"
next
back
Read Book فرهنگ لغت انگليسی به فارسی جلد 4
Book Index
Book Information


Favoured:
0

Download Book


Visit Home Page Book

فرهنگ لغت انگلیسی به فارسی جلد 4

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1390

عنوان و نام پدیدآور:فرهنگ لغت انگلیسی به فارسی (جلد4)/ واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

مشخصات نشر:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

یادداشت : عنوان دیگر: دیکشنری انگلیسی- فارسی

عنوان دیگر : دیکشنری انگلیسی- فارسی

موضوع : زبان انگلیسی -- واژه نامه ها -- فارسی

P

p

شانزدهمین حرف الفبای زبان انگلیسی.

p n junction

پیوندگاه 'پی ان '.

p type semiconductor

نیمه هادی نوع 'پی'.

pa

(ز. ع. ) بابا، پاپا.

pace

گام، قدم، خرامش، شیوه ، تندی، سرعت، گامزدن ، با گامهای آهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن ، پیمودن ، (نظ. ) با قدم آهسته رفتن ، قدم رو کردن .

pacemaker

دستگاه تنظیم کننده ضربان قلب، سرمشق، راهنما، پیشقدم.

pacemaking

رهبری، پیشقدمی.

pacer

گام زننده ، یورقه .

pachyderm

(ج. ش. ) جانور پوست کلفت(مثل کرگدن ).

pachydrmatous

پوست کلفت، (مج. ) آدم پوست کلفت و بیرگ .

pacifiable

تسکین پذیر.

pacific

آرام، صلح جو، (باحرف بزرگ )اقیانوس ساکن .

pacification

تسکین دادن ، آرامش.

pacificator

تسکین دهنده .

pacificism

( pacifism) آرامش طلبی، صلحجویی، آئین احتراز از جنگ .

pacificist

(pacifist) صلح جو، آرامش طلب.

pacifier

صلح جو، تسکین دهنده ، پستانک .

pacifism

( pacificism) آرامش طلبی، صلحجویی، آئین احتراز از جنگ .

pacifist

( pacificist) صلح جو، آرامش طلب.

pacify

آرام کردن ، فرونشاندن ، تسکین دادن .

pack

بسته ، بقچه ، بسته کردن .کوله پشتی، بقچه ، دسته ، گروه ، یک بسته (مثل بسته سیگاروغیره )، یکدست ورق بازی، بسته بندی کردن ، قرار دادن ، توده کردن ، بزور چپاندن ، بارکردن ، بردن ، فرستادن .

pack animal

چهارپا، حیوان باربر.

package

بسته .بسته ، عدل بندی، قوطی، بسته بندی کردن .

package deal

مقاطعه در بست و خرید یکجا.

packed

بسته ای، بسته بندی شده .

packer

عدل بند، بسته بند، حلب پرکن .

packet

بسته کوچک .بسته ، بسته کوچک ، قوطی (سیگار و غیره )، بسته بندی کردن .

packing

بار بندی، عدل بندی، بسته بندی، هر ماده مورد کاربرد دربسته بندی.بسته بندی.

packing density

تراکم بسته بندی.

packinghouse

(packingplant) محل بسته بندی اجناس، کارخانه کنسرو سازی.

packingplant

(packinghouse) محل بسته بندی اجناس، کارخانه کنسرو سازی.

packsack

کوله پشتی، خورجین .

packsaddle

پالان .

packthread

نخ قند و قاتمه .

pact

عهد، میثاق، پیمان ، معاهده ، پیمان بستن .

pad

دفترچه یادداشت، لائی، لائی گذاشتن .جاده ، معبر، دزد پیاده ، اسب راهوار، پیاده سفر کردن ، قدم زدن، زیر پالگد کردن ، صدای پا، تشک ، هرچیز نرم، لایه ، پشتی، آب خشک کن ، مرکب خشک کن ، بالسشتک زخم بندی، باآب و تاب گفتن ، لفاف کردن ، با لایه نرم یا بالشتک

padding

لایه گذاری.لایه ، بالشتک ، لفاف، له سازی، لگد مالی، پیمایش، لایه گذاری.

paddle

بیلچه ، پاروی پهن قایقرانی، پارو زدن ، با باله شنا حرکت کردن ، دست و پا زدن ، با دست نوازش کردن ، ور رفتن ، با چوب پهن کتک زدن .

paddle wheel

چرخ پره دار متحرک کشتی بخار.

paddler

پارو زن .

paddock

چرا گاه ، میدان تمرین اسب دوانی واتومبیل های کورسی، حصار، در حصار قراردادن ، غوک .

paddy

برنج آسیاب نکرده ، مزرعه شالیکاری، ایرلندی.

paddywagon

(patrolwagon = ) اتومبیل پلیس.

padlock

قفل، انسداد، قفل کردن ، بستن .

padre

پدر روحانی، کشیش، قاضی عسکر.

padrone

(لاتین ) آقا، صاحب، مدیر، ارباب.

paean

پیروزی نامه ، رجز، پیروزی نامه نوشتن .

paedogenesis

(ج. ش. ) تولید مثل بوسیله نوزاد حشرات یا شفیره .

pagan

کافر، مشرک ، بت پرست، غیر مسیحی.

paganism

الحاد.

paganize

کافر کردن ، مشرک کردن ، کافر و زندیق خواندن .

page

صفحه .پسر بچه ، پادو، خانه شاگرد، پیشخدمتی کردن ، صفحه ، برگ ، صفحات را نمره گذاری کردن .

page fault

نقص صفحه .

page frame

قالب صفحه .

page printer

چاپگر صفحه ای.

pageant

صفحه نمایش، نمایش مجلل وتاریخی، مراسم مجلل، رژه .

pageantry

نمایش با شکوه ، نمایش پر جلوه .

paginal

صفحه دار، صفحه ئی.

paginate

صفحه گذاری کردن ، صفحه بندی کردن .

pagination

صفحه گذاری.

paging

صفحه بندی.

pagoda

بتکده ، ساختمان بسبک مخصوص چین و ژاپون ، پاگودا.

pail

سطل، دلو، بقدر یک سطل.

pailett

(pailette) زینت آلات بدلی مانند منجوق وغیره ، پولک .

pailette

(pailett) زینت آلات بدلی مانند منجوق وغیره ، پولک .

pain

درد، رنج، زحمت، محنت، درد دادن ، درد کشیدن .

painful

دردناک ، محنت زا، ناراحت کننده ، رنج آور، رنجور.

painstaking

رنجبر، زحمت کش، ساعی، رنج برنده .

paint

رنگ کردن ، نگارگری کردن ، نقاشی کردن ، رنگ شدن ، رنگ نقاشی، رنگ .

painter

نگارگر، نقاش، پیکرنگار.

painting

نقاشی.

pair

جفت.زوج، جفت، زن و شوهر، هر چیز دو جزئی، جفت کردن وشدن ، جور کردن وشدن .

pairwise

دوبدو، جفت جفت.

paisley

ساخته شده از پشم نرم، کشمیری.

pajama

پیژامه ، لباس خواب.

pal

یار، شریک ، همدست، رفیق شدن .

palace

کاخ، کوشک .

paladin

پهلوان افسانه ئی.

palaeoanthropic

وابسته به انسانهای عصر قدیم.

palaestra

(در یونان و روم قدیم) ورزشگاه ، استادیوم.

palankeen

(palanquin) کجاوه ، تخت روان ، پالکی.

palanquin

(palankeen) کجاوه ، تخت روان ، پالکی.

palatability

دلچسبی، دلپذیری.

palatable

مطبوع به ذائقه ، خوش طعم، لذیذ، دلپذیر.

palatal

وابسته به کام، وابسته سق، دهانی، کامی.

palatalize

(در مورد حروف)از سق ادا کردن ، کامی کردن .

palate

سق، سقف دهان ، کام، ذائقه ، طعم، چشیدن .

palatial

کاخی، مجلل.

palatinate

ناحیه قلمرو کنت، کنت نشین ، ساکن کنت نشین .

palating

(تش. )استخوان کام، وابسته بسق، شبیه کاخ، مجلل، امیری که دارای امتیازات سلطنتیبوده ، کنت نشین .

palaver

گفتگوی مفصل، مکالمه ، هرزه درائی، وراجی، پر حرفی کردن ، از راه بدر بردن ، چاخان کردن .

pale

کمرنگ ، رنگ پریده ، رنگ رفته ، بی نور، رنگ پریده شدن ، رنگ رفتن ، در میان نرده محصور کردن ، احاطه کردن ، میله دار کردن ، نرده ، حصار دفاعی، دفاع، ناحیه محصور، قلمرو، حدود.

paleethnology

مبحث شناسائی انسانهای قدیم.

paleface

نژاد سفید پوست، نژادآریائی قفقازی(به تحقیر).

paleobotany

سنگواره شناسی گیاهی.

paleocene

قسمتی از دوران سوم زمین شناسی، وابسته به دوره پالیوسین .

paleographer

خط شناس.

paleography

کتابت قدیمی، شناسائی و کشف خطوط قدیمه .

paleolith

پارینه سنگ ، آلات سنگی نتراشیده عصر حجر قدیم.

paleolithic

پارینه سنگی، وابسته به دوره دوم عصر حجر قدیم یا کهنه سنگی.

paleontologist

دیرین شناس، ویژه گر زیست شناسی دوران قدیم یا کهنه سنگی.

paleontology

مبحث زیست شناسی دوران قدیم، دیرین شناسی.

paleozoic

دوران اول، وابسته به عهدی از زمین شناسی که از آغاز دوره کامبریان تا اوایلدوره پرمیان طول کشیده .

paleozoology

دیرین جانور شناسی، شعبه ای از دیرین شناسی که باسنگواره ها وجانوران فسیل شده سروکار دارند.

palestine

فلسطین .

palestinian

فلسطینی.

palette

لوحه سوراخ دار بیضی یا مستطیل مخصوص رنگ آمیزی نقاشی، جعبه رنگ نقاشی.

palette knife

( knife pallet) کاردک نقاشی.

palfrey

مرکوب، اسب راهوار و رام.

paliative

مسکن .

palimpsest

نسخه خطی یا دست نوشته ای که نوشته ئ روی آن پاک شده و دوباره رویش نوشته باشند.

palindrome

از دو سر، یکی، متقارن .

paling

نرده سازی، حصار کشی، نرده ، پرچین .

palingenesis

تغییر شکل، تجوید از راه تولد، آئین تعمید مسیحیان .

palinode

قطعه شعر یا سرودی که مطلب شعر یا سرود قبلی راانکار کند، صنعت انکار.

palisade

صخره ئ مشرف بر رودخانه ، محجر، پرچین ، با پرچین احاطه کردن .

pall

پارچه ضخیم روی تابوت یا قبر، تابوت محتوی مرده ، حائل، پرده ، با پرده یا روپوش پوشاندن ، بیزارشدن ، بیذوق شدن ، ضعیف شدن ، ضعیف کردن .

pall mall

چوگان مخصوص بازی پال مال، شلوغ.

palladian

معرفتی، وابسته به معرفت و دانش.

pallas

لقب شهر آتن ، الهه پالاسآتنا.

pallbearer

آدم نعش کش، تابوت بر.

pallet

ماله چوبی(معماری وغیره )، ماله مخصوص کوزه گران ، ماله ئ صافکاری، تخته پهن ، تشک کاهی.

pallet knife

( knife palette) کاردک نقاشی.

palletize

روی سکوب بلند قراردادن ، بوسیله سکوب متحرک(کامیون و غیره )چیزی را حمل کردن .

palliate

تسکین دادن ، موقتا آرام کردن .

palliation

تسکین ، کاهش دادن .

palliator

تسکین دهنده ، کاهش دهنده .

pallid

رنگ رفته ، کم رنگ ، رنگ پریده ، محو.

pallor

کمرنگی، زرد رنگی.

pally

همدستی، خودمانی، شریکی.

palm

نخل، نخل خرما، نشانه پیروزی، کامیابی، کف دست انسان ، کف پای پستانداران ، کف هرچیزی، پهنه ، وجب، با کف دست لمس کردن ، کش رفتن ، رشوه دادن .

palm oil

روغن خرما، روغن نخل.

palmar

کف دستی.

palmary

شایسته ستایش و تقدیر، برجسته ، عالی، پیروز.

palmate

شبیه پنجه ، گسترده ، شبیه برگ نخل، دارای پای پرده دار، دارای انتهای پهن (مثل شاخ گوزن ).

palmatifid

دارای شکافی شبیه پنجه دست، شکافته پنجه .

palmer

زوار امکنه مقدسه که دو برگ خرما را صلیب وار به امکنه مقدسه حمل میکنند.

palmetto

(گ . ش. ) نخل باد بزنی، سبز نخلی.

palmiped

(در مورد مرغان آبزی) دارای پای پرده دار.

palmist

کف بین .

palmistry

کف بینی، کف شناسی.

palmy

نخلی، دارای نخل، برجسته ، کامیاب.

palpability

قابل احساس و لمس.

palpable

پرماس پذیر، پرماسیدنی، حس کردنی، قابل لمس، آشکار، واضح.

palpate

پرماسیدن ، لمس کردن ، امتحان نمودن (با لمس)، شاخک دار.

palpebral

پلکی، وابسته به پلک چشم.

palpitant

تپنده .

palpitate

تپیدن ، تپش کردن ، تند زدن (نبض)، لرزیدن .

palpitation

تپش، لرزش.

palpus

( ج. ش. ) شاخک حساس، سبیل، زائده بند بندی.

palsied

افلیج، لرزان ، متزلزل.

palsy

فلج، زمین گیری، فلج کردن .

palter

دو پهلو سخن گفتن ، زبان بازی کردن ، سهلانگاشتن .

paltriness

پستی، حقارت، ناچیزی.

paltry

(paultry) آشغال، چیز آشغال و نا چیز، جزئی.

paludal

مردابی، باتلاقی.

paludism

(طب)مالاریا، تب نوبه .

paly

پریده رنگ .

palynology

گرده افشانی شناسی، مبحث گرده افشانی.

pampas

دشت علفزار آمریکای جنوبی، دشت، مرتع.

pampean

وابسته به جلگه های پهناور آمریکای جنوبی.

pamper

بناز پروردن ، نازپرورده ، متنعم کردن .

pamphlet

جزوه ، رساله چاپی.

pamphleteer

رساله نویس، جزوه نویس، رساله نویسی کردن .

pan

ماهی تابه ، روغن داغکن ، تغار، کفه ترازو، کفه ، جمجمه ، گودال آب، (افسانه یونان ) خدای مزرعه وجنگل وجانوران وشبانان ، استخراج کردن ، سرخ کردن ، ببادانتقاد گرفتن ، بهمپیوستن ، متصل کردن ، بهم جور کردن ، قاب، پیشوندی بمعنی همه و سرتاسر.

pan americanism

طرفداری از اتحاد کشورهای آمریکائی.

panacea

اکسیر، نوشدارو، علاج عام، اسقولوفندریون .

panada

(panada) نان جوشانده در شیر با زرده تخم مرغ و غیره ، نان شیر مال.

panade

(panade) نان جوشانده در شیر با زرده تخم مرغ و غیره ، نان شیر مال.

panama

کشور جمهوری پاناما.

panchromatic

همه رنگ ، (در عکاسی) حساس نسبت بهمه رنگها.

pancreas

(تش. ) لوزالمعده ، خوش گوشت.

pancreatic juice

(تش. ) عصیر لوزالمعده .

pancreatin

(ش. - حیاتی) دیاستاز شیره لوزالمعده .

panda

(ج. ش. ) مورچه خوار فلس دار هیمالیا.

pandanus

(گ . ش. ) کادی، کدر.

pandect

حقوق مدنی روم قدیم، قوانین .

pandemic

همه جا گیر، ناخوشی همه گیر، جانگیر.

pandemonium

مرکز دوزخ، کاخ شیطان ، دوزخ، غوغا.

pander

(panderer) جاکش، واسطه کار بد، جاکشی کردن .

panderer

(pander) جاکش، واسطه کار بد، جاکشی کردن .

pandurate

(panduriform) (گیاه شناسی) شبیه ویولون ، محدبالطرفین .

panduriform

(pandurate) (گیاه شناسی) شبیه ویولون ، محدبالطرفین .

pane

قطعه ، تکه ، قاب شیشه ، جام شیشه ، دارای جام شیشه کردن .

panegyric

(panegyrical) ستایش آمیز، مدیحه ، ستایش.

panegyrical

(panegyric) ستایش آمیز، مدیحه ، ستایش.

panegyrist

مدیحه سرا.

panel

تابلو، صفحه هیئت.تشک ، پالان ، قطعه ، قاب سقف، قاب عکس، نقاشی بروی تخته ، نقوش حاشیه دارکتاب، (مج. )اعضای هیئت منصفه ، فهرست هیئت یاعده ای که برای انجام خدمتی آماده اند، هیئت، قطعه مستطیلی شکل، قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل و هواپیماوغیره ، قاب گذاردن ، حا

panel truck

بارکش کوچک موتوری.

paneling

قاب چهارچوب، قابکاری، قاب سازی.

panelist

عضو هیئت مشاوره و مباحثه یا عضو هیئت رادیو تلویزیون .

pang

درد سخت، اضطراب سخت و ناگهانی، تیر کشیدن ، درد، سوزش ناگهانی، حمله سخت.

panhandle

دسته ماهی تابه ، زمین باریکه ، تکدی کردن .

panic

وحشت، اضطراب و ترس ناگهانی، دهشت، هراس، وحشت زده کردن ، در بیم و هراس انداختن .

panicky

دستپاچه ، مضطرب، هراسناک .

panier

( pannier) سبد صندوقی، لول، ژوین زیر دامن .

panjabi

پنجابی، زبان پنجابی.

panne

پارچه ظریفی شبیه مخمل براق.

pannier

( panier) سبد صندوقی، لول، ژوپن زیر دامن .

pannikin

فنجان فلزی، لیوان کوچک ، پیمانه کوچک .

panoplied

مجهز و آراسته ، زره پوشیده از سر تا پا، سر تا پا زره پوش.

panoply

زره کامل، سلاح کامل، کاملا مجهز، تجهیزات و آرایش کامل.

panorama

مناظر مختلفی که پی در پی پشت شهرفرنگ یا دوربین از نظر بگذرد، چشم انداز.

panoramic

وسیع، چشم اندازدار.

pansy

(گ . ش. ) بنفشه فرنگی، بنفشه سه رنگ ، رنگ قرمز مایل به آبی.

pant

نفس نفس زدن ، تند نفس کشیدن ، دم کشیدن ، ضربان داشتن (قلب و غیره )، ضربان ، تپش.

pantaloon

پیر مرد عینکی شلوار آویخته ، دلقک ، شلوار، نوعی شلوار وجوراب سر هم و چسبان .

pantheism

فرضیه ای که خدا را مرکب از کلیه نیروها و پدیده های طبیعی میداند، همه خدائی، وحدت وجود.

pantheon

معبد تمام خدایان و ادیان مختلف، زیارتگاه .

panther

(ج. ش. ) پلنگ ، یوزپلنگ .

pantie

( panty) تنکه پوش، تنکه .

pantie girdle

کرست بند جوراب دار زنانه .

pantile

آجر کاشی ناودانی مخصوص بام(مثل سفالهای ناودانی)، سوفال.

pantofle

کفش دمپائی، کفش راحتی.

pantomime

نمایش صامت مخصوصا با ماسک ، تقلید در آوردن .

pantomimist

بازیگر نمایش صامت.

pantothenate

(ش. ) نمک آلی یا نمک معدنی اسید پانتوتنیک .

pantropic

(pantropical) (گ . ش. ) واقع در مناطق حاره ، منتشر در نواحی گرمسیری.

pantropical

(pantropic) (گ . ش. ) واقع در مناطق حاره ، منتشر در نواحی گرمسیری.

pantry

آبدار خانه ، شربت خانه ، مخصوص لوازم سفره .

pants

شلوار، زیر شلواری، (ز. ع. ) تنکه ( tonokeh).

panty

( pantie) تنکه یوش، تنکه .

pantywaist

شلوار کوتاه بچگانه که به بالا تنه لباسش تکمه میشود، شلوار کوتاه .

panzer

لشگر زرهی آلمانی، تانک .

pap

نوک پستان ، ممه ، هر چیزی شبیه نوک پستان ، قله ، خوراک نرم و رقیق(مثل فرنی)، خمیر نرم، تفاله گوشت یا سیب.

papa

بابا، پاپا، آقاجان ، پاپ، کشیش ناحیه .

papacy

مقام پاپی، سمت پاپی، قلمرو پاپ.

papal

پاپی.

papaw

( pawpaw) (گ . ش. ) درخت پاپااو یا درخت نخل آمریکای جنوبی.

papaya

(گ . ش. ) عنبه هندی، پاپایه ، میوه عنبه هندی.

paper

کاغذ، روزنامه ، مقاله .کاغذ، روزنامه ، مقاله ، جواز، پروانه ، ورقه ، ورق کاغذ، (بصورت جمع) اوراق، روی کاغذ نوشتن ، یادداشت کردن ، با کاغذ پوشاندن .

paper advance

جلو رفتن کاغذ.

paper birch

(گ . ش. ) توس (papyrifera Betula).

paper card

کارت کاغذی.

paper currency

(money paper) اسکناس، پول کاغذی.

paper feed

خورش کاغذی.

paper knife

کارد کاغذبری.

paper money

(currency paper) اسکناس، پول کاغذی.

paper tape

نوار کاغذی.

paper tape punch

منگنه کن نوار کاغذی.

paper tape reader

نوار کاغذی خوان .

paper work

نوشته ، کار روی کاغذ، کار نوشتنی، تکالیف درسی.

paperback

کتاب جلد کاغذی.

paperboard

مقوا، کاغذ مقوائی.

paperhanger

کسیکه کاغذ دیواری میچسباند.

paperhanging

کاغذ چسبانی (بر دیوار).

paperwork

تشریفات اداری، کاغذ بازی.

papeteries

نوشته ، نوشتافزار.

papier mache

خمیر کاغذ، کاغذ مچاله .

papilionaceous

(ج. ش) شبیه ، پروانه وار.

papilla

پت، نوک پستان ، برآمدگی نوک دار، برآمدگی کوچک ، پاپیل، پستانک ، زائده بافتی ریشه پر و موی سر و بدن و امثال آن ، استطاله بافتی.

papilloma

(طب) ورم یا برآمدگیهای پوستی.

papist

طرفدار پاپ.

papistry

پاپ بازی.

pappus

حقه کامل گل، کاسه گل، کلاله اطراف گل.

paprica

(paprika) (گ . ش. ) میوه رسیده فلفل قرمز.

paprika

(paprica) (گ . ش. ) میوه رسیده فلفل قرمز.

papular

(طب) دارای زائده های نوک تیز، پتکی.

papule

پتک ، (طب) جوش نوک تیز، سوزنک ، کورک .

papyrus

(گ . ش. ) بردی، پاپیروس، درخت کاغذ.

par

برابری، تساوی، تعادل، بهای رسمی سهم، برابر کردن .

parabiosis

(زیست شناسی) برگشت و وقفه فعالیت حیاتی موجود، فرونشستگی احساسات یا فعالیت.

parable

مثال، مثل، تمثیل، قیاس، نمونه ، داستان اخلاقی.

parabola

سهمی.سهمی، شلجمی، قطع مکانی، (هن. ) قطع مخروط.

parabolic

سهمی وار.

paraboloid

سطحی که در اثر گردش جسم شلجمی بدور خود تشکیل میگردد، قطع مخروطی.

parachute

چتر نجات، پاراشوت، پاراشوت بکار بردن .

parachute spinnaker

بادبان سه گوش قایقهای تفریحی.

parachutist

چتر باز، فروآینده با چتر نجات.

paraclete

فارقلیط، روحالقدس، شفیع، یار و کمک ، میانجی.

parade

رژه ، سان ، نمایش با شکوه ، جلوه ، نمایش، خودنمائی، جولان ، میدان رژه ، تظاهرات، عملیات دسته جمعی، اجتماع مردم، رژه رفتن ، خود نمائی کردن .

paradigm

آیه کتاب مقدس که مثالی را متضمن است، نمونه .

paradisal

بهشتی.

paradise

بهشت برین ، فردوس، سعادت، خوشی.

paradox

قیاس ضد و نقیض، بیان مغایر، اضداد، مهملنما.

paradoxical

در ظاهر مهمل و در واقعدرست، مهمل نما.

paraffin

(ش. ) پارافین .

paragon

معیار، مقیاس رفعت و خوبی، نمونه کامل، رقابت کردن ، بعنوان نمونه بکار بردن ، برتری یافتن .

paragraph

پرگرد، پاراگراف، بند، فقره ، ماده ، بند بند کردن ، فاصله گذاری کردن ، انشائ کردن .بند، پاراگراف.

paragrapher

عبارت نویس.

parakeet

(parrakeet) ( ج. ش. ) طوطی کوچک دراز دم وسبز رنگ .( parrakeet) طوطی کوچک دراز دم.

parallax

اختلاف رویت با در نظر گرفتن محل دید ناظر، اختلاف منظر، انطباق.

parallel

موازی همز مان .موازی، متوازی، (مج. ) برابر، خط موازی، موازی کردن ، برابر کردن .

parallel access

با دست یابی موازی.

parallel adder

افزایشگر موازی.

parallel bars

(ورزش) پارالل ژیمناستیک .

parallel computer

کامپیوتر موازی.

parallel feed

خورد موازی.

parallel gap welder

جوشگر شکاف موازی.

parallel operation

عمل موازی، عملکرد موازی.

parallel processing

پردازش موازی.

parallel processor

موازی پرداز، پردازنده موازی.

parallel storage

انباره موازی، انبارش موازی.

parallel transmission

مخابره موازی.

parallelepiped

متوازی السطوح، حجم متوازیالسطوح، منشور متوازیالسطوح.

parallelism

موازات، برابری، همسانی، مشابهت، ترادف عبارات، اشتراک وجه ، تقارن .

parallelogram

متوازیالاضلاع.

paralogism

(من. ) قیاس نادرست، استدلال غلط.

paralysis

فلج، رعشه ، سکته ناقص، از کار افتادگی، وقفه ، بیحالی، رخوت، عجز.

paralytic

افلیج، وابسته به فلج.

paralyzation

فلج سازی.

paralyze

فلج کردن ، از کار انداختن ، بیحس کردن .

paramatta

(parramatta) پارچه سبک وزن پشم و ابریشم لباسی زنانه .

parament

تزئینات آویختنی کلیسا (مثل قندیل و غیره ).

parameter

نسبت میان تقاطع دو سطح، مقدار معلوم و مشخص، پارامتر، مقداری از یک مدار.پارامتر.

parameter setting

پارامتر نشانی.

parametric

پارامتری.

parametrize

پارامتری کردن .

parametron

عنصر با عدم تقارن مغناطیسی.

paramnesia

( طب ) اختلال حافظه ، حالت فراموشی.

paramorphic

(paramorphous) دارای خاصیت تغییر یابی ( ازیک ماده معدنی بماده آلی)، تغییر شکل.

paramorphism

خاصیت دگردیسی.

paramorphous

( paramorphic) دارای خاصیت تغییر یابی ( ازیک ماده معدنی بماده آلی)، تغییر شکل.

paramount

فائق، حاکمعالیمقام، برتر، بزرگتر، برترین .

paramountcy

برتری، تفوق.

paramour

یار، فاسق، رفیقه ، عاشق، معشوقه ، مول، موله .

paranoia

(طب) جنون ایجاد سوئ ذن شدید و هذیان گوئی و فقدان بصیرت، پارانویا.

paranormal

ماورای پدیده های علمی مکشوف، نادر، فوقالطبیعه .

paranymph

ساقدوش(داماد یا عروس)، دختر ملازم عروس به خانه داماد.

parapet

جان پناه ، سنگر، سپر، محجر، دیواره ، نرده .

paraph

پاراف، امضای مختصر.

paraphernalia

(حق. - مدنی) اموال شخصی زن ، اثاثالبیت، اثاث، اسباب، لوازم، متعلقات، ضمائم، لفافه .

paraphrase

تفسیر، تاویل، ربط، ترجمه آزاد، توضیح، نقل بیان ، ترجمه و تفسیر کردن .

paraphrastic

تفسیری، تاویلی، مبنی بر تفسیر، تفسیروار.

paraplegia

فلج پائین تنه ، فلج نیمه بدن ، فلج پا، فلج اعضای سافل، پا فلجی.

paraselene

روشنائی اطراف هاله ماه .

parasite

انگل، طفیلی، صدای مزاحم، پارازیت.

parasitic

پارازیتی، انگلی.

parasiticide

عامل طفیلی کش، ماده انگل کش.

parasitism

انگلی، زندگی طفیلی، سور چرانی، کاسه لیسی، مزاحمت.

parasitize

انگل شدن بر، طفیلی شدن .

parasitology

انگل شناسی.

parasol

سایبان ، چتر آفتابی، هواپیمای یک باله .

parastite

پارازیت، انگل.

parasympathetic

(تش. ) عمل کننده مانند دستگاه عصبی نباتی، وابسته به دستگاه عصبی نباتی، پاراسمپاتی.

parataxis

مرتب شدن بدون ربط منطقی، توالی دو عبارت یا جمله بدون ربط یا عوامل دستوری دیگر.

parathyroid

( مربوط به ) غدد پاراتیروئید، مترشحه از غدد ماورائ درقی.

paratoops

دسته چتربازان .

paratroop

مربوط به چتربازی.

paratrooper

سرباز چترباز.

paratyphoid

(طب) بیماری شبه حصبه ، مربوط به شبه حصبه .

paravane

آلت مین جمع کن کشتی، اژدر مخرب دریائی.

parboil

اندکی جوشاندن ، جوشانده کردن ، نیمه پختن .

parcae

(افسانه روم قدیم) سه خدای سرنوشت.

parcel

جزئی از یک کل، بخش، قسمت، گره ، دسته ، بسته ، امانت پستی، به قطعات تقسیمکردن ، توزیع کردن ، بسته بندی کردن ، دربسته گذاشتن .

parcel post

بسته پستی.

parcenary

شرکت در ارث، هم میراثی، مشارکت، شرکت مشاع.

parcener

شریک مشاع.

parch

برشته کردن ، بریان کردن ، نیم سوز کردن ، خشک شدن ( باحرارت )، تفتیدن ، آفتابسوخته کردن .

parchment

کاغذ پوست، نسخه خطی روی پوست آهو.

pardi

(pardy، pardie) سوگند ملایمی (مانند ' راستی میگویم ' وغیره ).

pardie

(pardi، pardy) سوگند ملایمی (مانند ' راستی میگویم ' وغیره ).

pardner

(pard =) یار، شریک .

pardon

پوزش، بخشش، آمرزش، گذشت، مغفرت، حکم، بخشش، فرمان عفو، بخشیدن ، معذرتخواستن .

pardonable

قابل بخشیدن .

pardoner

کشیش آمرزنده گناه ، بخشنده .

pardy

(pardi، pardie) سوگند ملایمی (مانند ' راستی میگویم ' وغیره ).

pare

سرشاخه چیدن ، قسمت های زائد چیزی را چیدن ، تراشیدن ، چیدن ، کاستن ، پوست کندن .

paregoric

مسکن درد، تخفیف دهنده درد، تنتور مسکن .

parenchyma

جرم اصلی، دژپیه ، مغز غده ، بافت اصلی.

parent

پدر یا مادر، ( درجمع) والدین ، منشائ، بعنوان والدین عمل کردن .

parentage

نسب.

parental

والدینی، وابسته به پدر ومادر.

parentheses

کمانها، پرانتز ها.

parenthesis

کمانک ، پرانتز.جمله معترضه ، دو هلال، دو ابر، پرانتز.

parenthesize

بطور معترضه گفتن ، پرانتز گذاردن .

parenthetic

بطور معترضه .

parenthood

پدری، والدینی، مقام والدین ، وظایف والدین .

paresis

( طب ) فلج ناقص، فلج خفیف، ضعف عضلانی.

paresthesia

اختلال حس لمس بصورت خارش، مورمور شدن .

pareve

(parve) بدون گوشت وشیر.

parfait

دسریخ زده مرکب از سرشیر وتخم مرغ پخته وشربت ومواد دیگری.

parform

انجام دادن .

parget

اندودن ، گچ کاری، تزئینی کردن .

parhelic circle

هاله روشن بالای افق.

parhelion

خورشید کاذب، عکس خورشید.

pari mutuel

شرط بندی در اسب دوانی.

pariah

منفور، از طبقه پست در هندوستان .

paries

استخوانهای جداری ( درآهیانه وغیره )، قسمت مثلثی شکل بند بدن کشتی چسب.

parietal

جداری، دیواری، ( تش. ) استخوان آهیانه .

paring

تراشه ، ناخن بریده شده .

paripassu

( لاتین ) برابر، مساوی، همدرجه ، هم مقام.

paris

شهر پاریس، ( افسانه یونان ) فرزند ' پریام '.

parish

بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا، بخش، شهر، محله ، شهرستان ، قصبه ، اهل محله .

parishioner

اهل بخش.

parisian

پاریسی.

parity

برابری، تساوی، زوج بودن ، تعادل، جفتی.توازن ، زوجیت.

parity bit

ذره توازن .

parity check

مقابله کردن توازن ، بررسی توازن .

parity checking

مقابله توازن ، توازن سنج.

park

پارک ، باغ ملی، گردشگاه ، پردیز، شکارگاه محصور، مرتع، درماندگاه اتومبیلنگاهداشتن ، اتومبیل را پارک کردن ، قرار دادن .

parka

نیمتنه پوست حیوانات، باشلق.

parking

(lot parking) ماندگاه ، توقفگاه بی سقف ( برای توقف وسائط نقلیه ).

parking lot

(parking) ماندگاه ، توقفگاه بی سقف ( برای توقف وسائط نقلیه ).

parkinsonism

(طب) اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن و لرزش مشخص میشود.

parkinson's disease

( طب ) مرض پارکینسن ، فلج مرتعش.

parkway

بزرگراه ، باغراه .

parlance

مکالمه ، مناظره ، گفتگو، طرز سخن گفتن .

parle

گفتگو، صحبت، مکالمه ، گفتگو کردن .

parley

گفتگوی دو نفری، مذاکره درباره صلح موقت، مکالمه کردن ، مذاکره کردن .

parliament

مجلس، مجلس شورا، پارلمان .

parliamentarian

نماینده مبرز، طرفدار حکومت پارلمانی.

parliamentary

هواخواه مجلس، مجلسی، پارلمانی.

parlor

(parlour) اطاق نشیمن ، اطاق پذیرائی.

parlor car

سالن استراحت قطار.

parlormaid

کلفت یاپیشخدمت سالن پذیرائی.

parlour

(parlor) اطاق نشیمن ، اطاق پذیرائی.

parlous

خطرناک ، زیرک ، موذی، خیلی مهیب، بسیار.

parochial

بلوکی، بخشی، ناحیه ای، محدود، کوته نظر.

parochial school

مدرسه وابسته به کلیسای بخش.

parochialism

محدودیت در افکار وعقاید محلی، امور مربوط بناحیه یابخش کلیسائی، ( مج. ) کوته نظری.

parody

استقبال شعری، نوشته یا شعری که تقلید از سبک دیگری باشد، تقلید مسخره آمیزکردن .

parol

کلمه ، قول، گفته .

parole

قول شرف، قول مردانه ، آزادی زندانیان واسرا بقید قول شرف، بقید قول شرف آزادساختن ، قول شرف داده ( درمورد زندانی واسیر)، عفو مشروط.

paronomasia

( بدیع ) جناس، تجنیس، جناس لفظی.

paronym

واژه هم ریشه ، مشتق.

paronymous

هم ریشه ، دارای وجه اشتقاق مشترک ، مشتق.

parotid

( تش. ) وابسته بغده بزاق زیر گوش، غده بناگوشی.

parotitis

( طب ) اریون ، التهاب غدد بناگوشی، گوشک .

paroxysm

( طب ) گهگیری، حمله ناگهانی مرض، تشنج.

parquet

آجر موزائیک ، آجرچوبی کف اطاق، محل ارکسترنمایش، پائین صحنه ، باچوب فرش کردن .

parquetry

موزائیک کاری، منبت کاری، فرش کف اطاق با چوب های مختلف.

parrakeet

(parakeet) ( ج. ش. ) طوطی کوچک دراز دم وسبز رنگ .( parakeet) طوطی کوچک دراز دم.

parramatta

(paramatta) پارچه سبک وزن پشم و ابریشم لباسی زنانه .

parricide

قاتل والدین ، خائن به میهن ، پدر کش.

parrot

(ج. ش. ) طوطی، هدف، طوطی وار گفتن .

parry

دفع کردن حمله حریف، دور کردن ، دفع حمله ، دورسازی، طفره رفتن .

parse

تجزیه کردن .اجزائ وترکیبات جمله را معین کردن ، جمله راتجزیه کردن ، تجزیه شدن .

parse tree

درخت تجزیه .

parsee

(parsi) پارسی، زرتشتی، زبان پارسی دوره ساسانیان .

parser

تجزیه کننده .

parsi

(parsee) پارسی، زرتشتی، زبان پارسی دوره ساسانیان .

parsimonious

صرفه جو.

parsimony

خست، امساک ، صرفه جوئی، کم خرجی.

parsing

تجزیه .

parsley

(گ . ش. ) جعفری.

parsnip

( گ . ش. ) هویج وحشی، زردک وحشی.

parson

کشیش بخش.

parsonage

قلمرو کشیش بخش، مفر کشیش بخش.

part

پاره ، بخش، خرد، جزئ مرکب چیزی، جزئ مساوی، عنصر اصلی، عضو، نقطه ، مکان ، اسباب یدکی اتومبیل، مقسوم، تفکیک کردن ، تفکیک شدن ، جدا شدن ، جدا کردن ، نقشبازگیر، برخه .جزئ، قطعه ، پاره ، جدا کردن ، جداشدن .

part number

شماره قطعه .

part of speech

( د. ) ادات سخن ( مانند اسم، صفت، ضمیر وغیره )، بخش گفتار.

part song

( مو. ) آهنگ ملودی چهار بخشی بدون ساز.

part time

برخه کار، برخه کاری، نیمه وقت، پاره وقت.پاره وقت.

partake

شرکت کردن ، شریک شدن ، بهره داشتن ، قسمت بردن ، خوردن ، سهیم بودن در.

parterre

باغچه گلکاری، بخشی از تماشاخانه که پشت سر نوازندگان است، در طول زمین .

parthenocarpy

میوه آوری بدون لقاح.

parthenogenesis

ایجاد مولود بوسیله جنس مونث بدون عمل لقاح، تناسل بکری، بکر زائی.

parthenon

پارتنون معبد خدای آتنا در آتن .

parthian

پارتی، اشکانی، اهل پارت.

parti coloured

رنگارنگ ، ابلق.

partial

جزئی، پاره ای، طرفدارانه ، غیر منصفانه .جانبدار، طرفدار، مغرض، جزئی، ناتمام، بخشی، قسمتی، متمایل به ، علاقمند به .

partial carry

رقم تقلی جزئی.

partial correctness

صحت جزئی.

partial fraction

پاره کسر، کسر جزئی.

partial function

پاره تابع، تابع جزئی.

partial order

پاره ترتیب، ترتیب جزئی.

partial sum

پاره مجموعه ، حاصل جمع جزئی.

partiality

طرفداری، جانبداری، تعصب، غرض.

partially defined

پاره تعریف شده .

partially ordered

پاره مرتب.

partible

جدا کردنی، قابل افراز، بخش پذیر.

participant

شرکت کننده ، شریک ، انباز، سهیم، همراه .

participate

شریک شدن ، شرکت کردن ، سهیم شدن .شرکت کردن ، دخالت کردن .

participating

شرکت کننده .

participation

مشارکت، مداخله ، شرکت کردن .

participial

وابسته بوجه وصفی.

participle

( د. ) وجه وصفی، وجه وصفی معلوم، وجه وصفی مجهول، صفت مفعولی.

particle

خرده ، ریزه ، ذره ، لفظ، حرف.

particular

ویژه ، خاص، سختگیر.مخصوص، ویژه ، خاص، بخصوص، مخمص، دقیق، نکته بین ، خصوصیات، تک ، منحصر بفرد.

particularism

دلبستگی بمرام خاصی، اعتقاد باینکه نجات فقط برای برگزیدگان میسر است.

particularity

بستگی بعقاید خاصی، دارای خصوصیات معینی، خصوصیات برجسته ، دقت زیاد، جزئیات.

particularization

شرح دقیق.

particularize

باذکر جزئیات شرح دادن .

particulate

بصورت ذره ، دارای ذرات ریز.

partisan

(anzparti) شمشیر پهن ودسته بلند، طرفدار، حامی، پیرو متعصب، پارتیزان .

partite

جدا شده ، منقسم به قسمت های جدا جدا، ( بصورت پسوند ) جانبه ، قسمتی.

partition

جزئ بندی کردن ، افراز.تیغه ، دیواره ، وسیله یا اسباب تفکیک ، حد فاصل، آپارتمان ، تقسیم به بخش هایجزئ کردن ، تفکیک کردن ، جدا کردن .

partitioned

جزئ بندی شده .

partitioning

جزئ بندی.

partitive

وابسته به تیغه یا دیواره یا تفکیک ، وابسته به جزئ.

partitur

(partitura) (مو. ) بطور تمام وکمال، کاملا، قطعه کامل.

partitura

(partitur) (مو. ) بطور تمام وکمال، کاملا، قطعه کامل.

partizan

(partisan) شمشیر پهن ودسته بلند، طرفدار، حامی، پیرو متعصب، پارتیزان .

partly

چندی، یک چند، تاحدی، نسبتا، دریک جزئ، تایک اندازه .

partner

شریک شدن یاکردن ، شریک ، همدست، انباز، همسر، یار.

partnership

انبازی، مشارکت، شرکائ.

partridge

( ج. ش. ) کبک .

parturient

بچه آور، بچه زا، کثیر الاولاد، بارور، ثمر بخش.

parturition

زایمان ، بچه زائی.

party

قسمت، بخش، دسته ، دسته همفکر، حزب، دسته متشکل، جمعیت، مهمانی، بزم، پارتی، متخاصم، طرفدار، طرف، یارو، مهمانی دادن یارفتن .

parve

(pareve) بدون گوشت وشیر.

parvenu

تازه بدوران رسیده .

pas

حق تقدم، امتیاز، گام رقص، رقص.

pas seul

رقص تکی، رقص تکنفری.

pascal language

زبان پاسکال.

pasch

(مج. ) عید پاک ، عید فصح، تعطیلات عید پاک .

paseo

گردش، تفرج، تفریح، باغ ملی.

pash

ضربت خردکننده ، سقوط برف سنگین ، باران شدید، یورش، نرمی، بازور پرتاب کردن ، کوبیدن ، رگبار تند باریدن ، سر، کله .

pasha

(bashaw) پاشا.

pass

گذشتن ، عبور کردن ، رد شدن ، سپری شدن ، تصویب کردن ، قبول شدن ، رخ دادن ، قبول کردن ، تمام شدن ، وفات کردن ، پاس، سبقت گرفتن از، خطور کردن ، پاس دادن ، رایج شدن ، اجتناب کردن ، گذر، عبور، گذرگاه ، راه ، گردونه ، گدوک ، پروانه ، جواز، گذرنامه ، بلیط.گذر،

pass away

مردن ، درگذشتن .

pass out

ناگهان بیهوش شدن ، مردن .

pass over

عید فصح، عید فطر، غفلت کردن .

pass up

( آمر. - ز. ع. ) رد کردن ، صرفنظر کردن .

passable

گذرپذیر، قابل قبول، قابل عبور.

passage

گذر، عبور، حق عبور، پاساژ، اجازه عبور، سپری شدن ، انقضائ، سفردریا، راهرو، گذرگاه ، تصویب، قطعه ، نقل قول، عبارت منتخبه از یک کتاب، رویداد، کارکردن مزاج.گذرگاه ، راهرو، تصویب.

passageway

راهرو، غلام گردش، محل عبور، گذرگاه .

passant

تصویرجانوریکه دست خود رابلند کرده ، جلوافتاده ، گذرنده ، سبقت گیر، عابر، ناقل.

passbook

دفتر حساب جاری، دفترچه حساب پس انداز.

passel

دسته ، جماعت، گروه کثیر.

passementerie

تزئینات، زینت آلات، گلابتون دوزی.

passenger

گذرگر، مسافر، رونده ، عابر، مسافرتی.

passenger pigeon

( ج. ش. ) کبوتر وحشی آمریکای شمالی.

passer

گذرنده ، عابر، پاس دهنده .

passerby

رهرو، عابر، رهگذر(مخصوصا بطور اتفاقی ).

passerine

(ج. ش. ) گنجشکی، شاخه نشین ، وابسته به گنجشک .

passible

دردکش، حساس، فساد پذیر.

passim

( لاتین ) اینجا وآنجا، همه جا.

passing

گذرنده ، زود گذر، فانی، بالغ بر، در گذشت.

passion

اشتیاق وعلاقه شدید، احساسات تند وشدید، تعصب شدید، اغراض نفسانی، هوای نفس.

passional

کتاب شرح مصائب شهدای راه دین ، احساساتی.

passionate

آتشی مزاج، سودائی، احساساتی، شهوانی.

passionflower

(گ . ش. ) گل ساعت.

passive

انفعالی، مفعول، تاثر پذیر، تابع، بیحال، دستخوش عامل خارجی، غیر فعال، مطیع وتسلیم، کنش پذیر.منفعل.

passive device

دستگاه منفعل.

passive memory

حافظه منفعل.

passivism

فلسفه صبر وعدم جنبش، رفتار از روی بی حالی، کنس پذیر گرائی.

passivity

انفعال.کنش پذیری، انفعال، بی ارادگی.

passkey

کلیدی که چند قفل را باز کند، مفتاح، کلید خصوصی.

passport

گذرنامه ، تذکره ، وسیله دخول، کلید.

password

نشانی، اسم شب، اسم عبور.کلمه رمز، اسم رمز.

past

گذشته ، پایان یافته ، پیشینه ، وابسته بزمان گذشته ، پیش، ماقبل، ماضی، گذشته از، ماورای، درماورای، دور از، پیش از.

past participle

( د. ) اسم مفعول.

past perfect

( د. ) ماضی بعید.

past tense

( د. ) زمان گذشته .

paste

خمیر، چسب، سریش، گل یا خمیر، نوعی شیرینی، چسباندن ، چسب زدن به ، خمیر زدن .

pasteboard

کاغذ مقوائی، کارت ویزیت، ورق بازی، قلابی.

pastel

(گ . ش. ) وسمه ، نیل گیاه ، ایساتیس رنگرزان ، خمیر مواد رنگی، نقاشی بامداد رنگی.

pastern

(ج. ش. ) بخولق، بخولق چهارپایان ، قسمت سفلای پای اسب.

pasteurization

پاستوریزه کردن .

pasteurize

سترون ساختن میکروب طبق روش پاستور.

pastiche

تقلید ادبی یا صنعتی از آثار استادان فن .

pastil

(pastile، pastille) خمیری که برای بخور دادن بکاررود، بخور، قرص داروئی که رویآن شیرینی باشد، مداد رنگی.

pastile

(pastille، pastil) خمیری که برای بخور دادن بکاررود، بخور، قرص داروئی که رویآن شیرینی باشد، مداد رنگی.

pastille

(pastile، pastil) خمیری که برای بخور دادن بکاررود، بخور، قرص داروئی که رویآن شیرینی باشد، مداد رنگی.

pastime

مشغولیات، سرگرمی، تفریح، کاروقت گذران ، ورزش.

pastiness

چسبندگی، حالت خمیری.

pastor

پیشوای روحانی، شبان ، چوپان ، شبانی، شعر روستائی.

pastorale

شعرویاموسیقی روستائی، داستان شبانی.

pastoralism

روش نامه نویسی اسقفی، چوپانی، سبک شعر روستائی.

pastorate

مقام شبانی کلیسا، پیشوائی روحانی، روحانیون .

pastorium

( جنوب - آمر. ) مقر شبان کلیسا.

pastrami

گوشت ادویه زده ودودی شده شانه گاو.

pastry

کماج وکلوچه ومانند آنها، شیرینی پزی، شیرینی.

pasturage

(pasture) چراگاه ، مرتع، گیاه وعلق قصیل، چرانیدن ، چریدن در، تغذیه کردن .

pasture

(pasturage) چراگاه ، مرتع، گیاه وعلق قصیل، چرانیدن ، چریدن در، تغذیه کردن .

pasty

چسب مانند، خمیر مانند، کلوچه قیمه دار، شیرینی میوه دار، خمیری.

pat

نوازش، دست زدن آهسته ، قالب، نوازش کردن ، دست نوازش برسرکسی کشیدن ، آهسته دست زدن به ، بهنگام، بموقع، بی حرکت، ثابت، بطور مناسب.

patagium

پوسته ، پرده ، شامه ، پرده پای پرندگان .

patagonia

پاتاگونیا، ناحیه ای درجنوب آرژانتین وشیلی.

patch

تکه ، وصله ، مشمع روی زخم، قطعه زمین ، جالیز، مدت، زمان معین ، وصله ناجور، وصله کردن ، وصله دوزی کردن ، تعمیر کردن ، بهم جور کردن .وصله ، وصله کردن ، سرهم کردن .

patch cord

سیم سرهم بندی، سیم رابط.

patch panel

تابلوی سرهم بندی.

patchboard

تخته سرهم بندی، تخته سیم بندی.

patching

وصله ، سرهم بندی.

patchouli

(patchouly) (گ . ش. ) نعناع هندی، پچولی.

patchouly

(patchouli) (گ . ش. ) نعناع هندی، پچولی.

patchwork

وصله دوزی، مرصع، چهل تکه ، قلابدوزی، کارسرهم بندی، جسته گریخته ، آش شله قلمکار.

patchy

تکه تکه ، وصله وصله ، جور بجور، وصله دار.

pate

کله ، سر، سر یا قسمتی از سر انسان ، مغز.

pate de foie gras

خمیر چربی جگر غاز ودنبلان .

patella

( تش. ) استخوان کشکک ، کاسه زانو، طشت کوچک .

patellate

(patelliform) مانند کاسه زانو، بشکل قاب یا دوری یا طشت.

patelliform

(patellate) مانند کاسه زانو، بشکل قاب یا دوری یا طشت.

paten

دوری، سینی، بشقاب نان عشای ربانی.

patent

آشکار، دارای حق امتیاز، امتیازی، بوسیله حق امتیاز محفوظ مانده ، دارای حق انحصاری، گشاده ، مفتوح، آزاد، محسوس، حق ثبت اختراع، امتیاز نامه ، امتیاز یاحق انحصاری بکسی دادن ، اعطا کردن ( امتیاز ).

patent medicine

داروی اسپسیالیته ، داروی اختصاصی.

patentee

صاحب اختراع ثبت شده ، ذینفع اختراع به ثبت رسیده .

pater

پدر، پدر روحانی (عنوان کشیشان است ).

paterfamilias

بزرگ خانواده ، پیر قوم.

paternal

پدری، پدرانه ، دارای محبت پدری، از پدر.

paternalism

پدرگرائی، پدر سروری.

paternity

صفات پدری، رفتار پدرانه ، اصلیت، اصل، منشائ.

paternoster

دعای ربانی یا دعائی که عیسی تعلیم داده .

path

میسر.باریک راه ، جاده ، راه ، مسیر، طریقت، جاده مال رو.

pathan

جنگجویان افغانی، قوم پاتان .

pathetic

دارای احساسات شدید، رقت انگیز، تاثرآور، موثر، احساساتی، حزن آور، سوزناک .

pathfinder

راه یاب، بلد راه ، پیشرو، کاشف.

pathless

بی راه ، بدون جاده ، ناشناخته .

pathogen

(pathogene) ( طب ) بیماریزا.

pathogene

(pathogen)( طب ) بیماریزا.

pathogenesis

( طب ) بیماریزائی، مبحث پیدایش ناخوشی.

pathognomonic

وابسته بتشخیص ناخوشی، شاخص مرض.

pathologic

وابسته به آسیب شناسی.

pathologist

پزشک ویژه گیر آسیب شناسی، آسیب شناس.

pathology

( طب ) آسیب شناسی، پاتولوژی.

pathometer

دروغ سنج.

pathos

عامل وموجد ترحم وتاثر، ترحم، گیرندگی.

pathway

معبر، جاده ، گذرگاه ، خط سیر، جاده پیاده رو.

patience

بردباری، شکیبائی، شکیب، صبر، طاقت، تاب.

patient

شکیبا، بردبار، صبور، از روی بردباری، پذیرش، بیمار، مریض.

patina

(patine) زنگ مفرغ، جرم سبز، زنگار، قاب.

patine

(patina) زنگ مفرغ، جرم سبز، زنگار، قاب.

patio

حیاط، ایوان ، طارمی، پاسیو.

patiot

میهن پرست، هم میهن ، میهن دوست، وابسته به وطن پرستی.

patois

لهجه ولایتی وشهرستانی، لهجه محلی، لهجه عوام.

patriarch

پدرشاه ، رئیس خانواده ، ریش سفید قوم، ایلخانی، شیخ، بزرگ خاندان ، پدرسالار.

patriarchal

وابسته به پدر سالاری یا پدرشاهی.

patriarchy

پدرشاهی، پدر سالاری.

patrician

نجیب زاده ، اعیان زاده ، شریف، اشرافی.

patricidal

وابسته به پدر کشی.

patricide

پدرکشی، خائن به میهن ، پدرکش.

patrilineal

نسب پدری، وابسته به دودمان پدری.

patrimonial

وابسته میراث، ارثی.

patrimony

ارث پدری، ثروت موروثی، میراث.

patriotism

میهن پرستی.

patristic

وابسته به اولیائ وبزرگان مذهب.

patrol

( نظ. ) گشت، گشتی، پاسداری، گشت زدن ، پاسبانی کردن ، پاسداری کردن .

patrol wagon

ماشین مخصوص حمل زندانیان ، اتومبیل پلیس.

patrolman

پلیس گشتی، گشتی.

patron

حافظ، حامی، نگهدار، پشتیبان ، ولینعمت، مشتری.

patron saint

امام یا شخص مقدس حامی شخص.

patronage

حمایت، پشتیبانی، سرپرستی، قیمومت.

patroness

حامی مونث.

patronize

رئیس وار رفتار کردن ، تشویق کردن ، نگهداری کردن ، مشتری شدن .

patronymic

مشتق از نام پدر، پدری، نام خانوادگی، پدر نامی.

patsy

فریب خورده ، شخص گول خورده ، نازک نارنجی.

patten

کفش چوبی.

patter

ذکر کردن ، بطور سریع وردخواندن ، تند تند حرف زدن ، لهجه محلی.

pattern

الگو، نقش.انگاره ، طرح، الگو، صفات وخصوصیات فردی، خصوصیات، بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن ، نظیربودن ، همتا بودن ، تقلید کردن ، نقشه یا طرح ساختن ، بعنوان الگو بکاربردن .

pattern recognition

الگو شناسی.

pattie

(patty) نان شیرینی میوه دار یاگوشت دار.

patty

(pattie) نان شیرینی میوه دار یاگوشت دار.

patulous

باز، گشاده ، گشوده ، منبسط، پهن .

paucity

عدد کم، معدود، اندک ، قلت، کمی، کمیابی، ندرت.

paul

تعداد کم، اندک ، اسم خاص مذکر.

paul bunyan

آدم غول پیکر، آدم غول آسا.

paulownia

( گ . ش. ) جنسی از درختان کوچک چین از خانواده گل خوک ، گل کله بره ، زمرموزه .

paultry

(paltry) آشغال، چیز آشغال و نا چیز، جزئی.

paunch

شکم، محتویات شکم، امعائ، درشکم ریختن .

paunchy

شکمگنده .

pauper

گدا، بی نوا، ( حق. ) معسر یا عاجز از پرداخت.

pauperize

گدا کردن ، فقیر کردن .

pause

مکث، توقف، وقفه ، درنگ ، مکث کردن .

pave

اسفالت کردن ، سنگفرش کردن ، صاف کردن ، فرش کردن .

paved

صاف شده ، سنفرش شده .

pavement

سنگفرش، پیاده رو، کف خیابان .

pavid

( م. م. ) ترسو، بزدل، ترسناک .

pavilion

غرفه نمایشگاه ، عمارت کلاه فرنگی، چادر صحرائی، درکلاه خیمه زدن ، درکلاه فرنگیجا دادن .

paving

سنگفرش، آجر فرش، مصالح سنگفرش.

paw

پنجه ، پا، چنگال، دست، پنجه زدن .

pawky

محیل، آب زیر کاه ، مکار، چالاک ، زرنگ .

pawl

گیره ، عایق، شیطانک ، باگیره یا عایق نگاه داشتن ، میله گردان محور چرخ لنگر.

pawn

پیاده شطرنج، گرو، گروگان ، وثیقه ، رهن دادن ، گروگذاشتن .

pawnbroker

بنگاه رهنی، گروگیر، وام ده ، مرتهن .

pawnee

گروگیر، گروستان .

pawner

(pawnor) گروگذار.

pawnor

(pawner) گروگدار.

pawnshop

بنگاه رهنی، موسسه رهنی.

pawpaw

( papaw) (گ . ش. ) درخت پاپااو یا درخت نخل آمریکای جنوبی.(=papaw)( د. گ . ) شیطان ، شریر، فاسدالاخلاق.

pax

صلح، بوسه آشتی، لوحه تمثال عیسی ومریم.

pay

پرداختن ، دادن ، کار سازی داشتن ، بجاآوردن ، انجام دادن ، تلافی کردن ، پول دادن ، پرداخت، حقوق ماهیانه ، اجرت، وابسته به پرداخت.

pay dirt

خاک زرگری یا خاک معدن قابل استفاده ، تحقیقات واکتشافات با ارزش ومفید، منفعت.

pay load

ظرفیت ترابری، اجناس مقرون بصرفه برای حمل ونقل.

pay off

پرداخت کردن ( تمام دیون )، تادیه کردن ، تسویه کردن ، پرداخت، منفعت، جزایکیفر، نتیجه نهائی.

pay up

تمام وکمال پرداختن ، حساب های معوقه را تسویه کردن .

payable

پرداختنی، قابل پرداخت.

payee

گیرنده ، دریافت کننده وجه .

payer

(payor) پرداخت کننده .

paymaster

مامور پرداخت، سررشته دار.

payment

پرداخت، وجه .کارسازی، پرداخت، تادیه ، پول، وجه ، قسط.

paynim

کافر، بی دین .

payola

وام غیر مستقیم ومخفی که برای کارهای تجارتی داده میشود، رشوه .

payor

(payer) پرداخت کننده .

payroll

سیاهه پرداخت، لیست حقوق.لیست حقوق، صورت پرداخت.

payroll program

برنامه پرداخت حقوق.

payroll system

سیستم پرداخت حقوق.

pea

(گ . ش. ) نخودفرنگی (sativum Pisum).

pea green

زرد مایل بسبز، سبز نخودی.

pea jacket

ژاکت ضخیم ملوانان ، کپنگ (kapang).

peace

صلح وصفا، سلامتی، آشتی، صلح، آرامش.

peace offering

پیشنهاد صلح.

peace officer

امین صلح، ضابط صلحیه .

peace pipe

(=calumet) پیپ یا چپق صلح ( درمیان سرخ پوستان ).

peaceable

آشتی پذیر، صلح دوست، آرام.

peaceful

مسالمت آمیز، آرام، صلح آمیز.

peacemaker

مصلح.

peach

(گ . ش. ) هلو، شفتالو، هرچیز شبیه هلو، چیز لذیذ، زن یا دختر زیبا، فاش کردن .

peachy

هلوئی.

peacock

طاووس، مزین به پر طاووس، خرامیدن .

peacock blue

رنگ آبی مایل بسبز، رنگ آبی طاووسی.

peafowl

( ج. ش. ) قوقاول بزرگ صحرائی جنوب آسیا.

peahen

( ج. ش. ) طاووس ماده ، طبیب، طب.

peak

قله ، به قله رسیدن .نوک ، قله ، راس، کلاه نوک تیز، ( مج. ) منتها درجه ، حداکثر، کاکل، فرق سر، دزدیدن ، تیز شدن ، بصورت نوک تیز درآمدن ، به نقطه اوج رسیدن ، نحیف شدن .

peak load

بار قله ای، بحبوحه مصرف.

peaked

نوک تیز، قله دار، رنگ پریده ، نزار.

peaky

(pecky) سکندری خورنده ( مثل اسب )، متلاطم، طوفانی.

peal

صدای پیوسته ، صدای مسلسل، غوغا، طنین متناوب، ناقوس یا زنگ ، صدای ناقوس، غریدن ، ترق وتروق کردن ، هیاهو وغوغا کردن ، صدای گوشخراش دادن .

peanoforte

پیانو، نوعی پیانو، آهنگ ملایم.

peanut

( گ . ش. ) بادام زمینی، پسته زمینی، رنگ کتانی، رنگ کنف.

peanut butter

خمیر بادام زمینی.

pear

(گ . ش. ) گلابی، امرود.

pear shaped

گلابی شکل.

pearl

مروارید، در، لولو، آب مروارید، مردمک چشم، صدف، بامروارید آراستن ، صدف وارکردن ، مرواریدی.

pearler

مروارید گیر.

pearlite

( ش. ) آلیاژ آهن وکربن .

pearlized

صدف نما، مروارید نما.

pearly

مروارید وار، دروار.

peart

(pert) گستاخ، جسور، سالم وبا روح.

peasant

روستائی، دهاتی، دهقانی، کشاورز، رعیت.

peasantry

رعایا، جماعت دهقانان ، بی تربیتی.

peascod

(peasecod) غلاف نخود، جلو نیم تنه پنبه دار.

pease

( انگلیس ) نخود، جمع کلمه pea.

peasecod

(peascod) غلاف نخود، جلو نیم تنه پنبه دار.

peat

تورب، ذغال سنگ نارس، کود گیاهی، معشوقه ، عزیز دردانه ، زن فاسد.

pebble

ریگ ، سنگریزه ، شیشه عینک ، نوعی عقیق، باسنگریزه فرش کردن ، باریگ حمله کردن ، ( چرمسازی ) نقش ونگار ریگی دادن به .

pecan

(گ . ش. ) درخت گردوی آمریکای مرکزی.

peccable

جایزالخطا، دستخوش خطا.

peccadillo

لغزش، اشتباه کوچک .

peccancy

جایز الخطائی.

peccant

گناهکار، اشتباه کار، غلط، ناصحیح، خطا، ( طب ) ناخوش، فاسد.

peccary

( ج. ش. ) گراز آمریکائی.

peccavi

اعتراف بگناه ، اقرار بگناه .

peciller

مدادکار.

peck

یک چهارم بوشل، نوک زدگی، سوراخ، نوک زدن ، بانوک سوراخ کردن ، دندان زدن .

pecker

نوک زن ، سوراخ کن ، نوعی کلنگ ( ج. ش. ) دارکوب، منقار، خورنده ، بینی، دماغ.

pecky

(peaky) سکندری خورنده ( مثل اسب )، متلاطم، طوفانی.

pectate

( ش. ) نمک آلی ومعدنی اسید پکتیک .

pectin

(ش. ) دلمه گیاهی، ژلاتین گیاهی، پکتین .

pectinate

(pectinated) شانه ای، شانه دار، دندانه دار.

pectinated

(pectinate) شانه ای، شانه دار، دندانه دار.

pectoral

(تش. ) سینه ای، صدری، درونی، باطنی.

peculate

( حق. ) اختلاس، حیف ومیل، دزدی.

peculator

مختلس، دزد.

peculiar

عجیب وغریب، دارای اخلاق غریب، ویژه .

peculiarity

صفت عجیب وغریب، حالت ویژگی، غرابت.

pecuniary

پولی، نقدی، مالی، جریمه دار.

ped

سبد، زنبیل، پا.

pedagog

(pedagogue) آموزگار، معلم، آموزگار علم فروش.

pedagogic

وابسته به آموزش وپرورش.

pedagogics

للگی ، فن اموزش وپرورش کودک ، تربیت

pedagogue

(pedagog) آموزگار، معلم، آموزگار علم فروش.

pedagogy

فن آموزش وپرورش کودک ، للگی، تربیت.

pedal

( در دوچرخه وچرخ خیاطی وغیره ) رکاب، جاپائی، پدال، پائی، وابسته به رکاب، پازدن ، رکاب زدن .

pedal pushers

شلوار کوتاه زنانه .

pedant

فضل فروش، عالم نما، کرم کتاب.

pedantic

وابسته به عالم نمائی وفضل فروشی.

pedantry

فضل فروشی.

pedate

( ج. ش. ) پادار، پنجه دار، شبیه پا.

peddle

دوره گردی کردن ، طوافی کردن .

peddler

دستفروش.

peddling

ناچیز، جزئی، نامشخص، بنجل.

pederast

بچه باز، لواط گر.

pederasty

بچه بازی، لواط.

pedestal

پایه ستون ، پایه مجسمه ، شالوده ، محور، روی پایه قرار دادن ، بلند کردن ، ترفیعدادن .

pedestrian

پیاده ، وابسته به پیاده روی، مبتذل، بیروح.

pedestrianism

پیاده روی، ابتذال.

pediatric

مربوط به امراض کودکان .

pediatrician

پزشک متخصص اطفال، ویژه گر بیماریهای کودکان .

pediatrics

( طب ) امراض کودکان ، طب اطفال، پزشکی کودک .

pedicab

سه چرخه پائی.

pedicel

(peduncle) ( گ . ش. ) ساقه اصلی، ساقه گل، ( ج. ش. ) ساق.ساقه کوچک ، ساقه گل، پای کوچک ، پایک .

pedicle

ساقه ، ساقه اصلی، پایک .

pedicular

شپشو، شپش وار.

pediculate

ساقه دا ر، پایک دار، وابسته به خفاش.

pediculosis

( phthiriasis) آلودگی به شپش یا شپشک ، شپشک داشتن .( طب ) آلودگی به شپش.

pedicure

مانیکور پا، معالجه امراض دست وپا.

pedigree

شجره نامه ، نسب نامه ، دودمان ، تبار، اشتقاق، ریشه ، نژاد.

pediment

( معماری ) آرایش سنتوری، پایه ، سنگفرش.

pedimeter

(pedometer) رشد سنج کودک ، گام شمار.

pedocal

( مع. ) خاک دارای لایه های سخت ومتراکم ذغال.

pedogenesis

مبحث پیدایش جلگه ، جلگه سازی، دشت، جلگه .

pedology

کودک شناسی، مبحث بهداشت کودکان ، خاک شناسی.

pedometer

(pedimeter) رشد سنج کودک ، گام شمار.

pedro

( در بازی ورق ) پنج ورق آتو.

peduncle

(pedicel) ( گ . ش. ) ساقه اصلی، ساقه گل، ( ج. ش. ) ساق.

peek

زیرچشمی نگاه کردن ، نگاه دزدانه .

peel

پوست انداختن ، پوست کندن ، کندن ، پوست، خلال، نرده چوبی، محجر.

peeler

پوست کننده ، اسباب پوست کن ، پلیس.

peeling

پوست، قشر، پارچه لباسی نازک ، پوست انداختن .

peep

نگاه زیر چشمی، نگاه دزدکی، طلوع، ظهور، نیش آفتاب، روزنه ، روشنائی کم، جیک جیک ، جیرجیرکردن ، جیک زدن ، باچشمنیم باز نگاه کردن ، از سوراخ نگاه کردن ، طلوع کردن ، جوانه زدن ، آشکار شدن ، کمی.

peep show

شهر فرنگ .

peep sight

( در تفنگ ) درجه نشانه روی، دیدگاه .

peeper

نگاه کننده ، آئینه عینک ، پنجره .

peephole

روزنه ، دیدگاه ، درز.

peer

همتا، جفت، قرین ، همشان ، عضو مجلس اعیان ، صاحب لقب اشرافی، رفیق، برابر کردن ، هم درجه کردن ، بدرجه اشرافی ( مثل کنت وغیره ) رسیدن ، برابر بودن با، بدقتنگریستن ، باریک شدن ، نمایان شدن ، بنظررسیدن ، همال.

peerage

مقام سناتوری، مقام اشرافی، اعیانی.

peeress

کج خلق، زوجه سناتور، بانوی اشرافی.

peerless

بی همتا.

peeve

کج خلق کردن ، آزردن ، کینه ، غرض.

peevish

کج خلق، زودرنج، تند مزاج، ناراضی، عبوس، پست.

peewee

(pewee) چیز کوچک وجزئی، بچه ، طفل.

peg

(.nand .vt.vi) میخ، میخ چوبی، چنگک ، عذر، بهانه ، میخ زدن ، میخکوب کردن محکم کردن ، زحمت کشیدن ، کوشش کردن ، درجه ، دندانه ، پا، (.adj) (pegged) دربالا پهن ودر پائین نازک ( شبیه میخ ).

pegasus

( افسانه یونان ) اسب بالدار، ذوالجناح.

pegmatite

سنگ خارای زبر.

peignoir

( م. ل. ) قطیفه لباسی زنانه ، لباس خانگی زنانه .

pejorative

تنزل دهنده ، تحقیر آمیز، واژه تحقیری.

pekin

حریر چینی، شهر پکن پایتخت کشور چین .

pekinese

(pekingese) ساکن شهر پکن ، زبان ولهجه مردم پکن ، سگ کوچک ودست آموز چینی، پکنی.

pekingese

(pekinese) ساکن شهر پکن ، زبان ولهجه مردم پکن ، سگ کوچک ودست آموز چینی، پکنی.

pekoe

چای زرین ، چای معطر.

pelagian

(pelagic) دریائی، دریانشین ، ساکن دریا، جانور دریائی.

pelagic

(pelagian) دریائی، دریانشین ، ساکن دریا، جانور دریائی.

pelargonium

( گ . ش. ) شمعدانی عطر، گل عطری، برگ عطر.

pelerine

خز پشت گردن بانوان .

pelf

مال دنیا، جیفه دنیا، پول، مال حرام.

pelican

(ج. ش. ) مرغ سقا، مرغ ماهیخوار.

pelisse

خرقه زنانه ، پوستین ، بالاپوش بچگانه .

pell mell

بابی نظمی، سراسیمه ، پرآشوب، شلوغ پلوغ.

pellet

حب، گلوله ، قرص، ساچمه یا خرج تفنگ ، بشکلگلوله درآوردن ، بشکل سرگنجشکی درآوردن گلوله ( یا شبیه آن ) به کسی پرت کردن ، حب ساختن .

pellicle

پوسته نازک ، شامه ، غشائ نازک .

pellicose

آماده بجنگ ، جنگجو، دعوائی.

pelliculate

دارای پوسته ، پوسته پوسته ، شامه دار، غشائ دار.

pellitory

(گ . ش. ) بابونه زرد، عاقرقرحا.

pellucid

شفاف، حائل ماورائ، بلورین ، روشن ، سلیس.

pelota

بازی تنیس اسپانیولی.

pelt

پرتاب کردن ، شتاب کردن ، ضربه ، شتاب، پوست پشم دار، خامسوز، پوست خام، پوست کندن ، پوستک ، پی درپی زدن ، پی در پی ضربت خوردن .

peltate

سپرمانند، سپردار، سپروار، لادنی برگ .

pelting

ناچیز، عصبانی، پوستی.

peltry

پوست خام فروشی، پشم کنی از پوست خام، پوست.

pelvic

لگنی، واقع درنزدیک لگن خاصره ، وابسته به لگن خاصره .

pelvis

(ج. ش. - تش. ) لگن خاصره ، حفره لگن خاصره ، لگنچه کلیوی.

pemican

(pemmican) ( در میان سرخ پوستان آمریکا ) گوشت خشکانده ، اطلاعات خلاصه .

pemmican

(pemican) ( در میان سرخ پوستان آمریکا ) گوشت خشکانده ، اطلاعات خلاصه .

pen

قلم.قلم، کلک ، شیوه نگارش، خامه ، نوشتن ، آغل، حیوانات آغل، خانه ییلاقی، نوشتن ، نگاشتن ، بستن ، درحبس انداختن .

pen name

نام مستعار نویسنده ، نام نویسندگی.

penal

وابسته به جزا وکیفر، مجازاتی، کیفری.

penal code

( حق. ) حقوق جزا، مجموعه حقوق کیفری.

penalize

جریمه کردن ، تاوان دادن ، تنبیه کردن .

penalty

جزا، کیفر، مجازات، تاوان ، جریمه .

penance

توبه وطلب بخشایش، پشیمانی، ریاضت، وادار به توبه کردن .

pence

صورت جمع کلمه penny.

penchant

میل شدید، علاقه ، ذوق، میل وافر، آمادگی.

pencil

مداد، مداد رنگی، نقاشی مدادی، مداد ابرو، هر چیزی شبیه مداد، مدادی، بامدادکشیدن .

penciling

مدادکاری.

pendant

معلق، آویخته ، لنگه ، قرین ، شیب، نامعلوم، بی تکلیف، ضمیمه شده ، آویز شده ، آویزه .

pendency

تعلیق، آویختگی.

pending

درطی، درمدت، تازمانی که ، امر معلق، متکی.

pendragon

فرمانده کل قوا، پیشوا، دیکتاتور.

pendular

آونگی.

pendulous

نوسانی.

pendulum

آونگ ، جسم آویخته ، پاندول، نوسان ، تمایل.

penelope

( افسانه ) پنلوپ زوجه اودیسوس (odysseus).

peneplain

(peneplane) (ز. ش. ) دشت گون ، فرسوده کردن زمین .

peneplane

(peneplain) (ز. ش. ) دشت گون ، فرسوده کردن زمین .

penetrable

سوراخ شدنی، کاویدنی، نفوذ پذیر، رخنه پذیر.

penetralia

اندرون ، حرم، رازها، خلوتگاه .

penetrameter

آلت مخصوص سنجش درجه نفوذ اشعه مجهول.

penetrance

نفوذ پذیری، نافذ، قابلیت نفوذ، انفاذ.

penetrant

نافذ، رسوخ کننده .

penetrate

نفوذ کردن در، بداخل سرایت کردن ، رخنه کردن .

penetrating

نافذ، رسوخ کننده .

penetration

نفوذ کاوش.نفوذ، حلول، کاوش، زیرکی، کیاست، فراست.

penetrative

نافذ، وابسته به نفوذ کردن .

penguin

( ج. ش. ) پنگوین ، بطریق.

penholder

جاقلمی ودسته قلم.

penicillate

رشته ای، دارای شبکه توری ظریف.

penicillin

پنی سیلین .

penicillium

(گ . ش. ) قارچ کپکی سبز.

penile

آلتی، شبیه آلت رجولیت.

peninsula

( جغ. ) شبه جزیره ، پیشرفتگی خاک در آب.

peninsular

شبه جزیره ای، وابسته به شبه جزیره .

penis

آلت مردی، آلت رجولیت، ذکر، کیر.

penitence

طلب مغفرت، پشیمانی، ندامت، توبه .

penitent

توبه کار، پشیمان ، تائب، اندوهناک ، نادم.

penitential

وابسته به طلب مغفرت وندامت.

penitentiary

ندامتگاه ، ندامتی، دار التادیب، بازداشتگاه یا زندان مجرمین .

penknife

قلمتراش، چاقوی کوچک جیبی.

penman

اهل قلم، نویسنده ، مصنف، ادیب، ( م. م. ) منشی.

penmanship

خط، خوش خطی، طرز نوشتن .

pennant

(penon) پرچم سه گوش، قلاب، پرچم دم چلچله ای.

penner

( م. م. ) قلمدان ، جای قلم.

penniless

بی پول.

pennon

پرچم مثلثی شکل قرون وسطی.

pennoncel

(penoncel) پرچم کوچک بالای زره یا کلاه خود.

pennsylvanian

وابسته به ایالت پنسیلوانیا، پنسیلوانیا.

penny

کوچکترین واحد پول انگلیس وآمریکا، شاهی.

penny pinch

ذره ذره پول خرج کردن ، بالئامت خرج کردن .

penny wise

صرفه جو، یک قازی.

pennyroyal

( گ . ش. ) پونه .

pennywort

(گ . ش. ) قدح مریم.

pennyworth

بارزش یک پنی.

penological

وابسته به کیفرشناسی.

penologist

ویژه گر کیفرشناسی.

penology

کیفرشناسی، اداره زندان .

penon

(pennant) پرچم سه گوش، قلاب، پرچم دم چلچله ای.

penoncel

(pennoncel) پرچم کوچک بالای زره یا کلاه خود.

penoulum

آونگ ، پاندول.

pensile

آویخته ، آویزان ، معلق.

pension

حقوق بازشنستگی، مقرری، پانسیون ، مزد، حقوق، مستمری گرفتن ، پانسیون شدن .

pensionary

بازنشسته ، حقوق بگیر، مزدور، پولکی.

pensioner

بازنشسته ، وظیفه خوار، مستمری بگیر.

pensive

اندیشناک ، متفکر، افسرده ، پکر، گرفتار غم، محزون .

penster

نویسنده بویژه نویسنده مزدور.

penstock

آبگیر، دریچه مخصوص تنظیم جریان آب.

pent

محصور، بسته ( غالبا با up وin )، مقید.

pentacle

طلسمی بشکل ستاره پنج راس.

pentad

دسته پنج تائی، دوره پنجساله ، مدت پنج روزه .

pentadactyl

(pentadactylate) پنج انگشتی، دارای پنج پنجه ، دارای پنج زائده شبیه پنجه .

pentadactylate

(pentadactyl) پنج انگشتی، دارای پنج پنجه ، دارای پنج زائده شبیه پنجه .

pentagon

پنج بر، پنج پهلو، پنج گوشه ، پنج ضلعی، ( مج. ) ارتش آمریکا.

pentagonal

پنج وجهی، جسم پنج وجهی.

pentagram

ستاره پنج راس، ( هن. ) شکل پنج ضلعی، شکل پنج تائی.

pentahedron

جسم جامد پنج وجهی، شکل پنج وجهی.

pentamerous

( ج. ش. - گ . ش. ) پنج جزئی، پنج تائی.

pentameter

شعر پنج بحری، شعر پنج وتدی.

pentangle

پنج گوشه ، پنج زاویه .

pentateuch

اسفارپنجگانه ، کتب پنجگانه عهد عتیق.

pentathlon

( یونان قدیم ) ورزشهای پنجگانه .

pentavalent

( ش. ) پنج ظرفیتی، دارای پنج ظرفیت یا بنیان .

pentecost

عید گلریزان ، عید پنجاهه .

penthouse

ساباط، چارطاقی، کبوتر خانه ، اطاقک بالای بام.

penult

(penultimate) یکی به آخر مانده ، ماقبل آخر.

penultimate

(penult) یکی به آخر مانده ، ماقبل آخر.

penumbra

شبه ظل، نیم سایه ، سایه روشن .

penurious

( م. م. ) تنگ چشم، خسیس، بی قوت، فقیر.

penury

احتیاج، فقر، تنگدستی، نیازمندی زیاد، خست.

peon

فراش، غلام، ، پادو، پیک ، قاصد، پاسبان .

peonage

استفاده از سربازهای پیاده در خدمت، استفاده از غلام برای کارهای بندگی، اعمال شاقه .

peony

(گ . ش. ) گل صد تومانی.

people

مردم، خلق، مردمان ، جمعیت، قوم، ملت، آباد کردن ، پرجمعیت کردن ، ساکن شدن .

pep

حال، نیرو، بشاشت، چالاکی، نیرو دادن .

pepeat

تکرار کردن ، تکرار شدن ، تکرار.

peplum

نوعی ردا یانیم تنه زنانه ( م. م. ) دامن کوتاه .

pepper

فلفل، فلفل کوبیده ، فلفلی، باضربات پیاپی زدن ، فلفل پاشیدن ، فلفل زدن به ، تیرباران کردن .

pepper and salt

فلفل نمکی، پارچه فلفل نمکی، رنگ فلفل نمکی.

peppercorn

دانه فلفل، فلفل دانه ، چیز کم بها، جزئی، ناچیز.

peppermint

(گ . ش. ) نعناع بیابانی، قرص نعناع.

peppery

فلفل دار، تند، تند وتیز، گرم، باروح.

peppy

پرنیرو، سرحال، چالاک .

pepsin

(pepsine) (تش. ) پپسین ، آنزیم گوارنده پروتئین در شیره معده .

pepsine

(pepsin) (تش. ) پپسین ، آنزیم گوارنده پروتئین در شیره معده .

peptonize

تبدیل به پپتن کردن ، گواریدن ، هضمکردن .

per

با، توسط، بوسیله ، در هر، برای هر، از میان ، از وسط، برطبق.

per annum

بقرار هر سال، هر سالی، سالیانه .

per mill

در هر هزار، در هزار.

per se

( لاتین ) درنفس خود، بخودی خود، فی نفسه ، مستقیما.

per second per second

( در مورد تعیین میزان سرعت در ثانیه ) مجذور ثانیه .

peradventure

اتفاقا، تصادفا، شاید.

perambulate

پیمودن ، گردش کردن در، دور زدن .

perambulator

درشکه بچگانه ، کالسکه بچه .

percale

نوعی چیت محکم ( مثل چلوار ومتقال )، پرگال چلواری.

percaline

دبیت نخی، آستری.

percapita

نفری، سرانه ، بقرار هر نفری، هر راس، بطور سرانه ، هر نفری.

perceive

درک کردن ، دریافتن ، مشاهده کردن ، دیدن ، ملاحظه کردن .

percent

بقرار در صد، از قرار صدی، درصد.

percentage

برحسب درصد، صدی چند، قسمت، مقدار.در صد.

percentile

محاسبه شده بقرار هر صدی، برحسب درصد.

percept

چیز درک شده ، چیز مفهوم، ادراکات، درک .

perceptible

قابل درک ، ادراک شدنی.

perception

ادراک ، احساس.درک ، ادراک ، مشاهده قوه ادراک ، آگاهی، دریافت.

perceptive

حساس و باهوش.

perceptual

ادراکی، دریافتی.

perch

نشیمن گاه پرنده ، چوب زیر پائی، تیر، میل، جایگاه بلند، جای امن ، نشستن ، قرار گرفتن ، فرود آمدن ، درجای بلند قرار دادن .

perchance

شاید، ممکن است، توان بود، اتفاقا.

percipience

دریافت، درک ، فراست، بینش وادراک ، احساس، حس تشخیص.

percipient

فریس، مدرک ، وابسته به ادراک وبینش.

percolate

تراوش کردن ، نفوذ کردن ، رد شدن ، صاف کردن .

percolator

قهوه جوش.

percuss

بازدن انگشت یا آلت دیگری چیزی را آزمودن ، ( طب ) دق کردن ، آهسته زدن به .

percussion

ضربت، دق، ( مو. ) اسباب های ضربی مثل طبل ودنبک .

percussion instrument

( مو. ) آلات موسیقی ضربی ( مثل طبل ودایره ).

percussion lock

ماشه تفنگ .

percussionist

نوازنده اسبابهای ضربی.

percussive

زدنی، تصادمی.

percutaneous

( طب ) زیر پوستی، از راه پوست، موثر در زیر پوست.

perdiem

( لاتین ) بقرار روزی، هر روزی، روزانه .

perdition

تباهی، فنا، نیستی، مرگ روحانی.

perdu

(perdue) پنهان ، مخفی، سرباز جان فشان ، درحال کمین ، بی پروا، ماموریت مخاطره آمیز.

perdue

(perdu) پنهان ، مخفی، سرباز جان فشان ، درحال کمین ، بی پروا، ماموریت مخاطره آمیز.

perdurability

ماندگاری، دوام.

perdurable

ماندگار، پایدار، همیشگی، ابدی، بادوام.

peregrinate

سفرکردن ، سرگردان بودن ، آواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن ، بزیارت رفتن .

peregrine

بیگانه ، ازخارجه آمده ، مسافر، ( ج. ش. ) قوش تیز پر.

peremptory

قطعی، بی چون وچرا، آمرانه ، خود رای، شتاب آمیز.

perennate

( گ . ش. ) بادوام بودن ، دوام آوردن ، دوام یافتن .

perennial

همیشگی، دائمی، ابدی، جاودانی، پایا، همه ساله .

perfect

کامل، مام، درست، بی عیب، تمام عیار، کاملا رسیده ، تکمیل کردن ، عالی ساختن .

perfect number

عدد بی کاست.

perfectibility

کمال پذیری.

perfectible

کمال پذیر.

perfection

کمال.

perfervid

بسیار باحرارت، بسیار غیور، سوزان ، تابان ، گرم، مشتاق، حریص.

perfidious

پیمان شکن ، خائن .

perfidy

پیمان شکنی، خیانت، نقض عهد، بی دینی.

perforate

سوراخ کردن .سوراخ کردن ، سفتن ، منگنه کردن ، رسوخ کردن .

perforated

سوراخ دار، سوراخ شده .

perforated paper tape

نوار کاغذی سوراخ دار.

perforated tape

نوار سوراخ دار.

perforation

ایجاد سوراخ، لبه کنگره ئی مثل تمبرپست.سوراخ، عمل سوراخ کردن .

perforator

سوراخ کن .

perforce

بناچار، ناگزیر، بزو، اجبارا.

perform

انجام دادن ، کردن ، بجا آوردن ، اجرا کردن ، بازی کردن ، نمایش دادن ، ایفاکردن .

performance

اجرا، نمایش، ایفا، کاربرجسته ، شاهکار.کارآئی، انجام.

performance evaluation

ارز یابی کارآئی.

performer

ایفا کننده .

performing

بازیگر، انجام دهنده ، وابسته به هنرهای نمایشی.

perfume

عطر، بوی خوش، معطر کردن .

perfumer

عطر فروش.

perfumery

عطر فروشی، عطر سازی، عطریات.

perfunctory

باری بهر جهت، سرسری، بی مبالات.

perfuse

پاشیدن ، جاری ساختن ، ( طب ) تزریق کردن .

perfusion

ریزش، غسل تعمید بوسیله آب پاشی، تزریق وریدی.

pergnant

آبستن ، باردار، حاصلخیز، متضمن ، حامله .

pergola

آلاچیق، سایبان ، کلاه فرنگی.

perhaps

گویا، شاید، ممکن است، توان بود، اتفاقا.

peri

پری، فرشته .

pericarditis

( طب ) پریکاردیت، آماس برون شامه قلب.

pericardium

( تش. -ج. ش. ) برون شامه دل، غشائ خارجی قلب، اطراف قلب.

periclean

وابسته به پریکلس (pericles).

pericope

فقره ، قرائت، قطعه منتخب.

pericranium

( تش. ) قسمت خارجی جمجمه ، سمحاق، ( بشوخی ) کله ، مغز، فکر.

periderm

( گ . ش. ) پوست برونی، پوست اطراف.

perigeal

(perigean) ( نج. ) وابسته به حضیضی، حضیضی.

perigean

(perigeal) ( نج. ) وابسته به حضیضی، حضیضی.

perigee

( نج. ) حضیض ( نقطه ای از مدار سیاره که بزمین نزدیکتر باشد ).

perihelion

( نج. ) سمت الشمس، حضیض خورشید، نقطه الراس.

peril

خطر، مخاطره ، بیم زیان ، مسئولیت، درخطر انداختن ، در خطر بودن .

perilous

مخاطره آمیز، خطرناک .

perimeter

( هن. ) پیرامون ، محیط، فضای احاطه کننده .پیرامون ، محیط.

perimetry

سنجش میدان دید.

periocic table

( ش. ) جدول تناوبی عناصر.

period

دوره ، نقطه .دوره ، مدت، موقع، گاه ، وقت، روزگار، عصر، گردش، نوبت، ایست، مکث، نقطه پایان جمله ، جمله کامل، قاعده زنان ، طمث، حد، پایان ، نتیجه غائی، کمال، منتهادرجه ، دوران مربوط به دوره بخصوصی.

periodic

دوره ای.دوره ای، دوری، نوبتی، نوبت دار، متناوب.

periodical

دوره ای، نشریه دوره ای.گاهنامه ، نوبتی، مجله یا نشریه .

periodically

بصورت دوره ای، در فواصل معین .

periodicity

نوبت، دوری، تناوب، حالت تناوبی، دوره .

periodontal

( ت. ش. - دندانسازی ) واقع در اطراف دندان یا دندانها، ضریع دندانی.

periodontics

مبحث امراض لثه وبافت های محافظ اطراف دندان .

periosteal

ضریعی، واقع در اطراف ضریع استخوان .

periosteum

( تش. ) پوشش استخوان ، ضریع استخوان .

periostitis

( طب ) آماس پوشش یا ضریع استخوان .

peripatetic

وابسته به فلسفه ارسطو، راه رونده ، گردش کننده ، سالک ، دوره گرد، پیاده رو.

peripeteia

( ادبیات ) تغییر ناگهانی.

peripety

peripeteia =.

peripheral

پیرامونی، دوره ای، وابسته به محیط، ( مج. ) خارجی، ثانوی.جنبی، پیرامونی.

peripheral device

دستگاه جنبی.

peripheral equipment

تجهیزات جنبی.

peripheral unit

واحد جنبی.

periphery

جنب، پیرامون .( هن. ) پیرامون ، دوره ، محیط، حدود.

periphrasis

استعمال واژه ها وعبارات زائد.

periphrastic

دارای حشو و زوائد، دارای الفاظ زائد.

periscope

پریسکوپ، دوربین زیر دریائی مخصوص مشاهده اشیائ روی سطح آب، پیرامون بین .

periscopic

وابسته به پریسکوپ یا پیرامون بین .

perish

مردن ، هلاک شدن ، تلف شدن ، نابود کردن .

perishability

نابود شدنی.

perishable

نابود شدنی، هلاک شدنی، زود گذر، کالای فاسد شونده .

perissodactyl

جانور فرد سم، تک سم.

peristalsis

( تش. ) حرکت دودی، جنبش کرم وار، حرکات حلقوی.

peristyle

ردیف ستون های اطراف ایوان یا حیاط.

peritoneum

( تش. ) صفاق، برون شامه روده ها.

peritonitis

( طب ) پریتونیت، التهاب صفاق.

periwig

کلاه گیس، ( ج. ش. ) نوعی صدف خوراکی، کلاه گیس زدن .

periwigged

کلاه گیس دار.

periwinkle

( گ . ش. ) پراونش، گل تلفونی، دختر، گل تلفونی چیدن ، دختر بازی کردن .

perjure

عهد شکستن ، سوگند دروغ خوردن ، گواهی دروغ دادن .

perjurer

کسیکه در دادگاه مغایر باسوگند خود دروغ بگوید.

perjury

نقض عهد، سوگند شکنی، گواهی دروغ.

perk

سربالاگرفتن ، سینه جلو دادن ، خود راگرفتن ، باد کردن ، آراستن ، صاف کردن ، جوشیدن .

perky

گستاخ، جسورانه ، خودنما، متکبر، چابک .

perlite

( مع. ) نوعی شیشه آتشفشانی، سنگ مروارید.

perlitic

وابسته به مروارید.

permafrost

لایه منجمد دائمی اعماق زمین ( درمنطقه منجمده ).

permanence

دوام، بقا.

permanency

پایداری، ترتیب همیشگی، قرار دائمی، ثبات، دوام.

permanent

پایدار، ابدی، ثابت، ماندنی، سیر دائمی.دائمی، ماندنی.

permanent fault

عیب دائمی.

permanent storage

انباره دائمی، انبارش دائمی.

permanent store

انباره دائمی.

permanent tooth

( طب ) دندان دائمی ( درمقابل دندانهای شیری ).

permanganate

( ش. ) نمک پرمنگنات.

permeability

نشت پذیری، قابلیت نفوذ، تراوائی، نفوذ پذیری.نفوذ پذیری مغناطیسی.

permeable

نشت پذیر، نفوذ پذیر.

permeance

نشت، نفوذ پذیری.

permeate

نفوذ کردن ، سرایت کردن ، نشت کردن .

permeation

نفوذ، تراوش، نشت.

permensem

( لاتین ) ماهیانه .

permian

( ز. ش. ) وابسته بدوره زمین شناسی پرمیان .

permissible

مجاز، روا.رخصت دادنی.

permission

اجازه ، اذن ، رخصت، دستور، پروانه ، مرخصی.

permissive

آسان گیر، مجاز، روا.

permit

اجازه دادن ، مجاز کردن ، روا کردن ، ندیده گرفتن ، پروانه ، جواز، اجازه .

permitivity

نفوذ پذیری الکتریکی.

permittivity

واحد اندازه گیری الکتریسیته برحسب فاراده .

permutation

قلب وتحریف، استحاله .جایگشت، جایگردی.

permute

پس وپیش کردن ، قلب کردن ، تغییر دادن .جایگرداندن .

pernicious

زیان آور، مضر، کشنده ، نابود کننده ، مهلک .

pernicious anemia

( طب ) کم خونی خطرناک .

pernickety

( persnickety) وسواسی، پرچانه ، بهانه گیر، کار بسیار دقیق.

peroneal

(تش. ) وابسته به نازک نی، مربوط بقسمت خارجی ساق پا.

peroral

از راه دهان ، دهانی.

perorate

سخن بدرازا کشاندن ، نطق کردن .

peroration

نطق.

peroxide

(ش. ) اکسیدی که دارای مقدار زیادی اکسیژن باشد ( مخصوصا آب اکسیژنه ).

perpend

( م. م. ) توجه کردن ، دقیق بودن ، تعمق کردن .

perpendicular

عمودی، ستونی، ستون وار، ایستاده .

perpetrate

مرتکب شدن ، مرتکب کردن ، مقصر بودن .

perpetration

ارتکاب.

perpetual

ابدی، همیشگی.همیشگی، ابدی، مدام.

perpetuate

همیشگی کردن ، دائمی کردن ، جاودانی ساختن .

perpetuity

دوام، بقا، جاودانی، پایائی، ابد.

perplex

بهت زده کردن ، گیج کردن ، سردرگم کردن ، سرگشته کردن .

perplexity

سرگشتگی، حیرانی، حیرت، بهت.

perquisite

( حق. ) چیز اکتسابی، عایدی اکتسابی، حاصل، زحمت وهنرشخصی، عایدی اضافه برحقوق.

perry

(گ . ش. - م. م. ) درخت گلابی، شربت گلابی.

persalt

( ش. ) نمک دارای خاصیت اسیدی.

persecute

آزار کردن ، جفا کردن ، دائما مزاحم شدن واذیت کردن .

persecution

زجر، شکنجه ، آزار، اذیت.

persecutor

آزار دهنده ، اذیت کننده .

perseus

( افسانه یونان ) پرساوش پسر زاوش و دانا.

perseverance

پشتکار، استقامت، ثبات قدم، مداومت، اصرار.

persevere

پشتکارداشتن ، استقامت بخرج دادن ، ثابت قدم ماندن .

persia

ایران .

persian

فارسی، ایرانی.

persian lamb

گوسفند قره کل، پشم قره کل.

persiflage

شوخی، شوخی کنایه دار، دست انداختن کسی.

persimmon

( گ . ش. ) خرمالو، خرمندی.

persist

سماجت کردن ، پافشاری کردن ، اصرار کردن ، ایستادگی.

persistence

ماندگاری، پافشاری، اصرار.(=persistency) اصرار، ابرام، پافشاری، دوام، سماجت.

persistency

(=persistence) اصرار، ابرام، پافشاری، دوام، سماجت.

persistent

مصر، پایا، مداوم، ایستادگی کننده ، سمج.ماندگار، مزمن ، مصر.

persnickety

( pernickety) وسواسی، پرچانه ، بهانه گیر، کار بسیار دقیق.

person

شخص، نفر، آدم، کس، وجود، ذات، هیکل.

persona

شخصی، اشخاص یک کتاب، (در جمع ) شخصیت ها.

persona grata

نماینده سیاسی مورد قبول کشور دیگر.

persona non grata

شخص غیر قابل قبول، شخص پذیرفته نشده .

personable

خوش سیما، جذاب، با شخصیت، شخصی.

personage

شخص برجسته ، شخصیت، بازیگران داستان .

personal

شخصی، خصوصی، حضوری، مربوط به شخص.

personal pronoun

( د. ) ضمیر شخصی.

personal property

اموال شخصی.

personalism

خصوصیات شخص، فلسفه فردی.

personality

شخصیت، هویت، وجود، اخلاق و خصوصیات شخص، صفت شخص.

personalize

شخصیت را مجسم کردن ونشان دادن ، دارای شخصیت کردن ، جنبه شخصی دادن به .

personalty

اموال شخصی.

personate

جازده ، در لباس عوضی رل نمایش را بازی کردن ، خود را بجای دیگری قلمداد کردن ، دارای شخصیت کردن ، وانمود کردن ، تقلید کردن از، گلوبسته .

personification

تجسم شخصیت، عین ، همانند دیگری.

personifier

مجسم کننده شخصیت دیگری.

personify

دارای شخصیت کردن ، شخصیت دادن به ، رل دیگری بازی کردن .

personnel

کارکنان ، کارگزینی.پرسنل، کارکنان ، کارمندان ، مجموعه کارمندان یک اداره ، اداره کارگزینی.

perspective

منظر، لحاظ.دید، بینائی، منظره ، چشم انداز، مناظر و مرایا، جنبه فکری، لحاظ، سعه نظر، روشن بینی، مال اندیشی، تجسم شی، خطور فکر، دیدانداز.

perspicacious

زیرک ، بینا، تیزهوش.

perspicacity

زیرکی، فراست، کیاست، شخص تیزبین .

perspicuity

روشنی، وضوح، صراحت، شفافی، روشن بینی، روش فکری، تیز بینی، زیرکی، عاقلی.

perspicuous

واضح، صریح، روشن ، شفاف.

perspiration

عرق بدن ، کارسخت، عرق ریزی.

perspire

تعریق، عرق ریختن ، عرق کردن ، دفع کردن .

persuadable

قابل تشویق، وادار کردنی.

persuade

وادار کردن ، برآن داشتن ، ترغیب کردن .

persuasible

(=persuadable) تحریک شدنی، وادار کردنی، ترغیب شدنی.

persuasion

تشویق، تحریک ، اجبار، متقاعد سازی، نظریه یا عقیده از روی اطمینان ، اطمینان ، عقیده دینی، نوع، قسم، ترغیب.

persuasive

تشویقی، مجاب کننده ، متقاعد کننده ، وادار کننده .

pert

(peart) گستاخ، جسور، سالم وبا روح.بی پرده ، گستاخ، پر رو، جسور، ماهر، غنچه دار، قشنگ ، سرحال.

pertain

وابسته بودن ، مربوط بودن ، متعلق بودن ، مناسب.

pertain to

مربوط بودن به .

pertinacious

لجوج، خودسر، خیره سر، کله شق، سمج.

pertinacity

لجبازی، سماجت، سرسختی، لجاجت.

pertinence

( pertinency) ربط، وابستگی، دخل، مناسبت، موقعیت، شایستگی، اقتضائ.

pertinency

(pertinence) ربط، وابستگی، دخل، مناسبت، موقعیت، شایستگی، اقتضائ.

pertinenet

مربوط، وارد به ، بجا.

pertub

آشفته کردن ، مشوش کردن .

perturb

آشفتن ، ناراحت کردن ، مزاحم شدن .

perturbation

آشفتگی، تشویش.آشفتگی، انحراف، اختلال.

pertussis

( طب ) سیاه سرفه .

peruke

کلاه گیس، موی مصنوعی.

perusal

مطالعه ، مرور.

peruse

بررسی کردن ، بدقت خواندن .

pervade

فراوان یا شایع بودن ، نفوذ کردن ، بداخل راه یافتن ، پخش شدن .

pervasive

فراگیر، نافذ، فراگیرنده .

perverse

منحرف، در خطا، گمراه ، هرزه ، فاسد.

perversion

بدراهی، انحراف، انحراف جنسی یا اخلاقی.

perversity

منحرف بودن ، انحراف، کژی، بدراهی.

pervert

منحرف کردن ، از راه راست بدرکردن ، گمراه شدن ، مرتد، بدراه ، منحرف.

pervious

راه دهنده ، نفوذ پذیر، منفذ دار، روشن بین .

pes

( ج. ش. - تش. ) پای جانور، هر عضو یا چیزی شبیه پا.

pesky

آزار رسان ، زحمت دهنده ، مزاحم.

peso

پسو، مسکوک آمریکای جنوبی.

pessimism

بدبینی، صفت بد، بدی مطلق، فلسفه بدبینی.

pessimist

بدبین .

pessimistic

بدبین ، وابسته به بدبینی.

pest

طاعون ، بلا، آفت، مایه آزار وآسیب.

pester

اذیت کردن ، بستوه آوردن ، بیحوصله کردن .

pesthole

مکان مستعد برای بیماری واگیر، لانه بیماری ومیکروب.

pesthouse

بیمارستان طاعونی ها، آسایشگاه ، خسته خانه .

pesticide

عامل ضد طاعون ، ماده ضد آفت، کشنده حشره موذی.

pestiferous

طاعون آور، طاعون زده ، فاسد کننده اخلاق دیگری، مسری، مضر، آزار دهنده ، عفونی.

pestilence

بیماری طاعون ، ناخوشی همه جاگیر، آفت.

pestilent

مهلک ، طاعونی، طاعون آور.

pestilential

وابسته به طاعون یا آفت.

pestle

دسته هاون ، ( د. گ . ) ران گوسفند، ران خوک ، خرد کردن ، پودر ساختن .

pet

حیوان اهلی منزل، دست آموز، عزیز، سوگلی، معشوقه ، نوازش کردن ، بناز پروردن .

pet cock

شیر بخار، شیر هوا.

petal

(گ . ش. ) گلبرگ ، پنج برگ گل.

petaloid

( petalous)گلبرگی.

petalous

( petaloid) گلبرگی.

petard

( نظ. ) بمب دروازه ریز، بمب دیوار کن ، یکجور ترقه .

peter

(.n and .vi)(معمولاباout) کم آمدن ، بپایان رسیدن ، تمام شدن ، ازپادرآمدن ، ته کشیدن ، ازپاافتادن ، (.n) اسم خاص مذکر، پطرس حواری عیسی.

petiolate

(petiolated) (گ . ش. ) دارای دمگل، ساقه دار، برگدم.

petiolated

(petiolate) (گ . ش. ) دارای دمگل، ساقه دار، برگدم.

petiole

(گ . ش. ) برگدم، ساقه برگ ، برگچه .

petiolule

( گ . ش. ) دمبرگ ، دمبرگچه .

petit jury

( حق. ) هیئت منصفه دوازده نفری.

petit larceny

دله دزدی.

petit mal

( طب) صرع مختصر.

petite

ریزه اندام، زن یا لباس کوچک اندازه .

petition

دادخواست، عرضحال، عریضه ، تظلم، دادخواهی کردن ، درخواست کردن .

petologist

سنگ شناس.

petrel

( ج. ش. ) مرغ طوفان ، مرغ باران .

petri dish

ظرف کوچک مخصوص کشت میکرب.

petrifaction

(petrification) تحجر، سنگ شدگی.

petrifactive

متحجر کننده .

petrification

(petrifaction) تحجر، سنگ شدگی.

petrify

سنگ کردن یا شدن ، متحجر کردن ، گیج کردن ، از کارانداختن .

petrochemical

پتروشیمی، شیمی نفت.

petroglyph

نقش بر روی سنگ ، سنگ نوشته .

petrographer

سنگ نگار.

petrography

سنگ نگاری.

petrol

( انگلیس ) بنزین .

petroleum

نفت خام، نفت، مواد نفتی.

petrology

سنگ شناسی، علم احجار.

petrous

سنگی، سخت.

petticoat

زیرپوش زنانه ، زیر پیراهنی زنانه ، هرچیزی شبیه شلیته .

pettifog

مغلطه کردن ، از مرحله پرت کردن ، مشاجره کردن .

pettish

زود رنج، بد اخلاق، جوشی، ترشرو.

pettitoes

پاچه خوک ، چیز بی ارزش، انگشت پا.

petty

جزئی، خرد، کوچک ، غیر قابل ملاحظه ، فرعی.

petty cash

صندوق ویژه وجوه کوچک ، حساب هزینه های کوچک .

petty larceny

(larceny petit =) دله دزدی.

petty officer

درجه دار ( نیروی دریائی ).

petulance

(=petulancy) بد اخلاقی، زود رنجی، کج خلقی، تندی، گستاخی.

petulancy

(=petulance) بد اخلاقی، زود رنجی، کج خلقی، تندی، گستاخی.

petulant

زودرنج، شرم آور، آدم جسور، کج خلق، ترشرو.

petunia

( گ . ش. ) گل اطلسی، رنگ قرمز مایل بابی.

pew

( در کلیسا ) نیمکت، مقام، در نیمکت قرار گرفتن ، پیف ( بوی بد ).

pewee

(peewee) چیز کوچک وجزئی، بچه ، طفل.

pewit

( ج. ش. ) مرغ زیبا، زیاک ، هدهد.

pewter

ترکیب قلع وسرب، مفرغ، ظروف مفرغی، جام پیروزی، جایزه ، خاکستری.

pfennig

مسکوک مسی آلمانی.

ph

(ش. ) علامت لگاریتم منفی برای غلظت یون هیدروژن برحسب گرم اتم درهر لیتر.

ph.d.

(philosoply of =Docotor) درجه دکترا در علوم یا دانش های انسانی.

phaethon

( phaeton) درشکه ، ( اساطیر یونان ) فایتون ، درشکه سوار، درشکه چی.

phaeton

( phaethon) درشکه ، ( اساطیر یونان ) فایتون ، درشکه سوار، درشکه چی.

phage

(=bacteriophage) باکتری خوار، پسوندی بمعنی خورنده .

phagocyte

( طب - زیست شناسی ) سلول بیگانه خوار.

phagocytize

( طب ) در اثر بیگانه خواری تحلیل رفتن .

phagocytosis

سلول خواری، بیگانه خواری.

phalange

(=phalanx) استخوان انگشت یاپنجه ، بند انگشت.

phalanger

(ج. ش. ) موش خرمای جهنده .

phalanstery

جامعه کوچک ومستقل اشتراکی، تقسیم جامعه باجزائ کوچک ، روابط تعاونی اجتماعی.

phalanx

بندانگشت، دسته بهم فشرده پیاده نظام سنگین اسلحه .

phalarope

(ج. ش. ) مرغ ساحلی نوک دراز.

phallic

وابسته به پرستش آلت مردی، وابسته به آلت رجولیت، وابسته به قضیب، کیری.

phallicism

ذکر پرستی، پرستش کیر.

phallus

آلت ذکور، آلت تناسلی مرد، کیر.

phanerogam

( گ . ش. ) گیاه تخمدار، گیاه گلدار.

phantasm

(fantasm) حاصل خیال و وهم، تصور خام، شبح، روح، تصویر ذهنی، ظاهر فریبنده ، سایه .

phantasma

خیال، روح، چشم بندی، شبح.

phantasmagoria

منظره خیالی وعجیب وغریب ومجلل، مناظر متغیر اشیائ، تخیلات پی در پی ومتغیر.

phantasy

(fantasy =) خیالی، فانتزی.

phantom

(pantom) خیال، منظر، ظاهر فریبنده ، شبح، خیالی، روح.

pharaoh

فرعون ، نوعی آبجو قوی.

pharaoh ant

( ج. ش. ) مورچه قرمز کوچک .

pharisaic

وابسته به فریسی، ریاکارانه .

pharisee

( مج. ) زهد فروش، ریاکار، فریسی.

pharmaceutic

(pharmaceutical) داروئی، وابسته به داروسازی، دارو.

pharmaceutical

(pharmaceutic) داروئی، وابسته به داروسازی، دارو.

pharmaceutics

(pharmacy) مبحث داروها، داروگری، داروشناسی.

pharmacist

داروگر، داروشناس، داروفروش، داروساز.

pharmacodynamics

مبحث اثر دارو بر ساختمان موجودات زنده .

pharmacognosy

مبحث داروشناسی ( بویژه داروهای ساده وگیاهی ).

pharmacologic

وابسته بداروشناسی.

pharmacologist

داروشناس.

pharmacology

داروشناسی.

pharmacopoeia

کتاب دستور داروسازی، دارونامه .

pharmacy

داروخانه ، انباردارو، داروسازی.

pharos

فانوس دریائی، نور افکن دریائی، مناره .

pharyngeal

وابسته به حلق یا گلو، حلقی.

pharyngitis

( طب ) التهاب حلق، التهاب گلو.

pharynx

( تش. ) حلق، گلوگاه ، حلقوم، گلو.

phase

مرحله ، فاز.منظر، وجهه ، صورت، لحاظ، پایه ، مرحله ، دوره تحول وتغییر، اهله قمر، جنبه ، وضع، مرحله ای کردن .

phase distortion

اعوجاج فاز.

phase encoded

رمزی شده با فاز.

phase equalizer

برابر کننده فاز.

phase lag

پس افت فاز، تاخیر فاز.

phase lead

پیش افت فاز، تقدیم فاز.

phase microscope

طیف نما، میکروسکپ طیف.

phase modulation

(pm) تلفیق فازی.

phase shift

تغییر زاویه فاز.

phaseout

تدریجا متوقف کردن کار یا تولید، توقف کار یا فرآوری بطور مرحله ای.

pheasant

( ج. ش. ) قرقاول، مرغ بهشتی.

phellem

(گ . ش. ) چوب پنبه .

phelloderm

(گ . ش. ) بافت چوب پنبه ای.

phellogen

(گ . ش. ) لایه چوب پنبه ساز.

phenology

مبحث رابطه بین آب وهوا وتغییرات حاصله در پدیده های زیست شناسی، پدیده شناسی.

phenomenal

پدیده ای، حادثه ای، عارضی، عرضی، محسوس، پیدا، شگفت انگیز، فوق العاده .

phenomenalism

پدیده گرائی.

phenomenological

وابسته به پدیده شناسی.

phenomenologist

پدیده شناس.

phenomenology

پدیده شناسی.

phenomenon

پدیده .پدیده ، حادثه ، عارضه ، نمود، تجلی، اثر طبیعی.

phial

شیشه یا بطری کوچک .

philadelphus

(گ . ش. ) سفرس نواحی معتدله .

philander

زن باز، زن بازی کردن ، دنبال زن افتادن ، لاس زدن ، زن دوست بودن .

philanthropic

نوع پرست، بشردوست.

philanthropist

خیرخواه بشر، آدم نیک اندیش، بشردوست.

philanthropy

نوعپرستی، بشردوستی.

philatelic

مربوط به تمبر شناسی.

philatelist

تمبر شناس.

philately

تمبر شناسی، تمبر جمع کنی، جمع آوری تمبر.

philharmonic

عاشق موسیقی، ارکستر سمفونی، فیل هارمونیک .

philhellene

(philhellenic) هواخواه (استقلال ) یونان ، دوست یونان .

philhellenic

(philhellene) هواخواه (استقلال ) یونان ، دوست یونان .

philippic

سخنرانی تند وانتقادی.

philippine islands

مجمع الجزایر فیلیپین .

philistia

(philistine) آدم هرزه ، آدم بی فرهنگ وبی ذوق ومادی.

philistine

(philistia) آدم هرزه ، آدم بی فرهنگ وبی ذوق ومادی.

philodendron

(گ . ش. ) گل شیپوری پیچی آمریکا.

philogyny

زن دوستی، زن پرستی.

philological

وابسته به واژه شناسی یازبان شناسی تاریخی وتطبیقی.

philologist

واژه شناس، ویژه گر در زبانشناسی تاریخی وتطبیقی.

philology

علم زبان ، زبان شناسی تاریخی وتطبیقی واژه شناسی.

philomel

(=nightingale) بلبل.

philoprogenitive

علاقمند به اولاد، اولاد پرست.

philosopher

فیلسوف.

philosophers' stone

کیمیا، گوگرد سرخ.

philosophic

فلسفی.

philosophize

فیلسوفانه دلیل آوردن ، فلسفی کردن .

philosophy

فلسفه ، حکمت، وارستگی، بردباری، تجرد.

philter

(philtre) مهر دارو، طلسم عشق.

philtre

(philter) مهر دارو، طلسم عشق.

phiz

صفیرگلوله تفنگ .

phlebitis

( طب ) التهاب وریدها.

phlebotomist

حجامت گر.

phlebotomize

( طب ) حجامت کردن ، رگ زدن .

phlebotomy

( طب ) رگ زنی، فصد، حجامت، نیشتر.

phlegm

بلغم، مخاط، خلط، ( مج. ) سستی، بیحالی، خونسردی.

phlegmatic

بلغمی مزاج، شخص خونسرد وبی رگ .

phloem

(گ . ش. ) بافت لیفی، لیف.

phlogistic

سامی، وابسته به اصل آتش، مربوط به آماس وتب.

phlogiston

مایه آتش، اصل آتش، سام.

phlox

(گ . ش. ) فلوکس.

phlyctenule

( طب ) تاول کوچک ، آبله کوچک ، تاولچه .

phobia

( ر. ش. ) ترس بیخود، بیم، انزجار، نفرت، تشویش.

phobic

وابسته به ترس بیجا، تشویشی.

phoebe

( افسانه یونان ) دختر گا، ماه ، قمر، اسم مونث.

phoebus

(=apollo) خورشید.

phoenician

فنیقی، اهل فنیقه .

phoenix

مرغ افسانه ای منحصر بفرد، عنقا، سمندر.

phomenic

واگی، واجی، وابسته به واج، صوتی، قریب التلفظ.

phonate

صدا در آوردن ، دارای صوت بودن ، مصوت کردن .

phone

(پسوند) صوت، آوا، صدا، تلفن ، تلفن زدن .تلفن ، تلفن کردن .

phoneme

صدای ساده ، آوا.واگ ، واج، حرف صوتی، صدای صوتی، صدا، صوت.

phonemics

واج شناسی، علم شناسائی تلفظ کلمات وصداها، صوت شناسی.

phonetic

آوائی، مصوت، صدا دار، مربوط به ترکیب اصوات.

phonetic alphabet

الفبای صوتی یا آوائی.

phonetician

آواشناس، متخصص استعمال علائم وحروف خاصی برای نشان دادن طرزتلفظ کلمات، صوتشناس.

phonetics

آواشناسی، مبحث تلفظ صوتی حرف وکلمات، صوت شناسی.آوا شناسی.

phoney

( phony) نادرست، غیر موثق، غلط، حقه باز، ساختگی.

phonic

وابسته به آوا وپژواک ، صدائی، صدا دار، صوتی، جسم صدا دار.

phonics

دانش صدا وپژواک ، علم الاصوات، تلفظ وهجاهای کلمات، صدا شناسی.

phonogramic

وابسته به گرامافون یا صدا نگار.

phonogrammic

وابسته به گرامافون یا صدا نگار.

phonograph

( phonographic) صدا نگار، دستگاه ضبط صوت، گرامافون ، گرام.

phonographic

(phonograph) صدا نگار، دستگاه ضبط صوت، گرامافون ، گرام.

phonography

صدا نگاری، صوتی، تند نویسی از روی صدا، ضبط صدا.

phonological

وابسته به صوت شناسی یادگرگونی صدا در زبان .

phonologist

صوت شناس.

phonology

واجگان ، صدا شناسی، دانش دگرگونی صدا در زبان .

phony

( phoney) نادرست، غیر موثق، غلط، حقه باز، ساختگی.

phosgene

( ش. ) گاز بیرنگ سمی بفرمول COCl2.

phosphate

(ش. ) فسفات، نمک اسید فسفریک ، فسفات زدن به .

phosphatic

فسفات دار، اسید فسفریک دار.

phosphatize

تبدیل به فسفات کردن ، با فسفات یا اسید فسفریک ترکیب کردن .

phosphide

( ش. ) ترکیب دو ظرفیتی که از ترکیب فسفر با یک عنصر یا ریشه بدست آید.

phosphorescence

تابندگی فسفری، روشنائی، شب تابی.

phosphorescent

تابنده ( مثل فسفر )، شب تاب، درخشان .

phosphoreted

( phosphoretted) فسفردار.

phosphoretted

( phosphoreted) فسفردار.

phosphoric

فسفری، تابنده ، شبیه فسفر، شب تاب.

phosphoric acid

( ش. ) اسید فسفریک .

phosphorism

مسمومیت در اثر فسفر، تشعشع فسفری، شب تابی.

phosphorous

فسفری، تابنده ، فسفردار.

phosphorus

(ش. ) فسفر ( بعلامت اختصاریP )، جسم شب تاب، جسم تابنده .

photic

نورزی، نوری، وابسته به نور وروشنائی، وابسته به تولید نور.

photo

عکس ، عکس برداشتن از

photo offset

چاپ افستی که فیلم عکاسی را برای چاپ بکار برد.

photobiotic

زنده بواسطه نور، در نور زندگانی کننده ، نورزی.

photocell

یاخته حساس نسبت به نور، فتوسل.

photochemistry

رشته ای از علم شیمی که درباره اثر نور در مواد شیمیائی بحث مینماید، نور شیمی.

photoconductive

هادی حساس نسبت به نور.هادی نور، نوررسان .

photoconductivity

قابلیت هدایت نور، نور رسانی.

photocopy

رونوشت برداری بوسیله عکاسی، فتوکپی.

photodiode

دیود حساس نسبت به نور.

photodynamic

اثر روشنائی در جنبش گیاهان .

photoelectric

فتوالکتریک ، نوری وبرقی.

photoelectric reader

خواننده فتو الکتریکی.

photoelectricity

فتوالکتریسیته .

photoelectron

فتوالکترون .

photoemission

خروج الکترون از فلز در اثر نیروی تابشی نور وغیره .

photoengrave

بوسیله عکاسی گراور سازی کردن .

photoengraving

گراور سازی بوسیله عکاسی.

photogelatin process

(=collotype) چاپ بوسیله ژلاتین .

photogene

انعکاس یا تصویر بعدی چیزی در شبکیه .

photogenic

خوش عکس، ایجاد شده در اثر نور و روشنائی، روشنی زا.

photogrammetry

مبحث اندازه گیری ومساحی از روی عکسهای هوائی.

photograph

عکس، عکس برداشتن از، عکسبرداری کردن .

photographer

عکاس، عکس بردار.

photographic

وابسته به عکاسی، عکسی.

photography

عکاسی، عکسبرداری، لوازم عکاسی.

photogravure

گراور سازی از روی شیشه عکاسی.

photoheliograph

دوربین مخصوص عکسبرداری از خورشید.

photokinesis

(photocinesis) حرکت در اثر نور، نور جنبش.

photolighograph

عکسبردری بوسیله چاپ سنگی.

photolysis

تجزیه شیمیائی بر اثر نیروی تابشی.

photomap

نقشه برداری بوسیله عکاسی.

photometer

روشنائی سنج، نور سنج.

photometry

نورسنجی.

photon

واحد شدت نور وارده بشبکیه چشم، فوتون .

photonegative

نورگریز، فرار کننده ودو شونده از نور.

photophilic

( photophilous) (گ . ش. ) نور گرای، رشد کننده در نور زیاد.

photophilous

( photophilic) (گ . ش. ) نور گرای، رشد کننده در نور زیاد.

photophobe

( photophobic) بیمناک از نور، رشد کننده در نور کم، نور گریز.

photophobia

فوتوفوبی، نور ترسی، نور گریزی.

photophobic

( photophobe) بیمناک از نور، رشد کننده در نور کم، نور گریز.

photopia

( تش. - ر. ش) بینائی در نورزیاد.

photoreconnaissance

( نظ. ) عکسبرداری اکتشافی.

photosensitive

دارای حساسیت نسبت به نور.

photosensitize

نسبت بنور حساسیت پیدا کردن ، بوسیله نور به چیزی حساسیت دادن .

photosphere

نورکره ، کره نور، فلک ، آفتاب.

photostatic

ایستا نوری، فتو استاتیک .

photosynthesis

نورخاست، ایجاد وتشکیل مواد آلی در گیاهان بکمک روشنائی، ( تش. - ش. ) ترکیبمواد بکمک نور.

phototaxis

نورگرائی، نورواکنش.

phototelegraphyt

مخابره تلگرافی عکس، عکسبرداری رادیوئی.

phototostat

(phototostatic)رونوشت برداری بوسیله عکاسی، دستگاه عکسبرداریازاسناد، رونوشتتهیه کردن .

phototropism

( زیست شناسی ) گرایش بطرف نور، نور گرائی.

phototypography

چاپ بوسیله عکسبرداری.

photovoltaic

قدرت زای نوری، فتو ولتائیک .

phrasal

عبارتی، مربوط به کلمه بندی.

phrase

عبارت، تعبیر، اصطلاح، فراز، عبارت سازی، کلمه بندی، سخن موجز، پند وامثالبعبارت درآوردن ، تعبیر درآوردن ، تعبیر کردن ، کلمه بندی کردن .عبارت.

phrase structure

با ساخت عبارتی.

phraseogram

خط یا خطوط نماینده عبارات ( درتند نویسی ).

phraseologist

عبارت پرداز، جمله ساز، نویسنده ناصادق.

phraseology

عبارت پردازی، کلمه بندی، انشائ، فهرست، سبک .

phrenetic

(=frenetic) دیوانه ، شوریده ، آشفته .

phrenological

وابسته به جمجمه خوانی.

phrenologist

جمجمه شناس، جمجمه خوان .

phrenology

علم براهین جمجمه ، جمجمه خوانی.

phrensy

(yz=fren) دیوانگی، شور.

phthiriasis

( pediculosis) آلودگی به شپش یا شپشک ، شپشک داشتن .

phthisis

( طب ) سل ریوی، فساد بافتها.

phylactery

پیشانی بند وباز وبند، تعویذ، طلسم.

phylar

وابسته به راسته ودسته ، وابسته به قبیله ونژاد.

phyle

( یونان باستان ) قبیله ، عشیره ، طایفه .

phylesis

( زیست شناسی ) مرحله سیر تکامل وپیدایش نژادهای مختلف جانور وگیاه .

phyline

برگی، برگ مانند.

phylloid

برگ وار، شبیه برگ .

phyllophagous

برگ خوار.

phyllopod

جانور برگ پای ( مثل بعضی از خرچنگ ها ).

phyllotaxis

( phyllotaxy) ( گ . ش. ) وضع برگ ، آرایش برگی.

phyllotaxy

( phyllotaxis) ( گ . ش. ) وضع برگ ، آرایش برگی.

phylloxera

( ج. ش. ) شته مو، شته ، کرم.

phylogeny

تکامل نژادی، تاریخ نژادی جانور یا گیاه .

phylon

( phylum) نژاد، قبیله ، اجداد، سلسله ، دودمان ، راسته .

phylum

( phylon) نژاد، قبیله ، اجداد، سلسله ، دودمان ، راسته .

physiatrics

( طب ) درمان امراض با وسائل طبیعی.

physic

مسهل دادن ، دوا دادن ، شفا دادن ، مسهل، طب، فیزیک .

physical

مادی، فیزیکی.فیزیکی، طبیعی، مادی، جسمانی، بدنی.

physical dimension

بعد مادی.

physical record

مدرک مادی.

physical therapy

( طب ) تن درمانی، ورزش درمانی.

physician

پزشک .

physicist

فیزیک دان .

physicochemical

وابسته به خواص فیزیکی وشیمیائی اجسام.

physics

فیزیک .فیزیک .

physiognomic

وابسته به قیافه شناسی، سیما شناس، سیمائی.

physiognomy

سیما شناسی، قیافه شناسی، سیما، چهره ، صورت.

physiographer

ویژه گر جغرافیای طبیعی.

physiography

جغرافیای طبیعی، مبحث آثار و پدیده های طبیعی.

physiologic

(physiological) وابسته به علم وظائفاعضائ، ساختمانی، وابسته به علم فیزیولوژی، تنکردی.

physiological

( physiologic) وابسته به علم وظائف اعضائ، ساختمانی، وابسته به علم فیزیولوژی، تنکردی.

physiologist

ویژه گر فیزیولوژی، تن کردشناس.

physiology

تن کردشناسی، علم وظائف الاعضائ، فیزیولوژی، علم طبیعی.

physiotherapy

(=physicaltherapy) تن درمانی.

physique

هیکل، سازمان بدن ، ترکیب، هیئت، ساختمان بدن .

phytogenic

دارای منشائ گیاهی، گیاه زاد.

phytogeography

جغرافیای گیاهی.

phytography

طبقه بندی گیاهان روی زمین ، گیاه شناسی توضیحی وتشریحی.

phytology

(botany) گیاه شناسی، علم گیاهان .

phyton

(گ . ش. ) واحد گیاهی، پیوند گیاه .

phytopathologic

وابسته به آسیب شناسی گیاهان .

phytophagous

گیاه خوار.

phytophagy

گیاهخواری.

phytoplankton

زندگی گیاهان شناور بر سطح دریا.

pi

حرف شانزدهم الفبای یونانی، عدد هشتاد، ( هن. ) نسبت پیرامون به شعاع دایره .

pial

درهم وبرهم، بی ترتیب.

piamater

(تش. ) نرم شامه ، ام الرقیق، ام الدماغ.

pianissmo

( مو. ) خیلی نرم، خیلی آرام بنوازید.

pianist

نوازنده پیانو، پیانو نواز.

piano

( مو. ) پیانو، آرام بنوازید، قطعه موسیقی آهسته وآرام.

piano accordion

( مو. ) آکوردئون جا انگشتی دار شبیه پیانو.

piassava

الیاف نخل پیاساوا.

piazza

میدان ( مخصوصا در شهرهای ایتالیا ) وبازار.

pica

حروف پیکا.

picaninny

( pickaninny ) نی نی، بچه کوچک ، بچه سیاه پوست.

picaresque

شخص اوباش، داستاینکه قهرمان آن رذل است.

picaro

(picaroonp، pickaroon) دزد، دزددریائی، دزدیدن ، اوباش.

picaroonp

( picaro، pickaroon) دزد، دزد دریائی، دزدیدن ، اوباش.

picayubnish

( picayune) جزئی، بی ارزش، پست، ناچیز.

picayune

( picayubnish) جزئی، بی ارزش، پست، ناچیز.

piccalilli

ترشی ادویه وسبزیجات.

piccolo

(مو. ) فلوت دارای صدای زیر.

piceous

قیروار، قیردار، زفت دار، قابل اشتعال، آتشگیر.

pick

چیدن ، کندن ، کلنگ زدن و(به )، باخلال پاک کردن ، خلال دندان بکاربردن ، نوک زدن به ، برگزیدن ، بازکردن ( بقصد دزدی)، ناخنک زدن ، عیبجوئی کردن ، دزدیدن ، کلنگ ، (مو. ) زخمه ، مضراب، خلال دندان (toothpick) خلال گوش (earpick)، هرنوع آلت نوک تیز.

pick out

جدا کردن ، انتخاب کردن .

pick over

چیدن ، برگزیدن .

pick wickian

شبیه پیکویک قهرمان داستان نگارش چارلز دیکنز، ساده ، بی تکلف، روشن بین .

pickaback

(=piggyback) برپشت خود سوار کردن ، کول کردن ، کول.

pickaninny

( picaninny) نی نی، بچه کوچک ، بچه سیاه پوست.

pickaroon

( picaro، picaroonp) دزد، دزددریائی، دزدیدن ، اوباش.

pickax

( pickaxe) کلنگ دوسر، کلنگ روسی، با کلنگ زدن .

pickaxe

( pickax) کلنگ دوسر، کلنگ روسی، با کلنگ زدن .

picked

نوک تیز، نوک دار، خاردار، برگزیده ، پاک کرده ، انتخاب شده ، لخت، پوست کنده ، کلنگ خورده .

pickeer

زد وخورد کردن ، لاس زدن ، جاسوسی کردن .

pickerel

( ج. ش. ) اردک ماهی کوچک ، گوشت اردک ماهی.

pickerelweed

(گ . ش. ) کوشاب (potamogeton).

picket

دستک ، میخ چوبی، میخچه ، چوب نوک تیز، چوب پرچین ، کشیک ، اعتصاب کردن ، اعتصاب وجلوگیری از ورود سایرین بمحل کار، نرده کشیدن ، مراقبت کردن ، بستن ، افسار کردن (اسب )، جلوکسی راه رفتن یا ایستادن .

picket line

صف کارگران اعتصابی.

picking

جیب بری، دله دزدی، ناخنک زنی، پس مانده .

pickle

ترشی، سرکه ، خیارترشی، وضعیت دشوار، ترشی انداختن .

picklock

قفل گشا، دزد، قفل شکن ، قفل بازکن .

pickpocket

جیب بر.

pickthank

بادنجان دور قاب چین ، متملق.

pickup

پیکاپ، دستگاه برقی ناقل صدای گرامافون ، انتخاب، رشد، ترقی، تجدید فعالیت، چیدن ، هرچیز انتخاب شده ، آشنائی تصادفی، ( دختر ) بلند کردن ، برداشتن ، سوارکردن ، گرفتن ، بهبودی یافتن .

picky

ضربه زننده ، بانوک بردارنده ، ناخنک زن .

picnic

گردش دسته جمعی، پیک نیک ، به پیک نیک رفتن ، دسته جمعی خوردن .

picosecond

(psec) تریلیونیم ثانیه ، پیکو ثانیه .

picot

قلاب دوزی، حلقه زینتی توری بافی.

picotee

( گ . ش. ) میخک گلبرگ سفید یا زرد.

picrate

(ش. ) نمک آلی یا معدنی اسید پیکریک .

pict

مردمان غیر سلتی انگلیس.

picto

پیشوندی بمعنی عکس و تصویر.

pictograph

خط تصویری، نشان یا علائم تصویری، صورت نگاره .

pictography

صورت نگاری، تصویر نگاری، رمز نگاری.

pictorial

تصویری، مصور، تصویر نما، مجسم سازنده .

picture

تصویر، عکس، منظره ، سینما، با عکس نشان دادن ، روشن ساختن ، نقاشی کردن ، تصور، وصف.عکس، تصویر، مجسم کردن .

picture hat

کلاه زنانه لبه پهن .

picture window

پنجره دل باز وخوش منظره ، پنجره بزرگ .

picture writing

تصویر نگاری، خط تصویری.

picturesque

شایان تصویر، زیبا، بدیع، خوش منظره .

piddle

کار بیهوده کردن ، وقت گذراندن ، بنازچیز خوردن ، با خوراک بازی کردن ، ( زبان بچه ) جیش کردن .

piddling

جزئی، ناچیز، بی اهمیت.

pidgin

انگلیسی دست وپا شکسته ومخلوط با اصطلاحات چینی.

pie

کلاغ زنگی، کلاغ جاره ، آدم ناقلا، جانورابلق، کلوچه گوشت پیچ، کلوچه میوه دارپای، چیز آشفته ونامرتب، درهم ریختن .

piebald

پیسه ، ابلق، دورنگ ، رنگارنگ ، ناجور، خلنگ .

piece dye

بطوریکپارچه رنگ کردن .

piece

تکه ، قطعه ، پارچه ، فقره ، عدد، سکه ، نمونه ، قطعه ادبی یا موسیقی، نمایشنامه قسمت، بخش، یک تکه کردن ، وصله کردن ، ترکیب کردن ، جور شدن ، قدری، کمی، اسلحه گرم.تکه ، دانه ، مهره ، وصله کردن .

piece de resistance

امر مهم، فقره برجسته ، کار پر اهمیت، خوراک اصلی.

piecemeal

به اجزائ ریز تقسیم کردن ، خردخرد، تکه تکه ، بتدریج، تدریجی.

piecewise

تکه ای.

piecework

کار از روی مقاطعه .

pied

ابلق، رنگارنگ ، گوناگون ، پرنده رنگارنگ .

piedmont

ناحیه ای در شمال غربی ایتالیا، کوه پایه ای، تشکیل شده در کوهپایه .

pieplant

(گ . ش. ) روبارب زینتی.

pier

ستون ، جرز، اسکله ، موج شکن ، پایه پل، لنگرگاه .

pier glass

آئینه قدی ( ویژه بین دو درگاه ).

pier table

میز زیر آئینه قدی.

pierce

خلیدن ، سپوختن ، سوراخ کردن ( بانیزه وچیز نوک تیزی )، سفتن ، فروکردن ( نوک خنجر وغیره )، شکافتن ، رسوخ کردن .

pierian

وابسته به ناحیه پیریا (pieria) در مقدونیه قدیم.

pierian spring

الهام بخش شعر وسخنوری، چشمه مقدس شاعری.

pierrot

( م. م. )دلقک صامت ایتالیائی، دلقک .

pieta

( در آثار هنری ) نقاشی یا مجسمه مریم مادر عیسی.

pietism

پرهیزگاری، پارسائی، تقوا.

pietist

وابسته به پرهیز گاری، پارسا.

piety

پارسائی، پرهیز گاری، خداترسی، تقوا.

piezoelectric

فیزوالکتریک .

piezometer

فشارسنج، غلظت سنج، دستگاه سنجش شدت انفجار.

piffle

چرند، ناچیز، من من کردن ، حرف بیهوده زدن ، مهمل گوئی.

pig

خوک ، گراز، مثل خوک رفتار کردن ، خوک زائیدن ، آدم حریص وکثیف، قالب ریخته گری.

pig bed

شن ویژه ریخته گری آهن .

pig iron

آهن خام، آهن کوره قالگری، لخته آهن ، آهن توده .

pig lead

لخته سرب، توده سرب.

pigboat

( ز. ع. ) زیر دریائی.

pigenhole

لانه کبوتر، سوراخ، کاغذ دان ، جعبه مخصوص نامه ها، خانه خانه کردن .

pigeon

( ج. ش. ) کبوتر، محبوبه ، دختر جوان ، ترسو، ساده وگول خور.

pigeon breast

( طب ) سینه کفتری، برآمدگی جناغ سینه .

pigeon hawk

( ج. ش. ) شاهین کوچک آمریکائی.

pigeon pea

(گ . ش. ) لوبیای سودانی (cajan Cajanus).

pigeon toed

دارای پنجه برگشته ، دارای پنجه خمیده بداخل.

pigeonhearted

ترسو.

pigeonhole

خانه قفسه ، طبقه ، طبقه بندی کردن .

piggery

خوک دان ، لانه خوک ، جای کثیف.

piggin

( د. گ . انگلیس ) تغار چوبی دسته دار.

piggish

خوک مانند.

piggy bank

قللک .

piggyback

پرپشت یاشانه سوار شدن ، کول کردن ، کول، واگن مسطح ( ویژه حمل اتومبیل وغیره ).

pigheaded

کله خر، کله شق، سرسخت.

piglet

بچه خوک .

pigment

رنگیزه ، رنگ دانه ، ماده رنگی، ماده ملونه ، باماده رنگی رنگ کردن .

pigmentation

رنگ ، رنگی شدن ، تجمع رنگدانه ها در بافتها.

pigpen

( pigsty) خوک دانی، آغل خوک ، جای کثیف.

pigskin

پوست گراز، توپ فوتبال.

pigsty

( pigpen) خوک دانی، آغل خوک ، جای کثیف.

pigtail

دم خوک ، گیس بافته ، گیسوی بافته وپشت سر انداخته (مثل دختران چینی)، گوی توتون .

pike

کلنگ دوسر، نیزه دسته چوبی، میخ نوک تیز، نوک نیزه ، هرچیز نوک تیز، قله کوه نوک تیز، اردک ماهی، عزیمت کردن ، سریعا رفتن ، رحلت کردن ، نیزه زدن ، باچیز نوک تیزسوراخ کردن .

piker

دزد، سرباز نیزه دار، قمار باز کم جرات.

pilaster

ستون چهار گوش یا مستطیل، پایه مبل وصندلی، هرچیزی شبیه ستون یا استوانه ، دیواریا جرز ستون نما.

pile

کپه ، توده .توده ، کپه ، کومه ، مقدار زیاد، کرک ، یک تارموی، خواب پارچه ، پارچه خزنما، ستون ، ستون لنگرگاه ، ستون پل، سد، موج شکن ، توده کردن ، کومه کردن ، اندوختن ، پرز قالی وغیره .

pile driver

تیرکوب، ماشین یا دستگاه بلند کردن الوار.

pileate

دارای کلاهک ، کاکل دار.

pileum

(ج. ش. ) کاکل چتری پرنده ، کاکل، چتر.

pilewort

(گ . ش. ) علف بواسیر، انجیرک (celandine lesser).

pilfer

دله دزدی کردن ، کش رفتن .

pilgarlic

(peelgarlic)آدم سرطاس، کل، آدم فلک زده .

pilgrim

زائر، زوار، مسافر، مهاجر.

pilgrimage

زیارت، زیارت اعتاب مقدسه ، سفر، زیارت رفتن .

piling

ستون بندی، الوار یا تیر مخصوص ستون سازی.

pill

حب، حب دارو، دانه ، حب ساختن .

pillage

غارت، تاراج، یغما، غارت کردن .

pillar

ستون ، پایه ، جرز، رکن ، ارکان ، ستون ساختن .

pillar box

( انگلیس ) صندوق پستی ستونی شکل.

pillbox

قوطی حب دارو وغیره ، لانه توپ ومسلسل.

pillion

زین زنانه ، ترک ، ترک سوار شدن .

pillory

قاپوق، نوعی آلت شکنجه قدیمی که سر ودست مجرم را از سوراخ کوچک تخته سنگی گذارنده وفشار میدادند.

pillow

بالش، بالین ، متکا، پشتی، مخده ، بالش وار قرار گرفتن ، بربالش گذاردن .

pillow slip

(=pillowcase) روبالش، جلد بالش. .

pillowcase

روبالش، جلد بالش.

pillule

( pilule) حب کوچک .

pilose

پوشیده از موی ریز یا کرک ، مودار، موئین .

pilot

رهبر، لیدر، خلبان هواپیما، راننده کشتی، اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی، پیلوت، چراغراهنما، رهبری کردن ، خلبانی کردن ، راندن ، آزمایشی.

pilot ballon

( در هوا شناسی ) بالون اکتشافی.

pilot burner

چراغ کوچک اجاق گاز وامثال آن ، پیلوت.

pilot model

نمونه آزمایشی.

pilotage

راهنمائی کشتی، خلبانی.

pilothouse

اطاق دیدبانی کشتی.

pilule

( pillule) حب کوچک .

pimento

( گ . ش. ) فلفل فرنگی شیرین ، فلفل گینه .

pimiento

(گ . ش. ) فلفل شیرین .

pimp

دلال محبت، جاکش، جاکشی کردن .

pimpernel

( گ . ش. ) رازیانه ، بادیان رومی.

pimping

خرد، پست، علیل.

pimple

جوش، کورک ، عرق گز، جوش درآوردن .

pimply

جوش دار، کورک دار.

pin

سنجاق، پایه سنجاقی.سنجاق، میخ کوچک ساعت، محور کوچکی که چیزی دورآن بگردد، دستگیره در، گیره ، دستگیره در، گیره ، گیره سر، گیره کاغذ، گیره لباس، (در بولینگ )میله چوبی، سنجاقزدن به ، باسنجاق محکمکردن ، متصل کردن به ، گیرافتادن .

pin contact

اتصال سنجاقی.

pin curl

پیچ گیسو با بیگودی.

pin feed

خورد سنجاقی.

pin money

پول جیبی شوهر به همسرش، مبلغ ناچیز.

pin wrench

آچار سرسنجاقی.

pinafore

پیش بند.

pinaster

(گ . ش. ) کاج بیابانی.

pince nez

عینک دماغی.

pincer

گاز انبر، ماشه ، گیره ، (ج. ش. ) عضو گازانبری جانوران (مثل خرچنگ ).

pinch

نیشگون گرفتن ، قاپیدن ، مضیقه ، تنگنا، موقعیت باریک ، سربزنگاه ، نیشگون ، اندک ، جانشین .

pincher

نیشگون گیر، گازگیر، (در جمع) گازانبر.

pincushion

جا سنجاقی، بالشتک ، سنجاقگیر.

pindaric

پیرو سبک مغلق نویسی شاعر یونانی موسوم به (پندار)، شعر بزمی، مغلق نویسی.

pindling

ظریف، نحیف، لاغر، اخمو، ترشرو.

pine

کاج درازبرگ گرجستانی.غم و اندوه ، از غم و حسرت نحیف شدن ، نگرانی، رنج و عذاب دادن ، غصه خوردن ، (گ . ش. ) کاج، چوب کاج، صنوبر.

pineal

شبیه میوه کاج، صنوبری.

pineapple

(گ . ش. ) آناناس.

ping

صدای تیزی شبیه صدای اصابت گلوله به دیوار، صدای غژ، صدای غژایجاد کردن .

ping pong

پینگ پنگ (بازی کردن ).

pinhead

سر سنجاق، چیز کوچک و ناچیز.

pinion

قسمت دوراز مرکز بال پرنده ، بال، چرخدنده جناحی، پر و بال پرنده را کندن ، دست کسی رابستن ، کفتربند کردن .

pink

رنگ صورتی، سوراخ سوراخ کردن یا بریدن .

pinkie

(pinky) انگشت کوچک .

pinkish

مایل به رنگ صورتی.

pinky

(pinkie) انگشت کوچک .

pinna

برگچه ، برگ اولیه شبیه پر، بال، جناح.

pinnace

کشتی کوچک پارویی، زن ، زن جاکش.

pinnacle

اوج، منتهی درجه ، قله نوک تیز، راس، برج.

pinnate

شکل پر، دارای برگ در دو سوی برگدم.

pinner

سنجاق زن ، سنجاق کار.

pinnulate

(pinnulated) شبیه برگچه ، شبیه بالچه ، شانک وار.

pinnulated

(pinnulate) شبیه برگچه ، شبیه بالچه ، شانک وار.

pinnule

(pinule) (ج. ش. ) بالچه ، باله فرعی ماهی، پره ئ شنای ماهی، برگچه .

pinon

(pinyon) (گ . ش. ) کاج، صنوبر، تخم خوراکی کاج.

pinpoint

چیز کوچک ، با دقت اشاره کردن به .

pinprick

خلیدن با نوک سنجاق، رنجانیدن .

pins and needles

احساس مورمور در اثر خواب رفتگی، عصبانی.

pinstripe

راه راه های باریک روی پارچه .

pint

پیمانه وزن مایع معادل نیم کوارت.

pint size

(edzsi pint) پست، خرد، ناچیز، کوچک ، باندازه سر سنجاق.

pint sized

(ezsi pint) پست، خرد، ناچیز، کوچک ، باندازه سر سنجاق.

pintle

(ز. ع. -آمر. ) آلت مردی، ذکر، میله .

pinto

رنگ برنگ ، نقطه نقطه ، خالخال.

pinule

(pinnule) (ج. ش. ) بالچه ، باله فرعی ماهی، پره ئ شنای ماهی، برگچه .

pinup

تصویر دختر زیبا، ویژه نصب به دیوار.

pinup girl

دختر زیبایی که عکسهایش به دیوار آویخته شود.

pinwale

(در مورد نخ) ساخته شده از الیاف باریک .

pinweed

(گ . ش. ) بوته لادن .

pinwheel

فرفره ، فرفره ای، چرخ سنجاقی.چرخ دنده ، فرفره .

pinwork

کوک برجسته ئ حاشیه دوزی و برودری دوزی.

pinworm

(ج. ش. ) کرمک ، کرم ریز سنجاقی انگل روده انسان از دسته نماته ها.

pinxter flower

(گ . ش. ) گل صدتومانی مشرق آمریکا.

pinyon

(pinon) (گ . ش. ) کاج، صنوبر، تخم خوراکی کاج.

piolet

کلنگ دوسر ویژه کوهنوردی.

pioneer

پیشگام، پیشقدم، پیشقدم شدن .

pious

دیندار، پرهیزگار، زاهد، متقی، پارسا، وارسته .

pip

انواع امراض مختلفی که سابقاآنهارا کوفت، سوئهاضمه و سرفه و امثال آن دانسته اند، اختلال مزاج، خال، لکه ، (درمورد جوجه )سراز تخم درآوردن ، (درمورد تخم)شکستن ، شکستن وبازشدن ، دانه یا تخم میوه هایی مثل سیب.

pip pip

خداحافظ.

pipage

(pipeage)ترابری بوسیله لوله ، لوله کشی، عوارض یاحق حمل بوسیله لوله .

pipal

(گ . ش. ) درختانجیرمقدس هندی (religiosa ficus).

pipe

پیپ، چپق، (مو. ) نی، نای، فلوت، نی زنی، لوله حمل موادنفتی، ساقه توخالی گیاه ، نیزدن ، فلوت زدن ، با صدای تیز و زیر حرف زدن ، صفیر زدن ، لوله کشی کردن ، لوله .

pipe clay

گل سفید ویژه سفیدکاری و ساختن سرچپق و چاپ چلوار، باگل سفید پاک کردن .

pipe cleaner

لوله پاک کن ، سیم لوله چپق پاک کن .

pipe cutter

اسباب ویژه قطع لوله های فلزی، لوله قطع کن .

pipe down

بوسیله شیپور یا نای (به ملوانان ) راحت باش دادن ، ساکت شدن ، حرف نزدن .

pipe dream

نقشه خیالی و موهوم، امید واهی.

pipe fitter

لوله نصب کن ، لوله کش.

pipe fitting

لوله کشی.

pipe up

شروع به نی زدن کردن ، به سخن پرداختن .

pipe wrench

آچار لوله بازکن .

pipeage

( pipage)ترابری بوسیله لوله ، لوله کشی، عوارض یاحق حمل بوسیله لوله .

pipeful

باندازه یک پیپ پر.

pipeless

بدون لوله یا نی یا پیپ.

pipelike

پیپ مانند، لوله مانند، نیمانند.

pipeline

خط لوله ، لوله کشی.

piper

فلوت زن ، جوجه کبوتر، لوله کش.

pipin

دانه ، بذر، تخم، سیب تخمدار، دانه دار.

piping

نیزنی، فلوت، لوله کشی.

piping hot

خیلیداغ، خیلیتازه ، ازتنوردرامده .

pipsissewa

(گ . ش. ) صنوبرالامیر، خضره الشتائ.

piquancy

تندوتیزی، زنندگی، گوشه داری، طعنه آمیزی.

piquant

تندوبامزه ، گوشه دار، گزنده ، هشیارکننده .

pique

مشاجره ، رنجش، انزجار، تحریک کردن ، زخم زبان زدن ، پارچه ئ راه راه نخی، پیکه ، منبت کاری.

piracy

دزدی دریایی، دزدی هنری یاادبی.

piragua

(د. ن . ) قایق ته پهن ، ساخته شده ازتنه درخت.

pirate

دزد دریایی، دزد ادبی، دزدی دریایی کردن ، بدون اجازه ناشر یا صاحب حق طبعچاپ کردن ، دزدی ادبی کردن .

pirouette

(در رقص) چرخ سریع، چرخ روی پاشنه ، چرخ زدن .

pis aller

آخرین چاره ، آخرین پناه ، چاره .

piscary

حق ماهیگیری، محل ماهیگیری، شیلات.

piscatorial

(piscatory)وابسته به ماهیگیری، وابسته به صیدماهی.

piscatory

(piscatorial)وابسته به ماهیگیری، وابسته به صیدماهی.

pisces

(نج. ) برج حوت.

pisciculture

پرورش ماهی.

piscina

حوض ماهی، حوض شنا، سنگاب کلیسا.

piscine

شبیه ماهی، ماهیوار.

piscivorous

ماهی خوار.

pish

پیف، اه (علامت بیمیلی ونفرت) اظهار نفرت کردن ، اه و پیف کردن .

pisiform

شبیه نخود، (تش. ) استخوان نخودی مچ دست.

pismire

مورچه ، (مج. ) آدم حقیر و بی اهمیت.

piss

شاش، شاشیدن .

pissoir

شاشگاه همگانی، مستراح عمومی، آبریزگاه همگانی.

pistachio

درخت پسته ، پسته .

pistil

(گ . ش. ) گرزن ، مادگی، آلت مادگی گل.

pistillate

مادگی دار، تولید کننده مادگی.

pistol

تپانچه ، هفت تیر، تپانچه درکردن .

pistol whip

با تپانچه بر بدن کسی زدن .

pistoleer

سرباز تپانچه دار.

piston

سنبه ، میله متحرک ، پیستون .

pit

چال، چال دار کردن ، گودال، حفره ، چاله ، سیاه چال، هسته آلبالو و گیلاس و غیره ، به رقابت واداشتن ، هسته میوه را درآوردن ، در گود مبارزه قرار دادن .

pit a pat

با ضربات تند و متوالی، درحال ضربان ، درحال بال بال، زننده ، بال بال زننده ، تپیدن .

pit saw

اره دو سر و دو دسته .

pitch

قیر، پرتاب، ضربت باچوگان ، نصب، استقرار، اوجپرواز، اوج، سرازیری، جای شیب، پلکان ، دانگ صدا، زیروبمی صدا، استوارکردن ، خیمه زدن ، برپاکردن ، نصب کردن ، (دربیسبال)توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب کردن ، توپ را زدن .گام، درجه ، پرتاب کردن .

pitch and toss

نوعی بازی شیر یاخط، بازی بیخ دیواری.

pitch black

قیرگون ، خیلی سیاه .

pitch in

با سعی و جدیت شروع بکار کردن ، شروع به خوردن غذا کردن .

pitchblende

(مع. )نوعیاورانیت (uraninite).

pitched battle

جنگ صف آرایی شده ، جنگ سخت تن به تن .

pitcher

آفتابه ، کوزه ، پارچ، پرتاب کننده ئ توپ.

pitchfork

دوشاخه ، چنگال، شانه ، پنجه .

pitchy

زفت اندود، قیراندود، قیرگون ، سیاه و تاریک .

piteous

رقت بار، دلسوز، رقت انگیز، جانگداز.

pitfall

دام، تله ، گودال سرپوشیده .

pith

(تش. ) مغز تیره ، مغز حرام، مغز میوه ، مخ استخوان ، اهمیت، قوت، پر معنی و عمیق.

pithecanthropus

(زیست شناسی) انسان اولیه میمون نمای دوره ئ پلیوسن که جمجمه اش در جاوه کشف شده .

pithy

شبیه مغز، پرمغز، مختصر و مفید، موثر.

pitiable

رقت بار، رقت انگیز، قابل ترحم.

pitier

دلسوز، رحیم.

pitiful

رقت انگیز.

pitiless

بی ترحم، بی رحم.

pitman

گورکن ، قبرکن ، کارگر درون معدن ، مقنی.

pittance

مبلغ جزئی، چندرقاز، کمک هزینه مختصر.

pitted

حفره دار، سوراخ سوراخ، چاله چاله .

pitter patter

چک چک باران و غیره ، ضربان ، تپش، بال بال.

pitting

چاله کنی، ایجاد حفره ، سوراخ سوراخ.

pituitary

(م. م. ) غده هیپوفیز، بلغمی، مخاطی.

pity

دریغ، افسوس، بخشش، رحم، همدردی، حس ترحم، ترحم کردن ، دلسوزی کردن ، متاثر شدن .

pivot

مفصل، لولا.محور، مدار، میله ، پاشنه ، مخور چرخ، (مج. ) عضو موثر، محور اصلی کار، نقطه اتکائ، رویچیزی چرخیدن ، روی پاشنه گشتن ، چرخیدن ، چرخاندن ، روی پاشنه چرخیدن .

pivotal

محوری، اساسی، موثر.

pixie

(pixy) پری، پریزادی که در ماهتاب میرقصد، (مج. ) آدم بازیگوش و خطرناک ، بچه شیطان .

pixilated

دارای عدم تعادل فکری، خیلی حساس، بازیگوش، خل، سفیه ، جادو شده ، هوسباز.

pixy

(pixie) پری، پریزادی که در ماهتاب میرقصد، (مج. ) آدم بازیگوش و خطرناک ، بچه شیطان .

pizza

پیتزا (یک نوع غذای ایتالیایی).

pizzicato

(مو. ) با ضرب نوک انگشت یا ناخن (بجای مضراب یا آرشه برای زدن ساز).

pizzle

آلت ذکور حیوان ، آلت نری گاو، شلاق ساخته شده از ذکر گاو.

pkeman

کارگر کلنگ دار، سرباز نیزه دار.

pl/1 language

زبان پی ال وان .

placability

صلحجویی.

placable

دلجویی پذیر، دلپذیر، مطبوع، مهربان ، بخشنده ، آرام.

placard

پروانه رسمی، اعلامیه رسمی، اعلان ، حمل یا نصب اعلان ، شعار حمل کردن .

placate

آرام کردن ، تسکین دادن ، آشتی کردن .

placater

آشتی دهنده ، میانجی.

placation

آشتی، وفق، تسکین .

placative

تسکین پذیر، آشتی کننده .

place

جا، محل، مرتبه ، قرار دادن ، گماردن .جایگاه ، میدان ، فضا، جا، مکان ، محل، در محلی گذاردن ، گذاشتن ، جای دادن ، وهله ، مرتبه ، صندلی.

place kick

(فوتبال) توپ را از روی زمین با پا بطرف دروازه زدن .

place setting

وسائل میز غذاخوری، (کارد و چنگال و غیره ) برای یک نفر، مقام پشت میز.

placebo

(طب) دوای مریض راضی کن ، داروی دل خوش کنک و بی اثر، مایه تسکین .

placeless

لامکان ، بی جا.

placement

قرار دادن ، گمارش.تهیه کار، کاریابی، تعیین دانشپایه دانشجو از روی امتحان .

placename

نام جغرافیایی (محلی).

placenta

(تش. ) جفت، جفت جنین ، مشیمه ، وابسته به جفت.

placentation

پیوستگی جفت جنین بدیوار زهدان ، تشکیل جفت.

placid

آرام، راحت، متین .

placidity

آرامش، متانت، صفا.

placket

ژوپن یا زیر پوش زنانه ، چاک دامن .

plagiarism

دزدی ادبی.

plagiarist

(ezplagiari) آثار ادبی دیگران را سرقت کردن .

plagiarize

(plagiarist) آثار ادبی دیگران را سرقت کردن .

plagiarizer

دزد ادبی.

plagiary

سارق آثار ادبی و هنری دیگران ، دزدی ادبی.

plague

آفت، بلا، سرایت مرض، طاعون ، بستوه آوردن ، آزار رساندن ، دچار طاعون کردن .

plaguer

مزاحم، مبتلا به طاعون کننده .

plaguey

(plaguy) طاعونی، طاعون وار، آزاررسان ، تصدیع آور.

plaguy

(plaguey) طاعونی، طاعون وار، آزاررسان ، تصدیع آور.

plaice

(ج. ش. ) ماهی دیل، ماهی پهن ، ماهی پیچ.

plaid

پارچه پیچازی، شطرنجی.

plain

پهن ، مسطح، هموار، صاف، برابر، واضح، آشکار، رک و ساده ، ساده ، جلگه ، دشت، هامون ، میدان یا محوطه جنگ ، بدقیافه ، شکوه ، شکوه کردن .

plain paper

کاغذ ساده ، کاغذ بی نقش.

plain sailing

پیشرفت بدون مانع.

plain weave

بافت ساده ، پارچه ساده بافت.

plainclothesman

پلیس مخفی.

plainsong

مناجات با الحان ، سرود مناجاتی و بدون موسیقی.

plainspoken

رک گو، صاف و پوست کنده ، بی ریا و تزویر.

plaint

شکوه ، زاری، تظلم.

plaintful

(=mournful) سوگوار، عزادار، غمگین کننده .

plaintiff

(حق. ) خواهان ، دادخواه ، عارض، شاکی، مدعی.

plaintive

ناله آمیز، محزون ، شکوه آمیز، سوزناک .

plait

موی بافته ، پیچیدن گیسو، تاه ، چین ، گیس بافته ، تاه زدن ، چین دار کردن .

plan

برنامه ، طرح، نقشه ، تدبیر، اندیشه ، خیال، نقشه کشیدن .نقشه ، برنامه ، طرح، طرح ریختن .

planar

سطحی، مسطح، دو وجهی.

planar graph

گراف مستوی.

planar transistor

ترانزیستور مستوی.

planation

احداث دشت، مسطح شدن زمین در اثر فرسایش.

planchet

صفحه فلزی مخصوص ضرب سکه .

planchette

تخته کوچک ، احاطه کننده ، محاط.

plane

صفحه ، سطح، مستوی، هواپیما.هواپیما، رنده کردن ، با رنده صاف کردن ، صاف کردن ، پرواز، جهش شبیه پرواز، سطح تراز، هموار، صاف، مسطح.

plane angle

(هن. ) زاویه مستوی.

plane geometry

هندسه مسطحه .

planer

تخته حروف کوب، رنده کش.

planer tree

(گ . ش. ) درخت آزاد(serrata Zelkova).

planet

(نج. ) سیاره ، ستاره سیار، ستاره بخت.

planet stricken

(struck planet) گرفتن نحوست سیارات، وحشت زده ، ستاره زده .

planet struck

(stricken planet) گرفتن نحوست سیارات، وحشت زده ، ستاره زده .

planet wheel

(مک . ) چرخ دنده چرخان بدور محور.

planetarium

افلاک نما، سیاره نما، ستاره دیدگاه .

planetary

وابسته به سیاره ، ستاره ای، نجومی، جهانی.

planetesimal

کوچک ستاره ، اجرام کوچک و بی شمار آسمانی، سیارات صغار.

planetoid

ستارک ، اجرام ستاره مانند، سیاره ای شکل، سیاره ای.

plangency

پر صدایی، ارتعاش.

plangent

(در مورد صدا) پیچنده و پر ارتعاش، پر صدا.

planimeter

مساحت سنج، سطح پیما، پهنه سنج.

planish

(فلزات را) با چکش محکم و صاف کردن .

planisphere

جهان نمای سطح نما، جهان نمای مسطح.

plank

قطعه ، قسمت، واحد، قسمتی از برنامه ، تخته ، تخته میز و پیشخوان مهمانخانه ، تخته پوش کردن ، تخته تخته کردن .

planking

الوار، تخته پوشی.

plankter

(plankton) (ج. ش. ) موجودات ریز و شناور آزاد بر سطح دریا(مثل گمزادان و آغازیان و جلبکها).

plankton

(plankter) (ج. ش. ) موجودات ریز و شناور آزاد بر سطح دریا(مثل گمزادان و آغازیان و جلبکها).

planless

بی نقشه .

planner

نقسه کش.

planning

برنامه ریزی، طرح ریزی.

plano concave

از یک طرف مسطح و از طرف دیگر مقعر (کاو).

plano convex

از یک سو پهن و از طرف دیگر محدب (کوژ).

planography

فن ترسیم نقشه ، نقشه نگاری، طراحی.

planosol

(مع. ) گل سفید نرم و متراکم فلات.

plant

کارخانه ، گیاه ، مستقر کردن ، کاشتن .کاشتن ، کشت و زرع کردن ، نهال زدن ، در زمین قرار دادن ، مستقر کردن ، گیاه ، نهال، رستنی، نبات، کارخانه ، ماشین آلات کارخانه ، دستگاه ، ماشین .

plant food

غذای گیاهی.

plantagenet

خانواده سلطنتی پلانتاژنت انگلیس.

plantain

(گ . ش. ) بارهنگ ، درخت چنار، موز سبز.

plantar

(ج. ش. - تش. ) وابسته به کف پا، کف پایی.

plantation

کشت و زرع، مزرعه .

planter

کشاورز، زارع، کشتار، صاحب مزرعه .

plantigrade

راه رونده روی کف پا، کف رو، جانور دوپا.

plantlike

گیاه مانند.

plaque

پلاک ، لوحه ، نشان ، صفحه کوچک .

plash

ترشح کردن ، صدای چلپ چلوپ ایجاد کردن ، چکه کردن ، چکیدن ، چلپ چلپ.

plasm

(plasma) (تش. ) پلاسما، قسمت آبکی خون ، خونابه .

plasma

(plasm) (تش. ) پلاسما، قسمت آبکی خون ، خونابه .

plasma membrane

(زیست شناسی) غشائ خارجی سفیده یاخته .

plasmagene

(زیست شناسی) ضمائم سیتوپلاسم.

plasmalemma

(زیست شناسی) پروتوپلاسم منطقه خارجی یاخته .

plasmatic

خونابه ای، مثل پلاسما، وابسته به پلاسما.

plasmin

(تش. ) دیاستاز تجزیه کننده پروتئین ، دیاستاز عامل تجزیه لخته خون .

plasmodium

نوعی از پلاسمودیدها که انگل یاخته های خون میشوند، انگل مالاریا.

plasmolysis

پلاسمولیز، چروک و انقباض سفیده یاخته وخروج از جدار یاخته (به علتازبین رفتن آب آن ).

plaster

گچ، خمیر مخصوص اندود دیوار و سقف، دیوار را با گچ و ساروج اندود کردن ، گچ زدن ، گچ مالیدن ، ضماد انداختن ، مشمع انداختن روی.

plaster cast

گچ گیری اطراف عضو شکسته ، گچ گرفتن .

plaster of paris

گچ پاریس، گچ ویژه شکسته بندی و قالب گیری.

plasterboard

گچ تخته ، تخته مخصوص نصب به دیواد، لایه گچی.

plastered

(ز. ع. - آمر. ) مست، پاتیل شده .

plastering

اندود، گچکاری.

plasterwork

گچکاری.

plastery

گچی.

plastic

قالب پذیر، نرم، تغییر پذیر، قابل تحول و تغییر، پلاستیک ، مجسمه سازی، ماده پلاستیکی.

plastic surgery

جراحی پلاستیک ، جراحی ترمیمی و زیبائی.

plasticity

اندام پذیری، شکل پذیری، قالب پذیری، حالت پلاستیکی، نرمی، انعطاف.

plasticize

بصورت پلاستیک در آوردن ، نرم کردن ، قالب پذیر کردن ، از قالب در آوردن (مثل لاستیک ).

plastogene

(گ . ش. ) اجسام بسیار ریز یاخته های گیاهی که عامل پدیده های حیاتی یاخته میباشند.

plastomer

اجسام چند وجهی سخت و جامد.

plat

قطعه زمین کوچک ، قطعه ، نقشه ، طرح، نقشه کشی، زمینه سازی، نقشه کشیدن ، بافتن گیسو.

plate

(.n) صفحه فلزی، ورقه یا صفحه ، قاب (مثل قاب ساعت)، پلاک ، لوح، لوحه ، روکش، بشقاب، بقدر یک بشقاب، (.vt) روکش فلزی کردن ، آبکاری فلزی کردن ، روکش کردن ، متورق کردن .بشقاب، صفحه ، اندودن .

plate proof

نمونه اول صفحات و مطلب چاپ شده .

plateau

فلات، زمین مسطح.

plated

اندوده ، روکشدار.

plated wire memory

حافظه سیمی اندوده .

plateform

اعلامیه سیاست دولت، اعلامیه حزبی، برنامه کار نامزدهای انتخاباتی، سکوب، بلندی قسمتیاز کف سالن یا محلی، بنیاد یا اساس چیزی، سطح فکر، سطح مذاکره .

plateform car

(flatcar) واگن باری بدون دیوار راه آهن .

plateform scale

قپان سکوب دار.

plateful

بقدر یک بشقاب.

platelet

صفحه کوچک ، (تش. ) جسم مسطح و کوچک بویژه پلاکتهای خونی، گرده خون .

platelike

بشقاب مانند.

platen

آهن فشار، صفحه پهن فلز، قالب ریزی و ریخته گری، نورد ماشین تحریر و غیره .

plater

کلیشه ساز، صفحه فلزی ساز، ماشین غلتک کاغذ سازی، اسب مخصوص مسابقه اسب دوانی.

platina

پلاتین یا طلای سفید طبیعی، برنگ طلای سفید.

plating

روکشی با سیم و زر و غیره ، آبکاری فلزی.

platinic

وابسته به پلاتین .

platinize

با پلاتین و ترکیبات آن مخلوط کردن یا اندودن ، پلاتین روی چیزی کشیدن .

platinoid

شبیه پلاتین ، آلیاژی از مس و نیکل و تنگستن .

platinotype

(عکاسی) عکاسی بوسیله املاح پلاتین .

platinous

محتوی پلاتین ، دارای طلای سفید(مخصوصا دو ظرفیتی).

platinum

پلاتین یا طلای سفید.

platinum black

گرد سیاه پلاتین حاصله از حل املاح آن .

platinum blonde

دارای موی زرد مایل به سفید، دارای موی نقره فام.

platitude

بیمزگی، بیاتی، پیش پاافتادگی، ابتذال.

platitudinarian

آدم بیمزه ، عاری از لطف و مزه ، مبتذل.

platitudinize

بیمزه بودن ، بیمزگی کردن ، پیش پا افتاده کردن .

platitudinous

بیمزه ، مبتذل، تکراری و پیش پا افتاده کردن .

plato

افلاطون .

platonic

پیرو افلاطون ، افلاطونی.

platonism

فلسفه افلاطون ، فلسفه ایده آلی شدن .

platonize

پیروی از روش افلاطونی، استدلال فلسفی افلاطونی کردن ، پیرو فلسفه ایده آلی شدن .

platoon

گروه ، جوخه ئافراد.

platter

سینی.دیس، بشقاب بزرگ ، هر چیز پهن ، صفحه گرامافون .

platy

شبیه بشقاب، پهن .

platyhelminth

(ج. ش. ) جنسی از کرمهای پهن ، پهن کرم.

platypus

(ج. ش. ) پستاندار آبزی و منقاردار و صدفخوار جنوب استرالیا.

platyrrhine

دارای بینی پهن و کوتاه ، پهن بینی.

plaudit

هلهله شادی، صدای آفرین ، تمجید، دست زدن .

plausibility

باورکردنی و معقول بودن .

plausible

باورکردنی، پذیرفتنی، قابل استماع، محتمل.

plausive

تمجیدآمیز، خوشایند، وسیع، محتمل.

play

بازی، نواختن ساز و غیره ، سرگرمی مخصوص، تفریح، بازی کردن ، تفریح کردن ، ساز زدن ، آلتموسیقی نواختن ، زدن ، رل بازی کردن ، روی صحنه ئ نمایش ظاهرشدن ، نمایش، نمایشنامه .

play off

مسابقه را باتمام رساندن ، در مسابقه حذفی شرکت کردن ، وابسته به مسابقات حذفی، مسابقه حدفی.

play out

تا آخر ایستادگی کردن ، تا آخر ایفا کردن ، تا آخر بازی کردن ، بپایان رساندن .

play up

اطمینان دادن به ، تاکید کردن .

play up to

پشتیبانی کردن از.

playact

در تاتر بازی کردن ، هنرپیشه شدن ، رل بازی کردن ، رفتار متظاهر داشتن ، بخود بستن .

playback

بازنواختن ، بازنواخت.

playbill

برنامه نمایش، اعلان نمایش(با ذکر نام بازیکنان و غیره ).

playboy

جوان عیاش، جوان دخترباز.

playdown

اهمیت ندادن ، تنزل دادن ، کوچک کردن .

player

نوازنده ، بازیکن ، هنرپیشه ، بازیکن ورزشی.

player piano

پیانو خودکار.

playfellow

همبازی.

playful

سربهواه ، اهل تفریح و بازی، بازیگوش، سرزنده و شوخ.

playgoer

آدمی که قالبا بنمایش میرود، نمایشرو.

playground

زمین بازی، تفریحگاه .

playhouse

تاتر، نمایشگاه ، اطاق بازی بچه ، اطاق عروسک بچه .

playing card

ورق بازی.

playing field

میدان بازی.

playlet

نمایش کوتاه .

playmate

همبازی، یار.

playsuit

لباس ورزش.

plaything

اسباب بازی، بازیچه .

playtime

هنگام بازی، موقع شروع نمایش.

playwright

پیس نویس، نمایشنامه نویس.

plaza

میدان عمومی، میدان ، بازار، میدان محل معامله .

plea

دادخواست، منازعه ، مشاجره ، مدافعه ، عذر، بهانه ، تقاضا، استدعا، پیشنهاد، وعده مشروط، ادعا.

pleach

درهم بافتن ، درهم پیچیدن ، درهم گیر افتادن .

plead

در دادگاه اقامه یا ادعا کردن ، درخواست کردن ، لابه کردن ، عرضحال دادن .

pleadable

قابل عرضحال دادن ، قابل درخواست دادن .

pleader

عرضحال دهنده ، درخواست دادن .

pleading

دفاع، برهان نمائی، شفاعت، دادخواهی.

pleasance

شادی، خوشی، عیش، ادب، مطبوع بودن ، خوش آیندی.

pleasant

خوش آیند، دلپذیر، خرم، مطبوع، پسندیده ، خوش مشرب.

pleasantry

لطیف طبعی، بذله گوئی، شوخی.

please

دلپذیرکردن ، خشنود ساختن ، کیف کردن ، سرگرم کردن ، لطفا، خواهشمند است.

pleasing

خوش، باصفا، دلگشا، خوش آیند، بشاش، موجب مسرت.

pleasurability

لذت بخشی.

pleasurable

فرح بخش، لذت بخش، لذیذ، مغتنم، عیاش.

pleasure

کیف، لذت، خوشی، عیش، شهوترانی، انبساط، لذت، بخشیدن ، خوشایند بودن ، لذت بردن .

pleasureless

بی لذت.

pleat

چین ، چین وشکن ، تاه زده ، چین چین کردن .

pleated

پلیسه دار، تاه دار.

pleb

(plebeian، plebe) آدم طبقه سوم، خشن ورذل، دانشجوی سال اول نیروی دریائی.

plebe

(plebeian، pleb) آدم طبقه سوم، خشن ورذل، دانشجوی سالاول نیروی دریائی.

plebeian

(plebe، pleb) آدم طبقه سوم، خشن ورذل، دانشجوی سال اول نیروی دریائی، (.n and .adj)( روم قدیم ) توده مردم، طبقه سوم، خشن ، بی ادب.

plebiscite

همه پرسی، مردم خواست، رای قاطبه مردم، مراجعه بارائ عمومی.

plebs

توده ئ، عامه ، عوام، توده مردم روم قدیم.

plectrum

زخمه ، مضراب، انگشتانه .

pledge

درگروگان ، گرو، وثیقه ، ضمانت، بیعانه ، باده نوشی بسلامتی کسی، بسلامتی، نوش، تعهد والتزام، گروگذاشتن ، بسلامتی کسی باده نوشیدن ، متعهد شدن ، التزام دادن .

pledgeor

( pledgor)دهنده ضمانت یا بیعانه یا قول.

pledget

پارچه زخمبندی، کمپرس زخم.

pledgor

( pledgeor)دهنده ضمانت یا بیعانه یا قول.

pleiad

دسته هفت نفری، هفت شخص نامدار.

pleiades

( افسانه یونان ) هفت دختر اطلس که طبق روایات یونانی تبدیل به هفت ستاره شدند، پروین .

pleistocene

( ز. ش. ) پلیستوسن ، عهد چهارم زمین شناسی.

plenary

کامل، جامع، غیر مقید، شامل تمام اعضائ.

plenipotent

(=plenipotentiary) تام الاختیار، دارای اختیار مطلق.

plenipotentiary

(=plenipotent) تام الاختیار، دارای اختیار مطلق.

plenish

پر کردن ، با اثاثه انباشتن ، تجهیز کردن .

plenitude

( plentitude) کمال، سرشاری، وفور، فراوانی.

plenitudinous

وافر، سرشار.

plenteous

وافر، سرشار، پربار.

plentiful

وافر، فراوان .

plentitude

( plenitude) کمال، سرشاری، وفور، فراوانی.

plenty

فراوان ، بسیار، فراوانی، بسیاری، کفایت، بمقدار فراوان .

plenum

فضای اشغال شده بوسیله ماده ، پر، پری، همگانی.

pleomorphic

( گ . ش. - ج. ش. ) چند شکلی، دارای اشکال وصور مختلف.

pleonasm

تکرار بیمورد، حشو قبیح، سخن زائد.

pleophagous

بسیار خوار، چند جانور خوار.

plethora

ازدیاد خون در یک نقطه ، افراط، ازدیاد.

pleura

(تش. ) شش شامه ، پرده جنب، غشائ مائی ریوی.

pleurisy

( طب) برسام، برسامه ، ذات الجنب، آماس شامه ریه .

pleuritic

مبتلا به ذات الجنب، برسامی.

pleurodont

دارای دندان محکم شده از داخل آرواره .

pleuropneumonia

( طب) ذات الجنب توام با سینه پهلو.

pleuston

(گ . ش. ) علف های ریز وشناوری که روی سطح آب شیرین تشکیل چیزی بشکل حصیر سبز میدهدوشامل جلبک های شناور نیز میباشد (=pleustonic).

plexiform

شبیه شبکه ، شبکه ای شبیه رگ ، شبیه خزه های درهم پیچیده .

plexus

شبکه ، چیزهای درهم پیچیده ، پیچیدگی.

pliability

قابلت انعطاف، خم پذیری.

pliable

خم پذیر، خم شو، انحنائ پذیر، نرم شدنی، قابل انعطاف.

pliancy

انحنائ پذیری، تغییر پذیری، نرم شدنی، تاشدنی، دمدمی مزاجی.

pliant

نرم، خم شو، راضی شو، زود راضی شو، دمدمی مزاج، تاشو.

plica

(=plical) چین ، تاه ، شکن ، ژولیدگی، چروک .

plicate

چین دار، تاخورده ، چین دار کردن .

plication

چین ، تاه ، چین زنی.

pliers

( مک . ) انبردست.

plight

متعهد شدن ، تعهد دادن ، گرفتاری، مخمصه .

plimsoll

کفش راحتی.

plimsoll mark

خط شاخص حداکثر وزن بارکشتی.

plink

صدای دق دق کردن ، صدای دنگ دنگ کردن .

plinth

ته ستون ، پایه ستون ، ازاره ، پایه مجسمه .

pliocene

( ز. ش. ) وابسته بدوره پلیوسن ، دوره پلیوسن .

pliskie

( plisky)لطیفه ، بذله .

plisky

( pliskie) لطیفه ، بذله .

plisse

چین یا تاه ، طرح پارچه برجسته چین خورده چین پلیسه .

plod

آهسته ومحکم حرکت کردن ، صدای پا، زحمت کشیدن ، با زحمت کاری را انجام دادن .

plodder

آهسته رو، زحمتکش.

plop

تلپ، صدای چیز پهنی که بر روی آب بیفتد، تلپی، باصدای تلپ، تلپی افتادن .

plosion

(=explosion)انفجار.

plot

رسم کردن ، کشیدن .نقشه ، طرح، موضوع اصلی، توطئه ، دسیسه ، قطعه ، نقطه ، موقعیت، نقشه کشیدن ، طرح ریزی کردن ، توطئه چیدن .

plotter

توطئه گر، نقشه کش.رسام، کشنده .

plough

خیش، گاو آهن ، شخم، ماشین برف پاک کن ، شخم کردن ، شیار کردن ، شخم زدن ، باسختی جلو رفتن ، برف روفتن ( plow).

ploughshare

( plowshare)گاو آهن ، آهن خیش، تیغه خیش.

plover

(ج. ش. ) مرغ باران ، آبچلیک ، ساده لوح.

plow

خیش، گاو آهن ، شخم، ماشین برف پاک کن ، شخم کردن ، شیار کردن ، شخم زدن ، باسختی جلو رفتن ، برف روفتن ( plough).

plow back

عایدات حاصله از کسب وکار را برای سرمایه گذاری مجدد کنار گذاردن .

plow under

ناپدیدساختن ، بخاک سپردن ، مستولی شدن بر.

plowable

قابل شخم زدن .

plowhead

چارچوبی که گاو آهن بدان متصل میشده ، میله آهنی گاو آهن .

plowshare

( ploughshare) گاو آهن ، آهن خیش، تیغه خیش.

ploy

تمحید، عمل، اقدام، کار، امر، ورزش، خوشی، وجد.

pluck

شهامت، شجاعت، تصمیم، دل وجرات، انقباض، کندن ، چیدن ، کشیدن ، بصدا درآوردن ، گلچین کردن ، لخت کردن ، ناگهان کشیدن .

plucker

ماشین الیاف بازکن پشم.

plucky

پردل، باشهامت، دلیر، ترد، شکننده .

plug

توپی، سوراخ گیره ، در، سر، قاش، قاچ، دوشاخه کلید اتصال، سربطری، توپیگذاشتن ( در)، بستن ، درچیزی را گرفتن ، قاچ کردن ، تیر زدن ، برق وصل کردن .دو شاخه .

plug compatible

همساز برای اتصال.

plug in

( برق ) دوشاخه را بسیم برق وصل کردن .به برق وصل کردن ، به پریز زدن .

plug ugly

( آمر. -د. گ . -ز. ع. ) اراذل، اوباش.

plugboard

تخته سیمبندی.

plum

(گ . ش. ) آلو، گوجه ، آلوی برقانی، کار یا چیز دلچسب.

plum pudding

پودینگ آلوچه .

plumage

پرهای زینتی، پر وبال، پرشاهین .

plumate

(ج. ش. ) پروبال دار، پردار، پر مانند، دارای پر وبال زیبا.

plumb

(.n)ژرف پیما، شاقول عمودی، گلوله سربی، (.vi. and .adj.vt. adv) راست، بطور عمودی، عمودا، درست، عینا، لوله کشی کردن ، ژرف یابی کردن ، عمق پیمودن ، عمودیقرار دادن ، با شاقول آزمودن ، باسرب مهر وموم کردن ، شاقولی افتادن ، عمود بودن ، سرب.

plumb bob

گلوله شاقول، وزنه سربی.

plumb line

شاقول، خط عمودی.

plumb rule

ریسمان کار یا شاقولی که روی تخته ای آویزان باشد، تخته کار، خط کش معماری.

plumbago

سرب سیاه ، مغز مداد، گرافیت.

plumbeous

سربی، پوشیده از سرب، گیج، احمق.

plumber

لوله کش.

plumber's snake

فنر یاسیم لوله پاک کن .

plumbery

لوله کشی، سرب کاری، کارخانه سرب کاری.

plumbic

(plumbous) سرب دار، وابسته به سرب، سربی.

plumbiferous

سرب دار.

plumbing

لوله کشی خانه ها، سرب کاری، مساحی.

plumbism

( طب ) مسمومیت در اثر سرب.

plumbous

(plumbic) سرب دار، وابسته به سرب، سربی.

plume

پر، پر آرایشی، پر کلاه زنان ، تل، باپر آراستن ، آرایش دادن .

plumelet

پرچه ، پر کوچک ، ( گ . ش. ) برگچه .

plummet

گلوله سربی، وزنه شاقول، شاقول، ژرف پیما، سرازیرشدن ، نازل شدن ، سرنگون وارافتادن .

plumose

پردار، پر مانند، مودار، دارای دسته پر.

plump

گوشتالو، فربه ، چاق وچله ، فربه ساختن ، گوشتالو کردن ، چاق شدن ، صدای تلپ تلپ، محکم افتادن یا افکندن .

plumper

پستان مصنوعی، فربه کننده ، دروغ محض، دروغ صرف، سقوط، شکست.

plumpish

گوشتالو، سمین .

plumulate

(گ . ش. ) دارای پرهای ظریف و ریز.

plumule

کرک پر، پر کوچک ، پر زبر، پر ریز، برگچه ، پرچه ، ساقه چه .

plumy

پردار، با پر آراسته ، شبیه پر، کرکی، نرم.

plunder

غارت، چپاول، تاراج، یغما، غنیمت، غارت کردن ، چاپیدن .

plunderable

چپاول پذیر، غارتی.

plunderage

غارت.

plunderous

غارتگر.

plunge

غوطه ، شیرجه ، گودال عمیق، سرازیری تند، سقوط سنگین ، فرو بردن ، غوطه ورساختن ، شیب تند پیدا کردن ، شیرجه رفتن ، ناگهان داخل شدن .

plunk

صدای تند وخشن درآوردن ، قار قار کردن ، تلپی افتادن ، وزش، ضربت، باصدای تلپ.

pluperfect

فعل ماضی بعید، خیلی عالی.

plural

جمع، صیغه جمع، صورت جمع، جمعی.

pluralism

(plurality) حالت تعدد، تعددحزبی، حکومت ائتلافی، جمعگرائی، تعدد، وفور، چندگانگی.

pluralist

(pluralistic) معتقد به تعدد، تعدد حزبی، وابسته به تعدد یا ائتلاف حزبی.

plurality

(pluralism) حالت تعدد، تعددحزبی، حکومت ائتلافی، جمع گرائی، تعدد، وفور، چندگانگی.

pluralization

جمع بندی.

pluralize

( د. ) جمع بستن ، بصیغه جمع درآوردن .

pluriaxial

چند محوری، چند آسه ای.

plus

باضافه ، امتیاز.بعلاوه ، باضافه ، افزودن به ، مثبت، اضافی.

plus fours

شلوار گلف.

plus sign

علامت باضافه .علامت بعلاوه .

plusage

(plussage) اضافه ، سرآمد، مقدار اضافی.

plush

مخمل خواب دار، مجلل، باشکوه .

plushy

خواب دار، مخملی، مجلل.

plussage

(plusage) اضافه ، سرآمد، مقدار اضافی.

pluto

( افسانه یونان ) خدای عالم اسفل، ستاره پلوتو.

plutocracy

حکومت اغنیائ، حکومت توانگران ، طبقه ثروتمند.

plutocrat

اشرافی، پولدار.

plutonian

(plutonist) دوزخی، آتشفشانی.

plutonic

( ز. ش. ) آذرین ، آتشفشانی.

plutonist

(plutonian) دوزخی، آتشفشانی.

plutonium

( ش. ) پلوتونیوم.

plutus

( افسانه یونان ) پلوتوس دارگونه توانگری.

pluvial

( pluvian، pluvine) بارانی، ( ز. ش. ) باران زا، پرباران .

pluvian

( pluvine، pluvial) بارانی، ( ز. ش. ) باران زا، پرباران .

pluvine

( pluvian، pluvial) بارانی، ( ز. ش. ) باران زا، پرباران .

pluviometer

(gauge =rain) باران سنج.

pluviometry

باران سنجی.

pluviose

( pluvious) پرباران .

pluviosity

پربارانی، باران خیزی.

pluvious

( pluviose) پرباران .

ply

لا، تاه ، یک لای طناب، تخته چندلا، لایه کاغذ، تاه کردن ، چند لا کردن ، دولاکردن ، رفتوآمدکردن ، تردد کردن .

plyanthus

(گ . ش. ) پامچال بلند (elatior primula).

plywood

تخته چند لا.

pneumatic

بادی، هوائی، هوادار، پرباد، کار کننده باهوای فشرده ، دارای چرخ یا، لاستیک بادی ( pneumatics).

pneumaticity

خاصیت بادی یا هوائی، خاصیت چیزی که با هوای فشرده کار میکند.

pneumatology

مبحث موجودات روحانی، روح القدس شناسی، روح شناسی، علم خواص هواو گازها.

pneumatolysis

تاثیر بخار گرم ومایعات وفشار درتشکیل سنگهای معدنی واقع در مجاورت سنگهای آذرین .

pneumatoneter

آلت سنجش گنجایش تنفس ریه ، ریه سنج.

pneumectomy

عمل جراحی وبرداشتن نسج ریه .

pneumogastric

(تش. ) ریوی ومعدی.

pneumograph

دم نگار، دمسنج.

pneumonectomy

( جراحی ) قطع وبرداشتن ریه با قسمتی از آن .

pneumonia

( طب) ششاک ، سینه پهلو، ذات الریه ، التهاب ریه .

pneumonic

سینه پهلوئی.

pneumotropic

ریه گرای، متمایل به نسج ریوی.

pneumotropism

ریه گرائی.

pnitive

کیفری، تنبیهی، تادیبی، مجازاتی.

pnp transistor

ترانزیستور پی ان پی.

poach

آب پز کردن (تخم مرغ با پوست )، فرو کردن ، دزدکی شکار کردن ، برخلاف مقررات شکار صید کردن ، تجاوز کردن به ، راندن ، هل دادن ، بهم زدن ، لگد زدن ، خیساندن ، دزدیدن .

poacher

شکارچی دزدکی.

pock

( طب ) آبله ، جای آبله ، جوش چرک دار، آبله دار شدن .

pocket

جیب، جیبی، به جیب زدن .جیب، کیسه هوائی، پاکت، تشکیل کیسه در بدن ، کوچک ، جیبی، نقدی، پولی، جیبدار، درجیب گذاردن ، درجیب پنهان کردن ، بجیب زدن .

pocket battleship

رزمناو تندرو و سبک .

pocket borough

( انگلیس ) حوزه انتخاباتی تحت نفوذ یک نفر یا یک خانواده .

pocket calculator

حسابگر جیبی.

pocket computer

کامپیوتر جیبی.

pocket edition

چاپ جیبی کتاب.

pocket money

پول جیب.

pocket veto

رد لایحه قانونی بوسیله معوق گذاردن آن .

pocketbook

کیف بغلی، جزوه دان ، جای کاغذ یا اسکناس پول، درآمد، کتابچه یا دفتر بغلی، کتاب جیبی.

pocketful

بقدر یک جیب، یک جیب پر.

pocketknife

چاقوی جیبی.

pockmark

جای آبله ، آبله گون کردن ، گود کردن .

pocky

آبله ای، سیفیلیسی، وابسته به آبله ، زشت.

poco a poco

کم کم.

pococurante

(nonchalant، =indifferent) لاابالی، بیحال.

pococurantism

بیحالی.

pod

غلاف، پوست برونی، تخمدان ، نیام، قوزه پنبه ، پوسته محافظ، تشکیل نیام دادن ، پا.

podgy

خپله ، چاق، گوشتالو.

podite

مقطع با بند پای بندپایان .

podium

بالکن جایگاه مخصوص، لژ سلطنتی.

podophyllin

ماده صمغی وتلخ ومسهلی مستخرجه از ریشه مهر گیاه .

podunk

شهر کوچک ودور افتاده .

podzolization

تشکیل خاک خاکستری یا سفید.

poeeping tom

آدمی که بانگاه باعضائ تناسلی واعضای برهنه اطفائ شهوت کند.

poem

چامه ، شعر، منظومه ، چکامه ، نظم.

poesy

شعر، شاعری.

poet

شاعر، چکامه سرا.

poet laureate

ملک الشعرا، شاعر برجسته .

poetaster

شاعرک ، شعر باف.

poetess

شاعره .

poetic

(poetical) شاعرانه ، شعری، نظمی، خیالی.

poeticism

شعر گوئی.

poeticize

(ez=poeti) چامه نگاشتن ، بشعر درآوردن ، شاعرانه بحث کردن ، شعر نوشتن .

poetics

رساله ای درباره شعر و زیبائی شناسی، نظریه شاعرانه ، فنون شاعری.

poetize

( ezpoetici) چامه نگاشتن ، بشعر درآوردن ، شاعرانه بحث کردن ، شعر نوشتن .

poetizer

شعرپرداز.

poetry

چامه سرائی، شعر، اشعار، نظم، لطف شاعرانه ، فن شاعری.

pogrom

آزار وکشتار همگانی، قتل عام کردن .

pogromist

قتل عام کننده .

poignancy

تیزی، زنندگی، تلخی، ناگواری، حادی.

poignant

تیز، تند وتلخ، زننده ، نیشدار، گوشه دار.

poikilotherm

جانور خونسرد.

poikilothermism

خونسردی جانور.

poinsettia

(گ . ش. ) بنت قنسول.

point

نقطه ، ممیز، اشاره کردن .نوک ، سر، نقطه ، نکته ، ماده ، اصل، موضوع، جهت، درجه ، امتیاز بازی، نمره درس، پوان ، هدف، مسیر، مرحله ، قله ، پایان ، تیزکردن ، گوشه دارکردن ، نوکدار کردن ، نوک گذاشتن ( به )، خاطر نشان کردن ، نشان دادن ، متوجه ساختن ، نقط

point blank

مقابل هدف، روبه نشان ، مستقیم، رک .

point d'appui

نقطه اتکائ، پایه .

point device

بسیار درست، کاملا راست، بی عیب ( در ظاهر ).

point of view

نقطه نظر، دیدگاه ، نظریه ، دید.

point plotting

رسم نقطه .

point to point

نقطه به نقطه .

pointed

تیز، نوک دار، کنایه دار، نیشدار.

pointer

اشاره گر.

pointer chain

زنجیر اشاره گرها.

pointer chasing

تعقیب اشاره گرها.

pointillism

نقاشی نقطه نقطه .

pointlace

(point =needle) ملیله دوزی، سوزنکاری.

pointless

بیجا، بی معنی، بیهوده .

pointy

نوکدار، تیز، گوشه دار.

poise

توازن ، وضع، وقار، ثبات، نگاهداری، آونگ یا وزنه ساعت، وزنه متحرک ، بحالتموازنه درآوردن ، ثابت واداشتن .

poison

زهر، سم، شرنگ ، زهرآلود، سمی، مسموم کردن .

poison gas

گاز سمی.

poison hemlock

(گ . ش. ) شوکران یونانی.

poison ivy

(گ . ش. ) پیچک سمی آمریکائی ( از جنس rhus ).

poison oak

(گ . ش. ) سماق سمی، پیچک سمی آمریکائی.

poison pen

نوشته غرض آلود، نامه بی امضائ وتوهین آمیز.

poison sumac

( oak poison) (گ . ش. ) سماق سمی آمریکائی.

poisoner

مسموم کننده .

poisonous

زهردار، سمی.

poke

سیخونک ، ضربت با چیز نوک تیز، فشار با نوک انگشت، حرکت، سکه ، سکه زدن ، فضولی در کار دیگران ، سیخ زدن ، بهم زدن ، هل دادن ، سقلمه زدن ، کنجکاوی کردن ، بهم زدن آتش بخاری ( با سیخ )، زدن ، آماس.

poke bonnet

کلاه زنانه ای که نوک جلو آمده ای دارد.

poker

سیخ بخاری، سیخ زن ، بازی پوکر.

pokerface

(pokerfaced) چهره خشک وبیحالت، قیافه گرفته وخشک ، بیعلاقه ، نچسب.

pokey

(=jail) زندان .(poky) پست، خفه ، گرفته ، دلگیر، کهنه .

poky

(pokey) پست، خفه ، گرفته ، دلگیر، کهنه .

polack

( polak) لهستانی.

polak

( polack) لهستانی.

poland

لهستان .

polar

قطبی، وابسته به قطب شمال وجنوب، دارای قطب مغناطیسی یا الکتریکی، متقارن ، متقابل، متضاد.قطبی.

polar coordinates

مختصات قطبی.

polar transmission

مخابره قطبی.

polarimeter

(=polariscope) قطب سنج نور، قطب بین نور، قطبش سنج.

polaris

(star =north) ستاره قطبی.

polariscopic

قطب سنجی نور.

polarity

قطبش، تمایل قطبی، توجه به قطب، تضاد، تقارن .

polarization

ایجاد دو قطب، تضاد، قطبش.

polarize

قطبش دادن ، دوقطبی ساختن ، بصورت متضاد در آوردن ، متقارن کردن .قطبی کردن .

polarized

قطبی شده .

polarizer

دوقطبی کننده ، متضاد کننده ، قطبش دهنده ، قطبنده .

polarograph

قطبش سنج، اسباب مخصوص تجزیه کمی وکیفی قطب.

polder

زمین پست ساحلی که بوسیله سد بندی مزروع گردد ( در هلند ).

pole

دسته بلند چیزی، تیر چراغ برق، قطب دار کردن ، تیردار کردن ، با تیر یا دیرک محکم کردن ، ( باحرف بزرگ ) لهستانی، قطب.قطب.

pole horse

اسب کنار مال بند، یابوی عصار خانه .

pole vault

پرش با نیزه ، بانیزه پریدن .

poleax

(=poleaxe) تبرزین جنگی، با تبرزین زدن .

poleaxe

( =poleax) تبرزین جنگی، با تبرزین زدن .

polecat

( ج. ش. ) موش خرمای وحشی اروپائی.

polemic

جدلی، اهل جدل، بحث، بحث وجدل.

polemical

( polemicist) جدلی، مجادله آمیز.

polemicist

( polemical) جدلی، اهل بحث وجدل.

polemicize

(ez=polemi) بحث وجدل کردن ، جدلی کردن .

polemist

اهل بحث وجدل، جدلی.

polemize

(ez=polemici) بحث وجدل کردن ، جدلی کردن .

poler

کسیکه باچوب یا دیرک کار یا حرکت کند، اسب عصارخانه .

polestar

(star north)( نج. ) ستاره قطبی، راهنما، هادی، مورد توجه .

police

اداره شهربانی، پاسبان ، حفظ نظم وآرامش (کشور یا شهری را ) کردن ، بوسیله پلیساداره وکنترل کردن .

police action

عملیات انتظامی محلی برای حفظ امنیت.

police court

ضابطین شهربانی، کلانتری.

police force

( power police) نیروی انتظامی، نیروی پلیس، دادگاه پلیس.

police power

( force police) نیروی انتظامی، نیروی پلیس، دادگاه پلیس.

police reporter

خبرنگارنظامی، مخبر پلیس.

police state

اداره کشور بوسیله نیروی پلیس، حکومت پلیسی.

police station

کلانتری، مرکز پلیس.

policeman

مامور پلیس، پاسبان .

policlinic

درمانکده ، مطب، داروخانه .

policy

سیاست، خط مشی، سیاستمداری، مصلحت اندیشی، کاردانی، بیمه نامه ، ورقه بیمه ، سند معلق به انجام شرطی، اداره یاحکومت کردن .

polio

(=poliomyelitis) ( طب ) پولیومیلیت، بیماری فلج اطفال.

poliomyelitic

وابسته به بیماری فلج کودکان ، مبتلا به بیماری فلج کودکان .

polis

شهر.

polish

(viandvt.adj.n) صیقل، جلا، واکس زنی، پرداخت، آرایش، مبادی آدابی، تهذیب، جلا دادن ، صیقل دادن ، منزه کردن ، واکس زدن ، براق کردن . (n) لهستانی.

polish notation

نشان گذاری لهستانی.

polish off

( ز. ع. ) از جلو کسی درآمدن ، تمام کردن ، خوردن .

polisher

واکس زن ، جلا دهنده .

politcs

علم سیاست، سیاست، سیاست شناسی.

polite

با ادب، با نزاکت، مبادی آداب.

politesse

ادب، نزاکت.

politic

دیپلوماسی، آراسته ، مهذب، با سیاست، سیاس، سیاسی، نماینده سیاسی، زندانی سیاسی.

political economy

اتصاد سیاسی، علم ثروت.

political science

علوم سیاسی.

political scientist

ویژه گر علوم سیاسی.

politician

سیاستمدار، اهل سیاست، وارد در سیاست.

politicize

( politick) سیاست بافی کردن ، جنبه سیاسی دادن به .

politick

( ezpolitici) سیاست بافی کردن ، جنبه سیاسی دادن به .

polity

طرز حکومت، طرز اداره ، سیاست.

polka

رقص لهستانی پولکا.

polkadot

( درپارچه ) طرح نقطه نقطه ، خال خال، گل باقلائی کردن .

poll

رای جوئی، پهنه ، رای، اخذ رای دسته جمعی، تعداد آرائ اخذ آرائ ( معمولا بصورتجمع)، فهرست نامزدهای انتخاباتی، مراجعه به آرائ عمومی، رای دادن یا آوردن ، راس کلاه .رای گرفتن ، نمونه برداشتن ، سر شماری کردن .

poll tax

مالیات ثابت سرانه .

pollard

جانور بی شاخ، درخت هرس شده ، سبوس، هرس کردن .

pollen

(گ . ش. ) گرده ، گرده افشانی کردن ، دانه گرده .

pollenation

گرده افشانی.

pollenizer

درخت گرده افشان ، درخت نر، گرده افشان .

pollensis

( pollinosis) ( طب ) تب یونجه .

poller

رای دهنده .

pollex

شست، انگشت شست، ( واحد اندازه ) یک اینچ.

pollical

شستی.

pollinate

(گ . ش. ) گرده افشانی کردن .

pollination

گرده افشانی.

pollinator

( polliniferous) گرده افشان .

polling

رای گیری، نمونه برداری، سرشماری.

polling list

سیاهه رای گیری، سیاهه نمونه برداری.

polliniferous

( pollinator) گرده افشان .

pollinium

(گ . ش. ) توده ذرات گرده گل.

pollinizer

(erz=polleni) گرده افشان .

pollinose

(ج. ش. ) پوشیده ازگرده های زرد رنگ ، شبیه گرده گیاهی.

pollinosis

( pollensis) ( طب ) تب یونجه .

polliwog

( pollywog) (=tadpole) بچه وزغ، بچه قورباغه .

pollster

ناظر انتخابات، متصدی اخذ رای یا مراجعه به آرائ عمومی.

pollutant

آلوده کننده .

pollute

نجس کردن ، آلودن ، ملوث کردن .

polluter

آلوده کننده ، ملوث کننده .

pollution

لوث، آلودگی، کثافت، ناپاکی.

pollywog

( polliwog) (=tadpole) بچه وزغ، بچه قورباغه .

polo

چوگان بازی.

polo coat

پالتو پشم شتر.

polonaise

نوعی رقص موزون لهستانی، پولونز رقصیدن .

polt

جوجه ماکیان وامثال آن .

poltroon

آدم جبون وسرگردان ، آدم ترسو، بزدل.

poltroonery

ترسوئی، جبن ، بزدلی.

poltroonish

ترسووار، ترسو، بزدل.

poly

پیشوندی بمعنی چند و بسیار و بس.

polyamide

( ش. ) پلی آمید ترکیبی شامل چند گروه آمید.

polyandric

( polyandrous) چند شوهره ، وابسته بچند شوهر.

polyandrous

( polyandric) چند شوهره ، وابسته بچند شوهر.

polyandry

چند شوهری، اختیار چند شوهر توسط زن درآن واحد، تعدد ازدواج.

polyantha

(گ . ش. ) گل سرخ.

polycarpellary

دارای چند برچه .

polycarpic

(=polycarpic) دارای میوه یا تخم بسیار، پرتخم.( polycarpous) (گ . ش. ) چند بار میوه آور ( در فصل ).

polycarpous

( polycarpic) (گ . ش. ) چند بار میوه آور ( در فصل ).

polychasium

(گ . ش. ) آرایش خوشه ای، گل آذین خوشه ای.

polychotomous

تقسیم شده بچند قسمت، چند اشکوبی.

polychotomy

چند اشکوبی، چند بخشی.

polychromatic

بسیار رنگ ، رنگارنگ ، چند رنگ .

polychrome

چند رنگ ، رنگارنگ ، تهیه عکسهای رنگی.

polychromy

فن تهیه نقوش الوان ، رنگ آمیزی.

polyclinic

درمانکده ، درمانگاه عمومی، درمانگاه چند بخشی.

polycotylledon

(گ . ش. ) چند لپه ای، گیاه چند لپه .

polycyclic

چند دایره ای، چند حلقه ای، چند دوری.

polydactyl

( polydactyle ) چند انگشتی، پر انگشت، شش انگشتی یابیشتر.

polydactyle

( polydactyl) چند انگشتی، پر انگشت، شش انگشتی یابیشتر.

polydipsia

( طب ) عطش بیش از حد، استسقائ.

polyembryony

موجود چند جنینی، چند جرثومه ای، چند جنینی.

polyene

( ش. آلی ) ترکیبی آلی که دارای پیوستگی مضاعف است.

polyester

( ش. ) نمک آلی مرکبی که تغلیظ شده ودر پلاستیک سازی مصرف میگردد، الیاف یاپارچه پولی استر.

polyestrous

( polyoestrous) دارای بیش از یک وهله جفت گیری در سال.

polyethylene

( ش. ) پولی اتیلن ، چند اتیلن .

polygamist

مرد چند زنه ، معتقد به تعدد زوجات، چندگان .

polygamize

چند زن گرفتن ، تعدد زوجات کردن .

polygamous

چند زنه ، چند شوهر ه ، چندگان .

polygamy

چند همسری، تعدد زوجات، چند زن گیری، چندگانی، بس گانی.

polygene

چند ژنی، عوامل توارثی غیر همردیف.

polygenesis

تعدد مبادی، پیدایش انسان از نژادهاومبادی مختلف.

polyglandular

چندغده ای، مربوط به چند غده .

polyglot

چند زبانی، متکلم بچند زبان .

polygon

( هن. ) بسیار پهلو، چند گوشه ، کثیر الاضلاع.

polygraph

بسیار نویس، رونوشت بردار، نسخه بردار، صاحب تالیفات بسیار، ماشین کپی سازی، دروغ فاش کن .

polygynous

(گ . ش. ) دارای چند آلت مادگی، چند زنه .

polygyny

چند زنی، تعدد زوجات.

polyhedral

چند وجهی، چند سطحی.

polyhedron

جسم چند وجهی، (هن. ) کثیر الوجوه .

polyisotopic

( ش. ) دارای چند هم پایه ، دارای چند ایزوتوپ.

polymastigote

دارای چند تاژک ، چند تاژکی.

polymath

بحر العلوم، دانشمند همه چیز دان ، جامع علوم معقول ومنقول.

polymer

( ش. ) جسمی که از ترکیب ذرات متشابه الترکیب واز تکرار واحدهای ساختمانی یکنوختایجاد شده باشد، بسپار.

polymeric

( ش. ) دارای ذرات وترکیبات متعدد ومشابه چند نژادی، چند رگه ، پولیمری، بسپاری.

polymerization

پولیمریزه شدن ، بسپارش.

polymerize

( درمورد چند ذره مشابه الترکیب ) باهم ترکیب وجمع شدن وذره بزرگتری تشکیل دادن ، ترکیب شدن ، بسپار شدن .

polymorph

عضو یا موجود چند شکلی، موجود زنده ایکه چندین مرحله تغییر ودگردیسی داشته باشد، چند رخیت.

polymorphic

( polymorphous) چند دگردیس، چند ریخت.

polymorphism

چند ریختی.

polymorphous

( polymorphic) چند دگردیس، چند ریخت.

polymyxin

( دارو سازی ) پولی میکسین .

polynesian

اهل جزایر پلینزی.

polynia

( polynya) منطقه آب آزاد در یک دریای یخ.

polynices

( افسانه یونان ) فرزند ادیپوس (oedipus).

polynomial

چند جمله ای، کثیرالجمله .( ر. ) کثیر الجمله ، چند جمله ای، چند فورمولی.

polynomial code

رمز چند جمله ای.

polynomial expansion

بست چندجمله ای.

polynomial function

تابع چند جمله ای.

polynya

( polynia) منطقه آب آزاد در یک دریای یخ.

polyoestrous

( polyestrous) دارای بیش از یک وهله جفت گیری در سال.

polyp

( م. م. - ج. ش. ) اختپوت (octopus An)، جنس مرجان آبی (Hydra) وشقایق نعمانی، ( طب)بواسیر لحمی، پلیپ.

polyphagia

(bulimia) پرخوری، اشتهای زیاد، خورنده غذاهای گوناگون .

polyphagous

پرخور، بسیار غذا، تغذیه کننده برگیاهان یا جانوران متعدد.

polyphase

( برق ) سیستم برق چند فاز، جریان برق چند فاز.چند مرحله ای، چند فازه .

polyphase sort

جور کردن چند مرحله ای.

polyphemus

( افسانه یونان ) غول یک چشم.

polyphone

چند آوا، ( مو. ) جعبه موسیقی، حرف دو صوتی یا چند صوتی.

polyphony

صداهای متعدد وگوناگون ، چند نثر موزون ومقفی، چند آوائی.

polyphyletic

از نژادهای مختلف، مختلف الاجداد.

polyploid

دارای کروموسومهائی چند برابر تعداد اصلی.

polypnea

تند دمی، تنفس سریع، نفس نفس زنی.

polypody

بسپایک ، ( گ . ش. ) بسفایج، چند پائی، هزار پائی.

polypose

(polypous)شبیه بواسیر لحمی، شبیه گوشت زائد ساقه دار.

polypous

(polypose)شبیه بواسیر لحمی، شبیه گوشت زائد ساقه دار.

polyptych

تصویر یا پنجره یا در لولا دار تاشو، تصویر چند تخته ای.

polysemous

دارای تعدد معانی، کثیر المعنی، بسیار معنی.

polysemy

تکثر وتعدد معانی.

polysepalous

(گ . ش. ) جداکاسبرگ .

polysomic

(ج. ش. ) دارای کروموسومهای بیش از بقیه ، زیاد کروموسوم، پرکروموسوم.

polysulfide

(ش. ) سولفید مرکب از چند اتم گوگرددر ذره خود.

polysyllabic

( درمورد کلمه ) چند سیلابی، چند هجائی.

polysyllable

کلمه چند هجائی، لغت چند سیلابی، چند هجائی.

polysyndeton

تکرار حرف ربط.

polytechnic

وابسته بتدریس هنرهای فنی مختلف، وابسته به علوم عملی مختلف، دانشکده صنعتی.

polytechnical

وابسته بتدریس هنرهای فنی مختلف، وابسته به علوم عملی مختلف، دانشکده صنعتی.

polytheism

چند خدا پرستی، پرستش خدایان متعدد.

polytocous

(=polycarpic) دارای میوه یا تخم بسیار، پرتخم.

polytonal

(مو. ) وابسته به استفاده از چند کلید یا چند لحن موسیقی در یک وهله ، چند لحنی.

polytonality

(polytony) (مو. ) ایجاد چند لحن درآن واحد.

polytony

(polytonality) (مو. ) ایجاد چند لحن درآن واحد.

polyunsaturated

( ش. - در مورد اسید چرب ) دارای حلقه های اشباع نشده .

polyuria

( طب) ادرار زیاد.

polyvalence

( polyvalency) حالت چند ظرفیتی، چند بنیانی.

polyvalency

( polyvalence) حالت چند ظرفیتی، چند بنیانی.

polyvalent

( طب ) دارای پادگن ها یا پادتن های گوناگون ، چند بنیانی، ( ش. ) چند ظرفیتی.

polyzoarium

محل پرزیوگان ، کلنی مرجانی یا استخوان بندی حافظ آن .

polyzoic

مرکب از شبه جانوران بسیار، پرزیوگانی.

pom pom

مسلسل خود کار تا میلیمتری.

pomace

(=pumace) گوشت سیب، گوشت میوه .

pomaceous

گوشتالو.

pomade

پماد، روغن سر، روغن مالیدن .

pomatum

عطر مخصوص پمادموی سر، پماد معطر.

pome

(گ . ش. ) سیب، میوه سیبی، گلوله یا کره .

pomegranate

(گ . ش. ) انار، درخت انار.

pomeranian

اهل استان 'ژپومرانیا'، (ج. ش. ) سگ پشمالوی سیاه پومرانیا.

pomiferous

(گ . ش. ) دارای میوه های سیبی شکل، پرسیب.

pommel

جسم گلوله مانند، گلوله ، قاش زین ، قرپوس زین ، قبه شمشیر، سر عصا، محکم زدن .

pomologist

میوه کار، متخصص میوه .

pomology

میوه کاری علمی، میوه پروری، علم میوه کاری.

pomona

الهه درختان میوه ( در ایتالیای قدیم ).

pomp

شکوه ، تجمل، جاه ، غرور وتظاهر، پرجلال شدن .

pompadour

طرز آرایش موی سر بطور پف کردن .

pompon

منگوله ، حقه ، انواع گل داودی، منگوله نما، گل کوکب، گل منگوله ای.

pomposity

دبدبه ، شکوه ، آب وتاب، جلوه وشکوه .

pompous

پرشکوه .

ponceau

رنگ سرخ آتشی، قرمز، رنگ گل شقایق، پل کوچک .

poncho

کلیجه آمریکای جنوبی، کت بارانی.

pond

تالاب، دریاچه ، حوض درست کردن .

ponder

سنجیدن ، اندیشه کردن ، تعمق کردن ، تفکر کردن ، سنجش.

ponderable

قابل تعمق وتفکر، قابل سنجش.

ponderous

وزین ، سنگین ، خیلی سنگین ، خیلی کودن .

pone

برجستگی، قلنبه ، کسیکه ورق بازی رابر میزند، نان بیضی شکلآرد ذرت، نان شیرمال.

poney

تاتو، اسب کوتاه وکوچک ، ریز، تسویه حساب کردن ، پرداختن ، خلاصه اخبار.

pongee

حریر چینی.

poniard

خنجر، دشنه ، قمه ، خنجر زدن .

poniter

شاهین ترازو، عقربه ، عقربک ، اشاره کننده ، نشان دهنده ، نشان گیرنده ، نکته ، توصیه مفید، نوعی سگ شکاری.

pons

(تش. ) پل، پل دماغی، حدبه دماغی.

pontee

( punty) میله شیشه گری.

pontic

دندان مصنوعی، وابسته به دریای سیاه ، شبیه دریای سیاه .

pontifex

عضو شورای کشیشان کاتولیک ، شورای مذهبی.

pontiff

کاهن بزرگ ، کشیش بزرگ ، پاپ.

pontifical

وابسته به پاپ یا اسقف، جامه اسقفی.

pontificate

دوره یا مقام اسقفی یا پاپی یا کهانت، امامت، اسقفی کردن ، فضل فروشی کردن .

pontoneer

(pontonier) مامور پل موقت سازی.

pontonier

(pontoneer) مامور پل موقت سازی.

pontoon

جسر، کرجی ته پهن که از روی آن عبور کنند، پل موقت نظامی زدن ، پل موقت.

pony

تاتو، اسب کوتاه وکوچک ، ریز، تسویه حساب کردن ، پرداختن ، خلاصه اخبار.

pony express

چاپار، پست سریع السیر قدیم.

ponytail

آرایش دم اسبی گیسو.

poodle

(ج. ش. ) نوعی سگ پشمالوی باهوش، پشم کوتاه کردن .

pooh

اه وپیف، علامت انزجار وبی صبری.

pooh bah

صاحب چندین مقام، آدم والا مقام، عالی مرتبه .

pooh pooh

اه وپیف کردن ، اظهار تنفر وانزجار.

pool

تصحیلات اشتراکی، منبع، مخزن .استخر، آبگیر، حوض، برکه ، چاله آب، کولاب، ائتلاف چند شرکت با یک دیگر، ائتلاف، عده کارمند آماده برای انجام امری، دسته زبده وکار آزموده ، ائتلاف کردن ، سرمایه گذاری مشترک ومساوی کردن ، شریک شدن ، باهم اتحادکردن .

poolroom

اطاق شرط بندی مسابقه اسب دوانی، اطاق مخصوص بیلیاردانگلیسی.

poop

کشتیدم، صدای قلپ، صدای کوتاه ، قسمت بلند عقب کشتی، صدای بوق ایجاد کردن ، قورت دادن ، تفنگ درکردن ، باد وگاز معده را خالی کردن ، گوزیدن ، باعقب کشتی تصادمکردن ، فریفتن ، آدم احمق، از نفس افتادن ، خسته ومانده شدن ، تمام شدن .

poop deck

عرشه کوچک فوقانی کشتی.

poor

فقیر، مسکین ، بینوا، بی پول، مستمند، معدود، ناچیز، پست، نامرغوب، دون .

poor box

صندوق اعانه .

poor farm

مزرعه اردوی کار.

poor spirited

جبون ، ترسو، بزدل، دارای روحیه ضعیف.

poorhouse

گداخانه ، نوانخانه .

poorish

نسبتا فقیر، نسبتا ضعیف.

poorly

بطور فقیرانه ، بطور ناچیز، بطور غیر کافی.

pop

پراندن ، پریدن .زدن ، ضربت ناگهانی زدن ، بی مقدمه آوردن ، بی مقدمه فشار آوردن ، حمله کردن ، ترکاندن ، باصدا ترکیدن ، برهن گذاردن ، بسرعت عملی انجام دادن ، انفجار، ترکیدن ، مشروبات گاز دار.

pop off

وراج، ناگهان ناپدیدشدن ، جیم شدن ، مردن ، ترکیدن .

popcorn

ذرت بو داده ، چس فیل.

pope

پاپ پیشوای کاتولیکها، خلیفه اعظم.

popery

(catholicism =roman) کلیسای کاتولیک رم، پاپ بازی.

popeyed

دارای چشمان برآمده ، چشم برآمده .

popgun

تفنگ بادی بچگانه ، ( مج. ) تفنگ خفیف.

popied

خشخاش دار، کوکنار دار، خواب آور، منوم.

popinjay

( ج. ش. ) طوطی سبز رنگ ومنقار وپا قرمز، طوطی صفت، آدم خودنما، ژستی.

popish

وابسته بکاتولیک رومی، شبیه کاتولیک ، پاپی.

poplar

(گ . ش. ) درخت تبریزی، سپیدار، درخت صنوبر.

pople

(=popple) خروش آب، تلاطم آب، قلیان کردن ، قل قل یا جوش زدن آب.

poplin

پوپلین ، پارچه زنانه پوپلین .

poplitaeal

( تش. ) وابسته به پس زانو، وابسته به حفره پس زانو، رکبی، مربوط به ناحیه رکبی.

popliteal

( تش. ) وابسته به پس زانو، وابسته به حفره پس زانو، رکبی، مربوط به ناحیه رکبی.

popover

نان شیرمال.

popper

ترک خورنده ، چیزی یا کسی که صدای تپ تپ کند، اسلحه صدا دار، ذرت بودادنی، ظرفویژه بو دادن ذرت.

popple

(=pople) خروش آب، تلاطم آب، قلیان کردن ، قل قل یا جوش زدن آب.

poppy

(گ . ش. ) خشخاش، کوکنار.

poppycock

( آمر. ) حرف مزخرف، حرف توخالی.

poppyhead

تزئیناتی بشکل سرگل شقایق که درمعماری سبک گوتیک درکلیساها بکار رفته ، گل آذین دسته ای.

populace

( آمر. ) توده مردم، عوام الناس، سکنه ، جمهور.

popular

محبوب، وابسته بتوده مردم، خلقی، ملی، توده پسند، عوام.

popular front

ائتلاف احزاب دست چپی ومیانه رو ( درمقابل حزب اکثریت )، جبهه ملی.

popularity

جلب محبوبیت عامه ، محبوبیت، معروفیت.

popularization

اشتهار، تعمیم، محبوب سازی.

popularize

مورد پسند عامه کردن ، معروف ومشهور کردن .

popularizer

مشهور ومتداول کننده .

populate

دارای جمعیت کردن ، ساکن شدن ، مسکون کردن .

population

جمعیت، نفوس، تعداد مردم، مردم، سکنه .

populous

پرجمعیت، کثیرالجمعیت، بیشمار، زیاد، پر.

porbeagle

( ج. ش. ) کوسه ماهی خطرناک اقیانوس.

porcelain

چینی، ظروف چینی، پورسلین .

porcelainize

تبدیل بچینی کردن .

porcelainlike

چینی مانند.

porch

هشتی، سرپوشیده ، دالان ، ایوان ، رواق.

porcine

(ج. ش. ) وابسته بخوک ، گراز وار، خوکی.

porcupine

(ج. ش. ) جوجه تیغی، خارپشت کوهی، تشی، خاردار کردن ، خراشاندن .

pore

سوراخ ریز، منفذ، روزنه ، خلل وفرج، در دریای تفکر غوطه ور شدن ، ( باover)بمطالعه دقیق پرداختن ، با دقت دیدن .

pore fungus

(=mushroom) (گ . ش. ) آغاریقون پر سوراخ.

pored

خلل وفرج دار.

porgee

(=porgy) (ج. ش. ) ماهی خوراکی دندان دار.

porgy

(=porgee) (ج. ش. ) ماهی خوراکی دندان دار.

pork

گوشتخوک ، (م. م. ) خوک ، گراز.

pork barrel

( آمر. ) برنامه دولتی دارای منافع مادی برای اشخاص تصویب کننده آن یا برای دولت.

porker

( ج. ش. ) بچه خوک پرواری.

porkpie hat

کلاه تمام لبه ، شاپو.

pornographer

نویسنده مطالب قبیح یا شهوت انگیز.

pornographic

وابسته به عکس یانوشته شهوت انگیز.

pornography

الفیه وشلفیه ، نقاشی یا نوشته خارجازاخلاق درباره مسائل جنسی، نوشته شهوت انگیز، نقاشی یا عکس محرک احساسات جنسی.

porose

(=porous) خلل وفرج دار، متخلل، پر منفذ.

porosity

پرمنفذی، تخلخل.

porous

(=porose) خلل وفرج دار، متخلل، پر منفذ.

porphyritic

وابسته به سنگ آذرین سماکی، بلورین .

porphyroid

شبیه سنگ آذرین سماکی، سماق نما.

porphyry

( مع. ) سنگ سماک ، سنگ سماق، سنگ آذرین .

porpoise

(ج. ش. ) بالن یانهنگ دندان دار، گراز دریائی، گراز ماهی، خوک دریائی، مثلپورپوس شنا کردن .

porrect

بسط یافته ، گسترده ، پهن شده ، منبسط، دراز کردن ، جلوگذاردن ، منبسط کردن ، ارائه دادن .

porridge

شوربا، حریره ، فرنی، ( مج. ) چیز مخلوط.

porringer

کاسه آش خوری، پیاله ، کلاه کاسه مانند.

port

بندر، بندرگاه ، لنگرگاه ، مامن ، مبدا مسافرت، فرودگاه هواپیما، بندر ورودی، درب، دورازه ، در رو، مخرج، شراب شیرین ، بارگیری کردن ، ببندر آوردن ، حمل کردن ، بردن ، ترابردن .درگاه ، بندر.

port of call

بندرواقع در مسیر کشتی، پاتوق.

port of entry

بندر مقصد، بندرمحل ورود.

portability

قابلیت حمل، قابلیت انتقال، سبکی.قابلت حمل ونقل یا ترابری.

portable

قابل حمل، قابل انتقال، سبک .قابل حمل ونقل، سفری، سبک ، ترابرپذیر، دستی.

portage

بردن ، حمل، بارکشی، کرایه ، ظرفیت کشتی.

portal

باب، سر در، دروازه ، مدخل، ایوان ، سیاهرگی.

portal to portal

وابسته بمدتی که کارگر از در ورودی تا شروع بکار صرف مینماید.

portal vein

( تش. ) سیاهرگ باب کبد.

portcullis

محجر یانرده کشوئی، در ورودی قلعه های قدیم، پنجره کشودار، بستن ، مسدود کردن .

portend

از پیش خبر دادن ، پیشگوئی کردن ، حاکی بودن .

portent

نشانه ، فال بد، خبر بد، شگفتی، بد یمن بودن .

portentous

بدیمن ، دارای فال بد، بدفرجام، بدشگون .

porter

حمالی کردن ، حمل کردن ، آبجو، دربان ، حاجب، باربر، حمال، ناقل امراض، حامل.

porterage

باربری، مخارج باربری.

porteress

(=portress) دربان زن ، زن دربان صومعه .

porterhouse

آبجو واغذیه فروشی.

portfolio

کیف کاغذ، کیف چرمی بزرگ ، مقام، سهام.

porthole

پنجره کشتی یا هواپیما، دریچه ، مزغل، سوراخ برج.

portico

ایوان ، رواق، سرسرا.

portiere

پرده درب ورودی.

portion

بخش، سهم.بخش، جزئ، تکه ، بهره ، برخه ، سهم، نصیب، سرنوشت، قسمت، ارث، تسهیم کردن ، سهم بندی کردن ، بخشیدن .

portionless

بی حصه ، بی سهم، بی ارث.

portland cement

سیمان پورتلند.

portmanteau

جامه دان ، چمدان ، جارختی، جالباسی، خورجین ، واژه مرکب از دو واژه ، آمیخته .

portrait

تصویر، نقاشی، عکس یا تصویر صورت، تصویر کردن .

portraitist

پیکر نگار، صورتگر.

portraiture

نقاشی از صورت، پیکر نگاری، تعریف، تصویر کردن .

portray

تصویر کشیدن ، توصیف کردن ، مجسم کردن .

portrayal

( م. م. ) تصویر، نمایش، مجسم سازی، تجسم، تعریف.

portrayer

پیکر نگار، صورتگر.

portress

(=porteress) دربان زن ، زن دربان صومعه .

portuguese

اهل کشور پرتقال، زبان پرتقالی.

pose

(.vi and .vt.n) مطرح کردن ، گذاردن ، قراردادن ، اقامه کردن ، ژست گرفتن ، وانمود شدن ، قیافه گرفتن ، وضع، حالت، ژست، قیافه گیری برای عکسبرداری، (.vt) (baffle، lezzpu، question)سوال پیچ کردن باسئوال گیر انداختن .

poseidon

( در افسانه یونان ) خدای دریا.

poser

(poseur) وانمود کن ، ژستو، قیافه گیر، پرسش دشوار.

poseur

(poser) وانمود کن ، ژستو، قیافه گیر، پرسش دشوار.

posh

(fashionable، =elegant) شیک ومد، مطابق مد روز.

posit

ادعا، قرار دادن ، ثابت کردن ، فرض کردن ، فرض.

position

موقعیت، وضع، وضعیت، موضع، نهش، شغل، مقام یافتن ، سمت، منصب، قراردادن یاگرفتن .موقعیت، موضع، مرتبه ، مقام، جایگاه .

positional

وابسته به موقعیت یامقام.

positional macro

درشت دستور مرتبه ای.

positional notation

نشان گذاری مرتبه ای.

positioner

قرار دهنده ، مستقر کننده .

positioning

موقع یابی، تثبیت موقعیت.

positive

مثبت، یقین .مثبت، قطعی، محقق، یقین ، معین ، مطلق، ساده .

positive feedback

بازخورد مثبت.

positive film

فیلم مثبت.

positive integer

عدد صحیح مثبت.

positive law

قانون مورد اجرای دولت ( در مقابل قانون طبیعت ).

positive logic

منطق مثبت.

positivism

مثبت گرائی، فلسفه عملی ومثبت، یقین ، تحقق، قطع.

positivity

مثبت بودن ، اطلاق، یقین ، قطع، صراحت، اثبات.

positron

( فیزیک ) پوزیترن ، ذره کوچک مثبت.

posse

نیروی اجتماعی، قدرت قانونی، دسته افراد پلیس، جماعت، قدرت، امکان .

possess

دارا بودن ، داشتن ، متصرف بودن ، در تصرف داشتن ، دارا شدن ، متصرف شدن .

possession

تصرف، دارائی، مالکیت، ثروت، ید تسلط.

possessive

ملکی، حالت اضافه ، حالت مضاف الیه .

possessor

متصرف، مالک ، دارا.

posset

بستن ، دلمه شدن ، نوشابه مرکب از شیر وآبجو.

possibility

مکان ، شق.امکان ، احتمال، چیز ممکن .

possible

شدنی، ممکن ، امکان پذیر، میسر، مقدور، امکان .

possum

(=opossum) (ج. ش. ) صاریغ، وانمود کردن .

post

پست، شغل، پست کردن ، بدیوار زدن .پست، چاپار، نامه رسان ، پستچی، مجموعه پستی، بسته پستی، سیستم پستی، پستخانه ، صندوق پست، تعجیل، عجله ، ارسال سریع، پست کردن ، تیر تلفن وغیره ، تیردگل کشتیوامثال آن ، پست نظامی، پاسگاه ، مقام، مسئولیت، شغل، آگهی واعلان ک

post chaise

(م. م. ) کالسکه پست.

post communion

دعای بعد از عشائ ربانی.

post exchange

فروشگاه اختصاصی پادگان ارتش.

post free

(=postpaid) بدون نیاز به تمبر زدن .

post hoc

( لاتین ) پس از این .

post horse

اسب چاپاری.

post indexing

شاخص گذاری بعدی، فهرست سازی بعدی.

post juvenal

بعد از جوانی.

post mortem

پس از واقع، پس از مرگ .

post mortem dump

روگرفت پس از واقعه .

post obit

قابل اجرا پس از مرگ ، بعد از فوت.

post office

پستخانه ، اداره مرکزی پست.

post processing

پس پردازی، پس پردازش.

post processor

پس پرداز.

post road

( م. م. ) جاده پستی، جاده چاپارخانه دار.

postage

حمل بوسیله پست، ارسال پست، مخارج پستی، حق پستی، تمبر پستی.

postal

پستی.پستی، وابسته به پستخانه .

postaxial

درپشت محور بدن .

postbellum

( آمر. ) پس از جنگ .

postbox

(=mailbox) صندوق پست.

postboy

(lion، =postilion) چاپار، چابک سوار نامه رسان .

postcard

کارت پستال، بوسیله کارت پستال مکاتبه کردن .

postcardinal

(تش. -ج. ش. ) واقع در پشت قلب.

postclassical

مربوط به دوره بعد از کلاسیک .

postconsonantal

( د. ) بلافاصله بعد از حرف بیصدا.

postdate

بتاریخ ماقبل نوشتن ، تاریخ ماقبل.

postdiluvian

( ز. ش. ) وابسته به بعد از طوفان ، بعد از طوفان نوح.

postdoctoral

پس از دکترا، مربوط به دوره فوق دکترا، درجه فوق دکتری.

poster

دیوار کوب، اعلان ، آگهی، اعلان نصب کردن .

poster color

شیشه محتوی آبرنگ وخمیر رنگ .

posterestante

( م. ل. ) پستی که در پستخانه میماند تاگیرنده برای دریافت آن مراجعه کند، پست رستان .

posterior

عقبی، پسی، عقب تر، دیرتر، خلفی، بعداز، کفل.

posterity

اولاد، اعقاب، زادگان ، اخلاف، آیندگان .

postern

درب عقبی، راه فرار، واقع در عقب، خلفی.

postexilic

( درتاریخ یهود ) وابسته به دوره بعد از اسارت یهود در بابل.

postfix

پسوند، پسوندی.

postfix notation

نشان گذاری پسوندی.

postform

( بعد از ورقه کردن ) بشکلی درآوردن ، فرم دادن .

postglacial

وابسته بدوره بعد از عصر یخبندان .

postgraduate

وابسته به تحصیلات فوق لیسانس، دانش آموخته .

posthaste

پیک تندرو، فوری، آنی، سریع السیر، باعجله .

posthumous

متولد شده پس از مرگ پدر ( درمورد طفل )، منتشر شده پس از مرگ نویسنده .

posthypnotic

ناشی از اثرات بعدی خواب مغناطیسی.

postiche

مصنوعی، متن اضافی، زیور اضافی، کلاه گیس.

postilion

( postillion) راهنما یا یساول پست، پیشرو، منادی، نوعی کلاه زنانه .

postillion

( postilion) راهنما یا یساول پست، پیشرو، منادی، نوعی کلاه زنانه .

postimpressionism

سبک هنری تجسم عین مناظر ( مثل سبک هنری کوبیسم ).

postlude

قطعه موسیقی پایان ، آخر.

postmark

مهر باطله تمبر پست، تمبر را بوسیله مهر باطل کردن ، اثر مهر تمبر.

postmaster

رئیس پست، رئیس پست خانه .

postmeridian

بعد از ظهر، وابسته به بعد از نصف النهار.

postmeridiem

بعداز ظهر، پس از نیمروز ( مخفف آن m. p ).

postmillenarian

(=postmillennialist) معتقد به ظهور ثانوی مسیح پس از هزار سال.

postmillennialist

( =postmillenarian) معتقد به ظهور ثانوی مسیح پس از هزار سال.

postmortem

پس از مرگ ، معاینه پس از مرگ ، مرده را معاینه وکالبد شکافی کردن .پس از واقع، پس از مرگ .

postmortem dump

روگرفت پس از واقعه .

postnasal

واقع در یا مربوط به عقب بینی، فلش پشت سوراخ بینی سوسمار.

postnasal drip

آبریزش از عقب بینی.

postnatal

وابسته به بعد از تولد.

postnormalization

پس هنجارسازی.

postnuptial

وابسته به بعد از عروسی.

postoperative

پس از عمل جراحی.

postorbital

( تش. ) واقع در پشت کاسه چشم.

postpaid

مخارج پستی قبلا پرداخت شده ، پاکت تمبردار یا امانتی که قبلا مخارج پست آن پرداختمیشود.

postpartum

( لاتین ) پس از وضع حمل.

postponable

بتاخیر انداختنی.

postpone

عقب انداختن ، بتعویق انداختن ، موکول کردن ، پست تر دانستن ، در درجه دوم گذاشتن .

postponement

تاخیر اندازی، تعویق، موکول ببعد کردن .

postponer

تاخیر انداز.

postprandial

بعد از نهار، بعد از ضیافت، بعد از صرف شام.

postprocessor

پس پرداز.

postscript

ذیل نامه ، یادداشت الحاقی آخر نامه یا کتاب، ضمیمه کتاب ( مخفف آن . S. P است).

posttraumatic

پس ضربه ای، واقع شونده پس از تصادف یا ضربه .

postulancy

تقاضای ورود بدین یا جمعیتی تازه ، جدید الورودی، کاندید، نامزد انجام امری.

postulant

جدید الورود، نامزد جدید، نامزد ورود بخدمت کلیسا.

postulate

انگاره ، پذیره ، مسلم فرض کردن .تقاضا، درخواست، ادعا، قیاس منطقی، بدیهی شمرده ، لازم دانستن ، قیاس منطقیکردن ، فرض نمودن .

postulation

قیاس منطقی، بدیهی شمردن .

postural

وضعی، کیفیتی.

posture

وضع، حالت، پز، چگونگی، طرز ایستادن یا قرار گرفتن ، قرار دادن .

postvocalic

بلافاصله بعد از حرف با صدا.

postwar

بعد از جنگ .

posy

کلمات حک شده بر انگشتری، دسته گل.

pot

دیگ ، دیگچه ، قوری، کتری، آب پاش، هرچیز برجسته ودیگ مانند، ماری جوانا وسایرمواد مخدره ، گلدان ، درگلدان گذاشتن ، در گلدان محفوظ داشتن ، در دیگ پختن .

pot hat

کلاه وکلای دادگستری (derby).

pot liquor

آب ته دیگ پس از پختن سبزیجات درآن .

pot roast

آب پز کردن ، گوشت آب پز شده ، گوشت سرخ شده در دیگ .

pot still

دستگاه تقطیر ویسکی.

potability

قابلیت شرب.

potable

آشامیدنی، نوشیدنی، قابل شرب.

potage

آش، آبگوشت غلیظ.

potash

پتاس، کربنات دو سود مشتق ازخاکستر چوب، پتاس محرق، شخار خاکستر، پتاس زدن به .

potassic

پتاس دار، پتاسی.

potassium

( ش. ) پتاسیم.

potassium sulfate

( ش. ) سولفات پتاسیم.

potation

نوش، نوشیدن ، شرب، جرعه ، افراط در شرب.

potato

(گ . ش. ) سیب زمینی، انواع سیب زمینی.

potato beetle

( ج. ش. ) سوسک آفت سیب زمینی.

potato chip

باریکه سیب زمینی سرخ کرده ، چیپز.

potatory

میگساری، قابل شرب.

potbellied

دارای شکم گنده .

potbelly

شکم گنده .

potboil

برای امرار معاش نویسندگی یاکارهای هنری مبتذل کردن .

potboiler

هنرمند یا کار هنری مبتذل.

potboy

پسرک یا پیشخدمت آبجو فروشی، پادو فاشحه خانه .

poteen

(=potheen) ویسکی قاچاق.

potency

توان ، قدرت، توانائی، نیرومندی، لیاقت.

potent

قوی، پرزور، نیرومند.

potentate

پادشاه ، سلطان ، شخص توانا، فرمانروای مقتدر.

potential

پتانسیل، بالقوه .عامل بالقوه ، عامل، بالفعل، ذخیره ای، نهانی، پنهانی، دارای استعداد نهانی، پتانسیل.

potential energy

نهان توان ، انرژی نهانی، نیروی ذخیره ، انرژی پتانسیل.

potentiality

عاملیت بالقوه ، عاملیت بالفعل، استعداد نهانی.

potentiate

نیرومند ساختن ، مقتدر ساختن .

potentiation

نیرومند ساختن .

potentilla

(گ . ش. ) پنج انگشت، علف نقره ای، گیاهان پنجه ای.

potentiometer

پتانسیل سنج، مقسم ولتاژ.نیرو سنج برق، توان سنج ولتاژ برق.

potful

دیگ پر، بقدریک دیگ .

pothecary

(=apothecary).

pother

(=apothecary) سر وصدا، جنجال، هیاهو، آمد ورفته ، حالت اضطراب، نگرانی، مضطرب، شدن ، آشوبناک کردن .

potherb

سبزیهای معطر خوراکی.

pothole

گودی یا دست انداز ( راه )، چالاب، سوراخ گرد بر روی سنگفرش، حفره .

pothook

قلاب دیزی، طوق بندگی.

pothouse

(=tavern) میخانه .

pothunter

شکارچی ایلخی، تاجر عتیقه .

potiche

گلدان گردن باریک .

potion

جرعه ، دارو یا زهر آبکی، شربت عشق، شربت عشق دادن به .

potlatch

جشن عمومی، مهمانی دادن ، مجلس انس.

potluck

ماحضر، غذای مختصر.

potpourri

محفظه عطر، عطر گل، تنوع، مخلوط درهم وبرهم.

potsherd

تکه سفال شکسته .

potshot

(shoot =pot) تیر الله بختی انداختن ، گلوله هوائی.

potstone

دیگ سنگ ، سنگ دیزی، ( مع. ) سنگ سقف معدن .

pottage

آش، شوربا، شوربای آرد جو دو سر.

potter

کوزه گر، سفالگر، دیگ ساز، مزاحم شدن ، مصدع شدن ، پرسه زدن .

potter's clay

خاک کوزه گری.

potter's wheel

چرخ کوزه گری.

pottery

سفالگری، کوزه گری، کوزه گرخانه ، ظروف سفالین .

pottle

پیمانه وزنی برابر نیم گالن ، رطل یکمنی، رطل شراب، ( مج. ) مشروب.

pott's disease

( طب ) بیماری پوت، سل ستون فقرات.

potty

جزئی، آسان ، ناچیز، احمقانه ، مغرور، لگن یامستراح اطفال.

pouch

کیسه ، کیسه کوچک ، کیف پول، چنته ، درجیب گذاردن ، بلعیدن .

pouchy

کیسه ای، کیسه مانند.

pouf

پف دادن ، قسمت پف کردن .

poulard

(=poularde) ( ج. ش. ) مرغ اخته .

poularde

(=poulard) ( ج. ش. ) مرغ اخته .

poulterer

دامپرور، پرورش دهنده طور.

poultice

ضماد، ضماد روی محل درد گذاشتن .

poultry

مرغ وخروس، مرغ خانگی، ماکیان .

pounce

گرده نقاش، خاکه ذغال، ضربت، مشت، پرتاب، استامپ، مهر، حمله باچنگال، یورش، عتاب، جهش، درحال حمله با پنجه ، درحال خیز، درحال حمله با چنگال، باچنگال ربودن ، مهر زدن به .

pouncet box

( م. م. ) قوطی عطر پاش، ( م. م. ) قوطی محتوی گرد خوشبو.

pound

آغل حیوانات گمشده وضاله ، آغل، بازداشتگاه بدهکاران وجنایتکاران ، استخر یا حوض آب، واحد وزن ( امروزه معادل و گرم میباشد )، لیره ، واحد مسکوک طلایانگلیسی، ضربت، کوبیدن ، آردکردن ، بصورت گرد در آوردن ، بامشت زدن .

pound foolish

ولخرج در مبالغ بزرگ ، گشاد باز.

pound net

تور ماهیگیری دهانه باریک .

poundage

مقدار پولی برحسب لیره ، وزن چیزی برحسب پوند یا رطل، محصور سازی حیوانات.

pounder

یک رطلی، وزن شده برحسب رطل، لیره دار، برحسب لیره ، کوبنده ، هاون .

pour

ریزش، پاشیدن ، تراوش بوسیله ریزش، مقدار ریزپ چیزی، ریزش بلا انقطاع ومسلسل، ریختن ، روان ساختن ، پاشیدن ، افشاندن ، جاری شدن ، باریدن .

pourboire

(=tip) انعام.

pourer

ریزنده ، تراوش کننده ، جاری.

pourparler

(=pourparley) جلسه غیر رسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه ، تبادلنظر کردن .

pourparley

(=pourparler) جلسه غیر رسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه ، تبادلنظر کردن .

pourpoint

لحاف دوختن ، لباس لایه دار یا پنبه دار، لحاف پنبه دار.

poussette

رقص دسته جمعی دایره وار، رقص چوبی.

pout

لب کلفتی، جلو آمدگی لبها، لب ولوچه را جمع کردن ، لب را بزیر آویختن ، اخم کردن .

pouter

سیخونک زدن ، لب ولوچه دار، دارای لب ولوچه آویخته .

poverty

تندگستی، فقر، فلاکت، تهیدستی، کمیابی، بینوائی.

pow

صدای انفجار، صدای ضربه .

powder

پودر، پودر صورت، گرد، باروت، دینامیت، پودر زدن به ، گرد زدن به ، گرد مالیدن بصورت گرد درآوردن .

powder horn

دبه باروت.

powder keg

چلیک یابشکه باروت، چیز قابل انفجار.

powder puff

اسباب پودر زنی.

powder room

مستراح یا توالت زنانه .

powdery

گرد مانند، پودری، پودر مانند.

power

زور، قدرت، برتری، توان ، نیرو، اقتدار، سلطه نیروی برق، قدرت دید ذره بین ، نیرو بخشیدن به ، نیرومند کردن ، زور بکار بردن .قدرت، توان ، برق.

power consumption

مصرف قدرت، مصرف برق.

power dissipation

اتلاف قدرت.

power dive

شیرجه رفتن هواپیما، شیرجه (رفتن ) با استفاده از نیروی موتور طیاره .

power failure

قطع قدرت، خرابی برق.

power mower

چمن زن یا علف چین موتوری.

power of attorney

وکالت نامه .

power outege

قطع قدرت، قطع برق.

power pack

دستگاه تنظیم برق.

power plant

نیروگاه برق، کارخانه برق، نیروی محرکه هواپیما واتومبیل، دستگاه تولید نیروی، محرکه وسیله نقلیه .کارخانه برق.

power play

( در بازی فوتبال و هاکی )نقشه تهاجمی، حمله دسته جمعی.

power politics

سیاست زور، سیاست جبر، زور طلبی.

power shovel

ماشین خاک کش.

power steering

( در وسیله نقلیه ) فرمان خودکار.

power supplay

منبع قدرت، منبع تغذیه .

powerful

نیرومند، مقتدر.

powerhouse

موتور خانه ، مرکز قوه محرکه ، نیروگاه .

powerless

بی زور.

powwow

( درمیان سرخ پوستان آمریکای شمالی ) کاهن ، جادوگر، ( مج. ) مجلس انس پر سر وصدا، کنفرانس پر تشریفات، نشست وگفتگو کردن .

pox

( طب ) آبله ، موجد آبله در پوست، آبله دار کردن یا شدن .

practic

(practical) عملی.

practicability

عملی بودن .

practicable

عملی، قابل اجرا، صورت پذیر، عبور کردنی.

practical

کابردی، عملی، بکار خور، اهل عمل.

practical art

هنر عملی ( مثل هنر یدی ).

practical nurse

کمک پرستار.

practicality

عملی بودن .

practice

(=practise) مشق، ورزش، تمرین ، تکرار، ممارست، تمرین کردن ، ممارست کردن ، ( بکاری ) پرداختن ، برزش، برزیدن .

practiced

( practised)باتجربه .

practicer

تمرین کننده مشق کننده .

practise

(=practice) مشق، ورزش، تمرین ، تکرار، ممارست، تمرین کردن ، ممارست کردن ، ( بکاری ) پرداختن ، برزش، برزیدن .

practised

( practiced)باتجربه .

practitioner

شاغل، شاغل مقام طبابت یاوکالت.

praelect

(=prelect) سخنرانی کردن ، خطا به خواندن ، تدریس کردن .

praemunire

( حق. - انگلیس ) حکم توقیف وضبط اموال یاغیان ومتمردین .

praesidium

(=presidium).

praetor

( روم قدیم ) پراتور، قاضی یا افسر مادون کنسول.

praetorian

وابسته به قدرت قضاوت مادون کنسولی رومی.

pragmatic

کاربسته ، عملی، عملگرا.(pragmatics)عملی، فعال، واقع بین ، فلسفه واقع بینی واقعیت گرائی.

pragmatics

کاربست.(pragmatic) عملی، فعال، واقع بین ، فلسفه واقع بینی واقعیت گرائی.

pragmatism

فلسفه عملی، تعصب دراثبات عقیده خود، جنبه عملی، قطعیت، بدیهی بودن ، مصلحت گرائی.

pragmatist

پیرو فلسفه عملی، مصلحت گرای.

prairie

چمن ، چمنزار، مرغزار، فلات چمن زار.

praise

ستایش، نیایش، تحسین ، پرستش، تمجید وستایش کردن ، نیایش کردن ، تعریف کردن ، ستودن .

praiser

ستایشگر.

praiseworthily

بطور قابل ستایش، ستودنی.

praiseworthy

(=laudable) قابل ستایش، ستودنی، هژیر.

praline

بادام سوخته ، آجیل سوخته .

pram

کالسکه بچه .

prance

خرامش از روی تکبر، جفتک زدن ، با تکبر راه رفتن ، ( در موراسب ) روی دو پا بلندشدن ، سوار اسب چموش شدن .

prancer

اسبی که روی دو پا بلند میشود، خرامش کننده .

prank

شوخی، شوخی آمیخته با فریب، شوخی خرکی، مزاح، شوخ طبعی، شوخی زننده ، تزئین کردن .

prankish

مربوط به شوخی خرکی یا شیطنت.

prankster

(د. گ - آمر. ) کسیکه شوخی زننده کند.

prate

هرزه درائی کردن ، پچ پچ، ورور، یاوه گوئی، وراجی، پرگوئی، یاوه گوئی کردن ، وراجی کردن .

prater

( prattfall) هرزه درای، پچ پچ کننده ، یاوه گو، وراج.

pratfall

روی کفل افتادن ، امر توهین آمیز.

prattfall

( prater) هرزه درای، پچ پچ کننده ، یاوه گو، وراج.

prattle

پرگوئی کردن ، حرف مفت زدن ، ورزدن ، ورور.

prattler

پرحرف، حرف مفت زن .

prawn

( ج. ش. ) میگو گرفتن ، جنس میگو.

prawner

صیاد میگو.

praxeology

رفتارشناسی، مطالعه رفتار انسان .

praxis

عمل، رویه ، عادت، خوی، مثال.

pray

دعا کردن ، نماز خواندن ، بدرگاه خدا استغاثه کردن ، خواستارشدن ، درخواست کردن .

prayer

نماز، دعا، تقاضا.

prayer beads

تسبیح، دانه های تسبیح، ( گ . ش. ) لوبیای گیاه چشم خروس.

prayer ful

پردعا.

pre chellean

وابسته به اواخر دوره عصر حجر قدیم.

pre edit

پیش ویراستن .

pre indexing

شاخص گذاری قبلی، فهرست سازی قبلی.

preach

موعظه کردن ، وعظ کردن ، سخنرانی مذهبی کردن ، نصیحت کردن .

preach ment

موعظه .

preacher

واعظ.

preachy

موعظه آمیز.

preadolescence

دوره قبل از بلوغ انسان ( یعنی از تا سالگی ).

preadolescent

شخصیکه هنوز به بلوغ نرسیده .

preamble

سرآغاز مقدمه کتاب، مقدمه سند، دیباجه ، مقدمه وراهنمای نظامنامه یا مقررات، توضیحات، مقدمه نوشتن .

preamplifier

پیش تقویت کننده .

preanalysis

پیش کاوی.

prearrange

قبلا ترتیب دادن ، قبلا تهیه کردن .

preassigned

قبلا تعیین شده ، قبلا تخصیص داده شده .

preatomic

مربوط به زمان قبل از استفاده بمب یا نیروی اتمی.

preaxial

واقع در جلو محور بدن .

prebend

مقرری کیشش، محل پرداخت موقوف یا عوائد کلیسا، موقوفه کلیسائی.

prebendal

مقرری کیشش، محل پرداخت موقوف یا عوائد کلیسا، موقوفه کلیسائی.

prebendary

دریافت مقرری از کلیسا، وظیفه خوار کلیسا.

prebubertal

(=prebuberal) وابسته بدوره قبل از بلوغ.

precambrian

قبل از دوره زمین شناسی کامبریان .

precancerous

وابسته به قبل از سرطان ، مرحله قبل از سرطانی.

precarious

عاریه ای بسته بمیل دیگری، مشروط بشرایط معینی، مشکوک ، مصر، التماس کن ، پرمخاطره .

precaution

احتیاط، اقدام احتیاطی.. احتیاط، پیش بینی، حزم، احتیاط کردن .

precautionary

پیشگیرانه ، احتیاطی.

precede

مقدم بودن ، جلوتر بودن از، اسبق بودن بر.

precedence

(precedency)پیشی، اولویت، حق تقدم، امتیاز، سابقه .تقدم، برتری.

precedency

(precedence)پیشی، اولویت، حق تقدم، امتیاز، سابقه .

precedent

سابقه داشتن ، مقدم بر، مسبوق به سابقه ، ماقبل.مقدم، سابقه ، نمونه .

precensor

( فیلم یا مطبوعات را ) سانسور کردن .

precentor

رهبر سرایندگان .

precentorship

رهبری سرایندگان .

precept

حکم، امر، فرمان ، امریه ، خطابه ، مقررات، نظامنامه ، پند، قاعده اخلاقی.

preceptive

فرمای، پندی.

preceptor

معلم، پیر، مرشد، مربی.

preceptorship

مربی گری، آموزگاری.

preceptress

مربی زن .

precess

پیش رفتن ، جلو افتادن ، سبقت گرفتن ، در خط سیر محور جسم گردنده تغییرپیداشدن .

precession

پیشروی، سبقت، تقدم، تغییر جهت محور جسم گردند ( مثل فرفره )، انحراف مسیر.

precieuse

(precieux)دارای ظرافت زیاد، ظریف، لطیف، نفیس.

precieux

(precieuse) دارای ظرافت زیاد، ظریف، لطیف، نفیس.

precinct

حد، مرز، محوطه ، بخش، حوزه ، حدود.

preciosity

گرانبهائی، آداب دانی، تصنع، تظاهر.

precious

(adj)گرانبها، نفیس، پر ارزش، تصنعی گرامی، (adv) قیمتی، بسیار، فوق العاده .

precipice

صخره پرتگاه ، پرتگاه ، سراشیبی تند.

precipitable

تعلیق پذیر.

precipitance

( precipitancy)شتابزدگی، عمل یا فعالیت رسوبی، تعجیل بسیار.

precipitancy

( precipitance)شتابزدگی، عمل یا فعالیت رسوبی، تعجیل بسیار.

precipitant

شتابزده ، جدا شدنی، تعلیق، شدنی، باعجله ، عامل رسوب.

precipitate

بشدت پرتاپ کردن ، شتاباندن ، بسرعت عمل کردن ، تسریع کردن ، سر اشیب تند داشتن ، ناگهان سقوط کردن ، غیر محلول وته نشین شونده ، جسم تعلیق شونده یا متراسب، خیلیسریع، بسیار عجول، ناگهانی، رسوب شیمیائی.

precipitation

شتاب، دستپاچگی، تسریع، بارش، ته نشینی.

precipitative

مربوط به تعجیل کردن .

precipitator

تعجیل یا تسریع کننده ، ته نشین کننده .

precipitous

شتابناک ، از روی عجله ، بی مهابا.

precis

خلاصه رئوس مطالب، تلخیص، چکیده مطلب، خلاصه نوشتن .

precise

دقیق ومختصر کردن ، مختصر ومفید، جامع، صریح، دقیق، معین .دقیق.

precisian

شخص دقیق در مراعات قواعد اخلاقی ومذهبی، خیلی دقیق.

precision

دقت.دقت، صراحت، درستی، صحت، ظرافت، دقیق.

precisionist

بسیار دقیق.

preclinical

پیش بالینی، وابسته به زمانی که بیماری از نظر بالینی قابل تشخیص نشده باشد.

preclude

مانع جلو راه ایجاد کردن ، مسدود کردن .

preclusion

انسداد، ایجاد مانع.

precocial

( درموردجوجه تازه از تخم بیرون آمده یاموجود جدید الولاده ) دارای استقلال از هنگامتولد.

precocious

زود رس، پیش رس، نابهنگام، باهوش.

precocity

زودرسی.

precognition

اطلاع قبلی، الهام قبل از وقوع امری.

precognitive

وابسته به اطلاع یا الهام قبلی.

preconceive

قبلا تصور کردن ، قبلا عقیده پیداکردن .

preconception

عقیده از قبل تشکیل شده ، حضور پیش از وقت، تصدیق بلا تصور، تعصب.

preconcert

قبلا فرار ومدار گذاردن ، قبلا همدست کردن .

preconidtion

شرط قبلی، شرط مقدمه ، قبلا شرط کردن .

preconsclous

نیم آگاه ، قبل از هوشیاری، قبل از خود آگاهی.

precritical

قبل از بحران ، مقدمه بحران ، قبل از وخامت.

precursor

پیشرو، منادی، ماده متشکله جسم جدید.

precursory

وابسته به پیشرو بودن .

predaceous

( =predacious)شکاری، تغذیه کننده از شکار، شکارچی.

predacious

( =predaceous) شکاری، تغذیه کننده از شکار، شکارچی.

predacity

صیادی، طعمه جوئی.

predate

(antedate) قبل از موقع بخصوص واقع شدن .

predatin

صید، شکار، غارت.

predator

(predatorial، =predatory)درنده ، غارتگر، یغماگر، تغذیه کننده از شکار.

predatorial

(predator، =predatory)درنده ، غارتگر، یغماگر، تغذیه کننده از شکار.

predatory

(predator، =predatorial)درنده ، غارتگر، یغماگر، تغذیه کننده از شکار.

predecease

قبل از دیگری مردن ، پیش از واقعه معینی مردن .

predecessor

ماقبل، سلف.اسبق، سابق، قبلی، جد، اجداد، ( درجمع ) پیشنیان .

predefined

از پیش تعریف شده .

predefined process

فرایند از پیش تعریف شده .

predesignate

قبلا تعیین شده ، مقدور، قبلا تعیین کردن .

predesignation

تعیین قبلی.

predestinarian

جبری، قدری، معتقد به تقدیر.

predestinarianism

پیروی از فلسفه قدری وجبری.

predestinate

مقدر شده ، قبلا تعیین شده ، دارای سرنوشت ونصیب وقسمت ازلی، مقدر کردن .

predestination

سرنوشت، تقدیر، جبر وتفویض، فلسفه جبری.

predestine

(=predestinate) مقدر شدن یا کردن ، قبلا تعیین کردن .

predetermination

تقدیر، مقدر سای، ازلی.

predetermine

قبلا مقدر کردن ، قبلا تعیین کردن .

predicable

اسنادکردنی، قابل اسناد، اطلاق کردنی.

predicament

مخمصه ، حالت، وضع نامساعد، وضع خطرناک .

predicate

مسند، خبر، مسندی، خبری، خبر دادن ، اطلاق کردن ، بصورت مسند قرار دادن ، مبتنی کردن ، مستند کردن ، گزاره .مسند، خبر، دلالت کردن .

predication

اسناد، اطلاق، اظهار، اثبات، موعظه ، اعلام.

predicative

مسندی، گزاره ای.

predict

پیشگوئی کردن ، قبلا پیش بینی کردن .پیشگوئی کردن .

predictable

قابل پیش گوئی یاپیش بینی.قابل پیشگویی.

prediction

پیشگوئی.پیشگوئی.

predictive

پیشگویانه .

predictor

پیشگوئی کننده .

predigest

قبلا هضم کردن ، ( مج. ) بزبان ساده وقابل فهم درآوردن ، برای استفاده آماده کردن .

predigestion

هضم سریع و از روی عجله ، هضم مصنوعی بوسیله دارو وغیره ، سهل الهظم سازی، تسهیل.

predilection

تمایل قبلی، رجحان ، برگزیدگی، جانبداری.

predispose

مستعد کردن ، زمینه را مهیا ساختن .

predispostion

آمادگی، استعداد، تمایل قبلی.

predominance

(preminence، =predominancy) برتری، علو، رجحان ، تفوق.

predominancy

(preminence، =predominance) برتری، علو، رجحان ، تفوق.

predominant

غالب، مسلط، حکمفرما، نافذ، عمده ، برجسته .

predominate

( نج. ) دارای نفوذ نجومی، قاطع بودن ، نفوذ قاطع داشتن ، مسلط بودن ، چربیدن .

predomination

تسلط، برتری، حکمفرمائی.

preemimence

تفوق، تقدم، برتری.

preeminent

سرآمد، مقدم، برتر، افضل.

preempt

قبضه کردن ، به انحصار درآوردن .باحق شفعه خریدن ، حق تقدم پیدا کردن ، پیشدستی کردن .

preemption

حق شفعه ، پیشدستی.

preemptive

قبضه ای، انحصاری.وابسته به حق شفعه ، وابسته به پیشدستی.

preemptor

دارای حق شفعه ، شریک دارای حق تقدم در خرید، پیشدستی کننده .

preen

سنجاق سینه ، خودرا آراستن ، بامنقار وزبان خود را آراستن ، بخود بالیدن .

preener

خود آرا.

preexilian

( preexilic) وابسته به قبل از دوره اسارت یهود در بابل.

preexilic

( preexilian) وابسته به قبل از دوره اسارت یهود در بابل.

preexist

قبلا وجود داشتن ، ازلی بودن ، قبلا موجود شدن .

preexistence

تقدم وجود، ازلیت، موجودیت قبلی.

preexistent

دارای تقدم در وجود، ازلیت، موجود از قبل.

prefab

(=prefabricate) پیس ساختن ، پیش ساخته ، پیش سازی شده .

prefabricate

(=prefab) پیس ساختن ، پیش ساخته ، پیش سازی شده .

prefabrication

پیش سازی.

preface

دیباچه ، مقدمه ، سرآغاز، آغاز، پیش گفتار، دیباچه نوشتن .

prefacer

دیباچه نگار.

prefatorial

( prefatory) دیباچه ای، پیش گفتاری.

prefatory

( prefatorial) دیباچه ای، پیش گفتاری.

prefect

( در روم قدیم ) رئیس، فرمانده ، افسر ارشد.

prefectural

وابسته به مقام ریاست یا دوره ریاست.

prefecture

اداره ریاست، مقام ریاست، دوره ریاست.

prefer

ترجیح یافتن یادادن ، برتری دادن ، رجحان دادن ، برگزیدن .ترجیح دادن .

preferable

مرجح، دارای رجحان ، قابل ترجیح، برتر.

preference

برتری، رجحان ، ترفیع، مزیت، اولویت، تقدم.رجحان ، صلیقه .

preferential

امتیازی، امتیاز دهنده ، مقدم، ترجیحی، ممتاز.

preferment

ترفیع، ارتقائ، حق تقدم، از پیش، مقام افتخاری.

preferred stock

سهم ممتاز.

preferrer

ترجیح دهنده .

prefiguration

تصور قبلی، پیش بینی، احتساب قبلی.

prefigure

از پیش نشان دادن ، از پیش تصور کردن ، قبلا اعلام کردن ، قبلا نشان دادن .

prefix

پیشوند، پیشوندی.

prefix notation

نشان گذاری پیشوندی.

preflight

قبل از شروع پرواز ( هواپیما ).

preform

قبلا تشکیل دادن ، قبلا بشکل در آوردن ، قبلا شکل چیزی را معین کردن ، قبلا تصمیم گرفتن .

preformation

تشکیل قبلی، پیش سازی.

prefrontal

واقع در جلو استخوان پیشانی، جلو مغزی، بجلو مغز.

preganglionic

قبل از عقده عصبی، وابسته به جلو عقده عصبی.

pregiurement

پیش بینی، احتساب قبلی.

pregnability

قابلیت تسخیر، ربایشی، قابلیت آبستن شدن .

pregnable

قابل آبستنی.

pregnancy

آبستنی، بارداری.

preheat

قبلا حرارت دادن ، قبلا گرم کردن .

prehensile

گیرکننده ، گیرنده ، قابض، مخصوص گرفتن و چیدن برگ ، دارای استعدادهنری، درک کننده .

prehensility

قوه ماسکه .

prehension

( حق. ) قبض، اخذ، گرفتن ، تسلیم، تحویل.

prehistoric

(prehistorical) پیش تاریخی، وابسته به قبل از تاریخ، ماقبل تاریخی.

prehistorical

(prehistoric) پیش تاریخی، وابسته به قبل از تاریخ، ماقبل تاریخی.

prehistory

پیش تاریخ، ماقبل تاریخ، تاریخ قبلی، سابقه .

prehominid

(=prehominidae) (ج. ش. ) پستانداران معدوم انسان نمای اولیه .

prehominidae

(=prehominid) (ج. ش. ) پستانداران معدوم انسان نمای اولیه .

preignition

احتراق قبل از وقت، پیش افروزش.

prejudge

تصدیق بلاتصور کردن ، بدون رسیدگی قضاوت کردن ، پیش داوری کردن .

prejudgment

تصدیق بلا تصور، قضاوت قبل از وقوع.

prejudice

تبعیض، تعصب، غرض، غرض ورزی، قضاوت تبعیض آمیز، خسارت وضرر، تبعیض کردن ، پیش داوری.

prejudicial

( prejudicious)زیان رسان ، تبعیض آمیز.

prejudicious

( prejudicial)زیان رسان ، تبعیض آمیز.

prelacy

مقام اسقفی، مطرانی، حکومت روحانی.

prelate

مطران ، خلیفه ، اسقف اعظم، کشیش ارشد.

prelature

قلمرو اسقف اعظم، اسقف نشین .

prelect

(=praelect) سخنرانی کردن ، خطا به خواندن ، تدریس کردن .

prelection

خطابه ، سخنرانی.

prelibation

پیش چشی، آزمایش یانوشیدن قبلی، نوبر میوه .

preliminary

آستانه ای، اولیه ، مقدمات، مقدماتی، ابتدائی، امتحان مقدماتی.مقدماتی.

prelude

پیش درآمد، مقدمه ، قسمت مقدماتی.

premature

پیش رس، قبل از موقع، نابهنگام، نارس.

prematurity

زودرسی، نابهنگامی.

premaxilla

( تش. ) استخوان جلو آرواره زیرین مهره داران .

premed

(=premedical).

premedial

(premedian)واقع در نیمه قدامی ( بدن ).

premedian

(premedial) واقع در نیمه قدامی ( بدن ).

premedical

دوره مقدماتی پزشکی، وابسته به پیش پزشکی.

premeditate

قبلا فکر چیزی را کردن ، مطالعه قبلی کردن .

premeditated

( حق. ) با قصد قبلی، عمدی.

premeditation

قصد قبلی، عمد.

premenstrual

قبل از قاعدگی زنان .

premier

مقدم، برتر، والاتر، نخستین ، مهمتر، رئیس، رهبر، نخست وزیر، نخستین نمایشیک نمایشنامه ، هنرپیشه برجسته (premiere).

premiere

مقدم، برتر، والاتر، نخستین ، مهمتر، رئیس، رهبر، نخست وزیر، نخستین نمایشیک نمایشنامه ، هنرپیشه برجسته (premier).

premiership

نخست وزیری، دفتر نخست وزیری، مقام نخست وزیری، اولویت.

premillenarian

(=premillennialist) معتقد بظهور عیسی قبل از هزار سال.

premillennial

وابسته بظهور ثانوی عیسی قبل از هزار سال.

premillennialist

(=premillenarian) معتقد بظهور عیسی قبل از هزار سال.

preminence

(predominance، =predominancy) برتری، علو، رجحان ، تفوق.

premise

قضیه ثابت یا اثبات شده ، بنیاد واساس بحث، صغری وکبرای قیاس منطقی، فرض قبلی، فرضیه مقدم، فرض منطقی کردن .

premium

جایزه ، پاداش عمل، پاداش نیکو، صرف برات، حق صرافی، انعام، مزایا، وثیقه ، حق بیمه .حقالعمل، اعلائ.

premix

قبل از مصرف مخلوط کردن ، پیش آمیختن .

premolar

مربوط بدندانهای آسیاب کوچک ، دندان آسیاب کوچک .

premonish

قبلا برحذر داشتن ، قبلا اخطارکردن .

premonition

تحذیر، اخطار، برحذر داشتن ، فکر قبلی.

premonitory

اخطار کننده ، تحذیر کننده ، برحذر دارنده .

premorse

از سرکوتاه شده ، بریده شده .

premption

قبضه ، انحصار.

premune

ناشی از جلوگیری، پیشگیری کننده .

premunition

پیش بندی، جلوگیری، مقاومت در برابر مرض.

prenatal

پیش زادی.

prenominate

قبلا ذکر شده ، قبلا نامبرده شده ، قبلا ذکر کردن .

prenormalized

پیش هنجار شده .

prenotion

پیش اندیشه ، احساس قبلی نسبت بچیزی، تحذیر، اخطار.

prentice

(learner، =apprentice) شاگر، شاگردی کردن .

preoccupation

اشغال قبلی، کار مقدم، تمایل، شیفتگی، اشتغال.

preoccupied

پریشان حواس، شیفته ، پرمشغله ، گرفتار.

preoccupy

از پیش اشغال یا تصرف کردن .

preoperative

وابسته بمرحله پیش از عمل ( جراحی)، قبل از عمل.

preorbital

واقع درجلو کاسه چشم، وابسته به قبل از قرار گرفتن در مدار، پیش مداری.

preordain

قبلا مقرر داشتن ، قبلا وقوع امری را ترتیب دادن .

preovulatory

واقع شونده درمرحله قبل از تخم گذاری.

prep

مدرسه مقدماتی، مسابقه آزمایشی، مدرسه ابتدائی، دبستان .

prepaid

پیش پرداخت شده .

preparation

پستایش، آمادش، تهیه ، تدارک ، تهیه مقدمات، اقدام مقدماتی، آماده سازی، آمادگی.آمایش، تدارک ، تمهید.

preparative

پستاگرانه ، پستائی، تدارکی، مربوط به تهیه کردن چیزی.

preparator

پستاگر، تهیه کننده .

preparatory

پستائی، مقدماتی، مربوط به تهیه یامقدمات.آمایشی، تدارکی.

prepare

آماده کردن ، تدارک دیدن .پستاکردن ، مهیا ساختن ، مجهز کردن ، آماده شدن ، ساختن .

preparedness

آمادگی، پستابودن ، روبراهی، سازمندی.

prepay

پیش دادن ، قبلا پرداختن ، جلو دادن .

prepayment

پیش پرداخت.پیش پرداخت، پیش قسط.

prepense

عمدی، قصدی، پیش اندیشیده .

preponderance

برتری، مزیت، فضیلت، فزونی، سنگین تری.

preponderant

برتر، مسلط، دارای مزیت.

preponderate

سنگین تر بودن ، چربیدن بر، افزودن ، فزونی.

preposition

حرف اضافه ، حرف جر، حرف پیش نهاده .

prepositive

درجلو گذارده شده ، سرکلمه ای، پیشوند دار.

prepossess

قبلا بتصرف آوردن ، تحت تاثیر عقیده یامسلکی قرار دادن ، قبلا تبعیض فکری داشتن .

prepossession

تصرف قبلی، اشغال قبلی، تمایل بیجهت، تعصب.

preposterous

نامعقول، غیر طبیعی، مهمل، مضحک .

prepotency

قدرت کامل، نفوذ بسیار، غلبه ، تفوق بسیار.

preprocessing

پیش پردازی، پیش پردازش.

preprocessor

پیش پرداز.

prepuberal

(=prebubertal) وابسته بدوره قبل از بلوغ.

prepuberty

دوره قبل از بلوغ.

prepuce

پوست ختنه گاه ، غلفه .

prerecord

(=prescore) قبلا ضبط ( صوت ) کردن ، قبلا ثبت کردن .

prerequisite

پیش نیاز، پیش بایست، لازمه ، شرط لازم، شرط قبلی، لازمه امری.

prerogative

حق ویژه ، امتیاز مخصوص، حق ارثی، امتیاز.

prerogatived

دارای حق ویژه .

presage

نشانه ، نشان ، علامت، فال نما، شگون ، گواهی دادن بر، خبردادن از، پیشگوئی کردن .

presager

رسول، خبر آورنده ، پیشگو.

presanctified

قبلا تقدیس شده ( در عشائ ربانی ).

presbyope

( presbyopia) ( درچشم پزشکی ) شخص پیرچشم، شخص دوربین .

presbyopia

( presbyope) ( درچشم پزشکی ) شخص پیرچشم، شخص دوربین .

presbyter

کشیش سرپرست کلیسا، شیخ کلیسا، شبان .

presbyterian

وابسته به کلیسای مشایخی پروتستان .

presbyterianism

پیروی از عقاید کلیسای مشایخی پروتستان .

preschool

وابسته بدوره پیش کودکستان ، کودکستان ، کودکستانی.

prescience

پیش دانی، آگاهی از پیش، علم غیب، الهام.

prescient

عالم به غیب یا آینده ، قبلا آگاه .

prescientific

مربوط بدوره قبل از علوم جدید.

prescind

جدا کردن ، تجزیه کردن ، قطع نظر کردن .

prescore

ضبط صدا یا موسیقی فیلم قبل از فیلمبرداری.

prescribe

تجویز کردن ، نسخه نوشتن ، تعیین کردن .

prescript

مقرر شده ، امر صادر شده ، تجویز شده ، امریه .

prescriptible

قابل تجویز.

prescription

صدور فرمان ، امریه ، نسخه نویسی، تجویز، نسخه .

prescriptive

وابسته به نسخه نویسی، تجویزی.

presell

پیش فروش کردن .

presence

پیشگاه ، پیش، درنظر مجسم کننده ، وقوع وتکرار، حضور.

present

پیشکش، هدیه ، ره آورد، اهدائ، پیشکشی، زمان حاضر، زمان حال، اکنون ، موجود، آماده ، مهیا، حاضر، معرفی کردن ، اهدائ کردن ، ارائه دادن .ارائه دادن ، عرضه کردن .

present arms

( نظ. ) پیش فنگ ، سلام درحال پیش فنگ .

present participle

( د. ) وجه وصفی معلوم.

present perfect

( د. ) مربوط به ماضی نقلی، ماضی نقلی.

present tense

( د. ) زمان حال.

presentability

قابلیت ارائه .

presentation

ارائه ، عرضه .معرفی، نمایش، ارائه ، عرضه ، تقدیم.

presentative

عرضه داشتنی، قابل تقدیم، درک کردنی.

presentee

معرفی شده ، کسیکه چیزی باوعرضه شده ، معروض علیه .

presenter

( presentor) ارائه کننده ، معرفی کننده .

presentient

قبلا متوجه ، گوش بزنگ ، آماده ، قبلا مستعد، درانتظار.

presentiment

عقیده قبلی نسبت بچیزی، احساس وقوع امری از پیش، روشن بینی قبلی، دلهره .

presently

بزودی، عنقریب، لزوما، حتما، آنا، فعلا.

presentment

نمایش، ارائه ، شرح، بیان ، حضور، طرز نمایش.

presentor

( presenter) ارائه کننده ، معرفی کننده .

preservable

قابل حفظ ونگهداری.

preservation

نگهداری، حفظ، محافظت، جلوگیری، حراست.

preservative

نگاهدارنده ، محافظ، کاپوت.

preserve

قرق شکارگاه ، شکارگاه ، مربا، کنسرومیوه ، نگاهداشتن ، حفظ کردن ، باقی نگهداشتن .

preserver

محافظ، نگهدارنده .

preset

قبلا چیدن و قرار دادن ، قبلا مرتب کردن .از پیش نشاندن .

preside

کرسی ریاست را اشغال کردن ، ریاست کردن بر، ریاست جلسه را بعهده داشتن ، اداره کردن هدایت کردن ، سرپرستی کردن .

presidency

ریاست، نظارت، مقام یا دوره ریاست جمهوری.

president

رئیس، رئیس جمهور، رئیس دانشگاه .

presidential

وابسته به ریاست جمهور.

presidential government

حکومت جمهوری.

presidentship

مقام ریاست جمهور.

presidial

( نظ. ) پادگانی، ساخلوی.

presidiary

( نظ. ) پادگانی، ساخلوی.

presidio

پادگان ، دژ، زندان .

presidium

( در شوروی ) هیئت عامله دائمی شاغل در دوره فترت، هیئت رئیسه .

presignify

پیشگوئی کردن ، از پیش مشعر بودن بر.

presort

از پیش جور کردن .

press

فشار دادن ، مطبوعات، ماشین فشار.فشار، ازدحام، جمعیت، ماشین چاپ، مطبعه ، مطبوعات، جراید، واردآوردن ، فشردن زور دادن ، ازدحام کردن ، اتوزدن ، دستگاه پرس، چاپ.

press box

( در مسابقات ) لژ مطبوعاتی، جایگاه گزارشگران .

press conference

مصاحبه مطبوعاتی.

press gang

( نظ. ) دسته مامور جلب مشمولین .

press release

مطلب مطبوعاتی ( جهت چاپ در روزنامه ).

pressboard

تخته فشاری، تخته اتو، میز اتو.

pressing

فشار، فشارآور، مبرم، مصر، عاجل.

pressman

ماشین چی، متصدی ماشین چاپ، مخبر مطبوعاتی.

pressmark

حروف رمزی مشخصه کتب کتابخانه ، شماره کتاب.

pressor

بالابرنده فشار خون ، فشار زا.

pressroom

اطاق ماشین چاپ.

pressrun

یک دوره یا یک وهله کار ماشین چاپ.

pressure

فشار، بار سنگین مصائب وسختیها، مشقت، فشردن .فشار، مضیقه .

pressure cabin

هواپیمای دارای دستگاه تهویه مقاوم با فشار هوا.

pressure cook

دیگ زودپز، دردیگ زودپز پختن ، تحت فشار پختن .

pressure gauge

فشار سنج آبگونه ومواد منفجره .

pressure suit

لباس مخصوص پرواز در ارتفاعات زیاد.

pressurize

( در هواپیما وغیره ) فشار هوای داخل سفینه را تنظیم کردن .

presswork

کار مطبوعاتی، اداره مطبعه ، امور چاپخانه ، کارچاپ.

prest

قرض، وام، قرضه ، پیش پرداخت.

presternum

قسمت جلو قفسه سینه پستانداران .

prestidigitation

(hand of =sleight) تردستی.

prestidigitator

آدم تردست.

prestige

حیثیت، اعتبار، آبرو، نفوذ، قدر ومنزلت.

prestigious

با اعتبار، باحیثیت.

prestissimo

(مو. ) باضربات تند ( بنوازید )، تند.

presto

(مو. ) باضربات تند ( بنوازید )، تند.

prestress

باسیم ومیله آهن تقویت کردن ، تحکیم کردن .

presumable

فرض محتمل، قابل استنباط، قابل استفاده .

presumably

احتمالا.

presume

فرض کردن ، مسلم دانستن ، احتمال کلی دادن ، فضولی کردن .

presuming

(=presumptuous) از خودراضی، جسور، پر رو.

presumption

فرض، احتمال، استنباط، گستاخی، جسارت.

presumptive

گستاخ، جسور، فرضی، احتمالی.

presumptuous

گستاخ، جسور، مغرور، خود بین .

presuppose

پیش پنداشتن ، از پیش فرض کردن ، دربرداشتن ، متضمن بودن .

presupposition

پیش پندار، فرض قبلی، پیش انگاری.

pretence

وانمودسازی، تظاهر، بهانه ، ادعا.

pretend

وانمود کردن ، بخود بستن ، دعوی کردن .

pretender

وانمود گر، عذرآورنده ، متظاهر، مدعی تاج وتخت.

pretense

وانمودسازی، تظاهر، بهانه ، ادعا.

pretension

وانمود، ادعا، دعوی، خودفروشی، تظاهر، قصد.

pretentious

پرمدعا، پرجلوه ، پر ادعا ومتظاهر.

preterit

وابسته بفعل ماضی، زمان ماضی.

preterminal

واقع شونده قبل از مرگ ، پیش انتهائی.

pretermission

از قلم افتادگی، حذف، قصور.

pretermit

حذف کردن ، از قلم انداختن ، کنار گذاشتن .

preternatural

غیر عادی، غیر طبیعی، مافوق طبیعی.

pretest

پیش آزمون ، امتحان مقدماتی، امتحان مقدماتی بعمل آوردن .

pretext

بهانه ، عذر، دستاویز، مستمسک ، بهانه آوردن .

pretor

(praetorian، =praetor) افسر، قاضی.

pretorian

(praetorian، =praetor) افسر، قاضی.

pretreat

قبلا معالجه کردن ، از قبل بحث کردن .

pretreatment

معالجه قبلی.

prettification

زیباسازی.

prettify

تاحدی، قشنگ ، شکیل، خوش نما، خوب، بطور دلپذیر، قشنگ کردن ، آراستن .

pretty

تاحدی، قشنگ ، شکیل، خوش نما، خوب، بطور دلپذیر، قشنگ کردن ، آراستن .

prettyish

نسبتا زیبا.

pretypify

قبلا نشان دادن ، قبلا اعلام کردن .

pretzel

چوب شور (مزه آبجو وغیره )، بیسکویت نمکی.

prevail

چربیدن ، غالب آمدن ، مستولی شدن ، شایع شدن .

prevalence

شیوع، پخش، نفوذ، تفوق، درجه شیوع، رواج.

prevalent

رایج، شایع، متداول، فائق، مرسوم، برتر.

prevaricate

دوپهلو حرف زدن ، زبان بازی کردن ، دروغ گفتن .

prevarication

دروغگوئی، حرف دو پهلو.

prevaricator

دروغگو، دوپهلو حرف زن .

prevenance

توجه باحتیاجات دیگران ، در اندیشه حوائج خلق.

prevenience

پیش روندگی، ازلیت، خاصیت جلوگیری کننده ، منع، جلوگیری.

prevenient

پیش رونده ، ازلی.

prevent

جلوگیری کردن ، پیش گیری کردن ، بازداشتن ، مانع شدن ، ممانعت کردن .پیش گیری کردن ، مانع شدن .

preventability

قابلیت جلوگیری، بازداشتنی بودن .

preventable

(=preventible) قابل جلوگیری.

preventative

(=preventive) پیشگیر، جلوگیری کننده .

preventer

ممانعت کننده .

preventible

(=preventable) قابل جلوگیری.

prevention

پیش گیری، ممانعت.پیشگیری، جلوگیری.

preventive

پیش گیر، عامل ممانعت.پیش گیر، جلوگیری کننده ، مانع.

preventive maintenance

نگهداشت پیش گیر.

preview

(=prevue) پیش دید، پیش دید کردن ، قبلا رویت کردن ، اطلاع قبلی، پیش چشی.

previous

پیشین ، قبلی، سابقی، اسبقی، جلوتر، مقدم.قبلی.

previse

پیش بینی کردن ، اخطار کردن .

prevision

پیش بینی، تحذیر، پیش بینی کردن .

previsional

(previsionary) وابسته به پیش بینی.

previsionary

(previsional) وابسته به پیش بینی.

prevocalic

بلافاصله قبل از حرف صدا دار، ماقبل حرف صدا دار.

prevue

(=preview) پیش دید، پیش دید کردن ، قبلا رویت کردن ، اطلاع قبلی، پیش چشی.

prewar

مربوط به قبل از جنگ ، پیش از جنگ .

prey

شکار، نخجیر، صید، طعمه ، قربانی، دستخوش، صید کردن ، دستخوش ساختن ، طعمه کردن .

priam

( افسانه یونان ) پریام پادشاه تروا وپدر هکتور.

priapic

(=phallic) وابسته به آلت ذکور.

priapus

خدای قدرت تناسلی جنس مذکر، کیر.

price

ارزش، قیمت، بها، بها قائل شدن ، قیمت گذاشتن .

price index

(relative =price) شاخص قیمت.

price support

تثبیت قیمت توسط دولت برای حمایت کالا.

price tag

برچسب قیمت کالا.

priceless

بسیار پر قیمت.

pricer

قیمت گذار.

prick

خراش سوزن ، نقطه ، زخم بقدر سرسوزن ، جزئ کوچک چیزی، هدف، منظور، نقطه نت موسیقی، چیزخراش دهنده ( مثل نوک سوزن )، خار، تیغ، نیش، سیخونک ، آلت ذکور، راست، شق، خلیدن ، باچیز نوک تیز فروکردن ، خراش دادن ، با سیخونک بحرکت واداشتن ، تحریک کردن ، آزردن .

pricker

خراشنده ، سیخ زننده .

pricket

شمعدان شاخه دار، شمع مخصوص شمعدان ، گوزن راست شاخ نر دوساله ، مناره .

prickle

خراش کوچک ، خار، خارتیغ، خارنوک تیز، تیرکشیدن ، نیش، سک زدن .

prickly

تیغ دار، زبر، خراش دهنده .

prickly heat

گرمی دانه ، عرق سوز.

pride

مباهات، بهترین ، سربلندی، برتنی، فخر، افاده ، غرور، تکبر، سبب مباهات، تفاخر کردن .

prideful

مغرور، پرمباهات، برتن .

pridicate calculus

حساب مسندات.

prier

(=pryer) آدم کنجکاو، فضول.

priest

کشیش، مچتهد، روحانی، کشیشی کردن .

priesthood

کشیشی، مقام کشیش، کشیش بودن .

prifix

قبلا تعیین کردن ، در جلو چیزی قرار دادن ، پیشوند، عنوان قبل از اسم شخص.

prifixal

قبلا تعیین کردن ، در جلو چیزی قرار دادن ، پیشوند، عنوان قبل از اسم شخص.

prig

شخص منفور، میخ کوچک ، آدم خودنما، نکته گیر، ایرادگیر، کش رفتن ، دزدیدن ، التماسکردن ، دله دزد.

priggish

خودنما، ایرادی، سخت گیر.

priggism

دزد خوئی، اندک بینی، تعصب سخت مذهبی ( priggery نیزگفته میشود ).

prill

بصورت کپسول درآوردن ، سیال وجاری ساختن ، قرص استوانه ای شکل.

prim

برگ نو، یاسم، نوار ابیض، رسمی وخشک ، خیلی محتاط، تمیز، رسمی وخشک بودن ، خود را گرفتن ، آراستن .

prima ballerina

هنرپیشه اول بالت.

prima donna

خواننده برجسته زن اپرا یا کنسرت.

prima facie

در نظر اول، با یک نظر، بدیهی، مشهود.

primacy

برتری، تقدم.

primal

اولیه ، بسیار قدیمی.

primary

اولیه ، ابتدای، عمده .ابتدائی، مقدماتی، نخستین ، عمده ، اصلی.

primary center

مرکز عمده ، مرکز اولیه .

primary storage

انباره اولیه .

primate

پیشوا، راسته پستانداران نخستین پایه ، کشیش ارشد.

prime

اول، عمده ، نخست، زبده ، درجه یک .آغاز، بهار جوانی، کمال، بهترین قسمت، نخستین ، اولیه ، اصلی، برجسته ، عمده ، بار کردن ، تفنگ را پر کردن ، بتونه کاری کردن ، قبلا تعلیم دادن ، آماده کردن ، مجهز ساختن ، تحریک کردن .

prime cost

قیمت تمام شده محصول.

prime implicant

عمده دلالت کننده .

prime meridian

نصف النهار گرینویچ.

prime minister

نخست وزیر، صدر اعظم.

prime ministership

نخست وزیری.

prime mover

عامل محرک کل، خدا ( با حرف بزرگ ).

prime number

عدد اول.

primer

کتاب الفبائ، مبادی اولیه ، بتونه ، چاشنی، وابسته بدوران بشر اولیه ، باستانی، ابتدائی.

primeval

پیشین ، اولیه ، بسیار کهن ، باستانی.

priming

بتونه کاری، آستر کاری، چیدن برگ رسیده تنباکو.

primipara

دارای یک اولاد، زنی که شکم اولش است.

primiparity

یک اولادی.

primiparous

دارای یک اولاد.

primitive

بدوی، اولیه ، اصلی.پیشین ، قدیم، بدوی، انسان اولیه .

primitivism

توحش، بدویت، اتکا به مبادی اولیه .

primo

اولا، ابتدائی.

primogenitor

اجداد، نیاکان .

primogeniture

نخست زادگی، ارشدیت، حق ارشدی.

primordial

بسیار کهن ، خاستگاهی، اصل نخستین ، عنصر نخستین ، اساسی، اصلی.

primordium

مرحله نخست، آغاز، ابتدائ، منشا.

primp

مزین ساختن ، آراستن ، مرتب ومنظم ساختن .

primrose

( گ . ش. ) پامچال، زهر الربیع، پر نشاط، زرد کمرنگ ، پامچال چیدن .

primrose path

راه عیش وخوشی، راه تسلیم ورضا.

primula

(=primrose) (گ . ش. ) گل پامچال.

primum mobile

آسمان دهم، محرک اصلی.

primus

شخص یاچیز درجه اول، چراغ خوراک پزی.

prince

شاهزاده ، ولیعهد، فرمانروای مطلق، شاهزاده بودن ، مثل شاهزاده رفتار کردن ، سروری کردن .

prince consort

همسر شاهزاده .

prince of wales

ولیعهد ذکور وارث تاج وتخت انگلیس.

princedom

شاهزادگی، حوزه حکومت شاهزاده .

princekin

(princelet) شاهزاده کم اهمیت وگمنام.

princelet

(princekin) شاهزاده کم اهمیت وگمنام.

prince's feather

(گ . ش. ) تاج خروس، تزئین برجسته پشت صندلی.

princeship

شاهزادگی.

princess

(princesse) شاهدخت، شاهزاده خانم، همسر شاهزاده ، مثل شاهزاده خانم رفتار کردن .

princesse

(princess) شاهدخت، شاهزاده خانم، همسر شاهزاده ، مثل شاهزاده خانم رفتار کردن .

principal

اصلی، عمده ، مایه ، مدیر.عمده ، اصلی، مهم، رئیس، مدیر مدرسه ، مطلب مهم، سرمایه اصلی، مجرم اصلی.

principal parts

( در افعال انگلیسی ) قسمتهای اصلی زمانهای فعل که سایر زمانها را از آن میسازند.

principality

شاهزادگی، قلمرو شاهزاده .

principalship

ریاست.

principium

اصل عمده واساسی، اس اساس، اصل، پایه .

principle

قانون یا اصلی علمی یا اخلاقی، اصل، سرچشمه ، حقیقت، مبادی واصول، ( درجمع )معتقد باصول ومبادی کردن ، اخلاقی کردن .اصل، قاعده کلی، مرام.

principled

دارای اصول وعقاید، اصولی، پای بند اصول.

princock

(=princox) جوان ژیگولو، جوان جلف.

princox

(=princock) جوان ژیگولو، جوان جلف.

print

چاپ کردن ، چاپ، طبع.عکس چاپی، مواد چاپی، چاپ کردن ، منتشر کردن ، ماشین کردن .

print chain

زنجیر چاپ.

print drum

طبله چاپ.

print hammer

چکش چاپ.

print head

نوک چاپ.

print wheel

چرخ چاپ.

printability

شایستگی برای چاپ.

printable

قابل چاپ.

printed circuit

مدار چاپی.

printed circuit board

تخته مدار چاپی.

printed matter

مطبوعات، اوراق چاپی.

printer

چاپگر.چاپ کننده ، صاحب چاپخانه ، مطبعه .

printery

(office =printing) چاپخانه .

printing

چاپ، طبع، چاپ پارچه ، باسمه زنی.

printing office

(=printery) چاپخانه .

printing punch

منگنه کن با قابلیت چاپ.

printout

نتیجه چاپی.

prior

اولی، قبلی، از پیش.پیشین ، قبلی، جلوی، مقدم، اسبق، رئیس صومعه .

priorate

مقاماسبق.

prioress

راهبه ، رئیسه صومعه .

priority

اولویت، حق تقدم.حق تقدم، برتری.

priority indicator

نماینده اولویت، اولویت نما.

priority processing

اولویت پردازی.

priorship

تقدم، حق تقدم، اولویت.

priory

دیر یا خانقاه کوچکتر از صومعه .

prisere

مرحله سیر تکاملی ایجاد نباتات در زمین .

prism

شوشه ، منشور، رنگهای شوشه ، بلور.

prismatic

منشوری.

prismoid

منشور وار.

prison

زندان ، محبس، حبس، وابسته به زندان ، زندان کردن .

prisoner

زندانی، اسیر.

prissy

آراسته ، مرتب، تروتمیز، مردیا جوان زن صفت.

pristine

پیشین ، اولی، طبیعی ودست نخورده ، تر وتازه .

prithee

لطفا.

privacy

خلوت، تنهائی، پوشیدگی، پنهانی، اختفائ.پوشیدگی، فلوت.

private

اختصاصی، خصوصی، محرمانه ، مستور، سرباز، ( جمع ) اعضائ تناسلی.پوشیده ، خصوصی، شخصی.

private first class

سربازیکم.

private law

حقوق خصوصی.

private line

خط خصوصی.

private school

مدرسه ملی.

private sector

بخش خصوصی.

private treaty

معامله کالا یا توافق فروشنده وخریدار، معامله خصوصی.

privateer

کشتی تجارتی که هنگام جنگ توسط دولت مصادره ومسلح میشود، فرمانده کشتی بازرسی، درکشتی تجارتی مسلح کار کردن .

privation

محرومیت، محروم سازی، تعلیق مقام، سختی.

privative

ناشی از محرومیت، تحریمی، سلبی، سالب.

privet

(گ . ش. ) برگنو، مندارچه (vulgare Ligustrum).

priviege

امتیاز، حق ویژه .

privieged

ممتاز.

privieged operation

عمل ممتاز.

privieged program

برنامه ممتاز.

privilege

امتیاز، رجحان ، مزیت، حق ویژه ، امتیاز مخصوصی اعطا کردن ، بخشیدن .

privileged

امتیاز دار، دارای امتیاز یا حق ویژه ، مصون .

privity

موضوع محرمانه ، امر خصوصی، امر سری.

privy

صمیمی، محرم اسرار، اختصاصی، دزدکی، مستراح.

privy purse

اعتبارمخصوص هزینه های خصوصی پادشاه .

prize

انعام، جایزه ، ممتاز، غنیمت، ارزش بسیار قائل شدن ، مغتنم شمردن .

prize ring

گود مسابقه ، محل مسابقه مشت زنی.

prizefight

مسابقه مشت زنی جایزه دار.

prizefighter

مشت زن حرفه ئی.

prizefighting

مشت زنی حرفه ئی.

prizer

ارزیاب، قیمت گذار، برنده جایزه .

prizewinner

برنده جایزه .

pro

بنفع، طرفدار ( کلمه مقابل conاست )، جنبه مثبت، له ، موافق، حرفه ای، برای، بخاطر.

proa

(=prau) قایق پاروئی وبادبانی اندونزی.

probabilism

احتمالگرائی، انتخاب وجه احتمالی.

probabilistic

احتمالی.

probability

احتمال.احتمال.

probability analysis

احتمال کاوی.

probability theory

نظریه احتمالات.

probable

احتمالی، محتمل، باور کردنی، امر احتمالی.

probably

محتملا، شاید.

probang

میله گلو پاک کن جراحی.

probate

رونوشت گواهی شده وصیت نامه ، گواهی حصر وراثت، گواهی نمودن صحت وصیت نامه ، محاکمه کردن ، استنطاق کردن ، تحت آزمایش یا نظر قرار دادن .

probation

(probational) آزمایش، امتحان ، آزمایش حسن رفتار وآزمایش صلاحیت، دوره آزمایش وکار آموزی، ارائه مدرک ودلیل، آزادی بقید التزام.

probational

(probation) آزمایش، امتحان ، آزمایش حسن رفتار وآزمایش صلاحیت، دوره آزمایشو کار آموزی، ارائه مدرک ودلیل، آزادی بقید التزام.

probationary

وابسته به دوره کارآموزی یا آزمایشی، وابسته به التزام.

probationer

کارمند استاژ، کارمند تحت آزمایش، زندانی آزاد شده بقید شرف، عفو مشروط.

probative

(probatory) آزمایشی، اکتشافی، دال بر اثبات، مشروط.

probatory

(probative) آزمایشی، اکتشافی، دال بر اثبات، مشروط.

probe

کاوش کردن ، تفحص کردن ، کاوشگر.جستجو، کاوش، تحقیق، نیشتر، رسیدگی، اکتشاف جدید، غور وبررسی کردن .

prober

محقق، کاوش کننده ، مکتشف.

proberbial

وابسته بضرب المثل.

probing

کاوش، تفحص.

probit

واحد قیاس احتمالات آماری بر اساس حداقل انحراف از میزان متوسط.

probity

پاکدامنی، راستی، پیروی دقیق از اصول.

problem

مسئله ، مشکل.مسئله ، مشکل، چیستان ، معما، موضوع.

problem definition

تعریف مسئله .

problem description

تشریح مسئله .

problem file

پرونده مسئله ای.

problem oriented

مسئله گرا.

problem program

برنامه مسئله ای.

problem state

حالت مسئله ای.

problematic

(problematical) مسئله ای، غامض، گیج کننده ، حیرت آور.

problematical

(problematic) مسئله ای، غامض، گیج کننده ، حیرت آور.

proboscidean

(proboscidian) وابسته بخرطوم داران عاجدار، راسته پستانداران خرطوم دار.

proboscidian

(proboscidean) وابسته بخرطوم داران عاجدار، راسته پستانداران خرطوم دار.

proboscis

خرطوم، پوزه دراز، آلت مکیدن حشره .

procaine

(=novocaine)( ش. ) پروکئین ، نمک قلیائی بیحس کننده .

procedural

رویه ای.وابسته به طرز عمل ورویه ، روندی.

procedural statement

حکم رویه ای.

procedure

رویه ، طرز عمل، روش، آئین دادرسی، روند.رویه ، پردازه .

procedure oriented

رویه گرا.

proceed

پیش رفتن ، رهسپار شدن ، حرکت کردن ، اقدام کردن ، پرداختن به ، ناشی شدن از، عایدات.پیش رفتن ، اقدام کردن .

proceeding

جریان عمل، اقدام، پیشرفت، طرز، روند.

proceedings

اقدامات، شرح مذاکرات.

proceeds

محصول، عایدات، وصولی، سود ویژه ، حاصل فروش.

procephalic

واقع در جلو سر، مربوط به جلو سر.

proces verbal

صورت مجلس، صورت جلسه ، نشست نامه .

process

مراحل مختلف چیزی، پیشرفت تدریجی ومداوم، جریان عمل، مرحله ، دوره عمل، طرز عمل، تهیه کردن ، مراحلی را طی کردن ، بانجام رساندن ، تمام کردن ، فرا گرد، فراشد، روند، فرآیند.فرآیند، پردازش کردن .

process control

کنترل فرآیندها.

processing

پردازش.

processing element

عنصر پردازشی.

procession

حرکت دسته جمعی، ترقی تصاعدی، ترقی، بصورت صفوف منظم، دسته راه انداختن ، درصفوف منظم پیشرفتن .

processor

عمل کننده ، تکمیل کننده ، تمام کننده .پردازنده ، پردازشگر.

proclaim

اعلان کردن ، علنا اظهار داشتن ، جار زدن .

proclaimer

اعلام کننده ، جار زن .

proclamation

اعلان ، آگهی، انتشار، بیانیه ، اعلامیه ، ابلاغیه .

proclimax

ناحیه ، منطقه زیست جانور یاگیاهی.

proclivity

تمایل ( بارتکاب بدی )، تمایل طبیعی بچیز بد.

proconsul

( روم قدیم ) افسر دارای بعضی اختیارات کنسولی، فرماندار، فرماندار مستملکات.

proconsular

وابسته به فرمانداران رم قدیم.

proconsulship

مقام فرمانداری در رم قدیم.

procrastinate

بدفع الوقت گذراندن ، معوق گذاردن .

procrastination

طفره ، تعویق.

procrastinator

طفره رو، تعویق انداز.

procreant

(procreative) وابسته به ایجاد کردن یا زادن .

procreate

تولید کردن ، زادن .

procreation

(procreator) موجد، سازنده ، زایش، فرآوری.

procreative

(procreant) وابسته به ایجاد کردن یا زادن .

procreator

(procreation) موجد، سازنده ، زایش، فرآوری.

procrustean

بزور بکار وادارنده ، بوسیله اعمال زورکاری از پیش برنده ، تحمیل کننده ، تحمیلی.

proctodaeum

قسمت خارجی پوسته مقعد ومجرای مقعد.

proctology

مقعد شناسی.

proctor

وکیل قانونی، بازرس دانشجویان ، متولی، ناظر، نایب، ممتحن ، نظارت کردن ، بازرسی کردن .

proctorship

وکالت، نظارت.

procuance

(procuration) تحصیل چیزی، خرید، نیابت، حصول، جاکشی، دلالی محبت.

procumbent

( درمورد گیاه ) خوابیده روی زمین ، دمر.

procurable

بدست آوردنی، قابل حصول.

procuration

(procuance) تحصیل چیزی، خرید، نیابت، حصول، جاکشی، دلالی محبت.

procurator

وکیل، عامل، گماشته ، ناظر هزینه ، نایب.

procure

بدست آوردن ، تحصیل کردن ، جاکشی کردن .

procurement

بدست آوری، تهیه .

procurer

بدست آورنده ، فراهم سازنده ، جاکش، دلال محبت.

procuress

زن دلال محبت، دلاله .

procyon

( نج. ) روشنترین ستاره صورت فلکی کلب اصغر (Minor Canis).

prod

سیخ زدن ، سک زدن ، برانگیختن ، ترغیب.

prodigal

ولخرج، مسرف، اسراف آور، متلف، پر تجمل.

prodigality

ولخرجی، اسراف.

prodigious

حیرت آور، شگفت، غیر عادی، شگرف.

prodigy

چیز غیر عادی، اعجوبه ، شگفتی، بسیار زیرک .

prodrome

علائم اولیه مرض.

produce

تولید کردن ، عمل آوردن .فرآوردن ، تولید کردن ، محصول، ارائه دادن ، زائیدن .

producer

فرآورگر، فرآور، تولید کننده .تولید کننده ، مولد.

producible

قابل تولید.

product

حاصلضرب، فرآورده ، محصول.فرآورده ، محصول، حاصل، حاصلضرب، بسط دادن ، ایجاد کردن .

product of sums

حاصلضرب مجموعه ها.

product planning

برنامه ریزی محصولات.

production

تولید، محصول.فرآوری، تولید، عمل آوری، ساخت، استخراج، فرآورده .

production routine

روال تولید.

production rule

قاعده ، تولید.

productive

پربار، حاصلضرب.فرآور، مولد ثروت، تولید کننده ، مولد، پر حاصل.

productivity

فرآورش، حاصلخیزی، باروری، سودمندی.

proem

رساله مقدماتی، مقدمه ، سرآغاز، مقدمه سخنرانی، شروع.

proestrus

دوره قبل از فحلیت جنس ماده .

prof

(=professor) پرفسور.

profanation

کفرگوئی، بی حرمتی، بدزبانی.

profanatory

کفرآمیز.

profane

کفر آمیز، بدزبان ، بی حرمتی کردن .

profanity

کفر، بی حرمتی بمقدسات، کفر گوئی، ناسزا.

profess

ادعا کردن ، اظهارکردن ، تدریس کردن ، ابراز ایمان کردن .

profession

پیشه ، حرفه ، شغل، اقرار، اعتراف، حرفه ئی، پیشگانی، پیشه کار.

professionalism

حرفه ئی بودن ، صفات وعادات مخصوص اهل حرفه ، حرفه ئی.

professionalize

حرفه ئی کردن ، حرفه ئی شدن .

professor

استاد، پرفسور، معلم دبیرستان یا دانشکده .

professorate

مربوط به استادی.

professorial

وابسته به استادی، استادانه ، استادوار.

professoriat

هیئت استادان ، مقام استادی.

professorship

استادی، مقام استادی.

proffer

پیشنهاد، عرضه ، تقدیم، پیشنهاد کردن ، تقدیم داشتن ، عرضه داشتن .

proficiency

زبردستی، چیرگی، مهارت، تخصص، کارآئی.

proficient

زبردست، چیره ، ماهر، حاذق، متخصص.

profile

نمایه ، مقطع عرضی، نیمرخ.نیمرخ، برش عمودی، نقشه برش نما، عکس نیمرخ، برجسته ، نمودار یا منحنی مخصوصنمایش چیزی.

profit

سود، نفع، سود بردن .سود، فایده ، منفعت، مزیت، برتری، منفعت بردن ، فایده رساندن ، عایدی داشتن ، سود بردن .

profit and loss

حساب سود وزیان .

profit sharing

سهیم کردن کارگر در سود کارخانه ، مشارکت در سود.

profitability

سودبخشی.

profitable

سودبخش، مفید، سودآور.

profiteer

استفاده چی، استفاده چی بودن ، اهل استفاده زیاد بودن .

profitless

بیسود.

profligacy

هرزگی، ولگردی، ولخرجی.

profligate

هرزه ، بی بند وبار، فاسد الاخلاق، ولخرج.

profluent

پرجریان ، جاری بمقدار زیاد، ساری، روان ، سرشار.

proforma

مقدماتی، مسوده شده ، فاکتورمقدماتی.

profound

عمیق، ژرف.

profundity

عمق، ژرفا.

profuse

فراوان ، وافر، سرشار، ساری، لبریز، سرشار ساختن .

profusion

فراوانی، بخشش، اسراف، سرشاری، وفور.

prog

سیخونک زدن ، با میخ نوک تیز فشار دادن ، پرسه زدن ، خزیدن ، کاوش کردن .

progamete

سلول مولد تخمچه .

progenitor

جد، نیا، پدر بزرگ ، اجداد، پیشرو، نمونه .

progeny

اولاد، فرزند، اخلاف، سلاله ، دودمان .

progestational

وابسته بتغییرات هورمونی وبدنی زن قبل از حاملگی.

progesterone

(progestin) (ش. ) هورمون مربوط به قبل از دوره حاملگی.

progestin

(progesterone) (ش. ) هورمون مربوط به قبل از دوره حاملگی.

prognoses

پیش بینی مرض، بهبودی از مرض در اثر پیش بینی جریان مرض، پیش بینی، مال اندیشی.

prognosis

پیش بینی مرض، بهبودی از مرض در اثر پیش بینی جریان مرض، پیش بینی، مال اندیشی.

prognostic

وابسته به آثار آتی وپیش بینی مرض.

prognosticate

پیش بینی کردن ، تشخیص دادن قبلی مرض.

prognostication

پیشگوئی، پیش بینی، تشخیص قبلی مرض.

prognosticator

پیشگو، تشخیص دهنده قبلی مرض.

program

برنامه ، برنامه نوشتن .(programme) برنامه ، دستور، نقشه ، روش کار، پروگرام، دستور کار، برنامه تهیه کردن ، برنامه دار کردن .

program analyzer

برنامه کاو، تحلیل کننده برنامه .

program cards

کارتهای برنامه .

program checkout

وارسی برنامه .

program counter

شمارنده برنامه .

program debugging

اشکالزدائی برنامه .

program documentation

مستند سازی برنامه .

program execution

اجرای برنامه .

program flow

گردش برنامه ، روند برنامه .

program generator

برنامه زا.

program interrupt

وقفه برنامه .

program library

کتابخانه برنامه ها.

program listing

سیاهه برنامه .

program maintenance

نگهداشت برنامه .

program module

واحد برنامه .

program priority

اولویت برنامه .

program proving

اثبات برنامه .

program relocation

جابجائی برنامه .

program run

رانش برنامه .

program schema

الگوی برنامه .

program segment

قطعه برنامه .

program state register

ثبات حالت برنامه .

program status word

کلمه وضیت برنامه .

program step

گام برنامه .

program structure

ساخت برنامه .

program switch

گزینه برنامه .

program testing

آزمایش برنامه .

program text

متن برنامه .

programatics

برنامه شناسی.

programmatic

وابسته به پروگرام، برنامه ای.

programme

(program) برنامه ، دستور، نقشه ، روش کار، پروگرام، دستور کار، برنامه تهیه کردن ، برنامه دار کردن .

programmed

برنامه ریزی شده ، برنامه دار.

programmed check

مقابله برنامه ریزی شده .

programmer

تهیه کننده برنامه ، طرح ریز، برنامه ریز.برنامه نویس.

programming

برنامه نویسی.

programming aids

ادوات برنامه نویسی.

programming language

زبان برنامه نویسی.

progress

پیشرفت، پیشرفت کردن .پیشرفت کردن ، پیشرفت، پیشروی، حرکت، ترقی، جریان ، گردش، سفر.

progress report

گزارش پیشرفت کار.

progression

فرایازی، تصاعد، توالی، تسلسل، پیشرفت.تصاعد.

progression code

رمز تصاعدی.

progressive

مترقی، ترقی خواه ، تصاعدی، جلو رونده .

progressivism

ترقی خواهی.

progressivist

ترقی خواه ، پیشرفت گرای.

prohibit

منع کردن ، ممنوع کردن ، تحریم کردن ، نهی.

prohibition

منع، نهی، تحریم، ممانعت، قدغن ، صدور حکم منع.ممنوعیت، منع.

prohibitionist

طرفدار منع مسکرات.

prohibitive

(prohibitory) منعی، گران ، جلوگیری کننده .

prohibitory

(prohibitive) منعی، گران ، جلوگیری کننده .

project

طرح، پروژه افکندن .نقشه کشیدن ، طرح ریزی کردن ، برجسته بودن ، پیش افکندن ، پیش افکند، پرتاب کردن ، طرح، نقشه ، پروژه .

projectable

قابل طرح ریزی، قابل پرتاب کردن .

projectile

جسم پرتاب شونده ، مرمی، موشک ، پرتابه .

projection

افکنش، تصویر.پیش آمدگی، پیش افکنی، برآمدگی، نقشه کشی، پرتاب، طرح، طرح ریزی، تجسم، پرتو افکنی، نور افکنی، آگراندیسمان ، پروژه .

projective

افکنشی، تصویری.تصویری، طرحی، ایجاد شده بوسیله انعکاس یاتصویر، جلو آمده .

projector

پرتو افکن ، طرح ریز، پروژکتور، پیش افکن .

prolapse

پائین افتادگی، سقوط، پائین افتادن .

prolate

منبسط، کشیده شده ، دوک وار، دراز.

prolegomenon

پیش گفتار، مقدمه ، مقدماتی، کلمات مقدماتی.

prolegomenous

مقدماتی، پیش گفتاری، دارای مقدمه طولانی.

prolepsis

تقدیم یا تقدم امری، تمهید یامقدمه ، تخیل، فرض قبلی، صحبت از آینده چنانچه گوئی گذشته است.

proletarian

عضو طبقه کارگر، کارگر، وابسته بکارگر، کارگری.

proletarianize

(ez=proletari) جزو طبقه رنجبر وکارگر درآوردن .

proletariat

کارگر ورنجبر، طبقه کارگر.

proletarize

(ez=proletariani) جزو طبقه رنجبر وکارگر درآوردن .

proliferate

پربار شدن ، زیاد شدن ، کثیر شدن ، بسط وتوسعه یافتن .

proliferation

تکثیر، ازدیاد.

proliferous

تکثیر شونده ، بارور شونده بوسیله پیازیا جوانه زنی وامثال آن ، قابل تکثیر، شکوفا، پربار.

prolific

پرزا، حاصلخیز، بارور، نیرومند، پرکار، فراوان .

prolix

دراز، طولانی، خسته کننده ، روده دراز، پرگو.

prolixity

دراز نویسی، اطناب، پرگوئی، روده درازی.

prolocutor

سخنگو، متکلم ( از جانب دیگری )، خطیب.

prologize

(ezprologui) مقدمه نوشتن ، مقدمه گفتن ، پیش گفتار گفتن .

prologue

پیش درآمد، سرآغاز، مقدمه ، پیش گفتار.

prologuize

(ezprologi) مقدمه نوشتن ، مقدمه گفتن ، پیش گفتار گفتن .

prolong

(=prolongate) طولانی کردن ، امتداد دادن ، دراز کردن ، امتداد یافتن ، بتاخیرانداختن ، طفره رفتن ، بطول انجامیدن .

prolongate

(=prolong) طولانی کردن ، امتداد دادن ، دراز کردن ، امتداد یافتن ، بتاخیرانداختن ، طفره رفتن ، بطول انجامیدن .

prolongation

ممتد کردن ، طولانی کردن ، تطویل.

prolonger

امتداد دهنده ، تاخیر دهنده ، طولانی کننده .

prolotherapy

اصلاح وتر یا عضوی بوسیله کاهش رویش وتکثیر سلولی.

prolusion

اثر هنری مقدماتی، مقاله مقدماتی، مقاله آزمایشی، تمهید، تحصیر.

prolusory

مقدماتی، پیش در آمدی.

prom

مجلس رقص رسمی دبیرستان یا دانشکده .

promenade

گردش، تفرج، سیر، گردشگاه ، تفرجگاه ، گردش رفتن ، تفرج کردن ، گردش کردن .

promenader

گردش کننده ، تفریح کننده .

promethean

وابسته به پرومیتوس ( در افسانه یونان ).

prometheus

( افسانه یونان ) تیتان فرزند پاپتوس.

promibitive

کزاف، موجب منع.

prominence

برجستگی، امتیاز، پیشامدگی، برتری.

prominent

برجسته ، والا.

promiscuity

بیقاعدگی، بیقیدی در امور اخلاقی وجنسی.

promiscuous

بیقاعده ، بیقید در امور جنسی.

promise

وعده ، قول، عهد، پیمان ، نوید، انتظار وعده دادن ، قول دادن ، پیمان بستن .

promisee

( حق. ) متعهدله .

promiser

قول دهنده ، متعهد.

promising

امید بخش، نوید دهنده ، محتمل.

promisor

( حق. ) متعهد، وعده دهنده .

promissory

وابسته به تعهد یا قول.

promissory note

سفته .

promontory

دماغه بلند، راس، پرتگاه ، برآمدگی، دماغه .

promotable

قابل ترویج.

promote

ترفیع دادن ، ترقی دادن ، ترویج کردن .

promoter

پیش برنده ، ترقی دهنده ، ترویج کننده .

promotion

ترفیع، ترقی، پیشرفت، جلو اندازی، ترویج.

promotive

ترویجی.

prompt

بیدرنگ ، سریع کردن ، بفعالیت واداشتن ، برانگیختن ، سریع، عاجل، آماده ، چالاک ، سوفلوری کردن .

promptbook

نسخه نمایشنامه که به سوفلور نمایش اختصاص دارد.

prompter

سوفلور، وادار کننده .

promptitude

چالاکی، سرعت، سریع العملی، زرنگی.

promulgate

اعلام کردن ، انتشار دادن ، ترویج کردن .

promulgation

(promulgator) اعلام، اعلام دارنده ، ترویج.

promulgator

(promulgation) اعلام، اعلام دارنده ، ترویج.

pronate

دمر قرار دادن ، بداخل گرداندن ، روی چهار دست وپا خم شدن ( مثل چهارپایان )، خمیده .

prone

متمایل، مستعد، مهیا، درازکش، دمر.

prong

چنگک ، چنگال، تیزی چنگال، تیزی دندان ، شاخه رود یانهر، شعبه ، زبانه ، با چنگ ک سوراخ کردن ، با چنگک صاف کردن ( زمین )، دارای چنگک یا چنگال کردن .

pronged

چنگک دار.

pronominal

ضمیری، وابسته به ضمیر، شبیه ضمیر.

pronoun

ضمیر.

pronounce

تلفظ کردن ، رسما بیان کردن ، ادا کردن .

pronounceable

قابل تلفظ.

pronouncement

اظهار عقیده رسمی، صدور رای، اعلامیه رسمی.

pronouncer

اعلامکننده .

pronto

سریعا، عاجلانه .

prontonotary

( prothonotary) سر دفتراسناد رسمی، یکی ازهفت عضو دفتراسناد پاپ، متصدی امضائاحکام.

pronucleus

هسته سلول قابل لقاح پس از تکمیل دوره بلوغ وورود نطفه به درون تخم جانور.

pronunciation

تلفظ، بیان ، ادای سخن ، طرز تلفظ، سخن .

proof

دلیل، گواه ، نشانه ، مدرک ، اثبات، مقیاس خلوص الکل، محک ، چرکنویس.اثبات، برهان ، دلیل.

proof spirit

الکل خالص.

proofer

آزمون کننده .

proofroom

اطاق غلط گیری نمونه هائی چاپی مطبعه .

prop

حائل، نگهدار، پایه ، تیر، شمع ( درمعدن )، نگهداشتن ، پشتیبانی کردن ، حائلکردن یا شدن .

propaedeutic

تعلیمات مقدماتی، تحصیلات مقدماتی، مقدمات.

propagable

قابل تکثیر، قابل ترویج، قابل تبلیغ.

propaganda

تبلیغ، تبلیغات، پروپاگاند.

propagandist

مبلغ.

propagandize

تبلیغات کردن .

propagate

گستردن ، ( بوسیله تولید مثل ) تکثیر کردن ، زیاد کردن ، پروردن ، قلمه زدن ، منتشرکردن ، انتشار دادن .پخش کردن ، پخش شدن ، رواج دادن .

propagated carry

رقم نقلی پخش شده .

propagated error

خطای پخش شده .

propagation

پخش، ترویج.گسترش، تکثیر، تبلیغ، انتشار، رواج، پراکنی.

propagation delay

تاخیر پخش.

propagator

گسترشگر، تکثیر کننده ، انتشار دهنده .

propane

( ش. ) پارافین گازی و مشتعل هیدروکاربنی، پروپان .

propel

بجلو راندن ، سوق دادن ، بردن ، حرکت دادن .

propellant

(propellent) عامل، انگیزه ، محرک ، نیروی محرکه .

propellent

(propellant) عامل، انگیزه ، محرک ، نیروی محرکه .

propeller

(=propellor) پروانه هواپیما وکشتی وغیره .

propellor

(=propeller) پروانه هواپیما وکشتی وغیره .

propend

(=incline) تمایل داشتن .

propense

(disposed، =inclined) مایل، متمایل.

propensity

تمایل طبیعی، میل باطنی، رغبت، گرایش.

proper

سره ، مناسب.شایسته ، چنانکه شاید وباید، مناسب، مربوط، بجا، بموقع، مطبوع.

proper adjective

( د. ) صفت مرکب از اسم خاص.

proper fraction

(ر. ) کسر صحیح، کسر متعارفی.

proper noun

اسم خاص.

proper subset

زیر مجموعه ، سره .

propertied

سهام دار، ملاک ، متمکن ، دارای خواص معین .

property

دارائی، مال، خاصیت، صفت خاص، استعداد.خاصیت، ویژگی، ولک ، دارائی.

property list

سیاهه خواص.

property sort

جور کردن خاصیتی.

propertyless

بیمال، بی خاصیت.

prophase

مرحله اولیه تقسیم سلولی، پیشگاه .

prophecy

غیبگوئی، نبوت، پیغمبری، پیشگوئی، رسالت، ابلاغ.

prophesier

پیشگوئی کننده .

prophesy

غیبگوئی یا پیشگوئی کردن .

prophet

پیامبر، پیغمبر، نبی.

prophetic

نبوتی، مبنی بر پیشگوئی.

prophets

کتب انبیائ بنی اسرائیل.

prophylactic

مانع بروز مرض، پیشگیری کننده ، پیشگیر.

prophylaxis

( طب ) طب پیشگیری، طب استحفاظی.

propine

ساغر را نوشیدن وبدیگری دادن ، هدیه .

propinquity

نزدیکی، خویشی، شباهت، قرابت، مجاورت.

propitiable

آرام کننده ، قابل تسکین ، استمالت پذیر.

propitiate

خشم را فرو نشاندن ، استمالت کردن ، تسکین دادن .

propitiation

دلجوئی، فرونشاندن خشم وغضب، استمالت.

propitiator

تسکین دهنده ، دلجوئی کننده .

propitiatory

وابسته به تسکین یا دلجوئی.

propitious

خوش یمن ، میمون ، شفیع، خیر خواه ، مساعد.

propolis

ماده صمغی قهوه ای رنگی شبیه موم.

propone

( اسکاتلند ) پیشنهاد کردن ، ارائه دادن .

proponent

استدلال کننده ، توضیح دهنده ، طرفدار.

proportion

تناسب، نسبت، درجه ، سهم، قسمت، قیاس، شباهت، مقدار، قرینه ، متناسب کردن ، متقارن کردن .تناسب، نسبت.

proportional

متناسب، به نسبت.

proportional parts

بخشهای کسری اقلامتصاعدی یک جدول.

proportionality

تناسب.

proportionate

متناسب، درخور، فراخور، متناسب کردن .

proposal

پیشنهاد.پیشنهاد، طرح، طرح پیشنهادی، اظهار، ابراز.

propose

پیشنهاد کردن ، پیشنهاد ازدواج کردن .پیشنهاد کردن .

proposer

پیشنهاد کننده .

proposition

موضوع، قضیه ، کار، مقصود، قیاس منطقی، پیشنهاد کردن به ، دعوت بمقاربت جنسیکردن .گزاره ، پیشنهاد.

propositional

گزاره ای.

propositional calculus

حساب گزاره ای.

propositional function

وظیفه حسی، امر حسی.

propositional logic

منطق گزاره ای.

propositus

آدم پدر ومادردار، شخص اخیرالذکر.

propound

مطرح کردن ، پیشنهاد کردن ، ارائه دادن ، تقدیم کردن ، رواج دادن .

propounder

مروج، پیشنهاد دهنده ، رواج دهنده .

propraetor

(propretor) کنسول فرماندار استان قدیم روم.

propretor

(propraetor) کنسول فرماندار استان قدیم روم.

proprietary

اختصاصی، متعلق به ملاک ، وابسته به مالک .

proprietor

مالک ، ملاک ، متصرف، صاحب حق طبق کتاب.

proprietorship

مالکیت، صاحب ملک یامغازه بودن .

proprietress

(مونث ) مالک ، ملاک .

propriety

تناسب، نزاکت، قواعد متداول ومرسوم رفتاروآداب سخن ، مراعات آداب نزاکت، برازندگی.

proprioceptive

تحریک شده در اثر تحریکات درونی عضو موجود زنده .

proptosis

جلو آمدگی تخم چشم، چشم ورقلنبیده .

propulsion

نیروی محرکه ، خروج، دفع، پیش راندن .

propulsive

دافع، بیرون ریزنده .

propylaeum

سردر، در بزرگ ساختمان .

prorata

بتناسب، برحسب نسبت معین ، بهمان نسبت.

prorate

به نسبت تقسیم کردن ، سرشکن کردن .

proration

بخش به تناسب، سرشکنی، تقسیم به نسبت، توزیع برحسب مدت یانسبت.

prorogate

(prorogue) تعطیل کردن ، بتعویق انداختن ، تعطیل شدن .

prorogation

تمدید، طفره زنی، اطاله ، تعویق.

prorogue

(prorogate) تعطیل کردن ، بتعویق انداختن ، تعطیل شدن .

prosaic

خالی از لطف، کسل کننده ، وابسته به نثر، نثری.

prosaism

سخن کسل کننده ، مبتذل نویسی، نثر نویسی.

prosaist

(prosateur) نثر نویس.

prosateur

(prosatist) نثر نویس.

proscenium

صحنه نمایش، جلو صحنه ، پیشگاه ، پیش صحنه .

proscribe

تبعید کردن ، ممنوع ساختن ، تحریم کردن ، نهی کردن ، بد دانستن ، بازداشتن از.

proscription

ترک ، منع، تخطئه ، تبعید، محکومیت، محرومیت.

prose

نثر، سخن منثور، به نثر درآوردن ، نثر نوشتن .

prose poem

نثر مسجع.

prosector

تشریح کننده بدن مرده ، کالبد شکاف، پیگیرگر.

prosecutable

قابل تعقیب.

prosecute

تعقیب قانونی کردن ، دنبال کردن پیگرد کردن .

prosecuting attorney

مدعی العموم، دادستان .

prosecution

(prosecutor) تعقیب قانونی، پیگرد، پیگرد کننده ، تعقیب کننده .

prosecutor

(prosecution) تعقیب قانونی، پیگرد، پیگرد کننده ، تعقیب کننده .

proselyte

جدید الایمان ، کسیکه تازه بدینی واردشود، نو آموزمذهبی، عضو تازه حزب، بدین تازه ای وارد کردن ، تبلیغ کردن ، تبلیغ شدن .

proselytism

تبلیغ دینی، تبلیغ حزبی، تحت تاثیر تبلیغات مسلکی واقع شدن .

proselytize

بدین تازه ای وارد شدن یاکردن .

prosencephalic

جلو مغزی، واقع در جلو مغز، وابسته به جلو مغز.

prosencephalon

(=forebrain) ( تش. ) جلو مغز.

proser

نثر نویس.

proserpina

(proserpine) ( افسانه یونان ) دختر زاوش.

proserpine

(proserpina) ( افسانه یونان ) دختر زاوش.

prosodic

(prosodical) عروضی.

prosodist

دانشمند عروض وبدیع.

prosody

علم عروض، علم بدیع، قواعد بدیعی وعروضی.

prosopopoeia

( عروض ) تعریف شخص غایب بصورت متکلم وحده ، حاضر دانستن شخص غایب، تجسم.

prospect

معدن کاوی کردن ، دور نما، چشم انداز، انتظار، پیش بینی، جنبه ، منظره ، امیدانجام چیزی، اکتشاف کردن ، مساحی.

prospective

مربوط به آینده ، موثر درآینده .

prospector

اکتشاف کننده ، معدن یاب، معدن کاو.

prospectus

آینده نامه ، اطلاع نامه ، شرح چاپی درباره شرکت یا معدنی که برای آن باید سرمایه جمع آوری شود.

prosper

کامکار شدن ، رونق یافتن ، موفق شدن ، کامیاب شدن ، پیشرفت کردن .

prosperity

موفقیت، کامیابی، کامکاری.

prosperous

کامیاب، موفق، کامکار.

prostate

(gland prostate) غده پروستات (prostatic =).

prostatectomy

بیرون آوردن غده پروستات.

prostatic

غده پروستات (=prostate).

prostatism

( طب) ابتلا به پروستات.

prosthetics

( طب ودندان پزشکی ) مبحث اعضای مضنوعی.

prosthodontics

( دندان پزشکی ) مبحث دندانسازی.

prosthodontist

دندانساز.

prostitute

فاحشه ، فاحشه شدن ، برای پول خود را پست کردن .

prostitution

فحشائ، جندگی.

prostomium

( ج. ش. ) قسمت جلو سر نرم تنان وحلزونها.

prostrate

بخاک افتاده ( درحال عبادت یا خضوع )، روی زمین خوابیده ، دمر خوابیده ، افتادن ، درمانده وبیچاره شدن .

prostration

بخاک افتادن ، درماندگی، دمر بودن .

prosy

(tedious =prosaic) کسل کننده ، با اطناب.

protagonist

بازیگر عمده ، پیشقدم، پیش کسوت، سردسته .

protasis

نخستین قسمت درام قدیم رومی، مقدمه .

protean

شبیه Proteus، متغیر، شکل پذیر، گوناگون ، متلون .

protect

حفاظت کردن ، حمایت کردن .حراست کردن ، نیکداشت کردن ، نگهداری کردن ، حفظ کردن ، حمایت کردن .

protect bit

ذره حفاظتی.

protected location

مکان حفاظت شده .

protection

حراست، حمایت، حفظ، نیکداشت، تامین نامه .حفاظت، محافظت.

protection key

کلید حفاظت.

protection level

سطح حفاظت.

protection ring

حلقه حفاظت.

protectionism

سیستم حمایت از تولیدات داخلی.

protectionist

طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی.

protective

محافظ، وابسته به حفظ یا حراست.

protector

نگهدار، پشتیبان ، حامی، سرپرست، قیم، نیکدار.

protectorate

سرپرستی، قیمومت، کشور تحتالحمایه .

protectory

پرورشگاه یتیمان ، دارالایتام.

protege

تحت الحمایه ، حمایت شده ، شاگرد، نوچه .

proteide

(=protein) ( ش. ) پروتئین .

protein

(=proteide) ( ش. ) پروتئین .

proteinaceous

پروتئین دار.

proteinase

آنزیمهای آبکی کننده پروتئین .

proteinate

پروتئینات، ترکیب پروتئین دار.

protem

(protempore) فعلا، موقتا، موقت، شاغل مقامی بطور موقت.

protempore

(protem) فعلا، موقتا، موقت، شاغل مقامی بطور موقت.

protend

امتداد یافتن ، بسط داشتن ، جلو آمدن .

protensive

مدت دار، مزمن .

proteranthous

(گ . ش. ) دارای گلهائیکه قبل از برگ ظاهر گردد.

proteranthy

گل آوری قبل از برگ آوری.

protest

اعتراض، پروتست، واخواست رسمی، شکایت، واخواست کردن ، اعتراض کردن .

protestant

عضو فرقه مسیحیان پروتستان .

protestantism

اصول آئین پروتستانت.

protestation

اعتراض، واخواهی، اظهار جدی، ادعا، تصریح.

proteus

( افسانه یونان ) خدای دریا که اشکال مختلف بخودمیگرفته .

prothalamion

( prothalamium) ترانه مخصوص جشن ازدواج، سرود مبارک باد.

prothalamium

( prothalamion) ترانه مخصوص جشن ازدواج، سرود مبارک باد.

prothesis

چیدن نان وشراب عشای ربانی روی میز، ( جراحی ودندانسازی ) دندان یا عضو مصنوعی.

prothonotary

( prontonotary) سر دفتراسناد رسمی، یکی ازهفت عضو دفتراسناد پاپ، متصدی امضائاحکام.

prothorax

( ج. ش. ) قسمت قدامی سینه حشره .

protist

(ج. ش. ) آغازی، تک یاختگان آغازی.

protocol

پیوند نامه ، مقاوله نامه ، موافقت مقدماتی، پیش نویس سند، ( در فرانسه ) آداب ورسوم، تشریفات، مقاوله نامه نوشتن .

protohistory

مطالعه اوضاع ماقبل تاریخی انسان ، تاریخ ماقبل تاریخ.

protolanguage

زبان قدیمی.

protolithic

وابسته بدوران ماقبل عصر سنگ .

proton

( فیزیک - ش. ) هسته اتم سبک و دارای تعداد مساوی اتم هیدروژن .

protoplasm

سفیده یاخته ، جرم زنده ، ماده اصلی جسم سلولی.

prototypal

( prototypic) وابسته به طرح اصلی یا نمونه اصلی.

prototype

نخستین بشر، اصل ماده ، نخستین آفریده ، نمونه اصلی، شکل اولیه ، مدل پیش الگو، پیش گونه .نمونه اولیه .

prototypic

( prototypal) وابسته به طرح اصلی یا نمونه اصلی.

protozoan

تک یاخته ، وابسته به تک یاخته آغازی.

protozoology

تک یاخته شناسی.

protract

طول دادن ، دراز کردن ، امتداد دادن ، کش دادن .

protractile

امتداد پذیر، بسط وتوسعه یافتنی.

protraction

تمدید، امتداد، نقشه کشی طبق مقیاس معینی.

protractive

جلو آمده ، اطاله دار، دراز کننده یاشونده .

protractor

گوشه سنج، زاویه سنج، (تش. ) عضله ممدده .

protreptic

موعظه آمیز، تشویق کننده ، نصیحت.

protrude

برآمدگی داشتن ، جلو آمده بودن ، تحمیل کردن .

protrusile

دارای ساختمان جلو آمده ، جلو آمدنی، جلو آمده .

protrusility

جلو آمدگی.

protrusion

پیش آمدگی، پیش رفتگی، جلو افتادگی، تحمیل.

protrusive

جلو آمده ، برآمده .

protuberance

(protuberancy) برآمدگی، قلنبگی، تورم، بادکردگی.

protuberancy

(protuberance) برآمدگی، قلنبگی، تورم، بادکردگی.

protuberant

برآمده ، متورم، باد کرده .

proud

گرانسر، برتن ، مغرور، متکبر، مفتخر، سربلند.

provable

قابل اثبات.

provacation

انگیختگی، برافروختگی، انگیزش، تحریک .

prove

ثابت کردن ، در آمدن .

provenance

زادگاه ، منشائ، اصل، حد، منطقه قدرت یا درک .

provender

علیق، علوفه ، خواربار، آذوقه ، غذا، علیق دادن .

prover

اثبات کردن ، محقق کردن ، ثابت کردن ، ( در چاپخانه ) نمونه گرفتن محک زدن .

proverb

مثل، ضرب المثل، گفتار حکیمانه ، مثل زدن .

provide

تهیه کردن ، مقرر داشتن ، تدارک دیدن .آماده کردن ، تهیه دیدن ، وسیله فراهم کردن ، میسر ساختن ، تامین کردن توشه دادن .

provided

آماده ، مشروط، درصورتیکه .

providence

مشیت الهی، صرفه جوئی، آینده نگری.

provident

( providential) صرفه جو، آینده نگر، مال اندیش، خوشبخت، مشیتی.

providential

( provident) صرفه جو، آینده نگر، مال اندیش، خوشبخت، مشیتی.

provider

مهیا کننده ، بدست آورنده .

providing

مشروط بر اینکه ، در صورت.

province

استان ، ایالت، ولایت.

provincial

استانی، ایالت نشین ، کوته فکر، ایالتی.

provincialism

گویش یا لهجه محلی، عقاید وافکار محدود محلی.

provincialize

شهرستانی کردن ، تبدیل باستان کردن .

proving

اثبات.

proving ground

محل تحقیقات علمی، آزمایشگاه ، آزمونگاه .

provision

تهیه ، قید.توشه ، تهیه ، تدارک ، شرط، بند، ماده ، قوانین ، سورسات رساندن ، مقررداشتن ، شرط کردن .

provisional

موقت.موقت، موقتی، شرطی، مشروط.

provisioner

توشه رسان ، تدارک کننده ، تهیه کننده .

provisions

مقررات، قیود، تدارکات.

proviso

شرط، قید، بند، جمله شرطی.

provisory

شرطی، احتیاطی.

provocative

محرک ، برانگیزنده ، عصبانی کننده .

provoke

تحریک کردن ، دامن زدن ، برانگیختن ، برافروختن ، خشمگین کردن .

provost

رئیس، شهردار، کشیش، ناظم دانشکده .

prow

دماغه کشتی، ( در شعر ) کشتی، عرشه کشتی.

prowess

دلاوری.

prowl

درپی شکار گشتن ، پرسه زدن ، تلاش، پرسه ، جستجو، تکاپو، سرقت.

prowler

پویان ، کنجکاو، ولگرد.

proximal

نزدیک مبدا، مبدائی.

proximate

نزدیک ، پیوسته ، بیفاصله ، مستقیم، تقریبی.

proximity

نزدیکی، مجاورت.

proximity fuze

فیوز مخصوص انفجار مرمی ( پرتابه ) از مسافت دور.

proximo

درماه آینده ، مربوط بماه آینده .

proxy

وکیل، نماینده ، وکالت، وکالتنامه ، بنمایندگی دیگری رای دادن .

prsbytery

دادگاه شرعی، محل جلوس کشیش.

prude

امل، متظاهر، کوته فکر.

prudence

احتیاط، حزم، ملاحظه ، پروا.

prudent

( prudential) محتاط، از روی احتیاط.

prudential

(prudent) محتاط، از روی احتیاط.

prudery

امل بودن ، تظاهر، کوته فکری.

prudish

با احتیاط، امل.

prune

هرس کردن .(گ . ش. ) آلو، گوجه برقانی، آلوبخارا، آراستن ، سرشاخه زدن ، هرس کردن .

pruning

هرس.

pruning hook

دسقاله ، داسقاله .

pruplish

متمایل به رنگ ارغوانی.

prurience

( pruriency) خارش، حکه ، هرزگی.

pruriency

( prurience) خارش، حکه ، هرزگی.

prurient

خارش دار، کرمکی، دارای فکر شهوانی، هرزه .

pruriginous

خارش دار.

prurigo

خارش سخت، خنش، مرض خارش پوست.

pruritic

خارشی.

pruritus

خارش (Itching)، حکه .

prussian blue

نیل فرنگی، رنگدانه آبی رنگ آهن دار.

pry

بادقت نگاه کردن ، کاوش کردن ، فضولانه نگاه کردن ، با دیلم یا اهرم بلند کردن ، اهرم، دیلم، کنجکاوی، فضولی، فضول.

pryer

فضول، مداخله گر.

psalm

مزمور، سرود روحانی، سرود، سرود مذهبی خواندن .

psalmist

مزمور خوان .

psalmody

مزمور خوانی، سرود خوانی.

psalter

کتاب سرود، سرود مذهبی، مزامیر.

psalterium

( ج. ش. ) معده سوم نشخوار کنندگان .

psaltery

(=psaltry) ( مو. ) قانون یاسنتور انگشتی یامضرابی، سرود.

pseud

( pseudo) پیشوند بمعنی ' کاذب ' و ' ساختگی ' و ' دروغ '.

pseudo

(spurious، sham، pseud) پیشوند بمعنی ' کاذب ' و ' ساختگی ' و ' دروغ '.

pseudo hardware

شبه سخت افزار.

pseudo operation

شبه عمل، عملواره .

pseudo random number

عدد شبه تصادفی.

pseudocarp

میوه کاذب، میوه فرعی، شبه میوه .

pseudoclassic

شبه کلاسیک ، کلاسیک کاذب.

pseudocode

شبه برنامه ، شبه دستور الملها.

pseudoinstruction

شبه دستور العمل.

pseudolanguage

شبه زبان ، زبانواره .

pseudonym

اسم مستعار، تخلص.

pseudonymous

دارای تخلص، وابسته به نام مستعار.

pseudopod

( pseudopodium) شبه پا، پای کاذب، تجسم واضح روح.

pseudopodium

( pseudopod) شبه پا، پای کاذب، تجسم واضح روح.

pseudopregnancy

آبستنی کاذب، شبه آبستنی.

pseudosalt

شبه ملح، شبه نمک .

pseudoscience

مجموعه تئوریها وفرضیه ها وروشهائی که بغلط علمی قلمداد میگردند، شبه علم.

pseudotuberculosis

شبه سل، سل کاذب.

pshaw

( علامت تعجب ) آه ، واه ، آه گفتن ، اوه .

psittaceous

( ج. ش. ) وابسته بخانواده طوطی، شبیه طوطی.

psittacine

طوطی وار.

psoriasis

( طب ) دائ الصدف، پسوریازیس.

psychanalyze

روانکاوی کردن ، بوسیله تجزیه وتحلیل روانی معالجه کردن .

psychasthenia

ضعف روحی، خستگی روانی، بی تصیمی.

psychbiology

علم مطالعه ارتباط میان روانشناسی وزیست شناسی، زیست شناسی روانی.

psyche

( افسانه یونان ) شاهزاده زیبائی که ' کوپید' (Cupid) بدام عشقش گرفتارشد، روان ، روح.

psyche knot

آرایش گیسو بصورت گوجه فرنگی.

psychgenetic

( psychogenic) موجد محرکات ذهنی.

psychiatric

وابسته به روانپزشکی.

psychiatrist

روانپزشک .

psychiatry

( طب) معالجه ناخوشیهای دماغی، پزشکی روانی، طب روحی، روانپزشکی.

psychic

روحی، روانی، ذهنی، واسطه ، پدیده روحی.

psychoanalysis

تحلیل روانی، روانکاوی.

psychoanalyst

روانکاو.

psychoanalytic

وابسته به روانکاوی.

psychodrama

نمایش اخلاقی وانتقادی.

psychodynamic

وابسته به محرکات وانگیزه های موثر در فکر.

psychogenesis

پیدایش نیروی درونی، ایجاد در اثر فعل وانفعالات درونی، منشافعالیت ذهنی، روان زایش.

psychogenic

( psychgenetic) موجد محرکات ذهنی.

psychognosis

(=psychognosy) مطالعه عمیق روانی، تحقیقات روانی، روان پژوهش.

psychognosy

( =psychognosis) مطالعه عمیق روانی، تحقیقات روانی، روان پژوهش.

psychograph

(=profile).

psychokinesis

عملیات جنون آمیز در اثر اختلالات فکری وروانی.

psychologic

وابسته به روانشناسی.

psychologism

روانگرائی، پیروی از اصول روانی.

psychologist

روانشناس.

psychologize

پژوهش روانشناسی کردن ، روانکاوی کردن .

psychology

روان شناسی، معرفه النفس، معرفه الروح.

psychometrics

روان سنجی، هوش سنجی.

psychometry

روان سنجی، آزمایش هوش.

psychomotor

ناشی از حرکات عضلانی در اثر عمل فکری.

psychoneurosis

ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی.

psychoneurotic

مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی.

psychopath

بیمار روانی، مبتلا بامراض روانی.

psychopathology

علم آسیب شناسی روانی.

psychopathy

معالجه روانی، اختلالات فکری وروانی، اختلالات روانی.

psychophysics

علم روابط میان روان وتن ، علم روابط میان روان شناسی وفیزیک ، مبحث روابط روان وماده .

psychosis

بیماری روانی، جنون .

psychosomatics

( طب) علم روان تنی، روان تنائی.

psychosurgery

( جراحی ) جراحی مغز جهت درمان بیماری روانی.

psychotherapeutic

وابسته بدرمان روانی.

psychotherapy

درمان روانی، تداوی روحی.

psychotic

بیمار روانی، دیوانه .

psychrometer

دستگاه بخار سنج هوا، رطوبت سنج، نم سنج.

psychrophilic

( گ . ش. ) سرما دوست، رشد کننده در درجه حرارت کم، سرمازی.

psyho

آدم دیوانه ، بیمار روانی.

psylla

(=psyllidae) ( ج. ش. ) شپشه های جهنده گیاهی.

psyllidae

( =psylla) ( ج. ش. ) شپشه های جهنده گیاهی.

pt boat

(boat torpedo =motor) ناوچه اژدر افکن .

pt down

نوشتن ، کنار گذاردن ، خوار وخفیف کردن ، منسوخ کردن ، از بین بردن ، بزور بچیزیخاتمه دادن ، متوقف ساختن ، هرز آب ساختن ، منکوب کردن .

ptarmigan

(ج. ش. ) باقرقره .

pteridology

مطالعه علمی سرخس ها، سرخس شناسی.

pteridophyta

( pteridophyte) ( گ . ش. ) گیاهان آوندی خانواده سرخس، نهانزاد آوندی.

pteridophyte

( pteridophyta) ( گ . ش. ) گیاهان آوندی خانواده سرخس، نهانزاد آوندی.

pteridosperm

(fern seed) سرخس تخمی.

pterodactyl

( دیرین شناسی ) راسته ای از سوسماران بالدار عهد ژوراسیک سفلی تا عهد مسوزوئیک .

pterodactyloid

( pterodactylous) شبیه سوسماران بالدار.

pterodactylous

( pterodactyloid) شبیه سوسماران بالدار.

pteropod

(ج. ش. ) نرم تنان شکم پای شناور درسطح دریا، پرپا.

ptisan

ماشعیر، گندم پوست کنده .

ptolemaic

وابسته به بطلمیوس جغرافی دان ومنجم.

ptolemaist

بطلمیوسی.

ptomaine

(ش. ) مواد آلی قلیائی سمی که دراثر پوسیدگی باکتریها بر روی مواد ازتی تشکیلمیگردد.

ptyalin

(ش. ) ماده تخمیری بزاق.

pub

( انگلیس ) میخانه آدمی که از این میخانه بان میخانه برود، خمار(khammaar).

puberal

(pubertal) وابسته به بلوغ.

pubertal

( puberal) وابسته به بلوغ.

puberty

بلوغ، رسیدگی، سن بلوغ.

puberulent

دارای کرک های ریز، پوشیده شده از موهای ریز (مثل پشت زهار درسن بلوغ )، کرکدار.

pubes

موی زهار، موی شرمگاه ، ناحیه زهار یا عانه ، شرمگاه ، کرک ، پوشیدگی از کرک .

pubescence

سن بلوغ، بلوغ، رویش مو در پشت زهار.

pubescent

( pubic) لابلوغی، زهاری، شرمگاهی.

pubic

( pubescent) لابلوغی، زهاری، شرمگاهی.

pubis

( تش ) استخوان شرمگاه ، عظم عانه .

public

همگان ، عمومی، همگانی، ملی، اجتماعی، عموم، عامه .عمومی، آشکار، مردم.

public address system

دستگاه بلندگو مخصوص اجتماعات بزرگ .

public defender

( حق. ) وکیل تسخیری.

public domain

خالصه دولتی، ملک خالصه .

public house

کاروانسرا، مهمانخانه ، ( انگلیس) میخانه .

public law

حقوق عمومی، حقوق بین المللی عمومی.

public library

کتابخانه عمومی.

public relations

روابط عمومی.

public sale

حراج، مزایده .

public school

دبیرستان شبانه روزی، مدرسه عمومی.

public sector

بخش عمومی، بخش دولتی.

public servant

مستخدم دولت، خادم ملت.

public service

خدمت بجامعه ، استخدام دولتی.

public spirited

دارای روحیه اجتماعی.

public works

تاسیسات عام المنفعه ، امور عام المنفعه .

publican

مامور وصول مالیات، بیگانه ، صاحب میخانه .

publication

نشر، انتشار، طبع ونشر، اشاعه ، نشریه .نشریه ، انتشار.

publication language

زبان نشری.

publicist

روزنامه نگار، ناشر، تبلیغات چی.

publicity

تبلیغات.

publicize

تبلیغات کردن ، آگهی کردن ، باطلاع عمومی رساندن .

publish

چاپ کردن ، طبع ونشر کردن ، منتشر کردن .منتشر کردن .

publishable

قابل نشر.

publisher

ناشر.ناشر.

puce

رنگ آلبالوئی.

puchery

( pucker) چروک ، چین ، جمع شدگی، چروک شدن ، درهم کشیدن .

puck

جن ، بچه شیطان ، سیخونک زدن .

pucka

(pukka) ( درهند) خوب، تمام عیار، محکم، بادوام، ساخته شده .

pucker

( puchery) چروک ، چین ، جمع شدگی، چروک شدن ، درهم کشیدن .

puckish

شیطان .

pudding

دسر محتوی آرد برنج وتخم مرغ شبیه فرنی.

puddle

گودال، چاله فاضل آب، دست انداز، مخلوط کردن ، گل گرفتن ، گل آلود کردن .

puddling

تبدیل آهن لخته به آهن ساخته یا فولاد.

pudency

آزرم، شرم، حجب.

pudendum

(تش) فرج، آلت تناسل ( زن یامرد )، شرمگاه .

pudgy

خپله ، چاق، گوشتالو.

pueblo

دهکده سرخ پوستان .

puerile

(silly، childish، =juvenile) بچگانه ، کودکانه ، احمقانه .

puerilism

حرکات کودکانه ( ناشی از اختلال فکری )، کودک منشی.

puerility

بچگی، نادانی.

puerperium

مرحله بین زایمان واعاده زهدان بحال اولیه خود، دوره نفاس.

puff

فوت، پف، دود ویا بخار، قسمت پف کرده جامه زنانه ، غذای پف دار، مشروب گازدار، پفک ، پک زدن ، چپق یا سیگار کشیدن ، بلوف زدن ، لاف زدن ، پف کردن ، منفجر کردن ، منفجر شدن ، وزش باد، وزیدن .

puff paste

خمیر پف دار، نان شیرینی پف کردن ، پفک ، آدم توخالی، آدم پفکی.

puffer

پف کننده ، سیگاری، اهل دود، بیگودی گیسو.

puffery

تبلیغات پر سر وصدا.

puffin

( ج. ش. ) مرغان دریائی از خانواده بطریق یا پنگوئن .

puffy

پف کردن ، باد کرده ، باد دار.

pug

ضایعات غله ، کاه ، خاشاک گندم، تفاله سیب، آدم محبوب، فاحشه ، کرجی بان ، سگ کوتاه قامت چینی، بینی کوتاه وبزرگ وسرببالا، آدم کوتوله ، طره گیسو، خاک رس، از بیخ درآوردن ، کندن ، میناکاری کردن ، سیخونک زدن .

pug nose

بینی کوتاه وکلفت سر ببالا.

pug nosed

دارای بینی کوتاه وسر بالا، پهن بینی.

pugilism

مشت زنی، بوکس بازی.

pugilist

مشت زن ، ستیزه گر، ستیزه جو، دعوائی.

pugnacious

جنگجو، ستیزه گر.

pugnacity

ستیزه جوئی.

puisne

(حق. ) بعدا، بعدی، ضعیف، نارسا، مادون .

puissance

(power، strength) توان ، قدرت، نیرو، توانائی.

puissant

توانا، نیرومند.

puke

(.vi and .vt.n) استفراغ کردن ، قی، استفراغ، بالا آوردن ، (.n) رنگ آبی تیره ، آبی سیر.

pukka

(puka) ( درهند) خوب، تمام عیار، محکم، بادوام، ساخته شده .

pulchritude

زیبائی، خوش اندامی، قشنگی.

pulchritudinous

زیبا.

pule

(whimper، =whine) ناله وشکایت کردن ، باصدا حرکت کردن .

puli

(ج. ش. ) سگ روستائی مجارستانی.

pulicide

کیک کش.

pull

کشیدن ، بطرف خود کشیدن ، کشش، کشیدن دندان ، کندن ، پشم کندن از، چیدن .

pull away

کنار گرفتن ، عقب نشینی کردن .

pull down

خراب کردن ، پائین آوردن ، تخفیف دادن ، کاستن ، دریافت کردن .

pull in

نقشه یا عملی را متوقف ساختن ، متوقف شدن ، ( ز. ع. ) توقیف کردن .

pull off

باوجود مشکلات بکارخود ادامه دادن ، مقاومت کردن ، نیروی کشش برقی.

pull out

ترک کردن ، عازم شدن ، بیرون آمدن .

pull over

اتوموبیل را بکنار جاده راندن ، کنار زدن ، پیراهن کش ورزش، عرق گیر، ژاکت.

pull round

رفع نقاهت کردن ، بهبودی یافتن .

pull through

در تنگنا کمک یافتن ، در سختی بکسی کمک کردن ، در وضع خطرناکی انجام وظیفه کردن .

pull together

همکاری کردن .

pull up

جلوگیری کردن ، جلو افتادن ، رسیدن .

pullback

پس رفتن ، عقب زدن ، قلاب، فنر.

puller

دستگاه کشش، کشنده .

pullet

جوجه مرغ یکساله و کمتر، مرغ جوان ، مرغ تازه تخم کرده .

pulley

قرقره ، چرخ چه ، چرخک .قرقره .

pullman

واگن تخت خواب دار راه آهن .

pullulation

تکثیر، جوانه زنی.

pulmonary

ریوی، وابسته به ریه .

pulmotor

دستگاه تنفس مصنوعی، دستگاه اکسیژن .

pulp

مغز ساقه ، مغز نیشکر، خمیر کاغذ، حالت خمیری، جسم خمیر مانند، بصورت تفاله درآوردن ، گوشتالو شدن .

pulpit

منبر، سکوب خطابه ، بالای منبر رفتن .

pulpwood

خمیر چوب مخصوص کاغذ سازی.

pulpy

گوشتالو، کاغذی.

pulque

عرق صبر زرد مکزیکی.

pulsant

( pulsatile) پرجهند، پر ضربان ، ضربانی، دارای تپش.

pulsate

زدن ( نبض )، جهند کردن ، تپیدن ( قلب )، تکان دادن ، بضربان افتادن .

pulsatile

( pulsant) پرجهند، پر ضربان ، ضربانی، دارای تپش.

pulsation

جهندش، ضربان ، اهتزاز، تپش، نوسان ، ارتعاشات.

pulsatory

تپشی، ضربانی.

pulse

تپش، ضربان .نبض، جهند زدن ، تپیدن .

pulse amplitude

دامنه تپش.

pulse duration

مدت تپش.

pulse generator

تپش زا، مولد تپش.

pulse length

درازای تپش.

pulse modulation

تلفیق تپشی.

pulse regeneration

باز زائی تپش.

pulse repetition

تکرار تپش.

pulse shape

ریخت تپش.

pulse train

قطار تپشها، سلسله تپش ها.

pulse triggering

رها سازی تپش.

pulse width

پهنای تپش.

pulsimeter

( pulsometer) جهند سنج، تپش سنج، نبض سنج، تلمبه بخار.

pulsion

(=propulsion) راندن .

pulsometer

( pulsimeter) جهند سنج، تپش سنج، نبض سنج، تلمبه بخار.

pululate

جوانه زدن ، غنچه کردن ، رشد ونمود کردن .

pulverable

( ablezpulveri) قابل تبدیل به پودر، پودر شدنی، خورد کردنی.

pulverizable

( pulverable) قابل تبدیل به پودر، پودر شدنی، خورد کردنی.

pulverization

پودر سازی.

pulverize

سائیدن ، نرم کردن ، پودر کردن ، نرم کوبیدن .

pulverizer

پودر ساز، خورد کننده .

pulverulent

خرد شونده ، ازهم پاشنده ، گردی، گرد دار.

pulvinate

برآمده ، گوژدار، محدب، نازبالشی، بالشتکی.

pulvinus

(گ . ش. ) بالشتک ساقه گیاه .

puma

( ج. ش. ) یوزپلنگ درنده آمریکائی.

pumice

سنگ پا، سنگ خارا، سنگ پا زدن .

pumicite

خاکستر آتشفشانی.

pummel

(=poundbeat) کوبیدن ، زدن ، له کردن .

pump

تلمبه ، تلمبه زنی، صدای تلمبه ، تپش، تپ تپ، با تلمبه خالی کردن ، باتلمبه بادکردن ، تلمبه زدن .

pumper

تلمبه زن ، چاه نفت تلمبه ای.

pumpernickel

نان جو سیاه سبوس دار آلمانی.

pumpkin

( گ . ش. ) کدو تنبل، ( د. گ . ) آدمکله خشک .

pun

جناس، تجنیس، جناس ساختن .

punch

منگنه کردن ، منگنه .مشروب مرکب از شراب ومشروبات دیگر، کوتاه ، قطور، مشت، ضربت مشت، قوت، استامپ، مهر، مشت زدن بر، منگنه کردن ، سوراخ کردن ، پهلوان کچل.

punch and judy show

نمایش خیمه شب بازی.

punch line

لب مطلب، جمله اساسی واصلی.

punch position

موضع منگنه .

punch room

اطاق منگنه زنی.

punchboard

(card punched) کارت کارمندی که در مقابل هر روز یا هر ساعت کار آنرا سوراخ کنند.

punched card

کارت منگنه شده .( punchboard) کارت کارمندی که در مقابل هر روز یا هر ساعت کار آنرا سوراخ کنند.

punched paper tape

نوار کاغذی منگنه شده .

punched tape

نوار منگنه شده .

puncheon

خنجر، بشکه یاخمره باده ، قلم سنگتراشی، تیر چوبی کوتاه .

puncher

منگنه کننده ، سوراخ کننده .

punchinello

پهلوان کچل، آدم خپله ، لوده ، مسخره ، دلقک ، نمایش پهلوان کچل.

punching

منگنه زنی.

punching bag

کیسه شنی مشت بازی، کیسه مشت.

punchist

منگنه زن .

punctate

نقطه نقطه ، خال خال، نوک تیز، مثل نقطه .

punctation

نقطه ، نقطه سازی.

punctilio

نکته دقیق در آئین رفتار، دقت، دقایق.

punctilious

دقیق، نکته سنج، بسیار مبادی آداب.

punctual

دقیق، وقت شناس، خوش قول، بموقع، ثابت در یک نقطه ، ( مثل نقطه ) لایتجزی، نکته دار، معنی دار، نیشدار، صریح، معین ، مشروح، باذکر جزئیات دقیق، آداب دان .

punctuality

دقت بسیار، توجه به جزئیات، وقت شناسی.

punctuate

نقطه گذاری کردن ، نشان گذاری کردن ، نقطه دار.نقطه گذاری کردن ، تاکید کردن .

punctuation

نقطه گذاری، تاکید.نقطه گذاری، نشان گذاری.

punctuation mark

علائم نقطه گذاری درجملات.نشان نقطه گذاری.

punctuation symbol

نماد نقطه گذاری.

punctulate

(ج. ش. ) خال خال، نقطه نقطه ، سوراخ سوراخ.

puncture

سوراخ، پنچر، سوراخ کردن ، پنچر شدن .

pundit

دانشمند، واردبکار.

pung

سورتمه جعبه ای، در سورتمه جعبه ای سوار شدن .

pungency

زنندگی، تندی.

pungent

پر ادویه ، تند، زننده ، گوشه دار، تیز، نوک تیز، سوزناک .

punic

کارتاژی، اهل کارتاژ قدیم، قرطاجنی، خائن .

puniness

ریزگی، کوچک اندامی، ضعف، خاموشی، تازه کاری جوانی، کوچکی.

punish

ادب کردن ، تنبیه کردن ، گوشمال دادن ، مجازات کردن ، کیفر دادن .

punishability

مجازات کردنی، قابلیت مجازات.

punishable

قابل مجازات، سزاپذیر.

punishment

مجازات، تنبیه ، گوشمالی، سزا.

punk

چوب پوسیده ، آتش زنه ، جوان ولگرد، بی ارزش.

punster

جناس گو، تجنیس ساز، ابهامگو.

punt

زدن توپ، توپ فوتبال را قبل از تماس با زمین زدن .

punter

( فوتبال ) توپ زن .

punty

( pontee) میله شیشه گری.

puny

ریزه اندام، ضعیف، درجه پست، کوچک ، قد کوتاه .

pup

توله سگ ، بچه سگ ماهی، توله زائیدن .

pup tent

چادر پناهگاه .

pupa

( ج. ش. ) نوچه ، بادامه ، شفیره .

pupate

تبدیل به شفیره شدن .

pupation

شفیرگی، ایجاد شفیره .

pupil

شاگرد، دانش آموز، مردمک چشم، حدقه .

pupilage

( pupillage) دوره شاگردی، مرحله شاگردی، تلمذ.

pupillage

( pupilage) دوره شاگردی، مرحله شاگردی، تلمذ.

puppet

عروسک ، عروسک خیمه شب بازی، دست نشانده .

puppeteer

خیمه شب باز، بازیگر.

puppetry

خیمه شب بازی، عروسک بازی.

puppy

توله سگ ، جوانک خود نما ونادان .

puppyish

توله سگ مانند، خودساز.

purblind

نابینا، نیم کور، دارای چشم تار، نیم کور کردن .

purchase

خریداری، ابتیاع، خرید، در آمد سالیانه زمین .خرید، خریداری کردن .

purchase order

دستور خرید، سفارش خرید.

purchaser

خریدار.

pure

خالص، پاک ، تمیز، ناب، ژاو، ( نژاد ) اصیل، خالص کردن ، پالایش کردن ، بیغش.خالص، محض، ناب.

pure binary

دودوئی محض.

purebred

پاک نژاد، اصیل، جانور یا گیاه خوش نژاد.

puree

پوره ( مثل پوره سیب زمینی وغیره )، پوره کردن .

purfle

حاشیه دوزی کردن ، حاشیه را تزئین کردن ، منبت کاری کردن ، آرایش دادن ، آرایش، حاشیه دوزی.

purgation

تصفیه ، تطهیر، پالایش، تنقیه ، برائت، پاکسازی.

purgative

مسهل، کارکن ، پاک کننده ، تطهیری، پاکساز.

purgatorial

برزخی، تطهیری.

purgatory

( عالم ) بزرخ، وسیله تطهیر، تطهیری، پالایشی، در برزخ قرار دادن .

purge

پاکسازی کردن .پاک کردن ، تهی کردن ، خالی کردن ، زدودن ، تنقیه کردن ، تطهیر کردن ، تبرئه کردن ، تطهیر، پالایش، سرشاخه زنی، مسهل، کارکن ، تصفیه حزب یا دولت از عناصر نادلخواه .

purging

پاکسازی.

purification

تطهیر، پالایش، خالص سازی، تخلیص، شستشو.

purificator

تصفیه کننده ، تطهیر کننده ، پاک کننده .

purifier

تطهیر کننده ، پالاینده .

purify

پاک کردن ، تصفیه کردن ، پالودن .

purism

واژه یا اصطلاح اصیل وصحیح، افراط در استعمال صحیح الفاظ، لفظ قلم نویسی.

purist

شخصیکه در استعمال کلمات صحیح وسواس دارد.

puritan

فرقه ای از پروتستانهای انگلستان که زمان الیزابت علیه سنن مذهبی قیام نمودند وطرفدار سادگی در نیایش بودند، پاک دین .

puritanical

وابسته بفرقه پیوریتان ها، وابسته به پاک دینان .

puritanism

آئین پاک دینان مسیحی.

purity

خلوص.خلوص، پاکی، صافی، پاکدامنی، عفت، طهارت، صفا.

purl

مشروب مالت، آبجو دارای ادویه معطر، گلابتون ، زری، کوک برجسته وقلابی، حاشیه ، حلقه دود یا بخار، صدای شرشر، زمزمه آب، مثل فرفره چرخیدن ، واژگون شدن ، زردوزی کردن ، با شرشرجاری شدن ، حلقه حلقه شدن .

purl stitch

( در کشبافی ) قلاب یا کوک چپ وراست.

purlieus

دیدارگان ، استراحتگاه ، گردشگاه ، مکان جا، حد، مرز.

purlin

( purline) ( در ساختمان ) قسمت افقی روی شاه تیر یا ستونها.

purline

( purlin) ( در ساختمان ) قسمت افقی روی شاه تیر یا ستونها.

purloin

ربودن ، دزدیدن .

purloiner

دزد، مختلس.

purple

رنگ ارغوانی، زرشکی، جامه ارغوانی، جاه وجلال، ارغوانی کردن یا شدن .

purple heart

( در اتازونی ) نشان نظامی مخصوص مجروحین جنگ .

purple passage

( patch purple) نوشته آراسته به صنایع بدیعی.

purple patch

( passage purple) نوشته آراسته به صنایع بدیعی.

purporst

مفهوم، مضمون ، معنی، مفاد، ادعا، قصد، عذر، بهانه ، مفهومشدن ، فهماندن .

purpose

منظور، مقصود، عمد.قصد، عزم، منظور، هدف، مقصود، پیشنهاد، در نظر داشتن ، قصد داشتن ، پیشنهادکردن ، نیت.

purposely

عمدا، از روی قصد.

purposive

متضمن مقصود، مبنی بر منظور، سودمند.

purpura

لکه های خونریزی زیر پوست، ( طب ) حصبه عام، دائ الفرفیر، فرفیر.

purr

فرفر، صدای خرخرگربه ، خرخرکردن .

purse

کیسه ، جیب، کیسه پول، کیف پول، پول، دارائی، وجوهات خزانه ، غنچه کردن ، جمع کردن ، پول دزدیدن ، جیب بری کردن .

purse proud

مغرور از ثروت.

purser

کیسه دوز، تحویلدار، صندوقدار.

pursiness

پف کردگی، تنگی نفس، باد غرور.

purslane

(گ . ش. ) خرفه .

pursuance

تعاقب.

pursuant

متعاقب، مطابق، پیرو، دنبال کننده .

pursue

تعقیب کردن ، تعاقب کردن ، تحت تعقیب قانونی قرار دادن ، دنبال کردن ، اتخاذکردن ، پیگیری کردن ، پیگرد کردن .

pursuer

تعقیب کننده .

pursuit

تعقیب، پیگرد، تعاقب، حرفه ، پیشه ، دنبال، پیگیری.

pursuivant

مامور ابلاغ یا اخطاریه ، نامه رسان ، مامور، پیشخدمت، درالتزام بودن ، رسالت کردن .

pursy

(pussy) فربه ، گوشتالو، ثمین ، چاق، تنگ نفس.

purtenance

اندرون ، دل وجگر، دل و روده ، متعلقات، ضمائم.

purulence

ریم، آلودگی، زخم چرکی، چرک داری.

purulent

چرک دار، چرکی.

purvey

تهیه ، تدارک ، تهیه آذوقه ، تهیه سورسات، تهیه کردن ، سورسات تهیه کردن .

purveyance

( pourveyance) تهیه خواربار، آذوقه ، آذوقه رسانی.

purveyor

آذوقه رسان .

purview

مواد اساسی، وسعت، حدود، میدان ، رسائی، قلمرو اجرائ، چشم رس، میدان دید، موضوع مورد بحث، حدود صلاحیت.

pus

چرک ، ریم، فساد.

push

چیزی را زور دادن ، با زور جلو بردن ، هل دادن ، شاخ زدن ، یورش بردن ، زور، فشاربجلو، هل، تنه .نشاندن ، فشار دادن .

push botton

دکمه زنگ اخبار، وسائل خود کار، خود کار.

push button

دکمه فشاری، شستی.

push button control

کنترل دکمه ای.

push button dialing

شماره گیری دکمه ای.

push down stack

پشته ، پائین فشردنی.

push pull

وابسته بدولوله الکترونی که جریان برق در آنها در دوجهت متضاد جریان یابد.

pushcart

ارابه دستی.

pushdown

پائین فشردنی.

pushdown list

لیست پائین فشردنی.

pushdown store

انباره پائین فشردنی.

pusher

زوردهنده .

pushing

دلیر، ماجراجو، جسور، باپشتکار، پر رو.

pushpin

سنجاق سرگرد مخصوص نصب روی نقشه وغیره ، نوعی بازی بچگانه .

pushup

بالا فشردنی.

pushup list

لیست بالا فشردنی.

pushup storage

انباره بالا فشردنی.

pushy

بازور، تحمیل کنننده .

pusillanimity

ترسوئی، بزدلی، جبن ، کم دلی، کم جراتی.

pusillanimous

ترسو، ضعیف، بزدل، جبون .

puss

چرک ، گربه ، پیشی، دخترک ، زن جوان ، لب، دهان ، چهره .

pussy

چرک دار، چرکی، ریم آلود، گربه ، دخترک ، بیدمشک ، شبدرصحرائی، گربه وار، مثل پیشی.

pussy willow

(گ . ش. ) بیدمشگ ، بیدکمرنگ (discolor Salix).

pussyfoot

( مثل گربه ) دزدکی راه رفتن ، آهسته ودزدکی کاری کردن ، طفره رفتن ، تمجمج کردن .

pustulant

چرک دانه دار، کورک دار، کورک وار، کورک .

pustular

چرک دانه ای، کورک دار.

pustulation

کورک ، ایجاد جوش، یا چرک دانه .

pustule

چرک دانه ، جوش چرک دار، کورک ، بثورات چرکی پوست.

put

گذاردن ، قراردادن ، تحمیلکردن بر(باto)، عذاب دادن ، تقدیمداشتن ، ارائه دادن ، دراصطلاحیاعبارتخاصیقراردادن ، ترجمه کردن ، تعبیرکردن ، عازمکاریشدن ، بفعالیت پرداختن ، بکاربردن ، منصوب کردن واداشتن ، ترغیب کردن ، متصف کردن ، فرضکردن ، ثبت کردن ، تعویضکردن ،

put about

( در مورد کشتی ) تغییر مسیر دادن ، تغییر جهت دادن ، برگشتن ، پریشان شدن .

put across

فهماندن ، باحقه بازی موفق شدن ، دوز وکلک چیدن .

put away

کنار گذاردن ، مردود ساختن ، طلاق دادن ، تمام غذا یا مشروبی را خوردن ، مصرف کردن .

put by

منصرف شدن ، قطع کردن ، کنار گذاردن ، اندوختن .

put in

کنار آمدن با، مداخله کردن ، رساندن ، تقاضا کردن ، پیشنهاد دادن .

put off

سردواندن ، طفره ، بهانه ، عذر، تعویق، انصراف، تاخیر کردن ، طفره رفتن ، ازسرباز کردن ، ببعد موکول کردن .

put on

(vi and vt) تحمیل کردن ، گذاردن ، صرف کردن ، بخود بستن ، وانمود کردن ، بکارانداختن ، اعمال کردن ، بکار گماردن ، افزودن ، انجام دادن ، دست انداختن ، (vi and adj) (pretended، assumed) تصنعی، وانمود شده .

put out

تقلا کردن ، منتشرساختن ، ایجاد کردن ، تهیه کردن ، آشفته کردن ، رنجاندن ، برانگیختن ، از ساحل عازم شدن ، خاموش کردن .

put over

تاخیر کردن ، بتاخیر انداختن ، از سرباز کردن ، بازحمت بانجام رساندن .

put through

به نتیجه رساندن ، ارتباط پیدا کردن ، واداشتن .

put to

در تنگنا قرار دادن ، ( در بامداد شکار ) بگروه شکارچی پیوستن .

put up

در ظرف گذاردن ، بسته بندی کردن ، کنسرو کردن ، کنار گذاردن ، متحمل شدن ، برگزیدن ، بیگودی بگیسو زدن ، علنی ساختن ، طرح کردن ، منزل دادن ، ساختن ، بنا کردن .

put upon

تحمیل کردن بر، استفاده کردن از، سود بردن از، طعمه قرار دادن .

putative

مشهور، قلمداد شده ، مفروض، مورد قبول عامه .

putlock

(=putlog) تیر وتخته روی تخته بندی ساختمان که معماران پا روی آن میگذارند، کف چوب بست.

putlog

(=putlock) تیر وتخته روی تخته بندی ساختمان که معماران پا روی آن میگذارند، کف چوب بست.

putrefaction

فساد، تعفن ، عفونت، پوسیدگی، گندیدگی.

putrefactive

فاسد کننده .

putrefy

گندیدن ، متعفن شدن ، پوسیدن ، فاسد شدن ، چرک نشستن ، چرک کردن ، گنداندن .

putrescence

( putrescencty) گندیدگی، فساد، پوسیدگی.

putrescencty

( putrescence) گندیدگی، فساد، پوسیدگی.

putrescent

( putrescible) گندیده ، فساد پذیر.

putrescible

( putrescent) گندیده ، فساد پذیر.

putrescine

( ش. ) ماده سمی در گوشت فاسد.

putrid

فاسد، متعفن .

putridity

گندیدگی، تعفن .

putsch

توطئه محرمانه برای بر انداختن حکومت.

putschist

توطئه چی.

putt

ضربت توپ گلف نزدیک سوراخ، زدن توپ.

puttee

پاپیچ، مچ پیچ.

putter

( بازی گلف ) چوگان دسته کوتاه ، ول گشتن ، مهمل گشتن ، ( معمولا باabout وaround)ور رفتن .

puttier

بتونه کار شیشه ، زاموسقه کار.

putting green

چمن سبز نزدیک محل سوراخ گلف.

putty

بتونه ، سرنج، زاموسقه ، آدم ساده وزود باور، بتونه کردن ، زاموسقه زدن .

puttyroot

( گ . ش. ) ثعلب آمریکائی.

puzzle

گیچ کردن ، آشفته کردن ، متحیر شدن ، لغز، معما، چیستان ، جدول معما.

puzzleheaded

آشفته خیال، خیالباف.

puzzlement

حیرت، سرگشتگی، بغرنجی.

puzzler

لغز ساز، گیج کننده .

pycnic

( pyknic) آدم شکم گنده ، دارای شکم بزرگ واندام خپله .

pycnometer

چگالی سنج.

pygidial

شبیه دم، دنبی.

pygidium

(ج. ش. ) دم (dom)، ساختمان دم و کفل.

pygmaean

( pygmean =pygmy) قد کوتاه ، کوتوله ، وابسته به پیگمی ها.

pygmean

( pygmaean =pygmy) قد کوتاه ، کوتوله ، وابسته به پیگمی ها.

pygmoid

کوتوله .

pygmy

( pigmy ) کوتاه ، قد کوتاه ، آدم کوتاه قد، میمون ، پیگمی.

pygmyish

کوتوله وار.

pygmyism

کوتولگی.

pyjamas

(=pajamas) پیژامه ( پای جامه )، لباس خواب مردانه .

pyknic

( pycnic) آدم شکم گنده ، دارای شکم بزرگ واندام خپله .

pylon

شاه تیر، پیل یا تیر برق، راهرو، در، برج.

pyloric

وابسته بباب المعده .

pylorus

( تش. ) باب المعده ، یمینه در.

pyogenic

تب آور، حرارت زا.

pyorrhea

(pyorrhoea) چرک ، چرک دندان ، پیوره .

pyorrheal

پیوره دار.

pyorrhoea

( pyorrhea) چرک ، چرک دندان ، پیوره .

pyracantha

( گ . ش. ) خار مصری، شوک النار (thorn fire).

pyralidid

( ج. ش. ) خانواده بزرگی از پروانه ها.

pyramid

( هن. ) هرم، ( درجمع ) اهرام، شکل هرم ساختن ، رویهم انباشتن .

pyramidal

( pyramidical) هرمی.

pyramidical

( pyramidal) هرمی.

pyre

توده ، توده هیزم مخصوص آتش زدن جسد مرده .

pyrene

تخم سیب وگلابی وغیره ، هسته میوه ، هیدروکاربن سفید ومتبلور.

pyrethrum

( گ . ش. ) گاو چشم.

pyretic

وابسته به تب، تب آور، داروی تب بر.

pyrex

شیشه پیرکس.

pyrexia

تب.

pyrexial

( pyrexic) وابسته به تب.

pyrexic

( pyrexial) وابسته به تب.

pyrheliometer

گرماسنج ونیرو سنج خورشید.

pyric

آتشی، مربوط به سوختن .

pyridine

( ش) قلیای مایع بیرنگ وازت دار (N H5 C5).

pyriform

گلابی شکل.

pyrite

(مع. ) سولفید آهن .

pyrites

(گ . ) سنگ چخماق، سنگ آتش زنه .

pyrochemical

وابسته به فعالیت شیمیائی در گرمای زیاد.

pyroclastic

تشکیل شده در اثر فعالیت آتشفشانی.

pyrocondensation

تغلیظ یا تکاثف شیمیائی بوسیله حرارت.

pyroelectricity

ایجاد قطب الکتریکی در بلورها بوسیله تغییر حرارت، آذر برق.

pyrogen

برق، عنصر قابل اشتعال، ماده تب آور.

pyrogenic

(=pyrogenous) گرمازا، گرمی بخش، تب آور، آذرین .

pyrogenous

(=pyrogenics) گرمازا، گرمی بخش، تب آور، آذرین .

pyrolysis

تغییر شیمیائی در اثر حرارت، تجزیه در اثر حرارت، آتشکافت.

pyrolyze

در اثر حرارت تغییر شیمیائی دادن ، تحت عمل تجزیه شیمیائی در اثر حرارت قراردادن .

pyromancy

تفال با آتش، آتش بینی، جادوگری با آتش.

pyromania

جنون ایجاد حریق.

pyrometallurgy

استخراج فلزات در اثر حرارت.

pyrometer

آلت سنجش گرمای زیاد، آذر سنج.

pyrometry

گرماسنجی، آذرسنجی.

pyronine

( ش. ) پیرونین ، رنگهای قلیائی زرد.

pyrope

( مع. ) هر نوع گوهر برنگ قرمز روشن ، لعل قرمز سیر.

pyrophoric

آتش زا، نورزا.

pyrotechnic

(pyrotechnical) مربوط به فن آتشبازی، مربوط به استفاده ازآتش درعلم وهنر، آتش بازی.

pyroxene

( مع. ) پیروکسین ، ماده معدنی بلوری وسفید.

pyrrhic

( نثر) وتدی که مرکب از دو هجای کوتاه وغیر مشدد باشد، وابسته به ' پیروس'.

pythagorean

پیرو یا وابسته به فلسفه فیثاغورث (pythagoras) یونانی.

pythia

( یونان قدیم ) زن غیبگو وکاهنه ' آپولو'.

pythiad

دوره چهار ساله جشنهای ورزشی ' پیتین ' (pythian).

pythian

اهل دلفی یونان ، وابسته به ' آپولو'، هاتف.

python

( افسانه یونان ) اژدها، افعی، غیبگو.

pythonic

(pythonine) افعی وار.

pythonine

(pythonic) افعی وار.

pyuria

( طب ) وجود چرک در ادرار، ادرار چرکدار.

pyx

جعبه قطب نما، جعبه کوچک ، صندوقچه ، درجعبه گذاردن .

pyxidium

(گ . ش. ) کپسول گیاهی که نیمی از آن در اثر شکفتن باز واز نیمپائینش جدا میگردد، مجری.

pyxie

( pixy، pixie) (گ . ش. ) بوته خزنده وهمیشه بهار.

Q

q

هفدهمین حرف الفبای انگلیسی.

q fever

(طب) تب کیو که باعث ذات الریه میشود.

qalified

واجد شرایط، توصیف شده .

qoph

(coph، =koph) نوزدهمین حرف الفبای عبری.

qua

تاآنجائیکه ، بطوریکه ، شایسته .

quack

( quacksalver) (=charlatan) شارلاتان ، زبان باز.صدای اردک ، قات قات، آدم شارلاتان ، چاخان ، دروغی، ساختگی، قلابی، قات قات کردن ، صدای اردک کردن ، دوای قلابی دادن .

quackery

حقه بازی، شارلاتان بازی، حلیه گری.

quackish

قلابی.

quacksalver

( quack) (=charlatan) شارلاتان ، زبان باز.

quad

(.n)(quadrangle)(درسیم تلگراف) سیم چهارلای بهم پیچیده عایق، (درمطبعه )قطعه سربی، چهار قلو، (.vt) (ز. ع، انگلیس) زندانی کردن ، در زندان افکندن .چهار گانه ، چهار گوش.

quadoed cable

کابل چهارسیمه .

quadr

(quadri، quadru =) پیشوند بمعنی 'چهارتائی' و 'چهارگانه '.

quadrangle

چهار گوشه ، چهار گوش، چهار دیواری، مربع.( quad) (درسیم تلگراف) سیم چهار لای بهم پیچیده عایق، (درمطبعه ) قطعه سربی.

quadrangular

مربع، چهار گوشه .

quadrant

ربع، یک چهارم.ربع دایره ، ربع کره ، یک چهارم، چهار گوش.

quadrat

ارتفاع سنج، قطعه زمین مستطیل، به قطعات مستطیل تقسیم کردن .

quadrate

چهار یک ، چهار گوش، عدد مربع، مجذور.

quadratic

وابسته بدرجه دوم هم چندی، منشور قائم.درجه دوم.

quadratics

مبحث معادلات درجه دوم.

quadrature

تربیع.مربع سازی، یک چهارم، ربع، (نج. ) تربیع.

quadrennial

چهار سال یکبار.

quadrennium

دوره چهارساله ، مدت چهار ساله ، چهارسال.

quadri

( quadr، =quadru) پیشوند بمعنی 'چهارتائی' و 'چهارگانه '.

quadric

چهار تائی، ربعی.

quadrifid

چهار شکافی.

quadriga

ارابه چهار اسبه رومیان قدیم، ارابه .

quadrilateral

مربوط به چهار گوش، چهار گوش، چهار ضلعی.

quadrille

رقص گروهی، نوعی بازی ورق چهار نفری، شطرنجی، چهار گوش، رقص چهار نفری کردن .

quadrillion

کادریلیون ، عدد یک با صفر بتوان .

quadripartite

چهار جزئی، چهار تائی، چهارسوئی، چهارجانبه .

quadrivalent

چهار بنیانی، چهار ارزشی.

quadrivium

علوم چهارگانه (حساب و هندسه و موسیقی و هیئت)، سال چهارم دوره لیسانس.

quadroon

از نژاد سفید وسیاه .

quadru

(quadri، =quadr) پیشوند بمعنی 'چهارتائی' و 'چهارگانه '.

quadrumana

(ج. ش. ) چهار دستان ، میمونهای چهار دست و پا.

quadrumanal

( quadrumanous، quadrumane =) چهار دست و پا.

quadrumane

(quadrumanous، =quadrumanal) چهار دست و پا.

quadrumanous

(quadrumane، quadrumanal =) چهار دست و پا.

quadrumvir

( quadrumvirate) (م. م. ) انجمنی مرکب از چهار تن ، چهار نفری.

quadrumvirate

( quadrumvir) (م. م. ) انجمنی مرکب از چهار تن ، چهار نفری.

quadruped

(ج. ش. ) چهار پا، جانور چهار پا، ستور.

quadrupedal

چهارپائی.

quadruple

چهار گانه ، چهار تائی، چهار برابر.

quadruple address

با نشانی چهار کانه .

quadruplet

چهار گانه ، اربعه ، چهارقلو.چهار قلو.

quadruplicate

چهارنسخه ای، چهاربرابر، چهاربرابر کردن ، در چهار نسخه تهیه کردن .

quaere

( query) جستار، سوال.

quaestor

( =questor) (روم) افسر رئیس دادگاه ، خزانه دار.

quaff

زیاد نوشیدن ، سر کشیدن ، جرعه .

quaffer

باده گسار، نوشنده .

quag

(bog، =marsh) باتلاق، لرزیدن ، لرزاندن .

quagmire

مرداب، باتلاق، در لجن انداختن .

quail

(ج. ش. ) بلدرچین ، وشم، بدبده ، شانه خالی کردن ، از میدان دررفتن ، ترسیدن ، مردن ، پژمرده شدن ، لرزیدن ، بیاثر بودن ، دلمه شدن .

quaint

خیلی ظریف، از روی مهارت، عجیب و جالب.

quake

لرزیدن ، تکان خوردن ، لرزش داشتن ، بهیجان آمدن ، مرتعش شدن ، لرزش، لرزه .

quaker

لرزنده ، مرتعش، ملخ، عضو فرقه کویکر.

quaker gun

تفنگ چوبی بچگانه .

quakerish

لرزان .

quakerism

معتقدات فرقه 'کویکر' پروتستان .

quale

خاصیت، شیی دارای خاصیت، هوشیاری، حس.

qualification

صفت، شرط، قید، وضعیت، شرایط، صلاحیت.صلاحیت، توصیف.

qualified

شایسته ، قابل، دارای شرایط لازم، مشروط.

qualifier

توصیف کننده .ملایم سازنده ، فرع اسم یا صفت، کلمه توصیفی.

qualify

صلاحیت داشتن ، واجد شرایط شدن ، توصیف کردن .محدود کردن ، تعیین کردن ، قدرت راتوصیف کردن ، ازبدی چیزی کاستن ، منظم کردن ، کنترل کردن .

qualitative

کیفی، مقداری، چونی.کیفی.

qualitative analysis

(ش. ) تجزیه کیفی، تجزیه جهت تشخیص اجزا متشکله ماده یا مخلوطی، تجزیه چونی.

quality

کیفیت، چونی.چونی، کیفیت، وجود، خصوصیت، طبیعت، نوع، ظرفیت، تعریف، صفت، نهاد، چگونگی.

quality control

کنترل کیفیت.

qualm

حالت تهوع، عدم اطمینان ، بیم، تردید، ناخوشی همه جاگیر.

quandary

سرگردانی، گیجی، تحیر، حیرت، معما.

quantal

(در مسائل حسی ) وابسته به مفروضات دو جنبه ای ( مانند مرگ و زندگی).

quantifiable

قابل سنجش یا تعیین .

quantification

معرفی عناصر یک جسم، تعریف، تعیین خاصیت.

quantifier

کمیت سنج، چونی سنج.

quantify

کمیت را تعیین کردن ، چندی بیان کردن ، محدود کردن ، کیفیت چیزی را معلوم کردن .

quantitate

چندی چیزی را تعیین کردن .

quantitation

چندی سنجی.

quantitative

مقداری، کمی، چندی، بیان شده بر حسب صفات، وابسته بخاصیت حرف هجادار.کمی.

quantity

کمیت، چندی.مقدار، چندی، کمیت، قدر، اندازه ، حد، مبلغ.

quantization

تدریج.

quantization noise

اختلال تدریج.

quantize

با تئوری و فرمول صفات و کیفیت چیزی را تعیین کردن ، نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن .تدریجی کردن ، پله ای کردن .

quantizer

تدریجی کننده ، پله ای کننده .

quantum

درجه ، پله ، ذره .مقدار، کمیت، اندازه ، درجه ، میزان ، مبلغ.

quarantine

قرنتینه ، قرنطینه ، محل قرنطینه ، قرنطینه کردن .

quarrel

پرخاش، نزاع، دعوی، دعوا، ستیزه ، اختلاف، گله ، نزاع کردن ، دعوی کردن ، ستیزه کردن .

quarrelsome

ستیزه جو، جنگار، ستیزگر.

quarrier

کارگر معدن سنگ .

quarry

لاشه شکار، شکار، صید، توده انباشته ، شیشه الماسی چهارگوش، آشکار کردن ، معدن سنگ .

quart

کوارت، پیمانه ای در حدود بیک لیتر.

quartan

چهار روز یکبار، بطور چهار گانه .

quarter

یک چهارم، یک چارک ، چهارک ، ربع، مدت سه ماه ، برزن ، اقامتگاه ، محله ، بخش، ربعی، به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن ، پناه بردن به ، زنهار دادن ، زنهار.ربع.

quarter day

روز پرداخت قسط، موعد پرداخت.

quarter horse

اسب کوتاه وپر طاقت، اسب پر تحمل.

quarter hour

پانزده دقیقه ، ربع ساعت.

quarter note

(مو. ) نت یک چهارم.

quarter sessions

(حق. -انگلیس) دادگاه استینافی.

quarterage

قسط سه ماهه ، مزد سه ماهه ، خانه ، جا.

quarterback

(درفوتبال ) بازیکن خط حمله ، کارفرمائی کردن .

quarterdeck

عرشه کوچک عقب کشتی، قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره .

quarterfinal

دوره یک چهارم نهائی در مسابقات حذفی.

quarterfinalist

کسیکه در مسابقه یک چهارم نهائی شرکت میکند.

quartering

تردد، قائمه ، تقسیم چیزی بچهار بخش، زاویه نود درجه .

quartermaster

(نظ. ) سر رشته دار، متصدی.

quartern

نان بوزن چهار پوند(رطل)، یک چهارمپوند، یک چهارم پینت، یک گیل(gill).

quartersaw

الوار رابچهار قسمت بریدن ، چوپ را بچهار قسمت اره کردن .

quarterstaff

چماق، گرز، واحد یموت.

quartet

قطعه موسیقی مخصوص چهارتن خواننده یا نوازنده ، گروه چهارتنی که قطعه ای رابسرایند. (quartet).چهارقلو، چهاربخشی.

quartette

قطعه موسیقی مخصوص چهارتن خواننده یا نوازنده ، گروه چهارتنی که قطعه ای رابسرایند. (quartette).

quartile

چهار یک ، تقسیم شده به / و /.

quarto

درکاغذ های یک ربعی چاپ شده ، ربع کاغذی.

quartz

(مع. ) کوارتز، در کوهی، سنگ چینی.الماس کوهی، کوارتز.

quartziferous

دارای در کوهی.

quartzite

(مع. ) سنگ شنی محتوی کوارتز.

quash

نقض کردن ، باطل کردن ، الغا کردن ، با ضربه زدن ، له کردن ، فرو نشاندن .

quasi

شبیه ، شبه ، بصورت پیشوند نیز بکار رفته و بمعنی 'شبه ' و 'بظاهرشبیه ' است.

quasi instruction

شبه دستورالعمل.

quasi random

شبه تصادفی.

quater tone

(مو. ) یک چهارم پرده .

quaternion

ورق کاغذی که چهار تاه خورده باشد، قسمت چهارگانه ، بخش چهارگانه ، چهار.

quatrain

شعر چهار سطری، رباعی.

quatrefoil

آرایش چهار پرده ای، گل چهار گلبرگی، چهار ترک ، چهار گوشه .

quatrerly

سه ماهه ، (مجله و غیره ) سه ماه یکبار.

quattrocento

قرن چهاردهم.

quattuordecillion

(انگلیس ) عدد یک با صفر بتوان ، (آمر. ) عدد یک با صفر بتوان .

quaver

لرزش و تحریر صدا در آواز، ارتعاش، ارتعاش داشتن .

quay

اسکله ، دیوار ساحلی.

quayage

حقوق بندری، عوارض گمرکی و دریائی.

quayside

زمین اطراف بارانداز.

quean

بدکاره ، فاحشه ، دختر.

queasy

( yzquea) تهوع آور، لطیف مزاج، وسواسی، زیاد دقیق.

queazy

( queasy) تهوع آور، لطیف مزاج، وسواسی، زیاد دقیق.

quebec

استان ' کبک ' در مشرق کانادا.

queen

شهبانو، ملکه ، زن پادشاه ، (ورق بازی ) بی بی، (در شطرنج) وزیر، ملکه شدن .

queendom

شهبانوئی، قلمرو ملکه .

queenlike

ملکه وار.

queer

عجیب و غریب، غیر عادی، خل، خنده دار، مختل کردن ، گرفتار شدن .

queerish

عجیب، خل.

quell

فرونشاندن ، سرکوبی کردن ، تسکین دادن .

quench

فرو نشاندن ، دفع کردن ، خاموش کردن ، اطفا.

quencher

اطفا کننده ، تسکین دهنده .

quercitron

بلوط سیاه ، نوعی ماده رنگی.

querist

(=inquirer) پژوهنده .

quern

آسیاب دستی، دستاس.

querulous

کج خلق، زود رنج، گله مند، ستیز جو، شکوه گر.

query

( quaere) جستار، سوال.تحقیق و باز جوئی کردن ، پرسیدن ، استنطاق کردن ، پرسش، سوال، تردید، جستار، استفسار.پرس و جو، استفسار.

query language

زبان پرس و جو.

quest

جستجو، تلاش، جویش، طلب، بازجوئی، تحقیق، جستجو کردن .

quester

جستجو کننده ، جوینده .

question

سوال، پرسش، استفهام، مسئله ، موضوع، پرسیدن ، تحقیق کردن ، تردید کردن در.

question mark

علامت سوال، پرسش نشان .

questionable

مشکوک .

questioner

سوال کننده ، پرسشگر.

questionnaire

پرسشنامه .

questor

(=quaestor) (روم) افسر رئیس دادگاه ، خزانه دار.

queue

صف، صف بستن ، در صف گذاشتن .صف اتوبوس و غیره ، صف، در صف ایستادن .

queued access method

روش دستیابی صفی.

queuing

صف بندی.

queuing theory

نظریه صف بندی.

quibble

کنایه ، نیش کلام، نیرنگ در سخن ، زبان بازی کردن ، ایهام گوئی کردن ، محاجه ، محاجه کردن .

quibinary code

رمز پنج دوئی.

quick

تند، چابک ، فرز، چست، جلد، سریع، زنده .

quick access

با دستیابی تند.

quick assets

موجودی نقدشو.

quick freeze

(غذارا) بسرعت سرد کردن (برای حفظ مواد غذائی از فساد).

quick tempered

تند مزاج.

quick witted

تیز هوش.

quicken

زنده کردن ، جان دادن به ، روح بخشیدن ، تسریع شدن ، تخمیرکردن ، زنده شدن .

quickie

( quicky) چیزیکه بسرعت انجامشود.

quicklime

آهک زنده ، آهک خام.

quickly

بسرعت، تند.

quicksand

ریگ روان ، تله ، دام، ماسه متحرک .

quickset

(گ . ش. ) ولیک ، بوته های پر چینی از قبیل خفچه و غیره ، پرچین خفچه ، خارپشته .

quicksilver

(=mercury) جیوه .

quicksort

تند جور کردن .

quickstep

گامسریع، رقص تند.

quicky

( quickie) چیزیکه بسرعت انجامشود.

quid

نشخوار، یک لیره ، نشخوار کردن .

quid pro quo

(لاتین ) درعوض، بجای، عوض، جبران ، تعویض.

quiddity

چیستی، ذات، ماهیت، جوهر، ناچیز.

quidnunc

آدم فضول، خبرکش.

quiescence

خموشی، سکون ، بی حرکتی، خاموشی، جزم.

quiescent

ساکن ، خاموش.ساکن .

quiet

( quieten) آرام کردن ، تسکین دادن ، ساکت کردن .خموش، آرامش، سکون ، رفاه ، آرام، ساکن ، خاموش، بیصدا، آرام کردن ، ساکت کردن .

quieten

( quiet) آرام کردن ، تسکین دادن ، ساکت کردن .

quieter

آرام کننده ، آرامتر.

quietism

آرامش گرائی، فرقه متصوفه اهل سکوت، تسلیم، سکوت.

quietist

اهل سکوت.

quietness

(quietude) (=repose) آرامش، سکون .

quietude

( quietness) آرامش، سکون .

quietus

رهائی، خلاصی، تبرئه ، پاکی، برائت، مفاصا.

quill

پر بلند بال پرنده ، ساقه تو خالی پر، تیغ جوجه تیغی، قلمپر، چین دادن ، پر کندن از.

quilt

لحاف، بالاپوش، مثل لحاف دوختن .

quilter

لحاف دوز.

quinary

پنج پنجی.

quince

(گ . ش. ) درخت به ، به .

quincunx

(گ . ش. ) درخت به ، به ، شکلی دارای پنج واحد یا نفش یکجور، آرایش پنج تائی گلیا برگ گیاه .

quinine

گنه گنه ، جوهر گنه گنه .

quinquefoliolate

دارای پنج برگچه ، پنج برگچه ای.

quinquennial

هر پنج سال یکبار، پنج ساله ، دوره پنج ساله .

quinquennium

دوره پنج ساله .

quinquevalent

( quinquivalent) پنج بنیانی.

quinquivalent

( quinquevalent) (=pentavalent) پنج بنیانی.

quint

مالیات پنج یک ، خمس، قایق پنج بادبانی.

quintain

هدف، تیر، هدف حمله ، شعر پنج سطری.

quintal

کنتال، واحد وزنی معادل کیلو گرم.

quinte

پنجم، پنجمی.

quintessence

پنجمین و بالاترین عنصر وجود، عنصر پنجم یعنی 'اثیر' یا 'اتر'، جوهر، اصل.

quintessential

جوهری، اصلی.

quintet

( quintette) قطعه موسیقی مخصوص ساز و آواز پنج نفری، پنج نفری، پنجگانه .

quintette

( quintet) قطعه موسیقی مخصوص ساز و آواز پنج نفری، پنج نفری، پنجگانه .

quintillion

عدد یک با صفر بتوان .

quintuple

پنجگانه ، پنج تائی.پنج برابر، ضرب در پنج، پنجگانه ، تبدیل به پنج کردن .

quintuplet

پنج قلو، پنجگانه ، پنج تائی.

quintuplicate

پنج برابر کردن ، پنجمین ، پنجمین واحد، خامس.

quip

کنایه ، گوشه ، مزه ریختن ، طعنه ، بذله ، طنز، لطیفه ، طعنه زدن ، ایهام گفتن .

quire

چهار ورق کاغذ که تا شده و هشت ورق شده باشد، ورق هشت برگی، کاغذ را دسته کردن .

quirk

تزئینات یا خصوصیات خط نویسی شخص، خصوصیات، تغییر ناگهانی، حیاط، تغییرفکر، دمدمی، مزاجی، تناقض گوئی، تغییر جهت دادن (بطور سریع).

quirrel

( ج. ش. ) موش خرما، سنجاب یا خز موش.

quirt

تازیانه دسته کوتاه ، با تازیانه دسته کوتاه زدن .

quisling

حاکم دست نشانده اجنبی.

quislingism

دست نشاندگی.

quit

ترک ، متارکه ، رها سازی، خلاصی، ول کردن ، دست کشیدن از، تسلیم شدن .

quitclaim

ترک دعوی، چشم پوشیدن از، واگذار کردن .

quite

کاملا، بکلی، تماما، سراسر، واقعا.

quitrent

(حف. -انگلیس) اجازه مقطوع تیولدارجز به صاحب تیول.

quits

مفاصا، واریز شده ، بی حساب، تلاقی شده .

quittance

رسید مفاصا، برائت، پاکی، تبرئه ، پاداش، بازپرداختن ، جبران کردن .

quitter

واگذارنده ، ترک کننده ، آدم ترسو، آدم بیوفا.

quittor

شقاق پای اسب.

quiver

ترکش، تیردان ، بهدف خوردن ، درتیر دان قرار گرفتن ، لرزیدن ، ارتعاش.

quivive

مراقب، گوش بزنگ .

quixote

آدم خیال پرست.

quixotic

خیالپرست، آرمان گرای، وابسته به دان کیشوت.

quixotism

( =quixotry) خیالپرستی.

quixotry

(=quixotism) خیالپرستی.

quiz

امتحان ، آزمایش کردن ، چیز عجیب، مسخره کردن ، شوخی، پرسش و آزمون .

quizzical

عجیب و غریب، شوخ، مبهوت، مات.

quizzicality

غرابت.

quod

زندان .

quodlibet

نکته عالی، نکته قابل.

quoin

سنگ زاویه ، سنگ نبش، آجر نبش، کنج، سنگ نبش گذاشتن ، گوه ، گوشه .

quoit

نعل یا حلقه آهنی که در بازی پرت مینمایندتاروی میخی بیفتد، بازی میخ و حلقه ، افکندن .

quondam

(sometime =former) قبلی، مربوط به چندی قبل، سابق.

quorum

حد نصاب، اکثریت لازم برای مذاکرات.

quota

سهمیه ، سهم، بنیچه .

quotable

نقل کردنی، شایسته نقل قول کردن .

quotation

نقل قول، بیان ، ایراد، اقتباس، عبارت، مظنه .

quotation mark

نشان نقل قول.علامت نقل قول (یعنی این علائم ' ').

quote

نقل قول کردن ، ایراد کردن ، مظنه دادن ، نقل بیان کردن .نقل کردن ، مظنه دادن ، نشان نقل قول.

quotidian

روزانه ، یومیه ، روزمره ، پیش پا افتاده .

quotient

خارج قسمت.(ر. ) بهر، خارج قسمت.

quran

(=koran) قرآن .

qyaternary

دوران چهارم، چهار واحدی، چهار عضوی، چهار تائی.

R

r

حرف ' ر' هیجدهمین حرف الفبای انگلیسی.

ra

خدای آفتاب مصریان قدیم.

rabbet

کنش کاو، دارای کنش کاو کردن ، با کنش کاو بهم پیوستن ، جفت کردن نر و مادگی یاکام و زبانه لبه تخته و امثال آن .

rabbet joint

بست یا مفصل کنش کاوی.

rabbi

خاخام، عالم یهودی.

rabbit

خرگوش، شکار خرگوش کردن .

rabbiter

شکارچی خرگوش، (مج. ) مبهوت.

rabbitry

محل پرورش خرگوش اهلی، پرورش خرگوش.

rabbity

خرگوش دار.

rabble

دسته ، توده طبقات پست، ازدحام، اراذل و اوباش، با اراذل و اوباش حمله کردن به .

rabble rouser

تحریک کننده توده مردم، عوام انگیز.

rabblement

ازدحام، توده مردم پست.

rabid

بد اخلاق، متعصب، خشمگین ، هار، وابسته به هاری.

rabidity

هاری.

rabies

گزیدگی سگ هار، بیماری هاری.

raccoon

(ج. ش. ) راکون .

race

مسابقه ، گردش، دور، دوران ، مسیر، دویدن ، مسابقه دادن ، بسرعت رفتن ، نژاد، نسل، تبار، طایفه ، قوم، طبقه .

race horse

اسب مسابقه .

racecourse

اسپریس، دور مسابقه .

raceme

(گ . ش. ) خوشه ، گل آذین خوشه ای.

racemiform

خوشه مانند.

racemize

(ش. ) بصورت بلورهای خوشه ای در آوردن ، با اسید راسمیک ترکیب کردن .

racemose

خوشه ای، بشکل خوشه .

racer

مسابقه گذار، مسابقه دهنده ، سریع السیر، تندرو.

racetrack

خط سیر مسابقه ، مسیر مسابقه .

raceway

جوی آب، نهر، محل عبور سیم برق در ساختمان .

rachis

تیره پشت، ساقه ، محور، اندام ساقه ای یا محوری، مهره های پشت، ستون فقرات، دیرک مشترک .

rachitis

( rhachitis) (طب - م. ل. ) آماس یا ورم مهره پشت.

racial

نژادی.

racialism

خصوصیات نژادی، نژاد پرستی، تبعیضات نژادی.

racing

(مج. ) مسابقه ، رقابت، مربوط بمسابقه ، مسابقه دهنده .

racism

نژاد پرستی، تبعیض نژادی.

racist

نژاد پرست.

rack

چنگک جا لباسی، بار بند، جا کلاهی، نوعی آلت شکنجه مرکب از چند سیخ یا میله نوک تیز، شکنجه ، چرخ دنده دار، عذاب دادن ، رنج بردن ، بشدت کشیدن ، دندانه دار کردن ، روی چنگک گذاردن لباس و غیره .طاقچه ، قفسه .

rack railway

راه آهن چنگک دار مخصوص عبور از سراشیب.

rack rent

اجازه تمام سال، اجازه گزاف بستن بر.

rack up

بازی کردن - حساب کردن .

racket

راکت، راکت تنیس، جارو جنجال، سر وصدا، صدای غیر متجانس، عیاشی و خوشگذرانی، مهمانی پر هیاهو ( racquet).

racketeer

اخاذ (zakhaa)، قلدر باجگیر، قاچاقچی، از راه قاچاق یا شیادی پول بدست آوردن .

rackety

پر هیاهو، پرسرو صدا، عیاش، خوشگذران .

rackle

کله شق، تق تق، صدای در زدن ، تق تق کردن .

raconteur

داستانسرا، قصه گوی زبردست.

racoon

(ج. ش. ) راکون .

racquet

راکت، راکت تنیس، جارو جنجال، سر وصدا، صدای غیر متجانس، عیاشی و خوشگذرانی، مهمانی پر هیاهو ( racket).

racy

دارای طعم اصلی، دارای صفات اصلی و نژادی، تند، با مزه ، با روح، با نشاط، مهیج، جلف.

radar

رادار.

radarman

متصدی رادار.

raddle

گل اخری، گل قرمز، درهم بافتن .

raddled

شکسته شده ، پوشیده شده ، اشتباه شده .

radial

شعاعی.پرتوی، شعاعی، محوری، مربوط به رادیو، تابشی.

radian

(ر. ) واحد اندازه گیری سطح زاویه دار، رادیان ، زاویه مرکزی قوس دایره .

radiance

( radiancy) شید، تابندگی، تشعشع، درخشندگی، پرتو.

radiancy

( radiance) شید، تابندگی، تشعشع، درخشندگی، پرتو.

radiant

تابناک ، متشعشع، پر جلا، درخشنده ، شعاعی، ساطع.

radiant energy

نیروی موجی.

radiant flux

درجه نشر و تراوش نیروی موجی.

radiate

تابیدن ، پرتو افکندن ، شعاع افکندن ، متشعشع شدن .

radiation

( radiational) تابش، پرتو افشانی، تشعشع، برق، جلا.

radiational

( radiation) تابش، پرتو افشانی، تشعشع، برق، جلا.

radiative

متشعشع، تابشی.

radiator

تشعشع کننده ، رادیاتور.دما تاب، رادیاتور، گرما تاب، خنک کن بخاری.

radical

ریشه ، قسمت اصلی، اصل، سیاست مدار افراطی، طرفدار اصلاحات اساسی، بنیان ، بن رست، ریشگی، (ر. ) علامت رادیکال.

radical sign

علامت جذر.

radicalism

گرایش به سیاست افراطی، تندروی و افراط.

radicand

عدد زیر رادیکال.

radicate

ریشه دار کردن ، ریشه گرفتن ، ریشه دار شدن .

radicle

(گ . ش. ) ریشه چه ، ریشه کوچک ، اصل ریشه ، فرعی، نازک ، (تش. ) سرریشه ، مانند رگ ، بنیان .

radio

رادیو، رادیوئی، با رادیو مخابره کردن ، پیام رادیوئی فرستادن .

radio ferquency

بسامد رادیوئی.

radio link

پیوند رادیوئی.

radio telescope

رادیوی نجومی.

radio wave

امواج الکترو مغناطیسی رادیو، موج رادیو.

radioactive

رادیو اکتیو، پرتو افشان ، تابش دار.

radioactivity

رادیو اکتیویته ، تابش، پرتو افشانی.

radiobiology

مبحث زیست شناسی مربوط به تشعشعات رادیو اکتیو.

radiobroadcast

پخش و سخن پراکنی بوسیله رادیو.

radiocast

توسط رادیو گستردن .

radiochemistry

یک شاخه از شیمی که با اثرات شیمیائی رادیواکتیو سرو کار دارد.

radiogenic

ایجاد شده در اثرتشعشع.

radiogram

عکسبرداری بوسیله اشعه مجهول، پیام رادیو تلگرافی، پیام رادیوئی، پرتونگاره .

radiograph

(radiographic)پوتونگار، عکس رادیوئی، پیام رادیوتلگرافی فرستادن ، مخابرات رادیوئی.

radiographic

( radiograph)پوتونگار، عکس رادیوئی، پیام رادیوتلگرافی فرستادن ، مخابرات رادیوئی.

radiography

عکسبرداری رادیو، مخبر رادیوئی، پرتونگاری.

radioisotope

ایزوتوپ، رادیو اکتیو، ایزوتوپ پرتو افشان .

radiologist

پرتوشناس.

radiology

پرتوشناسی، رادیولوژی.

radiolucency

درجه نفوذ اشعه مجهول، نفوذ پذیری اشعه مجهول.

radiometer

رادیو متر، شعاع سنج، تشعشع سنج.

radiophotograph

عکس رادیوئی، انتقال عکس بوسیله رادیو.

radioscopy

تشعشع سنجی.

radiostrontium

(مع. ) استرونتیوم رادیو اکتیو، استرونیتوم .

radiosymmetrical

دارای اضلاع یا شعاع های متقارن .

radiotelegraph

( radiotelegraphic) تلگراف رادیوئی کردن ، تلگراف بی سیم.

radiotelegraphic

( radiotelegraph) تلگراف رادیوئی کردن ، تلگراف بی سیم.

radiotelephone

تلفن بی سیم.

radiotherapy

پرتو درمانی، رادیو تراپی، درمان بوسیله نیروی تشعشعی.

radish

(گ . ش. ) تربچه ، برگ یا علف تربچه .

radium

رادیوم.

radius

شعاع، شعاع دایره ، زند زبرین ، نصف قطر، برش دادن .شعاع.

radius of curvatupe

شعاع انحنائ.

radius vector

(ر. ) بردار شعاعی.

radix

منشا، سرچشمه اولیه ، پایه ، منبع اصلی.مبنا.

radix complement

متمم مبنائی.

radix notation

نشان گذاری مبنائی.

radix point

ممیز، نقطه مبنا.

radome

پوشش پلاستیکی آنتن رادار در هواپیما.

radon

(ش. ) رادون ، ماده رادیو اکتیو.

raff

خیلی زیاد، آشغال، تفاله ، انگل.

raffish

بی ارزش، بد نام.

raffle

نوعی بازی قدیمی، لاتار، بخت آزمائی کردن .

raft

دسته الوار شناور بر آب، دگل، قایق مسطح الواری، با قایق الواری رفتن یافرستادن .

rafter

تیر عرضی طاق، پالار، گله مرغ، الوار دار کردن .

raftsman

جاشو، مردی که الوار را بهم می چسباند.

rag

کهنه ، لته ، ژنده ، لباس مندرس، کهنه شدن ، بی مصرف شدن .

rag doll

عروسک پارچه ئی.

ragamuffin

ژولیده ، آدم کثیف و بی سر و پا، ژنده پوش.

ragbag

کیف لباس های کهنه و بی مصرف.

rage

دیوانگی، خشم، غضب، خروشیدن ، میل مفرط، خشمناک شدن ، غضب کردن ، شدت داشتن .

ragged

زبر، خشن ، ناصاف، ناهموار، ژنده ، کهنه .

raggedy

ژنده .

raggle

سنگ را شیار دار کردن ، یکی از شیارهای سنگتراشی، ریزه ، پاره .

raglan

پالتو آستین گشاد سبک و فراخ.

ragman

کهنه خر، کهنه فروش، سند دارای اسامی و مهر و امضاهای زیاد.

ragout

راگو، راگو پختن ، پرادویه کردن ، تند و با مزه .

ragpicker

کهنه و ژنده جمع کن .

ragtag and bobtail

(=rabble) توده مردم پست.

ragtime

موسیقی ضربی، ضرب و رنگ (reng) در موسیقی.

ragweed

(گ . ش. ) نوعی ابروسیا.

rah

( hurrah) هورا، براوو، هورا کشیدن .

rah rah

دارای روحیه دانشجوئی، شعار دهنده برای دانشکده ، هورا هورا گفتن .

raid

تاخت و تاز، یورش، حمله ناگهانی، ورود ناگهانی پلیس، یورش آوردن ، هجوم آوردن .

raider

مهاجم، یورش برنده .

rail

سرزنش، توبیخ، سرکوفت، طعنه ، ریل خط آهن ، خط آهن ، نرده ، نرده کشیدن ، توبیخ کردن .

railer

سرزنش کننده ، طعنه زن .

railing

نرده ، ریل، سرزنش.

raillery

شوخی، استهزا، سرزنش، انتقاد، توبیخ.

railroad

راه آهن ، با راه آهن فرستادن یا سفر کردن ، سرهم بندی کردن ، پاپوش درست کردن .

railroader

کارگر راه آهن .

railway

خط آهن ، راه آهن ، وابسته به راه آهن .

raiment

جامه ، پوشاک ، ملبوس پوشاندن .

rain

باران ، بارش، بارندگی، باریدن .

rain forest

جنگل انبوه مناطق گرم و پر باران .

rain gage

باران سنج، وسیله سنجش میزان بارندگی.

rainbow

رنگین کمان ، قوس و قزح، بصورت رنگین کمان در آمدن .

rainfall

بارندگی، بارش.

rainmaking

ایجاد باران .

rainproof

عایق باران ، ضدباران کردن .

rainspout

ناودان .

rainsquall

( rainstorm) باد و باران ، باران شدید، باران توام با توفان .

rainstorm

( rainsquall) باد و باران ، باران شدید، باران بوام با توفان .

rainwash

شستشوی چیزی بوسیله باران ، شسته شده بوسیله باران .

rainwear

لباس بارانی.

rainy

بارانی، پر باران ، خیس، تر، رگبار گرفته .

raise

بالا بردن ، بالا کشیدن ، بار آوردن ، رفیع کردن ، بر پا کردن ، برافراشتن ، بیدار کردن ، تولید کردن ، پروراندن ، زیاد کردن ، از بین بردن ، دفع کردن ، ترفیع، اضافه حقوق.بالابردن ، ترقی دادن ، اضافه حقوق.

raisin

کشمش، رنگ کشمشی، رنگ قرمز مایل به آبی.

raison d'etre

علت وجودی، علت بقا.

raj

(هندوستان ) سلطنت، حکومت.

raja

(هندوستان ) راجا، امیر یا پادشاه ، فرمانروا.

rake

شیار، اثر، شن کش، چنگک ، چنگال، خط سیر، جای پا، جاده باریک ، شکاف، خمیدگی، شیب، هرزه ، فاجر، بد اخلاق، فاسد، رگه ، سفر، با سرعت جلو رفتن ، با چنگک جمع کردن ، جمع آوری کردن .

rake off

(ز. ع. -آمر. ) رشوه یا پول غیر مشروع.

rake up

لخت کردن ، گود کردن .

rakehell

( rakehelly) هرزه ، پست، فاجره ، فاحشه ، بدکار، اهل فسق.

rakehelly

( rakehell) هرزه ، پست، فاجره ، فاحشه ، بدکار، اهل فسق.

rakish

پست، هرزه ، بدکار، فاجر، جلف و زننده .

rale

(طب) خس خس، صدای خس خس.

ralliform

(ج. ش. ) وابسته به آبچلیک ، شبیه آبچلیک .

rally

صف آرائی کردن ، دوباره جمع آوری کردن ، دوباره بکار انداختن ، نیروی تازه دادن به ، گرد آمدن ، سرو صورت تازه گرفتن ، پشتیبانی کردن ، تقویت کردن ، بالا بردن قیمت.

ram

قوچ، گوسفند نر، دژکوب، پیستون منگنه آبی، تلمبه ، کلوخ کوب، کوبیدن ، فرو بردن ، بنقطه مقصود رسانیدن ، سنبه زدن ، باذژکوب خراب کردن ، برج حمل.

ramadan

(anz=rama) ماه رمضان (عربی )، ماه صیام.

ramazan

(ramadan =) ماه رمضان (عربی )، ماه صیام.

ramble

ولگردی، سر گردانی، پریشانی، بی هدفی، کردن ، پرسه زدن .

rambler

ولگرد، سر گردان .

rambunctious

وحشی، غیر قابل کنترل، بی قانون و قاعده .

ramekin

(ramequin) خوراک مرکب از خرده نان و پنیر و تخممرغ.

ramentum

تراشه ، قسمت یا جزئ بسیار ریز.

ramequin

(ramekin) خوراک مرکب از خرده نان و پنیر و تخممرغ.

ramie

(گ . ش. ) رامی، الیاف گیاه .

ramification

انشعاب، شاخه شاخگی.

ramiform

شاخه مانند، منشعب.

ramify

شاخه شاخه شدن ، منشعب شدن ، شاخه دادن ، شاخه بستن .

ramose

(ramous) پرشاخه .

ramous

(ramose) پرشاخه .

ramp

سرازیرشدن ، خزیدن ، صعود کردن ، بالا بردن یا پائین آوردن ، سکوب سراشیب، سرازیر، پله ئ سراشیب، پیچ، دست انداز، پلکان ، سطح شیب دار.

rampage

دیوانگی کردن ، وحشیگری کردن ، داد و بیداد.

rampageous

پرهیاهو، خودسر و خروشان .

rampancy

شیوع، فراوانی.

rampant

شایع، منتشرشده ، فراوان ، حکمفرما.

rampart

بارو، استحکامات، دارای استحکامات کردن ، برج و بارو ساختن .

rampike

درخت خشک و صاف.

rampion

(گ . ش. ) گلپر، گلپرایرانی، گل استکانی.

ramrod

سنبه ، میل، سنبه تفنگ یا توپ، سیخ، خمشدنی.

ram's horn

شاخ قوچ، قسمتی از استحکامات خندق، تور ماهیگیری، قلاب جرثقیل.

ramshackle

متزلزل، ناپایدار، شل، لکنتی، بدخلق.

ramulose

(ramulous) شاخه شاخه .

ramulous

(ramulous) شاخه شاخه .

ramus

شاخ، شاخک ، قسمت بر آمده و اطاله یافته .

ran

(.n) کلاف، حلقه ، حلقه کلاف. (run of. p) زمان ماضی فعل run.

ranch

مزرعه یا مرتع احشام، دامداری کردن ، در مرتع پرورش احشام کردن .

ranch house

خانه یک اشکوبه .

rancher

(ranchero) (جنوب آمر. ) دام دار، گله دار، چوپان .

ranchero

(rancher) (جنوب آمر. ) دام دار، گله دار، چوپان .(ranchman) گله دار، دام دار.

ranchman

(ranchero) گله دار، دام دار.

rancid

ترشیده ، بو گرفته ، باد خورده ، فاسد، نامطبوع، متعفن .

rancidity

ترشیدگی، تعفن ، باد خوردگی.

rancor

(rancour) بدخواهی، خصومت دیرین ، عداوت، کینه .

rancorous

معاند، دارای عداوت و دشمنی دیرین .

rancour

(rancor) بدخواهی، خصومت دیرین ، عداوت، کینه .

rand

مرز، کنار، حاشیه ، لبه ، برآمدگی لبه طبقات سنگ ، نوار، تسمه ئ آهنی، تکه دراز گوشت، بصورت نوار یا تسمه درآوردن .

random

تصادفی، بختانه .تصادفی، مسیر ناگهانی، خط سیر اتقافی، فکر تصادفی، غیرعمدی.

random access

دستیابی تصادفی.

random error

خطای تصادفی.

random number

عدد تصادفی.

random number generator

مولد عدد تصادفی.

random number seed

کاوش تصادفی.

random probing

پردازش تصادفی.

random processing

با دستیابی تصادفی.

randomize

تصادفی کردن .بصورت اتفاقی یا تصادفی در آوردن ، بصورت آمار تصادفی نشان دادن .

randy

خشن ، بی تربیت، افسار گیسخته ، سرکش، زبان دراز، گدای سمج و بیادب، شهوانی.

rang

زمان ماضی فعل ring.

range

برد، محدوده ، حوزه ، تغییر کردن .رسائی، چشمرس، تیررس، برد، دسترسی، حدود، خط مبنا، منحنی مبنا، درصف آوردن ، آراستن ، مرتب کردن ، میزان کردن ، عبور کردن ، مسطح کردن ، سیر و حرکت کردن .

ranger

جنگل بان ، تفنگ دار سواره ، هنگ سوار، ولگرد خانه بدوش.

rangey

(rangy) کوهستانی، ولگرد، پا دراز و لاغر.

rangy

(rangey) کوهستانی، ولگرد، پا دراز و لاغر.

ranine

وابسته به وزغ، قورباغه ای، وابسته به ناحیه زیر نوک زبان .

rank

رتبه ، رتبه بندی کردن .(درمورد جانور) طلب شده ، ترتیب، نظم، شکل، سلسله ، مقام، صف، ردیف، قطار، رشته ، شان ، رتبه ، آراستن ، منظم کردن ، درجه دادن ، دسته بندی کردن ، انبوه ، ترشیده ، جلف.

rank and file

شئون مختلف نظامی، نفرات.

ranker

(نظ. ) سرباز، افسر سربازی کرده ، افسر ترفیعیافته ، افسرصفی.

ranking

دارای مقام بزرگ و عالی.رتبه بندی، عالی رتبه .

rankle

چرک نشستن ، چرک جمع کردن ، جان گدازبودن ، جانسوزبودن ، عذاب دادن .

ransack

جستجو کردن ، زیاد کاوش کردن ، غارت کردن ، چپاول کردن ، لخت کردن ، چپاول.

ransom

فدیه ، خونبها، غرامت جنگی، جزیه ، آزادی کسی یاچیزی را خریدن ، فدیه دادن .

ransomer

فدیه دهنده .

rant

(=ranten) لفاظی کردن ، یاوه سرائی کردن ، بیهوده گفتن ، سرزنش کردن ، یاوه سرائی، بیهوده گوئی.

ranten

(rant) لفاظی کردن ، یاوه سرائی کردن ، بیهوده گفتن ، سرزنش کردن ، یاوه سرائی، بیهوده گوئی.

ranter

یاوه گو.

rap

صدای دقالباب، سرزنش سخت، زخمزبان ، ضربت تند و سریع زدن ، تقصیر.

rapacious

درنده خو، ژیان .

rapacity

آز، غارتگری، یغماگری، درنده خوئی.

rape

هتک ناموس کردن ، تجاوز بناموس کردن ، بزوربردن یا گرفتن .

raphael

رفائیل.

raphe

(گ . ش. ) رافه ، دانه دم، درز جنین .

rapid

تند، سریع، تندرو، سریعالعمل، چابک .

rapid access

با دستیابی سریع.

rapid transit

حمل و نقل سریع ( مسافربری).

rapidity

سرعت، تندی.

rapier

شمشیر دودم، سخمه ، سخمه زنی.

rapine

غارت، دستبرد، ربایش، غصب، غارت کردن .

rapist

مرتکب زنای بعنف.

rapparee

سرباز اجیر و سیار ایرلندی، (مج. ) ولگرد.

rapper

دقالباب کننده ، صدای تقتق کننده .

rappini

(گ . ش. ) تربچه .

rapport

نسبت، ربط، توافق، مناسبت، سازگاری.

rapprochement

ایجاد روابط حسنه ، نزدیکی، تمایل بدوستی.

rapscallion

آدم بی شرف، آدم رذل، پست، بیشرف، رذل.

rapt

مسحور، ربوده شده ، برده شده ، مجذوب.

raptatorial

(raptatory) شکاری، لازم برای شکار.

raptatory

(raptatorial) شکاری، لازم برای شکار.

raptor

دزد، بچه دزد، رباینده ، جانور شکاری.

rapture

از خود بیخودی، شعف وخلسه روحانی، حالت جذب و انجذاب، وجد روحانی، ربایش، جذبه ، شور، بوجد آوردن ، از خود بیخود کردن ، خلسه .

rapturous

دارای شور و شعف، هیجان انگیز.

rara avis

کیمیا، مرغ سعادت، چیز یا فرد نادر.

rare

نادر، کمیاب، کم، رقیق، لطیف، نیم پخته .

rarefaction

(rarefactional) ترقیق.

rarefactional

( rarefaction) ترقیق.

rarefactive

رقیق شونده .

rarefy

( rarify) رقیق کردن ، منبسط کردن ، تصفیه کردن .

rareripe

انگور زود رس، میوه یا گیاه زود رس.

rarify

( rarefy) رقیق کردن ، منبسط کردن ، تصفیه کردن .

raring

پر از اشتیاق، مشتاق.

rarity

کمیابی، کمی، چیز کمیاب، نادره ، تحفه .

rascal

آدم رذل، شخص پست، آدم حقه باز، پست فطرت.

rascality

نابکاری، سفلگی، رذالت.

rase

بریدن ، خراش دادن ، خراشیدن ، تراشیدن ، مسطح کردن ، با خاک یکسان کردن ، له کردن .

rash

تند، عجول، بی پروا، بی احتیاط، محل خارش یا تحریک روی پوست، جوش، دانه .

rasher

ورقه نازک گوشت سرخ کردنی، قسمت.

rasorial

ماکیانی، دانه خوار.

rasp

سوهان زدن ، تراش دادن ، با صدای سوهان گوش را آزردن ، سوهان ، صدای سوهان .

raspberry

(گ . ش. ) تمشک .

rasper

سوهان زن ، ساینده .

raspy

دارای صدای گوش خراش.

raster

محل تصویر.

rasure

(ک . ) تراش، خراش، زدودگی، خراشیدگی.

rat

(ج. ش. ) موش صحرائی، آدم موش صفت، موش گرفتن ، کشتن ، دسته خود را ترک کردن ، خیانت.

rat a tat

( tat tat a rat) صدای ناشی از ضربات تند و متوالی، ضربات متوالی و تند زدن .

rat a tat tat

( tat a rat) صدای ناشی از ضربات تند و متوالی، ضربات متوالی و تند زدن .

rat bite fever

(طب) تب موش گزیدگی.

rat race

عملیات رقابت آمیز عنیف و شتاب آمیز.

rat snake

(ج. ش. ) مار موش خوار.

ratable

( rateable) مشمول مالیات، قابل تقویم، نرخ بردار.

ratafee

(ratafia) مشروب الکلی مخلوط با بادام تلخ، نان شیرینی بادامی.

ratafia

( ratafee) مشروب الکلی مخلوط با بادام تلخ، نان شیرینی بادامی.

rataplan

صدای طبل، صدای سم اسب، طبل زدن .

ratch

کنار یا لبه کشتی، سگ شکاری، علامت سفید، کشیدن .

ratchet

ضامن چرخ دنده ، گیره عایق، چرخ ضامن دار، ضامن دار کردن .

ratchet wheel

چرخ ضامن ، چرخ دندانه دار متحرک بوسیله موتور.

rate

درچند، نرخ، سرعت، روش، طرز، منوال، نرخ بستن بر، بها گذاشتن بر، بر آورد کردن ، شمردن .نرخ، میزان ، سرعت، ارزیابی کردن .

rateable

( ratable) مشمول مالیات، قابل تقویم، نرخ بردار.

rated

ارزیابی شده ، مجاز.

rater

سرزنش کننده ، نرخ بند، تخمین زن ، ارزیاب.

rath

( rathe) پیش رس، زود رس، سریع، تند، چابک ، مایل.

rathe

( rath) پیش رس، زود رس، سریع، تند، چابک ، مایل.

rather

سریع تر، بلکه ، بیشتر، تا یک اندازه ، نسبتا، با میل بیشتری، ترجیحا.

raticide

مرگ موش، موش کش.

ratification

تصدیق، تصویب، (حق. ) قبول، قبولی، انعقاد.

ratify

بتصویب رساندن ، تصویب کردن .

rating

سرزنش، دسته بندی، درجه ، رتبه ، نرخ.

ratio

نسبت، نسبیت، نسبت معین و ثابت، قسمت، سهم.نسبت.

ratiocinate

استدلال کردن ، دلیل آوردن .

ratiocination

استدلال.

ratiocinative

استدلالی.

ratiocinator

استدلال کننده .

ration

(نظ. ) جیره ، مقدار جیره روزانه ، سهم، خارج قسمت، سهمیه ، سهم دادن ، جیره بندی کردن .

rational

گویا، عقلی، عقلایی.مستدل، مدلل، معقول، عقلانی، منطقی.

rational fraction

کسر گویا.

rational number

(ر. ) عدد صحیح و یا خارج قسمت دو عدد صحیح.عدد گویا.

rationale

توضیح اصول عقاید، اس اساس، بنیاد و پایه .

rationalism

فلسفه عقلانی، عقل گرائی.

rationalist

( rationalist) معتقد به فلسفه عقلانی.(rationalist) معتقد به فلسفه عقلانی.

rationality

عقلانیت.

rationalization

انطباق با اصول عقلانی، عقلانی کردن ، توجیه .توجیه عقلی.

rationalize

عقلا توجیه کردن .بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن ، منطقی کردن .

ratlike

موش وار.

ratline

(د. ن . ) نردبان طنابی کشتی.

ratoon

جوانه گیاه ، نهال موز و غیره ، جوانه زدن .

ratsbane

مرگ موش، (گ . ش. ) گیاهان سمی قاتل موش.

rattail

دم موشی، دم موش، هر چیزی شبیه دم موش.

rattan

درخت خون سیاوشان ، خیزران ، باعصای خیزران تنبیه کردن ، چوبدستی.

ratter

موش گیر، کار شکن ، خرابکار، خائن .

rattle

تغ تغ کردن ، تلق تلق کردن ، وراجی کردن ، خر خر کردن ، خر خر، تق تق، جغجغه .

rattler

جغجغه ، چیزی که تغ تغ کند، مار زنگی.

rattlesnake

(ج. ش. ) مار جلاجل، مار زنگوله دار، مارزنگی.

rattletrap

قراضه ، دارای صدای تق تق، لغزنده ، سست، پر حرف.

rattling

جانانه ، بشاش، تند، خیلی تند، خیلی خوب.

rattly

دارای صدای تق تق.

ratton

(ج. ش. - ز. ع. ) موش، موش صحرائی.

rattrap

تله موش، دام بلا.

ratty

موشی، موش وار، موش مانند.

raucous

( =hoarse) خشن ، زمخت، ناهنجار، خیلی نامرتب.

raunchy

پست تر از استاندارد یا میزان متداول، نامرغوب.

ravage

غارت، یغما، تاخت و تاز، ویرانی، ستمگری، ویران کردن ، غارت کردن ، تاخت و تاز کردن ، بلا زده کردن .

ravager

یغماگر، ویران گر.

rave

دیوانه شدن ، جار و جنجال راه انداختن ، با بیحوصلگی حرف زدن ، دیوانگی، غوغا.

ravel

(دربافندگی) شانه مخصوص جداکردن تارهای نخ، پیچ انداختن در، گره دار کردن ، دام بلا، چیز در هم پیچیده ، نخ گوریده ، گوریدگی، از هم جدا کردن الیاف.

ravelment

گوریدگی.

raven

( ravin) کلاغ سیاه ، غراب، کلاغ زنگی، مشکی، حرص زدن ، غارت کردن ، قاپیدن ، با ولع بعلیدن ، صید، شکار، طعمه شکاری، چپاول.

ravenous

بسیار گرسنه ، پر ولع، پر اشتیاق.

ravin

( raven) صید، شکار، طعمه شکاری، چپاول.

ravine

آبکند، دره تنگ و عمیق، دارای دره تنگ کردن .

ravined

( =ravenous) حریص در صید، طماع، کلاغ مانند، پر ولع.

ravioli

نوعی غذای ایتالیائی از گوشت و نشاسته .

ravish

قاپیدن ، ربودن ، مسحور کردن ، از خود بیخود شدن ، بعفت و ناموس تجاوز کردن .

ravishment

ربایش، هتک ناموس، معراج، از خود بیخودی.

raw

نارس، کال، خام، نپخته ، بی تجربه ، جریحه دار، سرد، جریحه دار کردن .

raw data

داده های خام.

rawhide

خامسوز، پوست خام، پوست دباغی نشده ، تازیانه ، تازیانه زدن .

rawinsonde

جهت یاب رادیوئی.

rax

کشیدن بدن (هنگامبیدارشدن )، کشیدن .

ray

شعاع، پرتو، روشنائی، تشعشع، اشعه تابشی، برق زدن ، درخشیدن ، تشعشع داشتن ، (ج. ش. ) ماهی چهار گوش عمق زی که از حلزون تغذیه میکند(ray sting).شعاع، اشعه .

rayless

بی شعاع، بی پرتو.

rayon

پرتو، ابریشم مصنوعی، ریون .

raze

ویران کردن ، محو کردن ، تراشیدن .

razor

تیغ صورت تراشی، با تیغ تراشیدن .

razor backed

( orbackzra) دارای پشت نوک تیز.

razorback

( backed orzra) دارای پشت نوک تیز.(ج. ش. ) خوک نیمه وحشی دو رگه جنوب شرقی اتازونی.

razorbill

پنگوئن منقار تیغی.

razz

(گ . ش. ) تمشک ، (ز. ع. -آمر. ) شوخی کردن .

razzle dazzle

تحیر، گیجی، زرق و برق.

re

برگشت دادن ، درباره ، عطف به ، با توجه به ( مخفف reference).

re claim

مجددا ادعا کردن ، تقاضای مجدد.

re tread

( retread)روکش کردن لاستیک ، تایر روکش شده .

reabsorb

باز در آشامیدن ، دوباره مکیدن و جذب کردن .

reabsorption

جذب ثانوی.

reach

رسیدن به ، نائل شدن به ، کشش، حصول، رسائی، برد.

reacher

دست درازی کننده ، (نساجی) کارگر نخ تاب.

react

واکنش نشان دادن ، واکنش کردن ، عکس العمل نشان دادن ، تحت تاثیر واقع شدن .

reactance

مقاومت واکنشی، مقاومت القایی یا خازنی.واکنش برق، واکنش.

reactant

واکنش کننده .

reaction

واکنش، انفعال.( reactional) واکنش، عکس العمل، انعکاس، واکنشی.

reactional

( reaction) واکنش، عکس العمل، انعکاس، واکنشی.

reactionary

ارتجاعی، استبدادی، مرتجع، آدم مرتجع، واکشنی.

reactivate

دوباره فعال کردن .

reactivation

فعالیت مجدد.

reactive

واکنشی، انفعالی.واکنش دار.

reactor

عامل واکنش، عامل عکس العمل، رآکتور.

read

قرائت کردن ، خواندن ، تعبیر کردن .خواندن ، باز خواندن .

read head

نوک خواندن ، نوک خواننده .

read only memory

حافظه فقط خواندنی.

read only storage

انباره فقط خواندنی.

read out

بازخوانی.

read pulse

تپش خواندن .

read restore cycle

چرخه خواندن و ترمیم.

read strobe

بارقه خواندن .

read write cycle

چرخه خواندن و نوشتن .

read write head

نوک خواندن و نوشتن .

readability

خوانایی، قابلیت خواندن .

readable

خواندنی، خوانا، قابل خواندن .خواندنی.

reader

خواننده ، غلط گیر، کتاب قرائتی، قاری.خواننده .

readership

خوانندگی، قرائت.

readiness

آمادگی.

reading

خواندن ، قرائت، مطالعه .

reading station

ایستگاه خواندن .

readjust

دوباره تعدیل.

ready

آماده کردن ، مهیا کردن ، حاضر کردن ، آماده .

reagent

(ش. ) معرف، موضوع آزمایش روانی.

real

راستین ، حقیقی، واقعی، موجود، غیر مصنوعی، طبیعی، اصل، بی خدشه ، صمیمی.حقیقی، واقعی.

real number

عدد حقیقی.

real time

بلا درنگ .

real time clock

زمان سنج بلادرنگ .

real time input

ورودی بلا درنگ .

real time output

خروجی بلا درنگ .

real time system

سیستم بلا درنگ .

realgar

(مع. ) رلگا، زرنیخ سرخ.

realia

وسائل تعلیم و اثبات دروس کلاسی.

realism

راستین گرائی، واقع بینی، واقع گرائی، رئالیسم، تحقق گرائی.

realist

( realistic) واقع بین ، تحقق گرای، راستین گرای.

realistic

( realist) واقع بین ، تحقق گرای، راستین گرای.

reality

حقیقت، واقعیت، هستی، اصلیت، اصالت وجود.

realizable

تحقق پذیر.قابل درک ، قابل تحقق، نقد شدنی.

realization

تحقق، فهم.ادراک ، درک ، تحقق، تفهیم.

realize

واقعی کردن ، درک کردن ، فهمیدن ، دریافتن ، تحقق یافتن ، نقد کردن .تحقق بخشیدن ، پی بردن .

realizer

ادراک کننده .

really

واقعا، راستی.

realm

قلمرو سلطان ، متصرفات، مملکت، ناحیه .

realpolitik

سیاست تجربی، سیاست عملی (نه فرضی و اخلاقی)، سیاست زور.

realtor

(آمر. ) دلال معاملات ملکی.

realty

مستقل، دارائی غیر منقول، ملک .

ream

یک بند کاغذ برگی یا برگی، ورق کاغذ، (سوراخ چیزیرا) گشاد کردن .

reamer

برقو، قلاویز، برقوزن ، مته زدن .

reap

درو کردن ، جمع آوری کردن ، بدست آوردن .

reaper

درو گر، ماشین درو.

reaping hook

چنگک درو.

reappraisal

ارزیابی تازه .

rear

پروردن ، تربیت کردن ، بلند کردن ، افراشتن ، نمودار شدن ، عقب، پشت، دنبال.

rear of queue

عقب صف.

rearm

تجدید تسلیحات کردن ، دوباره مسلح شدن یا کردن .

rearmament

تجدید تسلیحات.

rearrange

بازآراستن ، بازچیدن .

rearrangment

باز آرایش، باز چینی.

rearward

عقب دار، پس قراول، بطرف عقب، عقبی.

reason

دلیل استدلال کردن .دلیل، سبب، علت، عقل، خرد، شعور، استدلال کردن ، دلیل و برهان آوردن .

reasonability

معقولیت.

reasonable

معقول، مستدل.معقول.

reasonableness check

بررسی معقول بودن .

reasoner

استدلال کننده .

reasoning

استدلال.استدلال، دلیل و برهان .

reasonless

بی دلیل.

reassemble

باز همگذاردن ، دوباره سوار کردن .

reassociate

دوباره متحد کردن ، دوباره معاشرت کردن .

reassurance

اطمینان مجدد، بیمه اتکائی، بیمه ثانوی.

reassure

دوباره اطمینان دادن ، دوباره قوت قلب دادن .

reave

ربودن ، بزور بردن ، غارت کردن ، ترکیدن .

rebarbative

تحریک کننده .

rebate

کاستن ، کم کردن ، کند کردن ، بی ذوق کردن ، تخفیف، کاهش.

rebec

( rebeck) (مو. ) کمانچه سه سیمه قدیمی.

rebecca

( rebekah) ربکا، اسم خاص مونث، ربکا زوجه اسحق.

rebeck

( rebec) (مو. ) کمانچه سه سیمه قدیمی.

rebekah

( rebecca) ربکا، اسم خاص مونث، ربکا زوجه اسحق.

rebel

یاغی، سرکش، آدم افسار گسیخته ، متمرد، یاغی گری کردن ، تمرد کردن ، شوریدن ، شورشی، طغیان گر.

rebellion

طغیان ، سرکشی، شورش، تمرد.

rebellious

سرکش، متمرد.

rebind

دوباره صحافی کردن ، دوباره ملزم ساختن .

rebirth

باز زاد، تولد تازه ، تولد روحانی، تجدید حیات.

reboant

دارای واکنش، عود کننده ، پرطنین .

reborn

تولد تازه یافته ، تغییر حالت روحانی یافته .

rebound

دوباره بجای اول برگشتن ، حرکت ارتجاعی داشتن ، منعکس شدن ، پس زدن ، برگشتن ، جهش کردن ، دارای قوه ارتجاعی، واکنش، اعاده .

rebroadcast

برنامه مکرر، برنامه تکراری پخش کردن (رادیو و تلویزیون ).

rebuff

جلوگیری کردن ، رد کردن ، منع، رد، دفع.

rebuild

بازساختن ، دوباره ساختمان کردن ، چیز دوباره ساخته شده .

rebuke

گوشمالی، توبیخ کردن ، ملامت کردن ، ملامت، زخم زبان .

rebuker

ملامت کننده .

rebus

معمای مصور، نشاندادن واژه ها بصورت مصور.

rebut

رد کردن ، بر گرداندن ، جواب متقابل دادن ، پس زدن .

rebuttal

رد، تکذیب، دفع، عمل متقابل، پس زنی.

rebutter

پاسخ رد، رد کننده .

recalcitrance

( recalcitrancy) سرسختی، کله شقی، جواب رد، تمرد، سرکشی.

recalcitrancy

( recalcitrance) سرسختی، کله شقی، جواب رد، تمرد، سرکشی.

recalcitrant

متمرد، سرسخت، سرکش.

recalculate

دوباره حساب کردن .

recalculation

تجدید محاسبه .

recalescence

(فیزیک ) پس دادن حرارت فلز در اثر سرد شدن .

recall

بیاد آوردن ، فراخواندن ، معزول کردن .

recant

حرف خود را رسما پس گرفتن ، گفته خود را تکذیب کردن ، بخطای خود اعتراف کردن .

recap

روکش زدن ، روکش کردن لاستیک ، تایر روکش شده .

recapitalize

ترکیب سرمایه شرکتی را تغییر دادن ، سرمایه گذاری مجدد کردن .

recapitulate

رئوس مطالب را تکرار کردن ، (زیست شناسی) صفات ارثی را در طی چند نسل تکراری کردن .

recapitulation

تکرار رئوس مطالب، تکرار دوره سیر تکامل، تکرار رشد و نمو، تکرار.

recapture

پس گرفتن ، دوباره تسخیر کردن ، پس گیری.

recast

ازنو ریختن ، از نو قالب کردن ، از نو طرح کردن .

recede

کنار کشیدن ، عقب کشیدن ، خودداری کردن از، دور شدن ، بعقب سرازیرشدن ، پس رفتن .

receipt

رسید، اعلام وصول، دریافت، رسید دادن ، اعلام وصول نمودن ، وصول کردن ، (م. م. ) بزهکاران را تحویل گرفتن .

receivable

دریافت کردنی، قابل وصول، پذیرفتنی، قابل قبول، (در جمع ) بروات وصولی.

receive

دریافت کردن ، گرفتن .دریافت کردن ، رسیدن ، پذیرفتن ، پذیرائی کردن از، جا دادن ، وصول کردن .

receive only

فقط گرفتنی.

receiver

گیرنده ، دریافت کننده .دریافت کننده ، گیرنده ، دستگاه گیرنده ، گوشی، متصدی دریافت.

receivership

(حق. ) مقام امانت، امانت دادگاه .

receiving set

دستگاه گیرنده ، رادیو.

recency

تاخر، تازگی.

recension

تجدید چاپ، چاپ تازه ، چاپ اصلاح شده .

recent

تازه ، جدید، اخیر، متاخر، جدیدالتاسیس.

receptacle

نهنج، ظرف، جا، حاوی، حفره درون سلولی گیاه .

reception

پذیرائی، مهمانی، پذیرش، قبول، برخورد.دریافت، پذیرش.

receptionist

پذیرگر.

receptive

پذیرنده ، پذیرا، شنوا، حاضر بقبول.

receptivity

قدرت پذیرش.

receptor

پذیرائی کننده ، پذیرنده غریبان و فراریها، دستگاه گیرنده ، وان حمام، ستاره مساعد، گیرنده .

recess

عقب نشینی، پس زنی، پس رفت کردن ، بازگشت، فترت، دوره فترت، تعطیل موقتی، تنفس، گوشه ، کنار، پستی، تورفتگی، موقتا تعطیل کردن ، طاقچه ساختن ، مرخصی گرفتن ، تنفس کردن .

recession

پس رفت، بازگشت، اعاده ، کسادی، بحران اقتصادی.

recessional

تنفسی، تعطیلی، وابسته بموقع تنفس، فترتی.

recessive

مایل ببازگشت، ارتجاعی، بازگشتی، پس رفتی.

recidivation

عود، باز گشت، بازگشت به ، تکرار جنایات.

recidivism

عود، باز گشت، بازگشت به ، تکرار جنایات.

recidivist

عامل تکرار جرم، تکرار کننده جرم.

recipe

دستورالعمل، دستور خوراک پزی، خوراک دستور.

recipient

گیرنده ، دریافت کننده ، وصول کننده .

reciprocal

معکوس، دوجانبه .متقابل، عمل متقابل، دوجانبه ، دو طرفه .

reciprocate

دادن و گرفتن ، تلافی کردن ، عمل متقابل کردن ، معامله بمثل کردن ، جبران کردن .

reciprocation

عمل متقابل.

reciprocative

متقابل.

reciprocity

معامله بمثل، عمل متقابل.

recision

برش، قطع، سرشاخه زنی، هرس، فسخ.

recital

از بر خوانی، تک نوازی، رسیتال.

recitalist

تک نواز، تک خوان .

recitation

از بر خوانی، از حفظ خوانی، بازگو نمودن درس حفظی، شرح، ذکر، بیان ، تعریف موضوع.

recitative

بیانی، از بر خوانی، از بر خواندن ، درس راپس دادن ، یکایک شمردن ، جواب دادن ، به تنهائی نواختن .

recite

از برخواندن ، با صدائی موزون خواندن .

reciter

خواننده ، تک نواز.

reck

پروا داشتن ، بیم داشتن ، باک داشتن .

reckless

بی پروا، بی بیاک ، بی ملاحظه ، بی اعتنا.

reckon

شمردن ، حساب پس دادن ، روی چیزی حساب کردن ، محسوب داشتن ، گمان کردن .

reclaim

اصلاح شدن ، مرمت کردن ، اصلاح کردن ، نجات دادن ، زمین بائر را دایر کردن .

reclaimable

قابل استرداد، ادعا پذیر.

reclamation

استرداد، آباد سازی، احیا اراضی، احیا.

reclinate

خمیده ، دولا.

recline

برپشت خمشدن یا خوابیدن ، سرازیر کردن ، خمشدن ، تکیه کردن ، لمیدن .

recluse

دور افتاده ، تنها، منزوی، گوشه نشین .

reclusive

خلوت، دنج.

recognition

بازشناخت، بازشناسی.شناخت، شناسائی، به رسمیت شناختن ، تشخیص.

recognizability

شناسائی.

recognizable

باز شناختنی، شناخت پذیر.شناختنی، قابل تشخیص، شناخت پذیر.

recognizance

التزام، تعهد نامه ، سپرده التزامی، وجه الضمانه .

recognize

تشخیص دادن ، شناختن ، برسمیت شناختن ، تصدیق کردن .بازشناختن ، تصدیق کردن .

recognizer

بازشناس، شناسنده .

recoil

بحال خود برگشتن ، بحال نخستین برگشتن ، پس زدن ، عود کردن ، پس نشستن ، فنری بودن ، (با on و upon) واکنش داشتن بر.

recollect

دوباره جمع کردن ، بخاطر آوردن ، در بحر تفکر غوطه ور شدن ، مستغرق شدن در.

recollection

تجدید خاطره ، تفکر، بخاطر آوردن .

recombinant

موجود دارای صفات ارثی متشکل جدید.

recommend

سفارش کردن توصیه کردن ، توصیه شدن ، معرفی کردن .

recommendable

قابل توصیه .

recommendation

توصیه ، نامه پیشنهاد، نظریه .

recommendatory

توصیه آمیز.

recommit

دوباره به کیمسیون ارجاع کردن ، توصیه کردن ، دوباره مرتکب شدن ، دوباره زندان کردن .

recompense

(حق. ) غرامت، خسارت، جبران ، عوض، رفع خسارت، عوض دادن ، غرامت پرداختن .

recompose

دوباره انشائ کردن .

reconcilable

قابل تلفیق.

reconcile

صلح دادن ، آشتی دادن ، تطبیق کردن ، راضی ساختن ، وفق دادن .

reconciliation

اصلاح، آشتی، مصالحه ، تلفیق.

reconciliatory

مصالحه آمیز.

recondite

پوشیده ، نهان ، مرموز، عمیق، پیچیده .

recondition

قسمت های فرسوده را تعمیر و تعویض کردن ، سر وصورت دادن به ، نو کاری کردن .

reconfiguration

پیکر بندی دوباره .

reconnaissance

شناسائی، بازدید مقدماتی، اکتشاف.

reconnoiter

(reconnoitre) شناسائی کردن ، بازدید کردن ، عملیات اکتشافی کردن .

reconnoitre

(reconnoiter) شناسائی کردن ، بازدید کردن ، عملیات اکتشافی کردن .

reconsider

تجدیدنظر کردن ، مجددا در امری مطالعه کردن .

reconsideration

تجدیدنظر.

reconstruct

نوسازی کردن ، از نوساختن ، احیا کردن .

reconstruction

تجدید بنا، نوسازی، نمونه مطابق اصل، مدل.

reconversion

هدایت مجدد بدین مسیحی، بازگشت از گمراهی، گرایش مجدد، تبدیل مجدد پول.

reconvert

تغییر حال مجدد یافتن ، برای دومین بار بدین یا آیینی گرویدن ، پولی را مجدداتسعیر کردن .

reconvey

بمحل اولیه باز گرداندن ، دوباره جمل کردن .

reconveyance

اعاده مجدد.

record

(.vi and .vt) نگاشتن ، ثبت کردن ، ضبط کردن ، ضبط شدن . (. adv.adj.n) ثبت، یادداشت، نگارش، تاریخچه ، صورت مذاکرات، صورت جلسه ، سابقه ، پیشینه ، بایگانی، ضبط، رکورد، حد نصاب مسابقه ، نوشته ، صفحه گرامافون ، نامنیک .مدرک ، سابقه ، ضبط کردن ، ثبت کردن .

record blocking

کنده ئی کردن مدارک .

record count

شمار مدارک .

record format

قالب مدرک .

record gap

شکاف بین مدارک .

record head

نوک ضبط.

record keeping

نگهداری سوابق.

record layout

طرح بندی مدرک .

record length

درازای مدرک .

record management

مدیریت مدارک .

recorder

ضبات، ثبات، نگارنده .صدانگار، ضبط کننده ، دستگاه ضبط صوت، بایگان .

recording

ضبط، ثبت، نگارش.ثبت، ضبط، صفحه گرامافون .

recording density

تراکم ضبط.

recording eara

ناحیه ضبط.

recording error

خطای ضبط.

recording head

نوک ضبط.

recount

برشمردن ، یکایک گفتن ، تعریف کردن ، شمارش مجدد، باز گفتن .

recoup

دوباره بدست آوردن ، جبران کردن ، تلافی کردن .

recoupable

قابل جبران .

recoupment

جبران ، کسب مجدد.

recourse

مراجعه ، اعاده ، چاره ، وسیله ، توسل، پاتوق، میعادگاه ، متوسل شدن به ، مراجعه کردن به .

recover

ترمیم شدن ، بهبود یافتن ، بازیافتن .دوباره بدست آوردن ، باز یافتن ، بهبودی یافتن ، بهوش آمدن ، دریافت کردن .

recoverable

بازیافتنی.

recovery

ترمیم، بهبود، بازیافت.بهبودی، بازیافت، حصول، تحصیل چیزی، استرداد، وصول، جبران ، بخودآئی، بهوش آمدن .

recovery procedure

رویه ترمیمی.

recreant

تسلیم شونده ، ترسو، بی وفا، ناسپاس، خائن .

recreate

تفریح کردن ، تفریح دادن ، وسیله تفریح را فراهم کردن ، تمدد اعصاب کردن ، از نو خلق کردن .

recreation

خلق مجدد، تفریح، سرگرمی.

recreative

دوباره ایجاد کننده ، تفریح.

recriminate

اتهام متقابل وارد کردن ، دعوای متقابل طرح کردن ، دوباره متهم ساختن .

recrimination

اتهام متقابل، تهمت متقابل.

recrudesce

برگشتن ، عود کردن .

recrudescence

برگشت، عود، ظهور مجدد، برگشتگی، تجدید.

recrudescent

عود کننده .

recruit

تازه سرباز، کارمند تازه ، نو آموز استخدام کردن ، نیروی تازه گرفتن ، حال آمدن .

recruitment

استخدام، سرباز گیری.

rectal

(تش. ) وابسته براست روده ، وابسته به معائ غلاظ، وابسته به مقعد.

rectangle

مستطیل راست گوش.(هن. ) راست گوشه ، مربع مستطیل، چهار گوش دراز.

rectangular

مستطیلی، راست گوشه ، قائم الزاویه .مستطیل، بشکل راست گوشه .

rectangularity

مستطیلی.

rectifiable

قابل تصحیح یا جبران .

rectification

یکسوسازی، اصلاح.راستگری، تصحیح، جبران .

rectifier

راستگر، اصلاح کننده ، وسیله اصلاح، اسباب تقطیر.یکسو کننده ، یکسوساز.

rectify

یکسو کردن ، اصلاح کردن .تصحیح کردن ، برطرف کردن ، جبران کردن .

rectilinear

راست خطی.دارای مسیر مستقیم، سیر کننده درخط مستقیم.

rectitude

راستی، راستگری، راستی، درستی، درستکاری، صحت، صحت عمل.

rector

کشیش بخش، رئیس دانشگاه ، رهبر، پیشوا.

rectorate

مقام ریاست دانشکده یا آموزشگاه ، ریاست بنگاه مذهبی.

rectory

خانه کشیش بخش، درآمد کشیش بخش.

rectrix

بانوی کشیش بخش.

rectum

(تش. ) راست روده ، معا مستقیم، مقعد.

rectus

(تش. ) ماهیچه راست.

recumbency

تکیه ، اتکا (با on و upon)، خمیدگی، تمایل، استراحت.

recumbent

خوابیده ، خم، (گ . ش. ) برزمین گستر.

recuperate

بهبودی یافتن ، نیروی تازه یافتن ، حال آمدن .

recuperation

بهبودی، رمق تازه ، نیروی تازه .

recuperative

اعاده دهنده ، بهبودی بخش.

recur

عود کردن ، تکرار شدن ، دور زدن ، باز رخدادن .

recurrence

باز رخداد، باز گشت، رویدادن مجدد، عود.

recurrenge

برگشت، عود، وقوع مکرر.

recurrent

عود کننده ، راجعه ، بازگشت کننده ، باز رخدادگر.برگردنده ، عود کننده .

recursion

بازگشت.

recursive

بازگشتی.

recursive function

تابع بازگشتی.

recursive procedure

رویه بازگشتی.

recursive routine

روال بازگشتی.

recursive subroutine

زیر روال بازگشتی.

recursivity

بازگشتی بودن ، خاصیت بازگشت.

recurvate

برگشته ، کج، دارای راس منحنی، برگشته کردن .

recurve

برگشته کردن ، کج کردن .

recusance

(recusancy) سرپیچی، امتناع از حضور در مجالس عبادت.

recusancy

(recusance) سرپیچی، امتناع از حضور در مجالس عبادت.

recusant

ممتنع، متمرد.

red

قرمز، سرخ، خونین ، انقلابی، کمونیست.

red blooded

نیرومند، شهوانی.

red carpet

(مج. ) تشریفات و احترامات رسمی.

red clover

(گ . ش. ) شبدرچمنی.

red cross

صلیب سرخ.

red eye

ویسکی ارزان .

red handed

دست بخون آلوده ، درحین ارتکاب جنایت.

red heat

برافروختگی.

red herring

(ج. ش. ) شاه ماهی سرخ، موضوع مطرح شده برای فرار از طرح موضوع مورد بحث، (ز. ع. ) پی نخود سیاه فرستادن .

red hot

تفته ، تاب آمده ، عصبانی، تازه .

red letter

با حروف قرمز، مربوط به روزهای تعطیل و اعیاد، مخصوص ایام خوشحالی، فراموشنشدنی.

red light

چراغ قرمز، چراغ خطر.

red light district

محله فواحش.

red lndian

سرخ پوست آمریکائی.

red neck

(درجنوب اتازونی) کارگر دهاتی.

red oak

(گ . ش. ) بلوط دم دار.

red ocher

(مع. ) گل اخری.

red pencil

عیب گرفتن ، تصحیح کردن .

red siskin

(ج. ش. ) سهره سرخ رنگ آمریکائی.

red tape

نوار باریک قرمز، (مج. ) فرمالیته اداری.تشریفات زائد، مقررات دست و پاگیر.

red worm

(=bloodworm) (ج. ش. ) کرم ریز سرخ رنگ (Tubifex).

redact

تنظیم کردن ، درآوردن ( بصورت خاصی)، انشائ کردن ، آماده چاپ کردن ، تحریر کردن .

redaction

ویرایش، انشائ.

redactor

سردبیر.

redargue

توبیخ کردن ، متهم ساختن ، تکذیب کردن .

redbreast

(=robin) پرنده سینه سرخ، سینه سرخ.

redbud

(گ . ش. ) درخت ارغوان ، گل ارغوان .

redcoat

سرباز انگلیسی (بویژه در جنگ استقلالآمریکا).

redd

درست کردن ، مرتب کردن ، رهاساختن .

redden

قرمز کردن ، قرمز شدن .

reddish

مایل بقرمز، مایل بسرخی زننده .

rede

مشورت، پند، تدبیر، مشورت دادن ، حدس زدن ، هدایت کردن ، واقعه ، جریان ، وقوع، مصلحت.

redecorate

تزئینات تازه کردن ، مجددا آراستن .

redecoration

نوآرائی.

rededication

اهدا مجدد، تقدیم مجدد.

redeem

باز خریدن ، از گرو در آوردن ، رهائی دادن .

redeemable

باز خریدنی، قابل در آوردن از گرو.

redeemer

فدیه دهنده ، رهائی بخش، نجات دهنده ، باز خریدگر.

redefine

دوباره تعریف کردن .

redeliver

از نو نجات دادن ، دوباره مستخلص کردن ، دوباره تحویل دادن .

redemption

باز خرید، خریداری و آزاد سازی، رستگاری.

redemptive

رستگاری بخش، باز خریدنی.

redemptory

رستگاری بخش.

redeploy

از منطقه ای به منطقه دیگر اعزام داشتن ، نقل و انتقال دادن .

redeployment

نقل و انتقال.

redesign

طراحی مجدد کردن ، سر و صورت ظاهری دادن به .

redhead

مو قرمز، دارای موی سرخ.

redintegrate

تجدید شونده ، دوباره مستقر شونده ، دوباره درست کردن ، دوباره بر قرار کردن ، تجدید کردن ، دوباره یکی شدن .

redirect

بازپرسی از شهود بعد از بازجوئی متهم، دوباره راهنمائی کردن .

redirection

راهنمائی مجدد.

redivivus

تولد تازه یافته ، زندگی نو یافته .

redo

دوباره انجام دادن ، دوباره اتاق را تزئین کرد.

redolence

بو داشتن ، بو، عطر، خاطرات گذشته .

redolent

معطر، بودار، حاکی.

redouble

دوچندان کردن ، افزودن ، دوبرابر کردن .

redoubt

موضع محصور دفاعی کوچک ، حفاظ استحکامات.

redoubtable

ترسناک ، موحش، مستحکم، سهمناک .

redound

کمک کردن ، منجر شدن ، لبریز شدن .

redress

جبران خسارت، تصحیح، التیام، دوباره پوشیدن ، جبران کردن ، فریادرسی.

redresser

فریاد رس، مصلح.

redshank

(ج. ش. ) مرغ پا قرمز کرانه زی، مرغابی.

redskin

سرخ پوست آمریکای شمالی.

reduce

کم کردن ، کاستن (از)، تنزل دادن ، فتح کردن ، استحاله کردن ، مطیع کردن .تقلیل دادن ، کاستن ، ساده کردن .

reducer

کاهنده ، تقلیل دهنده ، عامل کم کننده ، احیا کننده .

reducible

تقلیل پذیر، ساده شدنی.

reductant

(ش. ) عامل احیا کننده .

reductase

(ش. ) دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد.

reductio ad absurdum

(م. ل. ) تعلیق بامر محال.

reduction

( reductional) اختصار، تبدیل، کاهش، تقلیل، احیا، احاله .تقلیل، کاهش، ساده سازی.

reductional

( reduction) اختصار، تبدیل، کاهش، تقلیل، احیا، احاله .

reductive

تقلیل دهنده .

redudancy check

بررسی افزونگی.

redundancy

افزونگی، حشو، سخن ، زائد، فراوانی، ربع، اطناب.افزونگی.

redundant

دارای اطناب، حشو، افزونه .افزونه .

redundant code

رمزافزونه .

reduplicate

دو برابر کردن ، تکرار کردن ، دوچندان ، نسخه دوم، المثنی.

reduplication

تکرار، دوبرابر کردن .

reduplicative

تکراری.

reduviid

(ج. ش. ) وابسته بخانواده نیم بالان خون آشاک (مثل کنه و غیره ).

redwing

(ج. ش. ) باسترک اروپائی.

redwood

(گ . ش. ) درخت غول، درخت ماموت.

reebtry

ورود مجدد، دخول مجدد، تملک مجدد.

reecho

باز پژواک ، دوبار منعکس شدن (صدا در کوه و غیره ).

reechy

فاسد، بدبو، ترشیده .

reed

(گ . ش. ) نی، نی شنی، قصب، ساخته شده ازنی، (مو. ) آلت موسیقی بادی.

reed organ

(مو. ) یکنوع آلت موسیقی بادی.

reed pipe

(مو. ) لوله یا نای آلات موسیقی بادی.

reed stop

(مو. ) کلید یا جا انگلشتی آلات موسیقی بادی.

reedbuck

(ج. ش. ) بز کوهی آفریقائی.

reedify

دوباره ساختن ، تجدید کردن .

reeding

گچ بری گوژ، گچ بری شبیه نای، طرح نی مانند، تضریس.

reeducate

دوباره تربیت و هدایت کردن ، دوباره آموزش دادن ، باز آموختن .

reeducation

تربیت مجدد، باز آموزش.

reedy

نیزار، نائی، نی مانند، گره دار، گیره دار، باریک .

reef

تپه دریائی، جزیره نما، مرض جرب، پیچیدن و جمع کردن بادبان ، جمع کردن .

reefer

بادبان جمع کن ، جرب دار، پالتو کوتاه و ضخیم ملوانی.

reefknot

گره مربع مخصوص تو گذاشتن یا جمع کردن بادبان ، تو گذاشتن .

reek

بخار، بخار دهان ، بخار از دهان خارج کردن ، متصاعد شدن ، بوی بد دادن .

reeky

جلبکی، ابری، بدبو.

reel

حلقه ، قرقره .نخ پیچیده بدور قرقره ، ماسوره ، قرقره فیلم، حلقه فیلم، مسلسل، متوالی، پشت سر هم، چرخیدن ، گیج خوردن ، یله رفتن ، تلو تلو خوردن .

reel number

شماره حلقه .

reelect

تجدید انتخاب کردن ، دوباره گزیدن .

reelection

تجدید انتخاب.

reemploy

دوباره بخدمت خواندن ، دوباره استخدام کردن .

reenactment

تصویب مجدد قانون ، اجرا یا نمایش مجدد.

reenforce

از نو تقویت کردن ، نیرو بخشیدن به ، مسلح کردن .

reenterant

بازگشتی، چند دخولی.

reentrable program

برنامه قابل بازگذشت.

reentrance

دخول مجدد.

reentrant

متوجه بسمت داخل، مقعر، دوباره داخل شونده ، درون رو.بازگذشتی، چند دخولی.

reentrant program

برنامه بازگذشتی.

reentry point

نقطه باز گذشت.

reest

امتناع کردن ، سر پس زدن اسب، دود زدن ماهی و غیره ، پوسیدن .

reestablish

دوباره بر قرار یا تاسیس کردن .

reeve

(ج. ش. ) یلوه ماده ، کد خدا، کلانتر، آغل گوسفند، مرغدانی، طناب، رشته ، طناب را از شکاف یا سوراخ گذراندن ، از تنگنا یا جای باریکی گذشتن ، نخ را از سوراخ سوزن گذراندن ، خم کردن ، پیچاندن .

reexamine

دوباره امتحان کردن ، از نو آزمودن .

refashion

تعمیر کردن ، (درمورد لباس) دست کاری کردن .

refect

نیروی مجدد دادن ، با مشروب یا خوراک تجدید قوا کردن ، سد جوع و تجدید نیروکردن .

refection

تجدید قوا.

refectory

سالن ناهار خوری ( بویژه در صومعه ).

refer

مراجعه کردن ، فرستادن ، بازگشت دادن ، رجوع کردن به ، منتسب کردن ، منسوب داشتن ، عطف کردن به .

referable

مراجعه کردنی.

referee

داور مسابقات، داور، داوری کردن ، داور مسابقات شدن .

reference

ارجاع، مرجع.مراجعه ، رجوع، کتاب بس خوان ، بازگشت، عطف، کتاب مخصوص مراجعات علمی وادبی و غیره .

reference address

نشانی مرجع.

reference language

زبان مرجع.

reference pilot

نمونه مرجع.

reference time

زمان مرجع.

referendum

همه پرسی، رفراندم، مراجعه بارا عمومی، کسب تکلیف.

referent

( referential) مورد مراجعه ، ارجاعی.

referential

( referent) مورد مراجعه ، ارجاعی.

referral

مراجعه ، رجوع، اشاره .

refill

یدکی، تعویض، دوباره پر کردن .

refillable

دوباره پر کردنی، قابل تعویض (مثل مغز مداد و خودکار).

refinance

از نو تجارت کردن ، تشکیلات جدید بکار تجاری خود دادن ، سرمایه اضافه اندوختن ، یابکار زدن .

refine

پالائیدن .پالودن ، تصفیه کردن ، خالص کردن ، تهذیب کردن ، پاک شدن ، تصحیح کردن .

refined

مهذب، پالوده .

refinement

پالایش.تهذیب، تزکیه ، پالودگی.

refinery

پالایشگاه ، تصفیه خانه .

refinish

(درمورد مبل ) روکاری تازه کردن ، صیقل یا رنگ و روغن تازه دادن به .

refinisher

رنگ و روغن کار.

refit

تعمیر کردن ، دوباره آماده کار کردن .

reflect

بازتاب دادن یا یافتن ، منعک س کردن ، برگرداندن ، فکر کردن ، منتج شدن به .بازتابیدن ، منعکس کردن ، تامل کردن .

reflectance

انعکاس.قابلیت بازتاب، قابلیت انعکاس.

reflected

بازتابیده ، منعکس.

reflecterize

( ezreflectori) مجهز به بازتابنده کردن ، ایجاد انعکاس کردن .

reflection

بازتاب، انعکس، تامل.( reflexion) انعکاس، باز تاب، اندیشه ، تفکر، پژواک .

reflectional

( reflective) بازتابنده ، منعکس سازنده ، صیقلی، وابسته بطرز تفکر، فکری.

reflective

( reflectional) بازتابنده ، منعکس سازنده ، صیقلی، وابسته بطرز تفکر، فکری.بازتابی انعکاسی.

reflectivity

بازتاب پذیری.

reflectometer

بازتاب سنج.

reflector

بازتابنده ، جسم منعکس کننده ، جسم صیقلی، آلت انعکاس.

reflectorize

( ezreflecteri) مجهز به بازتابنده کردن ، ایجاد انعکاس کردن .

reflex

بازتاب، واکنش، عکس العمل غیرارادی.

reflex arc

کمان بازتاب.

reflexion

( reflection) انعکاس، باز تاب، اندیشه ، تفکر، پژواک .

reflexive

واکنشی، بازتابی.بازتابنده انعکاسی.

reflexive pronoun

ضمیر مرجوع بفاعل یا مسندالیه ، ضمیرفاعلی.

reflexology

بازتاب شناسی، عکس العمل شناسی.

reflorescence

شکوفائی، مجدد، غنچه آوری مجدد.

reflow

جزر، فروکشی، فرونشینی، پائین رفتن ، فروکش کردن ، جریان مجدد.

refluence

برگشت، فروکش.

reflux

برگشت، جزر، سیر قهقرائی، فروکشی.

refocillate

(م. م. ) تجدید حیات کردن ، بخود آوردن ، بهوش آوردن ، جان بخشیدن ، رمق تازه یافتن .

refomulate

از نو فرمول بندی کردن ، از نو سازمان دادن به .

reforest

مجددا درخت کاری کردن ، جنگل تازه اجداث کردن ، احیای جنگل کردن .

reforestation

احیای جنگل.

reforge

دوباره جعل کردن ، دوباره بر سندان کوفتن .

reform

بهسازی، بازساخت، بهسازی کردن ، ترمیم کردن ، اصلاحات، تجدید سازمان .

reform school

دارالتادیب نوجوانان ، مدرسه تهذیب اخلاقی.

reformation

اصلاح، تهذیب، اصلاحات.

reformative

اصلاحی.

reformatory

بهساز گاه ، دارالتادیب.

reformed

تصحیح شده ، تعمیرشده ، ارشاد شده ، مهذب.

reformer

بهساز، بهسازگر، مصلح، اصلاح طلب، پیشوای جنبش.

reformist

بهساز گر، اصلاح طلب، اصلاح طلبانه .

reformulation

فرمول بندی تازه .

refornable

اصلاح پذیر.

refract

منکسر کردن ، بر گرداندن ، شکستن ، انکسار.

refractile

قابل انکسار، انکساری، انحراف، پیچیدگی.

refraction

شکست، انکسار، تجزیه ، انحراف، تخفیف.

refractive

انکساری.

refractivity

حالت انکسار.

refractometer

انکسارسنج.

refractometry

انکسارسنجی.

refractor

عدسی نور شکن .

refractory

سرکش، گردنکش، سرسخت، جسم نسوز، مقاوم.

refrain

برگردان ، خود داری کردن ، منع کردن ، نگاه داشتن .

refrainment

خود داری اجتناب.

refrangibility

شکستنی بودن ، قابلیت انکسار، انکسار پذیری.

refrangible

قابل انکسار.

refresh

تازه کردن ، نیروی تازه دادن به ، از خستگی بیرون آوردن ، روشن کردن ، با طراوت کردن .

refresher

طراوات بخش، تازه کننده .

refreshment

نیرو بخشی، تازه سازی، رفع خستگی، نوشابه .

refrigerant

سردکن ، تب بر، خنک کن ، کولر.

refrigerate

خنک کردن ، سرد کردن ، خنک نگاهداشتن .

refrigeration

سرد سازی، خنک کنی، نگاهداشتن در یخچال.

refrigerator

یخچال، یخچال برقی.

refringent

شکننده ، منکسر کننده ، منکسر شده .

reft

شکافته ، شکافدار.

refuel

سوخت گیری (مجدد) کردن .

refuge

پناه ، پناهگاه ، ملجا، پناهندگی، تحصن ، پناه دادن ، پناه بردن .

refugee

مهاجر، فراری، پناهنده سیاسی، آواره شدن .

refulgence

درخشندگی، شکوه ، جلال، تشعشع، نور افشانی.

refulgent

نورافشان ، درخشنده ، متشعشع، درخشان .

refund

پس پرداخت، پس دادن ، مجددا پرداختن ، استرداد.

refurbish

روشن و تازه کردن .

refurbishment

تر و تازگی.

refusal

سرپیچی، روگردانی، ابا، امتناع، استنکاف، خود داری، رد.

refuse

سرباز زدن ، رد کردن ، نپذیرفتن ، قبول نکردن ، مضایقه تفاله کردن ، فضولات، آشغال، آدم بیکاره .

refuser

روگردان ، رد کننده .

refutable

رد کردنی، تکذیب پذیر.

refutation

تکذیب، اثبات اشتباه کسی از راه استدلال.

refute

رد کردن ، تکذیب کردن ، اشتباه کسی را اثبات کردن .

regain

دوباره بدست آوردن ، باز یافتن ، دوباره پیدا کردن ، دوباره رسیدن به ، غالب شدن بر.

regal

پادشاهی، شاهوار.

regale

خوراک لذیذ، مهمانی، سور دادن .

regalement

خوشگذرانی، عیاشی.

regalia

امتیازات سلطنتی، نشانها و علائم پادشاهی، لباس شاهانه یا فاخر.

regality

پادشاهی، شاهی، سلطنت، قلمرو، پادشاهی.

regard

ملاحظه ، مراعات، رعایت، توجه ، درود، سلام، بابت، باره ، نگاه ، نظر، ملاحظه کردن ، اعتنا کردن به ، راجع بودن به ، وابسته بودن به ، نگریستن ، نگاه کردن ، احترام.

regardant

نگاه کننده به عقب، ملاحظه کننده ، با ارزش.

regarding

عطف به ، راجع به ، در موضوع.

regardless

صرفنظر از، با وجود علیرغم.

regatta

مسابقه کرجی رانی، پارچه نخی سفت بافت.

regelation

انجماد مجدد.

regency

اداره یا محل کار یا حکومت نایب السلطنه .

regeneracy

باززائی، تولید مجدد، تجدید نیرو، تولد تازه ، نوزائی.

regenerate

باززائیدن ، احیائ کردن .باز زادن ، تهذیب کردن ، زندگی تازه و روحانی یافته ، دوباره خلق شدن یا کردن .

regeneration

باززاد، نوزایش، تهذیب اخلاق، اصلاح.باززائی، احیائ.

regenerative

احیا کننده .

regenerative repeater

تکرار کننده باززا.

regenerative storage

انباره باززا.

regenerator

باززاد، نوزا، مولد، بوجود آورنده ، خالق، تقویت کننده .

regent

نایب السلطنه ، نماینده پادشاه ، رئیس، عضو شورا.

regicide

شاه کش، قتل شاه یا حکمروا.

regime

رژیم، روش حکومت پرهیز غذائی.

regimen

پرهیز غذائی، رده ، دسته ، حکومت.

regiment

(نظ. ) هنگ ، گروه بسیار، دسته دسته کردن ، تنظیم کردن .

regimental

لباس هنگ ، لباس افسری، وابسته به هنگ .

regimentals

لباس متحدالشکل نظامی، ملبوس هنگی.

regimentation

گروه بندی، بصورت هنگ در آوردن .

region

منطقه .بوم، سرزمین ، ناحیه ، فضا، محوطه بسیار وسیع و بی انتها.

regional

منطقه ای.

regional address

نشانی منطقه ای.

regional center

مرکز منطقه ای.

regional network

شبکه منطقه ای.

regionalism

ناحیه گرائی، تقسیم کشور بنواحی، منطقه سازی.

regionalist

( regionalistic) منطقه ای، ناحیه گرای.

regionalistic

( regionalist) منطقه ای، ناحیه گرای.

register

دفتر ثبت، ثبت آمار، دستگاه تعدیل گرما، پیچ دانگ صدا، لیست یا فهرست، ثبت کردن ، نگاشتن ، در دفتر وارد کردن ، نشان دادن ، منطبق کردن .ثبات، ثبت کردن .

register capacity

گنجایش ثبات.

register length

درازای ثبات.

registeration

ثبت، ثبت نام.

registered mail

پست سفارشی.

registered nurse

پرستار دیپلمه دارای پروانه رسمی.

registrable

قابل ثبت.

registrant

ثبت کننده ، تقاضا ثبت کننده .

registrar

ثبت کننده ، کارمند اداره ثبت، مدیر دروس.

registration

ثبت، نام نویسی، اسم نویسی، موضوع ثبت شده .

registry

محضر، دفتر ثبت اسناد، دفتر، فهرست.

regius professor

(انگلیس) استاد منصوب از طرف پادشاه .

regnal

سلطنتی.

regnant

حاکم، سلطنت کننده ، حکمفرما، مسلط، شایع.

regnum

تصمیم مقتدرانه ، قلمرو سلطنتی، بخش.

regress

پس رفتن ، پس رفت کردن ، برگشت، پس روی، سیر قهقرائی کردن .

regression

بسرفت، برگشت، عود، سیر قهقرائی.

regressive

پسرفت کن ، برگشت کننده ، عود کننده ، کاهنده .

regret

پشیمانی، افسوس، تاسف، افسوس خوردن ، حسرت بردن ، نادم شدن ، تاثر.

regretful

پر تاسف، پشیمان ، متاثر.

regrettable

قابل تاسف.

regular

منظم، مرتب، با قاعده ، معین ، مقرر، عادی.منظم، باقاعده .

regular expression

مبین منظم.

regular grammar

دستور زبان منظم.

regular set

مجموعه منظم.

regular solid

(هن. ) کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم.

regularity

نظم، باقاعدگی.نظم و قاعده ، ترتیب.

regularize

منظم کردن ، تنظیم کردن ، نظم دادن ، مرتب کردن .

regularizer

تنظیم کننده .

regulate

تنظیم کردن ، میزان کردن ، درست کردن .

regulater

منظم کردن ، قاعده گذاشتن .

regulation

تنظیم، آئین نامه ، مقرره .تنظیم، تعدیل، قاعده ، دستور، قانون ، آئین نامه .

regulative

تنظیمی.

regulator

تنظیم کننده .تنظیمکننده ، تعدیل کننده ، آلت تعدیل.

regulatory

تنظیمی.

regulus

ستاره قلب الاسد، فلز ناخالص، شاه یا سلطان دست نشانده .

regurgitate

(طب) برگشتن ، برگرداندن ، قی کردن .

regurgitation

برگشت، برگشت خون ، استفراع، قی.

rehabilitant

نوتوان ، بیمار یا معلول در حال نوتوانی.

rehabilitate

نوتوان کردن ، توانبخشی کردن ، دارای امتیازات اولیه کردن ، تجدید اسکان کردن ، اعاده حیثیت کردن ، ترمیم کردن ، بحال نخست برگرداندن .

rehabilitation

نوتوانی، نوسازی، توانبخشی، تجدید اسکان ، احیای شهرت یا اعتبار.

rehash

تعمیر کردن ، بحث های قدیمی را دوباره بصورت جدیدی مطرح کردن ، تکرار مکررات، چیز تکراری.

rehearing

جلسه دادرسی مجدد، تجدید جلسه دادگاه .

rehearsal

تمرین نمایش، تکرار، تمرین .

rehearse

گفتن ، تمرین کردن ، تکرار کردن .

rehearser

تمرین کننده .

rehouse

بخانه جدید رفتن .

reification

مادیت، جسمیت دادن به .

reify

تبدیل بماده کردن ، بصورت شیی یا ماده درآوردن ، جسمیت دادن به .

reign

سلطنت، حکمرانی، حکومت، حکمفرمائی، سلطنت یا حکمرانی کردن ، حکمفرما بودن .

reimbursable

قابل پرداخت.

reimburse

باز پرداخت کردن ، باز پرداختن ، جبران کردن ، هزینه کسی یا چیزی را پرداختن ، خرج چیزی را دادن .

reimbursement

باز پرداخت.

reimpression

تجدید چاپ.

rein

افسار، زمام، عنان ، لجام، افسار کردن ، کنترل، ممانعت، لجام زدن ، راندن ، مانع شدن .

reincarnate

تجسم یا زندگی تازه دادن ، حلول کردن ، تجلی کردن .

reincarnation

تجدید تجسم، تناسخ در جسم تازه ، حلول.

reincarnationist

تناسخی.

reindeer

(ج. ش. ) گوزن شمالی، وابسته بدوران کهنه سنگی اروپا.

reinfection

عفونت مجدد.

reinforce

تقویت کردن ، محکم کردن ، مدد کردن .

reinforced concrete

بتون مسلح.

reinforcement

تقویت، مدد.

reinforcer

تقویت کننده .

reinless

بی لجام.

reins

کلیه ها، محل کلیه در بدن ، (مج. ) کمر.

reinsman

اسب سوار، سوار کار ماهر.

reinstate

دوباره گماشتن ، دوباره برقرار کردن ، از نو به مقام اولیه خود رساندن ، تثبیت کردن .

reinstatement

تثبیت در مقام.

reinsurance

بیمه مجدد، بیمه اتکائی.

reinsure

بیمه اتکائی کردن ، دوباره بیمه کردن .

reintegrate

مجددا برقرار کردن ، تجدید کردن ، دوباره جمع آوری و متحد کردن ، سر و سامان دادن .

reintegration

استقرار مجدد.

reinterpret

دوباره تفسیر کردن .

reinterpretation

تفسیر مجدد.

reinvestment

سرمایه گذاری مجدد.

reinvigorate

باز نیرو بخشیدن ، تجدید نیرو کردن ، نیروی تازه دادن به .

reissue

چاپ مجدد، دوباره منتشر کردن .

reiterate

تکرار کردن ، تصریح کردن .

reiteration

تصریح، تکرار.

reiterative

تکراری، (د. ) کلمه دال برتکرار.

rejcet

وازدن ، نپذیرفتن ، نپسندیدن ، رد کردن ، امتناع کردن از، دور انداختن ، مازاد، مطرود، وازده ، (درجمع) فضولات.

reject

رد کردن ، نپذیرفتن .

rejecter

(rejector) (دررادیو) دافع، دستگاه دفع پارازیت.

rejection

رد، مردود سازی، وازنی، ردی.رد، عدم پذیرش.

rejector

(rejecter) (دررادیو) دافع، دستگاه دفع پارازیت.

rejoice

خوشی کردن ، شادی کردن ، وجد کردن .

rejoicing

شادی، وجد.

rejoin

پاسخ دفاعی دادن ، در پاسخ گفتن ، دوباره پیوستن به .

rejoinder

پاسخ دفاعی، جواب، پاسخ دفاعی دادن .

rejuvenate

دوباره جوان کردن ، جوانی از سر گرفتن .

rejuvenation

باز جوانی، دوباره جوان سازی.

rejuvenator

جوانی دهنده .

rejuvenescence

نوگشتگی، تجدید جوانی، تجدید حیات.

relapse

برگشت، عود، عودت، مرتد، بحال نخستین برگشتن ، عود کردن .

relapsing fever

(طب) تب راجعه .

relatable

باز گوپذیر، نقل کردنی.

relate

باز گو کردن ، گزارش دادن ، شرح دادن ، نقل کردن ، گفتن .

related

مربوط، وابسته .

relater

نقل کننده ، بازگو گر.

relation

رابطه ، نسبت، خویش.(relational) وابستگی، نسبت، ارتباط، شرح، خویشاوند، کارها، نقل قول، وابسته به نسبت یا خویشی.

relational

(relation) وابستگی، نسبت، ارتباط، شرح، خویشاوند، کارها، نقل قول، وابسته به نسبت یا خویشی.رابطه ای.

relational operator

عملگر رابطه ای.

relationship

خویشی، وابستگی، نسبت.ارتباط، نسبت، خویشی.

relative

نسبی، خویشاوند، راجع.منسوب، نسبی، وابسته ، خودی، خویشاوند.

relative address

نشانی نسبی.

relative addressing

نشانی دهی نسبی.

relative coding

برنامه نویس نسبی.

relative error

خطای نسبی.

relativism

نسبیت، نسبیت گرائی.

relativity

فرضیه نسبی، فلسفه نسبیه ، نسبی بودن ، نسبیت.

relativize

بصورت نسبی در آوردن .

relator

بازگوگر، شاکی.

relax

لینت دادن ، شل کردن ، کم کردن ، تمدد اعصاب کردن ، راحت کردن .

relaxant

(طب) سست کننده ، داروی بیحالی، ملین .

relaxation

سست سازی، تخفیف، تمدد اعصاب، استراحت.

relay

بازپخش، باز پخش کردن ، دستگاه تقویت نیروی برق یا رادیو و تلگراف و غیره ، ایستگاه تقویت، مسابقه دو امدادی، تقویت کردن .رله ، امدادی، باز پخش کردن .

relay amplifier

تقویت کننده امدادی.

relay center

مرکز باز پخش.

releasable

قابل ترخیص یا نشر، رهاشدنی.

release

رها کردن ، رهتئی، ترخیص، پخش.رها کردن ، آزاد کردن ، مرخص کردن ، منتشر ساختن ، رهائی، آزادی، استخلاص، ترخیص، بخشش.

relegate

انداختن ، موکول کردن ، محول کردن ، واگذار کردن ، منتسب کردن .

relegetion

احاله .

relent

نرم شدن ، رحم بدل آوردن ، پشیمان شدن .

relentless

بیرحم.

relevance

(relevancy) رابطه ، ربط، ارتباط.

relevancy

(relevance) رابطه ، ربط، ارتباط.

relevant

مربوط، مناسب، وابسته ، مطابق، وارد.

reliability

قابلیت اطمینان ، اعتبار.قابلیت اعتماد، اعتبار.

reliable

قابل اطمینان ، معتبر.قابل اطمینان ، موثق، معتبر، قابل اتکا.

reliance

اعتماد، توکل، تکیه ، اتکا، دل گرمی.

reliant

موثق، متکی.

relic

اثر، آثار مقدس، عتیقه ، یادگار، باستانی.

relict

باقیمانده ، ماترک ، زن بیوه .

relictoin

پائین رفتن آب و نمایان شدن زیر آب.

relief

آسودگی، راحتی، فراغت، آزادی، اعانه ، کمک ، امداد، رفع نگرانی، تسکین ، حجاری برجسته ، خط بر جسته ، بر جسته کاری، تشفی، ترمیم، آسایش خاطر، گره گشائی، جبران ، جانشین ، تسکینی.

relief map

نقشه برجسته ، نقشه برجسته نما.

relier

اعماد کننده ، متکی.

relievable

تسکین دادنی.

relieve

خلاص کردن (از درد و رنج و عذاب)، کمک کردن ، معاونت کردن ، تخفیف دادن ، تسلی دادن ، فرو نشاندن ، بر کنار کردن ، تغییر پست دادن ، برجستگی، داشتن ، بر جسته ساختن ، ریدن .

relievo

برجسته ، برجسته کاری.

religion

کیش، آئین ، دین ، مذهب.

religionist

پیرو متعصب دین .

religiosity

خشکه مقدس بودن ، تعصب مذهبی، مجلس عبادت، مجلس مذهبی.

religious

مذهبی، راهبه ، تارک دنیا، روحانی، دیندار.

reline

آستر نو انداختن ، پارچه کتانی تازه دوختن .

relinquish

ول کردن ، ترک کردن ، چشم پوشیدن .

relinquishment

انصراف.

reliquary

جعبه اشیائ متبرکه ، ظرف مخصص نگهداری آثار مقدس یا باستانی، محفظه عتیقه ، باقیمانده .

reliquiae

بقایا، مرده ریگ .

relish

ذائقه ، مزه ، طعم، چاشنی، ذوق، رغبت، اشتها، مزه آوردن ، خوش مزه کردن ، با رغبت خوردن ، لذت بردن از.

relishable

خوش طعم، لذیذ.

relocatable

جابجاپذیر.

relocatable address

نشانی جابجاپذیر.

relocatable code

برنامه جابجاپذیر.

relocatable program

برنامه جابجاپذیر.

relocatable routine

روال جابجاپذیر.

relocate

کردن .

relocation

جابجا سازی، جابجائی.

relocation factor

ضریب جابجائی.

relocation loader

بازکننده جابجاساز.

relucent

براق، منعکس کننده نور، متشعشع، نور افشان ، خیره کننده .

reluct

استقامت کردن ، شوریدن ، بی میلی نشاندادن .

reluctance

بی میلی، اکراه ، بیزاری، مخالف، مقاومت مغناطیسی.

reluctancy

بی میلی، اکراه ، بیزاری، مخالف، مقاومت مغناطیسی.

reluctant

بی میل.

reluctate

مخالف کردن ، مقابله کردن ، بی میلی کردن .

reluctivity

(برق) مقاومت ویژه مغناطیسی، واکنش نفوذ پذیری مغناطیسی.

relume

روشن کردن ، برافروختن ، مشتعل کردن .

rely

اعتماد کردن ، تکیه کردن (با on و upon).

remain

ماندن ، باقیماندن .ماندن ، اقامت کردن ، مانده ، اثر باقیمانده ، (درجمع) بقایا.

remainder

باقیمانده ، مانده ، پس مانده ، غیر قابل مصرف، باتخفیف فروختن .مانده ، باقیمانده .

reman

دارای نفرات تازه کردن ، مردانگی کردن .

remand

به بازداشتگاه برگرداندن ، احضار کردن ، اعاده دادن .

remanence

مانده ، تتمه .مغناطیس پس ماند.

remanent

بازمانده ، پس مانده .

remark

ملاحظه کردن ، اظهار داشتن ، اظهار نظریه دادن ، اظهار، بیان ، توجه .ملاحظه، تذکر، تبصره .

remarkable

قابل توجه ، عالی، جالب توجه .

remarriage

ازدواج مجدد، تجدید فراش.

rematch

مسابقه برگشت.

remediable

درمان پذیر، چاره پذیر، قابل علاج، گزیر پذیر.

remedial

گزیری، علاجی، چاره ساز، شفابخش، مفید، درمانی.

remedy

گزیر، علاج، دارو، درمان ، میزان ، چاره ، اصلاح کردن ، جبران کردن ، درمان کردن .

remember

بخاطرآوردن ، یاد آوردن ، بخاطر داشتن .

rememberable

یادآوردنی.

remembrance

یادآوری، تذکر، خاطر، ذهن ، یادگاری.

remex

شاه پر، شهپر، ساقه پر، خامه پر.

remind

یادآوری کردن ، یادآور شدن ، بیاد آوردن .

reminder

تذکر، یادآوری.یادآور، یادآوری کننده ، یادآوری.

remindful

پرخاطره .

reminisce

یادآوری کردن ، بخاطرآوردن ، یاد کردن .

reminiscence

خاطره ، یادداشت، یاد بود، یادآوری، نشانه .

reminiscent

یاد بود، خاطره ، یادآور.

reminiscential

یادبودی.

remise

واگذار کردن ، انتقال دادن ، گذشت کردن .

remiss

بی مبالات، بی قید، غفلت کار، سست.

remission

بخشش، آمرزش، عفو، گذشت، تخفیف، بهبودی بیماری.

remit

بخشیدن ، آمرزیدن ، معاف کردن ، فرو نشاندن ، پول رسانیدن ، وجه فرستادن .ارسال وجه .

remitment

پرداخت.

remittable

قابل پرداخت.

remittal

بخشش، عفو، آمرزش، گذشت، پرداخت.

remittance

فرستادن پول، پول، پرداخت، تادیه .وجه ارسالی.

remittent

سبک شونده ، تخفیف یابنده ، موقتا تسکین دهنده .

remitter

پرداخت کننده .

remnant

باقی مانده ، بقیه ، اثر، بقایا( درجمع)، آثار.

remodel

تغییر وضع دادن ، عوض کردن ، تعمیر کردن .

remonetize

دوباره رایج کردن .

remonstrance

سرزنش، نکوهش، تعرض، اعتراض، مخالفت.

remonstrant

معترض.

remonstrate

تعرض کردن ، با تعرض و نکوهش گفتن .

remonstration

نکوهش.

remonstrative

نکوهشی.

remonstrator

نکوهشگر.

remora

(ج. ش. ) ماهی چسبنده .

remorse

پشیمانی، افسوس، ندامت، پریشانی، غم.

remorseful

اندوهناک ، نادم.

remorseless

سرسخت، ظالم.

remote

دور، دوردست، بعید.دور، پرت، دور دست، جزئی، کم، بعید، متحرک .

remote access

دستیلبی از دور.

remote consol

پیشانه دور دست.

remote control

کنترل از دور.

remote job entry

ادخال کار از دور.

remote station

ایستگاه دور دست.

remote terminal

پایانه دور دست.

remotion

حرکت دوری، حرکت مجدد.

remount

دوباره بالا رفتن ، برگشتن ، دوباره سوار کردن .

removable

برداشتنی، قابل رفع، برچیدنی، زدودنی.برداشتنی، رفع شدنی.

removal

برداشت، رفع، عزل.رفع، ازاله .

remove

برداشت کردن ، رفع کردن ، عزل کردن .برداشتن ، از جا برداشتن ، بلند کردن ، رفع کردن ، دور کردن ، برطرف کردن ، بردن ، برچیدن ، زدودن .

remunerate

یاداش دادن به ، ترقی کردن ، تاوان دادن .

remuneration

اجر، پاداش.

remunerative

پاداشی.

remunerator

اجر دهنده .

renaissance

دوره تجدد ادبی و فرهنگی، رنسانس.

renal

(تش. ) کلیه ای، وابسته به کلیه ها.

renascence

نوزایش، تجدید حیات، تولد مجدد، زندگی مجدد.

renascent

تجدید حیات کننده .

rencontre

با خصومت روبرو شدن ، مقابله کردن ، مصاف.

rencounter

با خصومت روبرو شدن ، مقابله کردن ، مصاف.

rend

پاره کردن ، چاک زدن ، دریدن ، کندن .

render

تحویل دادن ، تسلیم داشتن ، دادن ، منتقل کردن ، ارائه دادن ، ترجمه کردن ، درآوردن .

renderable

قابل ارائه .

renderer

ارائه دهنده .

rendezvous

آمدگاه ، وعده گاه ، پاتوق، میعاد، قرار ملاقات گذاشتن .

rendition

تسلیم، بازگردانی، پرداخت، تحویل، ترجمه ، تفسیر.

renegade

( runagate)مرتد، از دین برگشته .عیسوی مسلمان شده ، برگشته ، مرتد، خائن .

renege

انکار کردن ، دبه کردن ، ترک تابعیت کشور یا دین خود را کردن ، (د. گ . )گول زدن .

renegotiation

مذاکره مجدد.

renew

بازنو کردن ، تجدید کردن ، نو کردن ، تکرار کردن .

renewability

قابلیت تجدید.

renewable

تجدید شدنی.

renewal

تجدید، تکرار، بازنوکنی.

renewer

تجدید کننده .

reniform

(ج. ش. ) شبیه کلیه ، کلیه مانند.

renitency

مقاومت، مخالفت.

renitent

مقاوم، سرسخت.

rennet

شیردان ، پنیر مایه ، مایه سیب انگلستان ، مایه ماست.

renounce

انکار کردن ، سرزنش یا متهم کردن .

renouncer

سرزنش و انتقاد کننده .

renovate

باز نوساختن ، نو کردن ، تعمیر کردن ، از سر گرفتن .

renovation

باز نوساخت، تعمیر، اصلاح، نوسازی.

renovator

باز نو سازنده ، بدعتکار.

renown

آوازه ، نام، شهرت، معروفیت، اشتهار، صیت، مشهور کردن .

rent

اجاره ، کرایه ، مال الاجاره ، منافع، اجاره کردن ، کرایه کردن ، اجاره دادن .

rentable

قابل اجاره .

rental

اجاره نامه ، وجه اجاره ، اجاره ای.

renter

موجر، اجاره دهنده ، بکرایه واگذارنده .

rentier

موجر، اجاره دهنده ، بکرایه واگذارنده .

renunciation

چشم پوشی، ترک ، کناره گیری، قطع علاقه .

reorder

دوباره مرتب کردن ، دوباره سفارش دادن .

reorganization

سازماندهی مجدد.تشکیلات مجدد، صورت جدید.

reorganize

دوباره سازمان دادن .تشکیلات مجدد، دوباره متشکل کردن .

rep

پارچه مبلی، مرد هرزه ، زن هرزه .

repair

تعمیر، مرمت، تعمیر کردن .تعمیرکردن ، جبران کردن ، دوباره دایر کردن ، مرمت کردن ، مرمت، اصلاح.

repair time

مدت تعمیر.

repairable

قابل جبران ، اصلاح پذیر، تعمیر پذیر.

reparable

قابل جبران ، اصلاح پذیر، تعمیر پذیر.

reparation

جبران غرامت، تاوان ، تعمیر، عوض، اصلاح.

reparative

جبرانی.

repartee

حاضر جوابی، جواب شوخی آمیز.

repartition

توزیع، تقسیم، توزیع مجدد، وابسته به تقسیمات.

repass

دوباره عبورکردن ، مجددا تصویب کردن .

repast

خوراک ، ضیافت، غذا خوردن ، وقت غذاخوری.

repatriate

بمیهن خود برگرداندن ، بمیهن خود برگشتن .

repatriation

برگشتن یا برگرداندن به میهن .

repay

پس دادن ، بر گرداندن ، تلافی، پس دادن به .

repayable

پس دادنی.

repayment

غرامت، پرداخت مجدد.

repeal

لغو کردن ، احضار کردن ، احضار، باز گردانی، الغائ، لغو، فسخ.

repealable

لغو کردنی.

repealer

لغو کننده .

repeat

دوباره گفتن ، تکرار کردن ، دوباره انجام دادن ، دوباره ساختن ، تکرار، تجدید، باز گفتن ، بازگو کردن ، بازگو، باز انجام.

repeat until

تکرارکن . . . تااینکه .

repeatability

تکرارپذیری، قابلیت تکرار.

repeatable

تکرار کردنی.تکرارپذیر، قابل تکرار.

repeated

پی در پی، مکرر.

repeatedly

مکررا.

repeater

تکرار کننده .تکرار کننده ، ساعت زنگی، بازگو کننده .

repeating firearm

اسلحه خودکار.

repeating decimal

اعشاری مکرر.

repeating fraction

کسر مکرر.

repel

دفع کردن ، رد کردن ، نپذیرفتن ، جلوگیری کردن از، بیزار کردن ، مقابله کردن .دفع کردن .

repellency

حالت دفع، دفع شدنی.

repellent

زننده ، مانع، دافع، راننده ، بیزار کننده .

repeller

دافع، زننده .

repent

اصلاح شدن ، توبه کردن ، پشیمان شدن ، نادم.

repentance

توبه ، پشیمانی، ندامت، اصلاح مسیر زندگی.

repentant

تائب.

repenter

توبه کار.

repeople

دوباره مسکون ساختن .

repercussion

بازگردانی، پس زنی، انعکاس، برگشت، دفع، عکس العمل، واکنش، (طب)دفع یا پیشگیری.

repercussive

پس زننده .

repertoire

فهرست نمایش های آماده برای نمایش دادن .

repertory

فهرست، مجموعه ، انبار، مخزن ، کاتالوگ .

repetend

(در اعشاری) رقم بازگردنده ، برگردان .

repetition

باز انجام، باز گوئی، باز گو، تکرار، تجدید، اعاده .تکرار.

repetition instruction

دستوالعمل تکرار.

repetitious

تکراری، مکرر.

repetitive

تکراری، مکرر.تکراری، بازانجامی.

repine

ناراضی بودن ، شکایت کردن ، شکوه .

replace

چیزی را تعویض کردن ، جابجا کردن ، جایگزین کردن .جایگزین کردن .

replaceable

قابل تعویض.

replacement

جایگزینی.تعویض، جایگزن .

replacer

تعویض کننده .

repleader

(حق. ) درخواست تجدیدنظر، استیناف.

replenish

دوباره پر کردن ، ذخیره تازه دادن ، باز پر کردن .

replenishment

دوباره پرکردن ، بازپرسازی.

replete

کاملا پر، لبریز، چاق، تکمیل، انباشته .

repletion

پری، پرسازی، انباشتگی، (طب) پر خون .

replica

نسخه عین ، المثنی.عین ، المثنی.

replicate

تکرار کردن ، برگرداندن ، تازدن ، جورساختن .تکرار کردن .

replication

تاه ، تاشدگی، پاسخ، انعکاس، رونوشت، دفاع.پاسخگوئی، تکرار.

replier

پاسخ دهنده .

reply

پاسخ، جواب، پاسخ دادن ، جواب کتبی یا شفاهی، دفاعیه .پاسخ، پاسخ دادن .

report

گزارش، گزارش دادن .شهرت، انتشار، صدا، گزارش دادن ، گزارش.

report generation

گهارش زائی، تولید گزارش.

report generator

گزارش زا، مولد گزارش.

report program

برنامه گزارش.

report writer

گزارش نویسی.

reportable

گزارش دادنی.

reportage

گزارش، شرح جریان امر، رپرتاژ.

reporter

گزارشگر، خبرنگار.

reportorial

گزارشی.

repose

گذاردن ، آرمیدن ، دراز کشیدن ، غنودن ، سامان ، آسودگی، استراحت.

reposeful

متکی، غنوده .

reposit

ودیعه گذاردن ، سپردن ، جابجا کردن .

reposition

مقام و موقعیت چیزی را تغییر دادن ، انباشتگی.

repository

انبار، مخزن ، صندوق تابوت، ظرف، رازدار.

repossess

مالکیت مجدد یافتن .

repossession

تملک ثانوی.

repost

(riposte)ضربت متقابل و تند، پاسخ تند و آماده ، حاضر جوابی، (درشمشیر بازی) ضربتسریع، جواب، ضربه متقابل زدن .

repousse

(در مورد فلزات) برجسته نما یاحکاکی برجسته .

reprehend

سرزنش کردن ، توبیخ کردن .

reprehensible

سزاوار سرزنش، سرزنش کردنی.

reprehension

سرزنش، ملامت.

reprehensive

ملامت آمیز.

represent

نشان دادن ، نماینده بودن .نمایش دادن ، نمایاندن ، فهماندن ، نمایندگی کردن ، وانمود کردن ، بیان کردن .

representable

قابل عرضه .

representation

نمایش، نمایندگی.نمایش، نمایندگی، تمثال، نماینده ، ارائه .

representationalist

معتقد بفلسفه ایده هاو افکار.

representative

نمایشگر، نماینده .نماینده ، حاکی از، مشعربر.

representer

معرفی کننده .

repress

باز فشردن ، باز کوفتن ، فرونشاندن ، سرکوب کردن ، در خود کوفتن .

repressed

جلوگیری شده .

repression

سرکوبی.

repressive

مانع شونده ، سرکوب کننده .

repressor

عامل مانع شونده .

reprieval

تعلیق مجازات.

reprieve

مجازات کسی را بتعویق انداختن ، رخصت.

reprimand

سرزنش کردن ، سرزنش و توبیخ رسمی، مجازات.

reprint

مجددا بطبع رساندن ، چاپ تازه .دوبار چاپ کردن ، چاپ جدید.

reprisal

جبران ، تلافی، انتقام، تلافی کردن .

reprise

وهله ، نوبت، خسارت، خرج، تلافی کردن .

repristinate

بصورت اصلی برگرداندن ، دوباره بکر کردن .

reproach

سرزنش، عیب جوئی، توبیخ، رسوائی، ننگ ، عیب جوئی کردن از، خوار کردن .

reproachable

قابل توبیخ.

reproacher

ملامت کننده .

reproachful

ملامت آمیز، پرسرزنش.

reprobate

مردود، فاسد، بد اخلاق، هرزه ، محرومیت.

reprobation

مردودیت، هرزگی، فساد اخلاق، تباهی.

reprobatory

مردود، فاسد.

reproduce

دوبار تولید کردن ، باز عمل آوردن .تکثیر کردن ، چاپ کردن ، دوباره ساختن .

reproducer

دوباره تولید کننده ، تجدید کننده .تکثیر کننده .

reproducibility

قابلیت تکثیر، قابلیت ساخت یا تولید مجدد.

reproducible

قابل تولید مجدد، تجدید پذیر.قابل تکثیر.

reproduction

همآوری، تکثیر، توالد و تناسل، تولید مثل.

reproductive

مولد، تناسلی.

reproductivity

استعداد تولید، استعداد هم آوری.

reproof

سرزنش، نکوهش، ملامت، توبیخ ملایم.

reprove

سرزنش کردن ، نکوهش کردن ، ملامت کردن .

reptant

خزنده ، کشاله کش.

reptile

حیوان خزنده ، آدم پست، سینه مال رونده .

reptilian

خزنده .

republic

جمهوری.

republican

جمهوری خواه ، جمهوری، گروهی، اجتماعی.

republicanism

جمهوریخواهی.

republicanize

جمهوری کردن .

republication

تجدید چاپ، انتشار مجدد.

republish

دوباره چاپ کردن ، دوباره منتشر کردن .

repudiate

رد کردن ، انکار کردن ، منکر شدن .

repudiation

انکار، ردی.

repudiationist

رد کننده ، منکر.

repudiator

منکر.

repugn

مخالفت کردن با، تناقض داشتن ، منکر شدن .

repugnance

مغایرت، ناسازگاری، تناقض، مخالفت.

repugnant

متناقض، مخالف، تنفرانگیز، زننده .

repulse

دفع، رد، پس زنی، دفع کردن ، راندن .

repulsion

دفع، عدم پذیرش، عقب زنی، تنقر، دشمنی.

repulsive

متنفر کننده ، دافع، زننده ، تنفرآور.

reputability

اعتبار، نیکنامی، اشتهار، قابلیت اشتهار.

reputable

قابل شهرت، مشهور، قابل اطمینان .

reputation

شهرت، اعتبار، آبرو، خوشنامی، اشتهار، آوازه .

repute

آوازه داشتن ، شمردن ، فرض کردن ، شهرت داشتن ، اشتهار.

reputed

مشهور.

request

درخواست، تقاضا، درخواست کردن .خواهش، درخواست، تقاضا، خواسته ، خواستار شدن ، تمنا کردن ، تقاضا کردن .

request signal

علامت درخواست.

requester

خواهش کننده ، خواستار.

requiem

نماز وحشت، نماز میت، فاتحه .

requiescat

نماز میت.

requin

(ج. ش. ) کوسه ماهی درنده .

require

نیاز داشتن ، لازم بودن ، لازمدانستن .بایستن ، لازم داشتن ، خواستن ، مستلزم بودن ، نیاز داشتن .

requirement

نیاز، لازم، مقرره .دربایست، نیازمندی، تقاضا، احتیاج، الزام، نیاز، ایجاب، التزام.

requisite

بایسته ، شرط لازم، لازمه ، احتیاج، چیز ضروری.

requisiteness

ضرورت، لزوم.

requisition

درخواست، تقاضا، سخره ، چیز مورد تقاضا، بازگرفتن ، مصادره کردن ، درخواست رسمی کردن .

requital

سزا، تاوان .

requite

سزا دادن ، پاداش دادن ، تاوان دادن ، جبران کردن .

requiter

عوض دهنده ، اجر دهنده .

reremouse

(ج. ش. ) خفاش، شبکور.

rerun

عمل دوباره دویدن ، نمایش مجدد فیلم.باز راندن ، بار رانش.

res

شیئ، چیز، شیئ بخصوص، ماده .

resalable

قابل فروش مجدد.

resale

فروس مجدد، حراج مجدد.

rescale

نقشه کشیدن ، بمقیاس کوچکتری ترسیم کردن .

rescind

باطل ساختن ، لغو کردن ، فسخ کردن .

rescinder

لغو یا فسخ کننده .

rescission

(حق. ) فسخ، ابطال.

rescissory

فسخی.

rescript

فرمان ، حکم، دستخط، فتوای پاپ، رساله .

rescue

رهائی دادن ، رهانیدن ، خلاصی، رهائی.

rescuer

رهادهنده ، مستخلص کننده .

research

پژوهش، تحقیق، تتبع.پژوهش، جستجو، تجسس، تحقیق، تتبع، کاوش، پژوهیدن ، پژوهش کردن .

researcher

پژوهشگر.

researchist

پژوهشگر، محقق.

resect

تراشیدن ، اره کردن ، بریدن .

resectability

قابلیت برش.

resectable

قطع کردنی.

resection

برش، قطع.

reseda

(گ . ش. ) اسپرک ، ورث، رنگ گلاسپرک .

reseed

دوباره تخم افشاندن ، خود رو سبزشدن .

resemblance

شباهت، تشابه ، همانندی، همشکلی، مقایسه .

resemble

شباهت داشتن ، مانستن ، تشبیه کردن ، مانند بودن ، همانند کردن یا بودن .

resent

منزجر شدن از، رنجیدن از، خشمگین شدن از، اظهار تنفر کردن از، اظهار رنجش کردن .

resentful

بی میل.

resentment

رنجش، خشم، غیض.

reservation

ذخیره ، رزرو کردن صندلی یا اتاق در مهمانخانه و غیره ، کتمان ، تقیه ، شرط، قید، استثنائ، احتیاط، قطعه زمین اختصاصی ( برای سرخ پوستان یامدرسه و غیره ).

reserve

پس نهاد، کنار گذاشتن ، پس نهاد کردن ، نگه داشتن ، اختصاص دادن ، اندوختن ، اندوخته ، ذخیره ، احتیاط، یدکی، (درمورد انسان ) تودار بودن ، مدارا.از پیش حفظ کردن ، رزرو کردن .

reserved

رزرو شده ، محتاط، خاموش، کم حرف، اندوخته ، ذخیره .

reserved word

کلمه محفوظ.

reservist

سرباز یا افسر ذخیره .

reservoir

مخزن ، آب انبار، ذخیره ، مخزن آب.

reset

بازنشاندن .

reset cycle

چرخه باز نشانی.

reset terminal

پایانه بازنشانی.

reset to zero

باز نشانش به صفر، صفر کردن .

resetting

بازنشانی.

resgestae

امور انجام شده .

reshape

تغییر شکل دادن ، تجدید وضع کردن .

reshipment

حمل مجدد.

reshuffle

برزدن ، تجدید سازمان کردن ، تغییرات سازمانی دادن .

reside

اقامت داشتن ، مسکن داشتن ، مقیم شدن .مستقر بودن ، اقامت داشتن .

residence

محل اقامت، اقامتگاه .مقر، محل اقامت.

residency

محل اقامت، اقامتگاه ، (طب) اقامت پزشک در بیمارستان برای کسب تخصص.

resident

مقیم، مستقر.مقیم.

resident program

برنامه مقیم.

resident segment

قطعه مقیم.

residential

مسکونی، وابسته به اقامت، قابل سکنی، محلی.

resider

مقیم.

residual

رسوبی، وابسته به رسوب یا باقیمانده .پس مانده ، ته نشین ، باقیمانده .

residual error reat

نرخ خطای پس مانده .

residual magnetism

مغناطیس پس ماند.

residuary

وارث طبقه دوم، موصی له ، باقی مانده ، رسوبی.

residue

پس مانده ، تفاله مانده ، قسمت باقی مانده ، فاضل، زیادتی، ته نشین .مانده ، باقیمانده ، پس ماند، آزاد.

residuum

تفاضل، باقیمانده ، پسمانده ، رسوب، تفاله .

resign

مستعفی شدن ، کناره گرفتن ، تفویض کردن ، استعفا دادن از، دست کشیدن .

resignation

استعفا، واگذاری، کناره گیری، تفویض، تسلیم.

resile

انعطاف داشتن ، برگشتن ، به عقب برگشتن ، مرتجع شدن .

resilience

( resiliency) جهندگی، حالت ارتجاعی.

resiliency

( resilience)جهندگی، حالت ارتجاعی.

resillient

عدول کننده ، ارتجاعی.

resin

(resinate) صمغ کاج، انگم کاج، راتیانه ، رزین ، صمغ، با صمغ پوشاندن .

resinate

(resin) صمغ کاج، انگم کاج، راتیانه ، رزین ، صمغ، با صمغ پوشاندن .

resinify

تبدیل به صمغ یا رزین کردن ، صمغی شدن .

resinoid

دارای حالت صمغی، رزینی، ماده صمغی.

resinous

صمغی.

resist

پایداری، پایداری کردن ، ایستادگی کردن ، استقامت کردن ، مانع شدن ، مخالفت کردن با.

resistance

مقاومت، استحکام.پایداری، ایستادگی، عایق مقاومت، مقاومت، سختی، مخالفت.

resistant

مقاوم، پایدار.

resister

مقاوم، پایدارگر.( resistor)اسباب مقاوم در برابر برق، مقاوم.

resistibility

استعداد مقاومت.

resistible

قابل مقاومت.

resistive

مقاومتی.

resistivity

مقاومت ویژه ، سته ویژه ، قابلیت مقاومت، مقاومت اشیا.

resistor

( resister)اسباب مقاوم در برابر برق، مقاوم.مقاومت، عنصر مقاوم.

resolute

صاحب عزم، ثابت قدم، پا بر جا، مصمم، ثابت، تصویب کردن .

resolution

تفکیک پذیری، دقت، تصمیم، رفع.تحلیل، تجزیه ، حل، نتیجه ، ثبات قدم، عزم، قصد، نیت، تصمیم، تصویب.

resolve

رفع کردن ، مقرر داشتن ، تصمیم گرفتن ، رای دادن .

resolvent

(طب) محلل، حلال، جواب، حل، حل مسئله .

resolver

برطرف کننده ، رافع.

resolving

برطرف سازی، رفع.

resonance

(درصوت) تشدید، پیچش صدا، طنین .تشدید، ایجاد طنین .

resonant

تشدید شده ، طنین دار.طنین دار.

resonate

تشدید کردن .پیچیدن ، طنین انداختن .

resonator

تشدید کننده .مشدد، اسباب ارتعاش.

resorb

دوباره بعلیدن ، دوباره جذب کردن .

resorption

آشام یا جذب دوباره ، مکیدن مجدد، بلع دوباره .

resort

ملجا، پناهگاه ، پاتوق، ملاقات مکرر، رفت و آمد مکرر، دوباره دسته بندی کردن ، متشبث شدن به ، متوسل شدن .

resound

منعکس کردن ، پژواک یا انعکاس صدا.

resource

وسیله ، کاردانی، منبع، ممر، مایه ، ابتکار.منبع، وسیله .

resource allocation

تخصیص منابع.

resource deallocation

بازستانی منابع.

resourceful

کاردان ، پر مایه و مبتکر.

respect

رابطه ، نسبت، رجوع، مراجعه ، احترام، ملاحظه ، احترام گذاشتن به ، محترم داشتن ، بزرگداشت، بزرگداشتن .

respectability

احترام.

respectable

محترم، قابل احترام، آبرومند.

respectful

مودب، با ادب، پر احترام، آبرومند.

respective

مربوطه ، بترتیب مخصوص خود، نسبی.

respectively

بترتیب.

respirable

قابل تنفس.

respiration

تنفس، دم زنی.

respirator

دستگاه تنفس مصونوعی، دهان بند طبی.

respiratory

تنفسی.

respiratory system

دستگاه تنفسی.

respire

دم زدن ، نفس کشیدن ، تنفس کردن ، امید تازه پیدا کردن ، بو کردن ، بهوش آمدن .

respite

مهلت، فرجه ، امان ، استراحت، تمدید مدت، رخصت، فرجه دادن .

resplendence

( resplendency)درخشندگی، جلوه ، شکوه ، تلالو.

resplendency

( resplendence) درخشندگی، جلوه ، شکوه ، تلالو.

resplendent

پر جلوه ، درخشنده ، پر تلالو.

respond

پاسخ دادن ، واکنش نشان دادن ، پاسخ.

respondent

مطابق، موافق، جوابگو، واکنش دار.

responder

پاسخگو، جوابگو، ماده اصلی خرج فشنگ ، برق سنج.

response

جوابگوئی، پاسخ، واکنش.واکنش، پاسخ.

response time

زمان واگنش.

responsibility

مسئولیت، عهده ، ضمانت، جوابگوئی.

responsible

مسئول، عهده دار، مسئولیت دار، معتبر، آبرومند.

responsions

جوابگوئی، پاسخ، مجلس مناظره ، آزمون مقدماتی.

responsive

واکشنی، پاسخی، علاقمند و متوجه .

respublica

رفاه عمومی، جمهوری کشور، کشور جمهوری، دولت.

rest

آسایش، استراحت، محل استراحت، آسودن ، استراحت کردن ، آرمیدن ، تجدید قوا، کردن ، تکیه دادن ، متکی بودن به ، الباقی، نتیجه ، بقایا، سایرین ، دیگران ، باقیمانده .

rest home

(=sanatorium) آسایشگاه .

rest house

مهمان سرا.

rest position

استراحتگاه ، موقعیت سکون .

rest room

استراحتگاه ، مستراح.

restart

باز آغازی، شروع دوباره ، باز آغازیدن .

restart condition

شرط بازآغازی.

restart instruction

دستور المل بازآغازی.

restart point

نقطه باز آغازی.

restate

مجددا بیان کردن ، تصریح کردن ، باز گفتن .

restatement

بیان مجدد، باز گوئی.

restaurant

رستوران ، کافه .

restauranteur

( restaurateur)صاحب رستوران ، مهمانخانه دار.

restaurateur

( restauranteur) صاحب رستوران ، مهمانخانه دار.

restful

پرآسایش.

resting

راکد، ساکن ، خوابیده ، ایستا.

restitute

پس دادن ، بحال اول برگرداندن ، اعاده کردن .

restitution

اعاده ، بازگردانی، جبران ، تلافی، ارتجاع.

restive

کله شق، رام نشو، بیقرار، سرکش، چموش.

restless

بی قرار.

restorable

قابل اعاده .

restoration

اعاده ، ترمیم.استقرار مجدد، تجدید، بازگرداندن ، استرداد.

restorative

تجدید یا مسترد کننده ، اعاده کننده .

restore

پس دادن ، بحال اول بر گرداندن ، تعمیر کردن ، اعاده دادن ، باز دادن .اعاده کردن ، ترمیم کردن .

restorer

اعاده دهنده .

restrain

جلوگیری کردن از، نگهداشتن ، مهار کردن .

restrainable

محدود ساختنی.

restrainer

مانع شونده ، فشار دهنده .

restraint

جلوگیری، منع، نگهداری، خودداری.

restrict

محدود کردن .محدود کردن ، منحصرکردن به .

restricted

محصور، در مضیقه .

restriction

تحدید، تضییق، جلو گیری، منع، محدودیت.محدودیت، تحدید.

restrictionism

سیاست محدودیت.

restrictive

(طب) داروی پیش گیر، جمله یا عبارت حصری یا محدود کننده ، محدود سازنده .

result

نتیجه ، منتج شدن .پی آمد، دست آورد، برآمد، نتیجه دادن ، ناشی شدن ، نتیجه ، اثر، حاصل.

resultant

منتجه ، برآیند.منتجه ، بردار، برآیند، حاصل، منتج شونده .

resultful

پر نتیجه ، نتیجه بخش.

resultless

بی نتیحه .

resume

از سر گرفتن ، خلاصه تجربیات.حاصل، خلاصه ، چکیده کلام، ادامه یافتن ، از سرگرفتن ، دوباره بدست آوردن ، باز یافتن .

resumption

از سر گیری، ادامه ، تجدید، شروع، باز یافت.

resupinate

(گ . ش. ) وارونه .

resupination

واژگونی، خمیدگی، وارونه بودن .

resupine

تاقباز، برپشت، بی حس، بی عاطفه ، بی حال، سست، بعقب برگشته .

resurgence

بازخیز، تجدید حیات، تجدید فعالیت، طغیان مجدد.

resurgent

طغیان کننده ، بازخیزگر.

resurrect

زنده کردن ، احیا کردن ، رستاخیز کردن .

resurrection

رستاخیز، قیام، قیام عیسی از مردگان ، احیا، رستاخیز کردن .

resuscitate

زنده کردن ، اجحیا کردن ، بهوش آوردن .

resuscitation

احیا، بهوش آوری.

resuscitative

حیات بخش.

resuscitator

زنده کننده ، بهوش آورنده .

ret

در معرض رطوبت قرار دادن ، خیس کردن .

retail

خرده فروشی، جزئی، خرد، جز، خرده فروشی کردن .

retailer

خرده فروش.

retain

ابقا کردن ، نگهداشتن .نگاه داشتن ، از دست ندادن ، حفظ کردن .

retainer

حکم نگاهداری و ضبط، ملازم، مستخدم، گیره .

retaliate

تلافی کردن ، تاوان دادن ، عین چیزی را بکسی برگرداندن .

retaliation

تلافی، عمل متقابل.

retaliatory

قصاصی.

retard

تاخیر کردن ، کند ساختن ، معوق کردن ، بتعویق انداختن ، عقب افتاده ، دیر کار.

retardant

عقب انداز.

retardate

کند ذهن .

retardation

تاخیر، کم هوشی، عدم رشد فکری، شتاب منفی.

retarded

عقب افتاده (از لحاظ هوش و رشد بدنی).

retarder

دیر کار، تاخیر کننده ، کند ساز، معوق.

retch

اوغزدن ، قی کردن .

rete

صفحه اسطرلاب، مقام، شبکه .

retention

نگهداری، نگاهداری، ابقا، ضبط، حافظه .ابقا، نگهداری.

retention period

دوره ابقا.

retentive

نگهدارنده ، حافظ، ضبط کننده قابض.

retentivity

قدرت نگهداری ( مغناطیس)، نیروی حفظ.

retentor

(ج. ش. ) عضله نگاهدارنده ، عضله ماسکه .

reticence

( reticency)خاموشی، سکوت، کم گوئی.

reticency

( reticence)خاموشی، سکوت، کم گوئی.

reticent

محتاط در سخن ، کم گو.

reticle

شبکه دوربین نجومی.

reticular

مشبک ، شبکه ای.

reticulate

مشبک کردن ، شبکه کردن ، مشبک ، زنبوری.

reticulation

شبکه بندی.

reticule

شبکه ، شبکه شطرنجی و امثال آن .

reticulum

(ج. ش. ) نگاری، شیردان جانور نشخوار کننده ، ساختمان شبکه ای، شبکه ، (تش. )بافت نگاهدارنده اعصاب، بافت همبند و مشبک .

retiform

شبکه وار، مشبک ، زنبوری.

retina

(تش. - ج. ش. ) شبکیه چشم.

retinaculum

(تش. ) بند نگاهدارنده ، بند زیر زبان .

retinal

شبکیه ای.

retinoscopy

معاینه شبکیه ، شبکیه بینی.

retinue

همراهان ، خدم وحشم، ملتزمین ، نگهداری، حفظ.

retire

کناره گیری کردن ، استراحتگاه ، استراحت کردن ، بازنشسته کردن یا شدن ، پس رفتن .

retired

بازنشسته .

retirement

بازنشستگی.

retiring

کناره گیر.

retool

مجددا با ابزار تجهیز کردن .

retort

برگرداندن ، پس دادن ، جواب متقابل دادن ، جواب متقابل، تلافی.

retouch

دستکاری کردن ، (درعکاسی ) رتوشه کردن .

retrace

ردپای چیزی را دوباره گرفتن .

retract

منقبض کردن ، تو رفتن ، جمع شدن .

retractable

انکار پذیر، جمع شدنی، پس رفتنی.

retractility

قابلیت انقباض.

retraction

استغفار، تو کشیدن ، انقباض، استرداد.

retractor

منقبض کننده .

retral

عقبی، پسین خلفی.

retransmission

مخابره مجدد، ارسال مجدد.

retransmit

دوباره مخابره کردن ، دوباره فرستادن .

retread

( tread re) روکش کردن لاستیک ، تایر روکش شده .

retreat

عقب نشینی کردن ، عقب نشینی، کناره گیری، گوشه عزلت، انزوا، عقب نشاندن ، پس گرفتن ، عقب زدن .

retrench

قطع کردن ، حذف کردن ، کم کردن ، دارای سنگر موقتی زیر زمینی کردن ، از نو خندق ساختن ، مستحکم کردن .

retrenchment

مستحکم سازی، از نو سنگر سازی.

retrial

آزمایش مجدد، محاکمه مجدد.

retribution

کیفر، مجازات، تلافی، کیفری، مجازاتی، سزا.

retributive

کیفری، سزائی.

retributory

کیفری.

retrievable

باز یافتنی.

retrieval

بازیابی.بازیابی.

retrieval code

رمز بازیابی.

retrieve

بازیافتن ، دوباره بدست آوردن ، پس گرفتن ، جبران کردن ، اصلاح یا تهذیب کردن ، حصول مجدد.باز یافتن .

retriever

سگ مخصوص یافتن شکار و مجروحین ، بازبیاب.

retro rocket

موشک اضافی فضا پیما که آنرا در جهت مخالف حرکت دهد.

retroaction

پس کردارپس کنش، عطف بگذشته ، عطف بماسبق، عمل معکوس.

retroactive

عطف به ماسبق.معطوف به گذشته ، پس کنشی.

retroactivity

عطف بماسبق.

retrocede

دوباره واگذار کردن ، (طب) از سطح خارج بداخل نفوذ کردن ، (درمورد مرض)عمقی شدن .

retroflection

( retroflexion)برگشتگی.

retroflex

برگشتن ، خمیدن ، خمیده بعقب، قفا رفتن زبان .

retroflexion

( retroflection)برگشتگی.

retrogradation

انحطاط، سیر قهقهرائی، قفاروی، پس روی.

retrograde

برگشت دهنده ، انحطاط دهنده ، قفائی، تنزل کننده ، قهقهرائی، بقهقرا رفتن ، پس رفتن .

retrogress

بقهقرا رفتن ، پس رفتن ، برگشت، ترقی معکوس کردن .

retrogression

پس رفت، برگشت، پس روی، حرکت قهقرائی، قفاروی.

retrogressive

برگشت کننده ، قهقرائی، قفارو، پس رو.

retrolingual

(تش. ) واقع در پشت زبان ، پس زبانی.

retrorse

بطرف پائین و عقب خم شده .

retrospect

شامل گذشته ، عطف بماسبق کننده ، نگاه به گذشته ، مسیر قهقرائی، پس نگری، پس نگرانه .

retrospection

پس نگری، نگاه به قهقرا.

retrospective

عطف کننده بماسبق.

return

بازگشت، مراجعت.بازگشت، برگشت، برگرداندن ، برگشتن ، مراجعت کردن ، رجعت، اعاده .

return address

نشانی بازگشت.

return code

رمزبازگشت.

return to zero

با بازگشت به صفر.

returnable

قابل برگشت، بازگشتنی.

returnee

بازگشته ، مراجعت کننده ، باز گشت کننده .

reunion

باز پیوست، بهم پیوستگی، تجدید دیدار، تجدید جلسه .

reusable

قابل استفاده مجدد.

reusable program

برنامه قابل استفاده مجدد.

reuse

دوباره استفاده کردن .

rev

دور موتور، گردش، تند گشتن ، دور برداشتن .

revaluation

بهاگذاری مجدد.

revamp

دوباره رویه انداختن ، دوباره وصله یا سرهم بندی کردن ، نو نما کردن ، وصله پینه کردن .

reveal

آشکار کردن ، فاش کردن ، معلوم کردن .

revealable

قابل مکاشفه .

revealer

آشکار کننده .

revealment

الهام، مکاشفه .

reveille

(نظ. ) شیپور بیدارباش، طبل بیدار باش.

revel

شادی کردن ، عیاشی کردن ، لذت بردن ، کیف.

revelation

فاش سازی، آشکار سازی، افشائ، وحی، الهام.

revelator

وحی دهنده ، افشائ کننده .

revelatory

الهامی، مکاشفه آمیز.

reveler

( reveller) عیاش.

reveller

( reveler) عیاش.

revelrous

خوشگذران ، عیاش.

revelry

عیاشی، خوشگذرانی.

revenge

خونخواهی کردن ، کینه جوئی کردن ، انتقام کشیدن ، انتقام.

revengeful

کینه توز.

revenger

انتقام گیرنده ، داد گیر.

revenue

عایدی، منافع، بازده ، درآمد، سود سهام.

revenuer

مامور مالیاتی.

reverberant

پرانعکاس.

reverberate

پیچیدن ، طنین انداختن ، ولوله انداختن .

reverberation

طنین ، ولوله .

reverberative

طنین انداز.

revere

حرمت کردن ، احترام گذارندن ، حرمت، احترام.

reverence

حرمت، احترام، تکریم، احترام گذاردن .

reverend

جناب کشیش.

reverent

محترم.

reverential

احترامی، حرمتی.

reverie

( revery) خیال واهی، خیال خام.

revers

لبه برگشته ، برگردان .

reversal

برگشت، واژگونی.نقض، برگشت، واژگون سازی، واژگونی.

reverse

وارونه ، معکوس، معکوس کننده ، پشت (سکه )، بدبختی، شکست، وارونه کردن ، برگرداندن ، پشت و رو کردن ، نقض کردن ، واژگون کردن .معکوس، پشت، معکوس کردن ، برگشتن .

reverse bias

پیشقدر معکوس.

reversible

برگرداندنی، لغو کردنی، قابل نقض، پشت و رو کردنی، (درمورد لباس) دو رو.برگشت پذیر، دو رو.

reversion

ترجمه مجدد، برگشتگی بعقب، عود، رجوع.

reversional

(reversionary)(حق. ) رجعی، رجوعی.

reversionary

(reversional)(حق. ) رجعی، رجوعی.

reversioner

(حق. ) دارای حق رجوع.

revert

برگشتن ، رجوع کردن ، اعاده دادن ، برگشت.

reverter

(حق. ) حکماعاده وضع.

revery

( reverie)خیال واهی، خیال خام.

revest

جامه روحانی پوشیدن ، روکش کردن ، دوباره گماشتن .

revet

دوباره (جامه ) پوشاندن ، سنگ چین کردن .

revetment

سنگ چینی، پوشش.

revictual

دوباره غذا یا خواربار تهیه کردن .

review

بازدید، تجدید نظر، رژه ، نشریه ، مجله ، سان دیدن ، بازدید کردن ، انتقاد کردن ، مقالات انتقادی نوشتن ، بازبین ، دوره کردن .مرور، بازدید، مرور کردن ، دوره کردن .

reviewer

منقد ادبی، بازبین گر.

revile

ناسزا گفتن ، فحش دادن ناسزا.

revilement

ناسزا گوئی.

reviler

ناسزاگو، فحاش.

revisable

قابل تجدید نظر.

revisal

مرور، تجدید نظر.

revise

تجدید نظر کردن .تجدید نظر کردن ، اصلاح کردن ، اصلاح نمودن ، دوباره چاپ کردن ، حک و اصلاح کردن .

revised

تجدید نظر شده .

revision

تجدید نظر.باز بینی، بازدید، تجدید نظر، مرور، اصلاح، چاپ تازه ، چاپ اصلاح شده ، رسیدگی ثانوی.

revisionary

تجدید نظری.

revisit

ملاقات مجدد، دوباره ملاقات کردن ، بازدید کردن .

revisory

تصحیصی، اصلاحی.

revitalization

تجدید حیات.

revitalize

قدرت و زندگی تازه دادن (به )، باز زنده ساختن .

revival

احیا، تجدید، تمدید، استقرارمجدد، تقویت.

revivalist

طرفدار احیای مذهبی.

revive

زنده شدن ، دوباره دایر شدن ، دوباره رواج پیدا کردن ، نیروی تازه دادن ، احیا کردن ، احیا شدن ، باز جان بخشیدن ، بهوش آمدن .

reviver

احیا کننده ، تجدید حیات کننده ، بهوش آورنده .

revivification

باز جان بخشی، تجدید حیات، رونق تازه ، بهوش آوردن .

revivify

نیروی تازه دادن ، بهوش آوردن .

reviviscence

زنده سازی، بهوش آوری، نیرو بخشی.

reviviscent

رمق تازه دهنده .

revocable

قابل فسخ، ابطال پذیر.

revocation

لغو، الغا، فسخ، باطل سازی، برگردانی.

revokable

قابل فسخ.

revoke

لغو کردن ، مانع شدن ، الغا، فسخ، ابطال.

revoker

فسخ کننده ، باطل کننده .

revolt

شورش یا طغیان کردن ، اظهار تنفر کردن ، طغیان ، شورش، بهم خوردگی، انقلاب، شوریدن .

revolute

لب برگشته ، پیچیده .

revolution

واگشت، شورش، آشوب، انقلاب، حرکت انقلابی، چرخش.دور، دوران کامل، انقلاب.

revolution conter

دور شمار.

revolutionary

انقلابی، چرخشی.

revolutionist

پیشوای انقلاب، انقلابی، واگشت گر.

revolutionize

انقلابی کردن ، تغییرات اساسی دادن .

revolutionizer

انقلاب آور.

revolve

چرخیدن ، گردیدن ، گردش کردن ، سیر کردن ، دور زدن ، تغییر کردن .

revolver

هفت تیر.

revolving

راجعه ، رجعی، گردنده ، دورانی، چرخنده .

revolving fund

تنخواه گردان .

revue

نمایشنامه انتقادی، جنگ نمایش.

revulsion

تنفر شدید، جابجا شدن درد، ردع، انحراف درد، جابجا ساختن درد، تغییر ناگهانی، عمل کشیدن .

revulsive

جابجا شونده ، تنفر آور.

rewake

دوباره برانگیختن ، دوباره بیدار کردن .

rewardable

پاداش دادنی.پاداش دادن ، اجر دادن ، سزا، تلافی کردن ، پاداش، مزد، تلافی، جایزه ، انعام، فوق العاده ، (حق. ) جبران خدمت، اجر(ajr).

rewarder

جایزه یا پاداش دهنده .

rewinde

بازپیچیدن ، باز پیچی.

reword

لغات متنی را عوض کردن ، با واژه های دیگری بیان کردن .

rewrite

دوباره نوشتن ، از نو طرح ریختن .باز نوشتن ، باز نویسی.

rewriter

دوباره نویس.

rex

پادشاه .

reynard

روباه ، شغال.

rezone

محیط چیزی را اصلاح کردن ، محیط را تغییر دادن ، از نو محدوده تعیین کردن .

rgand tour

سفر و سیاحتیکه جوانان اشراف زاده انگلیسی بعنوان قسمتی ازتعلیم وتربیت خود میکردند.

rhabdomancy

پیش گوئی بوسیله چوب یا عصا.

rhachitis

( rachitis) (طب - م. ل. ) آماس یا ورم مهره پشت.

rhadamanthine

وابسته به قضاوت خیلی دقیق و سخت گیرانه .

rhaeto romanic

زبان لاتین سوئیس شرقی و ایتالیای شمال شرقی.

rhamnaceous

(گ . ش. ) وابسته به تیره عنابها.

rhamnose

(ش. ) قند متبلوری بفرمول O5 21H C6.

rhamnus

(گ . ش. ) عناب.

rhapsodic

(یونان باستان ) سروده شده بوسیله دوره گرد، مربوط باشعار حماسی، مهیج، پرهیجان .

rhapsodist

نقال، مصنف راپسودی.

rhapsodize

شعر حماسی سرودن .

rhapsody

اشعار حماسی مخصوص نقالان و داستان گویان شعر رزمی، قطعه موسیقی ممزوج و احساساتی.

rheology

علم جریان و تغییر شکل ماده .

rheostat

(برق ) روستات، دستگاه تنظیم جریان های متغیر برق، دستگاه یا جعبه تنظیم مقاومت.

rheostatic

(برق ) روستات، دستگاه تنظیم جریان های متغیر برق، دستگاه یا جعبه تنظیم مقاومت.

rhetoric

علم بدیع، علم معانی بیان ، معانی بیان ، فصاحت و بلاغت، لفاظی، خطابت، قدرت نطق و بیان ، وابسته بعلم بدیع یا معانی بیان .

rhetorical question

مسئله مربوط بمعانی بیان ، سوالی که برای تسجیل موضوعی بشود(مثل اینکه بگوئیمکیست که وطنش را دوست نداشته باشد).

rhetorician

آموزگار معانی بیان ، عالم در علم بدیع.

rheum

آب بینی، ریزش آب چشم یا دهان ، درد رماتیسم، سرما خوردگی، نزله ، باد مفاصل.

rheumatic

رماتیسم گرفته ، آدم مبتلا بدرد مفاصل.

rheumatism

(طب) مرض رماتیسم، جریان ، فلو، ریزش.

rheumatiz

(ز. ع. ) روماتیسم.

rhinal

وابسته به بینی.

rhinencephalon

مرکز شامه ، مرکز بویائی مغز.

rhinestone

سنگ مصنوعی بیرنگ و براق.

rhinitis

(طب) ورم غشائمخاطی بینی.

rhino

پول، کرگدن ، اسب آبی، قایق باربر.

rhinoceros

(ج. ش. ) کرگردن ، رده کرگدن ها.

rhinolaryngology

بینی و حنجره شناسی.

rhinopharyngitis

(طب ) ورم غشائ مخاطی بینی و حلق.

rhinoscopy

معاینه بینی و حنجره .

rhizanthous

(گ . ش. ) گل آور از ریشه .

rhizogenetic

(گ . ش. ) تولید کننده ریشه ، ریشه آور، ریشه زا.

rhizogenic

(گ . ش. ) تولید کننده ریشه ، ریشه آور، ریشه زا.

rhizoid

(گ . ش. ) ریشه مانند، ریشه نما.

rhizomatous

(گ . ش. ) دارای ساقه های ریشه مانند زیرزمینی.

rhizome

(گ . ش. ) شبیه ریشه ، ساقه های زیر زمینی ریشه مانند، ساقه زیرین .

rhizomorphous

ریشه مانند.

rhizopod

(ج. ش. ) ریشه پایان ، وابسته به تیره ریشه پایان .

rhizopodous

ریشه پای.

rhododendron

(گ . ش. ) گل صد تومانی.

rhodolite

(مع. ) لعل ارغوانی.

rhodomontade

( rodomontade) گزاف گوئی، فریاد، لاف زنی.

rhomb

(هن. ) لوزی، منشور شش وجهی دارای وجوه متوازی الاضلاع، دایره ، چرخ.

rhombic

لوزی.

rhomboid

(هن. ) لوزی، متوازی الاضلاع، شبیه لوزی.

rhombus

(هن. ) متوازی الاضلاع، لوزی شکل.

rhonchus

(طب) صدای خس خس سینه ، رال.

rhubarb

(گ . ش. ) ریوند چینی، ریواس، رنگ لیموئی.

rhumb

دایره افقی، خط سیر کشتی.

rhumba

(rumba)(درکوبا) رقص سیاهان ، رقص رومیا.

rhumer

( rimer)قافیه پرداز.

rhyme

(rime) قافیه ، پساوند، شعر، سخن قافیه دار، نظم، قافیه ساختن ، هم قافیه شدن ، شعر گفتن ، بساوند.

rhyme scheme

ترتیب وقوع قوافی در بند شعری، قافیه بندی.

rhymester

( rimester) قافیه ساز، شاعر بی استعداد وکم مایه ، شاعرک .

rhythm

وزن ، سجع، میزان ، آهنگ موزون ، نواخت.

rhythmic

مسجع، دارای وزن یا آهنگ ، پرنواخت.

rhythmicity

مراعات وزن شعری، نواخت داری، پر نواختی.

rhythmics

مبحث وزن شعر.

rhythmization

سجع و قافیه سازی، نواخت پردازی.

rhythmize

باهنگ موزون درآوردن .

rhytidome

(گ . ش. ) بشره ، پوست درخت.

rial

واحد پول ایران ، پادشاه ، ملکه ، سلطنتی، باشکوه .

rialto

جزیره ریالتو در ونیز، مرکز معاملات.

riant

خندان ، متبسم، بشاش، دلگشا.

rib

دنده ، تکه گوشت دنده دار، دنده دار کردن ، گوشت دنده ، هر چیز شبیه دنده ، پشت بند زدن ، مرز گذاشتن ، نهر کندن ، شیار دار کردن .

rib cage

قفسه سینه ، قفسه صدری.

ribald

دون ، هرزه ، بددهن ، بدزبان ، آدم هرزه ، فاحشه .

ribaldry

پستی، هرزگی.

riband

( ribband) لایه ، پشت بند، نوار، نوارتزئینی، روبان ، تیر.

ribband

( riband) لایه ، پشت بند، نوار، نوارتزئینی، روبان ، تیر.

ribbing

ساختمان دنده های هر چیز، راه ها یا خطوط بر جسته ، مجموعه تیریا دگل های کشتی، مجموعه رگبرگ های برگ ، مسخرگی.

ribbon

نوار، روبان .نوار، روبان ، نوار ماشین تحریر، نوار ضبط صوت و امثال آن ، نوار فلزی، تسمه ، تراشه .

ribby

دارای دنده های بیرون آمده ، شبیه دنده .

ribgrass

(گ . ش. )بارهنگ نیزه ای (lanceolata plantago).

riblet

انتهای دنده گوسفند.

rice

(گ . ش) برنج، (درجمع) دانه های برنج، بصورت رشته های برنج مانند درآوردن .

rice paper

کاغذ برنج، کاغذ نازک .

ricer

(آشپزی) رنده مخصوص رشته کردن سیب زمینی و خمیر.

rich

توانگر، دولتمند، گرانبها، باشکوه ، غنی، پر پشت، (درمورد خوراک ) زیاده چرب یا شیرین .

richen

غنی تر کردن ، غنی کردن .

riches

وسیله ثروتمندی، ثروت، پول، مال، جواهرات، ثروت زیاد.

ricinus

(گ . ش. ) کرچک یا فرفیون .

rick

پیچ خوردگی، پیچ، کومه کردن ، کومه ، پشته ، توده .

rickets

(طب) نرمی استخوان ، استخوان نرمی.

rickety

(طب) نرم استخوان ، سست، ضعیف، لق، زهواردررفته .

ricksha

(rickshaw) کالسکه چینی که بجای اسب انسان آنرا میبرد.

rickshaw

(ricksha) کالسکه چینی که بجای اسب انسان آنرا میبرد.

ricochet

کمانه ، کمانه کردن ، با گلوله کمانه دار زدن .

rictal

چاک دار.

rictus

چاک دهان ، گشادی دهان ، چاک دهان پرندگان .

rid

پاک کردن از، رهانیدن از، خلاص کردن .

ridable

(اسب) رام و سوار شدنی.

riddance

رهائی، خلاصی.

riddle

سوراخ سوراخ کردن ، غربال کردن ، سرند، معما، چیستان ، لغز، رمز، جدول معما، گیج و سردر گم کردن ، تفسیریا بیان کردن .

riddler

لغز گو، معماگو.

ride

سواری، گردش سواره ، سوار شدن .

rider

سوار کار، الحاقیه .

ridge

برآمدگی، مرز، لبه ، خط الراس، خرپشته ، نوک ، مرز بندی کردن ، شیار دار کردن .

ridgy

مضرس، لبه دار، بر آمده .

ridicule

استهزا، ریشخند، تمسخر کردن ، دست انداختن .

ridiculer

استهزا کننده .

ridiculous

مسخره آمیز، مضحک ، خنده دار.

riding

سواری، گردش و مسافرت، لنگر گاه ، بخش.

riesling

انگور سفید نواحی راین ، شراب سفید.

rife

شایع، پر، مملو، فراوان ، عادی، زیاد، عمومی.

riffle

خمیدگی، کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم آب گردد، آب جاری در قسمت کم عمق رود، بر زدن .

riffraff

آشغال، ته مانده ، زیادی، توده ، انبوه .

rifle

دزدیدن ، لخت کردن ، تفنگ ، عده تفنگدار.

riflebird

(ج. ش. ) مرغ بهشت.

riflery

استعمال تفنگ ، تیراندازی، تفنگداری.

rifling

خان درون لوله تفنگ .

rift

خراش، بریدگی، شکاف دهنده ، چاک ، دریدگی، چاک دادن ، شکافتن ، بریدن ، برش دادن .

rig

بادگل و بادبان آراستن ، مجهز کردن ، آماده شدن ، با خدعه و فریب درست کردن ، گول زدن ، دگل آرائی، وضع حاضر، سر و وضع، اسباب، لوازم، لباس، جامه ، تجهیزات.

rigadoon

( rigaudon) رقص نشاط انگیز دو نفری قرون و .

rigatoni

رشته فرنگی لوله لوله و کوتاه .

rigaudon

(rigadoon) رقص نشاط انگیز دو نفری قرون و .

rigging

مجموع طناب و بادبانهای کشتی، اسباب.

right

مستقیم، راست، درست، صحیح، واقعی، بجا، حق، عمودی، قائمه ، درستکار، در سمت راست، درست کردن ، اصلاح کردن ، دفع ستم کردن از، درست شدن ، قائم نگاهداشتن .راست، درست، قائم، ذیحق.

right angle

زاویه قائمه .

right hand

دست راست.

right handed

در سمت راست، راست دست.

right hander

آدم راست دست.

right justified

همتراز شده از راست.

right justify

همتراز کردن از راست.

right of asylum

(حق. ) حق پناهندگی بر طبق قانون یا عهدنامه .

right of search

حق بازرسی کشتی در دریاها.

right of way

(حق. ) حق عبور از روی ملک دیگری، حق تقدم در عبور وسائط نقلیه .

right reverend

جناب کشیش (عنوان روحانیون مسیحی است).

right triangle

(هن. ) مثلث راست گوشه .

right wing

جناح راست.

right winger

جناح راستی.

righteous

نیکو کار، عادل، درست کار، صالح، پرهیزکار.

righter

دادگستر، مصلح.

rightful

ذیحق، محق، مشروع، حقیقی، دارای استحقاق.

rightism

راست گرائی، جناح راستی.

rightist

جناح راستی.

rightly

بطور صحیح.

rightmost

سمت راست، راست ترین .

rigid

سخت، سفت و محکم، نرم نشو، جدی، جامد، صلب.

rigidification

استحکام، سفتی.

rigidify

سفت شدن ، سخت شدن ، محکم کردن .

rigidity

سختی، استحکام، سفتی.

rigmarole

چرند، جفنگ ، حرف بی ربط، بی ربط، بی معنی.

rigor

( rigour) سختی، سختگیری، خشونت، تندی، دقت زیاد.

rigor mortis

جمود نعشی که تا ساعت پس از مرگ پیدا میشود.

rigorism

خشونت، سختی.

rigorous

شدید، سخت.

rigour

( rigor) سختی، سختگیری، خشونت، تندی، دقت زیاد.

rile

آزردن ، متغییر کردن ، مغشوش کردن ، هم زدن .

rill

جویبار، جوی کوچک ، شیارهای ساحلی دریا، جاری شدن .

rillet

نهر کوچک .

rim

لبه ، دیواره ، قاب عینک ، دوره دار کردن ، زهوارگذاشتن ، لبه داریا حاشیه دارکردن .

rime

(rhyme) قافیه ، پساوند، شعر، سخن قافیه دار، نظم، قافیه ساختن ، هم قافیه شدن ، شعر گفتن ، بساوند.شبنم یخ زده ، سرما ریزه ، پله ، قافیه ، سجع، پساوند، شعر، یخ زدگی، قافیه دار کردن .

rimer

( rhumer) قافیه پرداز.

rimester

( rhymester) قافیه ساز، شاعر بی استعداد وکم مایه ، شاعرک .

rimland

حومه ناحیه مرکزی.

rimose

( rimous) چاک چاک ، خط خط، خراشیده ، ترک دار.

rimous

(rimose) چاک چاک ، خط خط، خراشیده ، ترک دار.

rimrock

صخره پیش آمده فلات بشکل جبهه عمودی، لبه بر آمده صخره مزبور.

rimy

منجمد، قافیه دار.

rind

پوست، قشر، ظاهر، پوسته بیرونی هرچیزی، پوست کندن .

rinded

پوسته دار.

ring tailed

(ج. ش. ) دارای حلقه های الوان دردم.

ring

حلقه ، زنگ زدن ، احاطه کردن .حلقه ، محفل، گروه ، انگشتر، میدان ، عرصه ، گود، جسم حلقوی، طوقه ، صحنه ورزش، چرخ خوردن ، حلقه زدن ، گرد آمدن ، احاطه کردن ، زنگ اخبار، صدای زنگ تلفن ، طنین ، ناقوس، زنگ زدن .

ring counter

شمارنده حلقه ای.

ring finger

انگشت انگشتر، انگشت چهارم دست چپ.

ring shift

تغییر مکان حلقه ای.

ringbolt

سوراخ حلقه دار مهره .

ringbone

(دامپزشکی) استخوان زائد بخولق اسب که سبب لنگی آن است.

ringdove

(ج. ش. ) قمری، فاخته ، کبوتر جنگلی.

ringent

(گ . ش. ) دارای دهن باز، دارای لبان برگشته .

ringer

طنین انداز، زنگ زدن .

ringleader

سر دسته ، سر حلقه ، رهبرشورشیان .

ringlet

حلقه زلف، طره ، کلاله ، انگشتری کوچک .

ringmaster

رئیس سیرک ، رئیس گود، پیش کسوت.

ringneck

مرغ طوق دار، کبوتر طوقی.

ringside

در کنارصحنه ورزش، در کنار تشک کشتی یا رینگ مشت بازی.

ringtail

(ج. ش. ) باز کبود ماده ، تلیله نوک دراز.

ringworm

(طب)عفونت قارچی، کچلی، کرم حلقه دار.

rink

میدان یخ بازی، سرخوری روی یخ، سلحشور، (درمیدان یخ بازی) یخ بازی کردن .

rinse

با آب شستن ، با آب پاک کردن ، شستشو.

rinser

شستشو کننده .

riot

آشوب، شورش، فتنه ، بلوا، غوغا، داد و بیداد، عیاشی کردن ، شورش کردن .

rioter

بلواگر، آشوبگر، شورشی.

riotous

آشوبگرانه .

rip

شکافتن ، پاره کردن ، دریدن ، شکاف، چاک .

rip current

خیزاب یا موج تجاوز کننده بساحل.

rip roaring

پر سرو صدا، هیجان انگیر.

riparian

رود کنار، رود کناری، وابسته بکنار رودخانه ، ساحل رودخانه زی.

ripe

رسیده ، پخته ، جا افتاده ، بالغ، چیدنی، پرآب.

ripen

رسیده کردن یاشدن ، عمل آمدن ، کامل شدن .

riposte

(repost)ضربت متقابل و تند، پاسخ تند وآماده ، حاضر جوابی، (درشمشیر بازی) ضربتسریع، جواب، ضربه متقابل زدن .

ripper

چاک دهنده .

ripping

شکافنده ، عالی.

ripple

موج دار شدن ، دارای سطح ناهموار، بطور موجی حرکت کردن ، مانند آب مواج شدن .

ripple mark

شیارسطح چوب.

rippler

موجدار.

riprap

سنگریزه ، سنگچینی بی ترتیب، صدای وزش باد تند، سنگریزی کردن .

ripsaw

(نجاری) اره مخصوص برش طولی چوب، اره کردن .

ripsnorter

چیز فوق العاده .

ripsnorting

فوق العاده ، عالی.

riptide

جریان آب نا مرتب، جریان آب صدادار.

rise

برخاستن ، ترقی کردن ، ترقی خیز.برخاستن ، طالع شدن ، بلند شدن ، از خواب برخاستن ، طغیان کردن ، بالاآمدن ، طلوع کردن ، سربالا رفتن ، صعود کردن ، ناشی شدن از، سر زدن ، قیام، برخاست، صعود، طلوع، سربالائی، پیشرفت، ترقی، خیز.

rise time

زمان خیز.

riser

برخیزنده ، بلند شونده ، سحر خیز، خیز پله .

risibility

توانائی خندیدن ، خنده دار بودن .

risible

خنده آور.

rising

طالع، درحال ترقی یا صعود.

risk

خطر، مخاطره ، ریسک ، احتمال زیان و ضرر، گشاد بازی، بخطر انداختن .

risky

پر مخاطره ، ریسک دار.

rite

فرمان اساسی، مراسم، تشریفات مذهبی، آداب.

ritual

تشریفات مذهبی، آئین پرستش، تشریفات.

ritualism

تشریفات دوستی.

ritualist

ویژه گر تشریفات مذهبی، وابسته به تشریفات.

ritualization

انجام شعائر دینی، تشریفاتی کردن .

ritualize

رسمی و تشریفاتی کردن ، شعائر دینی رابجا آوردن ، قائل به تشریفات شدن .

ritzy

خیلی شیک ، شیک پوش.

rival

همآورد، رقیب، حریف، هم چشم، هم چشمی کننده ، نظیر، شبیه ، هم چشمی، رقابت کردن .

rivalry

رقابت، همچشمی، هم آوری.

rive

شکافتن ، جدا کردن ، ترکیدن .

river

رودخانه .

riverbed

بستر رودخانه .

riverine

سواحل رودخانه ، رودخانه ای، رودمانند.

riverward

بطرف رودخانه .

rivet

پرچ کردن ، پر چین کردن ، بامیخ پرچ محکم کردن ، بهم میخ زدن ، محکم کردن .

riveter

پرچ کننده .

riviera

ناحیه ساحلی فرانسه و ایتالیا در اطراف مدیترانه .

rivulet

جویبار، جوی کوچک ، نهر کوچک .

rivulose

(گ . ش. ) دارای خطوط مارپیچی.

rixed radix

با مبنای ثابت.

roach

ماهی ریزقنات، سوسک حمام، کجوله ، تخته سنگ ، صخره .

road

بجاده ، راه ، معبر، طریق، خیابان ، راه آهن .

road hog

راننده متجاوز بحقوق سایر رانندگان درجاده .

road test

آزمایش آمادگی وسائط نقلیه ، برات مسافرت.

roadability

(درمورد اتومبیل) راهواری، قابل مسافرت در جاده ، جاده رو.

roadable

راهوار، جاده رو.

roadbed

زیر سازی راه ، کف جاده ، کف خیابان .

roadblock

وسیله انسداد جاده .

roadrunner

(ج. ش. ) مرغی شبیه فاخته تکزاس، کوکوسان .

roadside

کنار جاده .

roadstead

لنگر گاه طبیعی، کشتی گاه .

roadster

اسب سواری، مرکب، رهنورد.

roadway

سواره رو، وسط خیابان ، زمین جاده .

roadwork

تمرین عملی برای مسابقات مشت زنی و غیره .

roam

پرسه زدن ، تکاپو، گشتن ، سیر کردن ، گردیدن ، سرگردانی.

roamer

پوینده ، ولگرد.

roan

قزل، سرخ تیره ، زرپور، اسب قزل، تیماج.

roar

خروش، خروشیدن ، غرش کردن ، غریدن ، داد زدن ، داد کشیدن .

roarer

غرش کننده ، آدم پر سر وصدا.

roast

کباب کردن ، بریان کردن ، برشته شدن ، برشتن .

roaster

سرخ کننده .

rob

دستبرد زدن ، دزدیدن ، ربودن ، چاپیدن ، لخت کردن .

robber

دزد، راهزن ، غارتگر، چپاولگر، سارق.

robbery

دزدی، دستبرد، سرقت.

robe

ردا، لباس بلند و گشاد، جامه بلند زنانه ، پوشش، جامه دربر کردن .

robin

(ج. ش. ) سینه سرخ.

robin goodfellow

(در افسانه انگلیسی) روحخبیث، جن .

robin hood

(درافسانه های قرون وسطی) رابین هود یاغی جنگل نشین و جوانمرد انگلیسی، حامی ضعفا.

robin redbreast

(ج. ش. ) سینه سرخ اروپاپی و آمریکائی.

roble

(گ . ش. ) انواع درختان کاج.

robot

دستگاه خودکار، آدم مکانیکی.آدمک ، آدممصنوعی، آدم ماشینی، دستگاه خودکار.

robotization

ایجاد وسائل خود کار.

robotize

بصورت خود کار در آوردن .

robust

قوی هیکل، تنومند، ستبر، هیکل دار.

robustious

نیرومند، ستبر.

roc

(درشطرنج) رخ، سیمرغ.

rochet

جبه کتانی گشاد اسقفان و راهبان ، ردا یا عبا.

rock candy

نبات.

rock

تکان نوسانی دادن ، جنباندن ، نوسان کردن ، سنگ ، تخته سنگ یا صخره ، سنگ خاره ، صخره ، جنبش، تکان .

rock and roll

( roll'n'rock) رقص راک اندرول، رقص بحنبان و بچرخان .

rock bottom

کمترین و نازلترین قیمت، پائین ترین قسمت.

rock brake

(گ . ش. ) بسفایج معمولی.

rock garden

باغچه ایکه با سنگ تزئین شده .

rock oil

نفت.

rock pigeon

(ج. ش. ) کبوتر کوهی.

rockbound

خاربست، سنگ بست، احاطه شده با صخره .

rocker

چوب زیر گهواره ، روروک ، غلتانک ، قید، لاوک خاکشوئی، کفش یخ بازی، صندلی گهواره ای.

rocker arm

اهرم خود کار برای حرکت سوپاپ ماشین .

rocket

پرتابه ، موشک ، فشفشه ، راکت، با سرعت از جای جستن ، بطور عمودی از زمین بلندشدن ، موشک وار رفتن .

rocket propulsion

حرکت بجلو بوسیله موتور موشکی.

rocket ship

موشک یا پرتابه فضا پیما.

rocketeer

هدایت کننده پرتابه یا موشک ، دانشمند پرتابه شناس.

rocketry

فن پرتاب موشک .

rocking chair

صندلی گهواره ای، صندلی تاب، صندلی راحتی تکان خور.

rock'n'roll

(roll and rock) رقص راک اندرول، رقص بحنبان و بچرخان .

rockoon

پرتابه یا موشک کوچکی که بوسیله بالون درارتفاع زیاد منفجر شود.

rocky

پرصخره ، سنگلاخ، سخت، پرصلابت.

rococo

سبک هنری قرن میلادی، عجیب و غریب، منسوخ.

rod

میله .عصا، چوب، ترکه ، میل، میله ، قدرت، برق گیر، میله دار کردن .

rodent

جانور جونده (مثل موش).

rodenticide

دارو یا عامل کشنده جانوران جونده .

rodeo

بازارمال فروشان ، نمایش سوار کاری، سوار کاری کردن .

rodless

بی میله .

rodlike

میله مانند.

rodman

کمک نقشه بردار، کمک مساح(massaah).

rodomontade

( rhodomontade) گزاف گوئی، فریاد، لاف زنی.گزاف، بیهوده ، لاف زدن ، گزافه گوئی کردن .

roe

(ج. ش. ) گوزن کوچک ، گوزن ماده .

roebuck

(ج. ش. ) گوزن نر، شوکا.

roentgen

رونتگن ، واحد بین المللی تشعشع اشعه مجهول.

roentgen ray

(ray =X)اشعه مجهول.

roentgenize

بوسیله اشعه مجهول معالجه کردن .

roentgenogram

عکسی که توسط تابش اشعه مجهول درست شده است.

roentgenography

عکس برداری بوسیله تابش اشعه مجهول.

roentgenology

پرتوشناسی، شاخه ای از پرتو نگاری که با استفاده از اشعه مجهول امراض را معالجه میکند.

roentgenoscope

(=fluoroscope) دستگاه معاینه بوسیله اشعه مجهول.

roentgenoscopy

معاینه بوسیله اشعه مجهول.

rogation

(رومقدیم ) تصویب قانون بوسیله مراجعه بارائ عمومی، تقاضا، التماس.

rogue

آدم دغل، رند، ناقلا، بذله گو، هرس کردن ، از علف هرزه پاک کردن ، حیوان عظیم الجثه سرکش، اسب چموش، گول زدن ، رذالت و پستی نشان دادن .

roguery

رندی، بد ذاتی، ذغلی.

rogues gallery

گالری تصاویر جنایتکاران و مجرمین .

roguish

دغل وار، رندانه .

roil

آشفته کردن ، مخلوط کردن ، سرگردان شدن ، دنبال هم دویدن ، با جیغ و داد و بازیکردن .

roily

(درمورد مایع) پر از ذرات رسوبی.

roister

عیاشی و شب زنده داری کردن ، عیاش.

role

بخش، طومار، رل، وظیفه ، (بازی در تاثر) نقش.

roll

طومار، لوله ، توپ (پارچه و غیره )، صورت، ثبت، فهرست، پیچیدن ، چیز پیچیده ، چرخش، گردش، غلتک ، نورد، غلتاندن ، غلت دادن ، غل دادن ، غلتک زدن ، گردکردن ، بدوران انداختن ، غلتیدن ، غلت خوردن ، گشتن ، تراندن ، تردادن ، تلاطم داشتن .

roll back

عقب کشیدن ، قیمت جنسی یا کالائی را بسطح اولیه پائین آوردن ، عقب کشی، عمل تنزل دادن .

roll call

حاضر و غایب (نظ. ) شیپور جمع، حضور و غیاب، نامیدن ، افراد، حضور و غیاب سازمانی.

roll in

در حافظه پهن کردن .

roll out

از حافظه جمع کردن .از تختخواب بیرون آمدن ، گسترده شدن .

roll up

جمع کردن ، اندوختن ، چرخیدن .

rollback

عقب گرد.

roller

غلتک ، بام غلتان ، استوانه ، نورد.غلطک .

roller bearing

(مک . ) یاتاقانی که میله آن با چند غلتک دیگر بگردش آید.

roller coaster

راه آهن مرتفع و پیچ و خم دار تفریحگاه های کودکان و غیره .

roller skate

اسکتینگ ، کفش بلبرینگ دار، اسکیت کردن .

rollick

خوشی کردن ، جست و خیز کردن ، خوشی.

rolling mill

کارخانه تولید ورق آهن و فولاد، ماشین غلتک دار، کارخانه شیشه جام.

rolling pin

وردنه ، تیرک .

rolling stock

گردونه های ریل دار، ترن های روی خط آهن .

rollman

کارگر روی ماشین غلتک دار یا چرخنده .

rolltop desk

میز تحریر دارای رویه کشودار.

roly poly

آدم پست، آدم خپله ، چاق و چله .

roman

رومی، اهل روم، لاتین ، حروف رومی.

roman a clef

داستان واقعی که نام شخصیت های آن بطور ناشناس برده شده .

roman catholic

وابسته به کلیسای کاتولیک روم.

roman numeral

اعداد رومی.

romance

افسانه ، رمان ، کتاب رمان ، داستان عاشقانه ، بصورت تخیلی در آوردن .

romancer

رمان نویس.

romanesque

مشتق از زبان لاتین ، رومی، وابسته به تمدن رومی، از نژاد رومی، بسبک رومی.

romanian

زبان رومانی، اهل رومانی.

romanic

اهل روم، زبان رومی، متکلم بزبان رومی.

romanism

اصول عقاید کلیسای کاتولیک ، معتقدات کاتولیکی.

romanize

کاتولیک مسلک کردن .

romantic

تصوری، خیالی، واهی، غیر ممکن ، غریب.

romanticism

مکتب هنری رومانتیک .

romanticist

هنرمند رومانتیک .

romanticization

خیالبافی.

romanticize

بصورت خیالی درآوردن ، داستان خیالی نوشتن .

romany

کولی، زبان کولیها.

romish

رومی وار، کاتولیکی.

romp

با جیغ وداد بازی کردن ، سر وصدا.

romper

آدم پر سر و صدا و جیغ و داد کن ، رولباسی بچگانه .

romulus

(افسانه ) رمولوس برادر رموس نخستین پادشاه بنیاد گذار داستانی شهر روم.

rondeau

غزل تهلیل دار ده بیتی یا بیتی دو قافیه ای.

rondel

(rondelle) دایره ، جسم مدور، سنگهای قیمتی مدور زینتی.

rondelet

غزل تهلیل دار دو قافیه هفت بندی.

rondelle

(rondel) دایره ، جسم مدور، سنگهای قیمتی مدور زینتی.

rondure

گردی، چیز گرد، گوشتالوئی، چاقی، تپلی.

ronyon

آدم جرب دار.

rood

چلیپا، صلیب، مقیاس سطحی معادل یک چهارم جریب، مقیاس طولی که درانگلستان الی یارد است.

roof

پوشش، سقف، طاق، بام (م. ل. ) خانه ، مسکن ، طاق زدن ، سقف دار کردن .

roofed

سقف دار.

roofer

سقف ساز.

roofing

مصالح ساختن بام، سقف سازی، پوشش، بام.

roofless

بی سقف.

rook

(شطرنج) رخ، کلاغ سیاه ، کلاغ زاغی، کلاهبردار، کلاهبرداری کردن .

rookery

زادگاه زاغ ها و پرندگان مشابه ، جای شلوغ.

rookie

تازه کار.

room

اتاق، خانه ، جا، فضا، محل، موقع، مجال، مسکن گزیدن ، منزل دادن به ، وسیع تر کردن .

room mate

هم اتاق.

roomer

مستاجر، مسافر.

roomette

اتاقک یا کوپه یک نفری ترن .

roomful

جادار، بقدر یک اتاق پر.

rooming house

خانه دارای آپارتمان و اتاقهای مبله کرایه ای.

roomy

وسیع، جادار.

roorbach

(roorback)اتهامات کذب سیاسی، نشر اکاذیب.

roorback

(roorbach)اتهامات کذب سیاسی، نشر اکاذیب.

roost

نشیمنگاه پرنده ، لانه مرغ، جای شب بسر بردن ، شب بسر بردن ، بیتوته کردن ، منزل کرن .

rooster

(آمر. ) خروس، جوجه خروس، آدم ستیزه جو.

root

(گ . ش. ) ریشه ، بن ، اصل، (درجمع) اصول، بنیاد، بنیان ، پایه ، اساس، سرچشمه ، زمینه ، ریشه کن کردن ، داد زدن ، غریدن ، از عددی ریشه گرفتن ، ریشه دار کردن .ریشه .

root beer

مشروب شیرین معطر با ریشه گیاه .

root crop

(گ . ش. ) محصولات دارای ریشه های خوراکی (مثل هویج و شلغم و ترب و غیره ).

root graft

(گ . ش. ) پیوند ریشه ای.

root out

(up root)ریشه کن کردن .

root up

(out root)ریشه کن کردن .

rootage

ریشه بندی، مجموع ریشه ها.

rootlet

ریشه چه ، ریشه فرعی.

rootstock

(گ . ش. ) ساقه زیر زمینی، (مج. ) اصل، منبع.

rooty

ریشه ای، ریشه دار، شبیه ریشه .

rope

طناب، رسن ، ریسمان ، باطناب بستن ، بشکل طناب در آمدن .

ropedancer

بندباز، ریسمان باز، آکروبات بند باز.

roper

طناب باف، طنابدار.

ropery

طناب بافی، طناب بازی.

ropewalker

آکروبات طناب باز، بندباز.

ropeway

سیمنقاله ، طنابراه .

ropy

طنابی شکل.

rosaceous

(گ . ش. )از خانواده گل سرخ، شبیه گل سرخ.

rosarian

پرورش دهنده گل سرخ، اهل تسبیح.

rosary

تسبیح، ذکر با تسبیح، گلستان .

rose

(گ . ش. ) گل سرخ، رنگ گلی، سرخ کردن .

rose chafer

(ج. ش. ) سوسک علفخوار، سوسک تغذیه کننده از گل سرخ.

rose colored

گلی، گلگون .

rose fever

تب بهاره .

rose of jericho

(گ . ش. ) کف مریم.

rose of sharon

(گ . ش. ) بامیه شامی.

rose water

گلاب، لطافت، لطیف، احساساتی، گلاب زدن .

roseate

گلگون ، گلی، پر گل، بشاش، خوش بین .

rosebay

(گ . ش. ) خرزهره ، وردالحمار، سمالحمار.

rosefish

(ج. ش. ) ماهی بزرگ و خوراکی دریائی.

rosemary

(گ . ش. ) اکلیل کوهی، رزماری.

roseola

(طب) لکه های سرخبدن که نشانه سیفیلیس است، جوش های سرخ بدن ، بدل سرخک ، سرخجه .

rosery

باغچه گل سرخ، گلستان .

roset

رنگ نفاشی قرمز، رنگ گلی، گلدار.

rosette

گل لباس، گل نوار، گل کفش، گل و بوته ، گل کاغذی، گوشت قسمت پشت بازوی گاو، طوقی.

rosewood

(گ . ش. ) چوب بلسان بنفش، نوعی اقاقیای بلند.

rosicrucian

فرقه ای از مسیحیان قرن و اوائل قرن دارای عقاید فلسفی و مرموز وتصوف آمیز.

rosily

برنگ قرمز، بارضایت، باشادی.

rosin

(گ . ش. ) راتیانه ، کلوفون ، کلوفون زدن .

ross

پوست درخت، (مج. ) خاکروبه ، تفاله ، پوست کندن .

rostellum

(ج. ش. ) سنجاقک منقار کوچک ، منقار مکنده شپش.

roster

سیاهه نامه ها، سیاهه وظائف.صورت، فهرست، وارد صورت کردن .

rostral

وابسته به منبر یا کرسی خطابه ، منقاری، نوک دار، شاخک دار.

rostrum

منبر، کرسی خطابه ، منقار، پوزه ، تاج.

rosulate

(گ . ش. ) روی هم خوابیده ، دارای گلهای آویزان .

rosy

گلگون ، سرخ، لعل فام، خوشبو، گل پاشیده ، گلی کردن .

rot

پوسیدن ، ضایع شدن ، فاسد کردن .

rota

فهرست اسامی شاگردان یا سربازان ، دادگاه کاتولیکی.

rotameter

(rotometer) دستگاه مخصوص اندازه گیری جریان آب.

rotarian

عضو باشگاه روتاری.

rotary

گردنده ، چرخنده ، ماشین چرخنده .چرخشی، دوار.

rotary switch

گزینه چرخشی.

rotatable

قابل گردش، آیش دار.چرخش پذیر.

rotate

چرخیدن ، دوران کردن .محوری، چرخیدن ، برمحور خود گردیدن .

rotating

چرخشی، دوار.

rotating memory

حافظه چرخشی.

rotation

(rotational) چرخش، دوران ، گردش بدور.چرخش، دوران .

rotational

(rotation) چرخش، دوران ، گردش بدور.چرخشی، دورانی.

rotational delay

تاخیر چرخشی.

rotational speed

سرعت چرخش.

rotative

چرخنده ، گردنده .

rotatory

چرخشی، دوار، گردشی.

rote

صدای موج، عادت، کاری که از روی عادت بکنند، عادتا تکرار کردن .

rotiform

چرخی، بشکل چرخ.

rotisserie

مغازه خوراک پزی، چرخ دوار جهت کباب کردن مرغ.

rotogravure

تهیه گراور غلتکی، گراور سازی نوردی.

rotometer

(rotameter) دستگاه مخصوص اندازه گیری جریان آب.

rotonda

(rotunda)ساختمان مدور، ساختمان گنبددار.

rotor

قسمت گردنده ماشین ، بردار ثابت، چرخان .

rotten

پوسیده ، فاسد، خراب، زنگ زده ، روبفساد.

rotter

آدم نالایق، آدم بی عقل و بیشعور، آدم فاسد.

rotund

گوشتالو، خپله ، تپل، گلوله وار، پر آب و تاب.

rotunda

(rotonda) ساختمان مدور، ساختمان گنبددار.

rotundity

فربهی، چاق و تپلی بودن .

rouble

(=ruble) منات روسی، روبل.(ruble)روبل، واحد پول روسیه شوروی یعنی یک منات طلا.

roud off error

خطای گرد کردن .

roudelay

چهچهه ، رقص دایره وار (م. م. )، کروی شکل.

roue

آدم هرزه ، فاسد.

rouge

سرخاب، گرد زنگ آهن ، سرخاب مالیدن .

rough

زبر، خشن ، درشت، زمخت، ناهموار، ناهنجار، دست مالی کردن ، بهم زدن ، زمخت کردن .

rough and ready

خشن ، سریع العمل.

rough and tumble

بی نظم و ترتیب، بیقاعده ، شلم شوربا.

roughage

مواد خوراکی زبر (مثل سبوس یا دانه انار).

roughcast

اندوده به شن و آهک ، گل مالی شده ، اجمالا درست کردن ، ناقص، ناتمام، اندود شن و آهک .

roughdry

بدون صافکاری و اتو کشی خشک کردن ، اطو نشده .

roughen

زبر کردن ، خشن کردن یا شدن .

rougher

ناهموار کننده ، دنده دنده کننده ، دستگاه مخصوص ناصاف کردن اشیا.

roughhew

ناصاف بریدن ، درشت بریدن ، طرح کردن .

roughhouse

بازی های خرکی و پر سر و صدا بین ساکنان یک اطاق، بازی خرکی و پر سر وصدا کردن .

roughish

باخشونت.

roughneck

شخص خشن ، گردن کلفت.

roughrider

سوار کار ماهر اسبهای چموش و وحشی.

roughshod

دارای نعل پاشنه دار، دارای میخ مخصوص.

roulette

اسباب قمار چرخان ، رولت، بارولت قمار کردن .

roumanian

اهل کشور رومامی، زبان رومانی.

round

گرد، بی خرده ، نوبت، گردکردن ، بیخرده کردن .گرد(gerd) کردن ، کامل کردن ، تکمیل کردن ، دور زدن ، مدور، گردی، منحنی، دایره وار، عدد صحیح، مبلغ زیاد.

round about

(در سخن ) دور سر گرداندن مطلب، پر پیچ و خم.

round angle

زاویه درجه .

round down

گرد کردن کاهشی.

round off

گرد کردن ، گرد کردن برشی.

round robin

درخواست کتبی، انجام مسابقه بنوبت.با گردش نوبت.

round table

کنفرانس میز گرد.

round trip

سفر رفت و برگشت، سفردوسره .

round up

جمع آوری (کردن ) اشیا یا اشخاص پراکنده .گرد کردن افزایشی.

rounded

بصورت عدد صحیح، گرد شده ، شفاف شده ، تمام شده ، پر، تمام.

roundel

(roundle) هلال، صفحه کوچک و کروی شکل، دایره .

rounder

کسی که دور میزند، آدم بدنام، آلت استهزا.

roundhead

نماینده پارلمان انگلیس در دوره شارل اول و عضو فرقه مسیحیان کویکر.

roundhouse

(د. ن . ) اطاق عقبی، عرشه فوقانی کشتی.

rounding

گرد کردن .

rounding error

خطای گرد کردن .

roundish

مدور، گردنما.

roundle

(roundel)هلال، صفحه کوچک و کروی شکل، دایره .

roundlet

کمی گرد و دوار، صفحه گرد.

roundsman

کسی که گشت میزند، افسر پلیس گشتی.

roundworm

(ج. ش. ) انواع کرم های گرد، انگل روده .

roup

نوعی مرض طیور، گرفتگی صدا.

rouse

رم دادن ، از خواب بیدار شدن ، حرکت دادن ، بهم زدن ، بهیجان در آوردن ، میگساری، بیداری.

rouser

برانگیزنده ، دروغ شاخدار، دروغ خیلی بزرگ ، مایه حیرت.

roust

برانگیختن ، بهم زدن ، فرار دادن .

roustabout

کارگر اسکله یا بندر گاه ، عمله ولگرد.

rout

با پوزه کاویدن ، جمع، گروه ، بی نظمی و اغتشاش، بطور آشفته گریزاندن ، کاملا شکست دادن ، تار و مار کردن .

route

مسیر چیزیرا تعیین کردن ، خط سیر، جاده ، مسیر، راه ، جریان معمولی.مسیر، راه .

router

سالک ، راه پیما، دستگاه جاده صاف کن .

routh

(اسکاتلند) خیلی، وفور.

routine

روال، امر عادی.روزمره ، کار عادی، جریان عادی، عادت جاری.

routine library

کتابخانه روال ها.

routing

مسیرگزینی، مسیریابی.

routing indicator

نماینده ئ مسیرگزینی.

routinize

عادی یا روزمره کردن ، بجریان عادی انداختن .

rove

پرسه زدن ، آواره شدن ، راهزنی دریائی کردن ، گردش کردن ، ول گردیدن ، سرگردانی و بی هدفی.

rover

سیار، ولگرد خانه بدوش، دزد دریائی، عیار.

row

سطر، ردیف.پارو زدن ، راندن ، ردیف، رج، قطار، راسته ، صف، ردیف چند خانه ، ردیف کردن ، قرار دادن ، بخط کردن ، قیل و قال.

row binary

دودوئی سطری.

row binary card

کارت دودوئی سطری.

rowan

(rowen) (گ . ش. ) سمان کوهی.

rowanberry

(گ . ش. ) میوه سماق کوهی.

rowboat

قایق پاروئی.

rowdy

پر سر و صدا، خشن ، داد و بیداد کن ، سرکش، سر و صدا و آشوب کردن .

rowdyish

چموش، بدخلق.

rowdyism

چموشی، بدقلقی، ایجاد سر و صدا و آشوب.

rowel

چرخک ، چرخک مهمیز، مهمیز، حلقه دهانه اسب، هر چیزی شبیه مهمیز و سیخک ، مهمیز زدن .

rowen

(rowan) (گ . ش. ) سمان کوهی.

rowlock

ضامن پارو، آجرنما.

royal

سلطنتی، شاهانه ، ملوکانه ، همایونی، شاهوار، خسروانه .

royal blue

رنگ آبی مایل بارغوانی روشن .

royal palm

(گ . ش. ) نخل بلند جنوب فلوریدا و کوبا.

royal poinciana

(گ . ش. ) درخت گل طاووس(regia Delonix).

royal purple

رنگ ارغوانی مایل بقرمز سیر.

royalism

طرفداری از رژیم سلطنتی.

royalist

طرفدار سلطنت.

royalty

حق الامتیاز، حق التالیف، حق الاختراع، اعضای خانواده سلطنتی، مجلل، از خانواده سلطنتی.

rpg language

زبان آر پی جی.

rs flip flop

الاکلنگ آر اس.

rub

مالیدن ، سودن ، سائیدن ، پاک کردن ، اصطکاک پیدا کردن ، سائیده شدن .

rub a dub

دور دور، دام دام (صدای کوس یا طبل).

rub out

پاک کردن ، ساییدن .

rub out character

دخشه پاک کن .

rubber

رزین ، لاستیک ، کائوچو، لاستیکی، ابریشمی یا کاپوت، مالنده یاساینده .

rubber plant

(گ . ش. ) درخت کائوچو (elastica Ficus).

rubber stamp

مهر لاستیکی، با مهر لاستیکی مهر کردن ، تصدیق کردن .

rubberize

با لاستیک پوشاندن .

rubberneck

آدم فضول و خاله وارس، جهانگرد، فضولی کردن ، سیاحت کردن .

rubbery

لاستیک مانند، کائوچو مانند.

rubbish

بی ارزش، آشغال، زباله ، چیز پست و بی ارزش.

rubble

سنگ نتراشیده ، قلوه سنگ ، پاره آجر، خرده سنگ ، ویران کردن .

rubdown

مشت و مال دادن ، مالش سریع بدن (مثلا بعد از حمام )، مشت و مال.

rube

(آمر. - ز. ع. ) آدم دهاتی، ناشی.

rubefacient

(طب) قرمز کننده ، دوای محمر.

rubefaction

قرمز سازی، قرمزی پوست، حمرا.

rubella

(طب) روبلا، سرخجه ، داروی محمره ، قرمز کننده پوست.

rubeola

(طب) سرخک ، مرضی شبیه سرخک ، سرخجه .

rubicon

رودی در شمال ایتالیا، مرز، خط مرزی، حد معین .

rubicund

رنگ مایل به قرمز، سرخی، رخ رو، سرخ رنگ .

rubiginous

برنگ قرمز آجری.

rubious

قرمز یاقوتی.

ruble

(=rouble) منات روسی، روبل.(rouble)روبل، واحد پول روسیه شوروی یعنی یک منات طلا.

rubric

عنوان ، سرفصل، عنوانی که با حروف قرمز نوشته یا چاپ شده باشد، خط قرمز، روال.

rubricate

(ezrubrici)بخط قرمز نوشتن یا چاپ کردن ، قرمز نشان دادن ، دارای عنوان قرمز کردن ، تذهیب.

rubricize

(rubricate)بخط قرمز نوشتن یا چاپ کردن ، قرمز نشان دادن ، دارای عنوان قرمز کردن ، تذهیب.

ruby

یاقوت، یاقوت سرخ، لعل، رنگ یاقوتی.

ruche

(ruching) یقه باریک توری و حاشیه دار زنانه ، پارچه توری.

ruching

(ruche)یقه باریک توری و حاشیه دار زنانه ، پارچه توری.

ruck

(د. گ . ) توده ، کپه ، توده خرمن ، انبار حبوبات، جمعیت و ازدحام، چین و چروک وتاه ، پارچه یا کاغذ باطله ، خط، شیار، چمباتمه زدن ، توده کردن ، مردم عادی.

ruckus

(ز. ع. - د. گ . ) غوغا، آشوب، همهمه ، هیاهو.

ruction

(د. گ . ) همهمه ، سر و صدا، قیل و قال، داد.

rudder

(د. ن . ) سکان ، سکان هواپیما، وسیله هدایت یا خط سیر.

ruddle

گل اخری، گل اخری زدن به ، قرمز کردن .

ruddleman

چوپانی که گوسفندان خود را با گل اخری رنگ کرده .

ruddock

(ج. ش. ) مرغ سینه سرخ اروپائی، (م. م. ) پول طلا، لیره طلا.

ruddy

شنجرفی، قرمز رنگ ، گلگون ، گلچهره ، سرخ کردن .

rude

خشن ، زمخت، ناهموار، خام، گستاخ، جسور.

ruderal

روینده درمیان مواد پوسیده و فاسد.

rudesby

آدم بی تربیت، آدم پر سرو صدا.

rudiment

(درجمع) مقدمات، علوم مقدماتی، چیز بدوی، اولیه ، ابتدائی.

rudimentary

ناقص، اولیه ، بدوی، ابتدائی.

rue

پشیمان شدن ، افسوس خوردن ، دلسوزی کردن ، پشیمانی، ناگواری، غم، غصه ، ندامت.

rueful

اندوهناک ، سوگوار.

rufescent

حنائی رنگ .

ruff

(ruffe) یقه گرد و حلقوی چین دار مردان و زنان قرون و میلادی، غرور، تکبر، پرخاش، تاه کردن ، چروک کردن ، ناهموار کردن .

ruffe

(ruff) یقه گرد و حلقوی چین دار مردان و زنان قرون و میلادی، غرور، تکبر، پرخاش، تاه کردن ، چروک کردن ، ناهموار کردن .

ruffian

آدم بی شرف، لوطی، گردن کلفت، وحشی.

ruffianism

الواتی، چاقو کشی، وحشیگری.

ruffle

موجدار کردن ( مثل باد برآب)، بر هم زدن ، ناصاف کردن ، ناهموار کردن ، ژولیده کردن ، گره زدن ، برآشفتن ، تلاطم.

ruffous

( rufous) قرمز کم رنگ ، بور، خرمائی مایل بقرمز.

rufous

( ruffous) قرمز کم رنگ ، بور، خرمائی مایل بقرمز.

rug

قالیچه ، فرش کردن .

ruga

(زیست شناسی) پیچ و خم، چین و چروک ، تاب خوردگی.

rugal

پیچ و تابدار.

rugate

گوریده ، پیچ و تابدار.

rugby

رگبی (یکنوع توپ بازی).

rugged

ناهموار، زمخت، نیرومند، تنومند، بی تمدن ، سخت، شدید.

ruggedization

با دوام سازی، تحکیم.

ruggedize

(درمورد ماشین آلات) محکم و با دوام ساختن .

rugger

(rose rugosa، =rugby) (گ . ش. ) گیاهان گل سرخ.

rugose

(زیست شناسی) چین دار، بر چین و چروک ، دارای رکه .

rugosity

چروک خوردگی، چین چین ، چین و چروک .

rugulose

دارای چین های ظریف و کوچک .

ruin

نابودی، خرابی، خرابه ، ویرانه ، تباهی، خراب کردن ، فنا کردن ، فاسد کردن .

ruinate

ویران کردن ، خراب کردن ، منهدم کردن ، معدوم کردن .

ruination

ویرانی، خرابی، تباهی.

ruiner

خرابکار، ویرانگر.

ruinous

ویرانگر، ویران ، خراب، خراب کننده ، خانمان برانداز.

rule

قاعده ، دستور، حکم، بربست، قانون ، فرمانروائی، حکومت کردن ، اداره کردن ، حکم کردن ، گونیا.قاعده ، حکم، خط کش، حکم کردن ، حکومت کردن .

rule of thumb

حساب انگشت، حساب تخمینی و فرضی.

rule out

غیر محتمل شمردن ، ممنوع ساختن ، جلوگیری کردن .

ruleless

بی قاعده ، بی بربست.

ruler

فرمانروا، حکمران ، رئیس، سر، خط کش.

rulership

فرمانروائی.

ruling

تصمیم، حکم، حکمرانی، رایج، متصدی.حکم، تصمیم.

rum

عجیب و غریب، بد، عرق نیشکر، رم.

rum running

حمل مشروب قاچاق.

rumba

(rhumba) (درکوبا) رقص سیاهان ، رقص رومیا.

rumble

صدای ریز و سنگین درآوردن ، غریدن ، چیز پرسر و صدا، شکایت، چغلی، غرولند.

rumbler

پر سر وصدا، غرش کننده .

rumen

شکمبه ، سیرابی.

rumenal

( ruminal) شکمبه ای.

ruminal

( rumenal) شکمبه ای.

ruminant

جانور پستاندار نشخوار کننده ، (مج. ) فکور.

ruminate

نشخوار کردن ، اندیشه کردن ، دوباره جویدن .

rumination

نشخوار، اندیشناکی.

ruminative

نشخواری.

ruminator

نشخوار کننده .

rummage

جستجو، تحقیق، کاوش، بازرس کشتی، اغتشاش، آشفتگی، خاکروبه ، کاویدن ، زیر و رو کردن ، بهم زدن ، خوب گشتن .

rummage sale

حراج هدایای تقدیمی بکلیسا برای امور خیریه .

rummer

لیوان مشروب، جام باده .

rummy

عجیب، مست لایعقل، بازی ورق رامی.

rumor

( rumour)شایعه ، شایعه گفتن و یا پخش کردن .

rumormonger

هوچی، خبر کش، کسیکه شایعه میسازد.

rumour

( rumor) شایعه ، شایعه گفتن و یا پخش کردن .

rump

سرین ، کفل، صاغری، کفل انسان ، دنبه گوسفند.

rumple

مچاله کردن ، چروک دادن ، تاه و چین دادن .

rumpus

غوغا، هنگامه .

rumrunner

آدم یا قایق مخصوص حمل مشروبات قاچاق، قاچاقچی.

run

راندن ، رانش، دایر بودن ، اداره کردن .دویدن ، پیمودن ، پخش شدن ، جاری شدن ، دوام یافتن ، ادامه دادن ، اداره کردن ، نشان دادن ، ردیف، سلسله ، ترتیب، محوطه ، سفر و گردش، ردپا، حدود، مسیر، امتداد.

run away

گریزان ، فراری، گریختن ، شخص فراری.

run down

تاآخرین نفس دنبال کردن ، مندرس، کهنه .

run of the mill

برجسته نبودن در جنس، متوسط، عادی.

run of the mine

بی درجه ، بی رتبه .

run off

زائده ، وازده ، آشغال، زهاب، آب زه کشی.

run on

ادامه دادن ، بتفصیل بیان کردن ، بدون وقفه .

run out

باخر رسیدن ، خسته شدن ، مردود شدن .

run over

لبریز شدن ، مرور کردن ، زیر گرفتن .

run through

بسرعت خرج و تلف کردن ، خلاصه کردن .

run time

حین رانش.

run time error

خطای حین رانش.

run up

بسرعت خرج و تلف کردن ، شلیک کردن ، رسیدن .

runabout

آواره ، سرگردان ، اتومبیل سبک .

runagate

( renegade)مرتد، از دین برگشته .

runcinate

(گ . ش. ) مضرس، دارای دندانه های اره مانند.

rundle

پله نردبان ، استوانه گردنده ، گوی، نهال.

rundlet

( runlet) بشکه کوچک ، واحد گنجایش مایعات قدیمی.

rune

نشان مرموز، سخن مرموز، طلسم، (ک . ) سخن .

rung

اسپوک ، میله چرخ فرمان ، پله نردبان ، پله ، مرحله .

runic

رمزی، طلسمی.

runless

بدون برد در دور مسابقه .

runlet

( rundlet) بشکه کوچک ، واحد گنجایش مایعات قدیمی.

runnel

جوی، آب رو، نهر کوچک .

runner

ریشه هوائی، دونده ، گردنده ، گشتی، افسر پلیس، فروشنده سیار، ولگرد، متصدی، ماشین چی، اداره کننده شغلی.

runner up

دومین نفر یا تیم برنده مسابقه .

running

دونده ، مناسب برای مسابقه دو، جاری، مداوم.

running board

تخته رکاب اتومبیل.

running gear

قسمت حرکت کننده ماشین (چون لوکوموتیو).

running stitch

کوک کوچک زیر و روی پارچه .

running time

زمان رانش.

running title

عنوان کوچک هر یک از صفحات کتاب.

runny

متمایل بدویدن ، دونده .

runt

(ج. ش. ) کبوتر خانگی درشت، کوتوله ، گاو ماده کوچک .

runty

پست، کوچک ، حقیر، ناچیز.

runway

باند فرودگاه ، مجرا، راهرو، ردپا.

rupee

روپیه ، واحد پول نقره هندوستان .

rupiah

واحد پول اندونزی.

rupicoline

(rupicolous)شبیه خروس کوهی، سنگ زی، صخره زی.

rupicolous

(rupicoline) شبیه خروس کوهی، سنگ زی، صخره زی.

rupture

گسیختگی، قطع، سکستگی، جدائی، گسیختن ، جدا کردن ، ترکیدن ، قطع کردن ، پارگی، گسستن ، گسستگی.

rural

روستائی، رعیتی.

ruralism

روستامنشی، روستاگرائی.

ruralist

روستائی، روستا گرای.

rurality

زندگی روستائی.

ruralization

ایجاد زندگی روستائی.

ruralize

روستائی شدن ، ده نشینی کردن .

rurban

وابسته بناحیه مسکونی مزروعی.

ruse

حیله ، نیرنک ، مکر، خدعه .

rush

(گ . ش. ) نی بوریا، بوریا، انواع گیاهان خانواده سمار، یک پر کاه ، جزئی، حمله ، یورش، حرکت شدید، ازدحام مردم، جوی، جویبار، هجوم بردن ، برسر چیزی پریدن ، کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن .

rushee

دانشجوی داوطلب شرکت در شبانه روزی پسرانه و دخترانه .

rusher

حمله کننده .

rushy

بوریائی، پرحمله .

rusk

نان برشته تخممرغ دار، نوعی بیسکویت.

russ

(russian)روسی، اهل روسیه .

russet

حنائی، خرمائی، روستائی، ضخیم، زبر.

russeting

( russetting) سیب قرمز زمستانی، روستائی، ضخیم، زبر.

russetting

( russeting)سیب قرمز زمستانی، روستائی، ضخیم، زبر.

russian

(russ) روسی، اهل روسیه .روسی، زبان روسی، اهل روسیه .

russian olive

(گ . ش. ) درخت سنجد (angustifolia Elaeagnus).

russianize

روسی کردن .

russification

روسی سازی.

russify

روسی شدن ، دارای عقاید و تمایلات روسی کردن .

rust

زنگ ، زنگار، زنگ زدن .

rust proof

پادزنگ ، ضد زنگ ، غیر قابل زنگ زدن .

rustic

روستائی، مربوط به دهکده ، دهاتی، مسخره .

rusticate

ساکن ده شدن ، با اخراج تنبیه کردن .

rustication

دهاتی سازی، اخراج.

rusticity

روستامنشی، سادگی.

rustle

صدای برگ خشک ، خش خش کردن ، صدا کردن ، صدا در آوردن از، صدای برگ خشک ایجادکردن .

rustler

دارای صدای خش خش.

rusty

زنگ زده ، فرسوده ، عبوس، ترشرو.

rut

مستی، شور، شهوت، فحلی، گشن آمدن ، گرمی، مست شهوت شدن ، شور پیدا کردن ، فحل شدن ، رد جاده ، اثر، خط شیار، عادت، روش، شیار دار کردن ، خط انداختن .

rutabaga

(گ . ش. ) نوعی کلم.

ruth

رحم، شفقت، دلسوزی، تاسف، (باحرف بزرگ )اسم خاص مونث.

ruthful

اندوهگین ، پر ترحم.

ruthless

بیباک ، ظالم.

ruttish

شهوانی، وحشی، پوسیده .

rutty

پر چاله چوله ، شهوانی، هوسران .

rye

(گ . ش. ) چاودار، گندم سیاه ، مرد کولی.

S

s

نوزدهمین حرف الفبای انگ لیسی.

s `words` ( `en` , `fa` ) man

شمشیر زن ، شمشیر باز.

s `words` ( `en` , `fa` ) manship

شمشیر بازی.

sabbatarian

( sabbatarianism) مسیحی معتقد به تعطیل کار وعبادت در یکشنبه ها.

sabbatarianism

( sabbatarian)اعتقاد به تعطیل کار وعبادت در یکشنبه ها.

sabbath

شنبه ، یکشنبه .

sabbatical year

مرخصی هر هفت سال یکبار.

saber

(sabr) شمشیر بلند نظامی، باشمشیر زدن ، باشمشیر کشتن .

saber rattling

قدرت نمائی، نمایش نیروی نظامی.

saber toothed

تیزدندان ، دندان شمشیری.

sabin

واحد جذب صوت معادل قوه جذب در یک فوت مربع.

sable

( ج. ش. ) سمور، رنگ سیاه ، لباس سیاه ، مشکی.

sabot

کفش چوبی روستائیان اروپا.

sabotage

خرابکاری عمدی، کارشکنی وخراب کاری، خرابکاری کردن .

saboteur

خرابکار.

sabra

اسرائیلی بومی فلسطین .

sabre

(saber)شمشیر بلند نظامی، باشمشیر زدن ، باشمشیر کشتن .

sabulous

ماسه ای، شن زار، ریگ زار، ماسه دار، دارای شن ریزه .

sac

( تش. - ج. ش. ) کیسه ، عضو کیسه مانند جانور.

saccate

( saclike) کیسه مانند.

saccharic

ساخارین دار، مرکب از ساخارین .

saccharification

تبدیل به قند، قند سازی.

saccharify

تبدیل به قند کردن .

saccharin

( ش. ) ساخارین .

saccharine

( ش. ) شکری، شیرین ، قندی، محتوی قند.

saccharinity

حالت قندی، شیرینی.

saccharometer

قند سنج.

saccular

کیسه ای.

sacculation

تشکیل کیسه .

sacerdotal

کشیشی، وابسته به کشیشان ، درخور کشیشان .

sacerdotalism

کشیش مابی، آخوندبازی.

sachet

عنبرچه ، بالشتک یا کیسه کوچکی که درآن عطر خوشبو میریزند ودر لباس می گذارند.

sack

کیسه ، گونی، جوال، پیراهن گشاد و کوتاه ، شراب سفید پر الکل وتلخ، یغما، غارتگری، بیغما بردن ، اخراج کردن یا شدن ، درکیسه ریختن .

sack coat

ژاکت یا کت دارای یک یا دو ردیف دگمه .

sack race

مسابقه دو درحالیکه پای مسابقه دهنده در کیسه پیچیده .

sackbut

(=trombone)( مو. ) شیپور قدیمی، ترومبون ، چنگ .

sackcloth

پارچه کیسه دوزی، کرباس، پارچه گونی.

sacker

غارتگر، یغماگر، کیسه پرکن ، کیسه ساز.

sackful

بقدر یک گونی.

sacking

گونی، چتائی، درحال یورش وچپاول.

saclike

(saccate) کیسه مانند.

sacrament

رسم دینی، آئین دینی، تقدیس کردن ، نشانه ، سوگند.

sacramental

وابسته به مراسم مذهبی.

sacramentalism

اعتقاد به پیروی از مراسم دینی جهت رستگاری.

sacred

مقدس، روحانی، خاص، موقوف، وقف شده .

sacred cow

شخص مصون از انتقاد، گاو مقدس.

sacrifice

قربانی، قربانی برای شفاعت، فداکاری، قربانی دادن ، فداکاری کردن ، قربانی کردن جانبازی.

sacrificial

مستلزم فداکاری، فداکارانه ، وابسته به قربانی.

sacrilege

توهین به مقدسات، سرقت اشیائ مقدسه ، تجاوز بمقدسات.

sacrilegious

موهن بمقدسات، مربوط به بیحرمتی به شعائر مذهبی.

sacristan

متصدی حفاظت ظروف مقدسه کلیسا.

sacristy

محل نگاهداری ظروف مقدسه کلیسا.

sacriticer

فداکار، قربانی کننده .

sacroiliac

( تش. ) خاصره ای خاجی.

sacrosanct

مقدس، قدوس، منزه .

sacrosanctity

تقدس، پاکدامنی، قدوسیت.

sacrum

استخوان خاجی، عظم عجز (zajo e mza).

sad

غمگین ، اندوگین ، غمناک ، نژند، محزون ، اندوهناک ، دلتنگ ، افسرده وملول.

sad sack

آدم خوش نیت ولی احمق وبی عرضه .

sadden

غمگین کردن ، افسرده شدن .

saddle

زین ، پالان زدن ، سواری کردن ، تحمیل کردن ، زین کردن .

saddle horse

اسب سواری.

saddle leather

چرم زین سازی.

saddlebang

خورجین .

saddlebow

کوهه زین ، قاچ زین ، قاش زین ، قرپوس.

saddlecloth

عرق گیر اسب، نمد زیر زین .

saddler

زین ساز، سراج، اسب سواری.

saddlery

سراجی.

saddletree

( گ . ش) لاله درختی، بدنه چوبی زین .

sadducean

صدوقی، زندیقی.

sadducee

صدوقی.

sadiron

اتوی سنگین ، اتوی دارای دو نوک تیز ودسته متحرک .

sadism

نوعی انحراف جنسی که شخص در اثر آن از آزار دادن لذت میبرد، بیرحمی.

sadist

( sadistic) سادیست، کسیکه از زجر دیگران لذت میبرد.

sadistic

( sadist) سادیست، کسیکه از زجر دیگران لذت میبرد.

sadomasochism

لذت جنسی بوسیله شکنجه نفس خود یا دیگری.

safari

سفری، سیاحت اکتشافی در آفریقا، سیاحت کردن .

safe

امن ، بی خطر، گاوصندوق.ایمن ، سالم، بی خطر، صحیح، اطمینان بخش، صدمه نخورده ، امن ، محفوظ، گاو صندوق.

safe conduct

خط امان ، امان نامه ، امان دادن ، رخصت عبور.

safe deposit

گاوصندوق، صندوق آهن مخصوص امانت اشیائ گرانبها.

safecracker

دزد صندوق باز کن .

safeguard

تامین کردن ، امن نگهداشتن .حفاظ، پناه ، حفظ کردن و از (خطر)، حراست کردن .

safekeeping

حفاظت، حفظ چیزی از خطر وغیره ، امانت.

safelight

چراغ تاریکخانه عکاسی.

safety

ایمنی، بی خطری.ایمنی، سلامت، امنیت، محفوظیت.

safety belt

کمربند ایمنی.

safety glass

( درجمع ) عینک ایمنی، شیشه ایمنی، شیشه بی خطر اتومبیل، شیشه نشکن .

safety hazard

مخاطره ایمنی.

safety lamp

چراغ بی خطر معدن ذغال سنگ ، فانوس.

safety lock

قفل بی خطر مخصوص حفظ محلی از خطر دستبرد، ضامن اسلحه .

safety match

کبریت بی خطر.

safety razor

تیغ خود تراش.

safety valve

دریچه اطمینان .

safety zone

( island sagfety) بلندی وسط خیابان مخصوص عابرین .

safflower

(گ . ش. ) کافشه ، کافیشه ، گاجره ، گل رنگ .

saffron

( گ . ش. ) زعفران ، زعفرانی، زعفرانی کردن ، زعفران زدن به .

sag

خم شدن ، فرو نشستن ، از وسط خم شدن ، آویزان شدن ، صعیف شدن ، شکم دادن .

saga

حماسه ، حماسه اسکاندویناوی.

sagacious

دانا، زیرک ، عاقل، باهوش، بافراست، هوشمند.

sagacity

هوشمندی، فراست، هوش، دانائی، عقل، زیرکی، ذکاوت.

sage

عاقل، دانا، بصیر، بافراست، حکیم.

sagebrush

(گ . ش. ) درمنه ، برنجاسف.

sageness

(wisdom) عقل، معرفت، دانائی.

sagfety island

(onez =safety) بلندی وسط خیابان مخصوص عابرین .

sagittal

سهمی، پیکانی، شبیه سهم یا تیر وکمان ، ( تش. ) وابسته به درز سهمی جمجمه .

sagittarius

کماندار، تیرانداز، ( نج) صورت فلکی قوس.

sagittate

شبیه تیر، سهمی.

sago

درخت نخل ساگو، شیرینی که با نشاسته ساگو تهیه شود، پنیر خرما.

sago palm

( گ . ش. ) نخل ساگو.

sahib

( درهند)آقا ( درخطاب به خارجی ها).

said

( ماضی واسم مفعول فعل say )، گفته شده ، مذکور، بیان شده ، گفت.

sail

بادبان ، شراع کشتی بادی، هر وسیله ای که با باد بحرکت درآید، باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن ، با ناز وعشوه حرکت کردن .

sailboat

قایق بادبانی، کشتی بادبانی، کشتی بادی.

sailcloth

پارچه بادبانی، پارچه شراعی، بادبان .

sailer

( sailor) دریا نورد، ملوان ، قایق بادبانی، ملاح، ناوی.

sailfish

( ج. ش. ) انواع شمشیرماهیان دندان دار.

sailing

کشتیرانی، پارچه بادبانی، سفر دریائی.

sailor

( sailer) دریا نورد، ملوان ، قایق بادبانی، ملاح، ناوی.ملوان ، ناوی.

sailplane

هواپیمای بی موتور.

sain

( د. گ . - م. م. ) تقدیس کردن ، علامت صلیب روی بدن یا سینه کشیدن ، برکت دادن .

sainfoin

( sanfoin) ( گ . ش. ) اسپرس.

saint

مقدس، ' اولیائ '، آدم پرهیز کار، عنوان روحانیون مثل ' حضرت ' که در اول اسمآنها میاید ومخفف آن st است، جزو مقدسین واولیائ محسوب داشتن ، مقدس شمردن .

saint bernard

سگ راهنمای کوهستان ، نوعی سگ بزرگ .

saintdom

قدوسیت، حضرت.

sainted

تقدیس شده .

sainthood

تقدس، حضرت، قدوسیت.

saintship

قدوسیت، حضرت.

sake

منظور، دلیل، خاطر، جهت، برای، بمنظور.

saker

( ج. ش. ) شاهین اروپائی.

sal

( ش. ) نمک .

salaam

سلام، سلام کردن .

salability

قابلیت فروش.

salable

( saleable) قابل فروش، فروختنی، قابل خرید، معامله ای.

salacious

شهوتران ، شهوانی، شهوت پرست، هرزه .

salad

سالاد.

salad days

ایام جوانی وبی تجربگی.

salad dressing

چاشنی وادویه مخصوص سالاد.

salade

( sallet) کلاه خود سبک قرن بدون زره صورت.

salamander

( ج. ش. ) سمندر، یکجور سوسمار یا مارمولک .

salamandrine

مارمولک وار، سمندری.

salami

سوسیک نمک زده ، گوشت خوک ویا گوشت گاو خشک شده .

salaried

حقوق بگیر، کارمند حقوق بگیر، دارای حقوق.

salary

حقوق، شهریه ، مواجب، حقوق دادن .

sale

فروش، بازار فروش، قابل فروش حراج.فروش، حراج.

saleable

( salable) قابل فروش، فروختنی، قابل خرید، معامله ای.

saleb

( salep) (گ . ش. ) سحلب، ثعلب.

saleint

بیرون آمده ، درحال جست وخیز ( تصویر شده )، برجسته ، چشمگیر، بیرون زده .

saleintiant

بیرون آمده ، درحال جست وخیز ( تصویر شده )، برجسته ، چشمگیر، بیرون زده .

salep

( saleb) (گ . ش. ) سحلب، ثعلب.

sales

فروش، مربوط به فروش.فروشی، برای فروش، حراجی، جنس فروشی، فروش.

sales accounting

حسابداری فروش.

sales analysis

تحلیل فروش.

sales check

صورت فروش.

sales man

فروشنده ، ویزیتور، فروشنده سیار.

sales promotion

تبلیغ فروش.

sales register

(register =cash) صندوق پول یا ماشین دخل مغازه .

sales talk

مذاکره وبازار گرمی برای فروش.

sales tax

مالیات بر فروش کالا.

salesclerk

فروشنده مغازه .

salesman

فروشنده .

salesman ship

فروشندگی، هنر فروشندگی.

salesroom

محل فروش، فروشگاه .

saleswoman

بانوی فروشنده .

salic law

( law salique) محرومیت اولاد اناث از توارث تاج وتخت.

salience

( saliency) برجستگی، چابکی درجست وخیز، جلو آمدگی، برتری، نکته برجسته ، موضوع برجسته .

saliency

( salience) برجستگی، چابکی درجست وخیز، جلو آمدگی، برتری، نکته برجسته ، موضوع برجسته .

salify

تبدیل به نمک کردن ، نمک زدن .

salimeter

نمک سنج.

salina

باتلاق نمکزار، دریاچه نمک .

saline

محلول نمک ، درجه شوری، نمک دار، نمکین ، شور.

salinity

شوری.

salique law

( law salic) محرومیت اولاد اناث از توارث تاج وتخت.

salis bury steak

خوراک گوشت گاو مخلوط با تخم مرغ وشیر.

saliva

بزاق، آب دهان .

salivary

بزاقی.

salivate

بزاق ترشح کردن ، بزاق ایجاد کردن ، خدو آوردن .

salivation

بزاق آوری، ایجاد بزاق، خدو آوری.

salk vaccine

واکسن پولیو.

sallet

(salade) کلاه خود سبک قرن بدون زره صورت.

sallow

درخت بید، رنگ خاکستری مایل به زرد وسبز، زرد رنگ ( مثل مریض )، زردرنگ کردن .

sallowish

رنگ پریده .

sally

یورش، حمله ، حرکت سریع، شلیک ، یورش آوردن ، شلیک کردن ، حمله ورشدن ، جواب سریعو زیرکانه .

sally port

دروازه بزرگ قلعه ، درب ورودی بزرگ ، دریچه .

salmagundi

سالاد پیاز داغ وتخم مرغ وماهی، چاشنی، چیز درهم وبرهم.

salmon

(ج. ش. ) ماهی آزاد، قزل آلا.

salmonberry

(گ . ش. ) تمشک سرخ خوراکی.

salon

( saloon) تالار، سالن زیبائی، رستوران ، مشروبفروشی.

saloon

( salon) تالار، سالن زیبائی، رستوران ، مشروبفروشی.

saloop

( salop) (گ . ش. ) ثعلب، سحلب.

salop

( saloop) (گ . ش. ) ثعلب، سحلب.

salp

( salpa) (ج. ش. ) جنسی از جانوران گرمسیری زجاجی و خمره ای شکل اقیانوسی.

salpa

( salp) (ج. ش. ) جنسی از جانوران گرمسیری زجاجی و خمره ای شکل اقیانوسی.

salt

نمک طعام، نمک میوه ، نمک های طبی، نمکدان (saltshaker)، نمکزار(marsh salt)، نمک زده ن به ، نمک پاشیدن ، شور کردن .

salt away

(down salt)(گوشت وغیره را)نمک سود کردن ، نمک زدن به (برای حفظ گوشت وغیره )، اندوختن .

salt down

(away salt)(گوشت وغیره را)نمک سود کردن ، نمک زدن به (برای حفظ گوشت وغیره )، اندوختن .

salt grass

( گ . ش. ) علف شوره زار.

salt lick

سنگ نمک .

salt marsh

باتلاق نمکزار، نمکزار.

salt peter

شوره قلمی، نیترات پتاسیم، شوره برگ تنباکو.

saltant

جست وخیزی، رقصی.

saltation

جست وخیز، رقص، جنبش ناگهانی، جهش ناگهانی، جهش خون شریان ، پیشروی بتدریج.

saltatorial

( saltatory) رقصی، جست وخیزی، افتان وخیزان .

saltatory

( saltatorial) رقصی، جست وخیزی، افتان وخیزان .

saltbush

(گ . ش. ) خانواده گیاهان قازایاغی، اسفناجیان .

saltcellar

نمکدان .

salter

نمک فروشی، استخراج کننده نمک ، نمک زن .

saltern

کارخانه یا معدن استخراج نمک .

saltine

نان بیسکویت نمکدار.

saltshaker

نمکدان ، میکروفون .

saltwater

آب نمک ، زیست کننده در آب شور.

saltworks

محل استخراج نمک .

salty

نمکین ، شور.

salubrious

سازگار، گوارا، سالم، صحت بخش، سودمند.

salubrity

سازگاری، گوارائی، مفید بودن .

saluke

(ج. ش. ) سگ شکاری بوئی، تازی بوئی.

salutary

سالم ومغذی، سلامت بخش، سودمند، درودی.

salutation

سلام، درود، تهنیت، تعارف، سلام اول نامه .

salutatorian

دانشجوی ایراد کننده نطق افتتاحیه جشن فارغ التحصیلی.

salutatory

درودی، تهنیتی.

salute

سلام، احترام نظامی، سرلام کردن ، سلام دادن ، تهنیت گفتن ، درود.

saluter

سلام دهنده یاکننده .

salutiferous

تهنیت آمیز.

salvable

اندوختنی، نجات یافتنی.

salvage

نجات مال یا جان کسی، نجارت کسی از خطر، از خطر نابودی نجات دادن ، مصرف مجددآشغال وزائد هر چیز.

salvage value

ارزش بازیافتنی.

salvageable

قابل نجات.

salvager

خریدار اسقاط.

salvation

رستگاری، نجات، رهائی، سبب نجات.

salvation army

تشکیلات مسیحیان که هدفش تبلیغ دینی وکمک بفقرا است.

salvationism

اعتقاد بلزوم رستگاری از گناه .

salve

ضماد، مرهم، مرهم تسکین دهنده ، ( مج. ) داروی تسکین دهنده ، ضماد گذاشتن ، تسکین دادن .

salver

سینی، سینی پایه دار، شیشه ای، شفا دهنده ، مرهم گذار، التیام دهنده .

salver shaped

( salverform) (ج. ش. ) لوله ای شکل، خمره ای شکل.

salverform

( shaped salver) (ج. ش. ) لوله ای شکل، خمره ای شکل.

salvia

(گ . ش. ) سلوی، مریم گلی، مریمی.

salvo

شلیک توپ برای ادای احترام، توپ سلام، اظهاراحساسات شدید، شلیک کردن .

salvolatile

محلول معطر آب آمونیاک والکل.

samaria

سامریه در فلسطین قدیم، ( ش. ) پودر زرد کمرنگی بفرمول O3 sm2.

samaritan

سامری، سامره فلسطین ، نیکوکار.

samba

رقص برزیلی سامبا.

sambar

( sambur) ( ج. ش. ) گوزن یال دار بزرگ آسیا.

sambur

( sambar) ( ج. ش. ) گوزن یال دار بزرگ آسیا.

same

یکسان ، یکنواخت، همان چیز، همان ، همان کار، همان جور، بهمان اندازه .

samite

پارچه زربفت ابریشمی سنگین ، پارچه زری، جامه زربفت.

samoan

وابسته به یا اهل جزیره ساموا واقع در پلینزی.

samovar

( روسی است ) سماور.

sampan

قایق سقف حصیری وبادبانی.

samphire

( گ . ش. ) رازیانه آبی، کاکله .

sample

نمونه ، نمونه برداشتن ، نمونه گرفتن .نمونه ، مسطوره ، الگو، آزمون ، واحد نمونه ، نمونه گرفتن ، نمونه نشان دادن ، خوردن .

sampler

نمونه بردار.

samplery

نمونه برداری، نمونه گیری.

sampling

نمونه گیری، نمونه برداری، مزه کردن .نمونه برداری، نمونه گیری.

sampling rate

نرخ نمونه برداری.

samson

( م. ل. ) خورشیدی، اهل خورشید، سامسون ، اسم خاص مذکور، قاضی قدیم اسرائیل.

samsonian

سامسون وار، پهلوان وار.

sanatarium

آسایشگاه ، بیمارستان مسلولین .(sanitorium، sanatorium)آسایشگاه ، بیمارستان مسلولین .

sanative

( sanatory) شفادهنده ، علاج کننده بهبودی دهنده .

sanatorium

( sanitarium) آسایشگاه .(sanitorium، =sanatarium) آسایشگاه ، بیمارستان مسلولین .

sanatory

( sanative) شفادهنده ، علاج کننده بهبودی دهنده .

sanbar

دیوار شنی ساحلی، کران ماسه .

sancify

تقدیس کردن ، برای امر مقدسی تخصیص دادن ، تطهیر کردن ، پاک کردن ، مقدس شمردن .

sanctification

تقدیس، تطهیر.

sanctifier

تقدیس کننده .

sanctimonious

مقدس نما، مقدس.

sanctimony

مقدس نمائی، تقدس.

sanction

فرمان ، فتوای کلیسائی، سوگند، تصویب، جواز، تائید رسمی، دارای مجوز قانونیدانستن ، ضمانت اجرائی معین کردن ، ضمانت اجرائی قانون .

sanctity

تقدس، پرهیز کاری، حرمت، علو مقام.

sanctorum

(sanctum) قدس الاقداس (holies of holy the).

sanctuary

جایگاه مقدس، حرم مطهر، بستگاه ، مخفیگاه ، پناهگاه ، تحصین ، حق بست نشینی.

sanctum

خلوتگاه ، خلوت، حریم، قدس، جایگاه مقدس.(sanctorum) قدس الاقداس (holies of holy the).

sand

ماسه ، شن ، ریگ ، شن کرانه دریا، شن پاشیدن ، سنباده زدن ، شن مال یا ریگمال کردن .

sand blind

دارای چشم تار.

sand grouse

باقرقره شن زار.

sand paper

کاغذ سنباده ، کاغذ سنباده زدن به .

sand pile

توده ماسه ، توده شن .

sand table

میز مخصوص شن بازی بچه ها.

sand trap

فرورفتگی مصنوعی شن در میدان گلف.

sandal

کفش بی رویه ، صندل، سرپائی، کفش راحتی، درخت صندل، صندل پوشیدن .

sandalwood

(گ . ش. ) چوب محکم وسخت صندل سفید.

sandbag

کیسه شن ، گونی پر از شن ، ( با کیسه سن ) ایجاد استحکامات دفاعی کردن .

sandbagger

کسیکه کیسه شن بکار برد، دزد سرگردنه .

sandbank

کرانه ماسه ، ساحل شنی.

sandblast

شن شوئی، باپاشیدن ماسه ( بهمراه باد فشار قوی ) پاک کردن .

sander

شن زن ، اسباب شن زنی، چرخ سنباده .

sandglass

ساعت ریگی.

sanding machine

ماشین سنباده زنی وصیقل کاری.

sandpiper

(ج. ش. ) یلوه ، نوعی مارماهی کوچک .

sandstone

سنگ ماسه ، سنگ ریگی، سنگ سیاه ، ماسه سنگ .

sandstorm

ماسه باد، طوفان شن .

sandwich

ساندویچ درست کردن ، ساندویچ، در تنگنا قرار دادن .

sandy

ماسه ای، شنی.

sane

دارای عقل سلیم، عاقل، سالم، معقول، معتدل.

sanfoin

( sainfoin) ( گ . ش. ) اسپرس.

sang

( فرانسه ) خون .

sanguinary

خونی، دموی، امیدوار.

sanguine

خونی، دموی، سرخ، قرمز، برنگ خون .

sanguineous

خون مانند، قرمز، خونی، دموی، امیدوار.

sanguinity

دموی بودن ، (م. م. ) هم خونی، قرابت نسبی، برنگ خون .

sanguinolent

محتوی خون .

sanguinopurulent

چرک وخونی، چرک وخون دار.

sanies

چرک وخون ، خونابه ، زرد آب.

sanious

خونابه دار.

sanitarian

بهداشتی، کارشناس بهداشتی، جانبدار بهداشت همگانی.

sanitarium

(=sanatorium) آسایشگاه .

sanitary

بهداشتی.

sanitary napkin

نوار بهداشتی، دستمال کاغذ ضد عفونی مخصوص قاعدگی زنان .

sanitate

صحی کردن ، دارای لوازم بهداشتی کردن .

sanitation

مراعات اصول بهداشت، بهسازی، سیستم تخلیه فاضل آب.

sanitize

مطابق اصول بهداشت کردن ، از روی اصول بهداشتی عمل کردن .

sanitorium

(sanatarium، sanatorium)آسایشگاه ، بیمارستان مسلولین .

sank

( زمان ماضی فعل sink) غرق شد، فرو رفت.

sans

( ک . ) بدون ، محروم از، فاقد.

sanscrit

( sanskrit) سانسکریت، سانسکریتی.

sansculotte

انقلابی افراطی.

sansculottism

پیروی از اصول انقلاب افراطی.

sanskrit

(sanscrit) سانسکریت، سانسکریتی.

santa klaus

( santaclaus) بابانوئل.

santaclaus

(klaus =santa) بابانوئل.

sap

شیره ، شیره گیاهی، عصاره ، خون ، شیره کشیده از، ضعیف کردن .

sap green

رنگ زرد مایل به سبز سیر.

saphead

آدم خرفت وکودن ، انتهای نقب نظامی.

saphena

سیاهرگ سافنا.

sapid

خوش مزه ، بامزه ، مطبوع.

sapidity

خوش ذائقگی، خوشمزگی.

sapience

( wisdom) عقل، معرفت، دانائی.

sapient

دانا، دانشمند، خردمند.

sapless

بی شیره ، بی نیرو، بیمزه .

sapling

نهال، قلمه درخت، درخت تازه وجوان .

saponaceous

صابونی، صابون دار، لیز ( مثل صابون ).

saponated

صابون دار، صابون زده ، دارای محلول صابونی.

saponifiable

قابل تبدیل بصابون .

saponification

صابون سازی.

saponify

تبدیل بصابون کردن ، صابونی شدن .

sapor

(sapour) ذائقه ، مزه ، خوش طعمی.

saporific

خوش مزه ، خوش طعم.

saporous

خوش طعم، لذیذ.

sapour

( sapor) ذائقه ، مزه ، خوش طعمی.

sapper

عصاره گیر، ( نظ. ) نقب زن ، سرباز کلنگ دار ونقب زن .

sapphic

وابسته بشاعره یونانی ' سافو' (sappho).

sapphire

یاقوت کبود، صفیر کبود، رنگ کبود.

sapphirine

یاقوتی رنگ ، ساخته شده از یاقوت کبود.

sapphism

طبق زنی (lesbianism) همجنس خواهی زنان .

sappy

آبدان ، پر شهد، مرطوب، خیلی احساساتی، ضعیف، کودن ، معتاد به مشروبات، شنگول.

saprogenic

مولد یامحصول مواد گندیده ، ایجاد شده در اثر گندیدن .

saprophagous

تغذیه کننده از مواد پوسیده وآلی، پوده خوار.

saprophite

( saprophyte) پوده زی، خورنده مواد پوسیده .

saprophyte

( saprophite) پوده زی، خورنده مواد پوسیده .

saprophytic

پوده گرای، دوست دار مواد گندیده ، پوده دوست.

saprozoon

جانور پوده زی.

sapwood

(گ . ش. ) برنچوب نرم وزنده پوست درخت.

saracen

عرب، ( مج. ) مسلمان ، کافر، وحشی.

sarcasm

زهر خنده ، طعنه ، ریشخند، سرزنش، سخن طعنه آمیز.

sarcastic

طعنه آمیز، نیشدار، زهرخنده دار.

sarcenet

( sarsenet) پارچه ابریشمی، پارچه پشمی سنگین ، نرم.

sarcoid

( طب ) زگیل یا جوش گوشتی، رویش گوشتی.

sarcoma

تومور بدخیم بافت پیوندی، تومور بدخیم نسج همبند، تومور سرطانی.

sarcomatosis

ابتلائ به تومور بدخیم نسج همبند.

sarcophagous

(=carnivorous) گوشت خوار.

sarcophagus

تابوت سنگ آهکی، تابوت، گوشتخوار.

sarcophagy

گوشتخواری.

sarcous

گوشتی، عضلانی.

sard

نوعی عقیق قرمز سیر.

sardine

( ج. ش. ) ماهی ساردین ، ماهیان ریز.

sardius

(sard) عقیق سرخ.

sardonic

طعنه آمیز، کنایه آمیز، وابسته به زهر خنده .

saree

(sari) ساری یا لباس زنان هندو که مشتمل است بر پارچه ای که بدور بدن می پیچند.

sargassum

(گ . ش. ) جنسی از خزه های دریائی.

sarge

(=sergeant) گروهبان .

sari

( saree) ساری یا لباس زنان هندو که مشتمل است بر پارچه ای که بدور بدن می پیچند.

sarmentose

(گ . ش. ) دارای شاخه های نازک وخیمده بالا رونده ( مثل نیلوفر ).

sarsaparilla

(گ . ش. ) عشبه بیابانی.

sarsenet

( sarcenet) پارچه ابریشمی، پارچه پشمی سنگین ، نرم.

sartorial

مربوط به خیاطی، مربوط بلباس مردانه .

sartorius

( تش. ) عضله خیاطه .

sasanian

( sassanian) ساسانی.

sash

عمامه ، کمربند، حمایل نظامی وغیره ، ارسی، قاب دورشیشه در یاپنجره که شامل میله های چوبی بین شیشه ها نیز میباشد، پنجره ، پنجره گلخانه ، حمایل زدن ، پنجره گذاردن .

sashay

اردک وار راه رفتن ، تلوتلو خوردن و راه رفتن ، گردش سفر، راه پیمائی تفریحی.

sass

بابی احترامی صحبت کردن با، گستاخانه سخن گفتن با، بیشرمانه گفتگو کردن .

sassafras

(گ . ش. ) ساسافراس.

sassanian

( sasanian) ساسانی.

sassanid

ساسانی، (وابسته بسلسله ساسانی ).

satan

(devil) شیطان .

satanic

شیطانی.

satchel

چنته ، کیف بند دار، کیف مدرسه ، خورجین .

sate

سیر کردن ، راضی کردن ، فرونشاندن .

sateen

( satine) اطلس نما، ساتین .

satellite

پیرو، انگل، ماه ، ماهواره ، قمر مصنوئی.ماهواره .

satiable

اقناع شدنی.

satiate

سیر کردن ، فروشناندن ، اشباع شدن ، اقناع شدن .

satiation

اقناع، اشباع.

satiety

سیری، بی نیازی.

satin

اطلس، دبیت، اطلسی، جلا، پرداخت.

satine

( sateen) اطلس نما، ساتین .

satinet

( satinette) پارچه اطلس ما، روح الاطلس.

satinette

( satinet) پارچه اطلس ما، روح الاطلس.

satinwood

( گ . ش. ) خشب اخضر.

satiny

اطلسی.

satire

طنز، هجونامه ، طعنه ، سخریه ، هزلیات.

satiric

( satirical) هزلی.

satirical

( satiric) هزلی.

satirist

هجو نویس.

satirize

هجو کردن ، مسخره کردن .

satisfaction

خوشنودی، خرسندی، رضامندی، رضایت، ارضا ئ.

satisfactory

رضایتبخش، خرسند کننده .

satisfiable

راضی شدنی، راضی کردنی.

satisfy

خرسند کردن ، راضی کردن ، خشنود کردن ، قانع کردن .

satrap

ساتراپ، استاندار قدیم ایران .

satrapy

قلمرو ساتراپ.

satrun

( افسانه یونان - روم ) خدای بذر کاری، زحل.

saturable

اشباع شدنی.

saturant

اشباع شده ، سیر، بحد اشباع رسیده .

saturate

اشباع کردن .اشتباه کردن ، سیر کردن ، آغشتن .

saturated

اشباع شده ، سیر شده .

saturated transistor

ترانزیستور اشباع شده .

saturation

اشباع.اشباع.

saturation testing

آزمایش اشباعی.

saturator

اشباع کننده .

saturday

روز شنبه .

saturnalia

( روم قدیم ) جشن خدای زحل، عیاشی، هرزگی.

saturnian

وابسته بزحل.

saturnine

سنگین ، شوم، افسرده ، دلتنگ ، سربی.

saturnism

(poisoning =lead) مسمومیت از سرب.

satyr

( افسانه یونانی ) موجود نیمه انسان ونیمه بز، آدم شهوانی، وابسته به ساتیر.

satyriasis

نعوظ یا شدت حس شهوت در مرد، شدت شبق.

sauce

سوس، چاشنی، آب خورش، جاشنی غذا، رب، چاشنی زدن به ، خوشمزه کردن ، نم زدن .

saucebox

آدم بیشرم، بچه پر رو.

saucepan

روغن دان ، کماجدان ، ماهی تابه .

saucer

نعلبکی، زیر گلدانی، بشقاب کوچک ، در نعلبکی ریختن .

saucy

خوشمزه ، پر رو.

saudi arabia

کشور پادشاهی عربستان سعودی.

sauerkraut

کلم رنده شده وآب پز با سرکه .

sauna

حمام بخار فنلاندی.

saunter

ولگردی کردن ، پرسه زدن ، گردش.

saunterer

ولگرد، پرسه زن .

saurian

( ج. ش. ) وابسته بسوسماران ، سوسماری، سوسمار.

sauropod

(دیرین شناسی) سوسمارهای عظیم الجثه و گیاهخوار دوران ژوراسیک و کرتاسه .

saury

( ج. ش. ) ماهی باریک اندام ودراز منقار اقیانوس اطلس.

sausage

سوسیس، سوسیگ ، روده محتوی گوشت چرخ شده .

saute

( درمورد غذا ) در روغن سرخ کرده ، سرخ کردن .

sauterne

سراب زرد نیمه شیرین .

savable

( saveable) پس انداز کردنی، اندوختنی.

savage

سبع، وحشی، رام نشده ، غیر اهلی، وحشی شدن ، وحشی کردن .

savagery

بیرحمی، وحشیگری، دد ودام.

savanna

دشت بی درخت، زمین هموار.

savannah

دشت بی درخت، زمین هموار.

savant

دانشمند، دانا.

save

نجات دادن ، رهائی بخشیدن ، نگاه داشتن ، اندوختن ، پس انداز کردن ، فقط بجز، بجز اینکه .

save all

چیزی که مانع زیان گردد، پایه شمعدان ، قلک ، آدم خسیس، تور.

saveable

( savable ) پس انداز کردنی، اندوختنی.

saveloy

سوسیگ خشک کردن .

saver

نجارت دهنده ، پس انداز کن .

savin

(گ . ش. ) مای مرز، ریس.

saving

نجارت دهنده ، رستگار کننده ، پس انداز.

savings account

حساب پسانداز.

savings and loan association

صندوق پس انداز تعاونی ورهنی.

savings bank

قللک ، صندوق پس انداز.

savings bond

اوراق قرضه ، سهام قرضه .

savior

( saviour) نجات دهنده ، ناجی.

saviour

( savior) نجات دهنده ، ناجی.

savor

( savour) حس ذائقه ، مزه ، طعم، بو، مزه کردن ، فهمیدن ، دوست داشتن .

savorer

مزه دار، خوش طعم.

savorous

خوش مزه ، لذیذ.

savory

( savoury) خوش طعم، مطبوع طبع، مورد پسند.

savour

( savor) حس ذائقه ، مزه ، طعم، بو، مزه کردن ، فهمیدن ، دوست داشتن .

savoury

( savory) خوش طعم، مطبوع طبع، مورد پسند.

savoy cabbage

کلم پیچ.

savvey

( savvy) ادراک ، فهم، فهمیدن ، درک کردن ، زرنگ ودانا.

savvy

( savvey) ادراک ، فهم، فهمیدن ، درک کردن ، زرنگ ودانا.

saw

(see of. p) ( زمان ماضی فعل see ) دید، (.vi.vt.n)سخن ، لغت یا جمله ضربالمثل، مثال، امثال و حکم، اره ، هراسبابی شبیه اره .

saw edged

دارای لبه دندانه دندانه ، دارای لبه مضرس.

saw grass

(گ . ش. ) ساق تیز.

saw set

اره تیز کن .

saw toothed

( sawtooth) دارای دندانه اره مانند، دندانه دندانه .

sawdust

خاک اره ، باخاک اره پوشاندن ، پوچ.

sawed off

اره شده ، با اره صاف شده ، کم ارتفاع.

sawer

اره کش.

sawfish

( ج. ش. ) اره ماهی.

sawhorse

نیمکت زیر الوار آماده برای اره کشی، خرک .

sawlog

کنده درخت مناسب اره کردن .

sawmill

کارخانه چوب بری والوار سازی، کارخانه اره کشی، ماشین اره کشی.

sawney

(simpleton، =fool) احمق، ساده لوح.

sawtimber

الوار مناسب برای اره کشی.

sawtooth

(toothed =saw) دارای دندانه اره مانند، دندانه دندانه .

sawtooth wave

موج دنده اره ای.

sawyer

اره کش، درخت ریشه کن شده وشناور.

saxhorn

( مو. ) شیپور برنجی صدا بلند.

saxicoline

( saxicolous) سنگ زی، صخره زی، جانور سنگ زی.

saxicolous

(saxicoline) سنگ زی، صخره زی، جانور سنگ زی.

saxifrage

(گ . ش. ) سفرس، گیاه سنگروی.

saxon

ساکسون ، از نژاد آنگلوساکسون .

saxophone

( مو. ) ساکسوفون ، نوعی آلت موسیقی بادی.

saxophonist

نوازنده ساکسوفون .

saxtuba

( مو. ) شیپور برنجی دارای صدای بم.

say

گفتن ، اظهار داشتن ، حرف زدن ، بیان کردن ، سخن گفتن ، صحبت کردن سخن ، حرف، اظهار، نوبت حرف زدن ، مثلا.

say so

حق بیان ، دستور، بیان ، اظهار.

sayable

گفتنی.

sayer

گوینده .

saying

گفته ، گفتار مشهور، پند، حکمت، اظهار.

scab

پوست زخم، اثر زخم، گر، گری، جرب، پوسته پوسته شدن ، دلمه بستن زخم، دله .

scabbard

نیام، غلاف شمشیر، حفاظ، غلاف کردن .

scabble

نتراشیده ونخراشیده کردن ، ( درسنگ چینی ) زمخت وناصاف تهیه کردن .

scabby

دله دار، گردار، جرب دار، دارای خالهای جرب مانند.

scabies

خارش، جرب، گال.

scabietic

خارش دار.

scabiosa

(گ . ش. ) مامیثا، مامیثای صحرائی.

scabious

دله دار، دله مانند، جرب دار، دلمه بسته ، کثیف، نکبتی.

scabrous

زننده ، هرزه ، ناهموار، زبر، پوسته پوسته ، دان دان ، خشن .

scaffold

چوب بست، داربست، دار، تخته بندی، سکوب یا چهار چوب، تخته بندی کردن ، سکوبزدن ، بدار آویختن .

scaffolding

سکوب بندی، چوب بست سازی، داربست.

scagliola

سنگ مرمر نما.

scalage

میزان ، درجه ، توزین .

scalar

عدد، عددی.نردبانی شکل، توضیح دادنی بوسیله عددی بر روی ترازو، قابل سنجس با ترازو، سنجشمدرج.

scalar product

حاصلضرب عددی.

scalar quantity

کمیت عددی.

scalariform

نردبانی، پله پله ، شبیه ماهیان باله تیز.

scalawag

جانور نحیف وکم ارزش، آدم رذل، جمهوریخواه .

scald

باآب گرم سوزاندن ، آب جوش ریختن روی، تاول زده کردن ، تاول، اثر آب جوش بر رویپوست، سوختگی، آب پز کردن .

scale

مقیاس، گام، مقیاس گذاشتن ، پیمودن .کفه ترازو، ( درجمع ) ترازو، وزن ، ( ج. ش. ) پولک یا پوسته بدن جانور، فلس، هر چیز پله پله ، هرچیز مدرج، اعداد روی درجه گرماسنج وغیره ، مقیاس، اندازه ، معیار، درجه ، میزان ، مقیاس نقشه ، وسیله سنجش، خط مقیاس، تناسب،

scale armor

زره پولک دار.

scale down

کاهش تدریجی، کاهش، به نسبت ثابت.

scale factor

مقیاس گذاری، پیمایش.

scale up

افزایش، افزایش به نسبت ثابت.

scaled

پولک دار، مدرج، فلس دار.

scalelike

فلس مانند، ترازو مانند.

scalene

وابسته بعضلات گردن ، ( در مورد مثلث ) دارای اضلاع نامساوی، نابرابر پهلو.

scalepan

کفه ترازو.

scaler

بالارونده ، کسیکه مقیاس بکار میبرد، قپاندار، کوهنورد.

scaling

مقیاس گذاری، پیمایش.

scall

جرب، خارش، کچلی، سعفه ، کثیف، پست.

scallion

(گ . ش. ) موسیر، تره فرنگی، پیازچه ، پیازی شدن .

scallop

(ج. ش. ) حلزوونهای دوکپه ای، گوش ماهی، دوختن لبه تزئینی بلباس، پختن ، حلزون گرفتن .

scalloper

کنگره دار کننده .

scallywag

(scalogram، =scalawag) نمایش وارائه ارقام واشکال از صور ساده بصور مشکل تدریجی.

scalogram

(scallywag، =scalawag) نمایش وارائه ارقام واشکال از صور ساده بصور مشکل تدریجی.

scalp

پوست فرق سر، پوست سر با مو، جمجمه ، فرق سر، الک ، غربال، پوست کندن از سر.

scalp lock

کاکل.

scalpel

چاقوی کالبد شکافی، چاقوی کوچک جراحی، باچاقوی جراحی بریدن ، پاره پاره کرد ن .

scaly

فلس مانند، فلس فلس، پولک دار، زبر، ناهموار.

scaly finned

( ماهی ) دارای باله های فلس دار.

scammony

(گ . ش. ) محموده ، سقمونیا (scammonia convolvulus).

scamp

( م. م. ) دزد سرگردنه ، راهزن ( سواره )، آدم رذل، بچه بد ذات وشیطان ، عبوراچیزی را لمس کردن ، پرسه زدن ، ور رفتن .

scamper

چهارنعل، بتاخت رفتن ، چهار نعل دودیدن ، گریز، فرار باشتاب، پرواز سریع.

scan

پوییدن ، اجمالا مرور کردن .تقطیع کردن شعر، با وزن خواندن ( اشعار )، بطور اجمالی بررسی کردن .

scan period

دوره ئ پویش.

scandal

رسوائی، افتضاح، ننگ ، تهمت، تهمت زدن .

scandal sheet

نشریه محتوی شایعات افتضاح آمیز.

scandalization

ایجاد افتضاح، فضاحت.

scandalize

مفتضح کردن ، تهمت ناروا زدن به ، رسوا کردن .

scandalmonger

پخش کننده شایعات افتضاح آمیز.

scandalous

افتضاح آمیز، رسوائی آور.

scandent

(=climbing) بالا رونده .

scanner

پوینده .

scanning

پویش، مرور اجمالی.

scansion

تقطیع شعری، قرائت شعر با وزن .

scansorial

وابسته بصعود، صعودی، بالارونده .

scant

اندک ، کم، معدود، قلیل، نحیف، مقدار قلیل، کم دادن ، بخیلانه دادن ، تخفیفیافتن ، ناکافی.

scanties

تنکه زنانه ، شورت زنانه .

scantling

میله اندازه گیری ذرع، نیم ذرع، مسطوره ، خلاصه ، باقی مانده ، حدود، مقدار، مقدار قلیل، اندک ، سهم، سهمیه .

scanty

کم، اندک قلیل، غیر کافی.

scape

( ج. ش. ) میله ، سابقه ، مفصل اصلی، سابقه پر، فرار، وسیله فرار، هوس، وسواس، پشت پا زنی، لگد زنی، فرار کردن .

scapegoat

(م. م. ) بز طلیعه ، کسیکه قربانی دیگران شود، کسی را قربانی دیگران کردن .

scapegrace

آدم بی پروا وبی ملاحظه ، اصلاح ناپذیر.

scaphoid

(گ . ش. - تش. ) ناوی، زورقی.

scapose

شبیه ساقه بی برگ .

scapula

( تش. ) شانه ، کتف، استخوان کتف، کمربند شانه ای.

scapular

(تش. ) استخوان سرشانه ، کتف، عبای کوتاه شانه پوش، ردای بی آستین باشلق دار، کتفی.

scar

جای زخم یا سوختگی، اثر گناه ، شکاف، اثر زخم داشتن ، اثر زخم گذاشتن .

scar tissue

بافت همبند جای زخم، محل التیام زخم.

scarab

( م. م. ) تخماق یا کلوخ کوب، زمین کوب، تکه جواهر، سوسک سرگین غلتان .

scarabaeus

( ج. ش. ) سوسک سرگین خوار بزرگ .

scaramouch

(scaramouche)( باحرف بزرگ اسم خاص ) دلقک بزدل وکتک خور منایش کودکان ایتالیا، عروسک دلقک نمای خیمه شب بازی، آدم بزدل وپست.

scaramouche

(scaramouch)( باحرف بزرگ اسم خاص ) دلقک بزدل وکتک خور منایش کودکان ایتالیا، عروسک دلقک نمای خیمه شب بازی، آدم بزدل وپست.

scarce

کمیاب، کم، نادر، اندک ، تنگ ، قلیل، ندرتا.

scarcement

پشته یا تل عقب تپه یا استحکامات.

scarcity

کمیابی.

scare

ترساندن ، چشم زهره گرفتن ، هراسانده ، گریزاندن ، ترسیدن ، هراس کردن ، بیم، خوف، رمیدگی، رم، هیبت، محل هراسناک .

scarecrow

مترسک ، لولو، آدمک سرخرمن ، موجب ترس.

scaremonger

(=alarmist) آدمی که ایجاد وحشت بیموردکند، ترساننده .

scarer

ترساننده .

scareup

آفتابی کردن ، ظاهر ساختن ، برای مصرف تامین کردن ، بسرعت ساختن .

scarey

(scary)ترسناک ، ترسان .

scarf

حمایل ابریشمی وامثال آن ، شال گردن ، شال گردن بستن ، درشال پیچیدن ، روسری.

scarfpin

(tiepin) سنجاق کراوات.

scarification

تیغ زنی.

scarifier

شکافنده ، تیغ زننده .

scarify

تیغ زدن ، از رو شکافتن ، نیش زدن ، بهم زدن ، شدیدا انتقاد کردن .

scarious

(گ . ش. ) دارای ظاهر خشک وپلاسیده ، چروکیده ، (ج. ش. ) خشک .

scarlatina

(fever =scarlet) ( طب ) تب مخملک .

scarlet

قرمز مایل به زرد، سرخ شدگی، سرخ جامه ، پارچه مخمل.

scarlet fever

( طب ) تب سرخ، تب مخملک .

scarlet letter

حرف A برنگ سرخ که روی سینه زناکاران نصب میشده .

scarlet sage

(گ . ش. ) سلول آتشی، مریم سرخ.

scarp

دیوار درونی خندق، سراشیبی خندق، سراشیب کردن ، بریدن ، عمودی بریدن .

scarper

گریختن ، فرار کردن .

scarry

دارای جای زخم، دارای نشان داغ یا نشان جراحت وزخم.

scart

خراش، تراش، خراشیدن ، زدودن .

scary

(scarey)ترسناک ، ترسان .

scat

(موسیقی جاز ) آواز بی معنی، ( بشوخی ) گمشو، دورشو، گمشدن ، دور شدن ، مالیات، صدای پاره شدن چیزی، رگبار باران .

scathe

صدمه ، خسارت، زیان ، صدمه زدن ، رنجه دادن ، سبب خسارت شدن .

scathing

سوزان ، داغدار.

scatology

( skatology)مبحث مدفوعات ونجاسات، بی نزاکتی.

scatophagous

(=coprophagous) کثافت خوار، سرگین خوار.

scatt

مالیات عوارض.

scatter

پراکنده کردن ، پراکنده شدن ، متفرق کردن .پراکندن ، پخش کردن ، ازهم جدا کردن ، پراکنده وپریشان کردن ، افشاندن ، متفرقکردن .

scatter pin

سنجاق سینه .

scatter rug

قالیچه کوچک .

scatterbrain

آدم گیج وبی فکر، آدم پریشان فکر.

scatterer

پراکنده ساز.

scattergood

(=spendthrift) ولخرج، مسرف، دست ودل باز، تلف کار.

scattering

پراکندگی، تفرق.

scaup duck

( ج. ش. ) اردک قرمز آسیا واروپا وآمریکا.

scavenge

تنظیف کردن ، سپوری کردن ، تمیز کردن ، در آشغال کاوش کردن .

scavenger

جانور لاشخور، جانور کثافت خور، سپور، تنظیف کردن ، سپوری کردن ، جاروب کردن .

scenario

متن یانمایشنامه فیلم سینمائی، ( درجمع ) دستور نوشته ورود وخروج بازیگران نمایش، زمینه یا طرح راهنمای فیلم صامت.

scenarist

صحنه آرا، سن آرا.

scend

در اثر حرکت امواج بالا وپائین رفتن (کشتی ).

scene

منظره ، چشم انداز، مجلس، پرده جزئ صحنه نمایش، صحنه ، جای وقوع، مرحله .

scene stealer

هنرپیشه خودنما.

scenery

چشم انداز، منظره ، صحنه سازی.

scenic

صحنه ای، نمایشی، مجسم کننده ، خوش منظر.

scenography

تصویر، نقاشی پرده های نمایش، مجلس سازی.

scent

بو، عطر، ردشکار، سراغ، سررشته ، پی، رایحه ، خوشبوئی، ادراک ، بوکشیدن .

scented

عطر زده ، معطر، خوشبو.

scentless

فاقد بو.

scepter

عصای سلطنتی، قدرت یا اقتدار سلطنتی، گرزه ، دارای قدرت واختیارات سلطنتی بودن .

sceptered

دارای عصای سلطنتی، شاه ، شاهانه .

sceptic

(=skeptic) شکاک ، پیرو فلسفه بدبینی، سوفسطائی، آدم بدبین .

schedule

فرانما، جدول، صورت، فهرست، برنامه ، دربرنامه گذاردن ، صورت یا فهرستی ضمیمه کردن ، برنامه ریزی کردن .برنامه زمانی، زمان بندی کردن .

schedule maintenance

نگهداشت زمان بندی شده .

scheduler

زمان بند.

scheduling

زمان بندی.

scheduling queue

صف زمان بندی.

schema

الگو، مدل.طرح، خلاصه ، نمودار، شکل، نونه ، صفت.

schematic

قیاسی، نموداری.الگو وار، طرح کلی.

schematic diagram

نمودار طرح کلی.

schematism

( اسطرلاب ) تلفیق واجتماع اجرام آسمانی.

schematist

تلفیق کننده ، بدعتکار.

schematization

بدعتکاری، طرح ریزی، برنامه ریزی.

schematize

بصورت برنامه درآوردن ، طرح یا نقشه ای تهیه کردن ، ابتکار کردن .

scheme

برنامه ، طرح، نقشه ، ترتیب، رویه ، تدبیر، تمهید، نقشه طرح کردن ، توطئه چیدن .

schemer

تمهید کننده .

scheming

طرح ریزی، تمهید.

scherzo

( مو. ) قطعه نشاط انگیز وهزلی.

schiller

تلالو وزرق وبرق ذرات سنگ معدنی، زرق وبرق یا شب تابی.

schism

(schismatism) جدائی، شقاق، انفصال، اختلاف، ایجاد جدائی، تفرقه ، اختلاف وتفرقه درکلیسا.

schismatic

( schismatical) تفرقه انداز، تفرقه جویانه .

schismatical

( schismatic) تفرقه انداز، تفرقه جویانه .

schismatism

( schism) جدائی، شقاق، انفصال، اختلاف، ایجاد جدائی، تفرقه ، اختلاف وتفرقه درکلیسا.

schismatist

تفرقه جو.

schismatize

شقاق داشتن ، جدا شدن از، تفرقه انداختن .

schist

(shist) ( مع. ) شیست متورق.

schistose

( schistous) متورق، مثل سنگ لوح.

schistosoma

( schistosome) ( ج. ش. ) کرمهای پهن ، شیستوزوم.

schistosome

( schistosoma) ( ج. ش. ) کرمهای پهن ، شیستوزوم.

schistous

( schistose) متورق، مثل سنگ لوح.

schizo

شخص مبتلا به بیماری جنون جوانی.

schizogenesis

(گ . ش. ) تولید مثل بوسیله شکاف خوردن .

schizogony

تولید مثل بوسیله شکاف یا تقسیم سلولی.

schizoid

مبتلا به اختلال روانی وجنون گوشه گیری.

schizomycete

ارگانیسم های ریز فاقد کلروفیل که جزئ قارچ محسوبند.

schizomycetous

شبیه ارگانیسم های قارچی.

schizophrene

(ophrenicz=schi) مبتلا بجنون جوانی.

schizophrenia

جنون جوانی.

schizophrenic

(ophrenezschi) مبتلا بجنون جوانی.

schizothymia

( طب ) جنون همراه با خیال پرستی ومالیخولیا شبیه جنون جوانی.

schmaltz

( yzschmalt zschmal)کوچک وکم اهمیت، موسیقی یااثر هنری خیال انگیز ورویائی.

schmaltzy

( zschmalt zschmal)کوچک وکم اهمیت، موسیقی یااثر هنری خیال انگیز ورویائی.

schmalz

( yzschmalt zschmalt) کوچک وکم اهمیت، موسیقی یااثر هنری خیال انگیز ورویائی.

schmitt trigger

رهاساز اشمیت.

schnapps

مشروب جین قوی هلندی.

schnauzer

(ج. ش. ) سگ ' تری یر ' آلمانی نژاد.

schnitzel

کتلت گوشت گوساله ، شنیتزل.

schnook

(=dolt) احمق، خرشو.

schnorkel

لوله دخول وخروج هوا در زیر دریائی، لوله مخصوص تنفس در زیر آب، با لوله تنفسزیر آبی رفتن (snorkel).

schnorrer

گدای یهودی.

scholar

دانشور، دانش پژوه ، محقق، اهل تتبع، ادیب، شاگر ممتاز.

scholarism

تتبع، تحقیق علمی.

scholarly

دانشمند، فاضل، پژوهشگر، دانشمندانه .

scholarship

تحقیق، دانش، کمک هزینه دانشجوئی، فضل وکمال.

scholastic

( scholastical) مدرسه ای، آموزشگاهی، استادانه ، دقیق.

scholastical

( scholastic) مدرسه ای، آموزشگاهی، استادانه ، دقیق.

scholasticate

اهل تحقق وتتبع، علم فروش.

scholasticism

شیوه تعلیم وفلسفه مذهبی قرون وسطی.

scholiast

(=commentator) مفسر، مفسر آثار ادبی کهن ، حاشیه نویس.

scholium

حاشیه نویسی برمتن کتاب، شرح وتفسیر.

school

مدرسه ، آموزشگاه ، مکتب، دبستان ، دبیرستان ، تحصیل در مدرسه ، تدریس درمدرسه ، مکتب علمی یا فلسفی، دسته ، جماعت همفکر، جماعت، گروه ، دسته ماهی، گروه پرندگان ، تربیب کردن ، بمدرسه فرستادن ، درس دادن .

schoolastic

( schoolman) پیرو روش تحقیقی قرون وسطی، مدرسه ئی.

schoolfellow

(=schooling) تدریس، تعلیم، تحصیل، کسب دانش.

schooling

( schoolfellow) تدریس، تعلیم، تحصیل، کسب دانش.

schoolma'am

( schoolmarm) خانم معلم، خانم دبیر، مدیره مدرسه .

schoolman

(=schoolastic) پیرو روش تحقیقی قرون وسطی، مدرسه ئی.

schoolmarm

(schoolmaam) خانم معلم، خانم دبیر، مدیره مدرسه .

schoolmaster

مدیرآموزشگاه ، ناظم مدرسه ، مکتب دار، مثل رئیس مدرسه رفتار کردن .

schoolmate

هم مدرسه ، دوست.هم شاگردی، هم مدرسه ای، هم آموز.

schoolmistress

مدیره آموزشگاه ، خانم رئیس.

schoolroom

(=classroom) کلاس، اطاق درس.

schooltime

ساعات درس مدرسه ، دوره تحصیلی.

schoolwork

درس مدرسه ، تکلیف شبانه دانشجو.

schooner

قایق دو دگلی، گاری سفری، گاری روپوش دار.

schuss

( اسکی ) شوس، لغزش بطور مستقیم وسریع، مستقیما از سرآشیب پائین رفتن .

schwa

(=shwa)حرف صدا دار میان کلمه بدون تشدید.

schwarmerei

احساسات شدید، احساسات افراطی.

sciatic

( تش. ) درناحیه چاربند، ناحیه چاربند، عرق النسائ، ورکی.

sciatica

( طب ) سیاتیک ، درد عصب نسائی.

science

علم، دانش، ( جمع ) علوم.علم، علوم، دانش.

science fiction

داستان تخیلی علمی، افسانه علمی.

scient

(=knowing) دانا.

scientail

(=capable) دانا، ماهر، علمی، وابسته به علم، مولد علم.

scientific

علمی.وابسته بعلم، طالب علم، علمی.

scientific method

روش علمی.

scientism

پیروی از روش علمی.

scientist

عالم، دانشمند.عالم، دانشمند.

scilicet

(videlicet، =namely) بعبارت دیگر، یعنی.

scilla

(گ . ش. ) پیاز عنصل.

scimitar

شمشیر هلالی شکل، شمشیر، کارد دسته دراز ونوک برگشته .

scincoid

بشکل سقنقر، ( ج. ش. ) ماهی سقنقر.

scintilla

جرقه ، اثر.

scintillant

(sparkling، =scintillating) جرقه زننده ، بارقه دار.

scintillate

جرقه زدن ، برق زدن ، ساطع شدن ، درخشیدن .

scintillating

(sparkling، =scintillant) جرقه زننده ، بارقه دار.

scintillation

برق زنی، درخشش، جرقه ، برق.

scintillator

جرقه زننده .

sciolism

اطلاعات ومعلومات سطحی، شارلاتان بازی.

sciolist

( sciolistic) دانشمندنما، دارای اطلاعات سطحی، شارلاتان .

sciolistic

( sciolist) دانشمندنما، دارای اطلاعات سطحی، شارلاتان .

sciomacy

غیب گوئی از روی سایه مرده .

sciomantic

غیبگو از روی سایه مرده .

scion

(=cion) قلمه ، نهال، ترکه ، نو، تازه ، نورسته ، فرزند.

scirrhoid

( scirrhous) ( درمورد تومور) سخت، سفت، زره ای.

scirrhous

( scirrhoid) ( درمورد تومور) سخت، سفت، زره ای.

scirrhus

( طب ) تومور سفت بدخیم.

scissile

برنده ، قطع کننده .

scissor

برش، بریدگی، چاک ، قطع، تقسیم، تفرقه ، پراکندگی، اختلاف.

scissors

قیچی، مقراض، چیز برنده ، قطع کننده .

sciuroid

سنجاب مانند، مثل دم سنجاب.

sclaff

( بازی گلف ) تماس چوگان با زمین قبل از خوردن به توپ، ضربت مختصر، سیلی نرم، برزمین خوردن چوگان گلف.

sclera

( تش. ) صلبیه یا سفیده سخت چشم.

sclerenchyma

بافت سخت سلولی، بافت زنبوری.

sclerite

صفحه سخت، سیخک متصلب.

scleroderma

مرض پینه خوردگی پوست، تصلب پوست.

scleroid

(=sclerous) متصلب.

sclerometer

تصلب سنج، سختی سنج.

sclerosis

سفت شدگی بافتها، تصلب بافت.

sclerotic

متصلب، سخت.

sclerous

(indurated، =hard) متصلب، پینه خورده .

scoff

تمسخر، طنز، طعنه ، ریشخند، استهزائ، اهانت وارد آوردن ، تمسخر کردن .

scoffer

تمسخر کننده .

scofflaw

قانون شکن ، ناقض قانون .

scold

آدم بد دهان ، زن غرولندو، سرزنش کردن ، بدحرفی کردن ، اوقات تلخی کردن (به )، چوبکاری کردن .

scolder

سرزنش کننده .

scolding

چوبکاری، سرزنش.

scon

(scone) کلوچه یا کیک چای، بیسکویت.

sconce

حفاظ، پوشش، پناه ، پرده یا پوشش محافظ، جمجمه ، استعداد، جریمه ، جریمه کردن ، تاقچه ، تاقچه سر بخاری.

scone

(scon) کلوچه یاکیک چای، بیسکویت.

scoop

چمچه ، ملاقه ، خاک انداز، کج بیل، اسباب مخصوص در آوردن چیزی ( شبیه قاشق )، ملاقه زنی، حرکت شبیه چمچه زنی، بقدر یک چمچه ، بیرون آوردن ، گود کردن ، کندن .

scooper

ملاقه زن .

scoot

بسرعت ومثل تیر شهاب رفتن ، جستن ، سرعت داشتن ، ناگهان سرخوردن ، لیز خوردن .

scooter

روروک مخصوص بچه ها، قایق موتوری ته پهن ، روروک سواری کردن .

scop

(م. م. ) شاعر، نقال.

scope

حوزه ، وسعت، نوسان نما.هدف، منظور، نقطه توجه ، طرح نهائی، فحوا، منظور، مفاد، مطمح نظر، میدان دید، آزادی عمل، میدان ، قلمرو.

scopula

(ج. ش. ) دسته موی شبیه جاروب، کلاله مو.

scopulate

کلاله مانند.

scorbutic

ناشی از کمبود ویتامین C.

scorch

بطور سطحی سوختن ، تاول زدن ، سوزاندن ، بودادن ، سوختگی، تاول.

scorched

بو داده ، سوخته .

scorcher

داغ، سوزان ، سریع الحرکت، تحریک کننده ، برافروزنده .

scorching

سوزان ، داغ.

score

نشان ، حساب، چوب خط، نمره ، مارک ، نمره امتحان ، باچوب خط حساب کردن ، علامتگذاردن ، حساب کردن ، بحساب آوردن ، تحقیر کردن ، ثبت کردن ، ( در مسابقه ) پوان آوردن .امتیاز، امتیاز گرفتن ، حساب امتیازات.

scoreless

بی امتیاز، بی حساب.

scorer

حساب نگهدار.

scoria

تفاله معدنی، کف، روباه ، سربار.

scoriaceous

کف دار، تفاله دار.

scorification

تفاله گیری، کف گیری، تفاله سازی.

scorify

تبدیل به تفاله کردن ، تبدیل به کف کردن .

scorn

تمسخر، تحقیر، بی اعتنائی، حقارت، خوار شمردن ، اهانت کردن ، استهزائ کردن ، خردانگاری، خردانگاشتن .

scorner

خردانگار، استهزائ آمیز.

scorpio

( نج. ) برج عقرب، برج هشتم.

scorpioid

عقرب وار، عقرب.

scorpion

(ج. ش. ) کژدم، عقرب.

scot

باج، مالیات، مالیات بستن بر، ( با حرف بزرگ ) اسکاتلندی.

scot ant lot

( انگلیس - م. م. ) جریمه یامالیات دسته جمعی، کاملا.

scot free

معاف از مالیات، ( مج. ) بی صدمه ، سالم.

scotch

ویسکی اسکاتلندی، ( با حرف بزرگ ) اسکاتلندی، چاک ، خراش، زخم، چاک دادن ، زخمیکردن ، له کردن ، مسدود کردن ، مانع غلتیدن شدن ، مردد بودن ، نوار چسب اسکاچ.

scotch verdict

( حق. ) حکم گنگ ، حکم غیر قطعی ودو پهلو.

scotcher

( scutcher) تازیانه زن .

scotchman

اسکاتلندی، خسیس.

scoter

( ج. ش. ) مرغابی سیاه ، پاریلا.

scotic

شبیه اسکاتلندیها.

scotland yard

اداره کارآگاهی لندن .

scotoma

لکه یا نقطه سیاه در میدان دید.

scotopia

بینائی در تاریکی، چشمهای معتاد بتاریکی.

scots

اسکاتلندی.

scotsman

(scotchman)اسکاتلندی.

scotticism

آداب وخصوصیات اسکاتلندی، خسیسی.

scottish

اسکاتلندی، خسیسانه .

scottish gaelic

زبان محلی مردم اسکاتلند، وابسته به زبان گالیک اسکاتلند.

scoundrel

(=villain) ارقه ، لات، رذل.

scour

پاک کردن ، شستن ، صابون زدن ، صیقلی کردن ، تطهیر کردن ، پرداخت کردن ، زدودن ، تکاپوکردن ، جستجو کردن .

scourer

پشم شو، تمیز کننده .

scourge

تازیانه ، شلاق، بلا، وسیله تنبیه ، غضب خداوند، گوشمالی، تازیانه زدن ، تنبیه کردن .

scourger

تازیانه زن ، موجب بلا.

scouring

پشم شوئی، تمیز کاری.

scout

پیش آهنگ ، پیشاهنگی کردن ، دیده بانی کردن ، عملیات اکتشافی کردن پوئیدن ، دیده بان ، مامور اکتشاف.

scouter

پیشاهنگ سیار، پیشاهنگ بیش از هیجده سال، مامور اکتشاف.

scow

قایق چهار گوش، وته پهن ، قایق تفریحی، با قایق چهارگوش حمل کردن .

scowl

ابرو درهم کشی، اخم، ترشروئی، اخم کردن .

scowler

آدم ترشرو، آدم مهمل.

scrabble

دست مالی کردن ، خط خط کردن ، سرسری چیز نوشتن ، دست مالی، تقلا.

scrabbler

مسوده نویس.

scrag

آدم لاغر، جانور نحیف، چیز لاغر، گلوی کسی یا چیزی را گرفتن ، خفه کردن .

scraggy

خشن ، دارای دندانه های غیر منظم، لاغر.

scram

فورا برو، فوری رفتن ، بسرعت دور شدن ، جیم شدن .

scramble

بادست وپا بالارفتن ، تقلا کردن ، بزحمت جلو رفتن ، تلاش، تقلا، کوشش، ( تخممرغ )املت درست کردن .

scrambler

پرتقلا، کوشا.

scrannel

(unmelodious، =harsh) ( صدای ) خشن وضعیف، لاغر.

scrap

قراضه ، اوراق، دورانداختن .تکه ، پاره ، قراضه ، عکس یا قسمتی از کتاب یا روزنامه که بریده شده ، ته مانده ، ماشین آلات اوراق، آشغال، جنگ ، نزاع، اوراق کردن .

scrap heap

انبار کالای قراضه .

scrapbook

مجموعه عکسها وقطعاتی که از کتب مختلف بریده شده ، مجموعه ، مرقع، دفتر اجناس اوراق.

scrape

پنجول زدن ، با ناخن و جنگال خراشیدن ، خاراندن ، پاک کردن ، زدودن ، باکهنه یاچیزی سائیدن یا پاک کردن ، تراشیدن ، خراشیدن ، خراش، اثر خراش، گیر، گرفتاری.

scraper

خراشنده ، زداینده .

scrapper

جنگی، دعوائی، اوراق کننده .

scrappiness

پاره پارگی، اوراق شدگی، ستیزه جوئی، فتنه جوئی.

scrapple

خوراک مرکب از گوشت سرخ کرده وادویه .

scrappy

پاره پاره ، تکه تکه ، ستیزه جو.

scratch

خراشیدن ، خاراندن ، خط زدن ، قلم زدن ، خراش، تراش.خراش، خراشیدن ، خط زدن ، چرکنویس.

scratch line

خط شروع مسابقه .

scratch paper

کاغذ یادداشت، کاغذ مسوده ، کاغذ سیاهه .

scratch tape

نوار چرکنویس.

scratcher

خراشنده .

scratchpad

دفترچه چرکنویس، چرکنویس.

scratchpad memory

حافظه چرکنویسی.

scratchy

خراش دار.

scrawl

بد نوشتن ، با شتاب نوشتن ، خرچنگ قورباغه ای نوشتن ، نامرتب وغیر استادانه نقاشیکردن ، خط خطی کردن ، گشاد نشستن .

scrawny

لاغر واستخوانی.

screak

(=screeck) صدای ناهنجار ( مثل صدای ترمز شدید ماشین )، صدای گوشخراش ایجاد کردن .

screaky

دارای صدای گوشخراش.

scream

جیغ زدن ، ناگهانی گفتن ، جیغ.

screamer

فریاد زدن ، دادزن ، نمونه بسیارخوب، آگهی درشت وجالب توجه در روزنامه ، مطالبجالب توجه .

screamingly

بی اندازه ، بی نهایت.

scree

سنگریزه .

screech

صدای بلند، جیغ، فریاد شبیه جیغ، صدای گوشخراش، فریاد کردن ، جیغ کشیدن ، صدایناهنجار( مثل صدای ترمز ماشین ) ایجاد کردن .

screecher

دارای صدای گوشخراش.

screeck

( screak) صدای ناهنجار ( مثل صدای ترمز شدید ماشین )، صدای گوشخراش ایجاد کردن .

screed

سخن یا نامه دراز وخسته کننده ، درد دل، تکه پاره ، باریکه زمین ، دریدگی، نوار، نوار ه .

screen

پرده ، روی پرده افکندن ، غربال، غربال کردن .پرده ، پرده سینما، صفحه تلویزیون ، غربال، دیوار، تخته حفاظ، تور سیمی، پنجره توری دار، الک کردن ، غربال کردن ، تور سیمی نصب کردن ( به در وپنجره )، روی پرده سینمایا تلویزیون نمایش دادن .

screenable

قابل نمایش بر روی پرده ( تلویزیون وغیره ).

screener

غربال چی، سرند.

screening

سرند، نمایش بر روی پرده تلویزیون ، آزمایش.

screenland

(=filmdom) جهان سینما.

screenplay

نمایشنامه رادیوئی وسینمائی یاتلویزیونی.

screenwriter

نویسنده نمایشنامه های رادیوئی وتلویزیونی.

screw

پیچ خوردگی، پیچاندن ، پیچیدن ، پیچ دادن ، ( بوسیله پیچ ) وصل کردن ، گائیدن ، پیچ.پیچ، پیچ کردن .

screw eye

آچار چوبی سوراخ دار.

screw jack

(=jackscrew) ( مک ) جک پیچی.

screwball

آدمبوالهوس، آدم عجیب غریب، ابله .

screwdriver

( مک . ) آچار پیچ گوشتی، پیچ کش.

screwer

مته کار، آچاردار.

screwlike

شبیه آچار، آچارمانند.

screwpropeller

پروانه کشتی، پروانه هواپیما، ملخ کشتی یا هواپیما.

screwthread

قلاویز، شیار برجسته ومارپیچی بدون پیچ، خان درون پیچ.

screwy

خل، عجیب وغریب، گمراه کننده .

scribal

تحریری، کتابی، وابسته به کتابت.

scribble

باشتاب نوشتن ، بد نوشتن ، خط بد، خط ناخوانا.

scribbler

نویسنده بد.

scribe

کاتب نسخه های خطی، منشی، کتابت کردن ، حکاکی کردن .

scriber

کاتب، محرر.

scrieve

( اسکاتلند ) لیز خوردن ، تند خواندن .

scrim

پارچه آستری مبل وغیره ، کرباس نازکی که بعنوان بتونه قاب چوبی وامثال آن بکارمیبرند.

scrimmage

غوغا، داد وبیداد، هنگامه ، کشمکش، در تکاپو بودن ، دست وپنجه نرم کردن .

scrimmager

رجز خوان ، پر سر وصدا.

scrimp

قلیل، اندک ، ناچیز، نحیف، تقلیل دادن ، امساک کردن ، خست کردن .

scrimpy

خسیس، ناکافی، کم.

scrimshaw

اشیائ منبت کاری یا حکاکی شده زینتی، کار منقور، هنر منبت کاری، قلمزنی کردن .

scrip

انبان ، توشه دان ، گواهی نامه موقت، نوشته .

script

سند، متن سند، دستخط، متن نمایشنامه ، حروف الفبا، بصورت متن نمایشنامه درآوردن .

scriptorium

دفترخانه ، اطاق کتابت، دستخطی.

scriptural

مطابق متن کتاب مقدس.

scripture

کتاب مقدس، تورات وانجیل، کتاب آسمانی.

scriptwriter

نمایشنامه نویس.

scrivener

نویسنده ، کاتب ( در دفتر )، وام ده ، محرر.

scrobiculate

( ج. ش. - گ . ش. ) شیاردار، دارای شیار کم عمق.

scrofula

( طب ) خنازیر، سل غدد لنفاوی گردن .

scrofulous

خنازیری.

scroll

طومار، پیچک ، نوشته یا فهرست طولانی، طومار نوشتن ، کتیبه نوشتن ، ثبت کردن .

scroll saw

اره منبت کاری.

scrollwork

تزئینات طوماری شکل.

scrooge

آدم خسیس ولئیم.

scrotal

وابسته به کیسه بیضه .

scrotum

(تش. ) کیسه بیضه ، پوست بیضه .

scrouge

هجوم آوردن ، ازدحام کردن .

scrounge

علیق جمع آوری کردن ، تلاش کردن ، تلاش، تکاپو، صرفه جوئی کردن .

scrounger

تکاپو کننده ، کش رونده .

scrub

درخت یابوته کوتاه ورشد نکرده ، زمین پوشیده از خاروخاشاک وغیر قابل عبور، خارستان تیغستان ، آدم گمنام، مالش، سایش، تمیز کاری، ضد عفونی برای عمل جراحی، مالیدن ، خراشیدن ، تمیز کردن ، ستردن .

scrub brush

جاروب زبر.

scrubber

لته مال، نظیف کننده .

scrubby

گمنام، تمیز، پاک شده .

scruff

شوره سر، سبوسه ، آدم بی عرضه وفقیر، پرده نازک ، غشائ، قفا، پس گردن ، دون شمردن .

scruffy

ژولیده ، ناهنجار، ناسترده .

scrum

( scrummage) نوعی بازی فوتبال راگبی.

scrummage

( scrum) نوعی بازی فوتبال راگبی.

scrumptious

دلپذیر، زیبا، شیک ، مطبوع.

scrunch

صدای بهم خوردن چیزی ( مثل صدای سنگریزه )، درهم شکستن ، بهم فشردن ، مچاله کردن ، منقبض کردن .

scruple

اندک ، ذره ، واحد سنجش چیز جزئی، تردید، بیم، محظور اخلاقی، نهی اخلاقی، وسواسباک ، تردید داشتن ، دو دل بودن ، وسواس داشتن .

scrupulosity

وسواس، بیم، دقت زیاد.

scrupulous

محتاط، وسواسی، ناشی از وسواس یا دقت زیاد.

scrutable

قابل کشف ( در مورد رمز وغیره )، قابل درک ، کشف شدنی، خوانا.

scrutator

باریک بین ، نکته سنج، مراقب، موشکاف.

scrutineer

بازرس، ممیز، ( انگلیس ) بازرس آرائ.

scrutinize

بدقت بررسی کردن .موشکافی کردن ، مورد مداقه قرار دادن .

scrutinizer

موشکاف، دقیق.

scrutiny

مداقه ، بررسی دقیق.موشکافی، بررسی، رسیدگی، مداقه ، تحقیق.

scscalable

قابل درجه بندی، تفوق پذیر، بالارفتنی، پوست کندنی.

scuba

وسیله تنفس در زیر آب.

scud

حرکت تند وسریع، حرکت سریع ابر، تند راه رفتن ، سبک رفتن ، تکان خوردن .

scuff

صدای خراش، خراش، فرسایش، سائیدن ، کلش کلش کردن ، بامشت حمله کردن ، مشت خوردن .

scuffle

نزاع، غوغا، کشمکش، جنجال، مشاجره ، کشمکش کردن ، دست بیقه شدن با.

scuffle hoe

بیلچه باغبانی.

scull

پاروی عقب کشتی، پارو زدن .

sculler

قایقران .

scullery

جای شستن ظروف کثیف آشپزخانه ، اطاق کوچک نزدیک آشپزخانه برای نگاهداشتن ظروفوکارد وچنگال، شربت خانه .

scullion

شاگر آشپز، پست، دون ، پادو.

sculpt

حجاری کردن ، منقور کردن .

sculptor

( sculptress) مجسمه ساز، حجار، پیکر تراش، تندیس گر.

sculptress

( sculptor) مجسمه ساز، حجار، پیکر تراش، تندیس گر.

sculptural

مجسمه ای، تندیسی.

sculpture

مجسمه سازی، پیکر تراشی، سنگتراشی کردن .

sculpturesque

شبیه مجسمه ، ساخته شده بشکل مجسمه .

scum

تفاله ، پس مانده ، کف، طبقه وازده اجتماع، درده گرفتن .

scumble

رنگهای نقاشی، بالایه ای از رنگ کدر کردن ، مالش مختصر، سایس بنرمی، نرمی حاصله در اثر سایس یا مالش، صافی.

scummy

کف آلود.

scunner

انزجار، مایه نفرت، احساس نفرت کردن .

scupper

سوراخ زهکشی دیواره کشتی، مجرای فاضل آب روی عرشه کشتی، مجاری فاضل آب، راه آب، مجرای ناودان ، کمین کردن .

scuppernong

(گ . ش. ) انگور مشک ، شراب، انگور مشک .

scurf

سبوسه ، پوسته ، شوره سر، وازده اجتماع، سفیدک زدن ، باشوره پوشاندن ، زدودن .

scurfy

شوره دار.

scurrile

( scurrilous) فحاش، بد دهن ، ناسزا گو.

scurrility

فحاشی، بد دهانی.

scurrilous

( scurrile) فحاش، بد دهن ، ناسزا گو.

scurry

حرکت تند وسریع، حرکت از روی دست پاچگی، مسابقه کوتاه ، سراسیمگی، بسرعت حرکتدادن .

scurvy

پوشیده از شوره ، پست، منفور، کمبود ویتامین C.

scut

دم کوتاه ( خرگوش وغیره ).

scutate

(ج. ش. ) پوشیده از فلس های بزرگ .

scutch

تیشه معماری، شلاق زدن ، کتک زدن ، پنبه زنی کردن ، پهن کردن ، باز کردن .

scutcheon

(=escutcheon) سپر، سپرحاوی نشان خانوادگی.

scutcher

( scotcher) تازیانه زن .

scutellate

سپرمانند، بیضی، فلس دار، پوشیده از فلس.

scutellum

سپرچه ، پوشش سپر مانند جانوران ، فلس.

scuttle

سطل ذغال، جا ذغالی، کج بیل، گام تند، گریز، عقب نشینی، روزنه ، دریچه ، سوراخ کردن ، بسرعت دویدن ، در رفتن .

scuttlebutt

بشکه آب عرشه کشتی، فواره آب آشامیدنی.

scutum

سپر دراز یا تخم مرغی روم قدیم، ( تش. ) کاسه زانو، ( ج. ش. ) پوسته استخوانی.

scylla

صخره ای در ساحل ایتالیا روبروی گرداب معروف به ' شاریبدیس ' در سیسیل.

scyphus

قدح یا آبخوری دودسته ، جام گل.

scythe

داس، با داس بردن ، درو کردن .

scythian

سکائی، سیت، زبان سکائی.

sea

دریا.

sea anchor

لنگر کشتی.

sea anemone

(گ . ش. ) شقایق دریائی.

sea bass

(ج. ش. ) ماهی خاردار، گرگ دریائی.

sea chest

صندوقچه ملوان .

sea cow

(ج. ش. ) گاو دریائی، نهنگ ، اسب آبی.

sea crawfish

(crayfish =sea) (ج. ش. ) خرچنگ خاردار.

sea crayfish

(crawfish sea) (ج. ش. ) خرچنگ خاردار.

sea dog

ملوان کهنه کار، ( ج. ش. ) خوک دریائی، گاو دریائی.

sea fire

شب تابی دریا دراثر جانوران شب تاب وغیره .

sea green

رنگ سبز مایل بابی.

sea horse

( افسانه روم) موجود افسانه ای که نصف بدنش اسب ونصف دیگرش ماهی بوده ، گراز ماهی.

sea lane

جاده دریائی، مسیر دریائی.

sea power

قدرت بحری، نیروی دریائی، کشور حاکم بر دریاها.

sea purse

( seapuss) گرداب دریا.

sea quake

زلزله زیر دریائی.

seabag

کیف پارچه ئی محتوی لباس ملوانان .

seabed

کف دریا، بستر اقیانوس.

seaboard

کرانه دریا.

seaborne

دریا برد، حمل شده از راه دریا، بوسیله کشتی حمل شده .

seacoast

ساحل دریا، دریا کنار.

seacraft

دریا نوردی، وارد به رموز دریا نوردی.

seadrome

فرودگاه دریائی.

seafarer

دریا نورد، بحر پیما.

seafaring

دریانوردی.

seafolk

ملوانان ، دریا نوردان .

seafood

غذاهای مرکب از جانوران دریائی ( مثل خرچنگ وغیره ).

seafront

اسکله کنار دریا، مشرف بدریا.

seagirt

محصور بوسیله دریا، محاط دریا.

seagoer

ملوان ، دریا نورد.

seagoing

دریا پیما، دریا نورد.

seal

(ج. ش. ) خوک آبی، گوساله ماهی، مهر(mhor)، نشان ، تضمین ، مهر کردن ، صحه گذاشتن ، مهر و موم کردن ، بستن ، درزگیری کردن .مهر، مهر زدن ، محکم چسباندن ، مهر و موم کردن .

seal off

( توسط پلیس ) محاصره کردن ، ممنوع الورود کردن ، مهر وموم کردن .

sealant

عامل درزگیر، وسیله بتونه کاری، وسیله مهر وموم.

sealed

مهر شده ، محکم چسبیده ، مهر و موم شده .

sealer

شکارچی گوساله ماهی، مهردار، مهر زن ، بتونه یا آستری رنگ .

sealskin

پوست خوک آبی، جامه ای که از پوست خوک آبی بدوزند.

seam

درز، بخیه .درز، شکاف، درز لباس، خط اتصال، درز گرفتن ، درز دادن ، بوسیله درزگیری بهممتصل کردن ، بهم پیوستن ، رگه نازک معدن .

seaman

ملوان ، جاشو ( کلمه مخالف landman).

seaman recruit

( ن . د. ) سرباز ساده نیروی دریائی، ناوی وظیفه .

seamanlike

مثل دریا نورد.

seamanship

( ن . د. ) مهارت در دریا نوردی، کار آزمودگی دریائی.

seamer

درزگیر.

seamilike

درز مانند.

seamless

بی درز.بدون درز، یکپارچه .

seamster

درزگیر، خیاط، درزگیری کردن .

seamstress

زن دوزنده ، خیاط زنانه .

seamy

درزدار.

seance

نشست، جلسه ، جلسه احضار ارواح وغیره .

seaplane

هواپیمای دریائی.

seaport

بندرساحلی دریا، بندر، شهر ساحلی، دریابندر.

seapuss

( purse sea) گرداب دریا.

sear

علامت داغ، پژمرده ، خشکیده ، از کار افتاده ، خسته ، خشکاندن ، سوزاندن ، داغ کردن پژمرده کردن یا شدن .

search

جستجو، تجسس، تکاپو، بازرسی، کاوش، جستجو کردن ، گشتن ، بازرسی کردن .جستجو، جستجو کردن .

search cycle

چرخه جستجو.

search key

کلید جستجو.

search warrant

(حق. ) حکم تفتیش منزل، حکم بازرسی و ورود.

searchable

قابل جستجو.

searcher

جستجو کننده .

searchless

بدون جستجو.

searchlight

نور افکن ، اشعه نور افکن .

seascape

منظره دریائی، منظره هوائی دریا، دورنمای دریا.

seashell

(ج. ش. ) صدف حلزونی یا خرچنگ .

seashore

ساحل دریا.

seasick

دریازده ، مبتلا به استفراغ وبهم خوردگی حال در سفر دریا.

seasickness

دریا زدگی، تهوع وبهم خوردگی حال در سفر دریا.

seaside

دریا کنار.

seasider

ساحلی، ساکن دریاکنار.

season

فصل، فرصت، هنگام، دوران ، چاشنی زدن ، ادویه زدن ، معتدل کردن ، خودادن .

season ticket

بلیط فصلی.

seasonable

مناسب فصل، بموقع، بهنگام.

seasonal

فصلی.

seasoner

چاشنی زننده ، ادویه زننده .

seasoning

چاشنی، ادویه زنی، دارو زنی بچوب، مطبوع کننده .

seastrand

دریا کنار.

seat

جا، صندلی، نیمکت، نشیمنگاه ، مسند، سرین ، کفل، مرکز، مقر، محل اقامت، جایگاه ، نشاندن ، جایگزین ساختن .

seat belt

کمربند صندلی هواپیما.

seater

جالس، کرسی نشین .

seating

جا، تهیه جا، محل استقرار، نشیمن .

seawall

دیوار یا سد دریائی.

seaward

بسوی دریا، اطراف دریا، روبدریا.

seaway

دریا راه ، ( د. ن . ) دریای متلاطم، مسیر کشتی، راه دریائی.

seaweed

(گ . ش. ) جلبک دریائی، خزه دریائی.

seaworn

فرسوده در اثر دریا، سائیده بواسطه دریا.

seaworthiness

قابل سفر دریا، محکم برای دریا.

seaworthy

آماده دریا، کشتی محکم، دریارو.

sebaceous

چربی دار، چرب.

sec

خط قاطع، دوم، ثانوی، خشک ، ( در مورد شراب ) تلخ.

secant

قاطع، قطع کننده ، خط قاطع، متقاطع.

secateur

قیچی باغبانی، شاخه قطع کن .

secco

رنگ کاری روی گچ خشک .

secede

کناره گیری کردن ، از عضویت خارج شدن ، منتزع شدن ، جدا رفتن .

seceder

کناره گیر، منتزع شونده .

secern

جدا کردن ، تجزیه طلب شدن ، تمیز دادن .

secernment

تفکیک ، تمیز.

secession

جدا روی، تجزیه طلبی، انشعاب حزبی، انفصال، انتزاع.

secessionism

تجزیه طلبی.

secessionist

تجزیه طلب، جدارو.

seclude

جدا کردن ، مجزا کردن ، منزوی کردن ، گوشه انزوا اختیار کردن ، منزوی شدن .

secluded

منزوی.

seclusion

جدائی، انزوا، گوشه نشینی.

seclusive

انزواگزین ، منزوی.

second

ثانیه ، دوم، دومی، تایید کردن .دوم، دومی، ثانی، دومین بار، ثانوی، مجدد، ثانیه ، پشتیبان ، کمک ، لحظه ، درجه دوم بودن ، دوم شدن ، پشتیبانی کردن ، تائید کردن .

second best

دومین نفر، معاون ، نفر بعدی، درجه دو.

second class

درجه دوم، وسط، دومین درجه ، دومین مرتبه .

second degree burn

( طب) سوختگی درجه دوم.

second fiddle

کسیکه دارای وظایف فرعی ویا ثانوی است، شخص فرعی.

second guess

پیش بینی کردن .

second guesser

پیش بینی کننده .

second hand

نیم دار، کار کردن ، مستعمل، دست دوم، عاریه .

second lieutenant

( نظ. ) ستوان دوم.

second order

مرتبه دوم.

second pass

گذر دوم.

second person

( د. ) دومشخص، ربط کلمه به شخص دوم.

second rate

درجه دو، وسط، جنس پست.

second rater

جنس وسط فروش.

secondary

ثانیوی.فرعی، کمکی، حاکی از زمان گذشته ، ثانوی.

secondary memory

حافظه ثانویه .

secondary storage

انباره ثانویه .

secondary winding

سیم پیچ ثانویه .

seconder

تائید کننده ، دوم شونده .

secrecy

محرمانه بودن .رازداری، راز پوشی، پوشیدگی، سری بودن ، اختفا، نهانکاری.

secret

نهان ، نهانی، راز، سر، مجهول، رمز، مخفی، دستگاه سری، محرمانه ، اسرارآمیز، پوشیده .محرمانه ، راز.

secret ballot

(ballot =australian) رای مخفی، ورقه رای مخفی دارای اسامی چاپی کاندیداها.

secret police

سازمان پلیس مخفی، سازمان کارآگاهی.

secret service

دستگاه محرمانه دولت.

secret society

انجمن سری.

secretarial

وابسته بدبیرخانه ، وابسته به منشیگری.

secretariat

دبیرخانه ، هیئت دبیران وکارمندان دفتری.

secretary

دبیر، منشی، رازدار، محرم اسرار.

secretary bird

(ج. ش. ) مرغ پا بلند قوی منقار ودراز دم.

secretary general

دبیرکل.

secretary ship

دبیری، منشگیری.

secrete

ترشح کردن ، تراوش کردن ، پنهان کردن .

secretion

تراوش، ترشح، دفع، پنهان سازی، اختفا.

secretionary

ترشح کننده .

secretive

ترشحی، تراوشی، سری، پنهان کار، مرموز.

secretory

غده مترشحه ، تراوشی، ترشحی.

sect

فرقه ، مسلک ، حزب، دسته ، دسته مذهبی، مکتب فلسفی، بخش، قسمت، بریدن ، قسمت کردن .

sectarian

تیره ای، فرقه ای، حزبی، فرقه گرای، کوته بین .

sectarianism

فرقه گرائی.

sectarianize

با احساسات و تعصبات مسلکی آمیختن ، فرقه ای کردن .

sectary

عضو حزب، فرقه ای.

section

مقطع، بخش.برش، مقطع، برشگاه ، بخش، قسمت، قطعه ، دسته ، گروه ، دایره ، قسمت قسمت کردن ، برش دادن .

section crew

دسته کارگران مسئول یک قسمت از راه آهن .

section gang

دسته کارگران مسئول یک قسمت از راه آهن .

section hand

کارگرعضو دسته معینی از کارگران راه آهن .

sectional

بخش بخش، قطعه قطعه ، بخشی، محله ای.

sectionalism

استان گرائی، طرفداری از محله یا استان بخصوصی.

sector

قطاع، بخش.( هن. ) قطاع دایره ، قسمتی از جبهه ، خط کش ریاضی، ناحیه ، محله ، بخش، جزئ، تقسیم کردن .

sector addressing

نشانی دهی قطاعی.

sectorial

بخشی، مربوط به قطاع دایره ، برش، دندان آسیاب.

secular

وابسته بدنیا، دنیوی، غیر روحانی، عامی.

secularism

دنیویت، دنیاگرائی.

secularist

دنیاپرست، دنیاگرای.

secularity

مادیت، دنیا پرستی، عرفیت.

secularization

مادیت، دنیا پرستی، عرفیت، دنیوی کردن .

secularize

دنیوی کردن ، غیر روحانی کردن ، از قید کشیشی ورهبانیت رها شدن ، عمومی کردن .

secularizer

دنیوی کننده .

secund

یک سوئی، یک طرفی.

secure

امن ، محکم، تامین کردن .ایمن ، بی خطر، مطمئن ، استوار، محکم، درامان ، تامین ، حفظ کردن ، محفوظ داشتن تامین کردن ، امن .

securement

تامین ، تحصیل، تشیید.

securer

تحصیل کننده ، بدست آورنده .

security

ایمنی، امان ، امنیت، آسایش خاطر، اطمینان ، تامین ، مصونیت، وثیقه ، گرو، تضمین ، ضامن .امنیت، تامین .

security council

شورای امنیت سازمان ملل متحد.

sedan

خودروسواری دارای دو صندلی عقب وجلو.

sedate

آرام، ملایم، متین ، موقر، جدی، تسکین دهنده .

sedation

تسکین .

sedative

داروی مسکن .

sedent

( در مورد مجسمه ) نشسته .

sedentary

نشسته ، غیر مهاجر، مقیم در یک جا، غیر متحرک .

sederunt

جلسه روحانیان کلیسا، اعضای جلسه روحانی، شورای روحانی.

sedge

(گ . ش. ) سعد کوفی، جگن ، زنبق زرد.

sedgy

پر از جگن .

sedilia

یکی از سه صندلی محراب یا صدر کلیسا.

sediment

ته نشین ، ته نشست، لای، رسوب، درده ، رسوب کردن .

sedimentary

رسوبی، ته نشسته ، درده .

sedimentation

رسوب سازی، لای گیری، ته نشینی، درزگیری، لایه گذاری.

sedition

آشوب، فتنه ، فاسد، شورش، اغتشاش، فتنه جوئی.

seditionary

فتنه جو.

seditious

فتنه جویانه ، فتنه گر.

seduce

اغوا کردن ، گمراه کردن ، از راه بدر کردن ، فریفتن .

seducement

seduction، اغوا، فریب، وسیله اغوا.

seducer

گمراه کننده .

seduction

گمراه سازی، گول زنی، فریفتگی، اغوا.

seductive

اغوا کننده ، گمراه کننده ، فریبا.

seductress

زن اغوا کننده ، دلفریب.

sedulous

کوشا، ساعی.

sedum

(گ . ش. ) گل ناز، ابرون صغیر.

see

دیدن ، مشاهده کردن ، نگاه کردن ، فهمیدن ، مقر یا حوزه اسقفی، بنگر.

seeable

دیدنی، قابل دید.

seed

بذر، دانه ، تخم، ذریه ، اولاد، تخم آوری، تخم ریختن ، کاشتن .

seed pearl

مروارید کوچک وبی قاعده ، رنگ کمرنگ مایل بخاکستری.

seed plant

گیاه تخم دار، بذر گیاه .

seed stock

ذخیره بذرکاشتنی، ( مج. ) نیروی ذخیره .

seedbed

جای تخم ریزی، محل رشد ونمو.

seeded

بذردار، بازیکن سابقه دار.

seeder

بذر افشان ، تخم پاش.

seedful

پر از بذر، پر تخم.

seedless

بی تخم، بی هسته .

seedlike

بذر مانند.

seedling

نهال تخمی، جوانه کوچک درخت، جوانه .

seedsman

بذرکار، بذرپاش، بذر افشان ، تخم گیاه فروش.

seedtime

موقع تخم کاری، فصل بذر.

seedy

تخمی، تخم دار، بتخم افتاده ، مندرس، از کار افتاده .

seeing

دید، مشاهده ، قوه دید، بینش، رویت، بینا، دیدن .

seek

جستجو کردن ، جوئیدن ، طلبیدن ، پوئیدن .طلب کردن ، پیگردی کردن .

seek delay

تاخیر پیگردی.

seeker

جستجو کننده ، پویا، جویا.

seel

( درمورد عقاب ) چشم را بستن ( بوسیله دوختن پلک چشم )، چشم خود را بستن ، کور کردن .

seely

متبارک ، نیکو، بیگناه ، احمق.

seem

بنظر آمدن ، نمودن ، مناسب بودن ، وانمود شدن ، وانمود کردن ، ظاهر شدن .

seeming

ظاهری، نمایان ، ظاهر نما، زیبائی، جلوه .

seemly

شایسته ، زیبنده ، خوش منظر، بطور دلپذیر.

seep

تراوش طبیعی، رسوخ، چکه ، تراوش کردن ، از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن ، چکه کردن .

seepage

رسوخ، چکه ، نفوذ، مقدار رسوخ شده .

seepy

چکان ، چکه چکه ریزنده .

seer

بیننده ، پیش بینی کننده ، غیبگو، پیغمبر.

seeress

زن غیبگو، پیغمبر زن .

seersucker

پارچه راه راه نخی.

seesaw

الله کلنگ ، بالا وپائین رفتن ، الله کلنگ کردن .

seethe

غلیان ، جوش وخروش، تلاطم، جوشیدن ، جوشاندن .

sef accusatory

متهم کننده نفس خود، خود را مقصر داننده .

segment

قطعه ، قطعه قطعه کردن .قطعه ، بخش، قسمت، حلقه ، بند، مقطع، قطعه قطعه کردن ، به بخشهای مختلف تقسیم کردن .

segmentary

بند بند.

segmentation

قطعه بندی.تقسیم بچند قسمت یا قطعه ، قطعه قطعه سازی.

sego

(گ . ش. ) پیاز خوراکی زنبق.

segolily

(گ . ش. ) زنبق پایا.

segregate

جدا، سوا، تک ، جدا سازی، تفکیک ، جدا کردن ، تبعیض نژادی قائل شدن .

segregated

جدا شده .

segregation

جدائی، افتراق، تفکیک ، تبعیض نژادی.

segregationist

جدائی گرای، طرفدار جدائی نژاد سفید وسیاه .

segregative

تجزیه طلب، طالب جدائی، وابسته به تفکیک وتبعیض.

seigneur

امیر، شاهزاده ، سنیور، فئودال، آقا.

seigneurial

ارباب وار.

seigneury

قلمرو حکومت لرد.

seignior

آقا، ارباب، صاحب تیول.

seigniorage

(=seignorage) حق الضرب، حق ویژه ارباب صاحب تیول.

seignioral

(=seignoral) اربابی.

seigniory

امارت، قلمرو امرای دوره ملوک الطوایفی.

seignorage

(=seigniorage) حق الضرب، حق ویژه ارباب صاحب تیول.

seignorial

(=seignioral) اربابی.

seine

تور بزرگ ماهی گیری، با تور ماهی گرفتن .

seiner

دام گستر.

seis

(ezsei)مالک شدن ، تصاحب کردن .

seisin

( inzsei)تصرف مطلق، تصرف املاک ، احراز ملکیت.

seism

(=earthquake)زلزله .

seismic

وابسته به زمین لرزه ، مرتعش، متزلزل.

seismicity

حالت ارتعاش.

seismism

پدیده های زمین لرزه ، فعالیت لزرشی وارتعاشی.

seismogram

منحنی های ترسیم شده بوسلیه زلزله نگار.

seismograph

لزره نگار، لزله نگار، زلزله سنج.

seismographer

زلزله نگار.

seismography

زلزله نگاری.

seismologist

زلزله شناس.

seismology

زلزله شناسی، لرزه شناسی.

seize

بتصرف آوردن ، ربون ، قاپیدن ، توقیف کردن ، دچار حمله (مرض وغیره ) شدن ، درک کردن .

seizin

( seisin)تصرف مطلق، تصرف املاک ، احراز ملکیت.

seizing

ضبط، مصادره ، تصرف، توقیف، قاپیدن ، بهم بستن .

seizor

( حق. ) تصرف کننده ، ضبط کننده .

seizure

تصرف.ربایش، تصرف، ضبط، حمله ناگهانی مرض.

sejant

(=sitting) نشسته ، درحال جلوس، درحال چمباتمه زدن .

selaginella

(گ . ش. ) علف بواسیر.

selah

آمین '، ' متبارک باد'.

seldom

بسیار کم، بندرت، خیلی کم، ندرتا.

select

برگزیده ، ممتاز منتخب، سوا کرده ، گزیدن ، جدا کردن ، انتخاب کردن .گزیدن ، انتخاب کردن .

selecting

گزیدن ، گزیننده .

selection

گزینش، انتخاب.گزین ، انتخاب، گزینش.

selection check

مقابله گزینش.

selection ratio

نسبت گزینش.

selection sort

جور کردن گزینشی.

selection switch

گزینه ، گزینه انتخاب.

selective

گزینشی، انتخابی، برگزیده ، انتخاب کننده ، مبنی بر انتخاب، دارای حسن انتخابگلچین کننده .بهگزین ، گزیننده ، گزیده ، انتخابی.

selective access

دستیابی گزیده .

selective calling

فراخوانی گزیده .

selective dump

روگرفت گزیده .

selective listing

سیاهه برداری گزیده .

selective service

خدمت داوطلبانه نظام.

selective trace

ردیابی گزیده .

selectivity

حسن انتخاب.بهگزینی، گزینندگی.

selectman

شخص برگزیده ، شخص ممتاز.

selector

گزیننده ، انتخاب کننده .گزینشگر، انتخاب کننده ، گلچین کننده .

selector switch

گزینه ، گزینه انتخاب کننده .

selectron

لامپ گزینش، سلکترون .

selenium rectifier

یکسو کننده ئ سلنیومی.

selenographer

ماه شناس.

selenography

ماه شناسی.

selenologist

دانشمند ماه شناس.

selenology

مبحث ماه ، ماه شناسی.

self

خود، خویش، خویشتن ، نفس، نفس خود، عین ، شخصیت، جنبه ، حالت، حال، وضع، لقاح کردن .

self abandoned

خودرها، متروکه ، رها شده ، تسلیم هوای نفس شده .

self abandonment

خودرهائی، افسارگسیختگی، پیروی از هوی هوس.

self abasement

پست سازی یا تحقیر خود، فروتنی، کف نفس، تذلیل نفس.

self abnegating

انکار کننده نفس خود، دارای کف نفس.

self abnegation

انکار نفس.

self absorbed

خود جذب شده ، در خورد فرو رفته ، اندیشناک ، غرق در اندیشه .

self absorption

خود جذبی، غرق در خویش، غرق شدن در افکار.

self abuse

سوئ استفاده از استعدادهای خود، جلق، استمنائ با دست، توهین بنفس.

self accusation

اتهام به خود، عمل تهمت زدن به خویشتن .

self acquired

کسب وتحصیل شده بوسیله خود شخص ( نه از راه توارث ).

self acting

خود کار، عامل در نفس خود، خود عمل.

self action

عمل فی نفسه ، خود عملی.

self active

فاعل در نفس خود.

self activity

فعالیت خود بخود.

self adapting

خود وفق.

self adapting computer

کامپیوتر خود وفق.

self addressed

آدرس دار ( جهت ارجاع به فرستنده ).

self adjusting

بخودی خود میزان شونده ، خود میزان .

self adjustment

خودمیزانی، انطباق خود با محیط یا چیز دیگری.

self administered

خود کار، اداره شونده بوسیله خویشتن ، آزاد.

self admiration

(conceit =self) تحسین خود، خودپسندی.

self advancement

پیشروی نفس، جلوبری خویشتن ، خود پیش بری.

self affected

خود پسند، تن آسا.

self aggrandizement

تعریف از خود، بالابری مقام خود، خودبزرگسازی.

self aggrandizing

تعریف کننده از مقام خود، خودبزرگساز.

self analysis

خودشناسی، تجزیه وتحلیل خویشتن .

self analytical

تجزه وتحلیل کننده خویشتن ، خود شناس.

self annihilation

نابودی نفس، کشتن نفس، خود نابود سازی.

self applauding

خودستا، تعریف کننده از خود.

self applause

تعریف وتمجید از خود، خودستائی.

self appointed

خودگمارده ، منصوب شده بوسیله خویشتن .

self approbation

رضامندی از خود، رضایت از خویشتن .

self asserting

خودپسند، خود را جلو انداز، خودبیانگر.

self assertion

خودبیانگری، خودپسندی، خود را جلو اندازی.

self assertive

خودبیانگر.

self assumption

خودفرضی، تیشه روبخودی.

self assurance

اعتماد به نفس.

self assured

مطمئن بنفس خود.

self awareness

خودآگاهی، آگاهی از خود، خویشتن شناسی، وقوف.

self blinded

خودکور، نادان ، گمراه شده توسط نفس خود.

self born

خودزاده ، پیدا شده در نفس انسان ، از خود بوجود آمده .

self buried

مدفون شده در اثر عوامل طبیعی ( نه بدست انسان )، خود گورشده .

self care

توجه از خود، خودپائی.

self castigation

تادیب نفس.

self cecording

خود نگار، ثبت شونده بطور خود کار.

self centered

ثابت ونامتحرک ، متوجه نفس خود، خودگرای.

self charging

تحمیل شونده بنفس خود، خودکار، خود بخود پر شونده .

self checking

خود رس.

self checking code

رمز خودرس.

self checking number

عدد خودرس.

self closing

بطور خودکار بسته شونده .

self collected

خود دار، دارای کف نفس، حواس جمع.

self command

خودداری، کف نفس، خود فرمانی.

self compiement

خود متمم.

self complacency

از خود راضی گری، تن آسائی، خود خوشایندی.

self complacent

(satisfied =self) از خود راضی، خود خوشایند.

self composed

خوددار، مستولی بر احساسات خود، آرام.

self concern

علاقه بنفس، در فکر شخص خود.

self concerned

بفکر خود.

self condemnation

محکوم ساختن نفس، محکومیت وجدائی.

self condemned

محکوم شده توسط نفس خود، مقصر نزد وجدان خویش.

self confessed

معترف، خستو.

self confession

اذعان .

self confidence

اعتمادبخود، اعتماد بنفس، غرور بیجا، از خود راضی گری.

self confident

مطمئن بخود.

self congratulation

تبریک بخود، تعریف از خود، تجلیل نفس.

self congratulatory

خود ستا، وابسته به تجلیل نفس.

self conscious

خودآگاه ، خود پسند، خجالتی، خجول.

self consecration

تقدیس نفس خود، ز ترک نفس خود.

self consequence

خود فزون شماری، اهمیت بخود.

self consistency

قائمیت بالذات.

self consistent

قائم بالذات.

self constituted

خود ساخته ، تشکیل شده بوسیله نفس خود.

self contained

خوددار، تودار، با حوصله ، محتاط، جامع، برون بی نیاز.

self contemplation

تفکر، تعقل در نفس خود، خود اندیشی.

self contempt

تحقیر نفس، تذلیل نفس، خود دون شماری.

self content

از خود راضی، رضایت از خود.

self contradiction

تضاد نفس، معارضه بانفس، تناقض گوئی.

self contradictory

متناقض.

self control

خودداری، مسک نفس، کف نفس، قوه خودداری.

self controlled

خوددار.

self correcting

خود بخود اصلاح شونده ، اصلاح کننده نفس خود.

self created

خود آفریده ، خودآ.

self critical

انتقاد کننده از خود.

self cultivation

پرورش نفس.

self culture

پرورش نفس، تزکیه نفس، خودپروری.

self deceit

اغفال نفس، خود را گول زنی، خود فریبی.

self deceived

اغفال شده ، فریب نفس خورده ، خود فریفته .

self deceiver

( شخص ) خود فریب.

self deception

فریب نفس، خود فریبی.

self deceptive

خودفریب.

self defeating

متناقض، علیه منظور خود.

self defense

خود پد آفند، دفاع از نفس، دفاع از خود یا اموال خود.

self defensive

مدافع خود.

self deluded

گمراه ، مشتبه .

self denial

خود انکاری، انکار نفس، ترک لذات نفس، ترک نفس.

self depedence

(reliance =self)اتکائ بنفس، اعتماد بنفس.

self dependent

متکی بخود.

self depreciation

تحقیرنفس، کوچک شماری خود، حفض جناح.

self destroyer

نابود کننده خود، خود ویرانگر.

self destruction

(=suicide) خودکشی، خودویرانگری.

self determination

تصمیم پیش خود، خود رایی.

self determined

مصمم درنفس خود، خود رای.

self determinism

نفس گرائی، خود رائی.

self development

توسعه نفس، پیشرفت نفس، خود پیش برد.

self devoted

از خود گذشته .

self devotion

خود فدائی، فداکاری، ایثار نفس، از خود گذشتگی.

self devouring

خود بلع، خود خور، حریص.

self digestion

جذب خود بخود مواد غذائی ( بدون هضم ).

self directed

بهدایت نفس خود، پیش خودی.

self discharging

آزاد سازنده نفس خود، رها کننده خویش، خود بخود ترشح کننده .

self discipline

تادیب نفس، انضباط نفس، تادیب.

self discovery

کشف باطن واستعدادهای نهانی ونقاط ضعف خود، شناسائی نفس، خودیابی.

self distributing

توزیع شونده بطور خود کار.

self divison

تقسیم خود بخود.

self doubt

عدم اعتماد بنفس، عدم ایمان بنفس، شک .

self dramatization

بخود بندی، تصنع.

self driven

خود کار، خودرو (rov).

self educated

خود آموخته ، پیش خود تحصیل کرده ، پیش خود درس خوانده .

self effacement

افتادگی، خود را تحت الشعاع قرار دادن ، ناچیز شماری خود.

self employed

دارای شغل آزاد، ارباب خود.

self employment

شغل آزاد.

self energizing

مولد نیرو در خود، دارای نیروی خود کار.

self enforcing

دارای قدرت تحمیل اراده خود بر دیگران .

self enrichment

تکامل نفس.

self esteem

احترام بنفس.

self evidence

خود آشکاری، وضوح فی نفسه ، بی نیازی از اثبات، بدیهیت.

self evident

بدیهی، خود آشکار.

self exaltation

تجلیل نفس، بخود بالیدن .

self examination

خود آزمائی، درون خویشتن بینی.

self excited

تحریک شده توسط جریان دینام.

self execuiting

( در مورد قرار داد ) خود بخود والزام آور، دارای ماده لازم الاجرا، عامل فی نفسه .

self existence

قائمیت بالذات، واجب الوجودی.

self existent

واجب الوجود.

self explaining

(explanatory =self) بدیهی، واضح فی نفسه ، واضح، آشکار، بی نیاز از توصیف.

self explanatory

(explaining =self) بدیهی، واضح فی نفسه ، واضح، آشکار، بی نیاز از توصیف.

self expression

خود بیانگری، ابراز وتصریح عقاید وخصوصیات خود.

self expressive

خود بیانگر، پافشار در عقیده خود.

self fertility

لقاح خود بخود، خود باروری، حاصلخیزی خود بخود.

self flattering

تعریف کننده از خود، خودستا.

self flattery

خودستائی.

self forgetful

نفس خود را فراموش کرده ، مستغرق در عالم خارج از خود.

self formed

خود ساخته ، خود بخود تشکیل شده .

self fruitful

قابل گشن گیری، تولید مثل بوسیله گرده خود، بخود بخود گرده افشان .

self giving

فداکار، از خود گذشته .

self glorification

تفاخر، بزرگ شماری خود، لاف، خودستائی.

self glory

خودستائی، غرور.

self goverment

حکومت بر نفس، خود داری، حکومت خود مختار، حکومت مستقل، حکومت توده مردم، خود فرمانی.

self governed

خود مختار.

self gratification

ارضائ نفس، ترضیه خاطر.

self help

کمک بخود، کمک بنفس ( بدون استفاده از منابع خارجی )، اعاشه از راه کار شخصی.

self humiliation

( selfhumbling)فروتنی، خود شکنی، تذلیل نفس، خوار شماری.

self hypnosis

تلقین به نفس، هیپنوتیزم خود.

self identity

همانندی، شباهت تام، انطباق.

self image

خویشتن شناسی، تجسم نفس واعمال خود، پیش خود مجسم سازی.

self immolation

قربانی کردن خود، تمایل به خودکشی، فداسازی خود.

self important

خود ستا.

self imposed

برخود تحمیل شده ، بخود بسته ، تصنعی.

self improvement

اصلاح خود، تزکیه نفس خود، خود بهسازی.

self imprtance

خود بینی، خودستائی، خود را بزرگ شماری.

self in structed

(taught =self) خود آموخته .

self inclusive

جامع، شامل.

self incrimination

مقصر شماری خود.

self induced

اغوا شده توسط نفس خود، ایجاد شده در خود فرد.

self indulgence

افراط، زیاده روی.

self indulgent

افراط کار.

self initiated

خود آغاز، ابتکاری.

self insurance

بیمه شدگی توسط خویشتن ، بیمه شدن پیش خود.

self insured

خود بخود بیمه شده .

self interest

نفع شخصی، غرض شخصی.

self knowing

واثق بنفس خود، خود شناس.

self learning

خود فراگیر.

self liquidating

( در مورد کالا ) باسانی تبدیل بپول شونده .

self loader

تفنگ خود کار.

self locking

قفل شونده بطور خود کار.

self love

حب نفس، خود دوستی.

self lubricating

خود بخود نرم شونده ، خود بخود روغن کاری شونده .

self luminous

خود افروز، خویشتاب.

self made

خود ساخته .

self mastery

تسلط بر نفس.

self moved

دارای حرکت خود بخود، دارای حرکت بادی.

self mover

متحرک بطور خود کار.

self murder

خود کشی.

self naughting

زوال نفس، نابود سازی خود.

self operating

خود کار.

self operative

خود کار.

self opinionated

خود سر، سرسخت، خودستا، خودپسند، خود رای.

self organization

سروسامان دهی بنفس خود، تنظیم وتنسیق خود.

self organizing

خود سازمانده .

self perpetuation

خود جاوید سازی، پایا در نفس خود، قائم بذات، جاودان .

self pity

دلسوزی بحال خود، ترحم بخود.

self pleased

از خود راضی.

self poise

تعادل بدون پایه یا پشیبان ، تعادل ناپایدار، موقر، متین .

self pollination

گرده افشانی خود بخود گیاه .

self portrait

تصویری که نقاش از خود بکشد.

self possessed

آرام، متین .

self possession

متانت، آرامی، خودداری.

self praise

خود ستائی، تعریف از خود، خود فروشی.

self preservation

حفظ جان ، صیانت نفس، بقائ خود.

self proclaimed

پیش خود اظهار شده ، ادعا شده از جانب خود شخص.

self propelled

خودرو (rov).

self propulsion

حرکت توسط نیروی خود، پیشروی توسط نیروی خویش.

self protection

دفاع از نفس، صیانت نفس، حفاظت از خود.

self purification

تزکیه نفس، خود پالائی، خود پاکسازی.

self raised

ترقی کرده در اثر مساعی خود، خود پرورده ، خود ساخته .

self rating

تعیین میزان استعداد خود.

self reacting

بطور خودکار متعادل شونده ، خود بخود تطبیق شونده ، خود بخود واکنش کننده .

self realization

درک نفس، نیل به استعدادها وامکانات نفس.

self rectifying

خود راستگر، خود بخود تصحیح شونده .

self reference

خود ارجاع.

self reflection

(=introspection) تفکر وتامل، درون اندیشی، خود اندیشی.

self reflexive

منعکس کننده تصویر خود، خود پژواکی.

self regard

عزت نفس، حفظ منافع شخصی، respect self.

self registering

خود بخود ثبت کننده ، بطور خود کار ضبط کننده .

self regulating

خود بخود تنظیم شونده .

self relative

نسبی، نسبت بخود.

self relative address

نشانی نسبی.

self reliance

اتکائ بنفس خود، اعتماد بنفس.

self renunciation

انکار نفس.

self repression

خود سرکوبی، مسک نفس، خودداری، ترک نفس، حفظ اسرار خود.

self reproach

ملامت نفس.

self reproof

توبیخ نفس.

self respect

احترام بخود، شرافت نفس، مناعت طبع، عزت نفس.

self restraining

منع کننده نفس، مسک کننده نفس، خوددار.

self revelation

خود آشکار سازی، مکاشفه نفس، افشائ افکار واحساسات شخصی.

self rewarding

پاداش دهنده بخود، دارای اجر فی نفسه .

self righteous

معتقد بعدالت وتقوی خود.

self rising

خود بخود بلند شونده ، بخودی خود ترقی کننده .

self sacrifice

فداکاری، از خود گذشتگی.

self satisfaction

خود خوشنودی، از خود راضی گری، خودپسندی، ارضائ نفس.

self scrutiny

خود شناسی، درون خویشتن بینی.

self searching

خودپژوه .

self seeker

خود جو، نفس پرست، در پی انجام خواهش های نفس.

self selection

انتخاب کالا توسط مشتری، خود گزینی.

self service

خود زاوری، خود یاوری، کمک بوسیله خود شخص، ( در رستوران ) تهیه وانتخاب غذاتوسط خود شخص.

self slaughter

خود کشی.

self slayer

مبادرت کننده بخود کشی، خود کش.

self sow

بطور طبیعی افشانده شدن ، بخودی خود افشانده شدن ( تخم ).

self study

مطالعه پیش خود.

self styled

بنابگفته خود، ظاهری.

self subsistence

اعاشه خود بخود، امرار معاش کننده در نفس خود.

self sufficiency

خودبسی، خوبسندگی، استغنائ، غرور، کف نفس، استغنائ طبع.

self sufficient

خود بس، خودبسنده ، مستغنی، بی نیاز از غیر، خود استوار.

self support

حمایت از خود، اتکائ بخود، تکفل مخارج خود، استقلال مالی.

self surrender

تسلیم نفس، واگذاری خود، تسلیم به اراده .

self sustained

تائید شده نفس، موردپشتیبانی نفس، تحمیل شده بنفس.

self taught

خود آموز، نزدخود، تحصیل کرده ، پیش خود یادگرفته ، خود آموخته .

self testing

خودآزما.

self tightening

نفس خویش را درتنگنا قرار دهنده ، برنفس خویش فشار وارد آورنده ، خود بخود تنگ شونده .

self torment

خود شکنجه ، ایذائ نفس، عذاب نفس.

self treatment

معالجه پیش خود، معالجه بدون کمک نسخه .

self trust

اعتماد بخود.

self unloading

خود بخود تخلیه کننده بار.

self will

اراده شخصی، خود رائی، هوای نفس.

self worship

خود پرستی، پرستش خویشتن .

selfdom

جوهر نفس، شخصیت، فردیت، خودیت.

selfhood

خویشتن ، فردیت، شخصیت، خودپسندی، خودیت.

selfhumbling

( humiliation self) فروتنی، خود شکنی، تذلیل نفس، خوار شماری.

selfish

خودپسند، خود پرست، خود خواه .

selfjustification

از خود راضی گری، توجیه خود.

selfless

عاری از نفس پرستی، فارغ از خود.

selfsame

همان ، عین ، درست همان .

seljuk

(seljukian) سلجوقی، مربوط به دوره سلجوقیان .

seljukian

(seljuk) سلجوقی، مربوط به دوره سلجوقیان .

sell

فروش ومعامله ، فروختن ، بفروش رفتن .

sell off

یکجا فروختن ، ارزان فروختن ، فروش یکجا وارزان .

sell out

تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته ، یکجا فروختن ، خیانت کردن .

sellable

قابل فروش، فروختنی.

seller

فروشنده .

selling race

مسابقه اسب دوانی که در آن اسب برنده بمعرض مزایده گذارده میشود، مسابقه فروشاسب.

selsyn

موتور همزمان .

selvage

(selvedge) گرد بافت، ( مج. ) لبه ، حاشیه ، مرز.

selvedge

(selvage) گرد بافت، ( مج. ) لبه ، حاشیه ، مرز.

selves

( صورت جمع self )، خودشان ، خودمان ، خودتان .

semantic

معنائی.

semantics

معنی، معنی شناسی.علم معانی، علم لغات ومعانی، معنی شناسی.

semaphore

مخابره بوسیله پرچم، بوسیله پرچم مخابره کردن .

semblable

مشابه ، مناسب، شباهت، شبیه ، آشکار، ظاهر.

semblance

صورت ظاهر، شباهت، قیافه ، ظن قوی، تظاهر.

seme

نشان داده شده ، افشانده ، پراکنده .

semeiotic

(semeiotic) مکتب علائم رمزی، ( طب ) وابسته به علائم مرض.

semen

نطفه ، منی، دانه ، تخم.

sementem

معنی ساده ، ذره ئ معنایی.

semester

نیمسال، دوره هفته ای دانشگاه .

semestral

(semestrial) وابسته به نیمسال تحصیلی.

semestrial

(semestral) وابسته به نیمسال تحصیلی.

semi

پیشوندی بمعنی نیم، نصف شده ، تقریبا نصف، نیمه ، تاحدی.

semi automatic

نیمخودکار.

semi centennial

پنجاهمین سالگرد، نیم سده ، نیم سده ای.

semi independent

نیمه مستقل، نیمه خود مختار.

semi solvable

نیم حلپذیر.

semiannual

شش ماه یکبار، دارای دوام شش ماهه ، شش ماهه ، نصف سالی.

semiaquatic

نیمه آبزی.

semiarboreal

نیمه درختی.

semiarid

نسبتا کم آب.

semiautomatic

نیمه خود کار.

semiautonomous

نیمه خود مختار.

semibasement

طبقه زیر، نیم طبقه زیرین ساختمان .

semibreve

(note =whole) نت کامل.

semicircle

نیمدایره ، نیم دایره تشکیل دادن .

semicircular

بشکل نیمدایره .

semicivilized

نیمه متمدن .

semicolon

واوک و نقطه (;).نقطه و ویرگول بدین شکل ;.

semicolonial

نیمه آزاد، نیمه مستعمره .

semicolonialism

نیمه مستعمراتی.

semiconductor

نیمه رسانائی، جسم نیمه هادی (مثل ژرمانیوم وسیلیکون ).نیمه هادی، نیمرسانا.

semiconscious

نیمه هوشیار، نیمه آگاه ، نیمه بیهوش.

semicrustaceous

نیمه سخت پوست، دارای پوشش شکننده .

semicrystalline

نیمه متبلور، نیمه بلورین .

semidetached

( ساختمان ) نیمه مجزا، دارای یک دیوار حائل.

semidiameter

( ر. ) شعاع دایره .

semidiurnal

نیمروزه ، در نصف روز انجام گرفته ، دو مرتبه در روز.

semidivine

نیمه الهی، نیمه خدا.

semidocumentary

فیلم سینمائی نیمه مستند.

semidome

نیمه گنبد.

semidomesticated

نیمه اهلی.

semidouble

( گ . ش. ) دارای گلبرگهای بیشتر از معمول.

semidry

نیم خشک ، نیم تر.

semiearly

(گ . ش. ) ناکامل، نیم رس.

semierect

نیم شق، نیمه ایستاده ، نیمه قائم.

semifinal

نیمپایانی، نیمه نهائی ( درجدول مسابقات حذفی )، مربوط به دوره نیمه نهائی، دوره نیمه نهائی.

semifinalist

کسیکه بمرحله مسابقات نیمه نهائی رسیده .

semifixed

نیم ثابت.

semifluid

نیم آبگون ، نیم مایع، نیمه آبکی.

semiformal

نیمه رسمی.

semigloss

نیمه درخشان ، نیمه شفاف.

semihard

نیمه سخت، نیمه محکم.

semilate

(گ . ش. ) نیمه دیررس، ظاهر شونده در آخر فصل.

semiliquid

نیمه مایع، مایع غلیظ، مایع چسبنده .

semilog

(semilogarithmic) نیمه لگاریتمی.

semilogarithmic

(semilog) نیمه لگاریتمی.

semilunar

هلالی، بشکل نیم ماه ، کمانی، قوسی.

semilunar valve

(تش. ) دریچه های ریوی وآئورت در قلب.

semilustrous

نیمه درخشنده ، نیمه درخشان ، نیمه مجلل.

semimonthly

ماهی دوبار، دوهفته یکبار، نشریه دو هفته یکبار.

seminal

وابسته به منی، نطفه ای، بدوی، اصلی.

seminar

سمینار، جلسه بحث وتحقیق در اطراف موضوعی.

seminarian

دانشجوئی که در جلسات بحث وتحقیق شرکت میکند.

seminary

مدرسه علوم دینی، رستن گاه .

seminiferous

ایجاد کننده بذر یا نطفه ، تخم دار، منی ساز.

seminivorous

دانه خوار، بذر خوار، تخم خوار.

seminole

قبیله سرخ پوست ساکن فلوریدا.

seminomad

مردم نیمه چادرنشین ، نیمه بیابان گرد.

semiofficial

نیمه رسمی.

semiopaque

کمی حاجب ماورائ، نیمه شفاف، نیمه کدر.

semiosis

فعل و انفعال، یک سلسله فعل وانفعالات مشخص جانور، علامت.

semiotic

(semiotic) مکتب علائم رمزی، ( طب ) وابسته به علائم مرض.

semiotics

نمادشناسی.

semiparasitic

نیمه انگلی.

semipermanent

نیمه جاودان ، دارای مدت محدود.

semipermeable

نیمه تراوا.

semiprivate

نیمه خصوصی.

semipro

نیمه حرفه ای.

semipublic

نیمه همگانی، نیمه عمومی، نیمه دولتی.

semiquaver

( مو. ) نت یک شانزدهم.

semireligious

نیمه مذهبی.

semirigid

نیمه سخت، ( در هواپیما ) دارای مخزن گاز استوانه ای شکل وقابل انحنائ.

semiskilled

نیمه ماهر.

semisolid

نیمه جامد.

semisynthetic

نیمه مصنوعی، نیمه ترکیبی.

semite

سامی، کسی که از نسل سام بن نوح باشد.

semiterrestrial

نیمه خاکی.

semitic

سامی، از نژاد سام بن نوح، زبان سامی.

semitics

مطالعه زبان وادبیات وتاریخ سامی، نژاد شناسی سامی.

semitism

سامی گرائی.

semitone

( مو) نیمگام.

semitranslucent

نیمه کدر، نیمه شفاف.

semitransparent

نیمه شفاف.

semitropic

نیمه گرمسیری.

semivowel

حرف نیم صوتی.

semiweekly

رخ دهنده دومرتبه در هفته ، نیم هفتگی.

semiyearly

شش ماهه ، نیم ساله .

sempiternal

رخ دهنده دومرتبه در هفته ، نیم هفتگی، جاودانی، ابدی.

sempiternity

ابدیت.

semplice

( مو. ) صاف، ساده ، بی تاثیر.

sempre

(=always) همیشه .

sempstress

(=seamstress) (مونث ) دوزنده ، دوخت گر.

senary

شش تائی، شش برابر، ششگانه .

senate

مجلس سنا.

senator

عضو مجلس سنا، نماینده مجلس سنا، سناتور.

senatorial

( senatorian) وابسته به مجلس سنا یا اعضای آن .

senatorian

( senatorial) وابسته به مجلس سنا یا اعضای آن .

senatorship

مقام سناتوری.

send

فرستادن ، ارسال داشتن .فرستادن ، روانه کردن ، گسیل داشتن ، اعزام داشتن ، ارسال داشتن ، مرخص کردن .

send down

دانشجوئی را از دانشگاه بیرون کردن ، اخراج کردن .

send in

فرستادن ، رهسپار کردن .

send off

مشایعت کردن ، همراهی، آئین بدرود ودعای خیر.

send out

صادر کردن ، فرستادن ، اعزام کردن ، اعزام.

send round

دور زدن ، ( برای انجام منظوری ) فرستادن .

send up

بزندان فرستادن ، زندانی کردن .

sender

فرستنده .

senectitude

سالخوردگی، دوام، کهولت.

senesce

پیر شدن .

senescence

پیری.

senescent

پیر، سالخوده .

senile

سالخورده ، پیر مرد، وابسته به پیری، خرف.

senility

پیری، کهولت، سالخوردگی، خرف بودن .

senior

بزرگتر، مهتر، ارشد، بالاتر، بالارتبه ، قدیمی.

senior chief petty officer

( ن . د. ) ناوبان یکم.

senior high school

مدرسه متوسطه ( معمولا کالاسهای و و ).

senior master sergeant

( در نیروی هوائی ) سرگروهبان .

seniority

ارشدیت.

senna

(گ . ش. ) سنا، فرش سنهی کردستان .

sennet

( sennit) علف صاف یا حصیر یا پوست درخت یا برگ خرما که برای ساختن کلاه حصیری وخانه های حصیریبکار میرود.( sinnet) (م. م. ) شیپور علامت شروع نمایش یا ختم آن .

se'nnight

( sennight) ( م. م. ) یکهفته ، هفت شبانه روز.

sennight

(nnight'=se) ( م. م. ) یکهفته ، هفت شبانه روز.

sennit

( sennet) علف صاف یا حصیر یا پوست درخت یا برگ خرما که برای ساختن کلاه حصیری وخانه های حصیریبکار میرود.

senora

( در اسپانیا - ایتالیا ) بانو، خانم.

senorita

( اسپانیا - ایتالیا ) دوشیزه ، دختر خانم.

sensate

حساس، آماده پذیرش حس، احساس کردن ، با احساسات درک کردن .

sensation

احساس، حس، شور، تاثیر، ( م. م. ) ظاهر.

sensational

شورانگیز، مهیج، احساساتی، موثر، حسی.

sensationalism

پیروی از مسائل احساساتی وشورانگیز، پیروی از عواطف واحساسات.

sense

حس کردن ، دریافتن ، جهت.حواس پنجگانه ، حس، احساس، هوش، شعور، معنی، مفاد، حس تشخیص، مفهوم، احساسکردن ، پی بردن .

sense amplifier

تقویت کننده حسی.

sense datum

شیی محسوس، امر محسوس وقابل تحلیل.

sense line

خط احساس.

sense organ

عضو حس، عامل احساس.

sense switch

گزینه ئ احساس.

sense winding

سیم پیچ احساس.

sense wire

سیم احساس.

senseful

پرمغز، پرمعنی، خیلی حساس.

senseless

بیحس، بیمعنی، احمق، احمقانه .

sensibility

حساسیت، احساس ودرک ، هش.

sensible

معقول، محسوس، مشهود، بارز.محسوس، معقول.

sensing

احساس، دریافت.

sensitive

حساس.حساس، نفوذ پذیر، دارای حساسیت.

sensitive plant

(گ . ش. ) حساسه ، گیاه حساس.

sensitivity

حساسیت.حساسیت، میزان حساسیت.

sensitivity ratio

نسبت حساسیت.

sensitization

حساس سازی.

sensitize

حساس کردن ، حساس شدن .

sensitizer

حساس کننده .

sensitometer

حساسیت، سنج چشم.

sensitometry

اندازه گیری حساسیت چشم.

sensor

حساس، حسی، گیرنده یا دریافت کننده خاطرات حسی، ضبط کننده .

sensorial

حسی، عضو حسی.

sensorimotor

حسی وحرکتی، مربوط به حس حرکت.

sensorium

مرکز احساس، مرکز حواس، اعضای حس.

sensory

وابسته به مرکز احساس، حساس، حسی.

sensual

هوس ران ، شهوانی، جسمانی، خوش گذران ، نفسانی.

sensualism

(=sensuality) شهوانیت، جسمانیت، حس گرائی.

sensualist

پیرو هوای نفس واحساس.

sensuality

(=sensualism) شهوانیت، نفسانیت، نفس گرائی، هوسرانی، شهوت پرستی.

sensualization

آزاده شهوانی، نفسانی یا شهوانی کردن .

sensualize

پیروی از هوای نفس کردن .

sensuous

وابسته به حواس یا احساسات، مبنی بر لذات جسمانی، پیرو محسوسات ولذات نفسانی.

sent

( ماضی واسم مفعول فعل send )، فرستاد، فرستاده .

sentence

جمله ، حکم، فتوی، رای، قضاوت، گفته ، رای دادن ، محکوم کردن .جمله ، حکم، محکوم کردن .

sentence fragment

جمله جزئ، جمله ای که از لحاظ دستوری کامل نیست.

sentential

جمله ای.جمله ای.

sentential form

صورت جمله ای.

sententious

پر مغز، اغراق آمیز، نصیحت آمیز، اندرز آمیز.

sentience

دریافت، ادراک ، درک ، زندگی فکری، مبنای حس وحساسیت، حساسیت جسمانی.

sentient

درک کننده ، با ادراک ، حساس، دستخوش احساسات.

sentiment

احساس، عاطفه ، تمایل، نیت، مقصود، ضعف ناشی از احساسات، احساساتی.

sentimentalism

( sentimentality)گرایش بسوی احساسات، حالت احساساتی، پیروی از عواطف واحساسات.

sentimentality

( sentimentalism)گرایش بسوی احساسات، حالت احساساتی، پیروی از عواطف واحساسات.

sentimentalization

ایجاد احساسات وعواطف.

sentimentalize

احساساتی کردن ، با احساسات آمیختن .

sentinel

نگهبان ، قراول، دیده بان ، کشیک ، نگهبانی کردن .کشیک ، نگهبان .

sentry

نگهبان ، کشیک ، قراول، نگهبانی.

sentry box

اتاقک نگهبانی، سایبان چوبی نگهبان .

sepal

(گ . ش. ) کاسبرگ .

sepal oid

برنگ کاسبرگ ، بشکل کاسبرگ ، کاسبرگی.

separability

تفکیک پذیری.

separable

جدا شدنی، تفکیک پذیر.جدا شدنی، جدا کردنی، قابل تفکیک ، مجزا.

separate

جدا، جداگانه ، جدا کردن ، تفکیک کردن .جدا، سوا، جداگانه ، علیحده ، اختصاصی، جدا کردن ، سوا کردن ، تفکیک کردن ، متارکه ، انفصال.

separating

جدا سازی، جدا ساز.

separating character

دخشه جدا ساز.

separation

جدائی، تفکیک .جدائی، فراق، دوری، تفکیک ، متارکه ، انفصال.

separatism

جدا گرائی، جدا سازی، تفکیک ، تجزیه طلبی، کناره گیری.

separatist

جدا گرای، تجزیه طلب.

separative

جدا سازنده ، ( ر. ) فاضل، تجزیه طلب، حاکی از جدائی.

separator

آلت خامه گیری، دستگاه تجزیه ، فارق، جدا ساز.جدا ساز، تفکیک کننده .

sepia

رنگ قرمز قهوه ای، ( ج. ش. ) سیبیا وسوبیا، رنگ سوبیائی.

sepoy

سرباز، سپاهی، پاسبان محلی.

sepsis

( طب ) مسمومیت عفونی حاصله در اثر جذب باکتریها ومواد فاسد بخون ، گندیدگی.

sept

دسته یا اجتماعی که افرادش معتقداند ازیک جد یا نیا بوجود آمده اند، ناحیه محصو، هفت.

septate

دیوار دار، جدا جدا.

september

سپتامبر، نهمین ماه تقویم مسیحی.

septenary

هفت هفتی.

septennial

هفت سال یکبار، هفت ساله .

septet

هفت قلو، هفت بخشی.(=septette) دسته هفت نفری، هفتگانه .

septette

(=septet) دسته هفت نفری، هفتگانه .

septic

وابسته به گندیدگی، جسم عفونی، ماده عفونی، گندیده ، آلوده ، چرکی.

septic tank

مخزن فاضل آب، تانگ مستراح، گند انبار.

septicaemic

مبتلا بگند خونی.

septicemia

گند خونی، عفونت خون بوسیله ارگانیسم های چرکی.

septicidal

مربوط به کپسول میوه که از طول خود شکفته شود.

septifragal

( در کپسول میوه ) شکوفا وباز شونده ، جدا جدا.

septillion

( آمریکا) عدد یک با صفر، سپتیلیون ، ( انگلیس ) عدد یک با صفر.

septuagenarian

هفتاد، هفتادمین ، بین هفتاد تا هشتاد سالگی، هفتاد ساله .

septum

تیغه ، ( گ . ش. - ج. ش. ) دیواره ، جدار، عاجز، ( در بینی ) پره ، (تش) حفره های بینیپره بینی.

sepulcher

(sepulchre) گور، قبر، مزار، مقبره ، قبر ساختن ، دفن کردن .

sepulchral

آرامگاهی، گوری، مقبره ای، دفنی، حزن انگیز.

sepulchre

(sepulcher) گور، قبر، مزار، مقبره ، قبر ساختن ، دفن کردن .

sepulture

(sepulcher، =burial) دفن ، بخاکسپاری، مقبره .

sequacious

مقلد، پیرو، مرید، اهل تقلید، تابع، نرم، چکش خور، لوله شو، نصیحت پذیر.

sequacity

تقلید، پیروی.

sequel

پی آیند، دنباله ، عقبه ، نتیجه ، پایان ، انجام، خاتمه .

sequela

پیرو، تابع، نتیجه ، ( طب ) بیماری ناشی از بیماری دیگر.

sequence

ترتیب، دنباله ، ترتیب دادن .پی رفت، توالی، ترادف، تسلسل، تابعیت، رشته ، ترتیب، به ترتیب مرتب کردن .

sequence check

مقابله ترتیب.

sequence control

کنترل ترتیب.

sequence counter

ترتیب شمار.

sequence number

شماره ترتیب.

sequencer

ترتیب سنج، اسباب سنجش توالی وتسلسل، پی رفت سنج.

sequencing

ترتیب گذاری، ترتیب دهی.

sequent

پیرو، تابع، پی در پی، منتج، ناشی، نتیجه .

sequential

مداوم، دائمی، پی در پی، متوالی، پی رفتی.ترتیبی.

sequential access

با دستیابی ترتیبی.دستیابی ترتیبی.

sequential circuit

مدار ترتیبی.

sequential computer

کامپیوتر ترتیبی.

sequential control

کنترل ترتیبی.

sequential opreation

عمل ترتیبی.

sequential process

فرایند ترتیبی.

sequential processing

پردازش ترتیبی.

sequester

جدائی، تفرقه ، توقیف کردن ، جدا کردن ، مصادره کردن .

sequestrate

توقیف کردن ، جدا کردن ، تجزیه کردن ، مصادره .

sequestration

انزوا، مصادره ، توقیف، جدا سازی، تجزیه ، توقیف غیر قانونی.

sequestrum

( طب ) قسمت بافت مرده ( استخوان ).

sequin

سکه زر قدیمی در ایتالیا وعثمانی، پولک .

sequoia

(گ . ش. ) سرخ چوب که از دختان خانواده کاج (pinaceae) میباشد.

seraglio

اندرون ، حرم، حرمسرا، شبستان ، انبار.

seral

مربوط به تغییر وسیر تکامل یک منطقه از لم یزرعی بحالت آبادانی وپر درختی.

seraph

سراف، اسرافیل، ( درجمع ) فرشتگان سرافین .

seraphic

وابسته به فرشتگان سرافین .

serb

صربستانی، قوم صرب از نژاد اسلاو.

serbia

کشور سابق صربیا که امروزه جزئ جمهوری یوگوسلاوی است.

serbian

صرب، صربستانی، زبان صربستانی.

serbo croatian

صربستانی وکروآتی.

sere

تغییر وسیر تکاملی محیط زیست گیاهان وجانوران ، خشک ، خشکیده ، پژمرده .

serenade

ساز وآواز شبانه و عاشقانه در هوای آزاد و در آستانه معشوق، قطعه موسیقی عاشقانه ( خواندن ).

serenader

سراینده آواز عاشقانه .

serendipitous

دارای نعمت غیر مترقبه .

serendipity

خوشبختی، تحصیل نعمت غیر مترقبه ، نعمت غیر مترقبه .

serene

آرام، ساکت، باز، روشن ، صاف، بی سر وصدا، متین ، آسمان صاف، متانت، صافی، صاف کردن .

serenity

آرامش، بی سر وصدائی، صافی، صفا، وقار.

serf

برده ، زارع بی زمین وفقیر.

serfage

(serfhood، serfdom)بردگی، غالامی، برزگری فلاکت بار.

serfdom

(serfhood، serfage)بردگی، غالامی، برزگری فلاکت بار.

serfhood

(serfdom، serfage)بردگی، غالامی، برزگری فلاکت بار.

serfish

بنده وار، فلاکت بار.

serfism

بردگی، قره نوکری.

serge

سرژ، پارچه صوف پشمی، 'سرجیوس' اسم خاص مذکر، ( در صحافی ) ته دوزی کردن .

sergeancy

(serjeancy)گروهبانی، وظایف گروهبانی.

sergeant

( sarge) گروهبان .(serjeant)( نظ. ) گروهبان ، مامور اجرا.

sergeant at arms

مامور اجرا، فراش ( انجمن ها ومجالس ).

sergeant first class

( نظ. ) گروهبان دوم.

sergeant major

( نظ. ) گروهبان یکم.

sergeanty

انجام خدمات مختلف در دوره ملوک الطوایفی برای تملک تیول.

serial

مسلسل، ردیفی، نوبتی، رده ای، دوری، ترتیبی، جزئ بجزئ، سریال، نشریه .نوبتی، پیاپی.

serial access

دستیابی پیاپی.

serial adder

افزایشگر نوبتی.

serial computer

کامپیوتر نوبتی.

serial feeding

خورش پیاپی، تغذیه نوبتی.

serial number

شماره پیاپی.

serial operation

عمل نوبتی.

serial printer

چاپگر نوبتی.

serial processing

پردازش نوبتی.

serial storage

انباره نوبتی.

serial subtractor

کاهشگر نوبتی.

serial tranmission

مخابره نوبتی.

serialist

داستان نویس سریال.

serialization

تسلسل، ترتیب.

serialize

نوبتی کردن ، پیاپی ساختن .مسلسل کردن ، مرتب کردن ، سریال کردن .

serializer

نوبتی کننده ، پیاپی ساز.

seriate

دارای تسلسل یاشماره ترتیب، مسلسل، پشت سرهم، پشت سرهم آوردن .

seriatim

بطور مسلسل، بطور ردیف، جزئ جزئ، بدفعات.

sericeous

ابریشم نما، ابریشمی، ( گ . ش. ) نرم، مخملی.

sericultural

وابسته به پرورش کرم ابریشم.

sericulture

( ج. ش. ) پرورش کرم ابریشم، پرورش نوغان .

sericulturist

پرورش دهنده کرم ابریشم.

seried

تنگ هم، بهم چسبیده ، بهم فشرده ، مضرس.

series

سری، رشته ، سلسله ، ردیف، صف، مجموعه ، رده .دنباله ، سری.

series connection

اتصال دنباله ای.

serigraph

استحکام سنج تار ابریشم.

serigraphy

آزمایش استحکام تار ابریشم.

serin

( ج. ش. ) سهره کوچک اروپائی شبیه بلبل زرد.

seriocomic

هم جدی وهم خنده دار.

serioprallel

دنباله ای و موازی.

serious

جدی، مهم، خطیر، سخت، خطرناک ، وخیم.

serivce station

ایستگاه بنزین گیری وتعمیرگاه .

serjeancy

(sergeancy) گروهبانی، وظایف گروهبانی.

serjeant

(=sergeant)گروهبان .

serjeant at law

( law at =sergeant)وکیل درجه یک دادگستری.

sermon

موعظه ، وعظ، خطبه ، خطابه ، اندرز، گفتار، وابسته بموعظه ، موعظه کردن .

sermonize

وعظ ردن ، موعظه کردن .

sermonizer

وعظ کننده .

serologic

مربوط به سرم شناسی.

serologist

سرم شناس، ویژه گر سرم شناسی.

serology

خونابه شناسی، سرم شناسی.

seropurulent

مرکب از سرم وچرک ، دارای خونابه وچرک .

serosa

مشیمه کاذب، غشائ سروزی.

serotinal

(serotinous) دیر رس، دیر شکوفا.

serotine

دیرشکوفا، بعدی، عقب افتاده ، دیر رس.

serotinous

(serotinal)دیر رس، دیر شکوفا.

serpent

مار، ماربزرگ ، ابلیس، ( نج. ) صورت فلکی حیه .

serpentine

( مع. ) سنگ مار، شکل مارپیچ، مارمانند.

serrate

دندانه دندانه ، اره ای، مضرس، مضرس کردن .

serrated

دندانه دار.

serration

دندانه ، تضریس.

serrulate

(serrulated)دارای دندانه های ظریف، مضرس.

serrulated

(serrulate)دارای دندانه های ظریف، مضرس.

serrulation

تضرس، دندانه داری.

serum

آب خون ، خونابه ، سرم، آب پنیر.

servant

نوکر، خدمتکار، خادم، پیشخدمت، بنده .

serve

خدمت کردن ، خدمت انجام دادن ، بکار رفتن ، بدرد خوردن ، ( در بازی ) توپ رازدن .

server

خدمتگذار، خدمتکار، کمک کننده ، نوکر، ( در بازی ) بازیکنی که توپ را میزند.

service

زاوری، خدمت، استخدام، نوکری، کار، وظیفه ، عبادت، تشریفات، کمک ، بنگاه ، سرویس، یکدست ظروف، اثاثه ، لوازم، نظام وظیفه ، ( گ . ش. ) سنجد، درخت سنجد، وابسته بخدمت، سرویس کردن ، ماشینیراتعمیر وروغن کاری کردن .خدمت، یاری، بنگاه ، روبراه ساختن ، تعمیر کردن .

service book

کتب دعا، کتب مذهبی.

service charge

انعام، اضافه کار، سرویس مهمانخانه وغیره .

service club

( نظ. ) باشگاه سربازان .

service program

برنامه خدماتی.

serviceability

تعمیر پذیری.بکار خوری، بدردخوری، قابلیت استفاده .

serviceable

روبراه شدنی، تعمیر پذیر.سودمند، بدرد خور، قابل استفاده .

serviceberry

(گ . ش. ) مرزه .

serviceman

عضو ارتش، تعمیر کار.

serviette

دستمال سفره .

servile

پست، دون ، شایسته نوکران ، چاپلوس.

servility

نوکرمابی.

servitor

خدمتگذار، مستخدم، خدمتکار، نوکر، زیر دست، تابع.

servitude

بندگی، بردگی، خدمت اجباری، رعیتی.

servo

فرمان یار.

servomechanizm

مکانیزم فرمان یار.

servomotor

موتور فرمان یار.

sesame

( گ . ش. ) کنجد، بوته کنجد، سمسم.

sesamoid

(گ . ش. ) کنجدی، ( تش. ) غضروف کنجدی.

sesquicentennial

صد وپنجاهمین سالگرد، جشن صد وپنجاهمین .

sesquipedalian

دارای یک وتد ونیم، معتاد به استعمال لغات دراز.

sessile

(گ . ش. ) چسبیده ، بی ساقه ، بی پایه .

sessility

چسبیدگی، استواری، استقرار.

session

جلسه .جلسه ، نشست، مجلس، دوره تحصیلی.

sestet

شش بیت آخر سانت یا غزل.

sestina

سبک شعر بزمی که شبیه مسدس میباشد.

set

مجموعه ، نشاندن ، دستگاه .دست، دستگاه ، دسته ، یکدست ( ظروف وغیره )، دوره ، مجموعه ، جهت، سمت، قرار گرفته ، واقعشده ، لجوج، دقیق، روشن ، مصمم، قرار دادن ، گذاردن ، نهادن ، مرتبکردن ، چیدن ، نشاندن ، کارگذاشتن ، سوار کردن ، جاانداختن ، آغازکردن ، مستقر شد

set back

مانع، شکست، تنزل، معکوس، پس زدن ، عقب کشیدن .

set chisel

( نجاری ) اسکنه ته پهن .

set down

یادداشت کردن ، نوشتن ، بزمین گذاشتن ، پیاده کردن ، نشاندن .

set in

بسته شدن ( شیر وغیره )، شروع کردن .

set on

تحریک کردن به ، پیش رفتن ، حمله کردن .

set out

عازم شدن ، تنظیم، شروع بکار کردن ، محدود کردن .

set piece

قطعه ادبی ویا موسیقی منفرد ومشخص.

set theory

نظریه مجموعه ها.

set to

زد وخورد، نبرد، مشت بازی، درگیری، با اشتیاق شروع کردن .

set up

برپا کردن ، برپائی، مقدمه چینی.وضع، ترتیب، وضع بدن ، نصب کردن ، واگذاشتن .

set up digram

نمودار برپائی.

set up time

مدت برپائی.

setaceous

خاردار، سیخ دار.

setline

رسن چند قلابی ماهیگیری.

setover

روی چیزی قرار دادن ، نصب کردن .

setscrew

( مک . ) پیچ سردار، پیچ میزان .

settee

نیمکت.

setter

توله شکاری وپشمالوی بوئی، آهنگساز، گذارنده .

setting

آهنگ ، مقام، جای نگین ، قرارگاه ، کار گذاری، وضع ظاهر.محیط، زمینه ، نشاندن .

settle

واریز، تسویه ، جا دادن ، ماندن ، مقیم کردن ، ساکن کردن ، واریز کردن ، تصفیه کردن ، معین کردن ، ته نشین شدن ، تصفیه حساب کردن ، نشست کردن .

settlement

واریز، تصفیه ، تسویه ، پرداخت، توافق، ته نشینی، مسکن ، کلنی، زیست گاه .

settler

مهاجر تازه ، مقیم، ماندگار، خوش نشین ، ماندگر.

settlor

مهاجر تازه ، مقیم، ماندگار، خوش نشین ، ماندگر.

setup

برپاکردن ، برپائی، مقدمه چینی.

seven

هفت، هفتم، هفتمین ، یک هفتم، هفت چیز.

seventeen

هفده ، هفده چیز.

seventeenth

هفدهمین .

seventh

هفتم، هفتمین ، یک هفتم.

seventieth

هفتادم، هفتادمین .

seventy

هفتاد، هفتاد ساله ، عدد یا علامت هفتاد.

sever

جدا کردن ، بریدن ، منفصل کردن .

severability

قابلیت جدا شدن ، قابلیت سواشدن ، قابلیت تقسیم.

severable

جدا شدنی، سوا شدنی، تفکیک پذیر.

several

چند، چندین ، برخی از، جدا، مختلف، متعدد.

severalty

مجزائی، زمین غیر مشاع.

severance

جدا سازی، تفکیک ، جدائی، مجزائی، تجزیه .

severe

سخت، سخت گیر، طاقت فرسا، شاق، شدید.

severity

سختی، شدت، سخت گیری، دقت، خشونت.

severity code

رمزشدت، رمزسختی.

sevice routine

روال خدماتی.

sew

دوختن ، دوزندگی کردن ، خیاطی کردن .

sew up

درز گرفتن ، دوختن .

sewage

فاضلاب، گنداب، هرز آب، اگو، پس آب.

sewer

گنداب، مجرای فاضل آب، اگو، بخیه زننده ، ماشین دوزندگی، گندابراه ، مجرای فاضلاب ساختن .

sewerage

فاضلاب، زهکشی، مجموع مجرای فاضلاب.

sewing

دوزندگی، دوختن پارچه لباسی، حاشیه دوزی.

sex

جنس ( مذکر یا مونث )، تذکیر وتانیث، احساسات جنسی، روابط جنسی، جنسی، سکس، سکسی کردن .

sex appeal

جاذبه جنسی.

sex linked

واقع در کروموزم جنسی، ارثی، وابسته به جنسیت.

sexadecimal

شانزده شانزدهی.

sexagesimal

شصت تائی، شصت تا، شصتم، دوره شصت ساله .

sexdecillion

عدد یک با صفر.

sexed

وابسته به تذکیروتانیث، بطور مشخص نر یا ماده ، دارای خاصیت جنسی(اعمازنریاماده ).

sexiness

شهوت انگیزی، جاذبه جنسی.

sexless

خنثی، عاری از جذبه یا میل جنسی.

sexology

جنس شناسی، مبحث مطالعات جنسی.

sext

نماز ساعت شش، عبادت ساعت ، ( مو. )یک ششم، نوعی آلت موسیقی.

sextant

یک ششم دایره ، زاویه یا قوس دارای درجه ، ( نج. ) آلت زاویه یاب، ذات السدس.

sextet

شش قلو، شش بخشی.(=sextette) ( مو. ) نغمه شش سازه یا شش آوازه ، شش بیت آخر غزل، شش گانه .

sextette

( sextet) ( مو. ) نغمه شش سازه یا شش آوازه ، شش بیت آخر غزل، شش گانه .

sextillion

( آمر) عدد یک با صفر، ( انگلیس ) عدد یک با صفر.

sexton

خادم کلیسا، تولی، گورکن .

sextuple

شش برابر، شش چندان ، ( مو. ) دارای شش ضربه ، شش گانه ، شش لا، شش برابر کردن .

sextuplet

شش گانه ، شش قلو.

sextuplicate

شش گانه ، شش برابر کردن ، تبدیل به شش کردن .

sexual

جنسی، تناسلی، وابسته به آلت تناسلی و جماع.

sexual intercourse

مقاربت جنسی، جفت گیری، جماع، آمیزش جنسی.

sexual relations

جماع، مقاربت جنسی، روابط جنسی.

sexuality

جنسیت، تمایلات جنسی.

sexy

(ز. ع. ) دارای تمایلات جنسی، شهوت انگیز، دارای احساسات شهوانی.

sferics

دستگاه الکترونی کشف طوفان ، هوا شناسی، جو شناسی.

sgraffito

تزئینات هنری روی ظروف سفالین وغیره .

sh

ساکت، هیس.

shabby

پست، دون ، نخ نما، کهنه ، ژنده .

shack

کلبه ، خانه ، خانه کوچک وسردستی ساخته شده ، کاشانه ، زیستن .

shackle

پابند، دستبند، قید، مانع، پابند زدن .

shacklebone

استخوان مچ دست، استخوان قاپ.

shackler

بخو زننده .

shad

( ج. ش. ) شاه ماهی خوراکی اروپا وشمال آمریکا.

shadberry

(گ . ش. ) میوه ازگیل.

shadblow

( shadbush ) (گ . ش. ) درخت ازگیل.

shadbush

( shadblow) (گ . ش. ) درخت ازگیل.

shaddock

(گ . ش. ) سداب ها، دارابی.

shade

سایه ، حباب چراغ یا فانوس، آباژور، سایه بان ، جای سایه دار، اختلاف جزئی، سایه رنگ ، سایه دار کردن ، سایه افکندن ، تیره کردن ، کم کردن ، زیر وبم کردن .

shadeless

بدون سایه .

shader

سایه رنگ زن .

shading

سایه ( در نقشه کشی )، اختلاف جزئی ( در رنگ ومعنی وغیره )، توصیف، اصلاح.

shadow

سایه ، ظل، سایه افکندن بر، رد پای کسی را گرفتن ، پنهان کردن .

shadow play

نمایش سایه ها، نمایش ارواح.

shadowless

بی سایه .

shadowlike

سایه مانند.

shadowy

سایه دار، سایه افکن ، سایه مانند، زود گذر.

shady

سایه دار، سایه افکن ، مشکوک ، مرموز.

shaft

میله ، محور.میله ، استوانه ، بدنه ، چوبه ، قلم، سابقه ، دسته ، چوب، تیر، پرتو، چاه ، دودکش، بادکش، نیزه ، خدنگ ، گلوله ، ستون ، تیرانداختن ، پرتو افکندن .

shafting

ساقه ها، میله ها، مواد سازنده ساقه یا میله ، یک دست، میله بهم متصل.

shag

موی زبر، موی کرک شده ، موی درهم وبرهم، توتون زبر، پارچه موئی زبر، آویزان بودن ، درهم وبرهم ساختن ، پر موساختن ، خشن ساختن ، تکان دادن ، لرزاندن .

shaggy

زبر، درهم، کرک شده ، مو دراز، پر مو، پشمالو.

shagreen

ساغری، کمیت، چرم دان دان ، نوعی پارچه ابریشمی دان دان ، شبیه چرم دان دان .

shah

( فارسی ) شاه ، پادشاه .

shakable

( shakeable) تکان دادنی، تکان خوردنی.

shake

ارتعاش، تکان ، لرزش، تزلزل، لرز، تکان دادن ، جنباندن ، آشفتن ، لرزیدن .

shake down

آوار، فروریختگی، تجزیه ، جیب کسی را کاملا خالی کردن ، بیتوته کردن ، آزمودن .

shake out

باتکان بیرون بردن ، لرزاندن ، رکود.

shake up

تکان سخت دادن ، احساسات را تحریک کردن ، سرهم بندی، دگرگونی.

shakeable

( shakable) تکان دادنی، تکان خوردنی.

shaker

لرزاننده ، تکان دهنده ، ماشین تکان دهنده ، آدم مزور ولاف زدن ، آدم ولگرد وآواره .

shakespearean

(shakespearian، shaksperian) وابسته به شکسپیر.

shakespearian

(shakespearean، shaksperian) وابسته به شکسپیر.

shako

کلاه بلند نظامی.

shaksperian

(shakespearean، shakespearian) وابسته به شکسپیر.

shaky

لرزنده ، لزان ، متزلزل، سست، ضعیف.

shale

سنگ رست، پوست، پوشش، صدف، سنگ نفت زا، صدف کندن ، شوره سر، پولک .

shall

باید، بایست، بایستی، فعل معین .

shalloon

سرژ آستری، پارچه پشمی آستری.

shallop

کرجی پاروئی، کشتی کوچک دو دگله .

shallot

(گ . ش. ) موسیر، پیاز کوچک ، لوله نازک .

shallow

کم ژرفا، کم عمق، کم آب، سطحی، کم عمق کردن .

shalt

( د. ) دوم شخص مفرد حاضر فعل shall.

sham

قلابی، ساختگی، دروغی، ریاکاری، وانمود کردن ، بخود بستن ، تظاهر کردن .

shaman

کشیش یاکاهن یا جادوگرمردم قدیم شمال آسیا واروپا.

shamanism

پیروی از عقاید جادوگران وکاهنان دوران اولیه تمدن بشر، جادوگری.

shamble

( بصورت جمع ) کشتارگاه ، ( مج. ) قتلگاه ، تلوتلو خودن ، سلاخی کردن ، کشتار کردن .

shambles

کشتارگاه ، ( مج. ) قتلگاه ، صحنه کشتار.

shambling

حرکت کننده با قدم های کج ونامنظم.

shame

شرم، خجلت، شرمساری، آزرم، ننگ ، عار، شرمنده کردن ، خجالت دادن ، ننگین کردن .

shamefaced

(shamefast) کم رو، خجالت کش، خجالتی، ترسو، خجول.

shamefast

(shamefaced) کم رو، خجالت کش، خجالتی، ترسو، خجول.

shameful

شرم آور، ننگین .

shameless

بی حیا، بی شرم، بی شرمانه ، ننگ آور.

shammer

شیاد، متقلب، حیله گر.

shampoo

سرشوی، سرشویه ، باشامپو یا سرشوی شستشو دادن .

shamrock

رنگ سبز شبدری، ( گ . ش. ) شبدر ایرلندی.

shan

( د. ک - اسکاتلند ) خجل، کمرو، محجوب، خجالتی.

shandradan

(shandrydan) درشکه تک اسبه قدیمی.

shandrydan

(shandradan) درشکه تک اسبه قدیمی.

shandy

(shandygaff) پرصدا، بلند، رویائی، تصوری، خوشحال.

shandygaff

(shandy) پرصدا، بلند، رویائی، تصوری، خوشحال.

shanghai

آدم دزدی، ربودن ملوان ( بقصد اخاذی وغیره ).

shanghaier

اهل شهر شانگهای، آدم دزد.

shangri

بهشت خیالی، شهر زیبا، سرزمین دلخواه .

shank

ساق پا، ساق جوراب، ( تش. ) درشت نی، قصبه کبری، ساقه ، میله ( بدنه ستون وغیره ).

shankpiece

( در کفش ) چرم زیر قسمت منحنی پا.

shan't

مخفف کلمات not shall.

shantung

پارچه ابریشمی خشن چینی.

shanty

کلبه ، در کلبه زندگی کردن .

shapable

(shapeable) شکل پذیر، قابل شکل گیری، مناسب، موزون .

shape

شکل، صورت، قواره ، ریخت، اندام، تجسم، شکل دادن به ، سرشتن .ریخت، شکل دادن .

shapeable

(shapable) شکل پذیر، قابل شکل گیری، مناسب، موزون .

shaped

بشکل درآمده .

shapeless

بی ریخت، بی شکل، فاقد شکل معین ، بدشکل.

shapely

خوش ریخت، خوش ترکیب، شکیل، خوش بر و رو.

shaper

بشکل در آورنده .

shaping

شکل دهی.

shard

خرده ریز، پاره سفال، صدف، سفال، کوزه شکسته ، شکستن وبصورت قطعات ریز درآوردن .

share

سهم، تسهیم کردن ، سهم بردن .سهم، حصه ، بخش، بهره ، قسمت، بخش کردن ، سهم بردن ، قیچی کردن .

share cropper

زارع، مستاجر، زارع سهم گیر.

shareholder

سهم دار، صاحب سهم.

sharer

سهیم، سهم دار، شریک .

sharing

اشتراک ، تسهیم.

shark

(ج. ش. )سگ دریائی، کوسه ماهی، متقلب، گوش بری، گوش بری کردن .

sharp

تیز، هشیار، دیز.تیز، نوک دار، تند، زننده ، زیرک ، تیز کردن .

sharp eyed

تیز بین ، تیز چشم.

sharp fanged

تیز دندان .

sharp nosed

دارای بینی تیز، حساس ( نسبت به بو ).

sharp practice

حقه بازی، کلاهبرداری، گول زنی.

sharp set

دارای لبه تیز، ( مج. ) گرسنه ، بسیار مشتاق، حریص، با اشتها.

sharp sighted

تیز بین ، تیز نظر، هوشیار، دارای فکر صائب.

sharp tongued

بدزبان ، فحاش، بکار برنده سخنان زننده .

sharp witted

تیز هوش، تیز فهم، هوشیار.

sharpen

تیز کردن ، تیز شدن ، نوک تیز کردن ، تقلب کردن ، تند کردن .

sharpener

تیز کننده ، مداد تراش، تیز گر.

sharper

مداد تراش، آدم دغل وکلاهبردار.

sharpness

تیزی، هشیاری.

sharpshooter

تیرانداز ماهر، زنجره دارای سر مخروطی.

shashlik

(shaslik) کباب، ششلیک .

shaslik

(shashlik) کباب، ششلیک .

shatter

خرد کردن ، داغان کردن ، شکستن ، ( درجمع ) قطعات شکسته .

shatterproof

نشکن ، ضد خرد شدن ، خرد نشو.

shave

تراشیدن ، رنده کردن ، ریش تراشی، تراش.

shaveling

آدم اصلاح کرده ، سرتراشیده ، کشیش.

shaver

تراشنده ، صورت تراش، سلمانی، رنده .

shavetail

قاطربارکش، افسر تازه کار، ستوان سوم.

shavian

پیرو عقاید اجتماعی وسیاسی وادبی برناردشاو.

shavie

شوخی گوشه دار.

shaving

تراشه ، چیز تراشیده ، اصلاح، صورت تراشی.

shaw

درختستان ، بیشه ، ردیف درختان .

shawl

شال، دستمال گردن ، شال گردن بستن .

shay

(=chaise) درشکه دوچرخه دونفره .

she

او، آن دختر یا زن ، جانور ماده .

shea

(گ . ش. ) درخت روغن قلم.

sheaf

دسته ، بافه ، بغل، دسته یابافه گندم، دسته گل یا گیاه ، بافه ردن ، دسته کردن .

sheaflike

بشکل تیردان .

shear

چیدن مو، چیدن پشم گوسفند وغیره ، بریدن ، شکاف دادن ، قیچی کردن ، اسباب برش قیچی، ماشین برش.

sheared

چیده شده ، قیچی شده .

shearer

پشم چین .

sheath

(sheathe) نیام، غلاف، جلد، پوش، غلافدار کردن ، پوشاندن ، کند کردن ، غلاف کردن .

sheath knife

چاقوی غلاف دار.

sheathe

(sheath) نیام، غلاف، جلد، پوش، غلافدار کردن ، پوشاندن ، کند کردن ، غلاف کردن .

sheathing

پوشش، غلاف، مصالح مخصوص غلاف یا پوشش.

sheave

( در قرقره ) چرخ طناب خور، چرخ قرقره ، دسته کردن ، بصورت بافه درآوردن .

shebang

امر مورد علاقه ، کار، ابتکار، تعبیه .

shebeen

مشروب فروش بدون پروانه .

shed

ریختن ، انداختن افشاندن ، افکندن ، خون جاری ساختن ، جاری ساختن ، پوست انداختن ، پوست ریختن ، برگ ریزان کردن ، کپر، آلونک .

she'd

مخفف کلمات had she وwould she.

shedder

ریزنده ، ریزان ، جانور پوست انداز.

sheen

درخشندگی، زیبائی، تابش، برق، درخشیدن .

sheeny

پر زرق وبرق، براق.

sheep

( ج. ش. ) گوسفند، چرم گوسفند، آدم ساده ومطیع.

sheep dog

(ج. ش. ) سگ گله .

sheep sorrel

(گ . ش. ) ترشک صغیر.

sheepcote

(sheepfold) آغل گوسفند.

sheepfold

(sheepcote) آغل گوسفند.

sheepherder

چوپان ، شبان بیابانی.

sheepherding

چوپانی.

sheepish

گوسفندوار، ساده دل، ترسو، کمرو.

sheep's eye

نگاه عاشقانه ، نگاه دزدکی.

sheepshearing

پشم چینی.

sheepskin

پوستین ، پوست گوسفند.

sheepwalk

( انگلیس ) مرتع گوسفند، چراگاه گوسفند.

sheer

صرف، محض، خالص، راست، تند، مطلق، بطورعمود، یک راست، پاک ، بکلی، مستقیما، ظریف، پارچه ظریف، حریری، برگشتن ، انحراف حاصل کردن ، کنار رفتن ، کنار زدن .

sheet

ورق.ورقه ، ورق، صفحه ، ملافه ، تخته ، پهنه ، سطح، متورق، ورقه ورقه ، ورق شده ، ملافه کردن ، ورقه کردن .

sheet anchor

( د. ن . ) لنگر سنگین کمر کشتی، نقطه اتکائ.

sheet bend

( کشتیرانی ) نوعی گره طناب.

sheet metal

فلز ورق، ورق فلز.

sheetglass

ورق شیشه ، شیشه ورق.

sheeting

مصالح ورق سازی، پوششی، لفاف، ملافه وغیره ، هر چیزی بشکل ورقه .

sheetlike

ورقه مانند.

sheffer function

تابع شفر.

sheik

(sheikh) ( عربی ) شیخ، رئیس قبیله ، رئیس خانواده ، رئیس.

sheikdom

(sheikhdom) شیخنشین ، قلمرو شیخ.

sheikh

(sheik) ( عربی ) شیخ، رئیس قبیله ، رئیس خانواده ، رئیس.

sheikhdom

(sheikdom) شیخنشین ، قلمرو شیخ.

shekel

واحد وزن وپول بابل قدیم.

sheldrake

( ج. ش. ) اردک وحشی دریائی.

shelf

تاقچه ، رف، فلات قاره ، هر چیز تاقچه مانند، در تاقچه گذاشتن ، کنار گذاشتن .

shelflike

تاقچه مانند.

shell

پوست، قشر، صدف حلزون ، کاسه یا لاک محافظ جانور ( مثل کاسه لاک پشت )، عامل محافظ حفاظ، جلد، پوست فندق وغیره ، کالبد، بدنه ساختمان ، گلوله توپ، پوکه فشنگ ، قشر زمین ، سبوس گیری کردن ، پوست کندن از، مغز میوه را درآوردن ( از پوست ).

she'll

مخفف عبارات زیر will she، shall she.

shell bean

لوبیائی که مغز آن خوراکی است، دانه مغذی لوبیا.

shell game

گردو بازی، قمار با گردو.

shell jacket

بالاتنه کوتاه دکمه دار نظامی.

shell out

(=pay) پرداختن ، هزینه چیزی را قبول کردن .

shell pink

رنگ قرمز مایل به زرد.

shell shock

اختلال روحی در اثر صدای افنجار نارنجک وامثال آن ، وحشت واضطراب حاصله از صدایانفجار.

shellac

(shellack) لاک مخصوص لاک والکل، بالاک جلا دادن ، شکست مفتضحانه خوردن یا دادن .

shellack

(shellac) لاک مخصوص لاک والکل، بالاک جلا دادن ، شکست مفتضحانه خوردن یا دادن .

shellacking

شکست ننگ آور ومفتضحانه .

shellback

ملوان پیر وبازنشسته .

shelled

پوست دار، صدف دار.

shellfish

حلزون صدف دار، نرم تن صدف دار.

shellproof

محفوظ در برابر بمباران وگلوله باران .

shellwork

تزئینات صدف مانند.

shelly

صدفی، پوسته پوسته .

shelter

پناهگاه ، جان پناه ، محافظت، حمایت، محافظت کردن ، پناه دادن .

shelterer

محافظ، دارای حفاظ، پناه دهنده .

shelterless

بی حفاظ، بی پناه .

shelve

تاقچه دار کردن ، در قفسه گذاردن ، قفسه دار کردن ، کنار گذاردن ، شیب دار کردن یاشدن ، ببعد موکول کردن .

shelver

در قفسه گذار، در تاقچه گذار.

shelving

موادیکه از آن تاقچه میسازند، شیب، درجه شیب، تاقچه یا قفسه بندی.

shelvy

شیب دار، سراشیب.

shem

سام فرزند بزرگ نوح پیغمبر.

shenanigan

حقه یا حیله برای عطف توجه ، شیطنت، چرند.

shend

دستپاچه کردن ، جلو افتادن از.

shepherd

چوپان ، شبان ، چوپانی کردن .

shepherdess

چوپان زن ، شبان کلیسا که زن باشد.

sheraton

سبک مبل سازی ساده وسبک ( در قدیم ).

sherbet

(=sherbert)( از فارسی شربت ) بستنی میوه ، لیموناد.

sheriff

کدخدا، ضابط شهربانی، داروغه ، کلانتر.

sheriffdom

بخشداری، کدخدائی.

sherlock

کارآگاه .

sherris

(sherry) شراب شیرین یا تلخ اسپانیولی.

sherry

(sherris) شراب شیرین یا تلخ اسپانیولی.

she's

is she و has she =.

shetland

(etlandz=) جزایر شتلاند، اسب کوچک ویال بلند.

sheuch

(sheugh) خندق، حفره ، نهر آب.

sheugh

(sheuch) خندق، حفره ، نهر آب.

shew

نشاندادن ، نشان ، ارائه ( در قدیم معادل show بوده ).

shia

(shiite) شیعه ، پیرو مذهب شیعه .

shibboleth

آزمون ، محک ، امتحان ، اصطلاح پیش پا افتاده ومرسوم، بیان رایج، اسم رمز.

shield

سپر، پوشش، حامی، حفاظ، پوشش محافظ، بوسیله سپر حفظ کردن ، حفاظ پیدا کردن .سپر، محفظه ، سپرشدن .

shielder

سپردار.

shielding

استحفاظ.

shier

(shiest) چموش، کمروتر، کمروترین .

shiest

(shier) چموش، کمروتر، کمروترین .

shift

تغییرمکان ، نوبت کار، مبدله ، تغییردادن .تغییر مکان ، انتقال، تغییر جهت، بوش، تناوب، نوبت، تعویض، نوبت کار، نوبتی، استعداد، ابتکار، تعبیه ، نقشه خائنانه ، حقه ، توطئه ، پخش کردن ، تعویض کردن ، تغییر مکان دادن ، انتقال دادن ، تغییر مسیر دادن .

shift register

ثبات تغییرمکان .

shiftable

قابل تعویض یا انتقال.

shifter

تعویض کننده .

shifting

تغییرمکان دهی، تغییرکننده .

shifting pedal

( در پیانو ) رکاب صدا خفه کن ، ( مج. ) وسیله تخفیف وتضعیف چیزی.

shiftless

بیدست وپا، بی وسیله ، بی چاره .

shifty

زرنگ ، دست وپادار، با ابتکار، با تدبیر، حیله گر، فریب آمیز، متغیر، بی ثبات.

shiite

مسلمان شیعه ، پیرو شیعه .

shilling

شیلینگ واحد پول انگلیس.

shilly shally

مردد، دو دل، تردید، دودلی داشتن .

shim

خط سفید پیشانی اسب، نظر، یک نگاه ، توفال، بیلچه ، بیلچه زدن ، هموار کردن .

shimmer

سوسو زدن ، روشن وخاموش شدن ، روشنائی لرزان داشتن ، دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن ، تموج داشتن ، موج زدن .

shimmery

دارای نور لرزان ، سوسو زننده .

shimmey

(shimmy)(چرخ وسیله نقلیه ) تاب داشتن ، لرزش داشتن ، تکان تکان خوردن ( اتومبیل ).

shimmy

(shimmey) (چرخ وسیله نقلیه ) تاب داشتن ، لرزش داشتن ، تکان تکان خوردن ( اتومبیل ).

shin

پیاده وباسرعت رفتن ، قلم پا، ساق پا، قلم پای خوک ، گوشت قلم پا.

shindig

(shindy) ( ز. ع. - آمر. ) مجلس انس ورقص، بزم.

shindy

(shindig) ( ز. ع. - آمر. ) مجلس انس ورقص، بزم.

shine

تابیدن ، درخشیدن ، نورافشاندن ، براق کردن ، روشن شدن ، روشنی، فروغ، تابش، درخشش.

shiner

درخشان ، تابان ، آدم باهوش، آدم زرنگ ، واکسی، واکس کفش، چیز درخشنده ، ستاره ، کلاه ابریشمی، کفش چرمی برقی، پول زر یا نقره ، لیره طلا، ( ز. ع. ) پول، سکه ، چشم، چشم کبودشده (در اثر ضربت وغیره )، (درجمع)انواع ماهیان کوچک ونقره فام آمریکائی.

shingle

توفال، تخته کوبی، توفال چوبی یاسیمانی وغیره ، توفال کوبی کردن ، ( مج. ) پوشاندن ، موی سر را از ته زدن .

shingler

توفال کوب، ماشین چکش کاری آهن گداخته .

shininess

زرق وبرق، جلا.

shining

درخشان ، تابناک .

shinleaf

( گ . ش. ) امرود.

shinnery

درختستان ، قلمستان .

shinney

(=shinny) بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود، چوب بازی هاکی، شینی بازی کردن .

shinny

(=shinney) بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود، چوب بازی هاکی، شینی بازی کردن .

shinplaster

اسکناس کم ارزش وبدون پشتوانه .

shinto

شینتو، مذهب ارواح پرستی در ژاپن .

shiny

صیقلی، براق، آفتابی، درخشان ، پرنور.

ship

کشتی، جهاز، کشتی هوائی، هواپیما، با کشتی حمل کردن ، فرستادن ، سوار کشتیشدن ، سفینه ، ناو.

ship of the line

کشتی جنگی بزرگ .

ship rigged

( د. ن . ) دارای بادبان مربع.

shipboard

پهلوی کشتی، درکشتی، سوار کشتی، کنار کشتی، صحنه کشتی، عرشه .

shipman

ملوان ، دریا نورد.

shipmaster

( م. م. ) شراعبان ، ناخدا، رئیس کشتی.

shipmate

همقطار ( در کشتی ).

shipment

حمل، محموله ، کالای حمل شده باکشتی.

shippable

قابل کشتی رانی، قابل حمل با کشتی، قابل ارسال.

shipper

دریا نورد، حمل کمننده کالا با کشتی، مسافر کشتی، محموله کشتی، اهرم ساعت.

shipping

ترابری، حمل، کشتیرانی، ناوگان .

shipshape

تر وتمیز، مرتب، بطور تر وتمیز.

shipside

کنار کشتی، واقع در کنار کشتی.

shipwreck

کشتی شکستگی، غرق کشتی، غرق، کشتی شکسته شدن .

shipwright

کشتی ساز.

shipyard

محل کشتی سازی، کارخانه کشتی سازی.

shire

استان ، ایالت، ناحیه ، به استان تقسیم کردن .

shirk

شانه خالی کردن از، از زیر کاری در رفتن ، روی گرداندن از، طفره زدن ، اجتناب، طفره رو.

shirker

آدم طفره رو.

shirr

پارچه را بهم کوک زدن ، چین دادن ، پختن .

shirring

کوک زنی، چین زنی.

shirt

پیراهن ، پیراهن پوشیدن .

shirting

پیراهن ، پارچه پیراهنی.

shirtmaker

پیراهن دوز.

shirttail

دامن پیراهن ، پشت پیراهن .

shirtwaist

بلوز زنانه .

shish kebab

( آمر. ) چلوکباب برگ .

shit

ریدن ، گه ، ان ، عن .

shittah

(گ . ش. ) درخت صمغ سنگالی، چگرد.

shiver

لرزه ، لرز، ارتعاش، لرزیدن ، از سرما لرزیدن ، ریزه ، تکه ، خرد کردن .

shivery

لرزه ، لرزان ، مرتعش، شکننده .

shoal

پایاب، کم عمق، تنگ ، کم جای، تپه زیرآبی، گروه ، دسته شدن ، کم ژرفا، کم عمقشدن .

shoat

خوک کمتر از یک سال، بچه خوک .

shock

تکان ، تکان دادن ، ترساندن .تکان ، صدمه ، هول، هراس ناگهانی، لطمه ، تصادم، تلاطم، ضربت سخت، تشنج سخت، توده ، خرمن ، توده کردن ، خرمن کردن ، تکان سخت خوردن ، هول وهراس پیدا کردن ، ضربت سخت زدن ، تکان سخت خوردن ، دچار هراس سخت شدن ، سرآسیمه کردن .

shock absorber

تکانگیر، کمک فنر.

shock head

(headed shock) انبوه گیسو، دارای موی فراوان .

shock headed

(head shock) انبوه گیسو، دارای موی فراوان .

shock troops

( نظ. ) گروه تهاجمی، گروه حمله .

shocker

اخبار موحش، مطالب مهیج، تحریک کننده .

shockinjg

منزجر کننده ، هولناک ، تکاندهنده ، مایه انزجار، برخورنده ، بد.

shod

کفش پوشیده ، گل آلود، نعل کفش.

shoddy

پارچه پست، پست، بدساخت، جازده ، جنس بنجل، کالای تقلبی.

shoe

کفش، نعل اسب، کفش پوشیدن ، دارای کفش کردن ، نعل زدن به .

shoe tree

قالب کفش.

shoeblack

واکس زن ، واکسی.

shoehorn

پاشنه کش کفش، پاشنه کش بکار بردن .

shoelace

بند کفش.

shoemaker

کفش دوز، کفاش.

shoepac

کفش راحتی، کفش دم پائی.

shoepack

کفش راحتی، کفش دم پائی.

shoer

نعلبند.

shoestring

بند کفش.

shog

( د. گ . - انگلیسی ) تکان خوردن ، تکان دادن .

shoo

کیش ( برای راندن مرغ وغیره ) کیش کردن ، باکیش فرار دادن ، چخ.

shoo in

کسیکه احتمال زیاد دارد برنده شود.

shook

( زمان ماضی فعل shake)، (.nand .vt) مجموع تخته های لازم برای ساختن بشکه وچلیک وامثالآن ، روکش چوب مخصوص جعبه یا مبل وغیره ، دسته ، بسته ، بسته کردن .

shoot

درکردن (گلوله وغیره )، رها کردن (از کمان وغیره )، پرتاب کردن ، زدن ، گلوله زدن ، رها شدن ، آمپول زدن ، فیلمبرداری کردن ، عکسبرداری کردن ، درد کردن ، سوزشداشتن ، جوانه زدن ، انشعاب، رویش انشعابی، رویش شاخه ، درد، حرکت تند وچابک ، رگه معدن .

shooter

تیرانداز، تفنگ درکن .

shooting gallery

میدان تیراندازی تمرینی.

shooting iron

اسلحه گرم.

shooting star

شهاب ثاقب، ستاره ثاقب، تیر شهاب.

shop

کارگاه ، مغازه ، خریدکردن .دکان ، مغازه ، کارگاه ، تعمیر گاه ، فروشگاه ، خرید کردن ، مغازه گردی کردن ، دکه .

shopkeeper

دکاندار، مغازه دار.

shoplifter

دزد مغازه .

shoplifting

بلند کردن جنس از مغازه .

shopper

خریدار، مغازه رو، کاسب خرده فروش.

shoptald

صحبت بازاری، گفتگو درباره وضع کسب.

shopworn

کهنه ورنگ رفته در اثر ماندن در مغازه .

shore

کنار دریا، لب ( دریا )، کرانه ، ساحل، بساحل رتفن ، فرود آمدن ، ترساندن .

shore dinner

غذای دریائی ( مرکب از جانوران دریائی ).

shore leave

( د. ن . ) مرخصی ملوانان وافسران برای رفتن بخشکی.

shore patrol

پلیس نیروی دریائی، پلیس ساحلی، کرانه پاسدار.

shorebird

(ج. ش. - انگلیسی ) پرستو.

shoring

شمع زنی ( در ساختمان )، پیاده شدن در ساحل.

shorn

اسم مفعول فعل shear.

short

کوتاه ، مختصر، قاصر، کوچک ، باقی دار، کسردار، کمتر، غیر کافی، خلاصه ، شلوار کوتاه ، تنکه ، یکمرتبه ، بی مقدمه ، پیش از وقت، ندرتا، کوتاه کردن ، ( برق )اتصالی پیدا کردن .

short circuit

اتصالی شدن دو سیم برق، اتصال کوتاه .اتصال کوتاه .

short division

تقسیم باختصار.

short lived

کم عمر، کوتاه مدت، بی دوام.

short order

( در رستوران ) خوراکی که زود مهیا میشود.

short range

کوتاه مدت، نزدیک برد.

short ribs

گوشت با استخوان دنده .

short sight

(=myopia) نزدیک بینی، کوتاه نظری، نزدیک بین ، کوته نظر.

short story

داستان کوتاه .

short tempered

از جا در رفته ، عصبانی، زود رنج.

short term

کوتاه مدت، مختصر.

short winded

دارای تنگی نفس، از نفس افتاده ، کم نفس.

shortage

کسری، کمبود.

shortbread

کلوچه ترد، کماج.

shortcake

نان روغنی، کلوچه ترد.

shortchange

کم دادن ( پول )، کم تحویل دادن ( پول )، ( م. م. ) فریب دادن .

shortcoming

(defect، =deficiency) قصور، کاستی، نکته ضعف، کمبود.

shortcut

میان بر.راه میان بر، طریقه اقتصادی، میان برکردن .

shorten

کوتاه کردن ، مختصر کردن ، کاستن .

shortener

روغن ترد کننده ، مختصر کننده .

shortening

روغن ترد کننده شیرینی وغیره .

shorthand

تند نویسی، مختصر نویسی.

shorthanded

دارای دست کوتاه ، فاقد کارگر کافی.

shorthorn

( ج. ش. ) جانور شاخ کوتاه ، نژاد گاو شاخ کوتاه شمال انگلیس، آدم بی تجربه .

shortstop

( در بازی بیس بال ) موقعیت بازیکن مدافع در داخل میدان .

shortwave

( رادیو ) موج کوتاه .

shot

گلوله ، تیر، ساچمه ، رسائی، پرتابه ، تزریق، جرعه ، یک گیلاس مشروب، فرصت، ضربت توپ بازی، منظره فیلمبرداری شده ، عکس، رها شده ، اصابت کرده ، جوانه زده .

shot put

پرتاب وزنه ( در ورزش ).

shot putter

شرکت کننده در پرتاب وزنه ، وزنه پران .

shotgun

تفنگ ساچمه ای.

shotten

بی ارزش، بی فایده ، ( استخوان ) دررفته ، جابجا شده ، دلمه شده .

should

زمان ماضی واسم مفعول فعل معین shall.

shoulder

شانه ، دوش، کتف، هرچیزی شبیه شانه ، جناح، باشانه زور دادن ، هل دادن .

shoulder board

( نظ. ) پیش فنگ .

shoulder knot

روبان یاحمایل زینتی روی شانه ، ( نظ. ) واکسیل.

shoulder mark

( نظ. ) نشان سردوشی، درجه سردوشی افسران .

shoulder patch

درجه روی بازوی درجه داران .

shouldn't

نبایستی not should.

shout

فریاد، داد، جیغ، فغان ، فریاد زدن ، جیغ زدن ، داد زدن .

shout song

سرودهای مذهبی خیلی بلند سیاه پوستان جنوب آمریکا.

shouter

فریاد زننده ، جارچی.

shouting distance

فاصله صدا رس.

shove

هل، پرتاب، تنه ، هل دادن ، تنه زدن ، با زور پیش بردن ، پرتاب کردن ، کشیدن ( شمشیر)، پرتاب شدن .

shovel

خاک انداز، بیل، پارو، کج بیل، بیلچه ، بیل زدن ، با بیل کندن ، انداختن .

shovel hat

کلاه لبه پهن کشیشان انگلیس.

shovelbill

(=shoveler) کارگر بیل زن .

shoveler

(=shovelbill) کارگر بیل زن .

shovelful

بقدر یک بیلچه .

shovelhead

(ج. ش. ) کوسه ماهی باریک سر اقیانوس.

shovelman

کارگر بیل زن .

shover

هل دهنده .

show

نشان دادن ، نمودن ، ابراز کردن ، فهماندن ، نشان ، ارائه ، نمایش، جلوه ، اثبات.

show bill

(آمر. ) تابلو اعلان نمایش.

show me

دیر باور، شکاک .

show off

خودنمائی کردن ، آدم خودنما.

show up

کسی را لو دادن ، حاضر شدن ، حضور یافتن ، سر موقع حاضر شدن .

showboat

قایق دارای صحنه نمایش، نمایش در قایق.

showcase

ویترین ، جعبه آینه ، درویترین نمایش دادن .

showdown

مرحله نهائی مسابقات، آزمایش نیرو.

shower

رگبار، درشت باران ، دوش، باریدن ، دوش گرفتن .

shower bath

حمام دوش، دوش.

showery

رگباری.

showing

نمایش، جلوه ، ارائه ، آشکارسازی، اظهار، علامت، مظهر.

showman

نمایشگر، نمایش دهنده ، آدم چاخان ، تبلیغات چی.

showmanship

فن نمایش، نمایشگری.

showpiece

نمونه ممتاز ویژه نمایش.

showplace

نمایشگاه ، ورزشگاه .

showroom

نمایشگاه کالا، سالن نمایشگاه .

showy

خود فروش، خوش نما، زرق وبرق دار، خود نما، پر جلوه .

shrapnel

شرپنل، گلوله انفجاری، گلوله افشان .

shred

پاره ، تکه ، ریز، خرده ، ذره ، سرتکه پارچه ، پاره کردن ، باریک بریدن .

shredder

پاره پاره کننده .

shrew

زن غرغرو، زن ستیزه جو، پتیاره ، سلیطه .

shrewd

زیرک ، ناقلا، باهوش، حیله گر، موذی، زرنگ .

shrewish

زن غرغرو، بدجنس، آب زیر کاه ، سلیطه ، پتیاره .

shriek

جیغ زدن (مثل بعضی از پرندگان )، فریاد دلخراش زدن ، جیغ، فریاد.

shrift

اقرار بگناه ، آئین توبه وبخشش، اعتراف بگناه .

shrill

تیز، روشن ، مصر، مصرانه ، صدای خیلی زیر، شبیه صفیر، جیغ کشیدن .

shrimp

(ج. ش. ) میگو، ماهی میگو، روبیان .

shrine

معبد، جای مقدس، زیارتگاه ، درمعبد قرار دادن .

shrink

چروک شدن ، جمع شدن ، کوچک شدن ، عقب کشیدن ، آب رفتن (پارچه )، شانه خالی کردن از.

shrinkable

جمع شدنی، چروک خوردنی.

shrinkage

انقباض، چروک ، چروک خوردگی، آب رفتگی.

shrinker

چروک خورنده ، چروک دهنده .

shrinking violet

آدمکمرو، آدم محجوب.

shrive

اعتراف گرفتن ، توبه دادن وبخشیدن ، گناهان خود را اعتراف کردن ، آمرزش.

shrivel

چروک شدن ، چین خوردن ، خشک شدن .

shroff

صراف، بانک دار، ( در هند ) عیارگیر ضرابخانه ، صرافی کردن .

shropshire

( ج. ش. ) نژادی از گوسفند بی شاخ انگلیسی.

shroud

کفن ، پوشش، لفافه ، طناب اتصال بادبان بنوک عرشه کشتی، پوشاندن ، در زیر حجابنگاه داشتن ، کفن کردن .

shroud laid

( در مورد طناب ) تشکیل شده از چهار رشته ، چهاررشته ای.

shrove tuesday

( مسیحیت ) سه شنبه قبل از چهارشنبه توبه .

shrovetide

( مسیحیت ) سه روز قبل از چهارشنبه توبه .

shrub

بوته ، گلبن ، بوته توت فرنگی، درختچه ، بوته دار کردن .

shrubbery

بوته زار، درختچه زار.

shrubby

پربوته ، پوشیده از بوته ، بوته زار، مانند گلچین ، شبیه بوته .

shrug

شانه را بالا انداختن ، منقبض کردن ، بالا انداختن شانه ، مطلبی را فهماندن .

shrug off

تکان دادن ، با بی اعتنائی تلقی کردن .

shuck

پوسته ، سبوس، پوست نخود وغیره ، زدودن .

shudder

لرزیدن ، مشمئز شدن ، ارتعاش.

shuddery

مرتعش، لزان .

shuffle

برزدن ، بهم آمیختن ، بهم مخلوط کردن ، این سو وآن سو حرکت کردن ، بیقرار بودن .

shuffleboard

بازی شافل بورد.

shuffler

بر (bor) زننده .

shumac

(sumach، sumac) (گ . ش. ) سماق.

shun

دوری واجتناب، پرهیز کردن ، اجتناب کردن از، گریختن .

shunner

پرهیز کننده .

shunpike

جاده فرعی برای فرار از پرداخت عوارض راه .

shunt

ترن را بخط دیگری انداختن ، منحرف کردن ، تغییر جهت دادن ، از میان بردن ، کنارگذاشتن .موازی، مقاومت موازی.

shunt winding

سیم پیچ، مغناطیسی انحرافی.

shunt wound

دارای سیم پیچ مغناطیسی انحرافی.

shunter

تغییر مسیر دهنده .

shush

هش، ساکت، هیس، ساکت کردن ، هیس گفتن .

shut

بستن ، برهم نهادن ، جوش دادن ، بسته شدن ، تعطیل شدن ، تعطیل کردن ، پائین آوردن ، بسته ، مسدود.

shut down

تعطیل کردن ، تعطیل شدن .بستن ، تعطیل شدن ، بسته شدن ، تعطیل.

shut in

حبس کردن ، مریض بستری.

shut off

مسدود کردن ، قطع کردن ، بستن .

shut out

( ورزش ) پوان نیاوردن ، باختن .

shut up

باعث وقفه در تکلم شدن ، خفه کردن ، ( امر ) خفه شو.

shutter

پشت پنجره ، پشت دری، حائل، ( دوربین عکاسی وغیره ) دیافراگم.

shutterbug

عاشق عکاسی.

shuttle

ماکو، ترنی که فقط در مسیر معینی آمد ورفت کند، لرزنده ، رفت وآمدن کردن .

shuttlecock

گوی پردار مخصوص بازی بدمینتن ، سردواندن .

shwa

( schwa)حرف صدا دار میان کلمه بدون تشدید.

shy

خجالتی، کمرو، رموک ، ترسو، مواظب، آزمایش، پرتاب، رم کردن ، پرت کردن ، ازجا پریدن .

shyster

کسیکه در قانون وسیاست فاقد اصول اخلاقی است، بی همه چیز، بی مرام، دغل کاری کردن .

sialagogic

بزاق آور، خدو آور.

siamese

اهل کشور سیام، اهل کشور تایلند(thailand).

siamese cat

( ج. ش. ) گربه چشم آبی ولاغر سیامی.

siamese twin

یکی از دو قلوهای بهم چسبیده ، هیولای زوج.

sib

خویش وقوم، منسوب، منسوب نسبی، برادر یا خواهر.

siberia

سیبریه .

siberian

سیبریه ای.

sibilant

صفیری، حرف صفیری، صدای هیس.

sibilate

هیس کردن ، سوت زدن ، مانند حرف ' س ' تلفظ کردن .

sibilation

تلفظ بشکل حرف ' س '.

sibling

هم نیا، هم نژاد، برادر یا خواهر.

sibyl

زن غیب گو، غیبی، ساحره ، نبیه ، فالگیر.

sibylic

(sibyllic) غیبگویانه ، وابسته به زن غیبگو یا ساحره .

sibyllic

(sibylic) غیبگویانه ، وابسته به زن غیبگو یا ساحره .

sibylline

الهامی.

sic

(=such) چنین ، (. advand .vt) جستجوکردن ، علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده .

sic passim

وقس علیهذا.

siccative

(=drier) خشک کننده ، خشک کن .

sicilian

اهل جزیره سیسیل، سیسیلی.

sick

ناخوش، بیمار، ناساز، ناتندرست، مریض، مریض شدن ، ( سگ را ) کیش کردن ، جستجوکردن ، علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده ، برانگیختن .

sick bay

بهداری کشتی ودانشکده وغیره .

sick berth

بهداری کشتی ودانشکده وغیره .

sick call

( نظ. ) صف بیماران .

sick headache

(=migraine) سردرد همراه با ( یاناشی از ) تهوع.

sick leave

مرخصی استعلاجی.

sickbed

تخت مریض یا بیمارستان .

sicken

مریض کردن یا شدن ، بیمار کردن ، ناخوش کردن .

sickener

چیز ناخوش کننده ، مریض کن ، چیز تهوع آور.

sickening

تهوع آور، بیزار کننده ، بیمار کننده .

sicker

( اسکاتلند ) سالم، سلامت، قابل اطمینان ، محققا.

sickish

کمی ناخوش، کسل، تا اندازه ای تهوع آور.

sickle

داس، دهره ، بشکل داس، با داس بریدن ، بشکل داس ( نیمدایره ) درآوردن .

sickle feather

شاهپر دم خروس.

sicklebill

( ج. ش. ) مرغان منقار خمیده .

sickly

بیمار، ناخوش، ناتوان ، رنجور.

sickroom

اتاق بیمار.

side

طرف، سو، سمت، پهلو، جنب، طرفداری کردن از، در یکسو قرار دادن .طرف، سمت، پهلو، جانب، ضلع، کناره .

side arm

اسلحه کمری، از پهلو، کمری.

side burns

لاپات، موی سر درجلو گوشها، خط ریش.

side dish

غذاهای فرعی ( مثل آش وکوکو وغیره که در سر سفره گذارند ).

side effect

اثرجانبی، نتیجه جانبی.اثر فرعی ( دارو )، اثر زیان آور، واکنش ثانوی.

side glance

نظر بیک طرف، نظر فرعی، نظر اجمالی.

side issue

موضوعفرعی، مسئله فرعی.

side step

کنار رفتن ( در مشت بازی برای اجتناب از مشت حریف )، گریز، سویگام.

side view

نمای جانبی.نیمرخ، از پهلو.

side whiskers

سبیل چخماقی.

sideband

باندجانبی، نوارجانبی.

sideboard

میز دم دستی، میز پادیواری، میز کناری.

sidecar

اتاقک موتورسیکلت، درشکه چهارچرخه .

sidehill

(=hillside) واقع در کنار تپه ، دامنه .

sidekick

شخص تابع، آدم پیرو، شخص وابسته .

sidelight

اطلاعات ضمنی وفرعی، روشنائی غیر مستقیم.

sideline

خطوط طرفین میدان بازی، از بازی یا معرکه خارج کردن ، کار یا چیز فرعی.

sideliner

آدم کناره گیر، تماشاچی.

sideling

(sidling) از پهلو، یکوری، کج، مایل، سراشیب.

sidelong

یکوری، کج، بطور اریب، در کنار، جانبی.

sidepiece

چیز فرعی، قطعه کناری، بخش جانبی.

sidereal

ستاره ای، وابسته به ثوابت، نجومی.

sidesaddle

زین زنانه ، زین یکوری، با زین زنانه .

sideshow

نمایش فرعی، موضوع فرعی، انحراف اتفاقی.

sideslip

یکور شدن ، سرخوردن ( اتومبیل وامثال آن ).

sidespin

چرخش بیک سو، چرخش انحرافی.

sidesplitting

روده براز خنده ، موجب تشنج پهلوها ( در اثر خنده وغیره ).

sidestroke

شنای پهلو.

sideswipe

پهلو زدن به ، برخورد کردن به پهلوی چیزی.

sidetrack

جاده فرعی، از امر اصلی منحرف شدن .

sidewalk

پیاده رو.

sidewalk superintendent

ناظر عملیات ساختمانی.

sidewall

جدار، دیوار پهلوئی، کناره لاستیک اتومبیل.

sideward

(wards side) یک ور، پهلوئی، ضلعی، از پهلو.

sidewards

(ward side) یک ور، پهلوئی، ضلعی، از پهلو.

sideway

غیر مستقیم، یک طرفه ، فرعی، از پهلو.

sideways sum

حاصل جمع یک وری، مجموع جانبی.

sidewinder

نوعی مار زنگی کوچک ، ضربت سنگین از پهلو، نوعی موشک ضد هوائی.

siding

جانبداری، طرفداری، بستگی بحزب، پهلوئی.

sidle

یک ور راه رفتن ، یک ور کردن ، یک وری، اریب.

sidling

(sideling) از پهلو، یکوری، کج، مایل، سراشیب.

siege

محاصره ، احاطه ، محاصره کردن .

siegfried

زیگفرید، پهلوان افسانه ای آلمان .

sienna

نام شهری در ایتالیا، انواع خاکهای قهوه ای مایل به زرد ( درحال نپخته ) که برایرنگ های روغنی بکار میرود.

sierra

رشته کوه تیز ودندانه دار، رشته جبال تیز ودندانه دار.

siesta

خواب نیمروز، قیلوله ، خواب بعدازظهر کردن .

sieve

الک ، آردبیز، پرویزن ، غربال، الک کردن ، غربال کردن .

sift

الک کردن ، بیختن ، وارسی کردن ، الک .

sifter

الک کننده ، بوجار.

sigh

آه ، آه کشیدن ، افسوس خوردن ، آه حسرت کشیدن .

sight

بینائی، دید، نظر، منظره ، رویت کردن .بینائی، بینش، باصره ، نظر، منظره ، تماشا، آلت نشانه روی، جلوه ، قیافه ، جنبه ، چشم، قدرت دید، دیدگاه ، هدف، دیدن ، دید زدن ، نشان کردن ، بازرسی کردن .

sight check

مقابله چشمی، مقابله نظری.

sight read

بدون مطالعه قبلی خواندن ( زبان خارجی )، بدون آمادگی قبلیاجراکردن ( موسیقی )، فی البداهه خواندن یا اجرا کردن .

sight seeing

دیدار مناظر جالب ( شهر وغیره )، تماشا.

sightless

کور، نابینا، نامرئی، دیده نشده .

sightly

( م. م. ) مرئی، مقبول، مطبوع نظر، مورد نظر.

sigil

مهر، امضائ، علامت نجومی، علائم رمزی.

sigmate

بشکل حرف S.

sigmoid

مانندS، پیچیده ، حلقوی، هلالی.

sign

نشان ، نشانه ، علامت، اثر، صورت، آیت، تابلو، اعلان ، امضائ کردن ، امضائ، نشان گذاشتن ، اشاره کردن .علامت، نشان ، امضائکردن .

sign and magnitude

علامت و مقدار.

sign bit

ذره علامت نما.

sign character

دخشه علامت نما.

sign digit

رقم علامت نما.

sign flip flop

الاکلنگ علامت نما.

sign language

زبان علامات، زبان مخصوص کرها، مکالمه با اشاره .

sign magnitude

علامت و مقدار.

sign of aggregation

( ر. ) علائم مخصوص جمله جبری ( مثل پرانتز وغیره ).

sign of the cross

علامت صلیب.

sign off

از زیر بار تعهد یامشارکتی شانه خالی کردن ، ( در قمار ) جارفتن ، پایان دادن به .

sign position

موضوع علامت.

signal

علامت، نشان ، راهنما، اخطار، آشکار، مشخص، با علامت ابلاغ کردن ، با اشاره رساندن ، خبر دادن .علامت، سیگنال، علامت دادن .

signal distance

فاصله علامتی.

signal fidelity

وفاداری علائم.

signal generator

علامت زا.

signal level

سطح علامت.

signal normalization

هنجارسازی علامت.

signal regeneration

باززائی علائم.

signal transformation

ترادیسی علائم.

signaler

علامت دهنده .

signaling

علامت دهی.

signalize

برجسته کردن ، علم (alam) کردن ، مشهود کردن .

signally

آشکارا، بطور برجسته .

signallzation

علامت گذاری.

signalman

متصدی علائم، دیدبان .

signalment

تعیین هویت باشرح علائم ظاهری شخص.

signatory

امضائ کننده ، صاحب امضائ، امضائی.

signature

امضائ، اثر.امضائ، دستینه ، صحه ، توشیح، امضائ کردن .

signboard

لوحه ، سرلوحه ، تخته اعلان ، اعلان .

signed

علامت دار، امضائ شده .

signed field

میدان علامت دار.

signed magnitude

مقدار علامت دار.

signer

امضائ کننده .

signet

مهر، خاتم، انگشتری خاتم دار، مهر کردن .

signet ring

انگشتر خاتم دار.

signifiable

قابل نمایش بوسیله علامت یا رمز.

significance

اهمیت، معنی.معنی، مقصود، مفاد، مفهوم، اهمیت، قدر.

significant

پر معنی، مهم، قابل توجه ، حاکی از، عمده .مهم، معنی دار.

significant digit

رقم معنیدار.

signification

معنی، مفهوم، مفاد، تعیین ، اظهار، ابلاغ.

signifier

دلالت کننده .

signify

دلالت کردن بر، حاکی بودن از، باشاره فهماندن ، معنی دادن ، معنی بخشیدن .

signor

( ایتالیا ) آقا، شخص محترم، مسیو.

signora

( ایتالیا ) بانوی محترمه ، خانم.

signorina

( ایتالیا ) دوشیزه ، مادموازل.

signorino

( ایتالیا) آقا پسر، آقا.

signpost

تابلو اعلان ، تیر حامل اعلان ، تابلو راهنما.

signum

علامت.

sike

(syke) ( د. گ . - انگلیس ) نهر کوچک ، نهری که در تابستان خشک شود، جوی آب، ناودان ، خندق.

sikt

مسخره ، طعنه ، کنایه گوشه دار، قطعه خوش مزه ، داستان مضحک کاباره ها ونمایش هایواریته ، شوخی طعنه آمیز کردن ، (باat)هجو کردن ، لی لی کردن ، باجست وخیز رقص کردن .

silage

علف تازه مانده ، قصیل سبز.

silence

خموشی، خاموشی، سکوت، آرامش، فروگذاری، ساکت کردن ، آرام کردن ، خاموش شدن .

silencer

خاموش کننده ، فرونشاننده ، ساکت کننده ، صدا خفه کن .

silent

خموش، خاموش، ساکت، بیصدا، آرام، صامت، بیحرف.

silenus

( یونان قدیم ) الهه جنگل.

silex

سنگ چخماق، آتش زنه ، سنگ سیلیس که دردندانسازی مصرف دارد.

silhouette

نیمرخ، نیمرخ هر چیزی برنگ سیاه یا برنگ یکدست، محیط مرئی، نقاشی سیاه یکدست، بصورت نیمرخ سیاه نشاندادن .

silica

سیلیکا، سیلیس.

silica gel

ژل سیلیکا، سنگ چخماقی کلوئیدی.

silicate

باسیلیکا یا سیلیس ترکیب کردن ، سیلیکات.

silicic

مشتق از سیلیس، سیلیس دار، دارای سیلیکون .

silicicolous

(گ . ش. ) رشد کننده در نواحی سیلیس دار.

silicide

( ش. ) ترکیب دو ظرفیتی سیلیکون .

siliciferous

دارای سیلیس یا سیلیکون زیاد، ایجاد کننده سیلیکون .

silicification

تبدیل بسنگ ، تبدیل به در کوهی.

silicify

تبدیل به سنگ چخماق یا در کوهی کردن .

silicon

( ش. ) سیلیکون ، سیلیسیوم، عنصر شش بنیانی.سیلیسیوم.

silicon diode

دیود سیلیسیمی.

silicon rectifier

یکسو کننده سیلیسیمی.

silicone

( ش. ) ترکیبی آلی بفرمول Sio R2 شبیه کتون .

silk

ابریشم، نخ ابریشم، نخ ابریشم مخصوص طراحی، پارچه ابریشمی، لباس ابریشمی.

silk hat

کلاه بلند ابریشمی مخصوص مواقع رسمی.

silk oak

(oak silky) ( گ . ش. ) درخت الواری استرالیا (=grevillea).

silk stocking

جوراب ابریشمی، آدم خوش لباس وشیک ، اشرافی.

silkaline

پارچه ابریشمی سبک وحریر نمای مخصوص پرده وغیره .

silken

ابریشمی، نرم، ابریشم پوش، حریری، براق، صاف، ابریشم نماکردن .

silkweed

(=milkweed)(گ . ش. ) انواع جلبکهای لیفی نرم.

silkworm

کرم ابریشم، کرم پیله .

silky

ابریشم نما، ابریشمی، نرم، چاپلوسانه .

silky oak

(oak silk) ( گ . ش. ) درخت الواری استرالیا (=grevillea).

sill

(=cill) آستانه ، پایه ، تیر پایه ، آستانه در، گسله بستری، دارای آستانه یاپایه نمودن .

silly

نادان ، ابله ، سبک مغز، چرند، احمقانه .

silo

انبار غله ، در سیلو گذاردن .

silt

لای، لجن ، گل، کف، درده ، ته مانده ، لجن گرفتن ، لیمون .

siltation

تشکیل لجن .

silva

ناحیه جنگلی، درختان جنگلی.

silvan

(=sylvan) جنگلی، طبیعی.

silver

نقره ، سیم، نقره پوش کردن ، نقره فام شدن .

silver bell

(گ . ش. ) درخت لعل (Halesiacarolina).

silver cord

محبت مادر وفرزندی، همبستگی مادر وفرزند.

silver fox

(ج. ش. ) روباه نقره فام.

silver plate

نقره اندود، آب نقره ، ظرف نقره ، بانقره اندودن .

silver screen

( ز. ع. - آمر. ) سینما، پرده سینما.

silver spoon

قاشق نقره ، ثروت موروثی، دارای ثروت موروثی، ثروتمند.

silver standard

واحد پول نقره ، استاندارد نقره .

silver tongued

فصیح، چرب زبان .

silverer

نقره کار.

silverfish

( ج. ش. ) انواع ماهیان نقره فام.

silveriness

نقره فامی، سفیدی.

silvern

نقره فام، دارای صدای نقره ، سیمین ، نقره ای، سیمابی.

silversmith

نقره ساز، نقره کار، سیمگر.

silverware

ظروف نقره .

silvery

نقره فام، سیمین ، سفید، براق، صاف، سیم اندود.

silvical

جنگلی.

silvicolous

ساکن جنگل، جنگل نشین .

silvics

(=sylvics)جنگل شناسی.

silvicultural

وابسته بپرورش جنگل.

silviculture

جنگل، احداث جنگل.پرورش جنگل.

silviculturist

ویژه گر پرورش جنگل.

simar

(symar)ردا یاشنل زنانه .

simian

همگونه ، میمون ، بوزینه ، شبیه میمون ، میمون مانند.

similar

همسان ، همانند.مانند، شبیه ، مطابق، همانند، مشابه ، یکسان .

similarity

همسانی، همانندی.تشابه ، مشابهت، مانند بودن ، همگونگی.

simile

تشبیه ، صنعت تشبیه ، استعاره ، تشابه ، شبیه .

similitude

شباهت صورت، بیرون ، ظاهر، تشبیه ، تمثیل.

simmer

آهسته جوشیدن ، بجوش وخروش آمدن ، نیم جوش کردن ، بجوش آمدن ، جوش.

simnel

( ک . ) نانی که از آرد ریز واعلی تهیه میشود، نان بیسکویت، کیک شیرین و میوه دار.

simoltaneous

همزبان ، باهم، چند مجهولی.

simoltaneously

بصورت همزبان ، باهم.

simon

شمعون .

simon pure

پاک وخالص، خالص، بی غل وغش، صحیح، راست حسینی.

simoniac

خرید وفروش کننده مناصب ومشاغل مذهبی.

simonize

واکس زدن ، برق انداختن ( با واکس ).

simony

خرید وفروش مناصب روحانی وموقوفات وعواید دینی.

simper

بیجا خندیدن ، سفیهانه خندیدن ، خنده زورکی کردن ، پوزخند زدن ، سوسو زدن ( نور ).

simperer

چشمک زن ، خنده کننده بدون دلیل.

simple

ساده .ساده ، بسیط، بی تکلف، ساده دل، خام، ناآزموده ، نادان ، ساده کردن .

simple equation

( ر. ) معادله خطی.

simple fraction

( ر. ) کسر ساده .

simple interest

سود ساده ، سود پول بر اساس سال روزه .

simple motion

حرکت ساده در خط مستقیم یا دایره یا مارپیچ.

simpleminded

ساده لوح، ساده دل، کم استعداد.

simpleton

ساده لوح، احمق، ابله .

simplex

سادک .ساده ، بی آلایش، غیر مرکب، کلمه ساده .

simplex channel

مجرای سادک .

simplex circuit

مدار سادک .

simplex method

روش سادک .

simplex mode

باب سادک .

simplicity

سادگی، بی آلایشی، ساده دلی، بسیطی.سادگی.

simplification

ساده سازی.ساده سازی، ساده گردانی، مختصر سازی.

simplified

ساده شده .

simplifier

ساده کننده ، مختصر کننده .

simplify

ساده کردن ، آسان تر کردن ، مختصر کردن .ساده کردن .

simplism

سادگی، گرایش بسادگی وبی آلایشی.

simplistic

ساده طبع، ساده .

simply

بسادگی، واقعا، حقیقتا.

simscript language

زبان سیمسکریپت.

simula language

زبان سیمیولا.

simulacrum

نمودناک ، صورت خیالی، خیال، تمثال، شبح، شباهت وهمی، شباهت ریائی، شباهتتصنعی.

simular

متظاهر، وانمود کننده ، قلابی، صوری.

simulate

صوری، وانمود کردن ، بخود بستن ، مانند بودن ، تقلید کردن ، شباهت داشتن به .شبیه سازی کردن ، تشبیه کردن .

simulated

شبیه ساخته ، تشبیه شده .

simulated rank

( نظ. ) همردیف نظامی، همردیفی.

simulation

وانمود، تظاهر، ظاهر سازی، تقلید، تمارض.شبیه سازی، تشبیه .

simulation language

زبان شبیه سازی.

simulative

وانمودی، صوری، دارای شباهت ظاهری، تقلیدی.

simulator

وانمودگر، متظاهر.شبیه ساز، تشبیه کننده .

simultaneity

همبودی، مقارنه ، همزمانی، همزمان ، همبود.

simultaneous

همبود، باهم واقع شونده ، همزمان .

sin

گناه ، معصیت، عصیان ، خطا، بزه ، گناه ورزیدن ، معصیت کردن ، خطا کردن .

sinapism

مشمع خردل.

since

بعد از، پس از، از وقتی که ، چون که ، نظر باینکه ، ازاینرو، چون ، از آنجائیکه .

sincere

بی ریا، راست نما، مخلص، صادق، صمیمی.

sincerity

صدق وصفا، بی ریائی، خلوص، صمیمیت.

sincipital

واقع در جلوی سر.

sinciput

جلو سر، پیشانی، جبهه .

sindbad the sailor

سندباد بحری.

sine qua non

( لاتین ) امر ناگزیر، امر لازم، لاینفک .

sine wave

موج سینوسی.

sinecure

هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد، جیره خور ولگرد، وظیفه گرفتن وول گشتن ، مفت خوری وولگردی.

sinedie

تاتاریخ غیر محدود، برای همیشه .

sinew

رگ وپی، پی، وتر، تار وپود، رباط.

sinewy

پی دار، سخت پی، بااسطقس، نیرومند.

sinfonia

( در موسیقی قدیم ) پیش درآمد، مقدمه .

sinful

عاصی، گناهکار.

sing

آواز، سرود، سرودن ، تصنیف، آواز خواندن ، سرود خواندن ، سرائیدن .

singable

خواندنی، سرودنی.

singe

سوختگی سطحی، سوختن ، بودادن ، بطور سطحی سوختن ، داغ کردن ، فر زدن .

singer

خواننده ، آواز خوان ، سراینده ، نغمه سرا.

singin bird

پرنده آواز خوان .

single

واحد، منفرد، تک ، فرد، تنها، یک نفری، مجرد، ( معمولا با out) جدا کردن ، برگزیدن ، انتخاب کردن .تک ، تنها، انفرادی.

single address

بایک نشانی.

single breasted

دارای دکمه در یک طرف کت، کت دو یا سه دکمه .

single combat

جنگ تن بتن .

single crystal

تک بلور.

single entry

حسابداری فردی، حسابداری ساده ( بدون دوبل ).

single file

صف نظامی که یکی یکی پشت سرهم باشند، یک ردیف، ستون .

single foot

تک روی، اسب تک رو، تکاور، تک رو بودن .

single footer

تک رو.

single haneded

یک تنه ، دست تنها، تنهائی.

single hearted

امین ، وفادار، بی ریا، یکدل.

single minded

امین ، بی تزویر، مصمم، با اراده .

single name paper

سفته دارای یک امضائ.

single phase

تک فازه .برق یک فاز.

single precision

تک دقتی، با دقت معمولی.

single purpose

تک منظوره .

single rail logic

منطق تک خطی.

single shot

یکباره ای.

single space

( در ماشین نویسی ) در میان سطور فقط یک فاصله گذاردن ، تک فاصله کردن .تک فاصله ، تو هم.

single tax

مالیات انفرادی، مالیات بر در آمد انفرادی.

single track

تک راهه ، فاقد وسعت معنوی، فاقد درک عقلانی.

single user

تک کاربری.

single valued

تک ارز، تک ارزشی.

singlestick

چوب مخصوص تمرین شمشیر بازی.

singlet

زیرپوش مردانه ، خط واحد.

singleton

یگانه ، ( در بازی ورق ) تک ورق، ورقی که در دست بازیکن نظیری ندارد، یک سطرشعر یا بند منحصر بفرد.

singlisticker

کرجی شراعی، کشتی یک دگله .

singly

یک یک ، یکان یکان ، جدا جدا، فردا فرد، به تنهائی، تنها، انفرادا.

singsong

بطور یکنواخت یا یک وزن خواندن ، یک نواخت، یک وزن ، آواز، سرود یک نواخت.

singspiel

نمایش کمدی موزیکال قرن آلمان .

singular

تکین ، منفرد.مفرد، تک ، فرد، فرید، فوق العاده ، خارق العاده ، غریب، ( د. ) واژه مفرد، صیغه مفرد، غرابت، شگفتی، یکتائی، منحصر بفردی.

singularity

غرابت، شگفتی، یکتائی، منحصر بفردی.تکینی، انفرادی.

singularize

تک کردن ، بشکل مفرد درآوردن .

sinicism

متابعت از آداب ورسوم چینی، چینی پرستی.

sinicize

(sinify) مطابق آداب ورسوم چینی کردن ، جنبه چینی دادن ، چینی کردن .

sinify

(ezsinici) مطابق آداب ورسوم چینی کردن ، جنبه چینی دادن ، چینی کردن .

sinister

گمراه کننده ، بدخواه ، کج، نادرست، خطا، فاسد، بدیمن ، بدشگون ، نامیمون ، شیطانی.

sinistral

بدیمن ، بدشگون ، نامیمون ، مغایر، چپی، تمایل بچپ، غیر مشروع، آدم چپ دست.

sinistrorsal

(=sinistrorse) چپ پیچ، پیچیده از چپ براست.

sinistrorse

(=sinistrorsal) چپ پیچ، پیچیده از چپ براست.

sinitic

چینی، اهل چین .

sink

چاهک ، فرو رفتن ، فروبردن .دست شوئی آشپزخانه ، وان دستشوئی، فرو رفتن ، رسوخ، ته نشینی، حفره یاگودال، نزول کردن ، غرق شدن ، ته رفتن ، نشست کردن ، گود افتادن .

sinkable

نشست کردنی، غرق کردنی یا شدنی.

sinkage

درجه فرو رفتگی.

sinker

وزنه ریسمان ماهی گیری، وزنه ، مته کار، قالب ریز.

sinkhole

چاه فاضل آب، گودال، منجلاب، تله پول.

sinking fund

وجه استهلاکی.

sinless

بی گناه ، معصوم.

sinner

عاصی، بزهکار، گناهکار.

sinnet

( sennet) (م. م. ) شیپور علامت شروع نمایش یا ختم آن .

sinologist

(=sinologue) چین شناس، ویژه گر فرهنگ وادبیات وتاریخ چین .

sinologue

(=sinologist) چین شناس، ویژه گر فرهنگ وادبیات وتاریخ چین .

sinology

چین شناسی، مطالعه ادبیات ورسوم چین .

sinter

خاکستر، ته مانده وزوائد ذوب آهن ، رسوب، بستن وسخت شدن ، مواد متحجر شده دردهانه چشمه آب گرم.

sinuate

( در مورد برگ ) دارای حاشیه موجی، موجی، موجدار، کنگره کنگره ، موجدارکردن .

sinuosity

موج، شیارموجی، انحراف اخلاقی، حرکت موجی.

sinuous

موجی، دارای شیارهای موجی، مارپیچی، غیرمستقیم، گمراه کننده .

sinus

( تش. ) درون حفره های پیشانی وگونه ها، معصره ، ناسور، گودال، کیسه ، حفره ، مغ، جیب.

sinusitis

(تش. ) ورم سینوس ها، ورم درون حفره های سر یا جیب های هوائی.

sinusoidal

سینوسی.

sinusoidal projection

نقشه جهان نمای مسطح.

siolus

تنها، به تنهائی.

sion

(ionz=) صهیون .

sip

جرعه ، چشش، مزمزه ، خرده خرده نوشی، مزمزه کردن ، خرد خرد آشامیدن ، چشیدن .

siphon

زانوئی، لوله خمیده یا شتر گلو، سیفون ، از لوله یا سیفون رد کردن .

sippet

تکه نانی که در شیر فروبرند، لقمه کوچک .

sir

آقا، شخص محترم، لرد، شخص والامقام.

sire

اعلیحضرتا، حضرتا، پدر، نیا، پس انداختن ، پدری کردن .

siree

(sirree) ( ز. ع. - آمر. ) آقاجان ، آقای خودم.

siren

(sirenic) حوری دریائی، زن دلفریب، سوت کارخانه ، آژیر، حوری مانند.

siren song

سرود دلفریب وافسونگرانه .

sirenian

شبیه حوری دریائی، حوری وار، افسون گر، مسحور کننده .

sirenic

(siren) حوری دریائی، زن دلفریب، سوت کارخانه ، آژیر، حوری مانند.

sirius

( نج. ) صورت فلکی شعرای یمانی، ستاره کاروان کش در کلب اکبر، سگ سیف الجبار، شباهنگ .

sirloin

گوشت راسته ، گوشت کمر گوسفند یا خوک .

sirocco

بادسام، بادگرم وگردباد مانند، گرم باد.

sirra

(=sirrah) ( م. م. - د. گ . ) یارو، مردکه ، زنکه .

sirrah

(=sirra) ( م. م. - د. گ . ) یارو، مردکه ، زنکه .

sirree

(siree) ( ز. ع. - آمر. ) آقاجان ، آقای خودم.

sirup

( syrup) شربت، محلول غلیظ قندی داروئی، شیره ، شیره یا شهد زدن به .

sirupy

( syrupy) شربتی، شهددار.

sissified

(sissy) خواهر، دختر، مردیا بچه زن صفت.

sissy

(sissified) خواهر، دختر، مردیا بچه زن صفت.

sister

خواهر، همشیره ، پرستار، دخترتارک دنیا، خواهری کردن .

sister in law

خواهر زن ، خواهر شوهر، زن برادر، جاری، زن برادر زن .

sisterhood

خواهری، انجمن خیریه مذهبی نسوان .

sisterly

خواهرانه ، خواهر وار.

sisyphus

( افسانه یونان ) سیسیفوس که محکوم به غلتاندن سنگی بروی کوه بود.

sit

نشستن ، جلوس کردن ، قرار گرفتن .

sit down

اعتصاب کارمندان ، بنشینید، بفرمائید.

sit in

قطع کار، اعتصاب، حضور در محلی بعنوان اعتراض.

sitar

(sittar) ( فارسی ) سه تار.

site

جا، محل، مکان ، زمین زیر ساختمان .محل، مقر.

sitology

علم تغذیه ورژیم غذائی.

sittar

(sitar) ( فارسی ) سه تار.

sitted

تیز هوش.

sitter

جالس، کسیکه در برابر پیکر نگار می نشیند.

sitter in

( انگلیس ) بچه نگهدار.

sitting

جلسه ، نشست، جا، نشیمن ، صندلی، نشسته .

sitting duck

هدف بی دفاع وآسان ( جهت حمله وانقاد ).

sitting room

اتاق نشیمن .

situate

( حق. ) واقع در، واقع شده ، درمحلی گذاردن ، جا گرفتن .

situated

واقع شده در، واقع در، جایگزین .

situation

موقعیت، وضعیت، جایگزینی، وضع، حالت، حال، جا، محل، موقع، شغل.موقعیت، محل، وضع.

situs

موقعیت، ناحیه ، محل، وضع.

sitzkrieg

جنگ تدافعی، جنگ بدون پیشروی.

siva

خدای والامقام هندو که از خدایان سه گانه یا تثلیث دین هندو بشمار میرود.

six

شماره شش، شش، ششمین .

six by six

شش در شش، ماشین شش چرخه ، وسیله نقلیه شش چرخه .

six gun

رولور، شش تیر، شش لول.

sixpence

سکه نیم شیلینگی، شش پنسی.

sixpenny

بارزش شش پنس، شش پنسی.

sixpenny bit

مسکوک شش پنسی.

sixte

( در شمشیر بازی ) ششمین وضع.

sixteen

شانزده ، شماره شانزده ، شانزدهمین .

sixteenmo

ورق شانزده برگی ( باندازه / در / اینچ )، کتاب شانزده برگی.

sixteenth

شانزدهمین ، شانزدهم.

sixteenth note

( مو. ) نت یک شانزدهم.

sixth

ششم، ششمین ، یک ششم، شش یک ، سدس، سادس.

sixth sense

حس ششم، قوه ادراک .

sixtieth

شصتم، شصتمین ، یک شصت، یک شصتم.

sixty

شماره شصت، شصت.

sizable

(eablezsi) قابل ملاحظه ، بزرگ .

sizar

(erzsi)( در دانشگاه کمبریج ودوبلین انگلستان ) دانشجوئی که کمک هزینه تحصیلیدریافت میدارد.

size

اندازه ، قد، مقدار، قالب، سایز، ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه ، چسبزنی، آهارزدن ، بر آورد کردن .اندازه .

sizeable

(ablezsi) قابل ملاحظه ، بزرگ .

sizer

(arzsi)( در دانشگاه کمبریج ودوبلین انگلستان ) دانشجوئی که کمک هزینه تحصیلیدریافت میدارد.

sizzle

صدای هیس کردن ، جلز ولز کردن ، صدای سوختن کباب روی آتش.

sizzler

هیس کننده ، جلز ولز کننده ، سوزنده ، بسیار گرم.

skag

(=skeg) قسمت عقب کشتی، قسمت عقب انبار یا ته کشتی.

skald

شاعر قدیمی اسکاندیناوی، داستان نویس.

skate

یارو، آدم پست، اسب مردنی، ( ج. ش. ) لقمه ماهی، ماهی چهار گوش، کفش یخ بازی، سرخوردن ، اسکیت بازی کردن ، سرسره بازی کردن ، کفش چرخدار.

skater

اسکیت باز.

skedaddle

فرار کردن ، گریختن ، پا بفرار گذاردن ، باعجله رفتن .

skeet

باسرعت حرکت کردن ، شتاب کردن ، فواره زدن آب، پرتاب کردن ، انداختن ، تمرین تیراندازی.

skeeter

پشه ، قایق مخصوص روی یخ.

skeg

(=skag) قسمت عقب کشتی، قسمت عقب انبار یا ته کشتی.

skein

کلاف، دسته ، کلاف نخ یا پشم، هرچیزی شبیه کلاف پیچیدن .

skeletal

اسکلتی، وابسته به استخوان بندی، کالبدی.

skeleton

کالبد، اسکلت، استخوان بندی، ساختمان ، شالوده ، طرح، طرح ریزی.

skeleton key

کلیدی که چندین قفل را باز کند، شاه کلید.

skeletonize

بشکل استخوان بندی در آوردن ، شالوده چیزی را ریختن .

skeletonizer

شالوده ریز، تهیه کننده استخوان بندی یا کالبد چیزی، تهیه کننده رئوس مطالب.

skellum

آدم حقه باز، لات، چاقوکش.

skelp

(=skelpit) ضربت، چابک ، سیلی، شتاب کردن .

skelpit

(=skelp) ضربت، چابک ، سیلی، شتاب کردن .

skep

سبدگرد دهاتی، بقدر یک سبد.

skepsis

فلسفه بدبینی، شکاکی.

skeptic

آدم شکاک دردین وعقاید مذهبی، شک گرای، مشکوک .

skepticism

شک گرائی، فلسفه شکاکی وبدبینی، تردید، شک ، انتقاد مضر واز روی بدبینی.

sketch

طرح، انگاره ، نقشه ساده ، مسوده ، شرح، پیش نویس آزمایشی، زمینه ، خلاصه ، ملخص، مسوده کردن ، پیش نویس چیزی را آماده کردن .طرح خلاصه ، طراحی کلیات.

sketchbook

کتاب محتوی قطعات کوتاه ادبی، کتاب مسوده .

sketcher

طراح.

sketchy

عاری از جزئیات.سردستی، از روی عجله ، ناقص، سطحی.

skew

کجی، انحراف، اریبی، منحرف، کج نگاه کردن ، کج حرکت کردن ، کج یااریب گذاردن ، تحریف کردن ، نامتوازن .اریبی، اریب.

skew polygon

کثیرالاضلاع نامنظم، چند ضلعی بی قرینه .

skewed

اریب، مورب.

skewer

سیخکباب، سیخ آهنی یا چوب مخصوص کباب، هر چیزی شبیه سیخ کباب، بسیخ کباب زدن ، بسیخ زدن .

ski

اسکی، اسکی بازی کردن .

ski boot

چکمه اسکی، کفس اسکی.

ski lift

دستگاه حمل اسکی بازان ویاتماشاچیان به قله کوه ، تلسکی، تخت روان .

ski pole

چوب اسکی بازی.

ski run

سرازیری یا مسیر مناسب برای اسکی بازی.

ski suit

لباس اسکی.

ski tow

تلسکی.

skiagraph

(=radiograph) پرتونگاره .

skiagraphy

پرتونگاری، عکس برداری از سایه ، رادیو گرافی.

skiascope

اسبابی برای اندازه گیری قدرت انکسار نور در شبکیه .

skiascopy

عکسبرداری از شبکیه چشم.

skid

تیر حائل، تیر پایه ، لغزیدن ، غلتگاه ، سرخوردن ، ترمز ماشین ، تخته پل، راه شکست، مسیر سقوط، ترمز کردن ، سریدن ، سرانیدن .

skid fin

باله موازنه در هواپیمای دوباله .

skid road

جاده لیز ولغزنده .

skid row

محله مشروب فروشهای ارزان ، ناحیه پست.

skidder

سرخورنده ، ترمز کننده ، سردهنده .

skiddoo

( skidoo) عازم شدن ، رفتن ، برو، گمشو.

skidoo

( skiddoo) عازم شدن ، رفتن ، برو، گمشو.

skier

(skiier) اسکی باز.

skiey

(skyey) آسمان وار، وابسته باسمان ، آسمانی.

skiff

کرجی پاروئی کوچک ، قایق سریعالسیر، قایقرانی کردن .

skiier

(skier) اسکی باز.

skiing

اسکی بازی.

skill

چیره دستی، ورزیدگی، تردستی، مهارت، استادی، زبر دستی، هنرمندی، کاردانی، مهارت عملی داشتن ، کاردان بودن ، فهمیدن .

skill less

(skilless) ناشی، بی مهارت.

skilless

(less skill) ناشی، بی مهارت.

skillet

کماجدان پایه دار، دیگچه ، کتری.

skillful

ماهر، استادکار.

skim

کف، ریم، کف گیری، تماس اندک ، شیر خامه گرفته ، کف گرفتن از، سرشیر گرفتن از، تماس مختصر حاصل کردن ، بطور سطحی مورد توجه قرار دادن ، بطور سطحی خواندن .

skim milk

(milk =skimmed) شیرخامه گرفته ورقیق.

skimmed milk

(milk =skim) شیرخامه گرفته ورقیق.

skimmer

کفگیر، آلت سرشیرگیری، مطالعه کننده سطحی.

skimp

کم، غیر کافی، نحیف، کم دادن ، خسیسانه دادن .

skimpy

لئیم، خسیس، قلیل، اندک ، نحیف، ناقص.

skin

پوست، چرم، جلد، پوست کندن ، با پوست پوشاندن ، لخت کردن .

skin deep

سطحی، فقط تا روی پوست، روئی، ظاهری.

skin dive

زیر آبی رفتن ، غوص کردن .

skin diver

غواص.

skin effect

اثر سطحی.

skin game

قمار از روی تقلب، تقلب در قمار، فریبکاری.

skin graft

پوست به بدن پیوند زدن ، پیوندپوست.

skinflint

جوکی، آدم دندان گرد، آدم ممسک ، خسیس.

skinful

باندازه یک خیک پر، شکم پر.

skink

( ج. ش. ) انواع سوسمارهای شن زی، سقنقر، بیرون کشیدن ، ریختن .

skinker

سوسماروار.

skinless

بی پوست، خیلی حساس.

skinner

پوست فروش، پوست کن ، گول زن ، قاطرچی.

skinny

پوستی، لاغر، پوست واستخوان .

skintight

بپوست چسبیده ، ( در مورد لباس ) چسبیده بتن .

skip

( از روی چیزی ) پریدن ، ورجه ورجه کردن ، ازقلم اندازی، سفید گذاردن قسمتی از نقاشی، جست وخیز کردن ، تپیدن ، پرش کردن ، رقص کنان حرکت کردن ، لی لی کردن ، بالا وپائین رفتن .جست، جست زدن ، جست بزن .

skipjack

بازیچه ای که از جناغ مرغ درست میکنند، جوان ژیگولو وخود نما، نوعی ماهی زیستگردر سطح آب.

skipper

جست وخیز کننده ، ناخدای کشتی، فرمانده دسته نظامی، فرمانده یا خلبان هواپیما، کاپیتان ، رهبر.

skirl

صدای جیغ، جیغ، صدای زیر، صدای نی انبان ، صدای گردباد، بسرعت باد فرار کردن .

skirmish

کشمکش، زد وخورد، جنگ جزئی، زد وخورد کردن .

skirmisher

زد وخوردکننده .

skirt

دامن لباس، دامنه ، دامنه کوه ، حومه شهر، حوالی، دامن دوختن ، دامن دار کردن ، حاشیه گذاشتن به ، از کنار چیزی رد شدن ، دور زدن ، احاطه کردن .

skirter

غوطه زدن ، زیر و رو شدن ، بریدن ، پارچه دامنی، حاشیه رو.

skitter

حرکت سریع، جست وخیز، لیز خوری، پریدن وسرخوردن ( بویژه بر سطح آب ).

skittish

چموش، رم کننده ، لاسی، اهل حال، تغییر پذیر، ترسو.

skittle

( درجمع - بازی ninepins ) که در طی که توپی بطرف میخ پرتاب میکنند ودرصورت اصابتبه میخ برنده محسوب میشوند، میخ های بازی مزبور، ( درجمع ) بازی، تفریح.

skive

بریدن ( لاستیک وچرم )، چیدن ، قطع کردن ، قسمت بریده چرم، نواره .

skiver

چرم نازک شده پوست گوسفند، تیماج صحافی وغیره ، پوست تراش.

skivvy

زیر پوش، ( معمولا درجمع ) زیر پیراهن وزیر شلواری کوتاه ، شورت.

skoal

( مشروبات الکلی ) بسلامتی کسی نوشیدن .

skulduggery

(skullduggery) رفتار زیر جلکی وخائنانه ، تقلب.

skulk

(در مورد روباه ) دسته ، گروه ، دزدکی حرکت کردن ، از زیر مسئولیت فرار کردن ، آدمبی بند وبار.

skulker

از زیر کار در رو.

skull

( تش. ) کاسه سر، جمجمه ، فرق سر.

skull practice

کلاس تعلیم فنون مسابقه ، جلسه مشورت درباره مسابقه .

skullcap

عرقچین ، کلاه بره .

skullduggery

(skulduggery) رفتار زیر جلکی وخائنانه ، تقلب.

skunk

(ج. ش. ) راسوی متعفن آمریکائی، آدم بد رفتاریا پست، شکست دادن ، فریفتن .

sky

آسمان ، فلک ، در مقام منیعی قرار دادن ، زیاد بالا بردن ، توپ هوائی زدن ، آب وهوا.

sky blue

آسمانی، نیلگونی، رنگ آبی آسمان .

sky high

منیع، خیلی بالا در آسمان ، در ارتفاع زیاد.

skyborne

هوا برد (airborne).

skycap

باربر فرودگاه .

skye terrier

( ج. ش. ) سگ کوچک وپا کوتاه اسکاتلندی.

skyey

(skiey) آسمان وار، وابسته باسمان ، آسمانی.آسمانی، لاجوردی، بهشتی.

skylark

چکاوک ، غزلاغ، تفریح وجست وخیز کردن .

skylarker

زنده دل.

skylight

پنجره سقفی، پنجره طاق.

skyline

افق مرئی، خط افق که محل تقاطع زمین وآسمان است.

skyrocket

موشک هوائی، مثل موشک بهوا پرتاب کردن ، بسرعت بالا بردن ، ازدیاد سریع قیمت وغیره .

skysail

بادبان فوقانی کشتی.

skyscraper

آسمان خراش، رفیع، بلند.

skyward

بسوی آسمان ، بطرف آسمان ، بطرف بالا.

skyway

راه هوائی، پل هوائی.

slab

تخته سنگ ، تکه ، ورقه ، باریکه ، قطعه ، لوحه ، غلیظ، لیز، چسبناک ، لزج، تکه تکه کردن ، با اره تراشیدن ، سقف را با تخته پوشاندن ، باریکه باریکه شدن .

slab sided

پهن پهلو، بلند ولاغر، دارای دنده های باریک ونمایان ، لاغر.

slabber

اره تخته بری، ماشین تراش، تکه تکه کننده .

slack

قطع، انقطاع، دامن آویخته وشل لباس یا هر چیز آویخته وشل، ( درجمع ) شلوار کار کرباسی، سکون ، کسادی، شلی، سست، کساد، پشت گوش فراخ، فراموشکار، کند، بطی، سست کردن ، شل کردن ، فرونشاندن ، کساد کردن ، گشاد، شل، ضعیف.

slack suit

لباس راحتی، لباس مخصوص گردش یا استراحت.

slack water

موقع سکون وآرامش آب دریا، آب ساکن .

slacken

سست کردن ، شل کردن یا شدن ، آهسته کردن ، کند کردن ، کم شدن ، نحیف کردن .

slacker

کسی که از انجام وظیفه شانه تهی کند، آدم سست وبی حال، سست کننده ، دریچه ، فراریاز خدمت نظام.

slag

تفاله ، کف، چرک ، درده ، خاکستر، گداز آتشفشانی، فلز نیم سوخته ، مزخرف، آشغال، تفاله گرفتن از.

slain

مقتول، کشته شده .

slake

فروکشی، تخفیف، کاهش، فرونشستن ، معتدل شدن ، کاهش یافتن ، آبدیده کردن .

slalom

مسابقه سرعت اسکی بازی.

slam

ضربت سنگین ، صدای بستن دروامثال آن باصدای بلند، دررا با شدت بهم زدن ، بهمکوفتن .

slam bang

بی ادبانه وبا خشونت رفتار کردن ، با سر وصدای بلند، بی محابا.

slander

سعایت، تهمت یا افترا، تهمت زدن .

slanderer

مفتری.

slanderous

افترا آمیز، بدگویانه .

slang

بزبان عامیانه ، واژه عامیانه وغیر ادبی، بزبان یا لهجه مخصوص، اصطلاح عامیانه .

slangy

عامیانه .

slant

کجی، کج کردن ، کج شدن .کجی، خط کج، سطح اریب، شیب، نگاه کج، نظر، کج، اریب، سراشیب، کج رفتن ، کجکردن ، شیب پیدا کردن ، تحریف کردن .

slantways

(slantwise) یک وری، بطور اریب.

slantwise

(slantways) یک وری، بطور اریب.

slap

باکف دست زدن ، سیلی، تودهنی، ضربت، ضربت سریع، صدای چلب چلوپ، سیلی زدن ، تپانچه زدن ، زدن .

slap down

ناگهان توقیف کردن ، متوقف ساختن .

slapdash

عجول وبی دقت، بی پروا، ناگهان ، غفلتا، عینا، کاری که سرسری یا از روی بیپروائی انجام دهند، پوشش تگرگی.

slaphappy

گیج ( در اثر مشت خوردن )، سرمست، از خود بی خود، بی مهابا.

slapjack

نوعی بازی ورق.

slapstick

نمایش خنده دار همراه با شوخی وسر وصدا.

slash

شکاف، ضربه سریع، چاک لباس، برش، چاک دادن ، شکاف دادن ، زخم زدن ، بریده بریده کردن ، تخفیف زیاد دادن .چاک دادن ، خیلی کم کردن ، نشان ممیز.

slash pocket

جیب عمودی درجهت درز لباس.

slasher

تخفیف فاحش دهنده ، بازار شکن .

slashing

بی امان ، شدید، با روح، سرحال، تخفیف زیاد، عظیم، چاک .

slat

تخته باریک ، لوحه سنگ باریک ، توفال، سراشیبی یا نمای بام، میله ، چوب مداد، میله پشت صندلی، کفل، دنده ها، توفالی، باریک ، میله میله ، زدن ، پرتاب شدن ، شکافتن ، ضربه شدید.

slate

تخته سنگ ، لوح سنگ ، ورقه سنگ ، تورق، سنگ متورق، سنگ لوح، ذغال سنگ سخت وسنگی شرح وقایع ( اعم از نوشته یا ننوشته )، فهرست نامزدهای انتخاباتی، با لوح سنگ پوشاندن ، واقعه ای را ثبت کردن ، تعیین کردن ، مقدر کردن .

slate black

رنگ ارغوانی مایل بسیاه ، رنگ سیاه سنگ لوحی.

slate blue

رنگ آبی مایل به خاکستری.

slatelike

شبیه سنگ لوح.

slater

ماشین یا تیغه تراش پوست خام، کسی که پوست خام را می تراشد، سرزنش کننده ، کارگرسنگ لوح.

slatey

(=slaty)شبیه سنگ لوح، باریکه باریکه ، تکه تکه .

slather

مقدار زیاد، مقدار فراوان ، بیشازاندازه ، خیلی پخش کردن ، بطورافراط مصرف کردن .

slatted

ساخته شده از تکه های باریک ، باریکه باریکه .

slattern

آدم شلخته ، هردمبیل، آدم ژولیده ، زن شلخته ، فاحشه وار.

slaty

(=slatey)شبیه سنگ لوح، باریکه باریکه ، تکه تکه .

slaughter

کشتار فجیع، قتل عام، خونریزی، ذبح، کشتار کردن .

slaughterer

کشتار کننده .

slaughterhouse

کشتارگاه ، قصاب خانه ، مسلخ.

slaughteroius

کشتارگر، آدمش، خونریز، سلاخ (sallaakh).

slav

اسلاو، از نژاد اسلاو، اسلاو زبان .

slave

غلام، بنده ، برده ، زرخرید، اسیر، غلامی کردن ، سخت کار کردن .برده ، غلام.

slave ant

مورچه کارگر.

slave computer

کامپیوتر برده .

slave driver

نظارت کننده بر کار برده ها، کارفرمای سخت گیر.

slave trade

برده فروشی.

slaveholder

برده دار، صاحب برده .

slaveholding

مالکیت برده ، برده داری.

slaver

کشتی حامل بردگان ، برده فروش، تاجر برده ، آب دهان ، آب دهان روان ساختن ، چاپلوسی کردن ، گلیز مالیدن ، بزاق از دهان ترشح کردن ، آب افتادن دهان ( از شوق ).

slavery

بندگی، بردگی.

slavey

( انگلیس ) نوکر، نوکر مرد.

slavic

وابسته بنژاد اسلاو، زبان اسلاوی.

slavicist

(slavist) محقق در فرهنگ وزبان اسلاوی، اسلاوشناس.

slavish

بنده وار، در خور بندگان ، غلام صحت، وابسته بتقلید کورکورانه .

slavist

(slavicist) محقق در فرهنگ وزبان اسلاوی، اسلاوشناس.

slavophil

دوستدار اقوام اسلاو، طرفدار فرهنگ اسلاو.

slaw

سالاد کلم.

slay

باخشونت کشتن ، بقتل رساندن ، کشتارکردن ، ذبح کردن .

slayer

قاتل.

sleave

تار، ابریشم خامه ، نخ گوریده ، ( مج. ) وضع آشفته ، گوریده ، جدا کردن .

sleave silk

ابریشم خام، خامه ، ابریشم نتابیده .

sleazily

باسستی، باشلی، شلی.

sleaziness

شلی، سستی.

sleazy

سست، شل (shol).

sled

سورتمه ، سورتمه راندن ، با سورتمه حمل کردن .

sledge

سورتمه ، غلتک ، چکش آهنگری، پتک ، پتک زدن ، سورتمه راندن .

sledgehammer

چکش سنگین ، پتک ، ضربت موثر، با پتک زدن .

sleek

نرم، براق، صیقلی، صاف، شفاف، چرب ونرم، صیقلی کردن ، صاف کردن .

sleeken

نرم کردن ، صیقلی کردن ، صاف کردن .

sleekit

نرم، حیله گر، فریبنده .

sleep

خواب، خوابیدن ، خواب رفتن ، خفتن .

sleep in

( در مورد مستخدم وغیره ) درمحل کار خود جای خواب داشتن .

sleep out

بیرون خوابیدن ، در محلی غیر از محل کار خود خوابیدن .

sleeper

خواب رونده ، خوابیده ، واگن تختخواب دار، آهن زیر ساختمان .

sleepiness

خواب آلودی، سستی.

sleeping bag

کیسه خواب ( برای کوه نوردان وغیره ).

sleeping car

واگن تختخواب دار راه آهن .

sleeping sickness

( طب ) دائالنوم، مرض خواب.

sleeplike

مثل خواب، خواب مانند.

sleepwalk

درخواب راه رفتن ، خوابگردی، خوابگردی کردن .

sleepy

خواب آلود.

sleepyhead

آدم خواب آلود.

sleet

برف وباران ، بوران ، تگرگ ریز باریدن .

sleety

برف وبورانی.

sleeve

آستین ، آستین زدن به ، در آستین داشتن .

sleevelet

نیم آستین .

sleigh

درشکه سورتمه ، سورتمه راندن .

sleigh bed

تختخواب سورتمه ای.

sleigh bell

زنگوله سورتمه .

sleight

زبردستی، زرنگی، حیله ، تردستی.

sleight of hand

تردست.

slender

بلند وباریک ، باریک ، قلمی، کم، سست، ضعیف، ظریف، قلیل.

slenderize

لاغر کردن ، لاغر اندام شدن ، باریک کردن .

sleuth

کارآگاه ، رد پای کسی را گرفتن .

sleuthhound

تازی بوئی، ( مج. ) کارآگاه زبردست.

slew

(.n)( زمان گذشته فعل slay ) کشت، (.adjand .n) مقدار زیاد، گروه ، محل باتلاقی، دریاچه .

slice

برش، قاش، تکه ، باریکه ، باریک ، گوه ، سهم، قسمت، تیغه گوشت بری، قاشکردن ، بریدن .قاچ، برش، قاچ کردن .

slice bar

میله یا سیخ ذغال بهم زنی.

slicing

برش، قاچ کردن .

slick

سطح صاف، سطح صیقلی، لیز، ساده ، مطلق، ماهر، صاف، نرم، یک دست، نرم وصافکردن ، یکدست کردن ، جذاب.

slick ear

حیوان بی گوش، حیوان فاقد گوش خارجی.

slickenside

سوده رخ، سطح صیقلی صخره .

slicker

صیقل زن ، حقه باز، زرنگ .

slide

لغزش، سرازیری، سراشیبی، ریزش، سرسره ، کشو، اسباب لغزنده ، سورتمه ، تبدیلتلفظ حرفی به حرف دیگری، لغزنده ، سرخونده ، پس وپیش رونده ، لغزیدن ، سریدن .سر، ریزش، کشو، سریدن ، سراندن .

slide in

توسراندنی، کشوئی.

slide rule

خط کش ریاضی، خط کش مهندسی.خط کش محاسبه .

slide valve

دریچه متحرکی که باز وبسته میشود.

slider

سر (sor) خورنده ، لغزنده .

slideway

راه لغزنده ، راهی که درآن سر (sor) میخورند.

sliding board

سرسره ، سراشیبی.

sliding scale

جدول قابل تطبیق با در آمد افراد.

slight

مقدار ناچیز، شخص بی اهمیت، ناچیز شماری، بی اعتنائی، تحقیر، صیقلی، تراز، لاغر، نحیف، باریک اندام، پست، حقیر، فروتن ، کودن ، قلیل، اندک ، کم، ناچیز شمردن ، تراز کردن .

slightly

کمی، اندکی.

slim

نازک ، لاغر، باریک اندام، لاغر شدن وکردن .

slim jim

شبیه آدم لاغر اندام، لاغر میان .

slime

لجن وگل، لعاب، چیز چسبناک ، لجن مال کردن ، خزیدن .

slime mold

کپک لجن .

slimpsy

(slimsy) زود شکن وبدساخت، لاغر، باریک اندام، نحیف.

slimsy

(slimpsy) زود شکن وبدساخت، لاغر، باریک اندام، نحیف.

slimy

لجن مال، لجن آلوده ، لزج، لیز.

sling

قلاب سنگ ، فلاخن ، رسن ، بند، تسمه تفنگ ، زنجیر، زنجیردار، پرتاب کردن ، انداختن ، پراندن .

slingshot

تیرکمان بچه گانه .

slink

پوست بره تودلی، انسان یا حیوان رشد نکرده وضعیف، حرکت دزدکی، نظر چشمی، نگاه دزدکی، گام های دزدکی، سقط شده ، نوزاد زود رس، لاغر.

slinky

دزدکی، مخفی، خوش ژست.

slip

لغزش، خطا، سهو، اشتباه ، لیزی، گمراهی، قلمه ، سرخوری، تکه کاغذ، زیر پیراهنی، ملافه ، روکش، متکا، نهال، اولاد، نسل، لغزیدن ، لیز خودن ، گریختن ، سهو کردن ، اشتباه کردن ، از قلم انداختن .

slip on

لباس گشاد.

slip sheet

صفحه سفیدی که بین دو صفحه چاپی دیگر قرار داده شده ، صفحه اضافی.

slip stitch

بخیه نامرئی.

slip up

سرخوردن ، ( د. گ . ) اشتباه کردن ، شکست خوردن .

slipcover

پوششی که بسرعت پوشیده یا خارج شود، بلوزی که زود پوشیده یاخارج شود، ژاکت، ملافه ، روکش بالش.

slipe

باریکه ، تکه ، ضربت، پوست کندن از، باریکه باریکه کردن ، سریدن ، یواشکی رفتن .

slipknot

گره خفت، گره زود گشا، گره متحرک .

slipover

لغزنده ، بسهولت جابجا شونده ، روکش متکا.

slippage

سرش، افت.لغزش، میزان لغزش یا کم وزیادی چیزی از حد عادی آن ، سرک .

slipper

لغزنده ، تاشو، لیز، کفش راحتی.

slippery

لیز، لغزنده ، بی ثبات، دشوار، لغزان .

slippy

slippery =.

slipshod

پاشنه خوابیده ، لا ابالی، لا قید، شلخته .

slipslop

خوراک آبکی، آب زیپو، شلخته .

slipsole

کفی کفش.

slit

چاک ، شکاف، درز، چاک دادن ، شکافتن ، دریدن .

slit trench

سنگر، خندق باریک جهت سنگر گیری.

slither

لغزش، غلت، آشغال، سنگریزه ، تراشه ، شکاف، سریدن ، خزیدن ، غلتیدن .

slithery

( د. گ . ) لیز، لغزنده .

slitter

چاک دهنده .

sliver

تکه باریک ، تراشه ، قاش، ته جاروب، آشغال، فتیله نخ، بریدن ، قاش کردن ، تراشه کردن ، چاک خوردن .

slob

گل، لجن ، آدم نامرتب وکثیف، آدم کثیف وژولیده .

slobber

گل، لجن ، آب دهان ، بزاق، گلیز، گریه بچگانه ، تلفظ کلمات با جاری ساختن آب دهان ، آب دهان روان ساختن ، بزاق زدن به ، دهان را آب انداختن ، دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن .

slobbery

لجن مالی، تف کاری.

sloe

(گ . ش. ) آلوچه جنگلی، آلوچه ، گوجه ، آبی تیره .

sloe eyed

دارای چشمان آبی پرنگ .

sloe gin

عرق گندم که دارای آب میوه گوجه باشد، عرق آلوچه .

slog

ضربت سخت، سیلی، کوشش سخت، تقلا، ضربت سخت زدن ، پرتاب کردن ، تقلا کردن .

slogan

خروش، نعره ، ورد، تکیه کلام، شعار، آرم.

sloganeer

شعار ساز، شعار پرداز، شعار نویسی کردن .

sloop

کرجی یک دگلی قدیمی، قایق جنگی، ارابه مخصوص حمل الوار، با ارابه ( الوار)حمل کردن .

sloop of war

کرجی جنگی.

slop

هر نوع لباس گشاد روئی، روپوش کتانی پزشکان وامثال آن ، شلوار گشاد، لجن ، باتلاق، مشروب رقیق وبی مزه ، غذای رقیق وبی مزه ، پساب آشپزخانه وامثال آن ، تفاله ، آدم بی بند وبار، آدم کثیف، لبریز شدن ، آشغال خوری.

slop basin

جام پای سماور، تشتک زیر سماور وقهوه جوش.

slop chest

( د. ن . ) صندوق ملبوس وملزومات کارکنان کشتی.

slop chute

شیب تند عقب کشتی جهت تخلیه فاضل آب.

slop jar

سطل مخصوص فاضل آب، آشغال دان .

slop pail

سطل آشغال دان .

slope

شیب، سرازیری.شیب دار، زمین سراشیب، شیب، سرازیری، سربالائی، کجی، انحراف، سراشیب کردن ، سرازیر شدن .

sloper

سرازیر کننده .

sloppy

کثیف، درهم وبرهم، نامرتب، شلخته .

slopwork

دوخته فروشی، لباس دوخته .

slopworker

دوخته فروش، شلخته کار.

slosh

لجن ، گل، غذای چسبناک ، مشروب لزج، درآب چلپ وچلوپ کردن ، خودرا بالجن وگل ولایآلودن ، ول گشتن .

slot

چاک ، شکاف کوچک .کلون در، چفت در، تخته باریک ، سوراخ جای کلید، چاک ، شکاف یا سوراخی که برای انداختن پول در قلک وتلفن خود کار وامثال آن تعبیه شده ، سوراخ کردن ، چاک ، در شکاف یا سوراخ ( پول وغیره ) انداختن ، چفت کردن .

slot machine

ماشین خودکاری که پول در سوراخ آن انداخته و کالای مطلوب را تحویل میگیرند.

sloth

تنبلی، سستی، بیکاری، کاهلی، تنبل، تنبل بودن .

slothful

تنبل، سست، کاهل، دیرپای، عقب افتاده ، بی حال.

slouch

آدم بی دست وپا، آدم بی کاره وبی کفایت، تنبل، با سر خمیده ودولا دولا راه رفتن سربزیر، خمیده بودن ، آویخته بودن ، آویختن ، پوست انداختن .

slouch hat

کلاه لبه پهن ولبه آویخته .

sloucher

آدم بی دست وپا.

slouchy

دولا دولاراه رونده ، خمیده ، تنبل، بی عرضه .

slough

لجن زار، لجن ، باتلاق، نهر، انحطاط، در لجن گیر افتادن ، پوست ریخته شده مار، پوست مار، پوسته خارجی، پوست، سبوس، پوست دله زخم، پوسته پوسته شدگی، پوستانداختن ، ضربه سنگین زدن .

sloughy

لجن زار، پر از لجن ، دله بسته ، شبیه دله ، شبیه پوست مرده .

slovak

نژاد اسلواک ساکن قسمت مرکزی چکوسلواکی.

slovakian

اسلواکی، اسلواک .

sloven

لوطی، هرزه ، شلخته ، ژولیده ، هردمبیل.

slovenly

شلخته ، هردمبیل، نامرتب، ژولیده ، لا ابالی.

slow

آهسته ، کند، تدریجی، کودن ، تنبل، یواش، آهسته کردن یاشدن .

slow footed

کندرو، آهسته .

slow footedness

آهستگی، کندروی.

slow match

کبریت کند سوز.

slow witted

کند ذهن .

slowish

نسبتا کند.

slowpoke

آدم کند دست.

slowworm

(ج. ش. ) کرم کور (fragilis anguis).

slub

ابریشم نیم تاب، نخ نیم تاب، پشم نیم رشته ، سرهم بندی کردن ، کثیف کردن .

slubber

لجن ، کثافت، نخ نیم تاب، سرهمبندی کردن ، کثیف کردن ، لک کردن .

sludge

لجن ، لای، پوسته یخ، جای کثیف ولجن آلود، آدم شلخته ، لجن مال شدن ، کثیف شدن .

sludgy

لجن آلوده ، پر از لجن .

slue

طرز قرارگیری، بدور محور ثابتی گشتن ، چرخیدن ، تابیدن .

slug

گلوله بی شکل، چارپاره ، جانور کندرو، جانور تنبل، گردونه کندرو، اسب کندرو، ( آمر. ) یک جرعه مشروب، تکه فلز خام، مثل حلزون حرکت کردن ، یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن ، لول زدن ، ضربت مشت، ضربت سنگین زدن به .

slugfest

( درمسابقه مشت زنی) مسابقه سنگین ، مسابقه ای که درآن ضربات سنگین رد وبدل میشود.

slugger

آدم تنبل، مشت زن ، ضربه زن ، مشت باز.

slugging

ضربه زنی، مشت زنی.

sluggish

گرانجان ، تنبل، لش، کند، بطی، آهسته رو، کساد.

sluice

آبگیر، بند سیل گیر، سد، دریچه تخلیه ، انبار، بندگذاشتن ، از بندیا دریچه جاریشدن ، خیس کردن ، ( مع. ) سنگ شوئی کردن .

sluicy

ساری، جاری، آبگیر مانند.

slum

محله کثیف، خیابان پر جمعیت، محلات پر جمعیت وپست شهر.

slumber

چرت، خواب سبک ، چرت زدن ، چرتی.

slumberer

چرت زننده .

slumberous

(slumbery، slumbrous) چرتی، خوابکی، سست، بی سر وصدا، خواب آور، خواب آلود.

slumbery

(slumbrous، slumberous) چرتی، خوابکی، سست، بی سر وصدا، خواب آور، خواب آلود.

slumbrous

(slumbery، slumberous) چرتی، خوابکی، سست، بی سر وصدا، خواب آور، خواب آلود.

slumgulion

نوکر، پست، مشروب بی مزه ( مثل چای وقهوه وغیره ).

slummer

ساکن محلات کثیف، زاغه نشین .

slump

زمین باتلاقی، کاهش فعالیت، رکود، دوره رخوت، افت، ریزش، یکباره پائین آمدن یا افتادن ، یکباره فرو ریختن ، سقوط کردن ، خمیده شدن .

slung

( زمان ماضی فعل sling)، پرتاب شده .

slunk

( زمان ماضی فعل slink ).

slur

نشان ، اشاره ، پیوند، خطاتحاد، لکه ننگ ، تهمت، لکه بدنامی، مطلب را نادیده گرفتن ورد شدن ، باعجله کاری را انجام دادن ، مطلبی را حذف کردن ، طاس گرفتن ( برای تقلب درنرد )، تقلب.

slurp

صدای مکیدن درآوردن (در موقع آشامیدن یاخوردن )، با صدا خوردن یا آشامیدن ، هش هش.

slurry

ماده آبکی ( مثل آب آهک )، تبدیل به محلول آبکی کردن ، آبکی، لکه دار کردن ، مبهم.

slush

لجن ، گل وشل، برفاب، برف آبکی، گل نرم، دوغاب، باچلپ وچلوپ شستن ، با دوغابپر کردن .

slut

زن شلخته ، زن هرزه و شهوت پرست، دختر بیشرم، دختر پیشخدمت.

sluttish

شلخته وار، هرزه .

sly

ناقلا، آدم تودار، آدم آب زیرکاه ، موذی، محیل، شیطنت آمیز، کنایه دار.

slype

راه باریک .

smack

ماچ، صدای سیلی یا شلاق، مزه ، طعم، چشیدن مختصر، باصدا غذاخوردن ، ماچ صدادارکردن ، مزه مخصوصی داشتن ، کف دستی زدن ، کتک زدن ، کاملا، یکراست.

smack dab

درست، عینا، حسابی.

smacker

(smacking) سیلی زننده ، خوش طعم، دوست داشتنی، صدای ملچ ملوچ، صدای ماچ، مهم، فعال، کتک .

smacking

(smacker) سیلی زننده ، خوش طعم، دوست داشتنی، صدای ملچ ملوچ، صدای ماچ، مهم، فعال، کتک .

small

کوچک ، خرده ، ریز، محقر، خفیف، پست، غیر مهم، جزئی، کم، دون ، کوچک شدن یاکردن .

small ale

آبجو آبکی وارزان .

small beer

چیز بی اهمیت، آبجو پست وکم الکل.

small fry

کوچک ، بچگانه .

small game

( ج. ش. ) پرندگان وپستانداران شکاری کوچک .

small hours

ساعات عبادت صبحگاهی، سحرگاهان .

small intestine

( تش. ) روده کوچک ، معائ دقاق، روده باریک .

small minded

کوته نظر، دارای ذوق واستعداد محدود.

small potato

آدم یا چیز بیاهمیت.

small scale

بمقدار کم، بمقیاس کم.

small scale integration

مجتمع سازی در مقیاس کوچک .

small talk

حرف مفت، حرف بیهوده زدن .

small time

ناچیز، بی اهمیت.

small timer

آدم بی اهمیت.

smallage

( گ . ش. ) کرفس رسمی.

smallish

نسبتا کوچک .

smallpox

( طب ) آبله ، مرض آبله ، جای آبله .

smalt

لاجورد فرنگی، مینای لاجوردی.

smalto

خرده شیشه رنگین روی آجر موزائیک .

smaragd

( مع. ) زمرد.

smaragdine

زمردی.

smaragdite

زمرد سبز.

smart

زرنگ ، زیرک ، ناتو، باهوش، شیک ، جلوه گر، تیر کشیدن ( ازدرد)، سوزش داشتن .

smart aleck

آدم جلف، ژیگوله .

smart money

پاداش زیان ، خسارت، غرامت، پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد.

smart set

انجمن شیک پوشان ، شیک پوش، از ما بهتران .

smarten

قشنگ کردن ، زیبا کردن ( باup)، آراستن .

smartie

(smarty) ناقلا.

smarty

(smartie) ناقلا.

smash

تصادم، خردشدگی، برخورد، خرد کردن ، شکست دادن ، درهم شکستن ، بشدت زدن ، منگنه کردن ، پرس کردن ، ورشکست شدن ، درهم کوبیدن .

smasher

خرکننده ، درهم شکننده .

smashup

کاملا خرد شده ، نابودی، تصادم.

smatter

جاهلانه حرف زدن ، دست وپا شکسته حرف زدن .

smatterer

کسیکه از روی بی اطلاعی حرف میزند، کسیکه بریده بریده حرف میزند.

smattering

دانش سطحی، معلومات دست وپاشکسته .

smaze

غبار شبیه مه رقیق.

smear

لکه ، آغشتن ، آلودن ، لکه دار کردن .

smear word

عنوان یا لقب اهانت آمیز، تهمت.

smeary

آغشته ، آلوده ، چرک ، چرب، چسبناک ، کثیف، لکه دار.

smell

بویائی، شامه ، بو، رایحه ، عطر، استشمام، بوکشی، بوئیدن ، بوکردن ، بودادن ، رایحه داشتن ، حاکی بودن از.

smeller

بوکش، بودهنده .

smelly

بودار، بدبو، متعفن .

smelt

گداختن ، تصفیه کردن ، گداخته شدن .

smeltery

کارخانه ذوب فلزات، کارخانه گدازگری.

smew

( ج. ش. ) مرغابی شمال اروپا وآسیا (albellus mergus).

smidgen

(smidgeon، smidgin) مقدار کم، قطعه ، تکه .

smidgeon

(smidgen، smidgin) مقدار کم، قطعه ، تکه .

smidgin

(smidgen، smidgeon) مقدار کم، قطعه ، تکه .

smilax

(گ . ش. ) مارچوبه ، عشبه ، صبرینه طبی.

smile

لبخند، تبسم، لبخند زدن .

smiler

لبخند زن .

smirch

لکه ، کثافت، ننگ ، لکه دار کردن .

smirk

پوزخند، لبخند مغرورانه زدن ، پوزخند زدن .

smirky

لبخند دار، زلال، صاف.

smite

زدن ، شکست دادن ، خرد کردن ، شکستن ، کشتن ، ذلیل کردن ، کوبیدن .

smiter

خرد کننده ، درهم شکننده .

smith

زرگر، آهنکر، فلزساز، فلزکار.

smithereens

قطعات، تکه های ریز.

smithery

آهنگری، کار و هنر و حرفه فلزکاری، فلزسازی.

smithy

آهن فروشی، فلز فروشی، آهنگری، آهنگر.

smock

روپوش زنانه ، روپوش زنانه دوختن .

smog

مه ودو، دود مه ، مه غلیظی که در اثر دود یا بخارهای شیمیائی ایجاد میشود، هوای آلوده به دود وبخار.

smoggy

مه دار، پوشیده از مه غلیظ، آلوده با دود.

smokable

( smokeable) قابل تدخین ، دودشدنی، دود کردنی، دود دادنی.

smoke

دود، مه غلیظ، استعمال دود، استعمال دخانیات، دودکردن ، دود دادن ، سیگارکشیدن .

smoke out

بیرون راندن ( از مخفی گاه بوسیله دود ).

smoke proof

غیر قابل نفوذ دود، ضد دود.

smoke screen

پرده دود، موجب تاریکی وابهام.

smoke tree

( گ. ش. ) بوته سماق.

smokeable

( smokable) قابل تدخین ، دودشدنی، دود کردنی، دود دادنی.

smokechaser

مامور آتش نشانی جنگل.

smokehouse

دودخانه ، محل دود دادن گوشت ماهی وپوست دباغی وغیره .

smokeless

بی دود.

smoker

اهل دخانیات، اهل دود، دود دهنده میوه وگوشت وامثال آن ، وسیله ای که تولید دودکند، واگن یا اتاق مخصوص استعمال دخانیات.

smokestack

دودکش لکوموتیو، دودکش کشتی، دودکش ساختمان .

smoking jacket

ژاکت مردانه ، لباس اسموکینگ .

smoking room

اتاق ویژه سیگار کشیدن ، اتاق مخصوص دود دادن ماهی وامثال آن ، زشت، وقیح.

smoky

دودی، پر دود، دود گرفته ، دود کن ، دود کننده .

smolder

( smoulder) سوختن ودود کردن ، بی آتش سوختن ، خاموش کردن ، خفه کردن .

smolt

(ج. ش. ) شاه ماهی دوساله ، ( د. گ . ) صاف، آرام، متین .

smooch

بوسیدن وعشقبازی کردن ، بوس وکنار، لکه ، کثافت.

smoochy

ماچی، کثیف، نوازش کننده .

smooth

سطح صاف، قسمت صاف هر چیز، هموار، نرم، روان ، سلیس، بی تکان ، بی مو، صیقلی، ملایم، دلنواز، روان کردن ، آرام کردن ، تسکین دادن ، صاف شدن ، ملایم شدن ، صاف کردن ، بدون اشکال بودن ، صافکاری کردن .هموار، صاف، هموار کردن .

smooth tongued

چرب زبان ، خوش بیان ، چاپلوس.

smoothbore

تفنگ بی خان ، بی خان .

smoothen

صاف شدن ، نرم شدن ، صاف وصیقلی شدن ، صافکاری کردن ، صاف کردن ، رنده کردن .

smoother

صافکار، نرم وصاف کننده .

smoothie

(smoothy)آدم مبادی آداب، چرب زبان .

smoothing

هموارسازی، صاف سازی.

smoothness

همواری، صافی.

smoothy

(smoothie) آدم مبادی آداب، چرب زبان .

smorgasbord

میز غذاهای متنوع که شخص از آن انتخاب میکند.

smote

( زمان ماضی فعل smite).

smother

خفه کردن ، در دل نگاه داشتن ، خفه شدن ، خاموش کردن .

smothery

خفه کننده .

smoulder

( smolder)سوختن ودود کردن ، بی آتش سوختن ، خاموش کردن ، خفه کردن .

smudge

لکه ، لک ، لک کردن .لک ، لکه ، ایجاد دود برای دفع حشرات، لک کردن ، سیاه شدن .

smudge resistance

مقاومت در برار لکه .

smug

خود بین ، از خود راضی، کوته نظر، آبرومند، تمیز کردن سر وصورت دادن به .

smuggle

قاچاق کردن .

smuggler

قاچاقچی.

smut

دوده ، سخن زشت، رنگ سیاه ، لکه ، هزل، تصاویر وداستانهای خارج از اخلاق، سیاه ولکه دار کردن ، زنگ زدن .

smutch

اثر ویا نشان آلودگی، لکه کثیف، کثیف کردن ، آلوده کردن ، لکه دار کردن .

smutchy

آلوده وکثیف.

smutty

با سیاهک آلوده شده ، با دوده لکه دار شده ، شبیه دوده ، دوده زده .

snack

خوراک مختصر، خوراک سرپائی، ته بندی، زیرک ، سریر، چالاک ، بسرعت.

snaffle

میخ طویله وزنجیر، با میخ طویله وزنجیر بستن ، دزدیدن ، سرقت کردن ، لجام.

snafu

کج، ناتو، اشتباه ، آشفته بودن ، درهم وبرهم کردن .

snag

مانع، گره ، گیر، بمانعی برخورد کردن .

snaggletooth

دندان بد شکل، دندان بی قاعده .

snaggletoothed

دارای دندان گراز یا بد شکل.

snaggy

ناصاف، برآمده ، پر اشکال.

snail

( ج. ش. ) حلزون ، لیسک ، نرم تن صدف دار، بشکل مارپیچ جلو رفتن ، وقت تلف کردن ، انسان یا حیوان تنبل وکندرو.

snail paced

کند، دارای قدم های کند وآهسته ، بطی ئ.

snaillike

حلزون وار.

snake

( ج. ش. ) مار، دارای حرکت مارپیچی بودن ، مارپیچی بودن ، مارپیچ رفتن .

snake charmer

مارگیر، ساحر مار.

snake dance

رقص مارپیچی.

snake fence

(fence =worm) نرده مارپیچ.

snake in the grass

خطر محتمل، خطر نزدیک ، دوست دو رو.

snake oil

داروهائی که آدم دوره گرد (بدون صلاحیت نسخه نویسی) تبلیغ میکند، دوای ضد زهرمار.

snakebite

مارگزیدگی، نیش مار، تریلیوم، ویسکی.

snakelike

( ج. ش. ) شبیه مار، مارسان .

snakemouth

( گ . ش. ) گل ثعلب آمریکائی وژاپنی.

snakeroot

(گ . ش. ) زراوند، انجبار، گل مار.

snakeweed

(گ . ش. ) انجبار، علف مار، شوکران زهردار.

snakily

موذیانه ، مثل مار.

snaky

ماروار، مارمانند، موذی، خائن ، ماردار.

snap

بشکن ، گسیختن ، قاپیدن ، گاز ناگهانی سگ ، قزن قفلی، گیره فنری، لقمه ، یک گاز، مهر زنی، قالب زنی، چفت، قفل کیف وغیره ، عجله ، شتابزدگی، ناگهانی، بیمقدمه ، گاز گرفتن ، قاپیدن ، چسبیدن به ، قاپ زدن ، سخن نیش دار گفتن ، عوعو کردن .

snap bean

(گ . ش. ) لوبیا سبز، لوبیا فرنگی.

snap fastener

دکمه قابلمه ، دکمه فشاری.

snap shooter

عکاس فوری.

snap shot

عکس فوری، بعجله انجام شده ، فوری، عکس فوری گرفتن .

snapback

(فوتبال آمریکائی) پاس دادن توپ درآغازهر روند، بهبودی سریع، سریعا بهبودی یافتن .

snapdragon

(گ . ش. ) گل میمون .

snapper

رباینده ، قاشقک .

snapping turtle

( ج. ش. ) لاک پشت بزرگ خوراکی آبزی.

snappish

گاز گیر، کج خلق، خشمگین ، دارای مزه بد.

snappy

گاز گیر، سرزنده ، باروح، جرقه دار، شیک ، تند.

snapshoot

عکس فوری گرفتن ، تیر فوری انداختن .

snapshot

تصویر لحظه ای، عکس فوری.

snapshot dump

روگرفت لحظه ای.

snare

دام، تله ، بند، کمند، بدام انداختن ، با تله گرفتن .

snarer

دامگستر.

snarl

تله ، کمند، گره ، گرفتاری، گوریدگی، شوریدگی، بغرنجی، برجسته کردن ، نمودارکردن ، بغرنج کردن ، دندان قروچه کردن ، غرولند کردن ، خشمگین ساختن ، گره خوردن .

snarly

گرفتار دام، خشمگین ، کج خلق، گوریده .

snash

توهین ، بی احترامی، دست اندازی، مسخره ، گستاخی کردن .

snatch

ربایش، ربودگی، قاپ زنی، ربودن ، قاپیدن ، بردن ، گرفتن ، مقدار کم، جزئی.

snatcher

قاپنده ، رباینده .

snatchy

جزئی، منقطع، با عجله انجام شده ، ( مج. ) قطع شده .

snath

(snathe) دسته ئ داس.

snathe

(snath) دسته ئ داس.

snazzy

بسیار جالب، بسیارجاذب.

sneak

دزدکی حرکته کردن ، خود را پنهان ساختن ، حرکت پنهانی.

sneak preview

نمایش قبلی فیلم بطور خصوصی.

sneak thief

دله دزد، آفتابه دزد.

sneaker

کسی که دزدکی راه میرود، کفش کتانی.

sneaky

آب زیر کاه .

sneap

( د. گ . ) سرزنش کردن ، ملامت کردن ، سرزنش.

sneer

استهزائ، نیشخند، تمسخر، پوزخند، پوزخند زدن ، باتمسخر بیان کردن .

sneeze

ستوسه ، عطسه ، عطسه کردن .

sneezeweed

(گ . ش. ) گل راسن .

sneezewort

(گ . ش. ) خربق سفید عطسه آور.

sneezy

عطسه ای، عطسه آور.

snell

سریع، فعال، مشتاق، زیرک ، تیز هوش، سخت، خشن ، بند قلاب ماهیگیری، بند زدن (به قلاب ماهیگیری ).

snick

جزئ چیزی را بریدن ، ضربت سریع زدن ، گره زدن ، چفت کردن ، چفت، کشیدن ، بحرکت آوردن سهم، قسمت.

snicker

پوزخند زدن ، نیشخند زدن ، با صدا خندیدن ، شیهه کشیدن نیشخند، پوزخند.

snickersnee

(snickorsnee) چاقوکشی، چاقو یا شمشیربزرگ .

snickorsnee

(snickersnee) چاقوکشی، چاقو یا شمشیربزرگ .

snide

(ز. ع. ) آدم عوام فریب، حقه باز، زرنگ ، کنایه آمیز، ( حرف ) نیشدار.

sniff

بینی گرفتن ، فن فن کردن ، آب بینی را بالا کشیدن ، بوکشیدن ، موس موس کردن ، استشمامکردن .

sniffish

بطور اهانت آمیز.

sniffle

تودماغی صحبت کردن ، درحال عطسه صحبت کردن ، عطسه ، زکام، صحبت تودماغی، فن فن ، با فن فن صحبت یاگریه کردن .

sniffy

اهانت آمیز، اظهار تنفر کننده ، فن فن کننده .

snifter

خرخر، خرناس، طوفان شدید، وزش سخت، خرخر کردن ، زکام داشتن .

sniggle

مارماهی صد کردن ( باقلاب مخصوص )، لولیدن ، تکان خوردن ، مارماهی گرفتن .

snip

چیدن ، زدن ، قیچی کردن ، پشم چیدن ، بسرعت قاپیدن ، کش رفتن ، قطعه ، برش، آدماحمق، ته سیگار، آدم کوچک یابی اهمیت.

snip snap

جواب زیرکانه ، ( باقیچی ) صدای تیک تیک درآوردن ، صدای تیک تیک .

snipe

( ج. ش. ) نوک دراز، پاشله ، از کمینگاه تیر به اردوی دشمن زدن ، از کمین گاه بسویدشمن تیراندازی کردن ( با at)، پاشله شکار کردن .

sniper

تیرانداز از خفا.

sniperscope

( snooperscope) دوربین مخصوص هدف گیری دشمن ( از سنگر ).

snipper

قیچی ویژه چیدن مو یا گیاه .

snippersnapper

(whippersnapper =) آدم بی اهمیت، خرد.

snippet

چیز کوچک ، ریز، خرده ریز، پارچه سرقیچی.

snippy

پست، تند، تیز، خرده ، مغرور، تکه پاره ، قطعه .

snips

قیچی آهن بری، قیچی.

snit

تحریک ، هیجان ، عصبانیت.

snitch

خبرکش، دله دزدی کردن ، کش رفتن .

snivel

آب بینی، فین ، زکام، نزله ، از بینی جاری شدن ، آب بینی را با صدا بالا کشیدن ، دماغگرفتن .

snob

قلمبه ، برجستگی، مغرور، افاده ای، با بغض شدید گریستن .

snobbery

رفتاراز روی خودستائی، افاده ، افاده فروشی.

snobbish

پر افاده ، مغرور.

snobbism

(=snobbery) افاده .

snobby

(=snobbish) پر افاده .

snobol language

زبان اسنوبول.

snollygoster

آدم زیرک ولی بی مسلک .

snood

گیسوبند، سربند، گیسو را درتور بستن .

snook

بوکشیدن ، جستجو کردن ، کش رفتن ، عطسه ، زفیر، گوشه وکنایه .

snooker

بازی شبیه بیلیارد، بوکش، جستجو کننده ، طعنه زن ، بویا.

snoop

نگاه تجسس آمیز کردن ، بدنبال غذا پوئیدن ، بدنبال متخلفین قانون گشتن ، مخفیانه تحقیقات بعمل آوردن ، جستجو کننده ، جاسوس.

snooperscope

( sniperscope) دوربین مخصوص هدف گیری دشمن ( از سنگر ).

snoopy

دزدکی، پویان ، بعمل آورنده تحقیقات محرمانه .

snoot

بینی، قیافه ، شکلک درآوردن ، قیافه گرفتن .

snooty

دارای قیافه تحقیر آمیز، پر افاده ، پر کبر.

snooze

چرت زدن ، چرت، خواب کوتاه ، بیهوده وقت گذراندن .

snoozer

چرت زن .

snoozle

نوازش کردن ، پوزه بخاک مالیدن ( مثل سگ )، بخواب رفتن ، چرت زدن .

snore

خرناس، خروپف، خروپف کردن ، خر خر کردن .

snorer

خرناس کش.

snorkel

لوله دخول وخروج هوا در زیر دریائی، لوله مخصوص تنفس در زیر آب، با لوله تنفسزیر آبی رفتن (schnorkel).

snort

خرناس، خرخر، جرعه مشروب، خروپف کردن ، زفیر کشیدن ، غریدن .

snorter

کسیکه خرناس میکشد، صفیر، خرناس.

snot

ان دماغ، آب بینی، چلم، جوان گستاخ.

snout

پوزه ، خرطوم فیل، پوزه دراز جانور، سرلوله آب، لوله کتری وغیره ، پوزه زدن به .

snoutish

(snouty) پوزه وار، دماغه وار.

snouty

(snoutish) پوزه وار، دماغه وار.

snow

برف، برف باریدن ، برف آمدن .

snow blind

(blindness snow) برف کور، برف کوری.

snow blindness

(blind snow) برف کور، برف کوری.

snow boot

پوتین برف یا اسکی.

snow devil

بهمن .

snow job

سرهم بندی، ماست مالی.

snow lily

( گ . ش. ) بنفشه گل سفید وحشی.

snow tire

(اتومبیل) تایریخ شکن ، لاستیک مخصوص حرکت روی برف، تایر زمستانی.

snow under

مستغرق ساختن ، بیش ازحد توانائی در کاری مستغرق شدن ، شکست فاحش خوردن .

snow white

سفید یکدست، مثل برف سفید، اسم خاص.

snowball

گلوله برف، گلوله برف بازی، باگلوله برف زدن ، بسرعت زیاد شدن .

snowberry

(گ . ش. ) اقطی گل درشت.

snowblink

انعکاس نور خورشید بر روی برف یا یخ.

snowbound

محصور در برف.

snowbush

انواع گیاهان سفید گلبرگ ، چای جرسی.

snowcap

قله برفی، کلاهک برفی، کلاله برفی، برف کلاه .

snowdrift

( گ . ش. ) تره تیزک سنگی، برف باد آورد، برف توده .

snowflake

برف دانه ، برف ریزه .

snowman

آدم برفی، آدمک برفی.

snowmobile

اتومبیل مخصوص حرکت روی برف، اتومبیل برفی.

snowplow

برف روب.

snowshed

پناهگاه روستائی در برابر برف، سایبان برفی.

snowshoe

کفش برفی، کفش اسکی، باکفش برفی راه رفتن .

snowslide

سرسره برفی.

snowsuit

لباس پنبه دار وزمستانی مخصوص بچه .

snowy

برفی، پوشیده از برف، سفید همچون برف، سفید.

snub

پهن وکوتاه ، کلفت وکوتاه ، سرزنش، منع، جلوگیری، سرزنش کردن ، نوک کسی را چیدن ( دارای بینی ) سربالا، خاموش کردن ( سیگار ).

snub nosed

دارای بینی کوتاه وسر بالا، پهن بینی.

snubber

توبیخ کننده ، سرزنش کننده ، کمک فنر.

snuff

نوک فتیله ، توبیخ، ملامت، فوت، خاموش سازی یافوت، پف، انفیه ، انفیه زنی، نفس، شهیق، دم زنی، بافوت خاموش کردن ، خاموش شدن ، عطسه کردن ، انفیه زدن .

snuffbox

انفیه دان ، قوطی انفیه .

snuffer

وسیله یا کسیکه چراغی را روشن یا خاموش کند، معتاد به انفیه ، سوراخ بینی.

snuffle

باصدای بلند نفس کشیدن ، بازحمت از بینی نفس کشیدن ، تودماغی حرف زدن ، بوکشیدن ، زهد فروشی کردن ، صدای خس خس بینی، نالیدن .

snuffy

خشمگین ، ترشرو، شبیه انفیه .

snug

آماده ومجهز، گرم ونرم، باندازه ، راحت وآسوده ، امن وامان ، دنج، راحت، آسوده ، غنودن ، بطور دنج قرار گرفتن .

snuggery

جای دنج، اطاق خلوت.

snuggle

خود را برای گرم شدن یاغنودن جمع کردن ، مچاله شدن ، جمع شدن ، در بستر غنودن ، دربرگرفتن .

so

چنین ، اینقدر، اینطور، همچو، چنان ، بقدری، آنقدر، چندان ، همینطور، همچنان ، همینقدر، پس، بنابراین ، از آنرو، خیلی، باین زیادی.

so and so

فلان وفلان ، اینکار وآنکار، چنین وچنان ، اینطور وآنطور.

so called

باصطلاح، که چنین نامیده شده ، کذائی.

so long

( آمر. - ز. ع. ) خدا حافظ، بامید دیدار.

so long as

تاوقتی که ، مادامی که .

so many

اینهمه ، انیقدر زیاد.

so matic

بدنی ( در مقابل روحی یاروانی )، تنی، طبیعی، جسمی، مادی، کالبدی.

so mush

این قدر، آن قدر زیاد که ، بقدری، بسیار.

so so

نه ، نه خوب ونه بد، حد وسط، احتمالا، محتمل.

soak

خیساندن ، خیس خوردن ، رسوخ کردن ، بوسیله مایع اشباع شدن ، غوطه دادن ، در آبفرو بردن ، عمل خیساندن ، خیس خوری، غوطه ، غوطه وری، غسل.

soakage

خیس خوری، مقدار مایع جذب شده بوسیله خیس خوری.

soaker

جذب کننده .

soap

صابون ، صابون زدن .

soap bubble

حباب کف صابون ، چیزجالب وزود گذر.

soap opera

نمایش های تلویزیونی یا رادیوئی پر احساسات وکم ارزش.

soapbark

( گ . ش. ) درخت صابون .

soapberry

(گ . ش. ) بندق.

soapbox

جعبه صابون ، جعبه یا سکوب چوبی مخصوص نطق در کنار خیابانها ومیدان های عمومی.

soapbox derby

مسابقه گاریهای بچه گانه در سرازیری.

soapless

بی صابون ، کثیف، نشسته (nashosteh).

soapmaking

صابون سازی.

soapsuds

(=suds) کف صابون .

soapwort

(گ . ش. ) غاسول صابونی (officinalis saponaria).

soapy

صابونی، صابون دار.

soar

بلند پروازی کردن ، بلند پرواز کردن ، بالا رفتن ، بالغ شدن بر، صعود کردن ، بالاروی، اوج گرفتن .

soarer

پرواز کننده ، رافع، صاعد.

sob

هق هق، بغض گریه ، گریه ، گریه کردن ، همراه با سکسکه وبغض گریه کردن .

sob story

( ز. ع. - آمر. ) داستان گریه آور.

sober

هوشیار، بهوش، عاقل، میانه رو، معتدل، متین ، سنگین ، موقر، آدم هشیار( دربرابرمست )، هوشیار بودن ، بهوش آوردن ، از مستی درآوردن .

sobersided

جدی، موقر، نجیب، فروتن درحال هوشیاری.

sobersides

شخص جدی وموقر.

sobriety

هشیاری ( در برابر مستی )، متانت، اعتدال.

sobriquet

لقب، کنیه ، لقب خیالی.

socage

( soccage)( قرون وسطی در انگلیس ) سیستم اجاره زمین در مقابل خدمت.

socager

مستاجر.

soccage

( socage)( قرون وسطی در انگلیس ) سیستم اجاره زمین در مقابل خدمت.

soccer

فوتبال، بازی فوتبال.

sociability

جامعه پذیری، قابل معاشرت بودن ، معاشرت پذیری.

sociable

معاشر، قابل معاشرت، خوش معاشرت، خوش مشرب، انس گیر، دوستانه ، جامعه پذیر.

social democracy

دمکراسی اجتماعی، آزادی اجتماعی.

social

انسی، دسته جمعی، وابسته بجامعه ، اجتماعی، گروه دوست، معاشرتی، جمعیت دوست، تفریحی.

social climber

جاه طلب.

social contract

قرار داد اجتماعی.

social democrat

سوسیال دمکرات.

social disease

بیماریهای مقاربتی، بیماریهای شایع در اجتماع.

social insurance

بیمه اجتماعی.

social minded

دارای عقیده سوسیالیستی، اجتماعی، دارای افکار اجتماعی، در فکر جامعه .

social science

علمالاجتماع، جامعه شناسی ( جمع ) علوم اجتماعی.

social secretary

رئیس دفتر.

social security

بیمه وبازنشستگی همگانی.تامین اجتماعی.

social service

خدمات اجتماعی، موسسه تعاون اجتماعی.

social welfare

موسسه رفاه اجتماعی، تعاون عمومی وحمایت از بینوایان .

social work

خدمات اجتماعی.

socialism

سوسیالیزم، جامعه گرائی.

socialist

جامعه گرای، سوسیالیست، طرفدار توزیع وتعدیل ثروت.

socialite

معاشر، شخص مقتدر در جامعه ، شخص طراز اول جامعه .

sociality

جامعه جوئی، اجماعی بودن ، گروه گرائی، سوسیالیزم.

socialization

اجتماعی کردن .

socialize

اجتماعی کردن ، بکارهای اجتماعی تخصیص دادن ، بصورت سوسیالیستی درآوردن .

socialized medicine

بیمه پزشکی همگانی.

socializer

اجتماعی کننده .

societal

وابسته به اجتماع.

society

انجمن ، مجمع، جامعه ، اجتماع، معاشرت، شرکت، حشر ونشر، نظام اجتماعی، گروه ، جمعیت، اشتراک مساعی، انسگان .جامعه .

socioeconomic

اجتماعی واقتصادی، وابسته به اقتصاد اجتماعی.

sociologic

وابسته بجامعه شناسی، انسگانی، وابسته به انسگان شناسی.

sociological

وابسته به جامعه شناسی.

sociologist

جامعه شناس، انسگان شناس.

sociology

جامعه شناسی، انسگان شناسی.

sociometry

جامعه سنجی، سنجش روابط افراد جامعه ، سنجش افکار اجتماعی.

sociopolitical

اجتماعی وسیاسی.

sock

جوراب ساقه کوتاه ، کفش راحتی بی پاشنه ، جوراب پوشیدن ، ضربت زدن ، ضربه ، مشت زدن یکراست، درست.

sock away

( ز. ع. ) پول پس انداز کردن .

sockdolager

( sockdologer)( ز. ع. - آمر. ) ضربت قاطع، اتمام حجت، جواب.

sockdologer

( sockdolager)( ز. ع. - آمر. ) ضربت قاطع، اتمام حجت، جواب.

socket

پریز، بوشن ، حفره .حفره ، جا، خانه ، کاسه ، گوده ، حدقه ، جای شمع ( درشمعدان )، سرپیچ، کاسه چشم، در حدقه یاسرپیچ قرار دادن .

sockeye

( ج. ش. ) ماهی خوراکی ریز شمال کلمبیا.

socle

( معماری ) پایه ستون ، برآمدگی پایه ستون وامثال آن .

socrates

سقراط.

socratic

سقراطی، پیرو حکمت سقراط.

sod

چمن ، مرغزار، کلوخ چمنی، با چمن ، پوشاندن ، چمن ایجاد کردن ، خیس شدن .

soda

( ش. ) قلیا، جوش شیرین ، سودا، کربنات سدیم، لیموناد.

soda biscuit

( fountain soda) بیسکویت دارای سودا وشیر ترش.

soda cracker

( biscuit soda) بیسکویت دارای سودا وشیر ترش.

soda fountain

مغازه لیموناد فروشی، شیر مخصوص لیموناد و سودا.

soda jerk

لیموناد فروش.

soda pop

نوشیدنی غیر الکلی ( مثل کوکاکولا).

soda water

مشروب غیر الکلی گاز دار، لیموناد، سودا.

sodalist

عضو دسته برادران مذهبی، عضو متحد ویکرنگ .

sodality

همراهی، دوستی، اتحاد، یگانگی، همبستگی.

sodden

جوشانده ، چروکیده وپژمرده ، ( در اثر جوشاندن ) بی مصرف، نیم پخته ، اشباع شده ، خیس، خیس شدن ، گیج وکند ذهن .

sodium

( ش. ) فلز نرم ومومی شکل نقره فام، سدیم.

sodium carbonate

( ش. ) نمک قلیا، کربنات سدیم.

sodium chloride

(ش. ) نمک طعام.

sodom

شهر سدوم، مرکز فساد.

sodomite

بچه باز، اهل لواط، لواط گر.

sodomyh

بچه بازی، لواط، جماع غیر طبیعی.

sofa

نیمکت، نیمکت مبلی نرم وفنری.

sofar

دستگاه ثبت انفجار در زیر دریا.

soffit

(soffite) زیر طاق، سقف، قسمت پائین عمارت.

soffite

(soffit) زیر طاق، سقف، قسمت پائین عمارت.

soft

نرم، لطیف، ملایم، مهربان ، نازک ، عسلی، نیم بند، سبک ، شیرین ، گوارا، (درموردهوا) لطیف.نرم، ملایم.

soft bill

( ج. ش. ) پرنده منقار نازک حشره خوار، مرغ مگس خوار.

soft boiled

( درموردتخم مرغ ) نیم بند، حساس، احساساتی، دل رحیم.

soft coal

ذغال سنگ قیردار.

soft copy

نسخه غیر ملموس.

soft pedal

( در پیانو) رکاب تخفیف صدا، وسیله خفه کردن صدا، بارکاب پائی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن ، مبهم کردن .

soft sell

بانرمی وملایمت بفروش رساندن .

soft shell

(shelled soft) دارای پوسته ترد وشکننده ، دارای عقیده معتدل، حلزون دارای صدف نرم، نرم پوسته .

soft shelled

(shell soft) دارای پوسته ترد وشکننده ، دارای عقیده معتدل، حلزون دارای صدف نرم، نرم پوسته .

soft soap

چاپلوسی، چاپلوسی کردن ، تملق.

soft spoken

(مج. ) معتدل، دارای صدای نرم وملایم.

softball

( ورزش ) بیش بال دارای توپ نرم.

soften

نرم کردن ، ملایم کردن ، آهسته ترکردن ، شیرین کردن ، فرونشاندن ، خوابانیدن ، کاستن ، از، کم کردن ، نرم شدن .

softener

نرم کننده .

softhead

آدم احمق، کم عقل، ننر.

softhearted

نازک دل، نرم دل، دل رحیم.

softie

(softy) پسر ضعیف وزن نما، آدم ضعیف وسست عنصر.

software

نرمافزار.

software engineering

مهندس نرمافزار.

software oriented

نرمافزارگرا.

software switch

گزینه نرمافزاری.

softy

(softie) پسر ضعیف وزن نما، آدم ضعیف وسست عنصر.

sogdian

اهل سغدیا یا سغد قدیم ایران .

soggy

خیس، تر.

soil

خاک ، کثیف کردن ، لکه دار کردن ، چرک شدن ، خاک ، زمین ، کشور، سرزمین ، مملکتپوشاندن باخاک ، خاکی کردن .

soil conservation

حفاظت خاک ، مهیا کردن خاک برای محصول بخصوصی.

soil pipe

لوله فاضل آب مستراح.

soilage

آلودگی، آشغال، علف تازه ، علوفه حیوانات.

soilless

بدون خاک .

soilure

چرک ، کثافته ، لکه ، آلوده سازی.

soiothfast

راستگو، باوفا، قابل اعتماد، با حقیقت.

soiree

( فرانسه ) مهمانی شب، شب نشینی.

soiuth ward

(wards south) بطرف جنوب، متمایل بجنوب، بسوی جنوب.

soiuthern cross

( نج. ) صلیب جنوب، چهار ستاره درخشان نیمکره جنوبی.

soiuthpaw

چپ دست.

sojoiurn

اقامت موقتی، موقتا اقامت کردن .

sojourner

ساکن موقتی، آدم سیار.

sokeman

( حق. - قدیم انگلیس ) فرد ساکن حوضه قضائی لرد یا امیر.

sol

خورشید، زر، طلا، الهه خورشید.

sol fa

(مو. ) نت خوانی، سولفش، سرودن ترانه با نت.

solace

تسلیت خاطر، مایه تسلی، آرامش، تسکین ، آرام کردن ، تسلی دادن ، تسلیت گفتن .

solacement

تسلیت، تسلی.

solacer

تسلیت دهنده .

solanum

( گ . ش. ) تاجریزی.

solar

وابسته بخورشید، خورشیدی.

solar battery

( برق ) باطری آفتابی.

solar flare

جرقه خورشیدی، تشعشع ناگهانی نیروی خورشید.

solar house

گلخانه شیشه ای.

solar system

منظومه شمسی.

solarium

ساعت آفتابی، اتاق آفتاب رو، اطاق مریضخانه که درآن مریض حمام آفتاب میگیرد.

solarization

تابش آفتاب.

solarize

زیاد در آفتاب ماندن وخراب شدن ، استفاده کردن از نور آفتاب، درمعرض آفتاب قراردادن .

solate

( ش. ) بصورت محلول درآوردن .

solatium

جبران خسارت، غرامت برای ترضیه خاطر.

sold

( زمان ماضی واسم مفعول فعل sell)، فروخته شده ، بفروش رفته ، بفریفته ، اغوا شده .

soldan

(=sultan) سلطان ، امیر.

solder

لحیم، کفشیر، جوش، وسیله التیام واتصال، لحیم کردن ، جوش دادن ، التیام دادن .لحیم، لحیم کردن .

solderer

لحیم گر.

soldier

سرباز، نظامی، سپاهی، سربازی کردن ، نظامی شدن .

soldier of fortune

سرباز جویای نام وثروت.

soldier ship

سربازی.

soldiering

سربازی، زندگی سربازی.

soldiers' home

سربازخانه ، پادگان .

soldiery

سربازی، نیروی نظامی، یک دسته سرباز.

soldring iron

هویه ، هویه لحیم کاری.

sole

کف پا، تخت کفش، تخت، زیر، قسمت ته هر چیز، شالوده ، تنها، یگانه ، منحصربفرد، ( بکفش ) تخت زدن .

solecism

غلط دستوری، غلط اصطلاحی، بی ترتیبی.

solecistic

دارای غلط دستوری.

solely

فقط، منحصرا، بتنهائی.

solemn

رسمی، موقر، جدی، گرفته ، موقرانه ، باتشریفات.

solemnify

موقر ساختن ، جدی گرفتن .

solemnity

هیبت، وقار، آئین تشریفات، مراسم سنگین .

solemnization

رسمیت، وقار.

solemnize

باتشریفات انجام دادن .

soleness

تنهائی، انفراد.

solenoglyph

( ج. ش. ) مار تیز دندان از نژاد افعی.

solenoid

سیم پیچی بشکل استوانه برای ایجاد میدان مغناطیسی، مارپیچ کهربائی.

soleprint

اثر کف پا ( مثل اثر انگشت )، انگشت نگاری از پا.

solfatara

ناحیه آتش فشانی که گازهای گوگردی از آن متصاعد میشود.

solfege

(solfeggio)( مو. ) نت خوانی، سولفش خوانی.

solfeggio

(solfege)( مو. ) نت خوانی، سولفش خوانی.

solgel

نیمی مایع ونیمی ژلاتینی.

soli

( صورت جمع کلمه solo )، تک نوازان ، تنها خوانان .

solicit

درخواست کردن ، التماس کردن ، خواستن ، تقاضا کردن ، جلب کردن ، تشجیع کردن ، خواستاربودن ، بیرون کشیدن ، وسوسه کردن .

solicitant

متقاضی، تشجیع کننده .

solicitation

درخواست، تقاضا، التماس، خواستاری، تشجیع.

solicitor

(حق. ) وکیل، کسی که اسناد ومدارک عرضحال را تهیه میکند.

solicitor general

مشاور حقوقی دولت که در رتبه پائین تر از دادستان است، معاون دادستان ، دلال.

solicitorship

نمایندگی، فروشندگی، اصلاح فیما بین .

solicitous

مشتاق، آرزومند، مایل، نگران ، دلواپس.

solicitude

نگرانی، پروا، اندیشه ، اشتیاق، دقت زیاد.

solid

جامد، ز جسم، ماده جامد، سفت، سخت، مکعب، سه بعدی، محکم، استوار، قوی، خالص، ناب، بسته ، منجمد، سخت، یک پارچه ، مکعب، حجمی، سه بعدی، توپر، نیرومند، قابل اطمینان .

solid angle

زاویه سه بعدی مخروط وامثال آن .

solid geometry

هندسه سه بعدی، هندسه فضائی.

solid looking

دارای قیافه جامد وبیروح.

solid state

حالت جامد.

solid state circuitry

مدارات حالت جامد.

solid state component

مولفه ئ حالت جامد.

solid state device

دستگاه حالت جامد.

solid state diffusion

پخش حالت جامد.

solid state physics

فیزیک حالت جامد.

solidago

( گ . ش. ) روئینه .

solidarity

اتحاد، انسجام، بهم پیوستگی، مسئولیت مشترک ، همکاری، همبستگی.

solidification

سفت سازی، استقرار، استحکام.

solidify

جامد کردن ، سفت کردن یا شدن ، یک پارچه شدن ، متبلور کردن .

solidity

جمود، استحکام، استواری، سختی، سفتی.

soliloquist

(erzsoliloqui) تک گو، کسیکه باخود حرف میزند.

soliloquize

باخود گفتگو کردن ، باخود گفتن ، تک گوئی کردن .

soliloquizer

(soliloquist) تک گو، کسیکه باخود حرف میزند.

soliloquy

تک گوئی، گفتگو با خود، نمایش یا مقاله یا سخنرانی یکنفری.

solipsism

فرضیه ای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خود وتغییرات حاصله درنفس خود را نمیشناسد، نفس گرائی.

solipsist

نفس گرای.

solitaire

تک بازی، نگین تکی، بازی یک نفره (ورق )، منفرد، تک .

solitary

تنها، مجرد، گوشه نشین ، منزوی، پرت.

solitude

تنهائی، انفراد، خلوت، جای خلوت.

solitudinarian

گوشه نشین ، منزوی.

solmization

(=solfeggio)(مو. ) نت خوانی، وزن خوانی، سرایش، سولفش.

solo

تک ، تک نوازی، تک خوانی، بطور انفرادی.

soloist

تک نواز، تک خوان ، خلبان تک پرواز.

solomon

سلیمان ، صلح دوست.

solomon's seal

( گ . ش. ) مهر سلیمان .

solon

سولن مقنن یونانی.

solon chak

خاک شوره زار زمین های بایر.

solstice

( نج. ) انقلاب، تحویل، نقطه انقلاب، تحول.

solstitial

انقلابی، تحویلی، تحولی، دارای دوره تحول کوتاه .

solubility

قابلیت حل.

solubilize

حل کردن ، گداختن .

soluble

قابل حل، حل شدنی، محلول.حل پذیر، قابل حل.

solunar

حاصله در اثر خورشید و ماه باهم، خورشیدی وقمری.

solute

(م. م. ) شل، صحافی نشده ، بهم نپیوسته ، جسم حل شده ، موجود در محلول.

solution

چاره سازی، شولش، حل، محلول، راه حل، تادیه ، تسویه .حل، محلول.

solvability

قابلیت حل، محلولی.

solvable

حل شدنی، محلول، ( م. م. ) قادر بتادیه وام، واریز شدنی، قابل پرداخت.حلپذیر، قابل حل.

solvate

ماده محلول، حل شدن ، محلول شدن .

solve

حل کردن ، رفع کردن ، گشادن ، باز کردن .

solvency

حل شدنی، حل کردنی، تحلیل بردنی، پرداختنی، عدم اعسار، ملائت، قدرت پرداختدین .

solvent

حلال، مایع محلل، قادر به پرداخت قروض.

solver

حل کننده .

somali

کشور سومالی واقع در آفریقا، اهل سومالی.

somatogenic

( ج. ش. ) ناشی از سلولهای جداری وبدنه ، کالبدی، ایجاد کننده سلولهای جداری وجسمی.

somatology

علم اجسام، کالبد شناسی، علم طبیعیات وکالبد.

somatotype

(somatotypic) نوع جسم، ساختمان جسمی.

somatotypic

(somatotype) نوع جسم، ساختمان جسمی.

somber

(sombre) سایه دار، تاریک ، غم انگیز، محزون .

sombre

(somber) سایه دار، تاریک ، غم انگیز، محزون .

sombrero

کلاه لبه پهن اسپانیولی.

sombrous

گرفته ، تیره ، حزن انگیز، سیر، پر رنگ .

some

برخی، بعضی، بعض، ب رخی از، اندکی، چندتا، قدری، کمی از، تعدادی، غالبا، تقریبا، کم وبیش، کسی، شخص یا چیز معینی.

some one

کسی، شخصی، یک کسی، آدمی.

somebody

یک کسی، کسی، یک شخص، شخصی.

someday

روزی، یکروز ( در آینده ).

somedeal

تاحدودی، تا اندازه ای، اندکی، نسبتا، متعدد.

somehow

بطریقی، بیک نوعی، هرجور هست، هر جور.

someplace

جائی، یک جائی.

somersault

( somerset) شیرجه ، معلق، پشتک ، معلق زدن .

somerset

( somersault) شیرجه ، معلق، پشتک ، معلق زدن .

something

چیزی، یک چیزی، تا اندازه ای، قدری.

sometime

یکوقتی، یک زمانی، گاهگاهی، سابقا.

sometimes

گاهی، بعضی اوقات، بعضی مواقع، گاه بگاهی.

someway

(=someways) بطریقی، بیک نحوی.

someways

(=someway) بطریقی، بیک نحوی.

somewhat

قدری، مقدار نامعلومی، تاحدی، مختصری.

somewhen

در یک وقتی، گاهی، یک موقعی.

somewhere

(somewheres) یک جائی، دریک محلی، درمکانی.

somewheres

(somewhere) یک جائی، دریک محلی، درمکانی.

somewhither

درمکانی، درمحلی.

somite

( تش - ج. ش. ) حلقه یابند بدن جانوران .

somnambul

کلمه پیشوندی است بمعنی راه رفتن در خواب.

somnambulant

(somnambular) خوابگرد، در خواب راه رونده ، معتاد به راه رفتن در خواب.

somnambular

(somnambulant) خوابگرد، در خواب راه رونده ، معتاد به راه رفتن در خواب.

somnambulate

خوابگردی کردن ، در خواب راه رفتن .

somnambulation

راه رفتن در خواب، خواب گردی.

somnambulism

راه رفتن در خواب ( اعم از خواب طبیعی یا مغناطیسی )، خواب گردی.

somnambulist

(somnambulistic) کسیکه در خواب راه میرود، وابسته به راهروی درخواب، خواب گرد.

somnambulistic

(somnambulist) کسیکه در خواب راه میرود، وابسته به راهروی درخواب، خواب گرد.

somnifacient

( somnific) خواب آور، خواب آلود.

somnific

( somnifacient) خواب آور، خواب آلود.

somnolence

( somnolency) حالت خواب آلودی، حالت خواب وبیداری.

somnolency

( somnolence) حالت خواب آلودی، حالت خواب وبیداری.

somnolent

خواب آلود، درحالت خواب وبیدار.

son

فرزد ذکور، پسر، ولد، زاد، مولود.

son in law

داماد، ناپسری.

sonance

صدا، آهنگ ، طنین .

sonant

صدا دار، دارای آهنگ ، صوتی، باهنگ صدا، طنین دار.

sonar

دستگاه کاشف زیر دریائی بوسیله امواج صوتی.

sonata

( مو. ) سوناتا.

sonde

اسباب اندازه گیری اوضاع فیزیکی وجوی ارتفاعات زیاد ماورائ جو.

sone

واحد کیفی صدا برای یک شنونده .

song

سرود، نغمه ، آواز، سرودروحانی، تصنیف، ترانه ، شعر.

songbird

مرغ نغمه سرا، ( مج. ) خواننده زن .

songbook

کتاب سرود، آواز نامه .

songfest

دسته ای که آواز معروف ومحبوب یا آهنگهای محلی جالبی را اجرائ میکنند، مجلس آواز.

songful

پرآواز، پر نغمه .

songless

بی آواز، بی نغمه .

songsmith

سرود ساز.

songster

آواز خوان ، غزل خوان ، نغمه سرا.

songstress

زن آواز خوان .

songwriter

سرود نویس، کسیکه شعر آهنگهای معروف را میسراید.

sonic

شنودی، صوتی، وابسته بسرعت صوت، سماعی، در میدان شنوائی.

sonic boom

صدای برخورد هوا با جلو هواپیمای دارای سرعت مافوق صوت، انفجار صوتی.

sonic delay line

خط تاخیری صوتی.

sonless

بی فرزند، بی پسر.

sonnet

غزل، غزل یا قطعه شعر سطری.

sonnet sequence

غزل گروهه ، غزلیات دارای موضوع واحد، غزلیات مرتبط.

sonneteer

غزل سرا، سازنده غزل، غزل سرائی کردن .

sonnetize

نغمه سرائی کردن ، غزل سرائی کردن .

sonnish

فرزند وار.

sonny

فرزند جان ، پسرم.

sonorant

پرصدا، پرطنین .

sonority

پرصدائی، پرطنینی.

sonorous

صدا دار، طنین انداز، قلنبه ، بلند، پرصدا.

sonship

فرزند، رابطه فرزندی.

sonsie

(sonsy) خوشبخت، خوشحال، نیک انجام، خوش خلق.

sonsy

(sonsie) خوشبخت، خوشحال، نیک انجام، خوش خلق.

soon

بزودی، زود، عنقریب، قریبا، طولی نکشید.

sooner

زودتر، بومیان (اوکلاهما) در اتازونی.

soot

دوده ، دوده بخاری، رنگ سیاه دوده ، دوده زدن .

sooth

راستی، براستی، درحقیقت، راستگو، تسکین دهنده ، تفال، پیشگوئی، ضرب المثل.

soothe

آرام کردن ، تسکین دادن ، دل بدست آوردن ، دلجوئی کردن ، استمالت کردن .

soothing

آرامش بخش، آرامی بخش، دارای اثر تسکین دهنده ، تسلیت.

soothsay

فال گرفتن ، طالع دیدن ، پیشگوئی کردن .

soothsayer

(soothsaying) (م. م. ) فال بین ، فال بینی، ( ج. ش. ) طالع بین .

soothsaying

(soothsayer) (م. م. ) فال بین ، فال بینی، ( ج. ش. ) طالع بین .

sooty

دوده ای، سیاه ، دوده ای کردن .

sop

غذای مایع، آبگوشت، ترید، شیر، خیس، خیساندن ، جذب کردن .

sophism

سفسطه ، مغالطه .

sophist

سوفسطائی، مغالطه کن ، زبان باز، سفسطه باز.

sophisticate

خبره وپیشرفته کردن ، سفسطه کردن ، رنگ وآب فریبنده زدن به ، از اصالت وسادگیانداختن ، فریبنده .

sophisticated

خبره وماهر، مشگل وپیچیده ، درسطح بالا، مصنوعی، غیر طبیعی، تصنعی، سوفسطائی.

sophistication

سفسطه ، دلفریبی، اغوا، تحریف، مهارت، کمال.

sophistry

سفسطه ، مغالطه ، زبان بازی، برهان تراشی، فریب.

sophomore

( آمر. ) دانشجوی سال دوم.

sophomoric

نارس، کم عمق.

sophy

(suf) پسوندی بمعنی ' دانش' و ' شناسی'، صوفی، ( م. م. ) شخص عاقل، با خرد، دانا.

sopite

(ک . ) خواب کردن ، آرام کردن ، خنثی کردن .

sopor

خواب عمیق، کرختی، گیجی.

soporiferous

دارای اثر خواب آور، کرخت کننده ، تنبل.

soporific

خواب آلود، کرخت، داروی خواب آور.

sopping

بسیار، شدید، کاملا.

soppy

خیس، مرطوب، خیلی خیس ولغزنده .

soprano

(مو. ) صدای زیر، ششدانگ ، صدای بلند.

soputheasternmost

در دورترین نقطه جنوب شرقی.

sorbate

(ش. ) نمک اسید سوربیک .

sorbent

(ک . ) جاذب، کشنده ، ماده جذب کننده .

sorcerer

جادوگر، ساحر.

sorcerous

وابسته به جادوگری، ساحر، سحر آمیز.

sorcery

جادوگری، افسونگری.

sordid

پست، خسیس، چرک ، کثیف، دون ، شلخته ، هرزه .

sore

زخم، ریش، جراحت، جای زخم، دلریش کننده ، سخت، دشوار، مبرم، خشن ، دردناک ، ریشناک .

sore throat

( طب ) گلو درد.

sorehead

سردرد، شخص کم ظرفیت که در اثر باخت یا شکست عصبانی میشود، زودرنج.

sorely

بشدت، بسختی، بسیار.

sorgho

(sorgo)( گ . ش. ) ذرت شیرین .

sorghum

( گ . ش. ) ذرت خوشه ای.

sorgo

(sorgho)( گ . ش. ) ذرت شیرین .

sori

خوشه های گرده گیاهی، خوشه هاگی.

soricine

( ج. ش. ) موش پوزه دراز، شبیه موش پوزه دراز.

sorites

مسلسل، تسلسل منطقی.

soroptimist

عضو انجمن های خواهری وخدمات اجتماعی.

sororal

خواهری، خواهرانه .

sororate

( در بعضی قبائل ) رسم ازدواج با زنی که فوت کرده .

sorority

خواهری، انجمن های خیریه یا کلوب نسوان .

sorose

دارای هاگهای خوشه ای.

sorption

جذب، جذب سطحی.

sorrel

اسب کرند، گوزن نر سه ساله .

sorrel tree

(گ . ش. ) ترشک درختی، درخت ترشک .

sorrow

سوگ ، غم، غم واندوه ، غصه ، حزن ، مصیبت، غمگین کردن ، غصه دار کردن ، تاسفخودن .

sorrowful

غمگین ، محزون افسرده ، اندوهناک ، دژکام.

sorry

متاثر، متاسف، غمگین ، ناجور، بدبخت.

sort

جور، قسم، نوع، گونه ، طور، طبقه ، رقم، جورکردن ، سوا کردن ، دسته دسته کردن ، جور درآمدن ، پیوستن ، دمساز شدن .جور کردن ، جور.

sort key

کلید جورسازی.

sort merge

جور کردن و ادغام.

sort of

بمقدار متوسط، نسبتا، بمیزان متوسط، تقریبا.

sortable

جورکردنی.

sorter

رجگر، جور کننده .جور کننده ، جور ساز.

sortie

sortie( نظ. ) حمله پادگان محاصره شده بمحاصره کنندگان ، یورش، یورش آوردن .

sortilege

فال، جادوگری.

sortition

قرعه کشی، قرعه اندازی، پشک اندازی، تقسیم با قرعه .

sos

مخفف کلمات ship our save ( علامت خطر ودرخواست کمک ).

sot

احمق، ساده لوح، مست، احمق کردن ، مست کردن .

soteriology

رستگاری شناسی، مبحث نجات رستگاری.

sothic

( نج. ) وابسته به ستاره کلب، وابسته به شعرای یمانی (star dog).

sotol

(گ . ش. ) سوسنی ها.

sottovoce

نجوا، صدای خیلی یواش، آهنگ خیلی آهسته ، ملایم.

sou

مسکوک فرانسه یا سویس مساوی / فرانک .

soubise

رب پیازدار، سوس پیاز دار.

soubrette

خادمه ، بانوئی که در نمایشات نقش فضولباشی و دسیسه کار را بازی میکند، مسخره .

soubriquet

(=sobriquet) لقب، کنیه ، لقب خیالی.

souchong

چای سیاه چینی.

souffle

خوراک مرکب از زرده تخم مرغ وگوشت وپنیر وشکلات، پارچه نازک گل برجسته زنانه ، پفکردن یا بالا آمدن غذا، ( غذای ) پف کرده .

sough

صدای زمزمه یا آه ، زمزمه یا خش خش کردن .

souithernism

( آمر. ) لغت و اصطلاحات مخصوص جنوب، رسوم وآداب جنوب.

soul

( زمان ماضی واسم مفعول فعل seek ).

soul brother

سیاهپوست.

soul mate

محبوب، معشوق، دلبر.

soul searching

خودکاوی، بررسی دقیق احساسات وانگیزه های خود.

soulful

پر از احساسات، باروح، سرزنده .

soulless

بی روح، بی عاطفه .

sound

صوت، صدا، صداکردن ، به نظر رسیدن .صدا، آوا، سالم، درست، بی عیب، استوار، بی خطر، دقیق، مفهوم، صدا دادن ، بنظر رسیدن ، بگوش خوردن ، بصدا درآوردن ، نواختن ، زدن ، بطور ژرف، کاملا، ژرفاسنجی کردن ، گمانه زدن .

sound barrier

مانع صوتی.

sound bow

کاسه زنگ اخبار.

sound box

جعبه تبدیل امواج صوتی به صدا ( در گرامافون ).

sound camera

دوربین فیلمبرداری مجهز بدستگاه ضبط صوت.

sound effects

صدا سازی، عوامل صوتی که در رادیو وتلویزیون وفیلم سینمائی وغیره موجب صدامیشود.

sound frack

محل مخصوص ضبط صوت بر روی حاشیه فیلم ناطق.

sound off

قدم شماری درهنگام رژه رفتن ، باصدای بلند صحبت کردن ، مزه دهان کسیرا فهمیدن ، آزادانه بیان کردن .

sound wave

موج صوتی.

soundable

بصدا در آوردنی، قابل ایجاد صوت، سالم.

soundboard

( board sound) تخته موجد صدا، کمان ویولن وتار، ( مج. ) عامل انتشار عقاید.

sounder

ژرفاسنج، هرچیزیکه صدا میکند.

sounding board

( soundboard) تخته موجد صدا، کمان ویولن وتار، ( مج. ) عامل انتشار عقاید.

sounding line

ژرفاسنج.

sounding rocket

موشک اکتشاف تغییرات جوی.

soundless

بی صدا، خاموش، ساکت.

soundproof

ضد صدا، مانع نفوذ صدا، عایق صدا.

soup

آشامه ، آبگوشت، سوپ.

soup kitchen

نوانخانه ، دار المساکین ، محل اطعام فقرا.

soupcon

مقدار کم، اندازه کم، کمی.

soupy

شبیه آبگوشت، آبکی.

sour

ترش، تند، ترش بودن ، مزه اسید داشتن ، مثل غوره وغیره )، ترش شدن .

sour ball

کلوچه سخت ترش مزه .

sour cherry

درخت گیلاس، آلبالو.

sour gum

( گ . ش. ) درخت ترشک ، بامیه .

sour mash

غلات خیسانده برای تهیه مشروبات.

sour orange

( گ . ش. ) درخت نارنج (aurantium citrus)، نارنج.

source

منبع، منشائ.چشمه ، سرچشمه ، منبع، منشائ، مایه مبدائ، ماخذ.

source computer

کامپیوتر منبع.

source data

داده های منبع.

source document

سند منبع.

source language

زبان منبع.

source program

برنامه منبع.

source routine

روال منبع.

sourdough

خمیر ترش.

soursop

( گ . ش. ) درخت ساپادیل، سابادیل.

sourwood

(گ . ش. ) ترشک درختی.

sousaphone

شیپور زنگوله دار.

souse

درترشی فرو بردن ، با ترشی مخلوط کردن ، غسل دادن ، درآب غوطه ورشدن ، ترشی انداختن ، بطو رکامل پوشاندن ، حمله کردن ، بسختی افتادن ، آب نمک ، ترشی، آهار فروبری، شستشو، مست، مست کردن یا شدن .

soutache

حاشیه دوزی زری ویراق لباس.

soutane

ردای مخصوص کشیشان کاتولیک .

soutar

(souter) (اسکاتلند) کفاش، پینه دوز.

souter

(soutar) (اسکاتلند) کفاش، پینه دوز.

south

جنوب، جنوبی، بسوی جنوب، نیم روز.

south pole

قطب جنوب.

south wards

(ward south) بطرف جنوب، متمایل بجنوب، بسوی جنوب.

southbound

عازم جنوب.

southeast

جنوب خاوری، جنوب شرقی.

southeaster

باد جنوب شرقی، توفان جنوب شرقی.

southeasterner

ساکن نواحی جنوب شرقی.

southeastward

بطرف جنوب شرقی، در جهت جنوب خاوری.

souther

باد جنوبی.

southern

جنوبی، اهل جنوب، جنوبا، بطرف جنوب.

southern crown

(australis =corona) ( نج. ) اکلیل جنوبی.

southern lights

(australis =aurora) شفق جنوبی.

southerner

جنوبی، اهل جنوب ( در ایالات متحده ).

southernmost

در اقصی نقطه جنوب.

southland

سرزمین جنوب، کشور نیمروز.

southwest

واقع در جنوب غربی، باد جنوب غربی.

southwester

باد جنوب غربی، توفان یا تند باد جنوب غربی.

southwestern

واقع در جنوب غربی.

southwesterner

اهل جنوب غربی.

southwestward

(southwestwards) بسوی جنوب غربی، درجهت جنوب باختری.

southwestwards

(southwestward) بسوی جنوب غربی، درجهت جنوب باختری.

souvenir

یادگار، سوغات، یادبود، خاطره ، ره آورد.

sou'wester

جنوب غربی، کلاه مخصوص مواقع توفانی دریا.

sovereign

(=sovran) پادشاه ، شهریار، لیره زر، با اقتدار، دارای قدرت عالیه .

sovereignty

(=sovranty) سلطه ، حق حاکمیت، پادشاهی، قدرت.

soviet

هیئت حاکمه اتحاد جماهیر شوروی، شوروی.

sovietization

انطباق با رژیم شوروی.

sovietize

مطابق رژیم شوروی کردن .

sovkhoz

( روسی است ) موسسه کشاورزی وروستائی.

sow

ماده خوک جوان ، شلخته وچاق.

sow bug

( ج. ش. ) شپشه چوب.

sow thislte

(گ . ش. ) شیرک نرم (oleraceus Sonchus).

sowbelly

گوشت خوک نمک زده .

sowens

شوربای سبوس آرد جو دوسر.

sower

برزگر، تخم افشان .

sox

( صورت جمع کلمه sock)، جورابها.

soy

سبوس یا چاشنی چینی یا ژاپونی مرکب از لوبیای جوشانده وشیر وغیره .

soya

(گ . ش. ) لوبیای روغن ، لوبیای ژاپنی، سوژا، سویا.

spa

چشمه معدنی، آب معدنی.

space

فضا، وسعت، مساحت، جا، فاصله ، مهلت، فرصت، مدت معین ، زمان کوتاه ، دوره ، درفضا جا دادن ، فاصله دادن ، فاصله داشتن .فضا، فاصله ، فاصله گذاشتن .

space flight

پرواز فضائی.

space heater

بخاری مخصوص گرم کردن فضای آزاد.

space mark

( در مطبعه وغیره ) علامت فاصله گذاری.

space medicine

پزشکی فضانوردی، پزشکی فضائی.

space platform

( station space) پایگاه فضائی، ایستگاه فضائی.

space ship

(=spacecraft) کشتی فضائی، سفینه فضائی، ناویز، فضا کشتی.

space station

( platform space) پایگاه فضائی، ایستگاه فضائی.

space suit

(suit. =G) لباس فضانوردی، فضا جامه .

space time

دستگاه چهار بعدی ( که سه بعد مربوط بفضا ویک بعد مربوط به زمان است )، بعد چهارم( زمان )، جاگاه (continuum time space).

space time continuum

دستگاه جهار بعدی ( که سه بعد مربوط بفضا ویک بعد مربوط به زمان است )، بعد چهارم( زمان )، جاگاه (time space).

spacecraft

(=spaceship) ناویز، فضا پیما، سفینه فضائی، فضا کشتی.

spaceless

بی حد وحصر، بی مرز.

spaceman

مسافر فضائی، فضانورد، اهل کرات دیگر.

spaceport

پایگاه فضائی.

spaceward

بسوی فضا، بجانب فضا.

spacial

(=spatial) فضائی.

spacing

فاصله گذاری، مراعات فواصل.فاصله گذاری، فاصله .

spacing bias

پیشقدر فاصله .

spacious

فراخ، جادار، وسیع، جامع، گشاد، فضادار، مفصل.

spacistor

دستگاه قوی صدا بزرگ کن ، بلند گوی قوی.

spackle

بتونه ، بتونه نقاشی، بتونه کاری کردن ، بابتونه پر کردن .

spade

بیل، بیلچه ، ( در ورق ) خال پیک ، خال دل سیاه ، بیل زدن ، با بیل کندن ، بابیلبرگرداندن .

spadeful

بقدر یک بیل.

spadework

کاری که با بیل انجام میدهند، ( مج. ) زحمات اولیه کار.

spaghetti

خوراک رشته فرنگی، رشته فرنگی.

spain

کشور اسپانیا.

spake

( زمان ماضی قدیمی فعل speak).

spall

خرده ریز، توفال، سنگ ریزه ، با چکش تراش دادن وبشکل درآوردن ، خرد شدن سنگها دراثر آب وهوا، ورقه ورقه کردن .

span

محدوده ، گستردگی، پوشش.اندازه ، ظرفیت، وجب، یک وجب، مدت معین ، فاصله معین ، وجب کردن ، اندازه گرفتن ، پل بستن ، تاق بستن .

span new

خیلی تازه ، کاملا تازه ، تر وتازه .

spangle

پولک وسنگهای بدلی زینت لباس، منجوق، هر چیز زرق وبرق دار، درخشش، باپولک مزین کردن .

spaniard

اسپانیولی.

spaniel

سگ پشمالو وآویخته گوش، آدم چاپلوس.

spanish

اسپانیولی، اسپانیائی.

spanish rice

استانبولی پلو.

spank

با دست بکفل زدن ، درکونی زدن ، با سرعت حرکت کردن .

spanner

آچار، مهره پیچ، مهره گشا، بست، بندقیقاجی، میله الصاقی، گلنگدن ، وجب کننده .

spanning tree

درخت پوشا.

spar

تیردکل، ( درساختمان ) تیر آهن یا الوار، مشت بازی کردن ، مشاجره کردن ، نزاع.

spare

دریغ داشتن ، مضایقه کردن ، چشم پوشیدن از، بخشیدن ، برای یدکی نگاه داشتن ، درذخیره نگاه داشتن ، مضایقه ، ذخیره ، یدکی، لاغر، نحیف، نازک ، کم حرف.یدک ، یدکی.

spareable

یدکی شدنی، قابل صرفه جوئی، قابل امساک ، دریغ شده .

spareribs

گوشت دنده .

sparge

پاشیدن ، گل مالی کردن ، پخش کردن .

sparing

کم، ناچیز، مضایقه کننده ، صرفه جو، ممسک ، پس انداز کن .

spark

ژابیژ، اخگر، جرقه ، بارقه ، جرقه زدن .

spark arrester

برق گیر، جرقه خاموش کن .

spark plug

( مک . ) شمع ( مولد جرقه موتور )، آغازکردن ، بانی شدن .

sparker

جرقه زن .

sparkish

جرقه وار.

sparkle

تلالوئ داشتن ، جرقه زدن ، چشمک زدن ، برق، تلالو، جرقه ، درخشش.

sparkler

جرقه زن ، پرتلالوئ، آتشبازی جرقه دار، گوهر درخشان (مثل الماس ).

sparling

( ج. ش. ) ماهی قزل آلا دارای گوشت لذید.

sparring partner

حریف مشت بازی ( هنگام تمرین مشت بازی ).

sparrow

( ج. ش. ) گنجشگ خانگی، انواع گنجشگ .

sparse

کم پشت، پراکنده ، تنک ، گشاد گشاد.

sparseness

(sparsity) تنکی، کم پشتی، پراکندگی، تنک بودن .

sparsity

(sparseness) تنکی، کم پشتی، پراکندگی، تنک بودن .

spartan

اسپارتی، آدم دلیر و با انضباط، بی تجمل.

spartanism

دلیری، بردباری، بی تکلفی، سادگی.

spasm

شنجه ، تشنج موضعی، آلت تشنج واضطراب.

spasmodic

تشنجی، بگیر و ول کن ، همراه با انقباضات.

spastic

(spastical) انقباضی، تشنجی، مبتلا به فلج تشنجی.

spastical

(spastic) انقباضی، تشنجی، مبتلا به فلج تشنجی.

spasticity

حالت تشنج، حالت بگیر وول کن ، حالت انقباضی.

spat

(spit of. p) ( زمان ماضی فعل spit)، به سیخ کشید، تف کرد، سوراخ کرد، (.vi and .vt.n) حلزون خوراکی خیلی کوچک ، بچه حلزون ، مرافعه ، کشمکش کردن ، سیلی، سیلی زدن .

spate

طغیان رود، سیل، سیلاب، رگبار، تعداد خیلی زیاد، هجوم بی مقدمه ، سیل کلمات.

spathe

(گ . ش. ) گریبانه .

spathed

(spathose، spathic) گریبانه دار، دارای گل آذین گریبانه وار.

spathic

(spathed، spathose) گریبانه دار، دارای گل آذین گریبانه وار.

spathose

(spathed، spathic) گریبانه دار، دارای گل آذین گریبانه وار.

spathulate

( spatulate) شبیه مرهم کش، قاشقی شکل، زورقی شکل، کفگیری.

spatial

فضائی، فاصله ای.

spatiality

حالت فضائی، فضا داری، فضائیت.

spatiotemporal

وابسته بفضا و زمان ، فضائی و زمانی، فضائی وحال.

spatter

پاشیدن ، آلودن ، ترشح، ترشح کردن ، مقدار کم.

spatula

کفگیر، (طب) مرهمکش، کاردک مخصوص پهن کردن و مالیدن مرهم روی پارچه و زخم و غیره .

spatulate

( spathulate) شبیه مرهم کش، قاشقی شکل، زورقی شکل، کفگیری.

spavin

( دامپزشکی ) ورم استخوان پای اسب.

spawn

تخم ماهی، اشپل، بذر، جرم، تخم ریزی کردن ( حیوانات دریائی )، تولید مثل کردن .

spay

عقیم کردن ( جانور ماده )، بی تخمدان کردن .

speak

درآییدن ، سخن گفتن ، حرف زدن ، صحبت کردن ، تکلم کردن ، گفتگو کردن ، سخنرانی کردن .

speakable

گفتنی.

speakeasy

( ز. ع. - آمر. ) محل فروش مشروبات الکلی قاچاق.

speaker

گوینده ، حرف زن ، متکلم، سخن ران ، سخنگو، ناطق، رئیس مجلس شورا.

speakership

مقام ریاست مجلس.

speaking tube

لوله مخصوص مکالمه بین دو اتاق.

spear

نیزه ، سنان ، نیزه دار، نیزه ای، بانیزه زدن .

spearer

نیزه دار.

spearhead

نوک نیزه ، هر چیز نوک تیز، رهبری کردن ، پیشگامی کردن .

spearman

نیزه دار، نیزه انداز.

spearmint

( گ . ش. ) نعناع.

spearwort

( گ . ش. ) آلاله .

special

ویژه ، خاص، استثنایی.(specially) ویژه ، مخصوص، خاص، استثنائی، مخصوصا.

special character

دخشه ، ویژه .

special delivery

پست سفارشی.

special handling

ارسال مطبوعات واوراق چاپی بوسیله پست سریع السیر.

special jury

هیئت منصفه مخصوص.

special purpose

یک منظوره ، خاص منظوره .

special session

جلسه فوق العاده ، جلسه مخصوص.

special symbol

نماد ویژه .

specialist

متخصص، ویژه گر، ویژه کار.

speciality

تخصص.( specialty) کالای ویژه ، داروی ویژه یا اختصاصی، اسپسیالیته ، اختصاص، کیفیتویژه ، تخصص، رشته اختصاصی، ویژه گری.

specialization

تخصص.ویژه گری، ویژه کاری.

specialize

ویژه گری یا ویژه کاری کردن ، متخصص شدن .تخصص یافتن ، اختصاصی کردن .

specially

(special) ویژه ، مخصوص، خاص، استثنائی، مخصوصا.

specialty

( speciality) کالای ویژه ، داروی ویژه یا اختصاصی، اسپسیالیته ، اختصاص، کیفیتویژه ، تخصص، رشته اختصاصی، ویژه گری.

specie

سکه ( بخصوص سکه طلاونقره )، پول، وابسته بسکه .

species

نوع، گونه ، قسم، بشر، انواع.

specifiable

قابل تعیین یا تخصیص.

specific

ویژه ، مخصوص، معین ، بخصوص، خاص، اخص.خاص، معین ، مشخص.

specification

تعیین ، تشخیص.تصریح، تشخیص، ذکر خصوصیات، مشخصات.

specifications

خصوصیات، مشخصات.

specified

تعیین شده ، مشخص شده .

specifier

تصریح کننده .

specify

تیین کردن ، مشخص کردن .تعیین کردن ، معین کردن ، معلوم کردن ، جنبه خاصی قائل شدن برای، مشخص کردن ، ذکرکردن ، مخصوصا نام بردن ، تصریح کردن .

specimen

نمونه ، مسطوره ، فرد، شخص.نمونه .

speciosity

تصریح، کیفیت معین ومشخص، صراحت، وضوح.

specious

خوش منظروبدنهاد، دارای ظاهر زیبا وفریبنده ، ظاهرا صحیح، بطورسطحی درست، ظاهرامنطقی ودرست ولی واقعا عکس آن .

speck

لک ، نقطه ، خال، لکه یا خال میوه ، ذره ، لکه دار کردن ، خالدار کردن .

speckle

نقطه ، لکه کوچک ، خال، رنگ ، نوع، قسم، نقطه نقطه یا خال خال کردن .

specs

مشخصات، عینک .

spectacle

تماشا، منظره ، نمایش، ( درجمع ) عینک .

spectacular

تماشائی، منظره دیدنی، نمایش غیر عادی.

spectate

تماشاچی بودن ، حضر وناظر بودن .

spectator

تماشاگر، ماشاچی، بیننده ، ناظر.

spectatress

تماشاچی مونث.

specter

(spectre) شبح، روح، خیال وفکر، تخیل، وهم.

spectral

طیفی.روح مانند، روحی، خیالی، طیفی، بینائی.

spectral line

خط طیف نوری، نوار طیف نوری.

spectral response

واکنش طیفی.

spectrality

(spectralness) حالت طیفی، حالت شبحی.

spectralness

(spectrality) حالت طیفی، حالت شبحی.

spectre

(specter) شبح، روح، خیال وفکر، تخیل، هم.

spectrogaph

طیف نگار، طیف سنج، کاغذ یا صفحه طیف نما.

spectrogram

طیف نگاره .

spectroheliogram

(spectroheliograph) تصویر یک رنگ طیف نمای خورشید.

spectroheliograph

(spectroheliogram) تصویر یک رنگ طیف نمای خورشید.

spectrohelioscope

طیف بین خورشید.

spectrometer

(spectrometry) ( فیزیک ) طیف نما، طیف سنج.

spectrometry

(spectrometere) ( فیزیک ) طیف نما، طیف سنج.

spectroscope

(spectroscopy) بینائی بین ، طیف بین ، طیف نما، طیف بینی.

spectroscopy

(spectroscope) بینائی بین ، طیف بین ، طیف نما، طیف بینی.

spectrum

بینائی، طیف، خیال، منظر، شبح، رنگ های مرئی در طیف بین .طیف.

specular

وابسته به آینه طبی یا سپکولوم.

speculate

اندیشیدن ، تفکر کردن ، معاملات قماری کردن ، احتکارکردن ، سفته بازی کردن .

speculation

احتکار، سفته بای، تفکر وتعمق، زمین خواری.

speculative

احتکار آمیز، تفکری، مربوط به اندیشه .

speculator

محتکر، سفته باز، زمین خوار.

speculum

( طب ) آینه طبی یاسپکولوم، وسیله معاینه از طریق سوراخهای بدن .

speech

سخن ، حرف، گفتار، صحبت، نطق، گویائی، قوه ناطقه ، سخنرانی.

speechify

سخنوری کردن ، نطاقی کردن ، سخنرانی کردن .

speechless

صامت، لال، گنگ (gong).

speed

سرعت.تندی، سرعت، عجله ، شتاب، کامیابی، میزان شتاب، درجه تندی، وضع، حالت، شانسخوب داشتن ، کامیاب بودن ، باسرعت راندن ، سریع کارکردن ، تسریع کردن .

speed limit

سرعت مجاز، حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره .

speed regulator

تنظیم کننده سرعت.

speed up

تسریع.

speedboat

کرجی یا قایق موتوری سریع السیر.

speeder

عجله کننده ، شتابگر.

speediness

(speedy) سریع السیر، سریع، چابک ، سرعت.

speedometer

سرعت سنج، کیلومتر شمار ساعتی.

speedster

بادپا، تندرو.

speedup

تسریع، ازدیاد تولید یا سرعت وغیره .

speedway

جاده سریع السیر.

speedwell

(گ . ش. ) سیزاب رسمی (officinalis =veronica).

speedy

(speediness) سریع السیر، سریع، چابک ، سرعت.

speleologist

ویژه گر غارشناسی، غار شناس.

speleology

غارشناسی، مطالعه غارها از لحاظ زمین شناسی وتاریخی.

spell

هجی کردن ، املائ کردن ، درست نوشتن ، پی بردن به ، خواندن ، طلسم کردن ، دل کسی رابردن ، سحر، جادو، طلسم، جذابیت، افسون ، حمله ناخوشی، حمله .

spell binder

جادوگر، مسحور کننده ، مجذوب کننده .

spellbind

سحر کردن ، مجذوب کردن ، مفتون ساختن .

spellbound

افسون شده ، مسحور، مفتون ، مجذوب.

speller

کتاب املائ، هجی کننده ، کسیکه لغت را هجی میکند.

spelling

املائ، هجی.

spelt

( زمان ماضی واسم مفعول فعل spell ).

spelunker

علاقمند به اکتشاف غار، کاشف غار.

spelunking

علاقمندی به کشف ومطالعه غارها، علاقه به غار شناسی.

spence

(spense) آبدار خانه ، اتاق ناهارخوری.

spend

صرف کردن ، پرداخت کردن ، خرج کردن ، تحلیل رفتن قوا، تمام شدن ، صرف شدن .

spendable

خرج کردنی، خرج شدنی.

spending money

پول توجیبی، خرجی.

spendthrift

ولخرج، مسرف، خراج، دست ودلباز.

spense

(spence) آبدار خانه ، اتاق ناهارخوری.

spent

بی رمق، نیروی خود را از دست داده ، از پا درآمده ، کوفته ، خسته ، رها شده ، کمزور، خرج شده .

sperm

منی، نطفه ، بذر، موجب ایجاد چیزی، منی دانه .

sperm whale

(ج. ش. ) عنبر ماهی، نهنگ عنبر(catodon physeter).

spermaceti

موم کافوری، روغن سرنهنگ ، موم سفید.

spermary

بیضه ، غده تولید کننده منی، محل تولید منی.

spermatheca

(spermathecal) ( ج. ش. ) کیسه محل تجمع منی در حشرات ماده .

spermathecal

(spermatheca) ( ج. ش. ) کیسه محل تجمع منی در حشرات ماده .

spermatial

وابسته به نطفه نر جلبکها، نطفه ای.

spermatic

( ج. ش. ) نطفه ای، بیضه ای، بذری، تخمی.

spermatid

( بافت شناسی - تش. ) سلول حاصله از تقسیم سلول منی سازکه تبدیلبه سلول منی میشود.

spermatium

نطفه یایاخته نر غیر متحرک موجودات پست (مثل جلبکها وغیره ).

spermatocidal

(spermatocide، spermicidal) منی کش، دارای قابلیت کشتن یاخته های نطفه ای.

spermatocide

(spermatocidal، spermicidal) منی کش، دارای قابلیت کشتن یاخته های نطفه ای.

spermatogenesis

منی زائی، ایجاد نطفه ، تشکیل نطفه .

spermatogenetic

منی ساز، موجد نطفه ، نطفه آور.

spermatogonium

سلول اولیه جنس نر سلول بیضه ، سلول موجد تخم.

spermatophore

( تش. ) کپسول یا کیسه منی (درجنس نر موجوداتی مثل زالو).

spermatozoid

( گ . ش. ) یاخته نر و متحرک .

spermatozoon

اسپرماتوزوئید، یاخته متحرک نطفه بالغ جنس نر، منی دانه .

spermicidal

(spermatocidal، spermatocide) منی کش، دارای قابلیت کشتن یاخته های نطفه ای.

spew

قی کردن ، فوران کردن ( مواد آتشفشانی )، با فشار خارج کردن ، بخارج ریختن .

sphagnicolous

رشد کننده روی توده خزه ، خزه زی.

sphagnous

خزه دار.

sphagnum

(گ . ش. ) اسفگنوم، خزه ، خزه خشک شده .

spheral

کروی، مستدیر، بشکل دایره .

sphere

کره ، گوی، جسم کروی، فلک ، گردون ، دایره ، محیط، مرتبه ، حدود فعالیت، دایره معلومات، احاطه کردن ، بصورت کره درآوردن .

sphere of influence

منطقه نفوذ.

spherical

کروی.کروی، گوی مانند.

spherical geometry

هندسه کروی.

spherical polygon

( هن. ) کثیر الاضلاع کروی.

spherical triangle

مثلث کروی.

spherical trigonometry

( هن. ) مثلثات کروی.

sphericity

کرویت، حالت کروی.

spherics

کرویات، هندسه کروی.

spheroid

شبیه کره ، کروی، کره مانند، مستدیر.

spherometer

منحنی سنج، کره سنج.

spherule

گویچه ، گوی کوچک ، کره کوچک ، جسم کروی کوچک .

sphery

( ک . ) ستاره ای شکل، کروی، مستدیر.

sphincter

(تش. ) ماهیچه باسطه ، چلانه ، چلانگر.

sphinx

مجسمه ابوالهول، موجود عجیب، مرد مرموز، موجود افسانه ای دارای بدن شیر وسروسینه زن .

sphygmograph

( طب ) نبض نگار.

sphygmometer

(=sphygmograph) نبض سنج.

spic and span

(span and spick) نو، کاملا تازه ، تروتمیز، آراسته ومرتب.

spicate

(گ . ش. - ج. ش. ) میخ مانند، میخی شکل، خار مانند.

spice

ادویه ، چاشنی غذا، ادویه زدن به .

spice box

قوطی ادویه .

spicery

ادویه جات، ادویه ، عطاری.

spiciness

خوشمزگی، تند وتیزی.

spick and span

(span and spic) نو، کاملا تازه ، تروتمیز، آراسته ومرتب.

spicula

(spicule) خار، سیخک ، شاخک حساس نوک تیز، سنبله .

spiculate

سوزنی شکل، سیخک مانند.

spiculation

ایجاد خار.

spicule

(spicula) خار، سیخک ، شاخک حساس نوک تیز، سنبله .

spiculiferous

دارای خارهای نوک تیز، شاخکدار.

spiculum

نوک نیزه ، نیزه کوچک ، سیخک ، شبیه ستون فقرات.

spicy

ادویه دار، ادویه زده ، تند، معطر، جالب.

spider

( ج. ش. ) عنکبوت، کارتنه ، کارتنک ، ناتنک .

spidery

شبیه عنکبوت، شبیه تار عنکبوت.

spiffy

( ز. ع. ) تمیز، زیبا، خوش منظر، باهوش، عالی.

spigot

توپی، لب لوله که در لوله دیگری جا می افتد، شیر آب، سوراخ گیر.

spike

میخ، میله ، تیر، میخ بزرگ ، میخ طویله ، میخ بلند کف کفش فوتبالیست هاو ورزشکاران میخ دار کردن ، میخکوب کردن .

spikelike

میخی، بشکل میخ.

spikenard

( م. م. ) روغن یامرهم معطر، سنبل هندی.

spiky

میخ مانند، تیز، تند وتیز، پرگاز، فورانی.

spile

میخچوبی، میخچه ، گل میخ، توپی، با میخ چوبی مسدود کردن ، بستن ، سوراخ گیری.

spin

فرفره ، چرخش ( بدور خود )، ( دور خود ) چرخیدن ، ریسیدن ، رشتن ، تنیدن ، به درازاکشاندن ، چرخاندن .

spinach

(spinage) (گ . ش. ) اسفناج، خوراک اسفناج.

spinage

(spinach) (گ . ش. ) اسفناج، خوراک اسفناج.

spinal

(spinally) وابسته به تیره پشت، فقراتی، پشتی، صلبی.

spinal canal

( تش. ) مجرای ستون فقرات.

spinal column

ستون فقرات، تیره پشت، ستون مهره .

spinal cord

مغز تیره ، نخاع، مغز حرام، نخاع شوکی.

spinally

(spinal) وابسته به تیره پشت، فقراتی، پشتی، صلبی.

spindle

دوک ، دوک نخ ریسی، هرچیزی شبیه دوک ، دسته کوک ساعت، رقاصک ساعت، بشکل دوک درآمدن ، دراز و باریک شدن .

spindly

دوک وار.

spindrift

موج لبریز دریا، برف یا غبار باد آورده .

spine

تیره پشت، ستون فقرات، مهره های پشت، تیغ یا برآمدگی های بدن موجوداتی مثل جوجه تیغی.

spineless

بی مهره ، بی جرات، بدون ستون فقرات.

spinescent

خاردار، مهره دار، نوک تیز، دارای تیره پشت.

spinet

( مو. ) سنتور چنگی، پیانوی کوچک ، ارگ برقی کوچک .

spinner

ریسنده ، نخ ریس، نختاب، تابنده ، عنکبوتی که تار میتند، کارگر یاماشین نخ ریسی.

spinneret

تارریس، نخ ریس.

spinney

(spinny) بوته زار، بیشه درخت کوتاه .

spinning frame

چهارچوب یا دستگاه نخ تابی.

spinning wheel

چرخ نخ ریسی، دوک نخ ریسی.

spinny

(spinney) بوته زار، بیشه درخت کوتاه .

spinose

(spiny) پوشیده شده از خارهای زیاد، دشوار، مهره مانند.

spinosity

خارداری، سیخ داری، وضعیت غامض، اشکال، دشواری، چیز نوک تیز.

spinous

خارمانند، پراز خار، نامطلوب.

spinster

دختر خانه مانده ، دختر ترشیده .

spinsterhood

نخ ریسی، ترشیدگی ( زن )، خانه ماندگی.

spinsterish

مثل دختر ترشیده .

spinule

چرخ ریز، پیچ ریز، چرخ خاردار، خارهای ریز چرخ وغیره .

spiny

(spinose) پوشیده شده از خارهای زیاد، دشوار، مهره مانند.

spiracle

سوراخ تنفس، مجرا.

spiracular

شبیه سوراخ دهان ، مجرائی.

spiral

حلزونی، مارپیچ.مارپیچی، مارپیچ، حلزونی، بشکل مارپیچ، بشکل مارپیچ درآوردن ، بطورمارپیچ حرکتکردن .

spiral spring

فنر مارپیچ.

spirant

(=fricative) (درتلفظ حروف) حرفی که بااصطکاک نفس ادا گردد( مثل sh وv )، بتلفظدرآمده ، اصطکاکی.

spire

منار مخروطی، ساقه باریک ، مارپیچ، نوک تیز شدن ، مخروطی شدن .

spiriferous

(ج. ش. ) دارای عضو مارپیچی، مارپیچ.

spirit

روح، جان ، روان ، رمق، روحیه ، جرات، روح دادن ، بسرخلق آوردن .

spirit of wine

(wine of spirits) الکل، عرق خالص، عرق دو آتشه .

spiritism

اعتقاد به وجود روح و بازگشت ارواح بعالم مادی، روح گرائی.

spiritless

بی روح، کم دل، بی جرات.

spiritous

الکل دار، مشتق ازالکل، فعال، زنده ، خالص.

spirits

مشروبات الکلی.

spirits of wine

(wine of spirit) الکل، عرق خالص، عرق دو آتشه .

spiritual

(spiritually) روحانی، معنوی، روحی، غیر مادی، بطور روحانی.

spiritualism

اعتقاد به احضار ارواح، اعتقاد به عالم ارواح.

spiritualist

طرفدار اصول روحانیت ومعنویت، معتقد بارتباط با ارواح، روحانی.

spirituality

روحانیت، معنویت، عالم روحانی، روحیه مذهبی.

spiritualization

روحانیت، جنبه روحانی دادن به .

spiritualize

روحانی کردن ، بطور معنوی تفسیر کردن .

spiritually

(spiritual) روحانی، معنوی، روحی، غیر مادی، بطور روحانی.

spiritualty

روحانیون ، روحانیت ( درمقابل مادیت )، معنویت، قدوسیت.

spirituous

دارای حالت روحانی، مربوط بعالم معنویات، فعال، سرزنده ، دارای الکل.

spiritusoity

روحانیت، معنویت، کیفیت معنوی، عالم غیر مادی.

spirochaeta

(spirochete، spirochaete) (طب) اسپیروکت، هر نوع باکتری مارپیچ.

spirochaete

(spirochete، spirochaeta) (طب) اسپیروکت، هر نوع باکتری مارپیچ.

spirochete

(spirochaete، spirochaeta) (طب) اسپیروکت، هر نوع باکتری مارپیچ.

spirochetosis

( طب ) ابتلا به بیماری حاصله از میکروب اسپیروکت.

spirograph

( طب ) دستگاه تنفس نگار، دم نگار.

spirometer

( طب ) دستگاه تنفس سنج، دم سنج.

spiry

پیچاپیچ، مارپیچ، مخروطی.

spit

سیخ کباب، شمشیر، دشنه ، بسیخ کشیدن ، سوراخ کردن ، تف انداختن ، آب دهان پرتابکردن ، تف، آب دهان ، خدو، بزاق، ( مثل تف ) بیرون پراندن .

spite

لج، کینه ، بغض، بدخواهی، غرض، کینه ورزیدن ، برسرلج آوردن .

spiteful

کینه توز، معاند.

spitfire

آتشبار، چیزی که آتش پرتاب میکند، آدم لجوج وکینه توز.

spittle

مایع مترشحه از غدد بزاقی، تف، آب دهان .

spittoon

تف دادن ، خلط دان ، سلف دان .

spitz

( ج. ش. ) سگ پشمالوی سیاه پروسی.

spiv

( انگلیس ) آدم کلاش (kallaash)، آدم مفتخوار.

splanchnic

( تش ) وابسته به احشائ، احشائی.

splash

شتک ، صدای ترشح، چلپ چلوپ، صدای ریزش، ترشح کردن ، چلپ چلوپ کردن ، ریختن ( باصدای ترشح )، دارای ترشح، دارای صدای چلب چلوب.

splash guard

گلگیر ( اتومبیل وغیره ).

splashy

دارای ترشح، دارای صدای چلپ چلوپ.

splat

میله تزئینی پشت صندلی.

splatter

ترشح کردن ، چلپ چلوپ کردن ، کفگیر.

splay

منبت کاری کردن ، باز کردن ، گسترده .

splayfoot

(splayfooted) پای پهن وبزرگ .

splayfooted

(splayfoot) پای پهن وبزرگ .

spleen

( تش. ) طحال، اسپرز، جسارت، خشمناک کردن .

spleenful

(spleeny) آتش مزاج، تندخو.

spleeny

(spleenful) آتش مزاج، تندخو.

splendent

مشعشع، پر فروغ.

splendid

(splendidly) باشکوه ، باجلال، عالی، براق، پرزرق وبرق.

splendidly

(splendid) باشکوه ، باجلال، عالی، براق، پرزرق وبرق.

splendiferous

باشکوه وجلال، پرشکوه .

splendor

(=splendour) شکوه وجلال، زرق وبرق، فر.

splendorous

(splendrous) باشکوه ، مجلل.

splendour

(=splendor) شکوه وجلال، زرق وبرق، فر.

splendrous

(splendorous) باشکوه ، مجلل.

splenic

اسپرزی، طحالی.

splentic

(splentical) کج خلق، عبوس، ترشرو، مالیخولیائی.

splentical

(splentic) کج خلق، عبوس، ترشرو، مالیخولیائی.

splice

بهم تابیدن ، باهم متصل کردن ، پیوند کردن .

splicer

متصل کننده ، پیوند دهنده .

spline

نوار باریک ، لبه کاموزبانه ، زبانه دار کردن .

splint

برآمدگی کوچک ، توفال، آهن نبشی، خرد وقطعه قطعه کردن ، تراشه کردن ، تراشه ، نوار یا تراشه ایکه برای بستن استخوان شکسته بکار میرود.

splinter

باریکه چوب، تراشه ، خرده شیشه ، تراشه کردن ، متلاشی شدن وکردن .

splintery

تراشه وار، ریز ریز.

split

ترک ، انشعاب، دوبخشی، شکافتن .شکافتن ، دونیم کردن ، از هم جدا کردن ، شکاف، نفاق، چاک .

split hair

موشکافی.

split pea

( گ . ش. ) نخود دولپه ، لپه .

split personality

( ر. ش. ) تعدد شخصیت، شخصیت دو نیم.

split second

قسمتی از ثانیه ، آن .

split shift

تقسیم ساعات کار بدو یا چند قسمت.

splitter

نفاق انداز، شکاف دهنده .

splore

سرور، نشاط، شادمانی کردن .

splotch

ریزش یا پاشیدن ( لجن یاکثافت وغیره )، لکه ، نقطه ، وصله ، که ، لکه لکه کردن .

splotchy

لکه لکه ، خال خال.

splurge

شادمانی، خوشی، تفریح و ولخرجی کردن ، ریخت وپاش، به رخ دیگران کشیدن .

splutter

ترشح، صدای چلپ وچلوپ زیاد، اخ تف کردن ، اهن وتلپ کردن ، ترشح کردن .

spluttery

تفی، تف آلود، باچلپ وچلوپ واهن وتلوپ.

spoil

غنیمت، یغما، تاراج، سودبادآورده ، فساد، تباهی، از بین بردن ، غارت کردن ، ضایع کردن ، فاسد کردن ، فاسد شدن ، پوسیده شدن ، لوس کردن ، رودادن .

spoilable

فساد پذیر، خراب شدنی.

spoilage

تاراج، غارت، ضایعات.

spoiler

(spoilsman) غارتگر، تباه کننده ، فاسد سازنده ، خریدار غنائم جنگی، محل عیش دیگران .

spoils system

سیستم تقسیم مناسب دولتی بین اعضائ حزب حاکم.

spoilsman

(spoiler) غارتگر، تباه کننده ، فاسد سازنده ، خریدار غنائم جنگی، محل عیش دیگران .

spoilsport

کسیکه بازی دیگران را خراب میکند، کسی که عیش دیگران را منغص میکند.

spoke

پره چرخ، میله چرخ، اسپوک ، میله دار کردن ، محکم کردن .

spoken

( اسم مفعول فعل speak )، گفته شده .

spokesman

سخنران ، ناطق، سخنگو.

spokeswoman

سخنگوی زن .

spoliate

(=despoil) چپاول کردن ، غارت کردن ، دزدیدن .

spoliation

چپاول، یغماگری، دزدی، تباه سازی.

spondee

( شعر) وتدی که دارای دوهجای دراز باشد.

sponge

اسفنج، انگل، طفیلی، ابر حمام، با اسفنج پاک کردن یا ترکردن ، جذب کردن ، انگل شدن ، طفیلی کردن یاشدن .

sponge cake

کیکی که با روغن نباتی درست میشود، کیک پف آلود.

sponge rubber

ابرحمام.

sponger

طفیلی، درکش.

spongy

اسفنجی، شبیه اسفنج، نرم ومتخلخل، نرم.

sponsor

ضامن ، ملتزم، التزام دهنده ، حامی، کفیل، متقبل، ضمانت کردن ، مسئولیت را قبولکردن ، بانی، بانی چیزی شدن .

sponsorship

ضمانت، تکفل، عهده گیری، اعانت.

spontaneity

خودبخودی، ناگهانی، بی سابقگی، فوریت.

spontaneous

خود بخود، خود انگیز، بی اختیار، فوری.

spoof

حقه بازی کردن ، کلاهبرداری، مسخره ، دست انداختن .

spook

روح، شبح، دیو، جن ، ترساندن .

spookish

(spooky) شبح وار.

spooky

(spookish) شبحوار.

spool

قرقره ، ماسوره .قرقره ، ماسوره ، هرچیزی شبیه قرقره ، دورقرقره پیچیدن .

spoon

قاشق، چمچه ، با قاشق برداشتن ، ( ز. ع. ) بوس وکنار کردن .

spoon feed

باقاشق غذا دادن .

spoonerism

اشتباه در تلفظ حروف، تعویض حروف در تلفظ برحسب تصادف، لقلقه .

spooney

(spoony) لوس، احمق، اهل بوس وکنار، احمقانه .

spoonful

باندازه یک قاشق.

spoony

(spooney) لوس، احمق، اهل بوس وکنار، احمقانه .

spoor

ردپا، ردپای کسی را گرفتن .

sporadic

تک و توک ، گاه بگاه .تک وتوک ، تک تک ، پراکنده ، انفرادی، گاه وبیگاه .

sporadic fault

عیب گاه بگاه .

spore

هاگ ، تخم میکروب، تخم قارچ، هاگ آوردن .

sporogenesis

(sporogeny) هاگ زائی، هاگ آوری، تشکیل هاگ .

sporogenic

(sporogenous) هاگ آور، هاگ زا.

sporogenous

(sporogenic) هاگ آور، هاگ زا.

sporogeny

(sporogenesis) هاگ زائی، هاگ آوری، تشکیل هاگ .

sporogonium

(گ . ش. ) عضو مولد هاگ در گیاهان پست.

sporogony

تولید مثل بوسیله هاگ ، هاگ آوری.

sporozoal

(oanzsporo) (ج. ش. ) اسپروزا، آغازیان انگلی.

sporozoan

(oalzsporo) (ج. ش. ) اسپروزا، آغازیان انگلی.

sporozoite

(ج. ش. ) آغازی انگلی متحرک ، هاگدار.

sporran

چنته یاکیسه چرمی جلو دامن اسکاتلندیهای کوهستانی.

sport

ورزش، سرگرمی، بازی، شوخی، ورزش، تفریحی، شکار وماهیگری و امثال آن ، آلت بازی، بازیچه ، تفریحی، سرگرمکردن ، نمایش تفریحی، بازی کردن ، پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن .

sport car

(car =sports) اتومبیل شکاری، اتومبیل کورسی.

sport shirt

پیراهن یقه باز ورزشی.

sportful

بازیگوش، شوخ، تفریحی، خوشگذران .

sportive

سرگرم تفریح وورزش، ورزشی، تفریحی.

sports car

(car =sport) اتومبیل شکاری، اتومبیل کورسی.

sportscast

(sportscaster) برنامه های ورزشی رادیو وتلویزیون ، گوینده برنامه ورزشی.

sportscaster

(sportscast) برنامه های ورزشی رادیو وتلویزیون ، گوینده برنامه ورزشی.

sportsman

ورزشکار، ورزش دوست، ورزشکار جوانمرد.

sportsmanlike

مانند ورزشکار، جوانمرد.

sportsmanly

مردانه وار.

sportsmanship

ورزشکاری، ورزش دوستی، مردانگی.

sportswoman

زن ورزشکار.

sportswriter

وقایع نگار ورزشی، خبرنگار ورزشی روزنامه .

sporty

ورزشی، ورزشکارانه ، جلف.

sporulation

هاگزائی، هاگ آور شدن ، تولید هاگ .

sporulative

هاگ آور.

spot

خال، نقطه ، لک ، موضع، بجا آوردن .نقطه ، خال، مکان ، محل، لکه ، زمان مختصر، لحظه ، لکه دارکردن یاشدن ، باخالتزئین کردن ، درنظرگرفتن ، کشف کردن ، آماده پرداخت، فوری.

spot check

بطور چند در میان آزمودن ، سرسری وبا عجله رسیدگی کردن .مقابله موضعی، بررسی موضعی.

spot test

آزمایش فوری.

spot welding

نقطه جوش.

spotless

بی عیب، بی لکه ، بی خال.

spotlight

نورافکن ، شخصی که در زیر نورافکن صحنه نمایش قرارگرفته ، چراغ نورافکن .

spottable

لکه پذیر، پیدا کردنی.

spotter

خال گذار، نقطه نقطه ، کاشف جنایات، هدف یاب.

spotty

پر از لکه ، آلوده ، متناوب، چند در میان .

spousal

ازدواج، عروسی، زفاف، وابسته به عروسی.

spouse

زن یا شوهر، همسر، زوج، زوجه ، همسر کردن .

spout

لوله ، دهانه ، شیرآب، ناودان ، فواره ، فوران ، جوش، غلیان ، پرش، جهش کردن ، پریدن ، فواره زدن ، فوران کردن .

spouter

بیرون جهنده ، فواره .

sprag

قطعه چوب یا الواری که بعنوان شمع درمعدن بکار میرود، گوه ، شمع زدن به .

sprain

رگ به رگ کردن یاشدن ، بدرد آوردن ، رگ برگ شدگی، پیچ خوردن .

sprat

( ج. ش. ) ماهی خمسی، شاه ماهی کوچک .

sprawl

پهن نشستن ، گشاد نشستن ، هرزه روئیدن ، بی پروا دراز کشیدن یا نشستن ، بطور غیرمنظم پخش شدن ، پراکندگی.

spray

شاخه کوچک ، ترکه ، افشانک ، افشانه ، ریزش، ترشح، قطرات ریز باران که بادآنرا باطراف میزند، افشان ، چیز پاشیدنی، سم پاشی، دواپاشی، تلمبه سم پاش، گردپاش، آب پاش، سمپاشی کردن ، پاشیدن ، افشاندن ، زدن ( دارو وغیره ).

spray gun

تلمبه سمپاش، گردپاش.

sprayer

گردپاش، سم پاش.

spread

پخش کردن ، گستردن ، فرش کردن ، گسترش یافتن ، منتشر شدن ، بصط وتوسعه یافتن ، گسترش.وسعت، شیوع، پهن کردن ، پهن شدن .

spread eagle

تصویر عقاب بالگسترده (علامت نظامی ایالات متحده آمریکا)، (مج. ) میهن پرستیافراطی، چاخان ، بصورت بال گسترده درآوردن .

spreader

گسترشگر، پخش کننده ، شایع کننده ، منتشر کننده .

spree

خوشی، نشاط، مستی، شوخی، سرخوشی، میخوارگی، ولگردی و قانونی شکنی.

sprig

شاخه کوچک ، ترکه ، بوته ، میخ کوچک بی سر، نوباوه ، جوانک ، گلدوزی کردن ، بشکلشاخوبرگ در آوردن .

sprightful

(sprightfully) پرنشاط، سرزنده ، وبانشاط، سرچنگ ، سرحال.

sprightfully

(sprightful) پرنشاط، سرزنده ، وبانشاط، سرچنگ ، سرحال.

sprightly

خوشحال، بانشاط، سرزنده ، چالاک ، شنگول.

spring

بهار، چشمه ، سرچشمه ، فنر، انبرک ، جست وخیز، حالت فنری، حالت ارتجاعی فنر، پریدن ، جهش کردن ، جهیدن ، قابل ارتجاع بودن ، حالت فنری داشتن ، ظاهر شدن .

spring cleaning

خانه تکانی درفصل بهار.

spring fever

( طب ) تب بهاره .

spring tide

فصل بهار، جزر ومد کامل.

springboard

تخته شیرجه ، واگن سبک .

springbok

( ج. ش. ) غزال آفریقائی.

springe

دام، کمند، دام افکندن .

springer

کمند انداز، صیدی که در کمند میافتد، فنر نصب کن ، گاو آبستن .

springhead

سرچشمه ، چشمه ، فواره .

springhouse

حوضخانه ، سردخانه .

springlet

زهاب، چشمه کوچک ، فنر کوچک .

springtime

فصل بهار، جوانی، شباب، بهار زندگانی.

springy

فنری، جهنده ، قابل ارتجاع، سرچشمه وار.

sprinkle

ترشح، ریزش نم نم، پوش باران ، چکه ، پاشیدن ، ترشح کردن ، پاشیده شدن ، گلنمزدن ، آب پاشی کردن .

sprinkler

آب پاش، گلاب پاش، با آب پاش پاشیدن .

sprint

دوسرعت، با حداکثر سرعت دویدن .

sprinter

قهرمان دوسرعت.

sprit

جوانه یا شاخه کوچک ، نی، گیاه بوریا مانند، نقطه یا خال تیره رنگ ، جوانه زدن .

sprite

روح، شبح، جن ، الهام.

sprocket

دندانه ئ زنجیری.( مک . ) دنده چرخ زنجیرخور، چرخ دنده .

sprocket hole

سوراخ زنجیری.

sprocket wheel

چرخ زنجیر.

sprout

جوانه زدن ، سبز شدن ، جوانه ، شاخه .

spruce

آراسته ، پاکیزه ، قشنگ ، ( گ . ش. ) انواع کاج میلاد، صنوبر.

sprucy

قشنگ ، پاکیزه ، آراسته .

sprung

( زمان ماضی فعل spring ).

spry

چابک ، چالاک ، زرنگ ، فرز، باهوش، دانا.

spud

کج بیل، چاقوی کوتاه ، بیلچه مخصوص کندن علف هرزه ، (گ . ش. ) سیب زمینی، بابیلکندن ( منهدم کردن ).

spume

کف روی دیگ ، کف کردن ، کف.

spumone

(spumoni) بستنی میوه ومغز بادام ومیوه جات ایتالیائی.

spumoni

(spumone) بستنی میوه ومغز بادام ومیوه جات ایتالیائی.

spumy

(spunous) کف آلود، کف دار.

spun

( زمان ماضی واسم مفعول فعل spin ).

spun glass

شیشه تاب خورده ، شیشه مذاب الیاف مانند.

spun rayon

ابریشم مصنوعی تابیده .

spun yarn

نخ تابیده .

spunk

دلیری، دل، جرات، چوب، آتشزنه ، آتش گرفتن .

spunkie

جرقه آتش، بارقه ، روح.

spunky

پرحرارت، باروح، غیور.

spunous

(spumy) کف آلود، کف دار.

spur

مهمیز، سیخ، مهمیز زدن .

spur gear

( مک . ) چرخ دندانه دار.

spur track

جاده فرعی.

spurge

( گ . ش. ) فرفیون (=euphorbia).

spurge laurel

(گ . ش. ) مازریون غاری.

spurious

جعلی، قلابی.قلب، بدلی، بدل، جعلی، الکی، نادرست، حرامزاده .

spurn

لگد زدن ، پشت پا زدن ، رد کردن .

spurner

لگد زن ، رد کننده .

spurrey

(spurry) شبیه مهمیز یا سیخک ، نوک تیز، ثاقب، مهمیزدار.

spurrier

مهمیز ساز.

spurry

( spurrey) شبیه مهمیز یا سیخک ، نوک تیز، ثاقب، مهمیزدار.

spurt

کوشش ناگهانی وکوتاه ، جنبش تند وناگهانی، خروج ناگهانی، فوران ، جهش، جوانه زدن ، فوران کردن ، جهش کردن .

spurtle

ملاقه ، شمشیر، اسباب آتش همزن ، پاشیدن .

sput nik

( روسی ) قمر مصنوعی، ماهواره .

sputter

تند ومغشوش سخن گفتن ، باخشم سخن گفتن ، تف پراندن ، باخشم اداکردن ، بیرون انداختن .

sputum

تف، بزاق، خلط سینه .

spy

جاسوس، جاسوسی کردن .

spyglass

تلسکوب کوچک ، دوربین کوچک .

squab

خپله ، چاق وچله ، تپلی، کوسن ، نیمکت، جوجه .

squabber

ستیزه گر، پیشجواب.

squabble

جرو وبحث کردن ، ستیزه ، داد وبیداد، نزا مختصر، ستیزه کردن .

squad

( نظ. ) گروه ، جوخه ، دسته ، بصورت جوخه یادسته درآوردن .

squad car

اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده .

squad room

اطاق خواب سربازان .

squadron

( نظ. ) بخش، دسته ای از مردم، گروه هواپیما.

squalid

چرک ، ناپاک ، کثیف، بدنما، ، زننده ، بد ظاهر.

squall

توفانی شدن (معمولا همراه باران یا برف )، باد بی سابقه وشدید، باد، بوران ، توفان .

squally

توفانی، پرباد، پر آشوب، ناجور.

squaloid

( ج. ش. ) شبیه کوسه ماهی.

squalor

درهم وبرهمی وکثافت، آلودگی، کثافت کاری، ژولیدگی.

squama

فلس، پولک ، ساختمان فلس مانند.

squamate

( گ . ش. ) پولک پولک ، فلس مانند.

squamation

بشکل فلس، پولک ، پوشش فلسی شکل حیوانات.

squamose

فلس دار، پوشیده از فلس یا پولک .

squamous

فلسی، فلس دار، پولک پولک .

squamulose

دارای فلس های ریز، دارای پولک های ریز.

squander

برباد دادن ، تلف کردن ، ولخرجی، اسراف.

squanderer

متلف.

square

چارگوش، مربع، توان دوم، مجذور، جذر، میدان ، منصف، منظم، حسابی، عادلانه ، برابر، راست حسینی، چهارگوش کردن ، مربع کردن ، بتوان دوم بردن ، مجذور کردن ، وفق دادن ، جور درآوردن ، واریز کردن .مربع، مجذور، چهارگوش، گوشه دار، مجذور کردن .

square away

سروسامان دادن به ، دردسترس قرار دادن .

square brackets

قلابهای گوشه دار.

square dance

رقص محلی آمریکا، رقص چوبی.

square deal

تقلب نکردن ، باشرف بودن رک وراست.

square knot

گره مرکب از دونیم کره ، گره مربر.

square root

جذر، ریشه دوم.( ر. ) جذر، ریشه توان دوم.

square shooter

آدم درستگار، باشرف.

square shouldered

چهارشانه ، دارای شانه پهن .

square toed

دارای پنجه مربع، قدیمی مسلک ، امل (ommol)، متروکه .

square wave

موج چهار گوش.

squarer

مساح.

squarish

تقریبا مربع، تاحدی چهارگوش.

squash

له کردن ، کوبیدن ونرم کردن ، خفه کردن ، شربت نارنج، افشره نارنج، ( گ . ش. ) کدو، کدوی رشتی، کدو مسما.

squasher

له کننده .

squashy

له شونده ، بسهولت خرد وله شونده ، کدوئی.

squat

چمباتمه زدن ، قوز کردن ، محل چمباتمه زنی، چاق وخپل.

squatter

چمباتمه زن ، قوزکن ، اقامت گزین درزمین غیر معمور.

squatty

ضخیم، خپله ، کلفت.

squaw

زن سرخ پوست آمریکائی، مرد زن نما.

squawk

جیغ ناگهانی زدن ، اعتراض کردن ، غرولند کردن ، صدای اردک درآوردن ، قدقدکردن ، جیغ، فریاد.

squawker

جیغ زن ، شاکی.

squeak

جیغ وفریاد شکیدن ( مثل جغد یا موش )، با صدای جیغ صحبت کردن ، با جیغ وفریادافشائ کردن ، جیر جیر.

squeaker

(squeaky) جیغ جیغو، دارای صدای شبیه جغد یا موش.

squeaky

(squeaker) جیغ جیغو، دارای صدای شبیه جغد یا موش.

squeal

جیغ ممتمد، جیغ، داد، دعوا، نزاع، فریاد، جیغ کشیدن ( مثل خوک )، فاش کردن .

squeamish

استفراغی، بی میل، سخت گیر، نازک نارنجی، باحیا.

squeeze

فشردن ، له کردن ، چلاندن ، فشار دادن ، آب میوه گرفتن ، بزورجا دادن ، زور آوردن ، فشار، فشرده ، چپاندن .

squeezer

فشاردهنده ، آب میوه گیر.

squelch

صدای چلپ چلوپ پوتین در زمین گل آلود، خردکردن ، له کردن ، سرکوبی.

squelcher

له کننده ، چلپ چلوپ کننده .

squib

فشفشه ، آتش بازی، دارای صدای فش فش، کنایه ، فشفشه درکردن ، کنایه زدن .

squid

( ج. ش. ) انواع سرپاوران بازوئی، قلاب سنگین ماهیگیری.

squiffed

(squiffy) ( ز. ع. ) مسموم شده ، مست وخراب.

squiffy

(squiffed) ( ز. ع. ) مسموم شده ، مست وخراب.

squiggle

در دهان قرقره کردن ، لولیدن ، موج دار شدن .

squilgee

(=squeegee) کفگیرک ، باکهنه پاک کردن ، باماله پاک کردن .

squinny

زیرچشمی نگاه کردن ، کج کج نگاه کردن ، بادقت جستجو کردن .

squint

لوچ، چپ، لوچی، دوبینی، احولی، لوچ بودن ، چپ نگاه کردن ، نگاه با چشم نیمباز.

squint eye

(eye squinter) احول، چپ چشم، لوچ.

squint eyed

لوچ، احول.

squinter eye

(eye squint) احول، چپ چشم، لوچ.

squirarchy

(squirearchy) حکومت ملاکین واربابان .

squire

همراهی کردن ، عنوانی مثل آقا، ملاک عمده ، ارباب، سلحشور.

squirearchy

(squirarchy) حکومت ملاکین واربابان .

squirish

ارباب وار، سلحشور وار، شبیه حامی زن .

squirm

پیچ وتاب خوردن ، لولیدن ، حرکت ماروار، ناراحتی نشان دادن .

squirmy

پرپیچ وتاب ولول خور.

squirrel gun

(rifle squirrel) تفنگ لوله کوتاه .

squirrel rifle

(gun squirrel) تفنگ لوله کوتاه .

squirt

آب دزدک ، آب پران ، فواره کوچک ، آدم بیشرم، اسهال، آب را بصورت فواره بیرون دادن ، پراندن ، تندروان شدن .

squish

صدای شکستن یا پرتاب چیزی، له کردن ، خورد کردن .

squishy

جیغ ودادی، دارای صدای ترق وتروق، پیچ وتاب دار.

sr flip flop

الاکلنگ اس آر.

sserry

ازدحام کردن ، بهم فشردن ، بهم چسبیدن .

ssquare rig

کشتی دکل دار دارای بادبان خم شده بطرف دکل.

st helena

جزیره سنت هلن درجنوب غربی آفریقا.

stab

خنجر زدن ، زخم زدن ، سوراخ کردن ، زخم چاقو، تیر کشیدن .

stabber

خنجر زن ، سخمه زن ، زخمی که تیر میکشد.

stabile

مستقر وپایدار، بدون حرکت، بی حرکت، مقاوم در برابر گرما.

stability

پایائی، پایداری.(stableness) استواری، استحکام، ثبات، پایداری.

stabilization

پابرجاسازی، تثبیت، استواری، ایجاد موازنه ، تحکیم.پایاسازی، تثبیت.

stabilize

پایاساختن ، تثبیت کردن .تثبیت کردن ، بحالت موازنه درآوردن ، پابرجا شدن یا کردن ، استوار کردن ، ثابتشدن .

stabilizer

متعادل کننده ، استوار کننده ، ( در کشتی وهواپیما وغیره ) وسیله ای که از نوساناتوتکان جلوگیری میکند.پایاساز، تثبیت کننده .

stable

استوار، محکم، پابرجا، ثابت، باثبات، مداوم، محک کردن ، ثابت کردن ، استوارشدن ، طویله ، اصطبل، در طویله بستن ، جا دادن .پایا، پایدار.

stable state

حالت پایا.

stableness

(stability) استواری، استحکام، ثبات، پایداری.

stabler

اصطبل دار. مهتر.

staccato

(مو. ) قطع شده ، منقطع، بطور فشرده ، بطور بریده بریده ادا کردن .

stack

توده ، کومه ، خرمن ، دودکش، دسته ، بسته ، پشته ، مقدار زیاد، قفسه کتابخانه ، توده کردن ، کومه کردن ، انباشتن .پشته ، پشته کردن .

stack indicator

نماینده پشته ، پشته نما.

stack memory

حافظه پشته ای.

stack pointer

اشاره گر پشته .

stack up

روی هم انباشتن ، جمع کردن ، اندازه گرفتن .

stacker

پشته ساز، پشته کن .توده کننده .

stacking

پشته سازی.

staddle

قسمت تحتانی، چوب دستی، تکیه گاه ، نقطه اتکائ، عصای زیر بغل، درخت کوچک .

stadium

ورزشگاه ، میدان ورزش، مرحله ، دوره .

staff

کارمندان ، کارکنان .چوب بلند، تیر، چوب پرچم، ستاد ارتش، کارمندان ، پرسنل، افسران وصاحبمنصبان ، اعضائ، هیئت، با کارمند مجهز کردن وشدن .

staff of life

نان یا چیزی شبیه آن ، مایه حیات.

staff officer

( نظ. ) افسر ستاد.

staff sergeant

( نظ. ) گروهبان دوم.

staffer

کارمند اداره ، مخبر روزنامه ، سردبیر روزنامه .

stag

گوزن ( قرمز نر )، کره اسب، حیوان نر ( بطور کلی )، جلسه یا مهمانی مردانه ، کوتاه کردن ، بریدن ، جاسوسی کردن ، پائیدن .

stage

صحنه نمایش، پرده گاه ، مرحله ، منزل، پایه ، وهله ، طبقه ، د رصحنه ظاهر شدن ، مرحله دار شدن ، اشکوب.مرحله ، صحنه .

stage direction

مدیریت، کاگردانی.

stage director

مدیر نمایش.

stage fright

وحشت حاصله در اثر ظهور در صحنه نمایش.

stage manage

اداره کردن ، کارگردانی کردن .

stage manager

مدیر نمایش، کارگردان نمایش.

stage set

تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش، تعویض سن .

stagecoach

کالسکه ، دلیجان .

stagecraft

فن مایش وصحنه سازی.

stagehand

کارگردان پشت صحنه .

stager

آدم کهنه کار، گرگ باران دیده ، بازیگر.

stagestruck

مسحور صحنه شده ، عاشق صحنه نمایش.

stagger

تلوتلو خوردن ، یله رفتن ، لنگیدن ، گیج خوردن ، بتناوب کار کردن ، متناوب، تردیدداشتن .

staggerer

(=staggery)تلوتلوخور، گیج.

staggy

نر، دارای علائم ونشانه های نر.

staghound

( ج. ش. ) تازی شکاری.

staging

چوب بست، اسکلت، رانندگی کالسکه ، نمایش، برصحنه آوری، باکالسکه سفر ردن .

staging area

منطقه عملیاتی، منطقه شروع عملیات.

stagirite

ساکن شهر (استاگیرا) (stagira) در مقدونیه ، ارسطو.

stagnancy

رکود، بی حرکتی.

stagnant

بدون حرکت، راکد، ایستا، کساد.

stagnation

رکود، کسادی، ایستائی.

stagy

درخور نمایشگاه ، نمایشی، صحنه ای، مناسب نمایش، پرجلوه .

staid

(زمان گذشته فعل stay )، (adj) متین ، موقر، آرام، ثابت، سنگین .

stain

لک ، لکه ، داغ، آلودگی، آلایش، ننگ ، لکه دار کردن ، چرک کردن ، زنگ زدن ، رنگ شدن ، رنگ پس دادن ، زنگ زدگی.

stainable

لکه پذیر، زنگ بردار.

stainer

ماده رنگرزی، لکه دار کننده .

stainless

زنگ ناپذیر، ضد زنگ .

stair

پله ، نردبان ، پله کان ، مرتبه ، درجه .

staircase

پله کان ، پله کان نردبانی، راه پله .

stairway

پلکان ، راهرو پله .

stairwell

نردبان ، پله کان عمودی.

staith

(staithe) محل تخلیه کالا از واگن وبارگیری آن در کشتی.

staithe

(staith) محل تخلیه کالا از واگن وبارگیری آن در کشتی.

stake

ستون چوبی یا سنگی تزئینی، میخچوبی، گرو، شرط، شرط بندی مسابقه با پول روی میزدر قمار، بچوب یا بمیخ بستن ، قائم کردن ، محکم کردن ، شرط بندی کردن ، شهرت خود رابخطر انداختن ، پول در قمار گذاشتن .

stake driver

(ج. ش. ) بوتیمار معمولی آمریکائی، تیرکوب.

stake truck

کامیون نرده دار.

stakeholder

شرط بند، گروگذار، نگهدارنده بانک در قمار.

stalactite

( ز. ش. ) گلفهشنگ .

stalag

بازداشتگاه افسران و درجه داران زمان جنگ درآلمان .

stalagmite

( ز. ش. ) استالاگمیت، زیر گلفهشنگ .

stale

پر زور وکهنه ( مثل آبجو )، ( م. م. ) کهنه ، بیات، مانده ، بوی ناگرفته ، مبتذل، بیات کردن ، تازگی وطراوت چیزی را از بین بردن ، مبتذل کردن .

stalemate

بن بست، ( درشطرنج ) پات، پات کردن یا شدن .

stalinism

روش سیاسی ژوزف استالین .

stalinize

کسی را پیرو عقاید ونظرات استالین کردن .

stalk

خرامیدن ، قدم زدن وحرکت کردن با احتیاط، راه رفتن (ارواح وشیاطین )، کمین کردن ، ساق، ساقه ، پایه ، چیزی شبیه ساقه .

stalk eyed

( ج. ش. ) دارای چشمان جلو آمده ، ورقلنبیده .

stalker

ساقه ساز، کسیکه میخرامد.

stalking horse

اسب یا چیزی شبیه به آن که شکارچی در پشت آن پنهان است، ( مج. )کاندیدای نامزدشده برای ایجاد تفرقه در رای دهندگان ، وسیله استتار.

stalkless

بیساقه .

stalky

باساقه ، ساقه دار.

stall

جای ایستادن اسب در طویله ، آخور، غرفه ، دکه چوبی کوچک ، بساط، صندلی، لژ، جایگاه ویژه ، به آخور بستن ، از حرکت بازداشتن ، ماندن ، ممانعت کردن ، قصور ورزیدن ، دور سرگرداندن ، طفره ، طفره زدن .

stall feed

پرواری کردن ، در طویله برای پروار شدن نگهداشتن .

stallion

نریان ، اسب نر، معشوقه ، فاحشه .

stalwart

ستبر، تنومند، قوی، بی باک ، مصمم، شدید.

stamen

( گ . ش. ) پرچم، جرثومه نر گیاه ، پود.

stamina

بنیه ، نیروی حیاتی، طاقت، استقامت، پرچم.

staminal

پرچمی، بنیه ای، با اسطقس، با استقامت، پرطاقت.

staminate

( گ . ش. ) پرچم دار، دارای جرثومه نر.

stammer

لکنت پیدا کردن ، گیر کردن ( زبان )، لکنت، من من کردن .

stammerer

الکن .

stamp

مهر (mohr)، نشان ، نقش، باسمه ، چاپ، تمبر، پست، جنس، نوع، پابزمین کوبیدن ، مهر زدن ، نشان دار کردن ، کلیشه زدن ، نقش بستن ، منقوش کردن ، منگنه کردن ، تمبرزدن ، تمبر پست الصاق کردن .

stamp duty

(tax stamp) تمبر عوارض، تمبر مالیاتی.

stamp mill

(mill stamping) ماشین پرس یا منگنه ، آسیاب سنگ کوبی.

stamp tax

(duty stamp) تمبر عوارض، تمبر مالیاتی.

stampede

رم، لگد کوب، ترس ناگهانی یک گله اسب، رمیدن ، فرار کردن ، صدای کوبیدن پا.

stamper

ماشین منگنه ، تمبر الصاق کن ، اسباب کوبیدن ، چکش وامثال آن ، هر نوع ماشین مهرزنی وچاپ زنی.

stamping ground

( ز. ع. ) پاتوق، میعادگاه .

stamping mill

(mill stamp) ماشین پرس یا منگنه ، آسیاب سنگ کوبی.

stance

وضع، حالت، ساختمان ، طرز ایستادن ، ایستایش.

stanch

وفادار، پایدار، دو آتشه ، بند آوردن ، جلو خونریزی را گرفتن ، خاموش کردن ، ساکتشدن ، ساکن شدن ، فرونشاندن .

stancher

بند آور خون وغیره .

stanchion

پایه ، تیر، میل، شمع، حائل، نگهدار، سایبان یا چادر جلو مغازه ، مهار یامحدودکردن ، تیر دار کردن .

stand

ایستادن ، تحمل کردن ، موضع، دکه ، بساط.ایستادن ، ایست کردن ، توقف کردن ، ماندن ، راست شدن ، قرار گرفتن ، بودن ، واقعبودن ، واداشتن ، عهده دار شدن .ایست، توقف، مکث، وضع، موقعیت، شهرت، مقام، پایه ، میز کوچک ، سه پایه ، دکه دکان ، بساط، ایستگاه ، توقفگاه ،

stand by

دم دست، حاضر بودن ، دم دست بودن آماده خدمت.

stand in

عوض، جانشین هنرپیشه شدن ، قرب ومنزلت.

stand off

محشور نبودن ، دفع کردن ، بدفع الوقت گذراندن ، سرد، گریز کردن ، ( درمسابقه )مساوییاهیچ به هیچ.

stand oil

روغن بزرک بغلظت .

stand out

برجسته بودن ، دوام آوردن ، ایستادگی کردن ، برجسته ، عالی.

stand up

برپاماندن ، روی پا ایستادن ، ایستاده ، با استقامت، ( یقه ) آهاردار وسفت.

standard

متعارف، معیار، استاندارد، همگون .معیار، الگو، قالب، مقرر، قانونی، نمونه قبول شده ، معین ، متعارفی، نشان ، پرچم، متداول، مرسوم.

standard deviation

انحراف معیار.

standard feature

خصیصه متعارف.

standard form

صورت متعارف.

standard language

زبان متعارف.

standard subroutine

زیرروال متعارف.

standardization

متعارف سازی، همگونی.طبقه بندی، معیار گیری.

standardize

بامعیار معینی سنجیدن وطبقه بندی کردن ، مطابق درجه معینی درآوردن ، مرسوم کردن .متعارف کردن ، همگون کردن .

standaway

خارج از بدن ، نمایان بر بدن .

standby

جانشین ، کشیک .

standby application

کاربرد جانشین .

standee

( درنمایش وغیره ) شخص ایستاده ( بخاطرنبودن جا ).

standing army

ارتش دائمی.

standing committee

کمیته دائمی.

standing order

دستور جاری، امریه نظامی.

standing room

( در اتوبوس وغیره )جای ایستادن .

standish

جاقلمی، دوات.

standoffish

سرد، غیر صمیی، کناره گیر.

standpat

( در بازی پوکر ) ورق عوض نکردن ، محافظه کار، مخالف تغییر.

standpoint

نقطه ثابت، نقطه نظر، دیدگاه .

standstill

ایست، وقفه ، تعطیل، بدون حرکت، ثابت.

stanhope

درشکه چهارچرخه بدون کروک وسبک .

stank

( زمان ماضی قدیمی فعل stink )، استخر، مخزن ، سد.

stannary

معدن قلع، قلع کاری، قلع خیز، کان قلع.

stannic

( ش. ) دارای قلع.

stannite

سنگ معدن بفرمول FESNS CU2.

stannous

(ش. ) دارای قلع، دارای ترکیبات قلع دو ظرفیتی.

stanza

بند، بند شعر، قطعه بندگردان ، تهلیل.

stanzaic

متشکل از چند بند شعر.

stapedial

( تش. ) وابسته به عضله واستخوان رکابی گوش میانی.

stapelia

(گ . ش. ) پادزهر سمی وبدبوی آفریقا.

staple

رزه ، ستون ، تیر، عمود، چهارپایه تخت، گیره کاغذ، بست آهنی، کالایاصلی بازار مصنوعات مهم واصلی یک محل، جزئ اصلی هر چیزی، قلم اصلی، فقره اصلی، طبقه بندییا جور کردن ، مواد خام.

stapler

فروشنده پشم وپنبه وامثال آن ، ماشین عدل بندی، ماشین گیره زنی به کاغذ.

star

ستاره ، اختر، کوکب، نجم، باستاره زینت کردن ، ( در تاتر) ستاره نمایش وسینماشدن ، درخشیدن .(*) ستاره ، نشان ستاره .

star chamber

( انگلیس ) دادگاه عالی مدنی وجنائی، جابرانه وسری.

star connection

اتصال ستاره ای.

star crossed

بدشانس، دارای ستاره نحس.

star grass

(ج. ش. ) هر نوع گیاه گل ستاره ای.

star network

شبکه ستاره ای.

star of bethlehem

ستاره بیتاللحم، ( مج. ) عیسی.

star of david

(David =Magen) ستاره داود، نشان یهود و فلسطین اشغالی.

star sapphire

(مع. ) یاقوت کبود درخشان .

star spangled

مزین به ستاره ، ستاره نشان .

star thistle

( گ . ش. ) قنطوریون ستاره ای، گل توری.

star turn

ستاره یا شخصیت برجسته جماعت، موضوع مهم وقابل توجه .

starboard

( د. ن )سمت راست کشتی، واقع در سمت راست کشتی، بطرف راست حرکت کردن .

starch

نشاسته ، آهار، آهارزدن ، تشریفات.

starchy

دارای نشاسته ، شبیه نشاسته ، رسمی، آهاری، آهاردار.

stardom

ستارگی، ستاره شدن سینما وغیره .

stardust

( ز. ع. ) حالت مسحور کننده وتخیلی.

stare

خیره نگاه کردن ، رک نگاه کردن ، از روی تعجب ویا ترس نگاه کردن ، خیره شدن .

starer

مات ومبهوت، دارای نگاه خیره .

starets

پیرمرد، راهب، معلم ( در کلیسای ارتودوکس ).

starfish

( ج. ش. ) ستاره دریائی (vulgaris asterias)، نجم البحر.

starflower

( گ . ش. ) شیر مرغ چتری.

stargaze

بستاره ها خیره شدن ، درعالم تخیل واوهام غرق شدن .

stargazer

کسیکه به ستاره ها خیره شده ، منجم.

stark

خشن ، زبر، شجاع، خشک وسرد ( در مورد زمین )، شاق، قوی، کامل، سرراست، رک ، صرف، مطلق، حساس، سفت، سرسخت، پاک ، تماما.

starless

بی ستاره .

starlet

ستاره کوچک ، ستاره کوره .

starlight

وابسته بنور ستاره ، نور ستاره ، ( مج. ) نور ضعیف، نور چشمک زن .

starlike

ستاره مانند.

starling

( ج. ش. ) سار.

starlit

روشن شده از نور ستاره .

starry

پرستاره ، ستاره ای، درخشان ، معروف.

starry eyed

رویائی، خیال اندیش، خیال پرور.

stars and bars

نخستین پرچم ایالات متحده آمریکا.

stars and stripes

پرچم آمریکا.

start

شروع، آغاز، آغازیدن ، دایرکردن ، عازم شدن .شروع کردن ، عازم شدن ، عزیمت کردن ، از جا پریدن ، رم کردن ، شروع، آغاز، مبدائ، مقدمه ، ابتدا، فرصت، فرجه .

start bit

ذره ئ آغاز نما.

start element

عنصر شروع.

start key

کلید شروع.

start signal

علامت شروع.

start stop system

سیستم قطع و وصلی.

starter

شروع کننده .

startle

از جا پراندن ، تکان دادن ، رم دادن ، رمانیدن ، وحشت زده شدن ، جهش، پرش، وحشتزدگی.

starvation

گرسنگی، رنج ومحنت، قحطی، قحطی زدگی.

starve

گرسنگی کشیدن ، از گرسنگی مردن ، گرسنگی دادن ، قحطی زده شدن .

starveling

گرسنگی خورده ، قحطی زده .

stash

انبار کردن ، ذخیره کردن ( درمحل مخفی برای آینده )، انباشتن ، محبوس کردن ، پنهانگاه .

stasis

( طب ) گرفتگی ( درجریان چیزهائی مثل خون در رگ یا مدفوعدر روده )، ( فیزیک ) حالتسکون ، تعادل.

statable

( stateable) اظهار کردنی، قابل اظهار یا توضیح.

state

حالت، کشور، ایالت.توضیح دادن ، جزئ به جزئ شرح دادن ، اظهار داشتن ، اظهارکردن ، تعیین کردن ، حال، حالت، چگونگی، کیفیت، دولت، استان ، ملت، جمهوری، کشور، ایالت، کشوری، دولتی.

state aid

کمک دولت به موسسات عام المنفعه وغیره .

state attorney

( attorney s'state)نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور.

state bank

بانک استان ، بانک دولتی.

state college

دانشکده دولتی.

state diagram

نمودار حالات.

state flower

( آمر. ) گل علامت مخصوص هر استان یا کشور.

state guard

نیروی نظامی ایالتی، ارتش ایالتی.

state hood

ایالتی، حالت وشرایط ایالات آمریکا.

state midicine

سیستم پزشکی ملی، سیستم پزشکی تحت نظارت دولت.

state of war

حالت مخاصمه .

state prison

زندان ایالتی، زندان دولتی.

state table

جدول حالات.

state university

دانشگاه ایالتی، دانشگاه دولتی.

state vector

بردار حلات.

stateable

( statable) اظهار کردنی، قابل اظهار یا توضیح.

statecraft

سیاستمداری، کشور داری، ملک داری.

statehouse

خانه ملت، مجلس مقننه ایالتی، مجلس ایالتی.

stateless

بی وقار، بی شکوه ، بی دولت، بی وطن .

stately

باوقار، مجلل، باشکوه .

statement

اظهار، بیان ، گفته ، تقریر، اعلامیه ، شرح، توضیح.حکم، گفته ، بیانیه .

statement label

برچسب حکم.

statement number

شماره حکم.

stater

بیان کننده ، اظهار دارنده .

stateroom

( درهتل وغیره ) اتاق ویژه تختخواب دارو مجلل.

state's attorney

( attorney state)نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور.

state's evidence

گواه دادگاه جنائی، گواه جنائی.

statesman

سیاستمدار، رجل سیاسی، زمامدار.

statesmanlike

( statesmanly) سیاستمدارانه .

statesmanly

( statesmanlike) سیاستمدارانه .

statesmanship

زمامداری، سیاستمداری.

statgnate

راکد شدن ، از جنبش ایستادن ، گندیده شده ، کساد شدن .

static

ایستا، ساکن ، ایستاده ، وابسته به اجسام ساکن .ایستا، ساکن .

static dump

روگرفت ایستا.

static storage

انباره ایستا.

static structure

ساخت ایستا.

statice

(گ . ش. ) فشفاش، بهمنی.

staticize

ایستا ساختن ، ساکن کردن .

statics

سکون شناسی.ایستاشناسی، مبحث اجسام ساکن ، مبحث اجسام ایستا.

station

ایستگاه ، جایگاه ، مرکز، جا، درحال سکون ، وقفه ، سکون ، پاتوق، ایستگاه اتوبوس وغیره ، توقفگاه نظامیان وامثال آن ، موقعیت اجتماعی، وضع، رتبه ، مقام، مستقرکردن ، درپست معینی گذاردن .ایستگاه ، جایگاه ، مستقر کردن .

station break

وقفه برنامه فرستنده رادیوئی وتلویزیونی.

station house

ایستگاه کلانتری، مرکز کلانتری.

station wagon

ماشین کبریتی، استیشن واگن .

stationary

ساکن ، استاده ، بی تغییر، ایستا.ساکن ، بی حرکت، لایتغیر.

stationary front

( هوا شناسی ) جبهه حد فاصل بین دو توده هوای راکد.

stationary information

اطلاعات لایتغیر.

stationer

نوشت افزار فروش، فروشنده لوازم التحریر.

stationery

نوشت افزار.نوشت افزار، لوازم التحریر.

stationmaster

رئیس ایستگاه .

statip shift register

ثبات تغییر مکان ایستا.

statism

تمرکز قدرت اقتصادی در دولت مرکزی.

statist

سیاستمدار، آمارگر، ساکن ، بی حرکت.

statistic

آماره ، رقم.آماری، احصائی، سرشماری.

statistical

آماری.

statistician

آمار شناس، آمارگر، متخصص فن احصائیه .

statistics

آمار، ارقام.آمار، احصائیه ، فن آمارگری، آمارشناسی.

stato scope

فشار سنج نمودار درجه فشار جوی، ارتفاع سنج هواپیما.

statolatry

حکومت پرستی، حمایت از قدرت مرکزی.

stator

( مک . ) قسمت ثابت ماشین یامولد، تاخیر کن ، مقیم.

statuary

مجسمه سای، مجسمه ساز، هیکل تراشی، تندیسی.

statue

تندیس، پیکره ، مجسمه ، هیکل، پیکر، تمثال، پیکر سازی.

statue of liberty

مجسمه آزادی ( در آمریکا ).

statuesque

تندیس وار، خوش هیکل، مجسمه وار، شبیه مجسمه ، سبک مجسمه .

statuette

مجسمه کوچک ، تندیسک .

stature

قد، قامت، رفعت، مقام، قدر وقیمت، ارتفاع طبیعی بدن حیوان .

status

وضعیت، شائن .وضع، وضعیت، حالت، حال، پایه ، مقام، شان .

status map

نقشه وضعیت نما.

status quo

وضع موجود، وضع کنونی، حالت طبیعی.

status word

کلمه وضعیت نما.

statutable

قابل تقنین ، بصورت قانون موضوعه درآوردنی.

statute

قانون موضوعه ، قانون ، حکم، اساسنامه .

statute book

کتاب نظامنامه ، کتاب قانون ، ( مج. ) قوانین موضوعه .

statute mile

میل رسمی معادل فوت.

statute of limitations

قانون مرور زمان .

statutory

طبق قانون موضوعه ، قانونی، مقرر، طبق قانون .

statutory offense

جرم قانونی.

statutory rape

هتک ناموس دختر نابالغ.

staunch stanch

بند آوردن ( جریان چیزی )، وفادار، ثابت قدم، بی شائبه ، بی رخنه ، بی منفذ.

stave

میله نردبان ، چماق، دنده بشکه ، چوب، شیارهای نازک چوب، لوله آب، شبیه لوله ، ایجاد سوراخ کردن ، شکستن ، ریزش کردن ، بشکل چوب دستی یاچماق وغیره درآوردن ، با چماق زدن ، کوبیدن ، ( مو. ) روی خط حامل نوشتن ، حامل، بند شعر.

stave off

دفع کردن .

staves

( صورت جمع کلمه staff ).

stavesacre

( گ . ش. ) زبان در قفای فارسی، زردچوب.

stay

ماندن ، توقف کردن ، نگاه داشتن ، بازداشتن ، توقف، مکث، ایست، سکون ، مانع، عصائ، نقطه اتکائ، تکیه ، مهار، حائل، توقفگاه .

stay at home

خانه نشین .

stay in strike

اعتصاب ( بدون ترک محل کار ).

stay sail

( د. ن . ) بادبان نصب شده بر روی دیرک .

stayer

کسی یا چیزی که توقف میکند، نگاهدار، حائل.

staying power

نیروی پایداری، بنیه ، طاقت، قدرت، استحکام.

stbtitle

( در فیلم سینما) زیر نویس، لقب فرعی، عنوان فرعی، عنوان فرعی مقاله .

stead

مکان ، جا، محل، دهکده ، مقر، مسکن ، مزرعه ، عوض، بجای، بعوض، جا دادن ، گذاشتن ، حمایت کردن ، مفید بودن .

steadfast

ثابت قدم، استوار، پابرجای، خیره .

steadier

استوارتر، ثابت تر.

steady

یکنواخت، محکم، پرپشت، استوار، ثابت، پی درپی، مداوم، پیوسته ویکنواختکردن ، استوار یا محکم کردن ، ساکن شدن .

steady state

حالت دائمی.

steak

باریکه گوشت کبابی.

steak knife

کارد رومیزی دارای تیغه مضرس.

steal

دستبرد زدن ، دزدیدن ، بسرقت بردن ، ربودن ، بلند کردن چیزی.

stealer

دزد، مرتکب سرقت.

stealth

نهان ، خفا، خفیه ، خفیه کاری، حرکت دزدکی.

stealthy

دزدکی، زیرجلکی، یواشکی.

steam

بخار، دمه ، بخار آب، بخار دادن ، بخار کردن .

steam boiler

دیگ بخار.

steam engine

موتور بخار، ماشین بخار.

steam fitter

نصب کننده وتعمیر کننده لوله های بخار، تعمیر کارلوله بخار.

steam heating

ایجاد حرارت با بخار.

steam iron

ماشین بخار لباس شوئی، دستگاه بخار لباس شوئی.

steam turbine

توربین بخار.

steam up

عصبانی کردن ، تحریک کردن .

steamboat

کشتی بخار، قایق بخاری، باکشتی بخارسفر کردن .

steamer

کشتی بخار، ماشین بخار، دیگ بخارپز.

steamroller

جاده صاف کن دارای نیروی بخار، باجاده صاف کن جاده را صاف کردن ، خردکردن .

steamship

کشتی بخار.

steamy

شبیه بخار، دارای بخار مه آلود، تحریک شده ، پر حرارت، پر بخار.

steapsin

( تش. ) لیپاز شیره لوز المعده .

steatopygia

بزرگی وفربهی کفل زنان .

steatopygic

(steatopygous) ( درمورد زن ) دارای کفل بزرگ ، دارای کفل تاقچه دار.

steatopygous

(steatopygic) ( درمورد زن ) دارای کفل بزرگ ، دارای کفل تاقچه دار.

steed

اسب، توسن ، مرکوب، وسیله نقلیه .

steek

سوراخ کردن ، دوختن ، بستن ، سجاف کردن .

steel

فولاد.پولاد، پولادین ، فولاد، شمشیر، پولادی، پولادی کردن ، محکم، استوار، آب فولاددادن ، مانند فولاد محکم کردن .

steel band

نوار فولادی.

steel blue

رنگ آبی فولادی.

steel engraving

گراور سازی با فولاد، گراور فولادی.

steel guitar

گیتار هاوائی.

steel wool

براده فولاد برای صیقل دادن یا پاک کردن ظروف.

steelhead

( ج. ش. ) ماهی آزاد شمال آمریکا، پولادسر.

steelowrker

پولادگر، آهن کار.

steelwork

فولاد کاری، کرخانه فولاد سازی، ابزار پولادین .

steely

پولادی، آهنین ، سخت، پولادین .

steelyard

قپان ، هرچیزی شبیه قپان .

steenbok

(steenbock) ( ج. ش. ) آهوی کوچک آفریقا.

steep

سرازیر، تند، سراشیب، گزاف، فرو کردن ( در مایع )، خیساندن ، اشباع کردن ، شیب دادن ، مایع ( جهت خیساندن ).

steepen

سرازیر شدن ، سراشیب کردن ، دم کردن ، خیساندن ، ترقی کردن .

steeple

مناره کلیسا، برج، ساختمان بلند، برج کلیسا.

steeplechase

اسب دوانی باپرش از مانع، اسبدوانی صحرائی.

steer

راندن ، بردن ، راهنمائی کردن ، هدایت کردن ، گوساله پرواری، رهبری، حکومت.هدایت کردن ، اداره کردن ، راندن .

steerable

راندنی، هدایت کردنی.

steerage

راهنمائی، هدایت، اداره ، تربیت، سکان .

steerer

شراعبان ، هادی، رهبر.

steering committee

کمیته رهبری، کمیته مامور تهیه برنامه کار یک مجلس یا مجمع.

steering gear

دنده فرمان ، دنده سکان .

steering wheel

رل، چرخ فرمان ، چرخ سکان ، فرمان اتومبیل.

steersman

راننده ، شراعبان ، سکاندار.

steeve

( در انبار کشتی ) بار کردن ، تنگ هم چیدن ، خفت کردن ، میله ای که نوک آن قلابیدارد وبرای آزمایش محتویات عدل پنبه وامثال آن بکار میرود، سیخک .

stein

لیوان دسته دار آبجو خوری.

steinbock

( steenbok) ( ج. ش. ) آهوی کوچک آفریقا.

stela

(stele) ستون سنگی یادبود، یاد بود یالوح سنگی، دستگیره ، (گ . ش. ) استوانه آوندی.

stelar

دارای استوانه آوندی، ستون وار، پایه وار، ستون دار.

stele

(stela) ستون سنگی یادبود، یاد بود یالوح سنگی، دستگیره ، (گ . ش. ) استوانه آوندی.

stellar

اختری، ستاره وار، شبیه ستاره ، درخشان ، پر ستاره .

stellate

پرتودار، اختروار، ستاره مانند، ( چون ستاره ) شعاع دار.

stelliform

بشکل ستاره ، ستاره وار، ستاره وش.

stellify

بشکل ستاره درآوردن ، بشکل ستاره درآمدن .

stellular

شبیه ستاره کوچک ، شعاعی ( مثل ستاره ) پوشیده از ستارگان کوچک .

stem

ستاک ، ساقه ، تنه ، میله ، گردنه ، دنباله ، دسته ، ریشه ، اصل، دودمان ، ریشه لغتقطع کردن ، ساقه دار کردن ، بند آوردن .

stem turn

چرخش خارجی اسکی باز.

stem winder

( winding stem) ساعت دسته کوک ، ( مج. ) چیزعالی ودرجه یک .

stem winding

( winder stem) ساعت دسته کوک ، ( مج. ) چیزعالی ودرجه یک .

stemless

بدون ساقه ، بدون تنه ، فاقد استعداد ساقه آوری.

stemma

شجره ، نسب نامه ، دودمان ، چشم بند پایان .

stemmy

ساقه دار، پرساقه ، ساقه ساقه .

stemson

چوب منحنی شکل متصل بجلو کشتی.

stemware

ظروف پایه دار.

sten

مسلسل سبک میلمتری انگلیسی.

stench

دود یا بوی قوی، بوی زننده ، تعفن ، گند.

stencil

استنسیل، استنسیل کردن .

stencil paper

کاغذ ضخیم پارافین دار مخصوص استنسیل.

stenciler

(stenciller) تهیه کننده استنسیل، الگو ساز.

stencilize

تبدیل به استنسیل کردن .

stenciller

(stenciler) تهیه کننده استنسیل، الگو ساز.

steno

(=stenographer) تندنویس.

stenobathic

( درموردحیوانات ) درعمق کم زیست کننده ، کم ژرفازی.

stenograph

تند نویس، الگوی حروف، تند نویس.

stenography

تند نویسی، مختصر نویسی، کوتاه نویسی.

stenohaline

زیست کننده در آب شور به غلظت بخصوصی.

stenophagous

غذای محدود خوار، تغذیه کننده از جانور یانوع بخصوصی.

stenosed

(گ . ش. ) دچار هرگونه تنگی مجرا، ( طب ) مبتلا به تنگی نفس.

stenosis

( طب ) تنگ شدن یا انقباض بعضی از مجراهای بدن ، تنگی مجرا.

stenotherm

( ج. ش. ) موجود غیر مقاون در مقابل تغییرات شدید درجه حرارت.

stenothermy

کم مقاومتی در مقابل تغییرات حرارت.

stenotopic

(ج. ش. ) دارای حساسیت اندک نسبت به تغییر محیط.

stenotype

دستگاه ضبط مکالمات سخنرانی وغیره .

stenotypisht

متصدی دستگاه ضبط سخنرانی.

stentor

شخصی که صدای بلندی دارد.

stentorian

خیلی بلند ( در مورد صدا )، صدا بلند، رسا.

stentorophonic

دارای صدای بلند، دارای صدای رسا.

step

گام، قدم، صدای پا، پله ، رکاب، پلکان ، رتبه ، درجه ، قدم برداشتن ، قدم زدن .گام، مرحله ، پله .

step by step

گام به گام.قدم بقدم، تدریجی، گام بگام.

step by step switch

گزینه گام به گام.

step by step system

سیستم گام به گام.

step cline

شیب بیقاعده یامنقطع.

step counter

گام شمار.

step down

کمشونده ، کم کردن ولتاژ جریان بوسیله ترانسفورماتور.

step function

تابع پله ای.

step in

بازدید مختصر وکوتاهی کردن ، مداخله بیجا در کاری کردن .

step out

از محلی خارج شدن ، قدم تند کردن .

step rocket

موشک چند طبقه .

step stool

چارپایه پله دار تاشو.

step turn

( اسکی ) چرخش بطرف پائین تپه .

step up

برخاستن ، اضافه کردن ، عمل کردن .

step wise

قدم بقدم، تدریجی.

stepbrother

نابرادری.

stepchild

فرزند خوانده ، نافرزندی.

stepdaughter

نادختری، دختر خوانده .

stepfather

شوهر مادر، پدراندر، ناپدری.

stepladder

نردبان متحرک .

steplike

پله وار.

stepmother

زن پدر، نامادری، مادر.

stepparent

والدین غیر صلبی.

steppe

جلگه وسیع بی درخت.

stepped

پله دار.

stepped up

تشدیدشده ، تسریع شده .

stepper

پله ساز، چیزی که برای پله بکار می رود.

stepping off place

نقطه یامحل عزیمت.

stepping stone

جاپا، سنگ زیر پا.

stepping switch

گزینه پله ای.

stepsister

ناخواهری، خواهراندر.

stepson

ناپسری، پسر زن ، پسر شوهر، فرزند خوانده .

stepwise refinement

پالایش گام به گام.

stercoraceous

(stercoricolous) برازی، وابسته بفضله وکثافت، کثافت زی.

stercoricolous

(stercoraceous) برازی، وابسته بفضله وکثافت، کثافت زی.

stercovorous

کثافت خوار ( مانند سوسک وبعضی حشرات ).

stere

یک متر مکعب.

stereo

مخفف واژه های (stereophonic، stereotype).

stereo chemistry

مبحث شیمی فضائی.

stereo gram

تصویر یانقش برجسته نما.

stereobate

پی مرئی وروی زمین ساختمان .

stereograph

نوشته یاتصویر برجسته نما، برجسته نما کردن .

stereometric

برجسته ، خط برجسته ، وابسته بترسیمات برجسته .( درمورد جسم جامد) بسهولت قابل اندازه گیری.

stereophonic

استروفونیک ، دارای دستگاه تقویت کننده صوت از سه جهت.

stereophotography

عکس برداری برجسته نما وسه بعدی.

stereopticon

سینمای غیر متحرک ، چراغ عکس، شهر فرنگ .

stereoscope

(=stereoscopy) جهان نما، دوربین یا عینک برجسته نما، مبحث اشکال برجسته .

stereoscopic

برجسته بینی، برجسته بین .

stereotapis

جمد گرائی.

stereotype

کلیشه ، کلیشه کردن ، با کلیشه چاپ کردن ، یک نواخت کردن ، رفتار قالبی داشتن .

stereotyped

( مج. ) تقلید شده ، فاقد نبوغ وابتکار، دارای رفتار قالبی.

stereotypy

کلیشه ، کلیشه کردن ، با کلیشه چاپ کردن ، یک نواخت کردن ، رفتار قالبی داشتن .

steric

وابسته بطرز استقرار اجزائ اتم در فضا.

sterile

نازا، عقیم، بی بار، بی حصل، بایر، سترون .

sterility

سترونی، عقیمی، نازائی، بی باری.

sterilization

سترونی، گند زدائی، سترون سازی، عقیم کردن .

sterilize

سترون کردن ، نازا کردن ، بی بار یا بی حاصل کردن .

sterling

دارای عهیار قانونی، تمام عیار، ظاهر وباطن یکی، واقعی، لیره استرلینگ .

stern

سخت گیر، عبوس، سخت ومحکم، عقب کشتی، کشتیدم.

stern chase

تعاقب کشتی فراری.

stern ward

بطرف عقب کشتی.

stern wards

بطرف عقب کشتی.

stern wheeler

( دگ . - آمر. ) پاروزن عقب کشتی، کشتی دارای پروانه در عقب.

sternal

وابسته بجناغ سینه ، جناغی.

sternforemost

(کشتیرانی ) عقب زدن ، عقب رفتن .

sternmost

عقب ترین قسمت کشتی.

sternocostal

( تش. ) دنده ای وجناغی.

sternpost

تیر عمودی عقب کشتی.

sternum

( تنش. ) استرنم، جناغ سینه ، استخوان جناغ.

sternutation

صدای عطسه ، عطسه .

sternutative

عطسه آور.

sternutator

داروی عطسه واشک آور.

sternutatory

عطسه آور.

sternway

( در کشتیرانی ) حرکت بعقب.

stertor

صدای خس خس سینه .

stertorous

خرناس کشنده ، دارای صدای خرخر وخس خس.

stethoscope

گوشی طبی، گوشی ضربان سنج.

stethoscopic

وابسته به گوشی طبی یا ضربان سنج.

stethoscopy

معاینه بوسیله گوشی طبی.

stevedore

متصدی یاناظر بارگیری وبار اندازی، بارگیری وباراندازی کردن ، کارگر بار انداز.

stew

تاس کباب، نگرانی، گرمی، داغی، آهسته جوشانیدن ، آهسته پختن ، دم کردن .

steward

وکیل خرج، پیشکار، مباشر، ناظر، مباشرت کردن .

stewardess

ناظر خرج مونث، مهماندار هواپیما.

stewardship

نظارت، نظارت خرج، رفاقت ومعاونت، مباشرت.

stewpan

قابلمه تاس کباب پزی، ظرف آبگوشت پزی، آبگوشت پز.

sthenic

فعال، حاد، تندکار، قوی، خطرناک ، وخیم، شدید، نیرومند.

stichomythia

سوال وجواب در نفری ( در نمایش )، مکالمات کوتاه .

stichomythic

مربوط به مکالمات کوتاه ( در نمایش ).

stick

چسبیدن ، فرورفتن ، گیر کردن ، گیر افتادن ، سوراخ کردن ، نصب کردن ، الصاق کردن ، چوب، عصا، چماق، وضع، چسبندگی، چسبناک ، الصاق، تاخیر، پیچ درکار، تحملکردن ، چسباندن ، تردید کردن ، وقفه .

stick around

درنگ کردن ، تاخیر کردن ، بانتظار چیزی بودن .

stick in the mud

بیعرضه ، طفره رو، آدمکند، آدم عقب مانده ، محافظه کار.

stick out

اصرار کردن ، پیش آمدگی داشتن ، جلو آمدن ، متحمل شدن .

stick up

سرقت مسلحانه ، سربرافراشتن ، برجستگی داشتن .

stickability

قابلیت مقاومت، قابلیت محافظت، پایداری.

sticker

کاغذ خودچسب.دشنه ، دشنه زن .

sticking plaster

مشمع چسب دار مخصوص روی زخم.

stickit

چسبیده ، ( اسکاتلند ) شکست خورده ، ناقص، خراب.

stickle

میانجگیری کردن ، مداخله کردن ، تردید، سراشیب، آشفتگی.

stickler

سخت گیر، جدی، لجوج، سمج، خیلی دقیق، مصر، گیج کننده .

stickpin

سنجاق کراوات.

sticktight

خارچسبنده ، چسبنده ( مثل کنه )، آدم سمج ومزاحم.

stickweed

(=ragweed).

sticky

چسبناک ، چسبنده ، دشوار، سخت، چسبناک کردن .

stiff

سفت، شق، سیخ، مستقیم، چوب شده ، مغلق، سفت کردن ، شق کردن .

stiff arm

(arm =straight) جاخالی دادن ، جاخالی.

stiff necked

کله شق، گردن کلفت، سرسخت.

stiffener

سفت کننده .

stiffenj

سفت وسخت کردن ، شق کردن ، سفت شدن .

stiffish

نسبتا سخت، نیمه شق.

stifle

خفه کردن ، خاموش کردن ، فرونشاندن .

stigma

کلاله ، داغ، داغ ننگ ، لکه ننگ ، برآمدگی، خال.

stigmatic

(stigmatist) در معرض تهمت، ننگین ، بدنام، معیوب.

stigmatism

ننگ آوری، خال داری، ننگ ، نور متمرکز در یک نقطه .

stigmatist

(stigmatic) در معرض تهمت، ننگین ، بدنام، معیوب.

stigmatization

بدنام سازی.

stigmatize

داغ ننگ زدن بر، نشان دار کردن ، لکه دار کردن .

stile

نردبان ، پلکان ، سنگچین ، باهو، چوب عمودی چهارچوب درب.

stiletto

دشنه ، کارد، دشنه زدن .

still

(. advandadj)آرام، خاموش، ساکت، بی حرکت، راکد، همیشه ، هنوز، بازهم، هنوزهم معذلک ، (nandvi، vt) آرام کردن ، ساکت کردن ، خاموش شدن ، دستگاه تقطیر، عرقگرفتن از، سکوت، خاموشی.

still hunt

ماهیگیری بطور قاچاق وغیر مجاز، بطور قاچاقی ماهیگیری کردن .

still life

(lifes still) ( درنقاشی ) تصاویراشیائ بی جان ( میوه وبطری وغیره ).

still lifes

(life still) ( درنقاشی ) تصاویراشیائ بی جان ( میوه وبطری وغیره ).

stillbirth

(stillborn) زایمان بچه مرده ، جنین مرده بدنیا آمده .

stillborn

(stillbirth) زایمان بچه مرده ، جنین مرده بدنیا آمده .

stilly

بارامی، بارامش، آرام، ساکن .

stilt

باچوب پا راه رفتن ، چوب پا، عصای زیر بغل، میله ، پادراز.

stilted

دارای چوب پا، با آب وتاب، ( مج. ) باشکوه ، قلنبه .

stilus

( stylus) قلم فولادی حکاکی وگراورسازی، سوزن .

stimulant

محرک ، مهیج، مشروب الکلی، انگیزه ، انگیختگر.

stimulate

تحریک کردن ، تهییج کردن ، انگیختن .

stimulater

( stimulator)انگیختگر، تحریک کننده ، برانگیزنده .

stimulation

تحریک ، برانگیختن ، انگیزش.

stimulator

( stimulater) انگیختگر، تحریک کننده ، برانگیزنده .

stimulus

محرک ، انگیزه .انگیختار، محرک ، انگیزه ، وسیله تحریک ، تحرک ، تحریک .

stined glass

شیشه رنگی.

sting

نیش، زخم نیش، خلش، سوزش، گزیدن ، تیر کشیدن ، نیش زدن .

stinger

نیش حشرات، سرزنش.

stingray

( ج. ش. ) نوعی ماهی پهن برقی.

stingy

گران کیسه ، خسیس، تنک چشم، لئیم، ناشی از خست.

stink

تعفن ، گند، بوی بد دادن ، بدبو کردن ، تعفن داشتن ، بد بودن .

stinkard

جانور بدبو، آدم نفرت انگیز، متعفن .

stinkbug

( ج. ش. ) حشره بدبو، ساس، خرچسونه .

stinker

آدم متعفن وپست، شخص نفرت انگیز.

stinking

زننده ، بدبو، نفرت آور.

stinkpot

بمب بدبو، غذای بدبو، کوزه گلی، آشغال دان .

stint

محدود کردن ، از روی لئامت دادن ، مضایقه کردن ، کم دادن ، بقناعت واداشتن .

stipel

(گ . ش. ) گوشوارک ، برگ کوچک .

stipend

مواجب، حقوق، جیره ، دستمزد.

stipendiary

مزدور، وظیفه خوار، حقوق بگیر.

stipes

شجره النسب، اجداد، ساقه ، ساقچه .

stipitate

( گ . ش. ) ساقه دار، روئیده شده بر روی ساقک .

stipple

با نقطه سایه زدن یانقشی ایجاد کردن ، لکه دار کردن ، منقوط کردن ، ترسیم بانقطه .

stipulate

میثاق بستن ، پیمان بستن ، تصریح کردن .قید کردن ، قرار گذاشتن ، تصریح کردن .

stipulation

قید، قرار، تصریح.تصریح، شرط ضمن عقد، ماده ، قرار داد.

stir

جنبش، حرکت، فعالیت، جم خوردن ، تکان دادن ، به جنبش درآوردن ، حرکت دادن ، بهمزدن ، بجوش آوردن ، تحریک کردن یا شدن .

stirabout

آش جو، غذائی شبیه آش جو، جنب وجوش، حرکت.

stirk

گاو نر دوساله ، آدم گاو صفت.

stirps

نژاد، نسب، دودمان ، نیا.

stirring

تکان دهنده ، بهم زننده ، هیجان آور، پر تحرک .

stirrup

رکاب، هرچیزی شبیه رکاب، استخوان رکابی.

stirrup leather

(stirrup).

stirrup pump

تلمبه قابل حمل آب پاشی برای آتش نشانی.

stitch

کوک ، بخیه ، بخیه جراحی، بخیه زدن .

stitchwort

(گ . ش. ) حشیشه القزاز، مرغدانه ( از جنس alsine ).

stithy

سندان ، دکان آهنگری.

stiver

پشیز، غاز، ذره .

stoa

ایوان یا گردشگاه سرپوشیده .

stoat

( ج. ش. ) قاقم، قاقم وسمور وامثال آن .

stoccado

(stoccata) ( در شمشیر بازی ) پرتاب با ضربه شمشیر.

stoccata

(stoccado) ( در شمشیر بازی ) پرتاب با ضربه شمشیر.

stochastic

اتفاقی، الله بختی، دارای تغییر در مواقع مختلف.

stock

موجودی، مایه ، سهام، به موجودی افزودن .(n) مایه ، ذخیره ، موجودی کالا، کنده ، تنه ، ته ساقه ، قنداق تفنگ ، پایه ، دسته ریشه ، نیا، سهام، سرمایه ، مواشی، پیوندگیر. (nandvi، vt، adv، adj)حاضر، موجود، دم دست، درانبار، آماده ، انبار کردن ، ذخیره کردن .

stock certificate

گواهی موجودی کالا در انبار، گواهی سهم.

stock clerk

انباردار.

stock company

شرکت سهامی.

stock dividend

سهام صادره بابت سود سهام.

stock exchange

بورس سهام.

stock in trade

موجودی کالای مغازه ، مال التجاره ، لوازم وابزار کار، فوت وفن .

stock market

بورس سهام وارز، بورس کالاهای مختلف.

stock room

انبار، انبار کالا.

stockade

ایجاد مانع، انسداد، مسدود ساختن ، حصار بندی.

stockbroker

دلال سهام شرکتها.

stockbrokerage

(stockbroking) دلالی بورس واوراق بهادار.

stockbroking

(stockbrokerage) دلالی بورس واوراق بهادار.

stockfish

ماهی روغن و امثال آن که در آفتاب خشک شده .

stockholder

سهامدار شرکتها، صاحب سهم، صاحب موجودی، ذخیره نگهدار.

stockinet

(stockinette) پارچه کشباف مخصوص لباس کودکان وزخم بندی.

stockinette

(stockinet) پارچه کشباف مخصوص لباس کودکان وزخم بندی.

stocking

جوراب زنانه ساقه بلند.

stockish

کودن ، قطور، تنومند.

stockpile

انباشته ، ذخیره ، انباشته کردن ، توده کردن .

stocky

کوتاه ، کلفت، چارشانه ، خشن ، قوی.

stockyard

دامگاه ، محوطه دامداری، محل فروش دام.

stodge

درگل ولای ماندن ، در وهل ماندن .

stodgy

گردن کلفت، انباشته ، سنگین وکندرو، سنگین ، لخت، قلنبه .

stogie

(stogy) سیگار برگ باریک وگران قیمت، کفش زمخت.

stogy

(stogie) سیگار برگ باریک وگران قیمت، کفش زمخت.

stoic

رواقی، پیرو فلسفه رواقیون .

stoicheiometry

فن قیاس اوزان اتمی عناصر بایکدیگر.

stoicism

فلسفه رواقیون .

stoke

آتش کردن ، تابیدن ، سوخت ریختن در.

stokehold

اتاق آتشخانه کشتی، محل سوخت ریزی، تون .

stokehole

سوراخ محل سوخت ریزی بکوره ، تنوره .

stoker

تون تاب، متصدی سوخت کوره ، سوخت، سیخ بخاری.

stole

( در کلیسا ) جامه سفید حمایل دار، خرقه .

stolen

( اسم مفعول فعل steal ).

stolid

بی عاطفه ، بلغمی، بی حس، بی حال، فاقد احساس.

stolidity

بیحسی.

stollen

نان خمیری شیرین حاوی میوه وخشکبار.

stoloniferous

ساقه دار، دارای ساقه باریک .

stoma

( ج. ش. ) شکاف دهان ، شکاف، چاک ، منفذ تنفسی.

stomach

یمینه ، معده ، میل، اشتها، تحمل کردن .

stomachache

دل درد، درد معده .

stomacher

پیش دامنی قدیمی زنانه ومردانه ، سینه بند.

stomachic

معدی، شکمی، اشتها آور، شربت اشتهاآور.

stomachy

سرزنده ، مغرور، کله شق، پر از باد غرور، شکم گنده ، پرخور، بی علاقه ، بی میل.

stomal

(=stomatal) دهان دار، وابسته به دهان ، دهانی.

stomatal

(=stomal) دهان دار، وابسته به دهان ، دهانی.

stomatic

وابسته بدهان ، دهانی، شبیه دهان ، فمی.

stomatitis

( طب ) ورم دهان ، ورم مخاط دهان ولثه .

stomatology

دهان پزشکی.

stomatous

دهان دار، روزنه دار.

stomp

پایکوبی، لگد کوبی کردن .

stone

سنگ ، هسته ، سنگ میوه ، سنگی، سنگ قیمتی، سنگسار کردن ، هسته درآوردن از، تحجیرکردن .

stone age

( ز. ش. ) عصر حجر.

stone blind

کاملا کور.

stone broke

( ز. ع. ) کاملا ورشکست، لات، بی پول.

stone deaf

کاملا کر.

stone fruit

میوه هسته دار، میوه آلوئی.

stone lily

سنگواره سوسنیان .

stonecrop

( گ . ش. ) گل ناز.

stonecutter

سنگ تراش، ماشین سنگ بری.

stonecutting

سنگ بری.

stonemason

سنگ تراش.

stonemasonry

سنگ کاری.

stoneware

ظروف سفالین سنگ نما.

stonework

ساختمان سنگی، کارخانه سنگ بری.

stoney

(=stony) سنگی، پرسنک ، سنگلاخ، سخت.

stony

(=stoney) سنگی، پرسنک ، سنگلاخ، سخت.

stonyhearted

سنگدل، بی رحم.

stood

( فعل ماضی stand ).

stooge

آلت دست، دست نشانده ، دلقک ، آلت دست شدن .

stool

چارپایه ، عسلی، کرسی، صندلی مستراح فرنگی، مدفوع، پیخال، سکوب، ادرار کردن .

stoolie

(pigeon stool) کبوتر یا مرغ دام که بچوبی بندند، جاسوس.

stoop

دولاشدن ، خم شدن ، سرفرود آوردن ، خمیدگی، تمکین ، خشوع کردن .

stop

ایست، ایستادن ، ایستاندن .ایستادن ، توقف کردن ، از کار افتادن ، مانع شدن ، نگاه داشتن ، سد کردن ، تعطیلکردن ، خواباندن ، بند آوردن ، منع، توقف، منزلگاه بین راه ، ایستگاه ، نقطه .

stop bath

(stop =short) آبگونه اسیدی که برای تثبیت عکس وفیلم بکار میرود.

stop bit

ذره ئ ایست نما.

stop element

عنصر ایست.

stop loss order

(stoporder) دستور خرید یا فروش سهام بدلال سهام.

stop payment

دستور عدم پرداخت چک به بانک .

stop street

خیابان فرعی.

stopcock

شیر آب، ترمز، وسیله توقف.

stope

حفره پله مانند برای استخراج سنگ معدن ، استخراج کردن .

stopgap

چاره موقت، وسیله موقت، دریچه انسداد.

stoplight

چراغ علامت توقف وسائط نقلیه ، چراغ ترمز.

stoporder

(order loss stop) دستور خرید یا فروش سهام بدلال سهام.

stopover

در وسط راه ایستادن ، توقفگاه بین راه .

stoppage

جلوگیری، منع، بازداشت، سد، خط، ایست.

stopper

چوب پنبه ، سربطری، توپی، جلوگیری کننده ، بادریچه بستن ، باچوب پنبه بستن .

stopple

متوقف کننده ، توقف، مسدود کردن .

stopwatch

کرونومتر، گام شمار، قدم شمار.

storable

انبارشدنی، انبار کردنی.

storage

ذخیره سازی، انبار کالا، مخزن .انباره ، انبارش، ذخیره سازی.

storage allocation

تخصیص انباره .

storage area

ناحیه انبارش.

storage array

آرایه انباره .

storage buffer

میانگیر انباره .

storage capacity

گنجایش انباره .

storage cell

یاخته انباره .

storage compaction

فشردگی انباره .

storage device

دستگاه انبارش.

storage fragmentation

تکه تکه شدن انباره .

storage location

مکان انباره .

storage protection

حفاظت انباره .

storage register

ثبات انباره .

store

انباره ، انبار کردن ، ذخیره کردن .انبار، مخزن ، ذخیره ، اندوخته ، موجودی، مغازه ، دکان ، فروشگاه ، اندوختن ، انبار کردن .

store and forward

انبارش و ارسال.

stored

انباشته ، ذخیره شده .

stored program

بابرنامه انباشته .

storehouse

(storeroom) انبار، مخزن ، انبار کالا.

storekeeper

انبار دار، دکاندار.

storeroom

(storehouse) انبار، مخزن ، انبار کالا.

storewide

شامل تمام موجودی انبار یا تمام فروشگاه .

storied

حکایت شده ، داستانی، موجدار.

stork

( ج. ش. ) لک لک .

storksbill

(گ . ش. ) شمعدانی.

storm

کولاک ، توفان ، تغییر ناگهانی هوا، توفانی شدن ، باحمله گرفتن ، یورش آوردن .

storm and stress

آشوب وغوغا.

storm boat

قایق سبک وسریع السیر.

storm door

درب عایق هوای توفانی.

storm trooper

گارد حمله آلمان نازی، گروه توفان ، ( مج. ) بیرحم.

storm window

پنجره زمستانی کرکره چوبی بادشکن .

stormbound

قطع رابطه شده در اثر توفان ، توفان زده ، گرفتار توفان .

storminess

حالت توفانی.

stormpetrel

(petrel storm) ( ج. ش. ) مرغان توفان .

stormy

توفانی، کولاک دار، پر آشوب.

stormy petrel

(stormpetrel) ( ج. ش. ) مرغان توفان .

story

حکایت، داستان ، نقل، روایت، گزارش، شرح، طبقه ، اشکوب، داستان گفتن ، بصورتداستان در آوردن .

storyteller

قصه گو، داستان سرا، نقال، راوی.

stound

لحظه ، وقفه ، فصل، دوران ، درد، غم، حمله ، درد کردن .

stoup

تنگ ، سبو، قدح آب مقدس.

stour

عظیم، غول آسا، بزرگ ، قوی، تومند، خشن ، سخت، شق، مقتدر، متعدد، کشمکش، عجله ، هیجان ، اختلاف، توفان .

stout

ستبر، نیرومند، قوی بنیه ، محکم، نوعی آبجو.

stouten

نیرومند شدن ، نیرومند ساختن ، عازم شدن .

stouthearted

قوی دل، دلیر.

stoutish

مقوی، قوی، تنومند، با اسطقس.

stoutness

گردن کلفتی، ستبری.

stove

بخاری، فرخوراک پزی، گرمخانه ، کوره .

stovepipe

لوله بخاری.

stover

آذوقه ، خواربار، علوفه .

stow

تنگ هم چیدن ، خوب جا دادن ، پرکردن ، مخفی کردن ، پریدن ، انباشتن ، بازداشتن .

stow away

مسافرت قاچاقی کردن باکشتی وغیره ، مسافر قاچاق.

stowage

تنگ هم چینی، اجرت تنگ هم چیدن کالا.

stpular

نقطه مانند، بشکل خال، نقطه نقطه .

strabismic

( طب ) لوچ، احول، دوبین .

strabismus

( طب ) لوچی، احولی، دوبینی، چپ چشم بودن .

straddle

گشاد نشستن ، گشاد ایستادن ، گشاد گشاد راه رفتن ، سوار شدن ، میان دو پا قراردادن ، گشاد نشینی، گشاد بازی.

strafe

با هواپیما زیر رگبار مسلسل وتوپ گرفتن ، بباد انتقاد گرفتن ، سرگردان .

straggle

متفرق شدن ، هرزه روئیدن ، سرگردان بودن ، سرگردان ، آواره .

straggler

سرگردان ، آواره ، ولگرد.

straggly

( بصورت نامرتب ) پراکنده ، آواره ، متواری، پرت، دورافتاده .

straight

راست، مستقیم، مستقیما.راست، مستقیم، درست، رک ، صریح، بی پرده ، راحت، مرتب، عمودی، افقی، بطورسرراست، مستقیما.

straight angle

زاویه درجه .

straight arm

حریف را با مشت جلو آمده از خود دور کردن .

straight face

چهره رسمی و بی نشاط، قیافه بی تفاوت.

straight line

مستقیم، صاف، یکراست، بخط مستقیم، دارای خط مستقیم.

straight off

بفوریت، بلادرنگ ، یکراست.

straight out

راست حسینی، یکراست، رک ، مستقیما، بی پرده .

straight ticket

اخذ رای دستجمعی برای نمایندگان یک حزب.

straightaway

یکراست، فورا، بلادرنگ ، رک و بی پرده .

straighten

راست کردن ، درست کردن ، مرتب کردن .راست کردن ، درست کردن .

straightener

استوار کننده ، صاف کننده .

straightforward

راست، درست، بی پرده ، رک ، سر راست، آسان .

straightish

راست، مستقیم، رک ، سر راست.

straightjacket

(straitjacket) ژاکت ویژه خفت کردن دیوانگان .

straightlaced

(straitlaced) باتور محکم بسته شده ، کرست بسته ، شکمبند دار، منحصر، محدود، درفشار.

straightway

بلادرنگ ، فورا، مستقیما، سر راست.

strain

کشش، زور، فشار، کوشش، درد سخت، تقلا، در رفتگی یا ضرب عضو یا استخوان ، آسیب، رگه ، صفت موروثی، خصوصیت نژادی، نژاد، اصل، زودبکار بردن ، زور زدن ، سفتکشیدن ، کش دادن ، زیاد کشیدن ، پیچ دادن ، کج کردن ، پالودن ، صاف کردن ، کوشش زیاد کردن .کشش، خسته کردن .

strain gauge

کشش سنج.

strainer

صافی، پالایش کننده ، آب میوه گیر، بغاز.

strait

تنگ ، باریک ، دشوار، باب، بغاز، تنگه ، در مضیقه ، در تنگنا، تنگنا.

straiten

تنگ کردن ، باریک کردن ، درتنگی ومضیقه گذاردن ، زور آوردن ، محدود کردن .

straitjacket

(straightjacket) ژاکت ویژه خفت کردن دیوانگان .

straitlaced

(straightlaced) باتور محکم بسته شده ، کرست بسته ، شکمبند دار، منحصر، محدود، درفشار.

strake

راه راه یا رگه دار کردن ، رگه ، باریکه زمین ، شکاف سقف، طوقه .

stramash

انهدام، اضمحلال، خرد کردن ، جنجال، سروصدا.

stramonium

(گ . ش. ) تاتوره ، برگ خشک یا نمک تاتوره .

strand

کنار دریا، کنار رود، کرانه ، بندرگاه ، رشته ، لا، لایه ، رودخانه ، مجرا، مسیر، رسیدن ، بصخره خوردن کشتی، تنها گذاشتن ، گیر افتادن ، متروک ماندن ، بهم بافتن وبصورت طناب درآوردن .

strander

ماشین سیم پیچ، ماشین طناب بافی.

strandline

خط ساحلی، خط کرانه .

strange

ناشناس، بیگانه ، خارجی، غریبه ، عجیب، غیر متجانس.

stranger

غریبه ، بیگانه ، غریب، بیگانه کردن .

strangle

گلوی کسی را فشردن ، خفه کردن .

stranglehold

ضربت یاتماس خفه کننده .

strangler

خفه کننده .

strangles

گلودرد و زکام، خفگی، خفقان .

strangulate

خفه کردن ، خفقان ایجاد کردن ، گلو را فشردن .

strangulation

فشردگی، اختناق، خفه سازی، حالت خفقان .

strap

بندرکاب، تسمه رکاب.تسمه .(.n)تسمه ، بند چرمی، فیش، تازیانه زنی، تسمه فلزی. (.vi and .vt) باتسمه بستن باتسمه نگاهداشتن ، کشیدن ، تیز کردن (تیغ )، باتسمه آویختن .

strapless

بی تسمه ، بی نوار ( مخصوصا لباس بی یقه ).

strappado

مچ دستهای مجرم را بر پشت او بستن وآویختن وی از طناب ( برای شکنجه ).

strapper

تازیانه زن ، تسمه کار، تسمه بند.

strapping

آدم لات وبی پول، تسمه زنی، تسمه زده .

stratagem

حیله جنگی، تدبیرجنگی، لشکرآرائی، تمجید.

strategic

سوق الجیشی، وابسته به رزم آرائی.سوقالجیشی.

strategist

متخصص فن لشکر کشی و تدابیر جنگی، رزمآرا.

strategy

رزم آرائی، استراتژی، فن تدابیر جنگی، فن لشکرکشی.حیله ، استراتژی.

strath

بستر پهن مسیر رودخانه .

straticulate

چینه چینه ، طبقه طبقه .

stratification

قشر بندی، لایه بندی، تشکیل چینه ، تشکیل طبقات زمین ، چینه بندی.

stratiform

چینه ای، طبقه مانند، طبقه وار.

stratify

چینه چینه کردن ، طبقه طبقه کردن .

stratigrapher

دانشمند چینه شناس.

stratigraphy

وضع وساختمان طبقات زمین ، چینه شناسی.

stratocracy

سرباز سالاری، حکومت نظامیان .

stratosphere

( هوا شناسی ) طبقه فوقانی جواز کیلومتر ببالا، هوا کره .

stratum

لایه ، چینه ، طبقه ، پایه ، رتبه ، طبقه نسج سلولی، قشر.

stratus

( هوا شناسی ) ابر گسترده ونزدیک بزمین .

stravage

(stravaig) سرگردان بودن ، بی هدف بودن ، پرسه زدن .

stravaig

(stravage) سرگردان بودن ، بی هدف بودن ، پرسه زدن .

straw

ماشوره ، کاه ، بوریا، حصیر، نی، پوشال بسته بندی، ناچیز.

straw boss

وردست سر عمله ، مباشر کارگران .

straw vote

اخذ رای غیر رسمی وآزمایشی.

straw wine

شراب شیرین کشمش.

straw yellow

رنگ زرد براق مایل به قرمز، رنگ زرد کهربائی.

strawberry

(گ . ش. ) توت فرنگی، چلیک خوراکی.

strawberry mark

( طب ) لکه برآمده و قرمز رنگ مادرزادی در بدن شخص.

strawberry roan

اسب قزل، اسب قرمز رنگ .

strawberry tree

( گ . ش. ) توت فرنگی درختی.

strawboard

مقوای کاهی.

stray

سرگردان ، ولگردی، ولگرد، راه گذر، جانور بی صاحب، آواره کردن ، سرگردان شدن ، منحرف شدن ، گمراه شدن .

streak

خط، رگ ، رگه ، ورقه ، تمایل، میل، نوار یا رگه نواری، سپیده دم، بسرعت حرکتکردن ، خط خط کردن .

streaky

خط دار، رگه دار، دارای اخلاق وخصوصیات فردی، ناصاف، قابل تغییر.

stream

مسیل، نهر.جریان ، نهر، رود، جوی، جماعت، جاری شدن ، ساطع کردن ، بطورکاملافراشتن (پرچم).

stream of consciousness

جریان فکر، تسلسل روانی ( سبک نویسندگی ).

streamer

ستون نور، تیغ آفتاب، نوار یا پرچم درحال اهتزاز، نوار لباس یا کلاه ، ( روزنامه نگاری ) عنوان چشمگیر مقاله .

streamlet

جویبار، نهر کوچک .

streamline

( درمورد اتومبیل و غیره ) دارای شکلی که مقاومت هوا را در مقابل آن کم کند، ساده و موثر کردن .

streamliner

قطار یا هواپیمائی که مقاومت هوا را درهم شکسته وآنرا تعدیل کند، قطار سریع وشیک .

streek

دراز کردن ، گستردن ، شروع کردن .

street

خیابان ، کوچه ، خیابانی، جاده ، مسیر.

street railway

خطوط تراموا.

street virus

ویروس معمولی ( در برابر ویروس ضعیف شده آزمایشگاهی ).

streetcar

تراموای شهری.

streetwalker

فاحشه ، زن کوچه گرد.

strength

نیرو، زور، قوت، قوه ، توانائی، دوام، استحکام.

strengthen

نیرومند کردن ، قوی کردن ، تقویت دادن ، تقویت یافتن ، تحکیم کردن .

strenuosity

کوشش بلیغ، بذل مساعی.

strenuous

باحرارت، مصر، بلیغ، فوق العاده ، فعال، شدید.

strep throat

( طب ) گلو درد میکروبی، گلودرد استرپتوکوکی.

streptobacillus

( میکروب شناسی ) باسیلهای زنجیری وپیوسته .

streptomycin

آنتی بیوتیکی بفرمول 21o N7 H39 1C2.

stress

فشار، تقلا، قوت، اهمیت، تاکید، مضیقه ، سختی، پریشان کردن ، مالیات زیادبستن ، تاکید کردن .

stress verse

قافیه مشدد، قافیه موکد.

stressful

پردغدغه ، پراز پریشانی.

stressless

بی دغدغگی، بی نگرانی.

stretch

(.vi and .vt) کشیدن ، امتداددادن ، بسط دادن ، منبسط کردن ، کشآمدن ، کشآوردن ، کش دادن ، گشادشدن ، (.adj and .n) بسط، ارتجاع، قطعه (زمین )، اتساع، کوشش، خط ممتد، دوره ، مدت.

stretchability

قابلیت بسط.

stretchable

بسط یافتنی.

stretcher

تخت روان ، برانکار، بسط یابنده .

stretcher bearer

حامل تخت روان .

strew

ریختن ، پاشیدن ، پخش کردن .

strewment

پراکندگی، بهم ریختگی، آشفتگی.

stria

خط، شیار، خیاره ، نوار باریک ، هریک از خطوط موازی.

striate

خط دار، شیار دار، مخطط کردن .

striation

خط بندی.

strick

شاخه درخت کتان ، کتان یا کنف هندی.

stricken

دچار، مبتلا، محنت زده ، مصیبت زده ، اندوهگین .

strickle

وسیله کوبیدن غلات، وسیله تیز کردن داس، نمونه ، الگو، صاف کردن .

strict

سخت، اکید، سخت گیر، یک دنده ، محض، نص صریح، محکم.

stricture

خشونت، سخت گیری، باریک بینی، جراحت، تنگی، ضیق.

stride

گام های بلند برداشتن ، با قدم پیمودن ، گشادگشاد راه رفتن ، قدم زدن ، قدم، گام، شلنگ زدن .

stridency

گوشخراشی.

strident

گوش خراش، دارای صدای مزاحم.

strider

گام زننده .

stridulate

جیر جیر یا خش خش کردن ، صدا درآوردن ، تولید صدای گوشخراش کردن .

stridulation

صدای گوشخراش.

stridulatory

(stridulous) دارای صدای گوشخراش، گوشخراش.

stridulous

(stridulatory) دارای صدای گوشخراش، گوشخراش.

strife

ستیزه ، نزاع، دعوا، سعی بلیغ، تقلا، کشاکش.

strifeless

صلح جو، بی نزاع.

strigil

بدن خراش، قشو، برس یا ماهوت پاکن مخصوص بدن ، یکرشته تزئینات موجی ساختمان .

strigose

دارای کرک وابریشم های راست، دارای موهای زبر، شیاردار، خط دار.

strike

زدن ، ضربت زدن ، خوردن به ، بخاطر خطورکردن ، سکه ضرب کردن ، اعتصاب کردن ، اصابت، اعتصاب کردن ، اعتصاب، ضربه ، برخورد.ضربه زدن ، اعتصاب.

strike off

بی زحمت ایجاد شدن ، بی زحمت درست کردن .

strike out

از بازی خارج شدن ، وارد عمل شدن ، باطل کردن .

strike up

نواخته شدن (سازوغیره )، نواختن .

strike zone

(دربازی بیس بال) منطقه خط سیر، سیرمجاز گوی چوگان زن .

strikeless

بی ضربه ، بدون ضربت.

striker

زننده ، ساعت زنگی، اعتصاب کننده .

striking

برجسته ، قابل توجه ، موثر، گیرنده ، زننده .

string

(.vi and .vt.n) زه ، زهی، نخ، ریسمان ، رشته ، سیم، ردیف، سلسله ، قطار، نخ کردن (باسوزن و غیره )، زه انداختن به ، کشیدن ، (.adj and .vi.vt.n) ریش ریش، نخ مانند، ریشه ای، چسبناک ، دراز، به نخ کشیدن (مثل دانه های تسبیح)، بصف کردن ، زه دارکردن .رشته ، ن

string along

موافق بودن ، وفق داشتن ، معوق گذاردن .

string bass

(contrabass) ویولون سل بم، کنترباس.

string bean

انواع لوبیا سبز.

string file

پرونده رشته ای.

string quartet

ارکستر چهار نفری مرکب از سازهای زهی.

string tie

کراوات باریک .

stringed

سیم دار، سیمی، طنابی.

stringency

شدت، کسادی، سختگیری، تندوتیزی.

stringent

سخت، دقیق، غیر قابل کشش، کاسد، تند وتیز، سختگیر، خسیس، محکم بسته شده .

stringer

تراورس عمودی، نوازنده ساز، چنگک گوشت.

stringing

خطوط خاتم کاری و منبت کاری، نخ کشیدن برگهای توتون وامثال آن .

striolate

شیاردار، خط دار.

strip

برهنه کردن ، محروم کردن از، لخت کردن ، چاک دادن ، تهی کردن ، باریکه ، نوار.

stripe

مارک ، علامت، درجه نظامی، پاگون ، خط راه راه ، یراق، پارچه راه راه ، راه راه کردن ، تازیانه زدن .

striping

هاشور زنی، خط خطی کردن .

stripling

نورسته ، نوجوان .

stripper

پوست کن ، کسیکه چیزی را باریکه باریکه جدا میکند، کسیکه رقص برهنه میکند.

striptease

رقص همراه با برهنگی تدریجی رقاصه .

stripteaser

رقاصه برهنه .

stripy

راه راه ، مخطط، خط خط.

strive

کوشیدن ، کوشش کردن ، جد وجهد کردن نزاع کردن .

striver

کوشا، ستیزه جو.

strobe

بارقه .

strobe pulse

تپش بارق.

strobilation

(ationzstrobili) تشکیل رشته ، باریک شدگی، بند بند سازی.

strobilization

(strobiolation) تشکیل رشته ، باریک شدگی، بند بند سازی.

strobilus

(گ . ش. ) گل آذین مخروطی شکل، مخروط.

strode

( زمان گذشته فعل stride ).

stroganoff

بیف استروگانف، گوشت پخته نازک با خردل.

stroke

ضربه ، ضربت، لطمه ، ضرب، حرکت، تکان ، لمس کردن ، دست کشیدن روی، نوازش کردن ، زدن ، سرکش گذاردن ( مثل سرکش روی حرف کاف ).ضربه ، حرکت، نوازش کردن .

stroll

قدم زنی، گردش، پرسه زنی، قدم زدن .

stroller

قدم زن ، پرسه زن .

stroma

بافت نمدی، گستر، بافت بنیادی.

strong

نیرومند، قوی، پر زور، محکم، سخت.

strong arm

دست قوی، قدرت، اعمال زور کردن ، قلدری کردن .

strong drink

مشروب قوی و پر الکل.

strong minded

دارای فکر نیرومند، دارای افکار مردانه .

strong suit

( در بازی ورق ) دست قوی.

strongbox

گاو صندوق.

stronghold

دژ، قلعه نظامی، سنگر، پناهگاه ، ( مج. ) محل امن .

strongish

نسبتا قوی.

strongly

شدیدا، قویا، جدا.

strontic

دارای استرونیوم.

strontium

( ش. ) استرونتیوم، عنصر سبک دو ظرفیتی.

strop

تسمه ، طناب کوتاه ، چرم تیغ تیزکن ، بچرم کشیدن وتیز کردن .

strophe

( در یونان باستان ) چرخش هنگام رقص همراه با آواز دسته جمعی، چرخ.

stroud

پارچه یا پتوی صخیم قدیمی.

strow

( م. م. ) پخش کردن ، پهن کردن ، گستردن .

struck

درحال اعتصاب، بصورت پسوند نیز بکار رفته وبمعنی ضربت خورده و مصیبت دیده یا مصیبت زده میباشد.

structural

ساختمانی، وابسته به ساختمان ، وابسته به بنا.

structural logic

منطق ساختی.

structural steel

تیر فولاد یا آهن ساختمانی.

structuralism

بخشی از روانشناسی که از راه تعقل وتفکر وضع روحی فرد را مورد مطالعه قرار میدهد.

structuralization

ایجاد ساختمان ، بنا، بنیان گذاری.

structuralize

ساختمان کردن ، تبدیل به ساختمان کردن .

structure

ساخت، ساختمان ، ترکیب، سبک ، سازمان ، بنا، تشکیلات دادن ، پی ریزی کردن ، ساختار.ساخت.

structured

ساخت یافته ، دارای ساخت.

structured programming

برنامه نویسی ساخت یافته .

structureless

بی ساختمان ، ( درمورد یاخته ) بدون ساختمان مشخص.

strudel

ورقه نازک خمیر پخته که لوله شده و لای آن شیرینی باشد.

struggle

ستیز، کشاکش، تقلا کردن ، کوشش کردن ، دست وپا کردن ، منازعه ، کشمکش، تنازع.

struggler

تقلا کننده .

strum

نواختن ساز زهی، مضراب زدن ، مرتعش کردن .

struma

( طب. - گ . ش. ) اتساع و گشاد شدن هر عضوی ( مثل پستان وعدد لنفاوی)، غمباد، گواتر، تورم.

strumose

(strumous) متورم، دارای تورم بالشی.

strumous

(strumose) متورم، دارای تورم بالشی.

strumpet

فاحشه ، زن بدکار.

strung

( زمان گذشته واسم مفعول فعل string ).

strunt

بیخ دم، دم کل ( domkol )، مشروب.

strut

خرامیدن ، خرامش، قدم زنی با تبختر.

struthious

( ج. ش. ) وابسته به شترمرغ سانان .

strutter

خرامنده .

strychnin

(strychnine) ( ش. ) استرکنین .

strychnine

(strychnin) ( ش. ) استرکنین .

strychninism

مسمومیت مزمن در اثر استعمال ممتد استرکنین .

stuart

استوارت، خانواده سلطنتی قدیم انگلستان .

stub

کنده ، ریشه ، ته سیگار، ته چک ، ته سوش، ته ، ته بلیط، کوتوله ، از بیخ کندن ، تحلیل بردن ، راندن ، کوبیدن .

stub card

ته کارت.

stubble

کاهبن ، کلش، ریش زبر، موی نتراشیده ، ته ریش.

stubbly

پوشیده از کاهبن ، شبیه کاهبن ، زبر، پرمو، نتراشیده .

stubborn

سمج، خودسر، سرسخت، لجوج، خیره سر، کله شق.

stubby

پراز کنده درخت، ریشه دار، سیخ سیخ، زبر.

stucco

گچ، اندود گچ وسیمان ، گچ کاری روی بنا، با گچ سفید کردن ، گچ کاری کردن .

stuck

( زمان گذشته فعل stick ).

stuck up

( د. گ . ) گستاخ، خودبین ، خودستا، مغرور.

stud

گل میخ، قپه ، دکمه سردست، دسته ، اسب تخمی، حیوانی که برای اصلاح نژاد نگهداریمیشود، داربست، میخ زدن ، نشاندن ، آراستن ، مرصع کردن ، پرکردن .

studding

مصالح ساختمانی از قبیل تیر وغیره ، توفال کوبی، ارتفاع اتاق.

student

دانشجو، دانش آموز، شاگرد، اهل تحقیق.

student teacher

شاگرو دانشسرای عالی، دانشجوی تعلیم وتربیت.

studentship

شاگردی، تلمذ.

studhorse

اسب مخصوص تخم کشی واصلاح نژاد.

studied

از روی مطالعه ، دانسته ، عمدی، تعمدی، از پیش آماده شده .

studio

پیشه گاه ، اتاقکار، کارگاه ، کارخانه ، هنرکده ، کارگاه هنری.

studious

زحمتکش، ساعی، کوشا، درس خوان ، کتاب خوان ، مشتاق، خواهان ، پرزحمت، بلیغ، جاهد.

study

مطالعه ، بررسی، مطالعه کردن .تحصیل، درس، مطالعه ، غور وبررسی، موضوع تحصیلی، اتاق مطالعه ، تحصیل کردن ، مطالعه کردن ، درس خواندن ، خوانش، بررسی کردن .

stuff

چیز، ماده ، کالا، جنس، مصالح، پارچه ، چرند، پرکردن ، تپاندن ، چپاندن ، انباشتن .

stuffed shirt

آدم خوش ظاهر وتوخالی.

stuffing

لائی، پرکنی، قیمه ، گیپا، بوغلمه ، چاشنی.

stuffless

بی ماده ، بی لایه .

stuffy

خفه ، دلتنگ کننده ، اوقات تلخ، مغرور، محافظه کار، بد اخم، لجوج.

stuipule

(گ . ش. ) گوشوارک برگ ، گوشوارک گیاه .

stull

تیرستون یاشمع معدن ، لقمه بزرگ ، قطعه بزرگ .

stultification

احاله بمحال، تعلیق بمحال، احمق ساختن .

stultify

خنثی کردن ، احمق کردن ، خرف کردن .

stumble

لغزیدن ، سکندری خوردن ، سهو کردن ، تلوتلوخوردن ، لکنت داشتن ، اتفاقابرخوردن به .

stumblebum

مشت زن بی تجربه وناشی.

stumbling block

سنگ لغزش، مانع، موجب لغزش، سبب سقوط.

stump

کنده درخت، ریشه (دندان )، ته سیگار، بیخ وبن ، صدایافتادن چیزسنگین ، سقوط باصدای سنگین ، خپله ، کوتاه قد، خسته وکوفته ، از پا درآمده ، بریدن ، قطع کردن ، سنگین افتادن ، گیج کردن ، دست پاچه شدن .

stumpage

قیمت الوار قبل از قطع از درخت، قطع اشجار.

stumpy

خپله ، کوتاه وپهن ، پر از کنده درخت.

stun

سرآسیمه کردن ، گیج کردن ، بی حس کردن ، حیرت زده کردن ، گیجی.

stung

( اسم مفعول وزمان گذشته فعل sting ).

stunk

( اسم مفعول وزمان گذشته فعل stink ).

stunner

آدم گیج، گیج کننده .

stunt

از رشد بازماندن ، کوتاه نگاه داشتن ، کوتاه ، زور، شاهکار، شیرین کاری، شیرین کاری کردن .

stunt box

قالب بند.

stupa

(stupe) کلاله بافتهای حصیری، گنبد، گنبد مقبره .

stupe

حوله داغ، ضماد گرم، حوله ، لحافک زخم، رفاده .

stupefacient

(stupefier) بهت آور، گیج کننده ، پکر کننده ، مخدر، تخدیر کننده .

stupefaction

گیجی، گیج سازی، بیهوشی، تخدیر، بهت.

stupefier

(stupefacient) بهت آور، گیج کننده ، پکر کننده ، مخدر، تخدیر کننده .

stupefy

بهت زده کردن ، گیج کردن ، بیهوش کردن ، تخدیر کردن ، کودن کردن ، خرف کردن ، متحیرکردن یا شدن .

stupendous

بهت آور، شگفت انگیز، شگفت، حیرت آور، عجیب، گزاف.

stupid

کند ذهن ، نفهم، گیج، احمق، خنگ ، دبنگ .

stupidity

(stupidness) خریت، بیهوشی، حماقت، کند ذهنی، بی علاقگی.

stupidness

(stupidity) خریت، بیهوشی، حماقت، کند ذهنی، بی علاقگی.

stupor

خرفتی، بی حسی، کند ذهنی، گیجی، بلاهت، بهت.

stuporous

گیج، بلیه ، کند ذهن .

sturdy

محکم، ستبر، تنومند، قوی هیکل، خوش بنیه ، درشت.

sturgeon

(ج. ش. ) سگ ماهی، ماهی خاویار.

sturm und drang

نهضت ادبی رمانتیک آلمان پس از انقلاب فرانسه .

sturt

حیرت زده کردن ، آزار دادن ، رقابت.

stutter

لکنت داشتن ، بالکنت حرف زدن ، لکنت.

sty

(.viand .vt.n) جای خوک یاگراز، طویله خوک ، درطویله قراردادن ، (.n) (طب) گلمژه ، سنده سلام.

stye

(طب) گل مژه ، سنده سلام.

stygian

وابسته برودخانه استیکس (Styx)، تاریک .

stylar

ستون وار، مانند قلم یا گوه .

stylate

(گ . ش. ) ساقه دار، دارای ساقه یا ستون ثابت.

style

سبک .سبک ، شیوه ، روش، خامه ، سبک نگارش، سلیقه ، سبک متداول، قلم، میله ، متداولشدن ، معمول کردن ، مد کردن ، نامیدن .

stylet

دشنه ، خنجر، قلم گراور سازی وحکاکی، سیخ.

styliferous

(ج. ش. ) پرستون ، ستون دار، نیزه مانند.

styliform

نیزه ای شکل، نیزه مانند، بشکل قلم.

stylish

شیک ، باسلیقه ، زیبا، باب روز، مطابق مد روز.

stylist

سبک دار، سبکی، از نظر سبک ادبی، قاضی سلیقه ، خوش سلیقه ، متخصص مد.

stylistics

سلیس نگاری، فن نگارش، سبک شناسی.

stylization

مد سازی، ایجاد سبک .

stylize

به روش یا سبک خاصی درآوردن ، سبک وار.

stylograph

قلم حکاکی وگراور سازی، قلم خود کار.

stylography

گراور سازی، حکاکی.

styloid

( تش. ) نیزه ای، سهمی، شبیه نیزه .

styloipodium

(گ . ش. ) ته خامه ، گرده بالای میوه گیاهان چتری، ته خامه گیاهان خانواده هویج.

stylolite

ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود.

stylus

قلم، نوک سوزنی.( stilus) قلم فولادی حکاکی وگراورسازی، سوزن .

stymie

قرار گرفتن ، توپ گلف یک بازیکن در جلو توپ بازیکن دیگر، مانع شدن ، گیر کردن .

styptic

داروی بند آور خون ، قابض، خون بند.

stypticity

بند آوری خون ، قبض.

styrax

( گ . ش. ) بوته وحشی جاوی.

styx

( افسانه یونان ) رودخانه عالم اسفل.

suability

قابلیت تعقیب.

suable

( حق. ) قابل تعقیب قانونی، قابل پیگرد.

suasion

اغوائ، تحریک ، ترغیب.

suasive

وادار کننده ، ترغیب آمیز، تحریک آمیز.

suave

فهمیده وبا ادب، نرم، ملایم، مودب، خوش خوراک ، شیک .

suavity

نرمی، ملایمت، نزاکت، فهمیده ومودب بودن .

sub

( پیشوند ) خرده ، زیر، تحت، تابع، مادون ، فرع، جای کسی را گرفتن ، جایگزین کردن .

sub judice

قبل از محاکمه ، مورد مطالعه دادگاه ، بدون تصمیم قضائی.

subacid

میخوش، ملس، ترش وشیرین .

subacute

( طب ) نیمه حاد.

subadult

نزدیک سن تکلیف، نیمه بالغ.

subaerial

واقع در قسمت سطحی خاک .

subagency

عاملیت جزئ، نمایندگی فرعی.

subagent

عاملیت جزئ، عامل دست دوم، نماینده فرعی.

subalfabet

زیرالفبا.

subalgorithm

زیرالگوریتم.

subalpine

ساکن دامنه کوهستان آلپ، مربوط به دامنه کوه ( بارتفاع تا هزار پا ).

subaltern

تابع، زیردست، افسر جزئ، مادون ، فرعی.

subalternate

شخص پائین رتبه ، افسر جزئ، متوالی، متواتر.

subalternation

توالی، تناوب، تواتر، حالت تبعی.

subapical

نزدیک راس، زیر راسی.

subaquatic

( ج. ش. - گ . ش. ) نیمه آبزی، واقع در زیر آب، نسبتا آبزی.

subaqueous

زیر آبی، زیر مایع.

subarea

بخش فرعی منطقه .

subassembly

زیرمجمع.

subatmospheric

تحت جوی، پائین تر از جو.

subatomic

(ش. - فیزیک ) وابسته به پدیده های درون اتمی.

subaudition

فهم ضمنی، ادراک ضمنی.

subaverage

زیر حد متوسط.

subbase

زیر بنا، بنیاد، قرارگاه .

subbasement

زیر زمین ، سردابه .

subbass

( مو. ) کلیدرکاب پائی ارگ وپیانو.

subbing

عوض، علی البدل، ( substratum ).

subcarrier

زیرحامل.

subcartilaginous

( ج. ش. ) واقع در زیر غضروف.

subcentral

زیر مرکزی، نزدیک مرکز.

subchannel

زیر مجرا، زیرکانال.

subchaser

تعقیب کننده زیر دریائی.

subchloride

( ش. ) کلرور دو ظرفیتی حاوی مقدار کمی کلر، کلرور قلیائی.

subclass

بخش اولیه یک طبقه ، طبقه فرعی، شعبه فرعی، تحت راسته ، ردیزه .

subclinical

( درمورد بیماری ) غیر قابل تشخیص در معاینات بالینی.

subcommittee

کمیته فرعی، سوکمیسیون .

subconscious

ناخود آگاه ، نیمه هشیار، نیمه آگاه ، درحالت ناخودآگاهی.

subcontinent

شبه قاره .

subcontract

قرار داد فرعی بستن ، قرار داد یا کنترات دست دوم، مقاطعه کاری فرعی، قرار دادفرعی.

subcontractor

مقاطعه کار فرعی.

subcontrariety

رابطه بین دو قیاس متقابل، تشابه قیاسی، ارتباط قیاسی.

subcontrary

از یک جهت متناقض، ( م. م. ) مغایر درمرحله فرعی، درجهت متقابل، دوقیاس مغایر.

subcordate

بشکل قلب غیر متقارن .

subcritical

زیر مرحله خطرناک وبحرانی.

subculture

خرده فرهنگ ، فرهنگ فرعی، ( میکروب شناسی ) کشت فرعی، کشت دوم میکروب.

subcutaneous

زیر پوستی، تحت الجلدی.

subcutis

عمیق ترین قسمت زیر پوست.

subdevice

قسمت کردن مجدد، بخش کردن مجدد.

subdividable

قابل تقسیم بچند بخش، بخشیزه پذیر.

subdivide

بقسمت های جزئتقسیم کردن ، باجزائ فرعی تقسیم بندی کردن ، بخشیزه کردن .

subdivider

تقسیم کننده باجزائ فرعی، بخشیزه گر.

subdivision

تقسیم مجدد، زیربخش، زیرقسمت.بخشیزه ، بخش فرعی.

subdominant

فا، نت چهارم موسیقی، تابع، تبعی.

subduct

کشیدن ، بیرون بردن ، ربودن ، تفریق کردن ، کسر کردن .

subdue

مطیع کردن ، مقهور ساختن ، رام کردن .

subduer

مطیع کننده ، منکوب کننده .

subenant

مستاجر دست دوم.

suber

(گ . ش. ) بافت چوب پنبه ای.

suberic

(suberous) دارای بافت چوب پنبه ای.

suberin

ماده مومی یا چرب چوپ پنبه .

suberization

ایجاد بافت چوب پنبه ای در چوب.

suberize

تبدیل به بافت چوب پنبه ای شدن .

suberose

(=suberous) ( گ . ش. ) دارای بافت چوب پنبه ای، چوب پنبه ای.

suberous

( suberic) دارای بافت چوب پنبه ای.

suberranean

زیر زمینی، نهانی، تحت الارضی.

suberter

واژگونگر، سرنگون کننده ، تضعیف کننده ، توطئه گر.

subescription

اشتراک ، آبونمان ، پول اعانه .

subfamily

خانواده فرعی، تیره فرعی.

subfossil

نیمه سنگواره .

subgenus

سردیزه ، جنس فرعی، تیره فرعی.

subglacial

وابسته به زیر توده یخ، وابسته بدوره فرعی یخبندان .

subgrade

قسمت زیربنای زمین یاصخره .

subgroup

زیرگروه .

subhead

عنوان جزئ یا فرعی، عنوان فرعی مقاله .

subhuman

مادون انسان ، دارای صفاتی شبیه انسان .

subinfeudate

(subinfeudation، =subinfeud) اعطای اراضی تیول از طرف امیری به امیر دیگری برایبیعت با او، ملوک الطوایفی فرعی.

subinterval

فاصله فرعی.

subjacency

تبعیت.

subjacent

واقع در زیر، مادون .

subject

نهاد، فاعل، مبتدا، شیی، موضوع، فرد، شخص، مبحث، موضوع مطالعه ، مطلب، تحت، مادون ، تحت تسلط، در معرض، در خطر، مطیع کردن ، تحت کنترل درآوردن ، در معرضبودن یا قرار دادن .زیرموضوع، مبتدا، موکول به ، درمعرض گذاشتن .

subject matter

موضوع اصلی، مطلب، موضوع.

subjection

انقیاد، استیلا، پیروی.

subjective

ذهنی.درونی، ذهنی، معقول، وابسته بطرز تفکر شخص، فاعلی، خصوصی، فردی.

subjectivism

درون گرائی، معقولیت، موضوعیت، حالت نظری، ذهن گرائی، اصالت ذهن وحس، فردیتتفکر.

subjectivity

درونی بودن ، فردیت، فاعلی بودن .

subjoin

افزودن ، در پایان افزودن ، اضافه کردن .

subjugate

تحت انقیاد در آوردن ، مطیع کردن ، منکوب کردن .

subjugation

انقیاد، اطاعت، مقهور سازی، مطیع سازی.

subjugator

مطیع سازنده .

subjunction

الحاق، افزایش در پایان ، چیز اضافه شده .

subjunctive

( د. ) وجه شرطی، وابسته بوجه شرطی.

subkingdom

قلمرو تابعه ، سلطنت تابع سلطنت دیگری.

sublate

برداشتن ، منکر شدن ، تغییر شکل یافتن .

sublation

زوال، استهلاک ، تحول، تغییر شکل.

sublease

( sublet) اجاره فرعی دادن ، حق اجاره بمستاجر فرعی دادن .

sublessor

موجر فرعی ودست دوم.

sublet

( sublease) اجاره فرعی دادن ، حق اجاره بمستاجر فرعی دادن .

sublimate

( sublime)تصفیه کردن ، پاک کردن ، تصعیدکردن ، متعال کردن ، بالابردن ، متصاعدکردن ، منزه ، متعال.

sublimation

تصعید، تعالی، توجه بعالم بالا وامور عالیه .

sublime

برین ، والا، رفیع، بلند پایه ، عرشی.

subliminal

غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس، خارج از مرحله آگاهی، نیمه خودآگاه .

sublimity

بلندی، افراشتگی، تعالی، علومقام، رفعت.

sublingual

(تش. ) زیر زبانی، واقع در زیر زبان .

sublunar

(=sublunary) زمینی، این جهانی، دنیوی، واقع در زیر قمر.

submachinegun

( نظ. ) مسلسل خودکار یانیمه خودکار، مسلسل دستی.

submarine

زیر دریائی، تحت البحری، زیر دریا حرکت کردن ، با زیر دریائی حمله کردن .

submarine chaser

قایق مامور تعقیب زیر دریائی.

submariner

کارگر زیر دریائی.

submaxilla

(ج. ش. ) آرواره پائین ، وابسته به استخوان فک پائین .

submerge

( submers) درآب فرو بردن ، زیر آب کردن ، غوطه ورساختن ، پوشاندن ، مخفی کردن .

submergence

فروبری ( درآب )، مخفی سازی.

submergible

غوطه ور کردنی، قابل فرو کردن در آب.

submers

(submerge) درآب فرو بردن ، زیر آب کردن ، غوطه ورساختن ، پوشاندن ، مخفی کردن .

submersible

قابل فرورفتن یا فرو بردن در زیر آب.

submersion

فرو رفتگی در زیر آب.

submicroscopic

خیلی ریز وغیر مرئی با میکروسکوپ.

subminiature

خیلی کوچک .

submiss

مطیع، پست، پائین .

submission

مطیع، تابع، تسلیم، واگذاری، تفویض، فرمانبرداری، اطاعت، اظهاراطاعت، انقیاد.

submissive

مطیع، فروتن ، حلیم، خاضع، خاشع، سربزیر.

submit

تسلیم کردن ، ارائه دادن ، تسلیم شدن .تسلیم شدن ، تقدیم داشتن ، ارائه دادن ، پیشنهادکردن ، گردن نهادن ، مطیع شدن .

submodule

زیرپیمانه ، زیرواحد.

submontane

کوهپایه ای، دامنه ای کوهی.

submultiple

( ر. ) خارج قسمت، برخه شمار، مضرب.

subnormal

غیر طبیعی، مادون عادی، کم هوش.

subnormality

مادون عادی بودن .

suboceanic

واقع درعمق اقیانوس، زیر اقیانوسی.

subocular

(ج. ش. ) زیر چشم، واقع در زیر چشم.

suboptimization

زیربهینه سازی.

suborbital

زیر کاسه چشمی، در زیرچشم، زیر مدار زمین .

suborder

راسته فرعی، طبقه بندی فرعی، ردیزه ، خرده راسته .

subordinate

تابع، مادون ، مرئوس.مادون ، وابسته ، فرعی، پائین تر، مرئوس، تابع قراردادن ، زیردست یامطیع کردن ، فرمانبردار.

subordination

اطاعت، مادونی، مرئوسی، تبعیت، فرمان برداری.

subordinative

تابع، مادون ، تبعی.

suborn

( م. م. ) دزدکی ومحرمانه چیزی کسب کردن ، کسی را بکاربد اغوائ کردن .

subornation

اغوائ بکار بد، زیر پا نشینی، اغوائ.

suborner

اغوائ کننده .

subovate

تقریبا بیضی، نیمه بیضی.

subplot

زیرداستان ، داستان یا موضوع فرعی وتبعی رمان یا نمایشنامه .

subpoena

( حق. ) خواست برگ ، احضاریه ، حکم احضار.

subprincipal

معاون رئیس مدرسه ، نایب رئیس، تیر فرعی تاق.

subprocedure

زیررویه .

subprogram

زیربرنامه .

subregion

یکی از تقسیمات اولیه ناحیه ، بخش، ناحیه .

subreption

( حق. ) تلبیس، اختفای حقایق برای استفاده خود، تدلیس.

subrogate

قائم مقام تعیین کردن ، بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن ، جانشین دیگری کردن .

subrogation

( حق. ) جانشینی، وکالت، نیابت، جانشین سازی.

subrosa

(م. ل. ) زیر درخت گل سرخ، ( مج. ) محرمانه ، خصوصی.

subroutine

زیرروال.

subroutine call

فراخوانی زیرروال.

subroutine jump

جهش زیرروال.

subroutine library

کتابخانه زیرروال ها.

subroutine linkage

پیونددهی زیرروال.

subrtraction

کاهش، تفریق، کاستن ، منها.

subsaline

نیمه شور.

subsaturated

نیمه اشباع شده ، نزدیک به اشباع.

subsaturation

شبه اشباع.

subscapular

( تش. ) واقع در زیر استخوان شانه ، زیر کتفی.

subscribe

تصویب کردن ، تصدیق کردن ، صحه گذاردن ، آبونه شدن ، متعهد شدن ، تقبل کردن .

subscriber

مشترک ، اعانه دهنده .مشترک روزنامه وغیره ، امضا کننده .

subscriber's line

خط متعلق به مشترک .

subscriber's loop

حلقه متعلق به مشترک .

subscript

چیزی که در پائین نامه نوشته شود ( مثلا امضائ ذیل نامه وغیره )، زیر نویس، امضائ.زیرنویس.

subscript bound

کران زیرنویس.

subscripted

زیرنویس دار.

subscription

اشتراک ، وجه اشتراک مجله ، تعهد پرداخت.

subsequence

تاخیر، توالی.زیردنباله .

subsequent

پس آیند، بعدی، بعد، پسین ، لاحق، مابعد، دیرتر، متعاقب.

subsequently

سپس، متعاقبا.

subsere

توالی بعدی، رشد ثانوی.

subserve

زیر زاوری کردن ، بدرد خوردن ، مخدوم بودن ، عبید بودن .

subservience

(subserviency) سودمندی، کمک ، چاپلوسی، تملق، زیر زاوری.

subserviency

(subservience) سودمندی، کمک ، چاپلوسی، تملق، زیر زاوری.

subservient

چاپلوس، پست، تابع، مادون ، سودمند، متملق.

subset

زیرمجموعه .

subshrub

شاخه کوچک ، شاخه فرعی، گیاه کوچک ، گیاهیزه .

subside

( درد وغیره ) واگذاشتن ، نشست کردن ، فرو نشستن ، فروکش کردن .

subsidence

فرونشست، فروکش، نشست، فرونشینی، فروکشی، تخفیف درد وغیره .

subsidiary

کمکی، معین ، موید، متمم، فرعی، تابع.

subsidization

کمک مالی.

subsidize

کمک هزینه دادن ، کمک خرج دادن .

subsidy

اعانه ، کمک هزینه ، کمک مالی.

subsist

زیست کردن ، ماندن ، گذران کردن .

subsistence

اعاشه ، زیست، گذران ، معاش، خرجی، وسیله معیشت، امرار معاش، دوام، نگاهداری.

subsistent

اعاشه کننده ، مدد معاش بگیر.

subsoil

زیر خاک ، خاک زیر را شخم زدن ، شخم عمیق زدن .

subsolar

زیر آفتابی، واقع در نواحی گرمسیر، در ظل آفتاب.

subsonic

مادون سرعت سیر صوت.

subspace

فضای فرعی، شبه فضا.

subspecies

گونیزه ، زیر گونه ، قسم فرعی، جنس فرعی از یک نژاد.

subspecific

زیر گونه ای.

substance

جسم، جوهر، مفاد، استحکام.جسم، ماده ، شیی، جنس، ماده اصلی، ذات، مفاد، مفهوم، استحکام، دوام، مسند.

substantial

ذاتی، جسمی، اساسی، مهم، محکم، قابل توجه .

substantiality

ذاتیت، جسمیت، حالت اساسی.

substantiate

ماهیت جسمانی دادن به ، شکل مادی بخشیدن به ، با دلیل ومدرک اثبات کردن .

substantiation

تحقق، اثبات، تجسم.

substantiative

محقق شده ، بادلیل اثبات شده ، تجسم یافته .

substantival

( د. ) اسمی، مربوط به اسم.

substantive

قائم بذات، متکی بخود، مقدار زیاد، دارای ماهیت واقعی، حقیقی، شبیه اسم، دارایخواص اسم.

substantivize

بصورت اسم در آوردن ، دارای ماهیت کردن ، ذاتی کردن .

substation

ایستگاه فرعی، شعبه ، خرده ایستگاه .

substituent

عوض، تعویض، قابل تعویض، توکیلی.

substitutable

قابل تعویض.

substitute

جانشین ، بدل، جانشین کردن .عوض، جانشین ، تعویض، جانشین کردن ، تعویض کردن ، جابجاکردن ، بدل.

substitution

جانشینی، جانشانی.(substitutionary) تعویض، جانشینی، علی البدلی، کفالت.

substitutionary

(substitution) تعویض، جانشینی، علی البدلی، کفالت.

substitutive

وابسته به تعویض یا جابجا سازی.

substrate

زیر لایه ، شکل فرعی.سفره ، لایه .

substratum

زیر لایه ، طبقه زیر، بنیاد، پی، طبقه زیر.

substruction

(substructure) زیرساخت، زیر سازی، زیر ساختمان ، زیر بنا.

substructure

(substruction) زیرساخت، زیر سازی، زیر ساختمان ، زیر بنا.

subsume

رده بندی کردن ، شامل کردن ، استقرائ کردن ، استنتاج کردن .

subsumption

رده بندی، مشمول، فرع، استقرائ، نتیجه گیری، استنتاج.

subsystem

زیرسیستم.

subteen

پائین تر از سن .

subtemperate

گرمسیری، زیر منطقه معتدله .

subtenancy

اجاره داری دست دوم.

subtend

در زیر چیزی بسط یافتن ، شامل بودن .

subterfuge

طفره ، گریز، طفره زنی، اختفائ، عذر، بهانه .

subterraneous

زیر زمینی، نهانی، تحت الارضی.

subtile

فرار، ظریف، محیل، مکار، حیله گر، زیرک .

subtilization

نرم سازی، ترقیق، ملایمت، دقیق و لطیف سازی.

subtilize

رقیق کردن ، دقت کردن ، موشکافی کردن ، متعال ساختن ، تلطیف کردن ، دقیق وحساسولطیف کردن .

subtilty

نرمی، ملایمت، رقت.

subtle

زیرک ، محیل، ماهرانه ، دقیق، لطیف، تیز ونافذ.

subtlety

باریک بینی، موشکافی، زیرکی، لطافت، تیزبینی ومهارت.

subtotal

زیرکل، جمع جزئ.

subtract

کاستن ، تفریق کردن .کاستن ، کم کردن ، تفریق شدن ، منها کردن .

subtracter

تفریق کننده .

subtraction

کاهش، تفریق.

subtractive

کاهشی، تفریقی، کاهنده ، دارای علامت تفریق.

subtractor

کاهشگر.

subtrahend

( ر. ) کاسته ، عددی که از عدد دیگر کسر میشود.کاسته ، مفروق.

subtree

زیردرخت.

subtropics

زیر استوائی، نواحی زیر گرمسیری.

subulate

نوک تیز، دارای نوک یا انتهای تیز.

suburb

حومه شهر، برون شهر.

suburban

اهل حومه شهر، برون شهری.

suburbanite

ساکن حومه .

suburbia

حومه شهر، حومه نشینی.

subvention

اعانه نقدی دولت به بنگاه عام المنفعه ، کمک مالی، اعانه ، تخصیصاعانه ، کمک هزینه .

subversion

درون واژگونی، انهدام، تخریب، خرابکاری، وابسته به خرابکاری.

subversive

واژگون ، ویران ، توطئه گر، خرابکار، خرابکارانه .

subvert

واژگون ساختن ، برانداختن ، موقوف کردن ، خرابکاری کردن ، درون واژگون سازی کردن .

subway

زیر راه ، راه زیر زمینی، ترن زیر زمینی، مترو.

succedaneous

(succedent) پیرو، متعاقب، جانشین ، متاخر، متوالی.

succedaneum

عوض، بدل، جانشین ، ( م. م. ) دوا، دوائی که بجای دوای دیگر تجویز شود.

succedent

(succedaneous) پیرو، متعاقب، جانشین ، متاخر، متوالی.

succeed

کامیاب شدن ، موفق شدن ، نتیجه بخشیدن ، بدنبال آمدن ، بطور توالی قرار گرفتن .

succeeder

کامیاب، لاحق، جانشین .

success

کامیابی، موفقیت، پیروزی، نتیجه ، توفیق، کامروائی.موفقیت، کامیابی.

successful

کامیاب، موفق، پیروز، نیک انجام، عاقبت بخیر.

succession

توالی، جانشینی.پی آئی، توالی، ترادف، ردیف، جانشینی، وراثت.

successive

متوالی، پی در پی.پی درپی، پیاپی، متوالی، مسلسل، ارثی، توارثی.

successor

خلف، مابعد، جانشین .( حق. ) جانشین ، خلف، اخلاف، قائم مقام.

succinct

موجز، کوتاه ، مختصر، مجمل، فشرده ، چکیده .

succor

( succour) یاری، کمک ، کمک برای رهائی از پریشانی، موجب کمک ، یاری کردن .

succorer

کمک ، یار.

succory

(گ . ش. ) کاسنی، کاسنی تلخ، کاسنی وحشی.

succotash

غذای مرکب از لوبیا ومغز ذرت پخته .

succour

( succor) یاری، کمک ، کمک برای رهائی از پریشانی، موجب کمک ، یاری کردن .

succubus

( افسانه ) جن یا دیو ماده ای که بصورت زن درآمده وبا مردان همخواب میشود.

succulence

شادابی، پر آبی، آب داری، حالت آبکی.

succulent

آبدار، شاداب، پرطراوت.

succumb

از پای در آمدن ، تسلیم شدن ، سرفرود آوردن .

succussatory

وابسته به تکان حرکت کننده با صعوبت، دارای حرکت دشوار.

succussion

تکان سخت، لرزش، لرزش مایعات، تشنج.

such

چنین ، یک چنین ، این قبیل، این جور، این طور.

suchlike

از این گونه ، این قبیل، مانند آن ، امثال آن .

suck

مکیدن ، مک زدن ، شیره کسی را کشیدن ، مک ، مک زنی، شیردوشی.

sucker

طفل شیرخوار، حیوان یا عضو یا آلت مکنده ، خروس قندی، آب نبات مکیدنی، احمق، (گ . ش. ) آلت مکنده تولید کردن .

sucking louse

(ج. ش. ) شپش یا حشره مکنده (Anoplura).

suckle

پستاندار شیرخوار، کودک شیرخوار، طفل رضیع.

suckling

کودک شیر خوار، طفل رضیع.

sucrose

نیشکر، قند یا شکر نیشکر، ( بطور اعم ) شکر چغندر قند.

suction

مک زنی، جذب بوسیله مکیدن ، جذب، عمل مکیدن ، مکش، سوپاپ تلمبه .مکش.

sudanic

سودانی.

sudatorium

( روم قدیم ) حمام گرم که موجب عرق زیاد گردد، گرمخانه حمام، حمام بخار.

sudatory

خوی آور، گرمابه ، داروی عرق آور.

sudd

توده شناور علف و نی که در رود نیل مانع کشتیرانی میشود.

sudden

ناگهانی، ناگهان ، بی خبر، بی مقدمه ، فوری، تند، بطور غافلگیر، غیر منتظره ، سریع.

sudden death

مرگ ناگهانی ( در مسابقات ) ناگهان باخت.

sudoriferous

( sudorific) عرق آور، تولید کننده عرق، عرق زا، معرق.

sudorific

(sudoriferous) عرق آور، تولید کننده عرق، عرق زا، معرق.

suds

آب صابون ، کف صابون .

sudsy

کف آلود، کف دار، پر کف.

sue

تقاضا کردن ، تعقیب قانونی کردن ، دعوی کردن .

suede

چرم جیر، پارچه جیر، چرم مخمل نما.

suer

عرض حال دهنده ، شاکی.

suet

پیه ، چربی سخت دور کلیه وکمر گوسفند.

suez canal

آبراه سوئز.

suffer

تحمل کردن ، کشیدن ، تن در دادن به ، رنج بردن .

sufferable

تحمل پذیر.

sufferance

رضایت ضمنی، سکوت موجب رضا، انقیاد، طاقت، شکیبائی.

sufferer

متحمل، زحمتکش.

suffice

بس بودن ، کفایت کردن ، کافی بودن ، بسنده بودن .

sufficiency

کفایت، شایستگی، قابلیت، مقدار کافی، بسندگی.

sufficient

کافی.بس، بسنده ، کافی، شایسته ، صلاحیت دار، قانع.

suffix

پسوند.پسوند، پساوند، پسوندی، پساوند ساختن ، پسوند نصب کردن .

suffix notation

نشانگذاری پسوندی.

suffixation

پسوندگذاری.

suffocate

خفه کردن ، خاموش کردن .

suffocation

خفه سازی، خفقان ، اختناق، خفگی.

suffragan

تابع، تابع منطقه یاقسمت دیگری، دستیار.

suffrage

حق رای وشرکت در انتخابات، رای.

suffragette

زن طرفدار حق رای وانتخاب زنان .

suffragist

هواخواه دادن حق رای یا حق انتخاب به نسوان .

suffuse

پرکردن ، فرا گرفتن ، پوشاندن ، اشباع کردن .

suffusion

پری (pori)، اشباع، زیر ریزی.

suffusive

پر (por)، مشبع.

sufi

صوفی، اهل طریقت.

sufic

صوفیانه .

sufism

تصوف، طریقت، عرفان .

sugar

قند، شکر، شیرینی، ماده قندی، با شکر مخلوط کردن ، تبدیل به شکر کردن ، شیرین کردن ، متبلور شدن .

sugar apple

سفرجل هندی، سیب دارچینی.

sugar beet

چغندر قند.

sugar loaf

(sugarloaf) کله قند، کله قندی، بشکل کله قند.

sugar maple

(گ . ش. ) افرای قندی، افرای سخت.

sugarberry

(گ . ش. ) تمشک شیرین ، درخت ازگیل.

sugarcane

نیشکر.

sugarcoat

( روی داروی تلخ را ) باشکر پوشاندن .

sugarloaf

(loaf sugar) کله قند، کله قندی، بشکل کله قند.

sugarplum

نبات، گلوله نبات، آب نبات، حلویات.

sugary

شکری، قندی، قنددار، شیرین ، ملیح، شیرین زبان .

suggest

اشاره کردن بر، بفکرخطور دادن ، اظهار کردن ، پیشنهاد کردن ، تلقین کردن .

suggester

اظهار کننده ، پیشنهاد دهنده .

suggestible

اشاره کردنی، پیشنهاد کردنی.

suggestion

اشاره ، تلقین ، اظهار عقیده ، پیشنهاد، الهام.

suggestive

اشاره کننده ، دلالت کننده وسوسه آمیز.

sugroup

خرده گروه ، دسته فرعی.

suicidal

وابسته یا متمایل به خودکشی.

suicide

خودکشی، انتحار، خودکشی کردن ، وابسته به خود کشی.

suigeneris

درنوع خود، اختصاصی، منحصر بفرد.

suint

چربی پشم، عرق خشک شده روی پشم گوسفند.

suit

درخواست، تقاضا، دادخواست، عرضحال، مرافعه ، خواستگاری، یکدست لباس، پیروان ، خدمتگزاران ، ملتزمین ، توالی، تسلسل، نوع، مناسب بودن ، وفق دادن ، جور کردن ، خواست دادن ، تعقیب کردن ، خواستگاری کردن ، جامه ، لباس دادن به .

suitability

درخوردبودن ، مناسبت، شایستگی، برازندگی.

suitable

درخورد، مناسب، شایسته ، فراخور، مقتضی.

suitcase

چمدان .

suite

دنباله ، رشته ، همراهان ، ملتزمین ، رشته مسلسل، آپارتمان ، اتاق مجلل هتل، قطعه موسیقی.

suiting

پارچه لباسی ( زنانه ومردانه ).

suitor

خواستگاری کردن ، عشقبازی کردن ، عرضحال دهنده ، مدعی، خواستگار.

sulcate

شیاردار، شیاره دار، جدول دار.

sulfate

(sulphate) (ش. ) زاج، توتیا، سولفات، با اسید سولفوریک آمیختن .

sulfide

(sulphide) (ش. ) نمک یا استرسولفید هیدروژن .

sulfur

(sulphur) (ش. ) گوگرد، گوگرددار کردن ، ( کیمیاگر) اصل احتراق.

sulfur dioxide

ایندریدسولفورو (ش. ) گاز سنگینی بفرمول SO2.

sulfurate

(sulfuret) باگوگرد ترکیب کردن ، با گوگرد آمیختن .

sulfureous

دارای گوگرد، دارای سنگ گوگرد.

sulfuret

(sulfurate) باگوگرد ترکیب کردن ، با گوگرد آمیختن .

sulfuric acid

(ش. ) جوهر گوگرد بفرمول SO4 H2.

sulfurize

(ش. ) باگوگرد ترکیب کردن ، بخوردادن .

sulfurous

(sulphurous) گوگردی، شبیه گوگرد، مشتعل.

sulk

قهر، اخم، ترشروئی، بد اخمی کردن .

sulky

قهر، رنجیده ، دلخور، ترشرو، عبوس، بد اخم.

sullage

پس آب، فاضل آب، زباله ، گنداب، مواد اضافی فلزات مذاب.

sullen

عبوس، ترشرو، کج خلق، غیر معاشر، عبوسانه .

sully

آلوده شدن ، لکه دار کردن ، کثافت، آلودگی.

sulphate

(sulfate) (ش. ) زاج، توتیا، سولفات، با اسید سولفوریک آمیختن .

sulphide

(sulfide) (ش. ) نمک یا استرسولفید هیدروژن .

sulphur

(sulfur) (ش. ) گوگرد، گوگرددار کردن ، ( کیمیاگر) اصل احتراق.

sulphurous

(sulfurous) گوگردی، شبیه گوگرد، مشتعل.

sultan

سلطان .

sultana

سلطانه ، زن یا مادر یا دختر سلطان .

sultanate

سلطنت، قلمرو سلطان .

sultaness

سلطانه ، زن یا مادر یا دختر سلطان .

sultry

شرجی، خیلی گرم ومرطوب، سخت، داغ، خفه .

sum

جمع کردن ، حاصل جمع، مجموع.مبلغ، حاصل جمع، روی هم، خلاصه ، مختصر، حساب کردن ، باهم جمع کردن ، مختصر وموجزکردن ، خلاصه نمودن .

sum check

مقابله جمعی.

sum of products

مجموع حاصلضرب.

sum term

لفظ جمعی.

sum total

جمع کل، سرجمع، مجموع.

sumac

( shumac، sumach) (گ . ش. ) سماق.

sumach

( shumac، sumac) (گ . ش. ) سماق.

sumerian

سومری.

summa

مبلغ، مقدار، آثار دانش بشری.

summa cum laude

( در مورد دانشجوی فارغ التحصیل ) ممتاز.

summand

جمع وند.

summarization

خلاصه سازی، تلخیص.

summarize

خلاصه کردن .خلاصه کردن ، بطور مختصر بیان کردن .

summarizer

تلخیص کننده .

summary

خلاصه .خلاصه ، مختصر، موجز، اختصاری، ملخص، انجام شده بدون تاخیر، باشتاب.

summary card

کارت خلاصه .

summation

مجموع یابی، مجموع.جمع زنی، افزایش، جمع، مقامی، خلاصه .

summer

تابستان ، تابستانی، چراندن ، تابستان را بسر بردن ، ییلاق.

summer house

خانه تابستانی، کوشک ، کلاه فرنگی ( در باغ ).

summer school

مدرسه تابستانی، کلاس تابستانی.

summersault

(=somersault) معلق، پشتک ، پشتک زدن .

summery

تابستان ، شبیه تابستان ، تابستانی.

summit

قله ، نوک ، اوج، ذروه ، اعلی درجه .

summon

فراخوانی، احضار، فراخواستن ، فراخواندن ، احضار قانونی کردن .

summoner

احضار کننده .

summum bonum

خیر مطلق، خیر کل، ابرنیک .

sump

چاه یا انبار فاضل آب، استخر آب کثیف، لجن وکثافت، مخزن .

sump pump

تلمبه لجن کشی.

sumpter

اسب بارکش، یابو، قاطرچی، بار.

sumptuary

هزینه ای، خرجی، وابسته به تعدیل هزینه .

sumptuous

مجلل، پرخرج، گران ، وعالی.

sun

آفتاب، خورشید، درمعرض آفتاب قرار دادن ، تابیدن .

sun deck

عرشه آفتاب گیر کشتی، ایوان آفتابگیر.

sun disk

( مصر قدیم ) صفحه بالدار مظهر خدای آفتاب.

sunbaked

آفتاب پخته ، در آفتاب خشک شده ، حرارت آفتاب دیده .

sunbath

حمام آفتاب.

sunbathe

حمام آفتاب گرفتن .

sunbeam

پرتو آفتاب، تیغ آفتاب، آدم مسرور.

sunbonnet

کلاه آفتابی زنانه .

sunbow

قوس قزح، رنگین کمان .

sunburn

آفتاب سوخته کردن ، آفتاب زدگی.

sundae

بستنی ومغز گردو.

sunday

یکشنبه ، مربوط به یکشنبه ، تعطیل، یکشنبه را گذراندن .

sunder

( در اصطلاح شاعرانه ) جدا کردن ، بریدن .

sundial

شاخص آفتاب، (گ . ش. ) ترمس پایا.

sundown

غروب.

sundries

متفرقه ، گوناگون .

sundry

گوناگون ، متفرقه ، مخلفات.

sunfast

محو نشدنی در اثر نور آفتاب، رنگ ثابت.

sunflower

(گ . ش. ) گل آفتاب گردان ، گیاه آفتاب گرا.

sunglasses

عینک آفتابی.

sunglow

فلق وشفق خورشید.

sunken

فرو رفته ، خالی، درته آب، غرق شده .

sunless

بی نور، بی آفتاب.

sunlight

نور خورشید، تابش آفتاب، انعکاس نور خورشید.

sunlit

روشن از فروغ آفتاب.

sunn

( گ . ش. ) کنف بنگالی.

sunna

( در دین اسلام ) سنت رسم.

sunni

( sunnite) سنی، اهل سنت، پیرو مذهب سنت.

sunnism

سنی گری، مذهب تسنن .

sunnite

(sunni) سنی، اهل سنت، پیرو مذهب سنت.

sunny

آفتابی، روشن ، آفتاب رو، رو بافتاب، تابناک .

sunny side up

( درمورد تخم مرغ ) فقط یک طرفش پخته .

sunrise

طلوع آفتاب، طلوع خورشید، تیغ آفتاب، مشرق.

sunset

غروب آفتاب، مغرب، افول.

sunshade

سایه ، چتر آفتابی، سایبان ، ساباط، آفتاب گردان .

sunshine

تابش آفتاب، نور آفتاب.

sunshiny

آفتاب گیر، منور از نور آفتاب.

sunspot

( نج. ) لکه روی خورشید.

sunstroke

( طب ) آفتاب زدگی، گرمازدگی.

sunstruck

آفتاب زده ، گرمازده .

suntan

قهوه ای شدن پوست بدن در اثر آفتاب، قهوه مایل بسرخ.

sunup

( د. گ . ) طلوع آفتاب.

sup

شام خوردن ، شام دادن ، مشروب، مقدار.

super

(.nand adj)اعلی، بسیار خوب، بزرگ اندازه ، عالی، خوب، (pref) پیشوندی است بمعنیمربوط ببالا - واقع درنوک چیزی - بالائی - فوق - برتر- مافوق -ارجح - بیشتر و ابر.

super abound

وافر بودن ، بوفور یافت شدن ، بیش از حد بودن .

super abundance

وفور، وفور نعمت، فراوانی.

superable

مغلوب شدنی، تفوق یافتنی، فائق شدنی.

superabundant

زیاد، فراوان ، وافر، خیلی زیاد، دارای وفور.

superadd

بیش از حد لزوم اضافه کردن ، سربار کردن ، باز افزایش.

superaddition

بیش از حد لزوم اضافه کردن ، سربار کردن ، باز افزایش.

superaltern

(من . ) قضیه کلی مورد استدلال.

superannuate

متروکه دانستن ، بازنشسته دانستن یاشدن ، کهنه شدن ، از مد افتادن ، سالخورده شدن .

superannuation

سالخوردگی، کهولت، بازنشستگی، تقاعد.

superb

عالی، بسیار خوب، باشکوه ، باوقار.

supercargo

مباشر کارهای بازرگانی وفروش کالا در کشتی.

supercharge

تجاوز کردن ، لبریز شدن ، نیروی برق بیش از اندازه رساندن به ( ماشین وغیره )، دستگاه تشدید.

superciliary

( تش - ج. ش. ) مربوط به ابرو، ابروئی، فوق ابروئی.

supercilious

مغرور، خود فروش، از روی خود خواهی.

supercomputer

ابرکامپیوتر، فوق کامپیوتر.

superconductive

(superconductor) بس رسانا، ( برق ) خیلی هادی، بیش از حد لزوم هادی.

superconductivity

بس رسانائی، قابلیت هدایت برق بمقدار زیاد.ابرهدایت، فوق هدایت.

superconductor

(superconductive) بس رسانا، ( برق ) خیلی هدی، بیش از حد لزوم هادی.ابرهادی، فوق هادی.

supercool

بدرجه سرمای زیر نقطه انجماد رسیدن .

superego

ابر خود، ( فروید) شخصیت اخلاقی، نفس اماره ، وجدان .

superelevation

ارتفاع زیاد، درجه ارتفاع، درجه بلندی، پل.

supereminence

ابر پایگی، ارج، رفعت، علو مقام.

supereminent

ابر پایه ، بسیار بلند، برجسته ، فوق العاده برجسته .

superempirical

برتر، منزه ، خارج از جهان مادی.

supererogation

بس پردازی، انجام کاری بیش از حد وظیفه ، افراط در انجام وظیفه ، زیاده روی درکار، خوش خدمتی.

supererogatory

وابسته به بس پردازی، غیر ضروری، زیاد، نافله ، زائد، بیش از حد لزوم.

superfecundation

لقاح دویاچند تخم در یک تخم ریزی.

superfetation

( ج. ش. - گ . ش. ) آبستنی در دوره بارداری.

superficial

صوری، سطحی، سرسری، ظاهری.

superficiality

سطحی ( بودن )، دانش سطحی، بیمایگی.

superficies

رو، سطح، روکار، ظاهر، نما، جبهه .

superfine

اعلی، بسیار ظریف، دارای دانه های خیلی ریز.

superfix

تکرار مرتب ومداوم موضوعی درسخن ، تصریح.

superfluid

جسم یامایع دارای قدرت هدایت فوق العاده .

superfluity

زیادی، افراط، فراوانی بیش از حد.

superfluous

زائد، زیادی، غیر ضروری، اطناب آمیز.

supergalaxy

( نج. ) کهکشان بزرگ ، ابر کهکشان .

supergroup

فوق گروه .

superheat

زیاده از حد گرم کردن ، دو آتشه کردن ، بسیار گرم.

superhighway

ابر شاهراه ، بزرگراه ، جاده وسیع، شاهراه ، اتوبان .

superhuman

ابر انسان فوق بشری، مافوق انسانی، برتر از انسان .

superimposable

قابل اضافه ، قابل تحمیل، قابل تزاید، اضافه شدنی.

superimpose

روی چیزی قرار گرفتن ، اضافه شدن بر.

superimposition

تحمیل زائد، قرار گیری بر روی چیز دیگر.

superincumbent

( مج. ) دارای فشار زیاد، فشاری، خمیده ، از بالا.

superinduce

تخحت فشار قرار گرفتن ، کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن ، تجدید فراش کردن .

superintend

ریاست کردن ، نظارت کردن بر، سرپرستی کردن .

superintendence

( superintendency) ریاست، مدیریت، نظارت، مباشرت، سرپرستی.

superintendency

(superintendence) ریاست، مدیریت، نظارت، مباشرت، سرپرستی.

superintendent

مدیر، رئیس، سرپرست، ناظر، مباشر.

superior

بالائی، بالاتر، مافوق، ارشد، برتر، ممتاز.

superior court

( حق. ) دادگاه عالی، دادگاه تمیز.

superiority

برتری، بزرگتری، ارشدیت، تفوق.

superiorly

بطور برتر.

superjacent

واقع درفوق، فوقانی.

superlative

عالی، بالاترین ، بیشترین ، درجه عالی، ( د. ) صفت عالی، افضل، مبالغه آمیز.

superlunary

(=superlunar) واقع بر بالای ماه ، بیرون از این جهان .

superman

موجود مافوق انسان ، ابر مرد.

supermarket

ابر بازار، فروشگاه بزرگ .

supernal

آسمانی، علوی، بلند، وابسته بعالم بالا، بهشتی.

supernatant

شناور بر روی سطح ( مانند روغن بر روی آب ).

supernatural

ماورائ طبیعی، فوق العاده .

supernaturalism

فلسفه ماورائ طبیعه .

supernormal

فوق عادی.

supernova

( نج. ) ستاره داراینور متغیری که روشنی اش صد میلیون برابر خورشید است. ابر نواختران .

supernumerary

زیاده ، بیش از اندازه عادی، فوق عددی، اضافی.

superordinate

شخص بالاتر، مافوق، ارشد، فرمانفرما.

superphysical

ماورای جسم، ماورای عالم مادی، ابر جسمی.

superposable

قابل انطباق.

superpose

منطبق کردن با، قرار دادن ( روی ).

superpower

ابر قدرت، ابر نیرو.

superscribe

روی چیزی حک کردن یا نوشتن ، روی صفحه ای گراور کردن .

superscript

بالانویس.

superscription

عنوان روی پاکت، عنوان نوشته روی چیزی، توضیح، آدرس، نشانی روی نامه ، ظهرنویسی.

supersede

جانشین شدن ، جایگزین چیز دیگری شدن .لغو کردن ، جانشین شدن .

superseder

لغو کننده ، جانشین .

supersedure

تعویق اندازی، تاخیر، تعویق.

supersensible

ماورائ محسوسات، روحی، روانی، ماورائ عالم حواس.

supersensitive

فوق العاده حساس، حساس شده ، حساس.

supersensory

(=supersensible) مافوق احساس.

superserviceable

بیش از حد لازم، بی اندازه تشیفاتی ورسمی.

supersession

الغائ، لغو سازی، جانشینی، لغو شدگی.

supersessive

لغو سازنده .

supersonic

سرعت مافوق صوت، فراصوت، فراصوت شناسی.

superstition

موهوم پرستی، خرافات، موهوم، موهومات.

superstitious

خرافاتی، موهوم پرست، موهوم.

superstratum

رولایه ، ابر لایه ، طبقه خیلی بالا، ( ز. ش. ) طبقه فوقانی.

superstructure

روبنا، سازمانهای اداری ومدیریه کشور، روساخت، بنای فوقانی.

supersubtle

فوق العاده ظریف، بسیار ناقلا، زرنگ .

supersubtlety

ظرافت فوق العاده ، زرنگی بسیار.

supertonic

(مو. ) نت بعد از کلید نت، دومین آهنگ میزان .

supervene

ناگهان رخ دادن ، اتفاقا آمدن ، سرزده وارد شدن ، تصادفی روی دادن ، غیرمترقبه بودن .

supervenience

امر غیر مترقبه ، رویداد ناگهانی.

supervenient

غیر مترقبه ، غیر منتظره .

supervention

اتفاق ناگهانی.

supervise

نظارت کردن ، برنگری کردن ، رسیدگی کردن .

supervision

برنگری، نظارت، سرپرستی.نظارت، سرپرستی.

supervisor

برنگر، مباشر، ناظر، سرپرست.ناظر، سرپرست.

supervisor call

فراخوانی ناظر.

supervisor request

درخواست ناظر.

supervisor state

حالت نظارت.

supervisory

وابسته به نظارت وسرپرستی، وابسته به برنگری.

supervisory control

کنترل نظارتی.

supervisory program

برنامه ناظر.

supervisory routine

روال ناظر.

supervisory signals

علائم نظارتی.

supervisory system

سیستم ناظر.

supinate

رو ببالا کردن دست، بخارج برگرداندن دست.

supination

قرار دادن کف دست رو به بالا، تاق باز خوابی، برپشت خوابی.

supine

برپشت خوابیدن ، تاق باز، بیحال، سست.

supper

شام، عشای ربانی یا شام خداوند.

supplant

از ریشه کندن ، جای چیزی را گرفتن ، جابجا شدن ، جابجا کردن ، تعویض کردن .

supplantation

از ریشه کنی، قلع وقمع.

supplanter

ریشه کن کننده .

supple

نرم، ( در بافت ) قابل ارتجاع، کش دار، تغییر پذیر، نرم شدن ، راضی شدن ، انعطاف پذیر.

supplement

مکمل، ضمیمه .متمم، مکمل، ضمیمه ، الحاق، زاویه مکمل، تکمیل کردن ، ضمیمه شدن به ، پس آورد، هم آورد.

supplementary

تکمیلی، اضافی.اضافی، متمم، مکمل، تکمیلی، پس آورده ، هم آورده .

supplementary maintenance

نگهداشت تکمیلی.

supplementation

تکمیل، اتمام، پس آوری، هم آوری.

suppliance

التماس، تضرع.

suppliant

استدعا کننده ، مستدعی، ملتمس، متقاضی.

supplicant

ملتمس، درخواست کننده تضرع کننده .

supplicate

درخواست کردن ، التماس کردن ، استدعا کردن .

supplication

التماس، تضرع، استدعا.

supplicatory

التماس آمیز.

supplier

تهیه کننده ، رساننده ، کارپرداز، متصدی ملزومات.

supplies

تدارکات.

supply

فرآورده ، تهیه کردن ، رساندن ، دادن به ، عرضه داشتن ، تدارک دیدن ، تولید کردن ، موجودی، لزوم، آذوقه .منبع، موجودی، تامین کردن ، تدارک دیدن .

supply port

درگاه تامین ، درگاه تدارکاتی.

support

پشتیبانی، تکیه گاه ، حمایت کردن ، تایید کردن .تحمل کردن ، حمایت کردن ، متکفل بودن ، نگاهداری، تقویت، تائید، کمک ، پشتیبان زیر برد، زیر بری، پشتیبانی کردن .

support program

برنامه پشتیبانی.

supportable

قابل تحمل، حمایت کردنی، تاب آوردنی.

supporter

حامی، پشتیبان ، نگهدار.

supportive

مجهز کننده ، حامی، پشتیبان .

supposable

انگاشتنی، فرض کردنی، قابل فرض، تصور کردنی، مفروض، فرض کردن ، گمان کردن ، خیال کردن .

supposal

فرض، تصور، حدس.

suppose

فرض کردن ، پنداشتن ، فرض کنید.انگاشتن ، فرض کردن ، گمان کردن ، پنداشتن .

supposition

فرض، تصور، احتمال، گمان ، پندار، انگاشت، فرضی، انگاشتی.

suppositious

تقلبی، تصوری، فرضی، خیالی، جازده ، قلب، واهی.

suppository

( طب ) شیاف، شاف، شیاف طبی، دوای مقعدی.

suppress

موقوف کردن .موقوف کردن ، توقیف کردن ، فرو نشاندن ، خواباندن ، پایمال کردن ، مانع شدن ، تحتفشار قرار دادن ، منکوب کردن .

suppressed

موقوف، موقوف شده .

suppressible

متوقف کردنی.

suppression

موقوف سازی.جلوگیری، توقیف، موقوف سازی، فرونشانی.

suppressive

( suppressor) جلوگیری کننده ، فرونشاننده ، موقوف سازنده .

suppressor

(suppressive) جلوگیری کننده ، فرونشاننده ، موقوف سازنده .موقوف کننده .

suppurate

ریم آوردن ، چرک کردن ، چرک نشستن ، فساد جمع شدن .

suppuration

تولید جراحت، ترشح ریم، ترشح چرک ، جراحت.

suppurative

چرکدار، چرکی، ریم آور.

supra

پیشوندی بمعنی بالا و روی و مافوق، بعلاوه ، قبلا، ببالا نگاه کنید، بفوق مراجعه شود.

supranational

مافوق ملیت، مافوق محدودیت های ملی.

supremacy

برتری، تفوق، بلندی، افراشتگی، رفت.

supreme

عالی، اعلی، بزرگترین ، منتهی، افضل، انتها.

surah

نوعی پارچه ابریشمی زنانه ، ابریشم مصنوعی.

surcease

دست کشیدن از، پایان یافتن ، بپایان رساندن ، پایان ، استراحت، بازایستادن .

surcharge

زیاد ستاندن ، زیاد بار کردن ، تحمیل کردن زیاد پر کردن ، اضافه کردن ، نرخ اضافیمالیات اضافی، جریمه ، اضافه بها.

surcingle

تنگ ورشو، چرم زیر تنگ ، تنگ اسب، کمر بند اسقفان وکشیشان .

surcoat

شنل روی زره ، ژاکت زنانه قرن .

surd

گنگ ، اصم، بی صدا، صامت، رادیکال.

sure

یقین ، خاطر جمع، مطمئن ، از روی یقین ، قطعی، مسلم، محقق، استوار، راسخ یقینا.

surefire

( ز. ع. - آمر. ) یقین ، مطمئن ، نتیجه بخش.

surefooted

ثابت قدم، بی لغزش، دارای گامهای ثابت.

surely

یقینا، محققا، مسلما، بطور حتم.

surety

ضامن ، پابندان ، کفیل، گرو، وثیقه ، اطمینان .

surety bond

ضمانتنامه ، تضمین نامه .

suretyship

ضمانت.

surf

خیزاب دریاکنار.

surf riding

موج سواری، موج بازی.

surface

رویه ، سطح، ظاهر.رویه ، سطح، ظاهر، بیرون ، نما، ظاهری، سطحی، جلادادن ، تسطیح کردن ، بالاآمدن ( به سطح آب ).

surface plate

تراز، تراز فلزی یا آهنی.

surfacer

جسم واقع در سطح.

surfbird

( ج. ش. ) مرغ ساحلی سواحل اقیانوس آرام.

surfboard

تخته مخصوص اسکی روی آب، اسکی آبی بازی کردن .

surfboarder

اسکی باز روی آب.

surfboat

( د. ن . ) قایق مخصوص هوای توفانی یا خیزاب.

surfeit

پرخوردن ، زیاده روی، امتلائ.

surfeiter

پرخور.

surge

موج بلند، موج غلتان ، موج خروشان ، جریان سریع وغیر عادی، برق موجی از هوا، تشکیل موج دادن ، موجدار بودن ، خروشان بودن ، موج زدن .

surgeon

جراح.

surgeon general

رئیس قسمت پزشکی ارتش، افسر پزشک ، پزشک ارشد.

surgeoncy

محل کار یا مقام جراح.

surgeon's knot

( طب ) گره بخیه جراحی.

surgery

جراحی، اتاق جراحی، عمل جراحی، تشریح.

surgical

وابسته به جراحی، عمل جراحی.

suricate

( ج. ش. ) تمس هندی چهار چنگال.

surly

تندخو وگستاخ، ناهنجار، با ترشروئی.

surmise

حدس زدن ، گمان بردن ، حدس، گمان ، تخمین ، ظن .

surmount

بالا قرار گرفتن ، غالب آمدن بر، برطرف کردن ، از میان برداشتن ، فائق آمدن .

surmountable

برطرف کردنی، بالا قرار گرفتنی، فائق شدنی.

surmullet

(ج. ش. ) شاه ماهی (Mullidae)، شاه ماهی قرمز.

surname

نام خانوادگی، کنیه ، لقب، عنوان ، لقب دادن .

surpass

پیش افتادن از، بهتر بودن از، تفوق جستن .

surplice

ردای کتانی سفید وگشاد کشیشان .

surplus

زیادتی، مازاد، زائد، باقی مانده ، اضافه ، زیادی.

surplusage

اضافی، افزونی، بیش از حد نصاب، اضافات، نامربوط.

surprisal

حیرت، شگفتی.

surprise

( ezsurpri) تعجب، شگفت، حیرت، متعجب ساختن ، غافلگیر کردن .

surpriser

مایه حیرت.

surprize

( surprise) تعجب، شگفت، حیرت، متعجب ساختن ، غافلگیر کردن .

surrealism

سبک نگارش خیالی، سوررئالیسم، فراواقعیت گرائی.

surrender

واگذار کردن ، سپردن ، رهاکردن ، تسلیم شدن ، تحویل دادن ، تسلیم، واگذاری، صرفنظر.

surreptitious

نهانی، زیرجلی، پنهان ، محرمانه .

surrogate

جانشین ، قائم مقام، عوض، جایگیر، جانشین شدن ، قائم مقام شدن ، وکیل شدن .

surround

فرا گرفتن ، محاصره کردن ، احاطه شدن ، احاطه .

surroyal

انشعاب شاخ گوزن چهار ساله .

surtax

اضافه مالیات، جریمه مالیاتی.

surveillance

نظارت، مراقبت، پائیدن ، مبصری.

surveillant

ناظر، مراقب، مواظب، محافظ، بپا، مبصر کلاس.

survey

پیمایش، زمینه یابی، بازدید کردن ، ممیزی کردن ، مساحی کردن ، پیمودن ، بررسیکردن ، بازدید، ممیزی، برآورد، نقشه برداری، بررسی، مطالعه مجمل، بردید.

surveyor

زمین پیما، مساح، نقشه بردار، بازبین ، مبصر کلاس، پیمایشگر.

surveyor's chain

زنجیر مساحی، پاپیمایشگری.

surveyor's level

تراز مساحی یا پیمایش، تراز نقشه برداری.

survival

ابقائ، بقا، برزیستی.

survivance

ابقائ، بقا، برزیستی.

survive

زنده ماندن ، باقی بودن ، بیشتر زنده بودن از، گذراندن ، سپری کردن ، طی کردن برزیستن .

surviver

بیشتر عمرکننده ، جاوید، بازمانده ، برزیستگر.

survivor

شخص زنده ، باقیمانده ، بازمانده .

survivorship

حق شفعه ، بقائ، بازماندگی، ابقائ.

susceptibility

استعداد، آمادگی، قابلیت، حساسسیت، فروگیری.

susceptible

مستعد، فروگیر، حساس، مستعد پذیرش.

susceptive

فروگیر پدیر، حساس، پذیرنده ، آماده پذیرش، مستعد.

susceptivity

حساسیت، استعداد.

suspect

بدگمان شدن از، ظنین بودن از، گمان کردن ، شک داشتن ، مظنون بودن ، مظنون ، موردشک .

suspend

آویزان شدن یا کردن ، اندروابودن ، معلق کردن ، موقتا بیکار کردن ، معوق گذاردن .

suspended animation

( طب ) وقفه موقت فعالیت های حیاتی وغیره .

suspender

معلق، بند شلوار، بند جوراب.

suspense

معلق، درحال تعلیق، مردد، اندروائی، آویزانی.

suspense file

پرونده معلق، پرونده بلاتکلیف.

suspension

توقف، وقفه ، تعطیل، ایست، تعلیق، بی تکلیفی، آویزان ، آویزانی، اندروا، آونگان ، اندروائی، آویزش.

suspensive

آویزشی، اندروا پذیری، درحال تعلیق، درحال توقف، تعلیق، معلق.

suspensoid

( ش. - فیزیک ) محلول سریشمی دارای ذرات معلق.

suspensor

آویزگر، معلق، موجب تعلیق، نگاهدارنده ، بیضه بند.

suspicion

بدگمانی، سوئ ظن ، تردید، مظنون بودن .

suspicious

بدگمان ، ظنین ، حاکی از بدگمانی، مشکوک .

suspiration

نفس عمیق، آه .

suspire

آه کشیدن ، نفس عمیق کشیدن .

sustain

نگهداشتن ، متحمل شدن ، تحمل کردن ، تقویت کردن ، حمایت کردن از.

sustainable

قابل تحمل، تاب آوردنی.

sustainer

تاب آورنده ، متحمل.

sustenance

نگهداری، تغذیه ، معاش، اعانت.

sustentacular

( تش. ) حامی، نگهدارنده ، محافظ.

sustentation

( sustention) اطعام، اطعام مساکین ، نگهداری، استعانت مالی.

sustentative

اعانت دهنده ، کمک کننده به فقرا، نگهدار.

sustention

( sustentation) اطعام، اطعام مساکین ، نگهداری، استعانت مالی.

susurration

نجوا، بیخ گوشی، سخن آهسته .

susurrous

( susurrus) نجوائی، شبیه نجوا، نجوا.

susurrus

( susurrous) نجوائی، شبیه نجوا، نجوا.

sutler

آذوقه رسان .

sutra

( در دین براهما ) حکم شرعی.

suttee

ستی، زن هندو که خود را روی جنازه شوهرش میسوزاند.

sutural

درزی، بخیه ای.

suture

درز، بخیه ، شکاف، چاک ، دوختن .

suzerain

ارباب، اختیار دار کشور، حکومت مطلقه .

svelt

باریک اندام، نازک ، ظریف، زن با کمال.

swab

جاروب، اسفنج زمین شوئی، لوله پاک کن ، سنبه جراحی، گردوخاک گرفتن ، زدودن ، پیچیدن ، تاب خوردن ، سنبه زدن ، باکهنه آب چیزی را کشیدن ، پنبه برای پاک کردن زخم وگوش وغیره .

swabber

جاروکش، رفتگر، (بتحقیر ) کلفت (kolfat).

swaddle

قنداق کردن ، در قنداق پیچیدن .

swaddling clothes

پارچه قنداقی، قنداق.

swag

تاب خوردن تلوتلو خوردن ، بنوسان درآوردن ، تاب دادن ، غارت، گودال، استخر، کوله پشتی.

swage

قالب یا پرس آهنگری، قالب ریزی کردن ، بشکل قالب در آوردن .

swage block

قالب سوراخ سوراخ.

swagger

خود فروشانه گام زدن ، با تکبر راه رفتن ، کبر فروشی، خودستائی، مغرور، (انگلیس)شیک .

swagger stick

چوب دستی کوچک ، باتون .

swaggerer

متکبر.

swagman

خریدار مال دزدی، مسافر کوله پشتی دار.

swain

نوکر، خادم شوالیه ، جوان روستائی، عاشق.

swale

سرزمین گود و مرطوب، تلوتلو خوردن .

swallow

پرستو، چلچله ، مری، عمل بلع، فورت دادن ، فرو بردن ، بلعیدن .

swallower

قورت دهنده ، بلعنده .

swallowtail

دم چلچله ای، دم فاخته ای.

swallowwort

(گ . ش. ) علف پازهر (milkweed).

swam

(زمان ماضی فعل swim )، شناکرد.

swami

مرتاض هندی، رهبر مذهبی هندی، مرشد.

swamp

سیاه آب، مرداب، باتلاق، در باتلاق فرو بردن ، دچار کردن ، مستغرق شدن .

swamper

جانور یا چیزی که در مرداب فرو رود، ساکن مرداب، کسیکه الوار را جمع آوریمیکند.

swampland

باتلاق، مرداب.

swampy

باتلاقی، لجن زار.

swan

(ج. ش. ) قو، دجاجه ، متعجب شدن ، پرسه زدن ، اظهار کردن .

swan dive

شیرجه .

swan song

واپسین عمل یا اثر یا گفتار، صدای قو، بانگ خدا حافظی، وداع.

swanherd

قوچران .

swank

سرحال وچابک ، جست وخیز کن ، قروغمزه آمدن ، ناز وعشوه ، خودفروشی، عالی، شیک وباشکوه .

swannery

محل پرورش قو.

swansdown

پرنرم وظریف قو.

swanskin

پوست قو، پرهای نرم قو.

swap

معاوضه ، عوض کردن ، مبادله کردن ، بیرون کردن ، جانشین کردن ، اخراج کردن .مبادله کردن .

swapping

مبادله .

sward

چمن ، مرغزار، سطح چمنزار، تبدیل به مرغزار کردن .

swarf

(انگلیس ) تراشه ، براده .

swarm

گروه ، دسته زیاد، گروه زنبوران ، ازدحام، ازدحام کردن ، هجوم آوردن .

swarmer

تجمع کننده .

swart

( درمورد قیافه ) سبزه مایل به سیاه ، دارای صفت زشت، بدصفت، بدطینت، تیره ومبهم، سیاه چرده .

swarth

چمن ، مرغزار، دسته علف خشک ، سبزه رو.

swarthy

سیاه چره ، سبزه تند، تیره روی.

swash

صدای چلپ چلوپ، سروصدا، جریان آب، زمین لیز وگل آلود، با سر وصدا چیزی راشستن ، چلپ چلوپ کردن .

swashbuckle

هیاهو ودعوا کردن ، لباس پر زرق وبرق پوشیدن .

swashbuckler

آدم دعوائی وپر هیاهو وغره ، دارای زرق وبرق.

swastika

صلیب شکسته آلمان نازی.

swat

ضربت سخت خوردن یازدن ، چمباتمه نشستن ، ضربت، بامگس کش زدن .

swath

( swathe) ردپا، ردیف باریک ، راه باریک ، اثرماشین چمن زنی، پیچیدن ، قنداق کردن ، نوار.

swathe

(swath) ردپا، ردیف باریک ، راه باریک ، اثرماشین چمن زنی، پیچیدن ، قنداق کردن ، نوار.

swathing clothes

پارچه قنداقی.

swats

( اسکاتلند ) آبجو تازه انگلیسی، مشروب الکلی.

swatter

ضربت سخت زننده ، مگس کش.

sway

این سو وآن سو جنبیدن ، تاب خوردن ، در نوسان بودن ، تاب، نوسان ، اهتزاز، سلطه حکومت کردن ، متمایل شدن یا کردن و بعقیده ای.

swayback

قوس وفرورفتگی ستون فقرات، پشت خم.

swayer

نوسان دار.

swear

ناسزا، سوگند خوردن ، قسم دادن ، فحش، ناسزا گفتن .

swear in

باسوگند بشغلی وارد کردن ، با مراسم تحلیف بکاری گماشتن .

swear out

با قسم از گیر چیزی خلاص شدن .

swearer

آدم بد دهان وفحاش.

swearword

قسم دروغ، بد دهانی، کفر گوئی، فحش، ناسزا.

sweat

خوی، عرق کردن ، عرق، عرق ریزی، مشقت کشیدن .

sweat gland

( تش. ) غده عرق.

sweat out

بازحمت حریف را از میدان بدر کردن .

sweat pants

شلوار ورزش.

sweat shirt

عرق گیر، پلوور نخی.

sweatband

نوار چرمی دور کلاه .

sweatbox

زندان مجرد.

sweater

عرق گیر، کسیکه عرق میکند، پلوور، ژاکت.

swede

اهل سوئد.

swedish

سوئدی، اهل سوئد.

sweeney

( sweeny)( در مورد اسب ) از کار افتادگی یا فلج عضلات کتف، فلج عضله .

sweeny

( sweeney) ( در مورداسب ) از کار افتادگی یا فلج عضلات کتف، فلج عضله .

sweep

روبیدن ، رفت و برگشت.روفتن ، جاروب کردن ، زدودن ، از این سو بان سوحرکت دادن ، بسرعت گذشتن از، وسعتمیدان دید، جارو.

sweep hand

(second =sweep) عقربه ثانیه شمار.

sweep stake

(stakes sweep) شرط بندی اسب دوانی.

sweep stakes

( stake sweep) شرط بندی اسب دوانی.

sweeper

رفتگر، جاروکش، سپور.روبنده .

sweepy

چیزی که جارو میکند، زود گذر، سریع.

sweet

شیرین ، خوش، مطبوع، نوشین .

sweet and sour

ترش وشیرین .

sweet bay

( گ . ش. ) ماگنولیای ویرجینیا.

sweet corn

( گ . ش. ) ذرت شیرین ، ذرت هندی.

sweet marjoram

(گ . ش. ) مرزنگوش.

sweet oil

روغن بادام شیرین ، روغن زیتون ، روغن شیرین .

sweet pea

( گ . ش. ) نخود شیرین ، نخود عطر.

sweet pepper

(گ . ش. ) فلفل شیرین .

sweet potato

سیب زمینی شیرین .

sweet sorghum

(گ . ش. ) ذرت خوشه ای شیرین .

sweet talk

ریشخند کردن ، چاپلوسی کردن ، تملق گفتن .

sweet tooth

علاقمند به شیرینی، شیرینی دوست.

sweet william

(گ . ش. ) گل میخک شاعر، حسن یوسف.

sweetbread

تیموس حیوانات جوان ، دنبلان ، لوزالمعده .

sweetbrier

(گ . ش. ) گل سرخ اروپائی.

sweeten

شیرین کردن ، شیرین شدن ، ملایم کردن .

sweetheart

معشوقه ، دلبر، یار، دلدار، دلارام، نوعی نان شیرینی بشکل قلب.

sweetheart neckline

( در مورد لباس زنان ) یقه گلابی، یقه قلبی شکل.

sweetie

( در صحبت خودمانی ) عزیزم، مامانی.

sweetish

چیز نسبتا شیرین ، شیرین ، نوشین .

sweetmeat

حلویات، شیرینی جات، غذای شیرین ، شیرینی.

sweetshop

( انگلیس ) شیرینی فروشی، قنادی.

sweetsop

(گ . ش. ) سفرجل هندی، درخت آت هندی.

swell

باد کردن ، آماس کردن ، متورم کردن ، باد غرور داشتن ، تورم، برجستگی، برجسته ، شیک ، زیبا ( د. گ . - آمر. ) عالی.

swell butted

دارای ته گنده ، دارای کفل بزرگ .

swelled head

خودخواه ، دارای عقاید بزرگ ، خود فروش.

swelter

از گرما بیحال شدن ، خیش شدن ، هوای گرم.

swept

جاروب شده ، متمایل، پیچ دار، پیچ خورده ، کج شده .

swerve

منحرف شدن ، عدول کردن ، طفره زدن ، کج شدن ، منحرف کردن .

swift

سریع، چابک ، تندرو، فرز، باسرعت.

swig

جرعه طولانی نوشیدن ، آشامیدن ، جرعه .

swill

سرکشیدن ، زود خوردن ، خیس کردن ، آشغال.

swim

شناکردن ، شناور شدن ، شنا، شناوری.

swim bladder

کیسه هوای ماهی مثانه هوائی.

swim fin

باله شنا.

swimmable

قابل شناوری، شناکردنی.

swimmer

شناگر، شناکننده .

swimmy

متمایل بگیجی، فطرتا گیج، گیج، مبهوت.

swimsuit

لباس شنا.

swindle

گوش بری کردن ، گول زدن ، مغبون کردن ، فریب، کلاه برداری.

swindler

گول زن ، گوش بر، قاچاق، متقلب، کلاه گذار، کلاه بردار.

swine

(ج. ش. ) خوک ، گراز آدم پرخور یا حریص.

swineherd

خوک چران ، گرازبان .

swing

آونگان شدن یا کردن ، تاب خوردن ، چرخیدن ، تاب، نوسان ، اهتزاز، آونگ ، نوعیرقص وآهنگ آن .

swingable

نوسانی، چرخاندنی.

swinge

سخت زدن ، قایم زدن ، زخم زبان زدن ، تلوتلو خوردن ، بدور چیزی چرخیدن ، لنگر.

swinger

نوسان دار، آونگی، ولگرد، هوسران ، لذت طلب.

swingy

نوسانی، نوسان دار، آونگی.

swinish

وابسته به خوک ، شبیه خوک ، خوک صفت.

swink

کار کردن ، زحمت کشیدن ، مشقت، رنج زحمتکش.

swipe

ضربت سخت، حرکت جاروبی، جرعه طولانی، ضربه تند وشدید زدن ، کش رفتن .

swipes

( ز. ع. - انگلیس ) آبجو بد وکم مایه ، ضعیف.

swirl

چرخش، چرخ خوری، حرکت چرخشی، گردیدن ، گشتن ، باعث چرخش شدن .

swirly

پیچی، چرخشی، گردابی.

swish

صدای فش فش کردن ، با صدای فش فش زدن ، فش فش، صدای ضربت تازیانه ، باهوش، پیرومد.

swisher

ایجاد کننده صدای فش فش.

swiss

سویسی.

swiss steak

گوشت خرد کرده مخلوط با آرد وچاشنی سرخ کرده ، شامی.

switch

گزینه ، راه گزین ، راه گزیدن .ترکه ، چوب زدن ، سویچ برق، سویچ زدن ، جریان را عوض کردن ، تعویض.

switch board

صفحه کلید برق یاتلفن ، صفحه تقسیم برق.

switch cane

( گ . ش. ) نی بوریا.

switch indicator

گزینه نما.

switch storage

انباره گزینه ای.

switch theory

نظریه راه گزینی.

switchback

پرپیچ وخم.

switchblade knife

چاقوی ضامن دار.

switchboard

گزینگاه ، صفحه گزینه .

switcheroo

( م. ع. ) تغییر ناگهانی، عمل معکوس.

switching

راه گزینی.

switching center

مرکز راه گزینی.

switching circuit

مدار راه گزین .

switching function

تابع راه گزین .

switching network

شبکه راه گزینی.

switching variable

متغیر راه گزینی.

switchman

سوزن بان راه آهن ، سوزنجی.

switchover

دگرگزینی، تعویض.

switchyard

( راه آهن ) محل اتصال یا تعویض واگنها.

swith

خیلی عظیم، قوی، بزرگ .

swither

درنگ کردن ، مردد بودن ، تردید.

switzer

(=swiss) سویسی.

switzer land

سویس.

swivel

گردنده ، حلقه گردان ، قسمت گردند ه میخ یاپیچ سرپهن ، روی محورگردیده ، چرخاندن .

swivel chair

صندلی چرخان .

swizzle

انواع مشروبات الکلی محتوی یخ وشکر، مشروب مست کننده ، آشامیدن ، بلعیدن .

swizzle stick

چوب نازکی برای بهم زدن مشروب.

swizzler

میگسار.

swo sided

دوپهلو، دوطرفه .

swollen

( اسم مفعول فعل swell )، ورم کرده ، آماس کرده .

swoon

غش، ضعف، غش کردن ، سست شدن .(swound) ( م. م. ) غش کردن .

swooner

غش کننده .

swoop

( درموردشاهین ) بسرعت پائین آمدن ، قاپیدن ، چپاول کردن ، از بین بردن ، حرکت سریعنزولی.

swooper

موجد خسارت، انفجار دار.

swoopstake

الله بختی، شانسی.

swoosh

صدای چلپ چلوپ، صدای خش خش کردن .

sword

شمشیر.

sword cane

نیشکری که بشکل تیغه شمشیر است.

sword dance

رقص شمشیر، اجرای رقص در اطراف شمشیر.

sword fern

( گ . ش. ) سرخس برگ شمشیری.

sword fish

(ج. ش. ) شمشیر ماهی، اره ماهی.

swordlike

شمشیر مانند.

swordplay

فن شمشیر بازی، مبارزه ، زور آزمائی.

swordtail

( ج. ش. ) حشره ای نیم بال.

swot

کارگر زحمتکش، پرکار، حفار، حفر کننده ، خردکننده ، خردکردن ، جان کندن .

swound

( swoon) ( م. م. ) غش کردن .

sybarite

ساکن شهر سیباریس، عیاش، خوشگذران .

sybaritic

عیاش.

sybaritism

عیاشی وشهوترانی.

sycamine

(گ . ش. ) شاه توت، توت سیاه .

sycamore

(گ . ش. ) انجیر مصری، درخت چنار.

sycophancy

چاپلوسی، تملق، مفت خوری، کاسه لیسی.

sycophant

آدم چاپلوس، متملق، انگل.

syllabary

فهرست سیلاب یا هجاهای کلمات، جدول راهنمای تلفظ هجاهای مقطع کلمات، هجا بندی.

syllabic

هجائی، دارای هجاهای شمرده ، هجا نما.

syllabication

تنجیه هجائی، هجا بندی.

syllabicity

هجا بندی، تجزیه هجائی.

syllabification

(=syllabication) هجا بندی.

syllabify

هجابندی کردن ، تقسیم به هجای مقطع کردن .

syllable

هجا، سیلاب.هجائ، سیلاب، جزئ کلمه ، مقطع کلمه ، هجابندی کردن .

syllabus

خلاصه مفید، لائوس مطالب، برنامه .

syllogism

قیاس، قیاس منطقی، قضیه منطقی، صغری وکبری.

syllogist

قیاسی، کسیکه مهارت در قیاس منطقی دار د.

syllogistic

استدلالی، قیاسی.

syllogize

بشکل منطقی درآوردن ، صغری وکبری چیدن ، قیاس کردن ، استلادل منطقی کردن .

sylph

روح یا موجود ساکن در هوا، جن هوائی.

sylphid

جن هوائی کوچک ، زن جوان وزیبا وباریک اندام.

sylphlike

شبیه جن هوائی.

sylva

(=silva) درختان جنگلی یک ناحیه ، درخن نامه .

sylvan

ساکن جنگل، جنگلی، پردرخت.

sylvatic

وحشی، غیر متمدن ، جنگلی.

sylviculture

جنگل، احداث جنگل.

symbion

موجود زنده ای که بصورت دسته جمعی یا همزیستی زندگی کند، هم زی، هم زیست.

symbiont

(=symbion)موجود زنده اجتمای یا همزی.

symbiosis

همزیگری، همزیستی، زندگی تعاونی، همزیستی وتجانس دوموجود مختلف یا دوگروه مختلفباهم.

symbiotic

وابسته به همزیگری.

symbol

نشان ، علامت، نماد، رمز، اشاره ، رقم، بصورت سمبل درآوردن .نماد، مظهر.

symbol manipulation

دستکاری نمادها.

symbol stringe

رشته نمادی.

symbol table

جدول نمادها.

symbolic

نمادی، کنایه ای.نمادی، نمادین ، رمزی، نشان دار، علامت دار، حاکی، دال بر.

symbolic address

نشانی نمادی.

symbolic coding

برنامه نویسی نمادی.

symbolic language

زبان نمادی.

symbolic logic

منطق نمادی.منطق رمزی.

symbolic notation

نشانگذاری نمادی.

symbolic programing

برنامه نویسی نمادی.

symbolism

نماد، نمایش بوسیله علائم، مکتب رمزی، نشان پردازی.

symbolist

نویسنده یاهنرمندی که بسبک سمبولیک آثاری خلق میکند، نمادگر، نماد ساز، نمادپرداز.

symbolization

نماد آوری، نماد پردازی، نماد سازی، دلالت ( بر )، استعمال علائم ونشانهای رمزی.

symbolize

نشان پردازی کردن ، نماپردازی کردن ، حاکی بودن از.

symbolizer

نشان پرداز، نمادگر.

symbology

مبحث مطالعه علائم ونشانه های رمزی، نماد شناسی.

symmetallism

سیستم دو فلزی مختلط.

symmetric

متناسب، برابر، هم اندازه ، متقارن ، منظم.متقارن .

symmetric list

لیست متقارن .

symmetrization

تقارن ، متقارن ، هم آراستگی، همسازی.

symmetrize

باهم قرینه کردن ، متقارن ساختن ، هم آراسته کردن .

symmetry

تقارن .هم آراستگی، هم جور، قرینه ، تناسب، تقارن ، مراعات نظیر، تشابه ، همسازی.

sympathetic

همدرد، دلسوز، شفیق، غمخوار، موافق.

sympathetic nervous system

( م. م. - تش. ) دستگاه عصبی خود کار، دستگاه عصبی سمپاتیک .

sympathize

همدردی یا همفکری کردن ، جانبداری کردن .

sympathizer

همدرد، غمخوار، جانبدار.

sympathy

همدمی، همدردی، دلسوی، رقت، همفکری، موافقت.

sympatric

هم بوم، هم ناحیه ، هم شخصیت.

sympatry

هم بومی، هم محلی.

sympetalous

(گ . ش. ) پیوسته گلبرگ .

symphonic

هم آهنگ ، هم نوا، موزون ، شبیه سمفونی.

symphonious

متوافق، موزون ، هم آهنگ ، هم آوا، هم نوا.

symphonist

هم نواگر، نوازنده عضو ارکستر، آهنگ ساز، تصنیف ساز.

symphony

سمفونی، قطعه طولانی موسیقی، هم نوا، هم نوائی.

symphony orchestra

ارکستر سمفونی، هم آوا، هم آهنگ .

symphsis

همرویش، عضو پیوسته ، عضو جوش خورده .

symphyseal

(=symphysial) وابسته به همرویش، اتصالی، پیوندی.

sympodium

شبیه محور فرعی، منحرف شونده یا ممتد درجهت محوری.

symposiarch

کسیکه جلسه ای را اداره میکند، سرپرست.

symposiast

همسگالگر، شرکت کننده در سمپوزیم، کسیکه در بزم شرکت میکند، اهل ضیافت.

symposium

هم نشست، همسگالی، بزم پس از شام، مجلس مذاکره دوستانه ، مقالات گوناگون درباره یک موضوع، ضیافت.

symptom

هم افت، نشان ، نشانه ، اثر، دلیل، علائم مرض، علامت.

symptomatic

مطابق نشانه بیماری، نماینده ، حاکی، حاکی از علائم مرض، ( طب ) نشانه بیماری.

symptomatology

( طب ) علم شناسائی نشانه های بیماری، هم افت شناسی.

symptomless

( طب ) بی علامت، بی نشانه .

synagog

(synagogue) کنیسه ، پرستشگاه یهود.

synagogal

کنیسه ای، وابسته به پرستشگاه یهود.

synagogue

( synagog) کنیسه ، پرستشگاه یهود.

synalepha

( synaleopha) ادغام دویا چند حرف صدا دار، هم آمیز.

synaloepha

( synalepha)ادغام دو یا چند حرف صدا دار، هم آمیز.

synapse

( فیزیولوژی ) محل تماس دو عصب.

synchro

همگام ساز.

synchronic

(=synchronous)همگاه ، همزمان ، هموقت.

synchronism

همگاهی، همزمانی، هم وقتی، ایجاد همزمانی، انطباق.

synchronization

همگامی، همزمانی.همگاه سازی، همگاهی، همزمانی، تقارن ، منطبق.

synchronize

همگاه بودن ، همزمان کردن ، از حیث زمان باهم مطابق کردن ، انطباق زمانی داشتن .

synchronized

همگام شده .

synchronizer

دستگاه همزمان کننده همگاهگر، همزمانساز.همگام کننده .

synchronous

همگام، همزمان .هم زمان ، همگاه ، واقع شونده بطور هم زمان .

synchronous computer

کامپیوتر همگام.

synchronous machine

ماشین همگام.

synchronous multiplexor

تسهیم کننده همگام.

synchronous operation

عمل همگام.

synchronous system

سیستم همگام.

synchronous transmission

مخابره همگام.

synchrony

همگاهی، هم زمانی، انطباق، تقارن ، هم عصری، هم آهنگی.

synchrotron

دستگاه تقویت وتسریع ذرات بار دار الکترونی.

synclinal

کاس، ( ز. ش. ) ناودیس.

syncline

( ز. ش. ) ناودیس.

syncopal

غشی، غش دار.

syncopate

هم برش کردن ، از میان کوتاه کردن ، مخفف کردن ، غش کردن ، حالت غش یا سنکوپ پیداکردن ، غشی شدن .

syncopation

کوتاه سازی واژه ، آهنگ بین دو ضرب، رقص یا آهنگ سبک وبدون ضرب، همبرش.

syncopative

همبرشی، کوتاه کننده کلمه ، وابسته به همبرش یاسنکوپ.

syncopator

غش کننده ، دارای حالت سنکوپ، همبرشگر.

syncope

سنکوپ، بیهوشی، غش، حذف هجا، توقف، مث، همبرش.

syncrasy

هم آمیزی، مخلوط کردن .

syncretic

وابسته به همتائی، تلفیق کننده عقاید مختلف، وفق دهنده .

syncretism

اعتقاد به توحید عقاید، همتائی، تلفیق، تالیف عقاید مختلف.

syncretist

تلفیقی.

syndactyl

( syndactyle) دارای دو یا چند انگشت بهم چسبیده .

syndactyle

( syndactyl) دارای دو یا چند انگشت بهم چسبیده .

syndactylism

(ج. ش. ) پیوستگی واتصال پنجه ها بیکدیگر، چسبیده انگشتی.

syndesis

بهم پیوستگی، بهم بستگی، هم چسبی.

syndetic

هم چسب، اتصالی، متصل شده ، پیوسته ، بسط داده شده ، ربطی.

syndic

رئیس، کلانتر یا شهردار، رئیس صنف، وکیل.

syndicalism

پیروی از اصول اتحادیه صنفی، اتحادیه گرائی.

syndicate

اتحادیه صنفی، سندیکا، تشکیل اتحادیه دادن .

syndicator

تشکیل دهنده اتحادیه ، عضو سندیکا.

syndrome

( طب ) مجموعه علائم بدنی وذهنی مرض، علائم مشخصه مرض، همرفت.

syne

( اسکاتلند ) تاکنون ، تا این وقت، تاحال، قبل.

synecdoche

( بدیع ) ذکر جزئ واراده کل، هم دریافت.

synecologic

وابسته به بوم شناسی گروهی، دارای عقیده به استمرار.

synecology

بوم شناسی گروهی.

syneresis

اتحاد دو حرف، همگرفت.

synergetic

دارای اشتراک مساعی، همکاری کننده ، کمک کننده ، ممد.

synergic

همتلاش، با اشتراک مساعی.دارای اشتراک مساعی.

synergism

هم نیروزاد، ( فیزیولوژی ) همکاری، کار توام ودسته جمعی.

synergistic

مربوط به همکاری، همکاری کننده ، هم نیروزادی.

synergy

هم نیروزائی، کار توام، اشتراک مساعی، همکاری، یاری.

synesis

توافق معانی، ارتباط مفاهیم، ربط معانی.

synesthesia

همرنجی، احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثر وجود درد در عضو دیگر بدن ، احساسمتقارن .

synesthetic

وابسته به همرنجی.

synod

شورای کلیسائی، مجلس مناظره مذهبی.

synodic

( کلیسا ) مربوط به شورای کلیسائی.

synodical

( کلیسا ) مربوط به شورای کلیسائی.

synoecy

( synoeky) اتحاد واتفاق، الحاق، ائتلاف، همزیستی.

synoeky

( synoecy) اتحاد واتفاق، الحاق، ائتلاف، همزیستی.

synonym

واژه مترادف، لفظ مترادف، هم معنی.کلمه مترادف، کلمه هم معنی.

synonymize

الفاظ مترادف بکار بردن ، فرهنگ لغات هم معنی را تالیف کردن .

synonymous

مترادف، هم معنی.هم معنی، مترادف، دارای ترادف، دارای تشابه .

synonymy

فهرست واژه های هم معنی، هم معنائی، ترادف، مترادف نویسی، جناس.

synopsis

خلاصه ، مجمل، اجمال، مختصر.

synopsize

خلاصه کردن ، بصورت اجمال در آوردن ، بصورت مجمل بیان کردن .

synoptic

مختصر، کوتاه ، خلاصه ، اجمال، هم نظیر.

syntactic

نحوی.طبق قواعد صرف ونحوی، ترکیبی، نحوی.

syntactics

نحو، علم صرف ونحو، علم ترکیب لغات.

syntax

علم نحو، ترکیب، هم آهنگی قسمتهای مختلف.نحو.

syntax language

زبان تشریح نحو.

synthesic

مصنوع، مصنوعی، ترکیبی.

synthesis

صنع، ترکیب، اختلاط.ترکیب، تلفیق، ( ش. ) امتزاج، پیوند، هم گذاری.

synthesize

ترکیب کردن ، آمیختن ، ترکیب شدن ، هم گذاری کردن .

synthesizer

ترکیب کننده .

synthetic

ترکیبی، مرکب از مواد مصنوعی، همگذاشت.

synthetic address

نشانی مصنوع.

synthetic rubber

لاستیک مصنوعی، لاستیک ساختگی، لاستیک همگذاشت.

synthetize

(ez=synthesi) همگذاری کردن ، آمیختن .

syntonic

( روانشناسی ) سازگار با محیط، ( مو. ) دارای بسامد مشابه ، هم بسامد.

syphilis

( طب ) کوفت، سیفیلیس، آبله فرنگی.

syphilitic

( طب ) سفلیس شناسی، سفلیسی.

syphilologist

سفلیس شناس، طبیب ویژه گر سفلیس، طبیب متخصص کوفت.

syphiloma

تومور سفلیسی.

syphon

(=siphon) سیفون .

syrian

اهل سوریه ، سوریه ای.

syringe

سرنگ ، آبدزدک ، تزریق کردن .

syrup

( sirup) شربت، محلول غلیظ قندی داروئی، شیره ، شیره یا شهد زدن به .

syrupy

( sirupy) شربتی، شهددار.

systaltic

منقبض ومنبسط شونده بصورت متناوب.

system

همست، همستاد، روش، طریقه ، سلسله ، رشته ، دستگاه ، جهاز، طرز، اسلوب، قاعده رویه ، نظم، منظومه ، نظام.سیستم، دستگاه ، منظومه .

system analysis

تحلیل سیستم.

system analyst

تحلیلگر سیستم.

system availability

دسترس پذیری سیستم.

system balance

تعادل سیستم.

system check

مقابله سیستم، بررسی سیستم.

system diagnostics

امکانات عیب شناسی سیستم.

system engineer

مهندس سیستم.

system engineering

مهندسی سیستم.

system library

کتابخانه سیستم.

system mangement

مدیریت سیستم.

system planning

طرح ریزی سیستم.

system program

برنامه سیستم.

system programmer

برنامه نویس سیستم.

system programming

برنامه نویسی سیستم.

system resource

منبع سیستم، وسیله سیستم.

system standard

معیار سیستم، استاندارد سیستم.

system test

آزمون سیستم.

systematic

قاعده دار، با همست، همست دار.روش دار، اصولی.

systematic code

رمز اصولی.

systematic theology

بخشی از علوم الهی که مذاهب مختلفه را جزئی از یک حقیقت کل میداند.

systematization

رده بندی کردن ، اسلوبی کردن ، همست کاری.

systematize

دارای روش یا قاعده کردن ، اسلوب دادن به .

systemic

همستی، بدنی، جهازی.

systemization

طبقه بندی، اسلوب سازی.

systemize

دارای همست کردن ، طبقه بندی کردن .

systemoless

فاقد سیستم صحیح.

systems analysis

تحلیل سیستم.

systems analyst

تحلیلگر سیستم.

systems programmer

برنامه نویس سیستم.

systems programming

برنامه نویسی سیستم.

systole

دل ترنجش، مرحله انقباضی یک دوره کار قلب، انقباض قلب، کوتاه سازی هجا.

syupersubstantial

مافق وجود یا جوهر مادی، روحی.

syynchronistic

همگاه .

syynostosis

( طب ) ترکیب دو استخوان وتکمیل استخوان واحدی.

syzygial

وابسته به جفت یانقاط متقابل، وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم.

syzygy

جفت، جفت متقارن ، استقرار سه ستاره در خط مستقیم.

T

t

بیستمین حرف الفبای انگلیسی، هر چیزی شبیه حرف T.

t bone

گوشت واستخوان گاو بشکل حرف T.

t flip flop

الا کلنگی 'تی'.

t' other

دیگری، دومی، دوم، بعدی، دیگر، نفر بعدی.

t shirt

زیر پیراهنی مردانه ، پیراهن بی یقه .

t square

خط کش چلیپائی، خط کش مخصوص ترسیم خطوط موازی.

ta

( انگلیسی - در اصطلاح کودکان ) متشکرم (thanks).

tab

جدول بندی، زائده ، صورت حساب.صورتحساب، هزینه ، برگ ، باریکه ، حساب، شمارش، باریکه دادن به ، نوار زدن به ، نشان دار کردن ، گلچین کردن .

tabanid

( ج. ش. ) خرمگس، مگس سگ .

tabard

شنل روی زره سلحشوران .

tabasco

سوس فلفل دار.

tabby

حریر موجدار، اعتابی، گربه ماده ، زن نمام.

tabernacle

خیمه ، پرستشگاه موقت، مرقد، جایگزین شدن .

tablature

نوعی علائم موسیقی، شرح روشن ونمودار، تصویر خیالی، تصور، تجسم بصورت وضوح، مقطع، تصویر، نقاشی.

table

میز، سفره ، خوان ، لوح، جدول، لیست، فهرست، ( در مجلس ) از دستور خارج کردن ، معوق گذاردن ، روی میز گذاشتن ، در فهرست نوشتن ، کوهمیز.جدول، میز، مطرح کردن .

table comparator

مقایسه کننده نوارها.

table d'hote

خوراک رسمی وروزانه مهمانخانه .

table linen

دستمال سفره ، رومیزی.

table look up

مراجعه به جدول.

table talk

صحبتهای خصوصی وغیر رسمی در سر میز غذا، مفاوضه .

table tennis

بازی پینگ پنگ ، تنیس رومیزی.

tableau

پرده نقاشی، تابلو، دور نمای نقاشی، جدول.

tablecloth

سفره ، رومیزی.

tableland

فلات، زمین هموار ومسطح.

tablesalt

نمک طعام.

tablespoon

قاشق سوپخوری.

tablespoonful

بقدریک قاشق سوپ خوری.

tablet

لوح، لوحه ، صفحه ، تخته ، ورقه ، قرص، برلوح نوشتن .

tableware

لوازم میز یا سفره ، ظروف سفره ، کارد وچنگال.

tabloid

خلاصه شده ، تلخیص شده ، چکیده ، روزنامه نیم قطع ومصور.

taboo

( tabu) تابو، حرام، منع یا نهی مذهبی، حرام شمرده .

tabor

دمبک ، تبیره ، تنبور، طبل، تنبور زدن ، تبیره زدن .

taborer

(taborin)( tabouret)(taboret)( tabourer) تبیره زن .

taboret

( taborin)( tabourer)(taborer) (tabouret) تبیره زن .

taborin

(tabourer)( tabouret)(taborer) (taboret) تبیره زن .

tabourer

( taborin)( tabouret)(taboret) ( taborer) تبیره زن .

tabouret

( taborin)( tabourer)(taborer) (taboret) تبیره زن .

tabret

(مو. ) طبل کوچک ، تبیره .

tabu

(taboo) تابو، حرام، منع یا نهی مذهبی، حرام شمرده .

tabula rasa

مرحله فرضی فکری خالی از افکاروتخیلات، فکر ساده وبدون تصور اطفال، سپید لوح.

tabular

جدولی، فهرستی، تخته ای، لوحی، کوهمیزی.جدولی.

tabulate

جدول بندی کردن .جدول بندی کردن ، فهرست کردن ، مسطح کردن ، تخت کردن ، تخت ومسطح، هموار.

tabulating

جدول بند، جدول بندی.

tabulation

جدول بندی، تنظیم بصورت جدول، تسطیح.جدول بندی.

tabulator

( درمورد ماشین تحریر) جدول بند.جدول بند، جدول نویس.

tacamahac

( tacamahaca) (گ . ش. ) صمغ، بلسان مخصوص بخور معطر.

tacamahaca

( tacamahac) (گ . ش. ) صمغ، بلسان مخصوص بخور معطر.

tace

(tasse) ( درجمع ) صفحات فلزی زره زیرکمر.( tacet) ( صورت امر فعل tacere ) ساکت باش، ساکت.

tacet

( tace) ( صورت امر فعل tacere ) ساکت باش، ساکت.

tach

(tache) گیره ، قلاب، سگک ، چنگک ، نوار اتصال، گیره یا قلاب زدن به .

tache

(tach) گیره ، قلاب، سگک ، چنگک ، نوار اتصال، گیره یا قلاب زدن به .

tachistoscope

( روانشناسی ) دستگاه تصویر افکنی سریع برای سنجش حافظه وتوجه .

tachometer

اندازه گیر سرعت چرخش.سرعت سنج، سرعت نما.

tachycardia

تند دلی.

tachygraphic

وابسته به تند نویسی.

tachygraphy

تند نویسی، تند نگاری.

tachymeter

دوربین مسافت یاب، دوربین پیمایش بلندی یا فاصله .

tacit

ضمنی، ضمنا، مفهوم، مقدر، خاموش، بارامی وسکوت.

taciturn

کم حرف، کم گفتار، کم سخن ، خاموش، آرام.

taciturnity

کم حرفی، خاموشی، سکوت، آرامش.

tack

میخ سرپهن کوچک ، پونز، رویه ، مشی، خوراک ، میخ زدن ، پونز زدن ، ضمیمه کردن .

tacker

میخ زننده ، کوک زننده ، جوش دهنده .

tackle

اسباب، لوازم کار، طناب وقرقره ، گلاویز شدن با، نگاه داشتن ، از عهده برآمدن ، دارای اسباب و لوازم کردن ، بعهده گرفتن ، افسار کردن .

tacky

چسبناک ، رنگ ورو رفته ، نخ نما، کهنه .

taco

ساندویچ، نان ساجی.

taconite

سنگ چخماق دارای آهن کم.

tact

عقل، ملاحظه ، نزاکت، کاردانی، مهارت، سلیقه ، درایت.

tactful

مبادی آداب، بانزاکت، موقع شناس، دنیا دار.

tactic

جنگ فن ، رزم شیوه ، جنگ فنی، وابسته به رزم شیوه ، رزم آرا، ماهردرفنون جنگی، تاکتیک یا رزم آرائی.

tactician

جنگفن گر، رزم آرا، با تدبیر، متخصص فنون جنگی.

tactics

جنگ فن ، تدابیر جنگی، جنگ دانی، رزم آرائی، فنون .

tactile

لمس کردنی، وابسته بحس بساوائی، لامسه ای.

tactility

قابلیت لمس، محسوسیت، لمس، بساوائی.

taction

لمس، تماس، دست مالی.

tactless

بدون مبادی آداب، بی مهارت، بی سلیقه ، بی نزاکت، موقع نشناس.

tactual

وابسته به حس بساوائی، لامسه ای.

tad

( ز. ع. - آمر. ) بچه کوچک ، نی نی.

tadjik

( hikztad، tajik) تاجیک .

tadpole

بچه وزغ، بچه قورباغه .

tadzhik

( tadjik، tajik) تاجیک .

taedium vitae

بیزاری از زندگی، خستگی از زندگی.

taffeta

( فارسی است ) پارچه تافته ، خوش مزه ، مجلل.

taffetized

دارای بافت تافته ، ساده .

taffia

( tafia) مشروبی شبیه رم.

taffrail

( د. ن . ) قسمت فوقانی ومسطح عقب کشتی، نرده قسمت عقب کشتی.

taffy

تافی، نوعی آب نبات.

tafia

( taffia) مشروبی شبیه رم.

tag

برچسب، برچسب زدن ، علامت زدن .برچسب، منگوله یا نوار، بند گردان سرود، تهلیل، مثال یا گفته مبتذل، ضمیمه کردن ، ضمیمه شدن به ، اتیکت چسباندن به ، برچسب زدن ، بدنبال آوردن ، گرگم بهوابازی کردن .

tag end

آخرین قسمت، انتها.

tag line

جمله نهائی نمایش وغیره ، نقطه حساس.

tagalong

طفیلی، انگل، موی دماغ.

tagboard

مقوای محکم بسته بندی وبرچسب زنی وغیره .

tagrag and bobtail

(=rabble) توده مردم پست، اراذل واوباش.

tahitian

اهل جزیره تاهیتی در جزایر پلینزی.

tail

دم، دنباله ، عقب، تعقیب کردن .دم، دنباله ، عقب.

tail end

قسمت انتهائی، قسمت نهائی، انتها، دنباله .

tail fin

باله دم ماهی.

tail lamp

چراغ عقب اتومبیل.

tail wind

( در هوا نوردی ) بادوزان در عقب هواپیما.

tailboard

تخته عقب گاری وکامیون برای تخلیه بار.

tailcoat

کت دامن گرد مخصوص مواقع رسمی.

tailer

طفیلی، جاسوس، تعاقب کننده .

tailgate

درب عقب اتومبیل، دمرانی کردن ( یعنی با فاصله کم وخطرناک دنبال ماشین دیگر حرکتکردن ).

tailing

پس مانده ، تکه ، انتها، دنباله ، تعقیب.

taille

فرم، شکل، شکل وساخت مجسمه ( خیاطی )، کمر، شکل ودوخت کمر.

tailless

بی دم.

taillight

چراغ عقب اتومبیل.

tailor

خیاط، دوزندگی کردن .درخور کردن ، مناسب کردن .

tailored

در خور، مناسب.

tailor's chalk

گچ یا صابون خیاطی مخصوص علامت گذاری روی پارچه .

tailpiece

بخش آخر هر چیز، سیم گیر، زه گیر، آرایش ته فصل کتاب وغیره .

tailspin

سقوط، زوال، اضمحلال، گیجی وبیهوشی، سقوط کردن .

taint

لکه دار کردن ، رنگ کردن ، آلوده شدن ، لکه ، ملوث کردن ، فاسد کردن ، عیب.

tajik

( hikztad، tadjik) تاجیک .

take

گرفتن ، ستاندن ، لمس کردن ، بردن ، برداشتن ، خوردن ، پنداشتن .

take down

پیاده کردن ، خراب کردن .

takin

(ج. ش. ) بزکوهی بزرگ تبت.

talc

طلق، طلق زدن به ، باطلق ساختن .

talcky

( talcous، talcose) طلق مانند، طلقی.

talcose

( talcky، talcous) طلق مانند، طلقی.

talcous

( talcky، talcose) طلق مانند، طلقی.

talcum powder

پودر تالک ، پودر طلق.

tale

افسانه ، داستان ، قصه ، حکایت، شرح، چغلی، خبرکشی، جمع، حساب.

talent

( talented) استعداد، نعمت خدا داده ، درون داشت.

talent scout

کسیکه اشخاص لایق وذیفن را برای کار مخصوصی کشف واستخدام کند.

talented

( talent) استعداد، نعمت خدا داده ، درون داشت.

talipes

( در طب ) کجی پا، آدم پا چنبری.

talisman

طلسم، تعویذ، جادو، جادوگرانه .

talk

گفتگو، صحبت، حرف، مذاکره ، حرف زدن .

talk down

ساکت کردن ، از روبردن .

talk out

بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن ، مطرح مذاکره قرار دادن .

talk over

مورد بحث ومذاکره مجدد قرار دادن .

talk up

بانظر مساعد مورد بحث قرار دادن ، با صدای بلند حرف زدن ، گستاخی کردن .

talkative

بسگوی، پرگو، پرحرف، وراج، پرچانه .

talker

آدم ناطق، ناطق، سخنگو.

talkie

فیلم ناطق ( درجمع ) صنعت فیلم ناطق.

talking book

صفحه گرامافون مخصوص تدریش زبان وغیره .

talking machine

گرامافون ، دستگاه ضبط صوت.

talking point

نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو.

talking to

سرزنش رسمی، نصیحت، توبیخ، اخطار، تنبیه .

talky

پرحرف، حراف.

tall

بلند، قد بلند، بلند بالا، بلند قد، اغراق آمیز، گزاف، شاق، آدم یا چیزبلندقد.

tallboy

قفسه پایه دار، کلاهک دودکش.

tallish

نسبتا بلند.

tallow

پیه آب کردن ، پیه نهنگ وغیره که برای شمع سازی بکار میرود، پیه مالی کردن .

tallowy

پیه مانند، چرب، پیه اندود.

tally

شمردن ، تطبیق کردن ، شمارش، شمارشگر.چوبخط، حساب، جای چوبخط، برچسب، اتیکت، نظیر، قرین ، علامت، نشان ، تطبیقکردن ، مطابق بودن ، باچوبخط حساب کردن .

tallyho

صدای شکارچی در موقع دیدن روباه ، آهای، کالسکه سریع السیر مسافری، آهای گفتن .

tallyman

حسابدار، فروشنده اقساطی.

talmud

تلمود، مجموعه قوانین شرعی وعرفی یهود.

talon

چنگال، ناخن ، پنجه ، پاشنه پا، پاشنه .

talus

( ز. ش. ) توده سنگریزه در پای صخره ، شیب، رام شدنی، (تش. ) استخوان قاپ، مچ پا.

tam o' shanter

کلاه منگوله دار یا دکمه دار.

tam tam

طبل هندی.

tamable

( tameable) رام شدنی، رام کردنی.

tamarack

(گ . ش. ) سیاه کاج.

tamarind

(گ . ش. ) تمبر هندی.

tamarisk

( گ . ش. ) گز، درخت گز.

tambour

تنبور، دهل، تنفس نگار، بنض نگار، ( مبل سازی ) رویه یا دیواره متحرک چوبی، دیواره متحرک چوبی ساختن .

tambourine

دایره زنگی، دایره ، دایره زنگی زدن .

tame

رام، اهلی، بیروح، بیمزه ، خودمانی، راه کردن .

tameable

( tamable) رام شدنی، رام کردنی.

tameless

رام نشدنی.

tamil

زبان تمیل.

tammany

انجمن تامانی نیویورک ، وابسته بانجمن طرفدار کسب نفوذ سیاسی وبلدی بوسیله رشائ.

tamp

سوراخی را با شن وغیره پر کردن ، بوسیله ضربات متوالی بالا یا پائین راندن .

tamper

مذاکرات پنهانی وزیر جلی داشتن ، رشوه دادن ، مداخله وفضولی کردن ، ناخنک مردن .

tamperer

فضول، مداخله کننده .

tampon

توپی یا کهنه مخصوص گرفتن سوراخی، باکهنه گرفتن ( سوراخ )، پنبه یا کهنه قاعدگی.

tan

دباغی کردن ، برنگ قهوه ای وسبزه درآوردن ، باحمام آفتاب پوست بدن راقهوه ای کردن ، برنزه ، مازوی دباغی، پوست مازو، مازوئی، قهوه ای مایل به زرد.

tanbark

مازوی دباغی، پوست مازو، مازوئی.

tandem

درشکه یادوچرخه دو نفری، جفت، قطار، دو اسبه .دوپشته ، پشت سر هم.

tandem system

سیستم دو پشته .

tang

( در چاقو وچفت ولولا وغیره ) زبانه ، زبانه دار کردن ، بوی تند، مزه تند، رایحه تند، نیش.

tangelo

(=tangerine) (گ . ش. ) نارنگی.

tangency

حالت مماس، حالت جیبی (jaybee).

tangent

مماس، تانژانت.مماس، تماس، خط مماس، جیب.

tangerine

(گ . ش. ) نارنگی.

tangible

قابل لمس، محسوس، پر ماس پذیر، لمس کردنی.

tangle

درهم وبرهم کردن ، درهم پیچیدن ، گرفتار کردن ، گیر افتادن ، درهم گیر انداختن ، گوریده کردن .

tanglement

گرفتاری، آشفتگی، گره ، گیر، گوریدگی.

tangly

گوریده ، گیردار، پر گرفتاری، درهم وبرهم، ژولیده .

tango

رقص تانگو، رقص چهار ضربی اسپانیولی، تانگو رقصیدن .

tangram

معمای چینی.

tangy

زبانه دار، دارای مزه تند.

tank

مخزن ، حوض.تانک ، مخزن ، درتانک یامخزن جای دادن .

tank farm

محوطه مخازن نفت وغیره .

tankage

مخزن سازی، گنجایش تانک یا مخزن ، مواد زائد کشتارگاه .

tankard

آبخوری بزرگ ، آفتابه .

tanker

کشتی نفت کش، تانک ، اتومبیل نفش کش.

tannage

چرم دباغی شده ، دباغی، دباغ خانه ، قهره ای در اثر اشعه آفتاب.

tannate

(ش. ) نمک یاملح مازو.

tanner

( ز. ع. ) شش پنس، دباغ، پوست پیرا.

tannery

دباغی، دباغ خانه .

tannic

( ش. ) مازوئی، مازودار، دارای جوهر مازو.

tannin

(ش. ) جوهر مازو، تانین .

tannish

مازووار، سبزه رو.

tansey

( tansy) ( گ ش. ) کاسنی بری تلخ مزه (tanacetum).

tansy

( tansey) ( گ ش. ) کاسنی بری تلخ مزه (tanacetum).

tansy ragwort

(گ . ش) زلف پیر یعقوبی.

tantalate

(ش. ) نمک اسید تانتالیک .

tantalize

امیدوار، وسپس محروم کردن ، کسی را دست انداختن ، سردواندن ، آزار دادن .

tantalus

( افسانه یونان ) تانتالوس که مورد شکنجه شدید زاوش قرار گرفت.

tantamount

برابر، معادل، هم کف، همپایه ، بمثابه .

tantara

صدای شیپور، شیپور زدن .

tantivy

بتندی، زود، بزودی، تندبرو ( به اسب گفته می شود )، جانم باشی بتاخت، برو، چهارنعل.

tantrum

کج خلقی، اوقات تلخی، خشم، غیظ، قهر.

tanyard

( در دباغخانه ) محل خمره های دباغی.

tao

( درچین ) راه ، طریق، ( فلسفه چین ) مسیر طبیعت، حقیقت، طریقت، روستائی، دهاتی.

taoism

پیروی از طریقت چینی.

tap

شیر آب، ضربت آهسته ، ضربات آهسته وپیوسته زدن ، شیر آب زدن به ، از شیر آب جاریکردن ، بهره برداری کردن از، سوراخ چیزیرا بند آوردن .

tapa

( tappa) پارچه ساخته شده از پوست درخت توت (Mulberry).

tape

بانوار یا قیطان بستن ، نوار، نوار ضبط صوت، نوار چسب، نوار زدن ، ضبط کردن .نوار، بانوار بستن .

tape bound

با تنگنای نواری.

tape cable

کابل نواری.

tape deck

( drive tape) نوار ران ، نوار چرخان .

tape drive

( deck tape) نوار ران ، نوار چرخان .

tape file

پرونده نواری.

tape jam

گیر کردن نوار.

tape label

برچسب نوار.

tape library

کتابخانه نوارها.

tape measure

( measure tape) متر مخصوص اندازه گیری، نوار متر.

tape perforator

نوار سوراخ کن .

tape punch

نوار منگنه کن .

tape reader

نوار خوان .

tape record

روی نوار ضبط صوت صدا را ضبط کردن .

tape recorder

نوار ضبط کن ، ضبط صوت.دستگاه ضبط صوت.

tape spool

قرقره نوار.

tape storage

انباره نواری.

tape synchronizer

همگام کننده نوار.

tape to card

از نوار به کارت.

tape transport

حامل نوار.

tape unit

واحد نوار.

tape verifier

باز بین نوار.

tapeline

( measure tape) متر مخصوص اندازه گیری، نوار متر.

taper

شمع مومی، باریک شونده ، نوک تیز، باریک شدن ، مخروطی شدن .

taper off

کم کم باریک شدن ، مخروطی شدن ، تدریجا متوقف شدن .

taperer

حامل شمع در مراسم مذهبی، باریک کننده .

tapestried

دارای پرده منقوش، مزین به پارچه مبلی.

tapestry

پرده قالیچه نما، پرده نقش دار، ملیله دوزی.

tapeworn

(ج. ش. ) کرم کدو، کرم یکتا، حب القرع.

taphole

سوراخ جای شیر آب، سوراخ بشکه ، سوراخ.

tapioca

نشاسته کاساو یا مانیوک .

tapir

( ج. ش. ) خوک خرطوم دراز مالایا.

tapis

فرش، پارچه منقوش پرده ای یا رومیزی یا فرش.

tappa

( tapa) پارچه ساخته شده از پوست درخت توت (Mulberry).

tapper

دق الباب کننده ، توپی گذار.

tappet

جلو آمدگی یا اهرمی که بوسیله چیز دیگری بحرکت آید.

taproom

محل پیاله فروشی، بار مشروب فروشی.

taproot

ریشه عمودی اصلی، مهریشه .

taps

( نظ. ) شیپور خاموشی.

tapster

ساقی، پیشخدمت میخانه .

tar

(.vt and .n) قیر، قیرمالیدن به ، قیر زدن ، (.vt) برانگیخته ، خشمگین کردن ، آزردن .

tar paper

کاغذ قیر اندود.

taradiddle

(tarradiddle) ( د. گ . ) دروغ کوچک .

tarantella

رقص تند دو نفری ایتالیائی.

tarantism

( طب ) جنون رقص.

tarantula

( ج. ش. ) رطیل.

taraxacum

(گ . ش. ) کاسنی زرد، شیر دندان ، گل قاصد.

tarboosh

(tarbush) ( عربی است ) طربوش، فینه .

tarbrush

قلم موی مخصوص قیرکاری.

tarbush

(tarboosh) ( عربی است ) طربوش، فینه .

tardigrade

کندرو، جانور کندرو، جانور تنبل.

tardiness

دیرکرد، تاخیر ورود، دیر آمدن .

tardo

( مو. ) آهسته ( بنوازید ).

tardy

دارای تاخیر، دیر، دیر آینده ، کند، کندرو، تنبل، سست.

tare

وزن خالص ( بدون احتساب وزن ظروف )، وزن خالص چیزیرا احتساب کردن ، (گ . ش. ) ویسیایصحرائی، ماشک .

targe

( اسکاتلند ) آماج، هدف، سپر، سند، زدن ، پرسیدن .

target

هدف.نشانگاه ، هدف، نشان ، هدف گیری کردن ، تیر نشانه .

target computer

کامپیوتر هدف.

target language

زبان هدف.

target programm

برنامه هدف.

target routine

روال هدف.

targum

ترگم، ترجمه زبان آرامی قسمتی از عهد عتیق.

tarheel

اهل استان کارولینای شمالی آمریکا.

tariff

تعرفه .تعرفه گمرگی، تعرفه بندی کردن .

tarlatan

پارچه نخی ساده بافت.

tarmac

(tarmacadam) جاده اسفالته دارای سنگفرش.

tarmacadam

(tarmacadam) جاده اسفالته دارای سنگفرش.

tarn

دریاچه عمیق وکوچک کوهستانی.

tarnish

تیره کردن ، کدر کردن ، لکه دار کردن .

tarnishable

کدر کردنی.

taro

( گ . ش. ) گوش فیل نواحی گرمسیر.

tarpaulin

پارچه کرباسی قیراندود وعایق آب، با تارپولین پوشاندن .

tarpon

(ج. ش. ) ماهی بزرگ وباریک مدیترانه .

tarradiddle

(taradiddle) ( د. گ . ) دروغ کوچک .

tarragon

(گ . ش. ) ترخون ( سبزی خوراکی ).

tarre

برانگیختن ، خشمگین کردن ، آزردن .

tarriance

درنگ ، اقامت، توقف.

tarry

قیری، قیراندود، درنگ ، درنگ کردن ، تاخیر کردن .

tarsal

وابسته بقوزک پا، مچ پائی، استخوان قوزک پا.

tarsier

(ج. ش. ) میمون شبگرد هندی.

tarsometatarsus

(ج. ش. ) استخوان مچ پا واستخوان کف پا.

tarsus

(تش. ) استخوان قوزک پا، قوزک پا، ساق پای مرغ.

tart

ترش مزه ، تند، زننده ، ترش، مزه غوره ، زن هرزه ، نان شیرینی مربائی.

tartan

یکجور پارچه پشمی شطرنجی، پارچه پیچازی.

tartar

زبان تاتاری، تاتار، ته نشین ، رسوب، باره دندان ، درده .

tartarean

(tartarian) دوزخی، جهنمی، تاتاری.

tartaresauce

(tartarsauce) سوس، مایونز باترشی وروغن زیتون وترب وغیره .

tartarian

(tartarean) دوزخی، جهنمی، تاتاری.

tartaric

تاتاری، اسید تارتاریک ، جوش ترش.

tartaric acid

جوش ترش.

tartarous

درده مانند، دردی شکل، مشتقاز درده شراب، دارای باره دندان .

tartarsauce

(tartaresauce) سوس، مایونز باترشی وروغن زیتون وترب وغیره .

tartarus

( افسانه یونان ) دوزخ، عالم اسفل، جهنم.

tartish

کمی ترش.

tartlet

نام مربائی کوچک ، کلوچه میوه دار کوچک .

tartrate

( ش. ) ملح اسید تارتاریک ، ملح جوهر غوره یا جوش ترش.

tartufe

(tartuffe)(شخصیت نمایشنامه مولیر) مقدس ریائی، عابد ریاکار، زهد فروش، خشکه مقدس.

tartuffe

(tartufe)(شخصیت نمایشنامه مولیر) مقدس ریائی، عابد ریاکار، زهدفروش، خشکه مقدس.

tasite

( مع. ) صخره آتشفشانی.

task

تکلیف، وظیفه .کار، وظیفه ، تکلیف، امرمهم، وظیفه ، زیاد خسته کردن ، بکاری گماشتن ، تهمت زدن ، تحمیل کردن .

taskmaster

کارفرما، سرکار، مباشر ظالم، جبار، سختگیر.

taskwork

کاری که بعنوان وظیفه انجام میشود، وظیفه ، کار معلوم، کارناخوشایند.

tasse

(tace) ( درجمع ) صفحات فلزی زره زیرکمر.

tassel

منگوله ، ریشه ، چنبره ، آویز زدن ، منگوله زدن به ، کاکل ذرت.

taste

چشیدن ، لب زدن ، مزه کردن ، مزه دادن ، مزه ، طعم، چشاپی، ذوق، سلیقه .

tasteful

با سلیقه ( درست شده )، خوش ذوق، باذوق، خوشمزه .

tasteless

بیمزه ، بی سلیقه ، بی ذائقه .

taster

کارشناس چشیدن مزه شراب وچای وغیره ، مزه سنج، چشنده .

tastily

بطور خوش مزه .

tasty

باسلیقه تهیه شده ، خوش طعم، خوشمزه ، گوارا.

tat

توری حاشیه بافتن ، نوار توری بافتن ، دارای حاشیه توری کردن ، حاشیه توری گذاشتن .

tatar

تاتار، تاتاری.

tater

( د. گ . ) سیب زمینی.

tatoo

(tatoo) خال کوبی، خال سوزنی، خال کوبیدن .

tatter

تکه پارچه ، لباس پاره پاره ، ژنده پوش، رشته رشته ، پاره پاره کردن ، تکه تکه شدن ، تن پوش مندرس.

tatterdemalion

آدم ژنده پوش.

tatting

توری حاشیه لباس.

tattle

حرف مفت، یاوه ، دری وری گفتن ، فاش کردن .

tattletale gray

سفید مایل بخاکستری.

tattoo

(tatoo) خال کوبی، خال سوزنی، خال کوبیدن .

taught

(ماضی واسم مفعول فعل teach)، آموخته .

taunt

دست انداختن ومتلک گفتن ، سرزنش کردن ، شماتت کردن ، طعنه زدن ، طعنه .

taunter

متلک گو، سرزنش کننده .

taupe

رنگ خاکستری مایل به قهوه ای.

taurine

گاوی، وابسته بتیره گاو، گاو مانند، ثوری.

taurus

( نج. ) برج ثور، گاو گردون ، گاو.

taut

سفت، شق، محکم کشیدن ، کشیده ، مات کردن ، درهم پیچیدن ، محکم بسته شده ( مثلطناب دور یک بسته ).

tauten

سفت شدن ، تنگ ومحکم کردن یا شدن .

tautness

آمادگی، کشیدگی وسفتی.

tautological

حشو و زوائدی.

tautology

درستنما.تکرار، حشو و زائد، حشوقبیح.

tautomer

جسم هر ترکیب ومتبادل با جسم دیگر.

tavern

میخانه .

taverner

میخانه دار، می فروش.

taw

زاغ زدن به پوست، دباغی کردن ، سفت کردن ، تیله بازی کردن ، تیله ، مهره بازی.

tawdry

زرق وبرق دار، جلف، مزخرف.

tawie

رام شدنی، نرم، سست مهار.

tawny

گندم گون ، سبزه ، اسمر، تیره ، زرد مایل بقهوه ای.

tawpie

زن احمق وشلخته .

taws

تازیانه چرمی، شلاق زدن .

tax

مالیات، باج، خراج، تحمیل، تقاضای سنگین ، ملامت، تهمت، سخت گیری، مالیاتبستن ، مالیات گرفتن از، متهم کردن ، فشارآوردن بر.

tax evasion

فرار از پرداخت مالیات.

tax exempt

معاف از مالیات.

tax free

بخشوده از مالیات.

taxable

مالیات بردار، مشمول مالیات.

taxation

وضع مالیات، مالیات بندی، مالیات.

taxeme

کوچکترین واحد ساختمان لغوی، کوچکترین قسمت صرف ونحوی کلمه .

taxi

باتاکسی رفتن ، تاکسی، خودروی ( هواپیما ).

taxi dancer

دختری که در کلاس رقص یا کاباره در مقابل پول با مشتریان دیگر میرقصد.

taxi stand

ماندگاه مجاز تاکسی.

taxicab

تاکسی.

taxidermist

ویژه گر پر کردن پوست حیوانات باکاه وغیره ، پوست آرا.

taxidermy

پرکردن پوست حیوانات با کاه وغیره ، پوست آرایی.

taximan

راننده تاکسی.

taximeter

مسافت سنج، مسافت نمای تاکسی.

taxis

شکسته بندی، ( زیست شناسی ) واکنش موجود زنده در برابر گرایش، تاکتیسم.

taxiway

جاده یا راه تاکسی رو، فرودگاه .

taxon

واحد طبقه بندی گیاهی یا جانوری.

taxonomy

ره آرائی، علم رده بندی، طبقه بندی.

taxpayer

مالیات پرداز، مالیات دهنده .

tazza

سنگاب بزرگ کلیسا.

te deum

( م. ل. ) توخدائی، سرودنیایش خدا وعیسی.

tea

چای، رنگ چای.

tea bag

پاکت محتوی چای فوری.

tea dance

ته دانسان ، مهمانی چای ورقص.

tea garden

باغ چایکاری.

tea maker

چای دم کن .

tea party

عصرانه چای، مهمانی چای.

tea rose

گل چای.

tea service

(set tea) سرویس چای خوری.

tea set

(service tea) سرویس چای خوری.

tea shop

رستوران ، نهارخوری، قهوه خانه .

teabowl

فنجان چای خوری بی دسته .

teach

آموختن ، تعلیم دادن ، درس دادن ، مشق دادن ، معلمی یا تدریس کردن .

teachability

آمادگی جهت یاد گرفتن .

teachable

آموختنی، تعلیم پذیر، یاددادنی، قابل تعلیم.

teacher

آموختار، آموزگار، معلم، مربی، مدرس، دبیر.

teachers college

دانشسرا.

teachership

معلمی، آموختاری.

teaching machine

ماشین آموزش، ماشین تدریس.

teacup

فنجان چای.

teacupful

بقدر یک فنجان چای.

teahouse

قهوه خانه ، چای خانه .

teak

(teak) ( گ . ش. ) درخت ساج، چوب ساج.

teakettle

قوری چای، کتری چای.

teakwood

(teakwood) ( گ . ش. ) درخت ساج، چوب ساج.

teal

( ج. ش. ) مرغابی جره .

teal blue

رنگ آبی مایل به خاکستری.

team

گروه ، گروهه ، دسته ، دست، جفت، یک دستگاه ، تیم، دسته درست کردن ، بصورت دسته یاتیم درآمدن .

teammate

همگروه ، عضو تیم، همکار، همقطار.

teamster

کامیون ران ، راننده یک جفت حیوان یا دستگاه اسب ودرشکه .

teamwork

روح همکاری، کار دسته جمعی.

teapot

قوری چای.

teapoy

(tepoy) ( درهند) میز چای خوری.

tear

(.n)( معمولا بصورت جمع ) اشک ، سرشک ، گریه ، (.vi and .vt.n) دراندن ، گسیختن ، گسستن ، پارگی، چاک ، پاره کردن ، دریدن ، چاک دادن .

tear down

پاره پاره ومتلاشی کردن ، درهم دریدن .

tear gas

گاز اشک آور.

tear jerking

(tearjerker) نمایش یا داستان فوق العاده هیجان انگیز واحساساتی، گریه آور.

tear sheet

قطعه یا مقاله پاره شده از مجله یا روزنامه .

tear up

پاره کردن ، درهم دریدن .

tearaway

از روی بیمیلی جدا شدن از.

teardrop

اشک ، قطره اشک .

tearful

اشکبار، گریان .

tearjerker

(jerking tear) نمایش یا داستان فوق العاده هیجان انگیز واحساساتی، گریه آور.

tearless

بی اشک ، تهی از اشک .

tearoff

کندن از، پاره پاره کردن .

tearoom

اتاق چای، رستوران کوچک ودنج مخصوص نسوان .

tease

(eztea)آزاردادن ، اذیت کردن ، کسی را دست انداختن ، سخنان نیشدارگفتن ، اذیت، پوشدادن مو.

teasel

(leztea، elztea)(گ . ش. )بوته خار، خارخسک ، شانه چوپان ، خار، ماشین خارزنی، خارزدن ، شانه زدن ( به پرز پارچه وغیره ).

teaser

اذیت کننده ، شانه کننده پشم.

teaspoon

قاشق چای خوری.

teaspoonful

بقدر یک قاشق چای خوری.

teat

نوک پستان ، ممه ، شبیه نوک پستان ، پستانک .

teaze

(tease)آزاردادن ، اذیت کردن ، کسی را دست انداختن ، سخنان نیشدارگفتن ، اذیت، پوشدادن مو.

teazel

(teasel، leztea) (گ . ش. )بوته خار، خارخسک ، شانه چوپان ، خار، ماشین خارزنی، خارزدن ، شانه زدن ( به پرز پارچه وغیره ).

teazle

(teasel، elztea) (گ . ش. ) بوته خار، خارخسک ، شانه چوپان ، خار، ماشین خارزنی، خارزدن ، شانه زدن ( به پرز پارچه وغیره ).

teched

(tetched) مختل، بهم خورده .

technetium

تکنتیوم ( عنصر فلزی ).

technic

فن ، شیوه .(technical) فن ، اصطلاحات وقواعد فنی، فنی، صناعت.

technical

فنی.(technic) فن ، اصطلاحات و قواعد فنی، فنی، صناعت.

technicality

رموز فنی، اصطلاحات فنی، نکته فنی.

technicalization

استفاده از اصطلاحات یا روشهای فنی.

technician

شگردگر، متخصص فنی، ذیفن ، کارشناس فنی، اهل فن ، کاردان .

technicolor

( در مورد فیلم رنگی ) رنگارنگ .

technique

فن ، شیوه .شگرد فن ، اصول مهارت، روش فنی، تکنیک ، شیوه .

technocracy

شگرد سالاری، حکومت اربابان فن ، حکومت کارشناسان فنی.

technological

مربوط به فن شناسی، تکنولوژیکی.شگردی، اصول فنی، فنونی.

technologist

فن شناس.

technology

آشنائی باصول فنی، فن شناسی، فنون ، شگرد شناسی.فن شناسی، تکنولوژی.

techy

زود رنج، حساس، کج خلق.

tectonics

ساختمان شناسی، مبحث ساختمان طبقات زمین شناسی.

ted

ولو کردن ، برگردان کردن ، پخش کردن .

tedder

ماشین مخصوص پخش وخشک کردن علف درو شده .

teddybear

خرس عروسکی.

tedious

ملالت آور، خسته کننده ، کسل کننده ، کج خلق، ناراضی.

tedium

یکنواختی، ملالت، خستگی، دلتنگی، بیزاری، طاقت فرسائی.

tedradynamous

دارای شش پرچمی که دو پرچمش بلندتر باشد.

tee

حرف T، هر چیزی بشکل T، ( در بازی گلف ) گوه زیر توپ، توپ را روی گوه قراردادن .

tee off

شروع کردن ، آغاز کردن ، محکم زدن ( با on).

tee shirt

(shirt. =t) پیراهن بی یقه ، زیر پیراهنی.

teem

پر بودن ، فراوان بودن ، بارور بودن ، زائیدن .

teen

آسیب، غصه ، رنج، درد، اندوه ، خشم، تنفر، سنین الی سالگی.

teen age

(teenager، teener) نوجوان ( از ده تا ساله ).

teenager

(teener، age teen) نوجوان ( از ده تا ساله ).

teener

(teenager، age teen) نوجوان ( از ده تا ساله ).

teens

سنین تا ، نوجوان ده تا ساله ، ده تانوزده سالگی.

teeny

(tiny) ریز، ریزه ، کوچک ، ناچیز.

teepee

(tipi، tepee) خیمه مخروطی سرخ پوستان .(tepee) چادر یاخیمه سرخپوستان .

teeter

بالا وپائین رفتن ، الله کلنگ بازی کردن ، پس وپیش رفتن ، تلوتلو خوردن .

teeterboard

الله کلنگ .

teeth

( صورت جمع کلمه tooth )، دندانها.

teethe

دندان در آوردن .

teething ring

حلقه لاستیکی مخصوص گاز گرفتن کودک تا دندان در آورد.

teethridge

برجستگی استخوان فک که حفره های دندانها بر آن قرار دارد.

teetotal

وابسته به طرفداری از منع مسکرات کردن .

teetotaler

(teetotaller) طرفدار منع استعمال مشروبات الکلی.

teetotalism

پیروی از اصل منع استعمال مسکرات.

teetotalist

طرفدار منع مسکرات.

teetotaller

(teetotaler) طرفدار منع استعمالمشروبات الکلی.

teetotally

کاملا، کلا، تماما.

teetotum

یویو.

tegmen

پوشش طبیعی، پوست، (گ . ش. ) پوسته داخلی تخم.

tegmentum

(tegumnentum) پوست طبیعی، پوست، غشائ پوششی.

tegular

سفالی، آجری، پولک دار.

tegument

پوشش طبیعی پوست، جلد، پوشش اندام.

tegumentary

پوششی.

tegumnentum

(tegmentum) پوست طبیعی، پوست، غشائ پوششی.

tele communication

مخابرات تلفنی وغیره از مسافات دور، ارتباط دور برد.

telecamera

دوربین مخصوص عکاسی از فواصل دور.

telecast

برنامه تلزیویونی پخش کردن ، برنامه تلویزیونی.

telecommunications

ارتباط از دور.

telecontrol

کنترل از دور.

telecourse

دوره برنامه های آموزشی تلویزیونی.

telefilm

فیلم تلویزیونی.

telegenic

دارای استعداد شرکت در برنامه های تلویزیونی، مناسب برای برنامه تلویزیونی.

telegony

انتقال فرضی صفات ونفوذ اخلاقی شوهر اول در بچه های زن از شوهران بعدی.

telegram

تلگرام، تلگراف، تلگراف کردن .

telegraph

تلگراف، دستگاه تلگراف، مخابره تلگرافی.دور نگار، تلگراف.

telegrapher

تلگرافچی.

telegraphic

تلگرافی، مختصر، موجز.از راه دور نگاری، تلگرافی.

telegraphist

تلگرافچی.

telegraphy

فن تلگراف، تلگراف.دورنگاری، تلگرافی.

telekinesis

حرکت اجسام بوسیله ارواح.

telemachus

( افسانه یونان ) پسرادیسیوس (odysseus).

teleman

افسر مامور رمز ومخابرات نیروی دریائی.

telemark

( در اسکی ) پیچ اسکی بجلو و جلو بردن آن از اسکی دیگر.

telemeter

دور سنج.مسافت سنج، چندی سنج، بامسافت سنج سنجیدن .

telemetry

دور سنجی، اندازه گیری از دور.مسافت سنجی، چندی سنجی از راه دور.

telencephalon

( تش. ) قسمت جلوئی مغز جنین .

teleologic

وابسته به پایان شناسی.

teleologist

پایان شناس.

teleology

حکمت علل غائی، پایان شناسی، مطالعه حکمت غائی.

teleost

( ج. ش. ) ماهی استخوانی، وابسته به ماهی استخوانی.

telepathic

وابسته به دورهم اندیشی، وابسته به توارد یا انتقال فکر.

telepathy

ارتباط افکار با یکدیگر، دوهم اندیشی.

telephnone book

دفتر تلفن .

telephone

دورگو، تلفن ، تلفن زدن ، تلفن کردن .

telephone booth

اتاقک تلفن ، کیوسک تلفن ، کابین تلفن .

telephone frequency

بسامه تلفنی.

telephone receiver

گوشی تلفن .

telephoner

تلفن کننده .

telephonic

تلفنی.

telephonist

تلفنچی.

telephoto

دستگاه مخابره عکس از مسافات دور.

telephotographic

(telephotography) عکسبرداری از مسافات دور.

telephotography

(telephotographic) عکسبرداری از مسافات دور.

teleplay

نمایش تلویزیونی، نمایشنامه مخصوص تلویزیون .

teleprinter

تله تایپ، ماشین ثبت مخابرات تلگرافی، دور نویس.چاپگر راه دور.

teleprocessing

دور پردازی، پردازش از دور.

teleprompter

اسباب مخصوص چرخاندن خطوط نوشته در جلو ناطق تلویزیون .

teleran

رادار تلویزیونی، دستگاه هدایت هواپیما بوسیله تلویزیون ورادار.

telescope

دوربین نجومی، تلکسوپ، تلسکوپ بکار بردن .

telescopic

وابسته بدوربین نجومی.

telesthesia

احساس چیزی از مسافت دور بدون دخالت حواس پنجگانه .

telethermoscope

حرارت سنج از مسافات دور.

teletype

ماشین تحریر راه دور، تله تایپ.(teletypewriter) ماشین تحریر خود کار گیرنده پیام از مسافات دور، با ماشین تحریر از مسافات دورمطالبی تحریر کردن ، تله تایپ، دورنگاره .

teletypesetting

حروفچینی از دور.

teletypewriter

(teletype) ماشین تحریر خود کار گیرنده پیام از مسافات دور، با ماشین تحریر از مسافات دورمطالبی تحریر کردن ، تله تایپ، دورنگاره .ماشین تحریر راه دور، تله تایپ.

teletypist

متصدی دوره نگاره .

teleutospore

( گ . ش. ) هاگ کامل وبالغ قارچ در آخر دوره باروری.

teleview

به برنامه های تلویزیونی نگاه کردن .

televiewer

بیننده برنامه تلویزیونی.

televise

درتلویزیون نشان دادن ، برنامه تلویزیونی ترتیب دادن .

television

دور نشان ، تلویزیون .

televisor

بیننده برنامه تلویزیون .

televisual

تلویزیونی.

telic

متضمن نتیجه غائی، نهائی، دارای هدف نهائی.

teliospore

( گ . ش. ) جدارصخیم آخرین مرحله ایجاد قارچ موجد زنگ گیاهی.

tell

گفتن ، بیان کردن ، نقل کردن ، فاش کردن ، تشخیص دادن ، فرق گذاردن ، فهمیدن .

tell off

شمردن وکنارگذاردن ، تعیین کردن ، توبیخ کردن ، مردود شمردن .

teller

تحویلدار، ناقل.گوینده ، قائل، رای شمار، تحویل دار.

telltale

سخن چین ، خبرکشی کردن .

tellurian

زمینی، خاکی، ساکن زمین ، دستگاه سنجش حرکات زمین .

telluric

(tellurous) دارای تلوریوم، زمینی.

tellurium

(ش. ) شبه فلز کمیابی بعلامت Te.

tellurous

(telluric) دارای تلوریوم، زمینی.

telly

( ز. ع. - د. گ . ) تلویزیون .

telophase

( ز. ش. ) آخرین مرحله تقسیم غیر مستقیم سلولی.

telpherage

استفاده از دستگاه نقاله برقی.

temblor

زلزله .

temerarious

بی پروا، بی باک ، متهور، تند، تصادفی.

temerity

بی پروائی، تهور، بیباکی، جسارت.

temper

آب دادن ( فلز )، درست ساختن ، درست خمیر کردن ، ملایم کردن ، معتدل کردن ، میزان کردن ، مخلوط کردن ، مزاج، حالت، خو، خلق، قلق، خشم، غضب.

temperable

( در موردفلز ) آب دادنی.

temperament

مزاج، حالت، طبیعت، خلق، فطرت، سرشت.

temperamental

مزاجی، خلقی، خوئی.

temperance

اعتدال، میانه روی، طرفداری از منع نوشابه های الکلی، خودداری.

temperate

معتدل، ملایم، میانه رو.

temperature

دما، درجه حرارت.درجه گرما، درجه حرارت، دما.

tempest

توفان ، تندباد، تندی، جوش وخروش، هیجان ، توفان ایجاد کردن ، توفانی شدن .

tempestuous

توفانی، تند، پرتوپ وتشر.

templar

زائر بیت المقدس، معبدی، وابسته بمعبد، عضو جمعیت فراماسون ، عضو فرقه ای ازصلیبیون نظامی قرون وسطی.

template

الگو، قالب.

template matching

تطبیق الگوها.

temple

پرستشگاه ، معبد، ( تش. ) شقیقه ، گیجگاه .

tempo

( مو. ) وقت، زمان ، گام، میزان سرعت.

temporal

دنیوی، غیر روحانی، جسمانی، زمانی، وابسته بگیجگاه ، شقیقه ای، موقتی، زودگذرفانی.

temporality

دارائی دینوی، درآمد روحانیون ، بیدوامی، زود گذری، جسمانیت، عرفیت.

temporalize

بدفع الوقت گذراندن ، وقت گذراندن ، مطابق مقتضیات وقت عمل کردن ، تسکین دادن .

temporary

موقت، موقتی.موقتی، آنی، زود گذر، سپنج، سپنجی.

temporary storage

انباره موقت.

temporization

وقت گذرانی.

temporize

بدفع الوقت گذراندن ، وقت گذراندن .

temporizer

فرصت طلب ومسامحه کار.

tempt

اغوا کردن ، فریفتن ، دچار وسوسه کردن .

temptable

قابل اغوا، فریفته شدنی، وسوسه پذیر.

temptation

اغوا، وسوسه ، فریب، آزمایش، امتحان .

tempter

وسوسه گر، فریبنده ، اغوا کننده ، شیطان .

tempting

وسوسه انگیز، اغوا کننده ، هوس انگیز.

ten

ده ، شماره ، ( درجمع ) چندین ، خیلی.

ten cent store

فروشگاه دارای کالاهای ارزان .

ten commandments

ده فرمان موسی، احکام عشره .

ten strike

( ز. ع. ) ضربت بازی بولینگ ده میله ای، امر موفقیت آمیز.

tenability

قابلیت تصرف، قابلیت نگهداری، دفاع پذیری.

tenable

نگاه داشتنی، قابل مدافعه ، قابل تصرف.

tenacious

سرسخت، محکم، چسبنده ، سفت، مستحکم، استوار.

tenacity

سختی، سفتی، چسبندگی، اصرار، سرسختی.

tenaculum

( طب ) شریان گیر، آلت چسبنده .

tenancy

اجاره داری، مدت اجاره ، مالکیت موقت.

tenant

کرایه نشین ، مستاجر، اجاره دار، اجاره کردن ، متصرف بودن .

tenantless

بدون مستاجر، ( در مورد املاک ) خالی، اشغال نشده .

tenantry

اجاره نشینی، اجاره داری، کلیه مستاجرین یک ملک .

tench

( ج. ش. ) ماهی گول آب شیرین اروپا وآسیا.

tend

نگهداری کردن از، وجه کردن ، پرستاری کردن ، مواظب بودن ، متمایل بودن به ، گرایشداشتن .گرائیدن ، میل کردن .

tendance

توجه ، مراقبت، مواظبت، پرستاری، حضور.

tendency

گرایش، تمایل.گرایش، تمایل، میل، توجه ، استعداد، زمینه ، علاقه مختصر.

tendentious

(=tendencious) دارای گرایش ویژه وعمدی، متمایل، متوجه ، رسیدگی کننده .

tender

نازک ، حساس، لطیف، دقیق، ترد ونازک ، باریک ، محبت آمیز، باملاحظه ، حساس بودن ، ترد کردن ، لطیف کردن ، انبار، ارائه دادن ، تقدیم کردن ، پیشنهاد، پولرایج، مناقصه ومزایده .مناقصه ، پیشنهاد دادن .

tender minded

دارای فکر حساس، رقیق القلب، مهربان .

tenderfoot

پیش آهنگ تازه کار، ( مغرب آمر. ) آدم تازه وارد، تازه کار.

tenderhearted

(tenderhefted) دل نازک ، دل رحیم.

tenderhefted

(tenderhearted) دل نازک ، دل رحیم.

tenderization

ترقیق، نازک سازی.

tenderize

حساس کردن ، ترد کردن ، خواباندن گوشت (درماست وغیره ) برای ترد ونازک کردن آن .

tenderloin

گوشت پشت مازو.

tendinous

بی مانند، وتری، پی دار، گوشت پوره دار.

tendon

(درگوشت) پوره ، (تش) پی، وتر، زردپی، (درجمع) اوتار.

tendresse

دلسوزی، رقت، مهربانی، شفقت، ترد.

tendril

پیچک ، ریشه پیچک .

tenebrific

(tenebrous=tenebrious) تاریک وتیره ، تاریکی آور، ظلمانی، تاریک کننده .

tenebrous

(=tenebrious) تاریک وتیره ، تاریکیآور، ظلمانی، تاریک کننده .

tenement

ملک استیجاری، مستغلات، آپارتمان .

tenementary

شامل ملک استیجاری، آپارتمانی.

tenet

انگاشته ، انگاره ، عقیده ، اصول، مرام، متعقدات مذهبی، پایه تفکر.

tenfold

ده برابر، ده چندان .

tennis

تنیس.

tennis shoe

(=sneaker) کفش، تنیس، کفش کتانی.

tennysonian

وابسته به آلفردتنیسان شاعر انگلیسی.

tenon

زبانه ، زبانه دار کردن .

tenor

فحوا، مفاد، نیت، رویه ، تمایل، صدای زیر مردانه .

tenpin

بازی بولینگ ده میله ای.

tenruial

وابسته بتصدی، تصرفی، اجاره ، وابسته بمدت تصرف یا اجاره .

ten's complement

متمم نسبت به .

tense

( عصب یا طناب ) کشیده ، عصبی وهیجان زده ، زمان فعل، تصریف زمان فعل، سفت، سخت، ناراحت، وخیم، وخیم شدن ، تشدید یافتن .

tensile

قابل انبساط، کش دار.

tensility

قابلیت کشش، کش داری.

tensimeter

(tensiometer، tensometer) کشش سنج، آلت سنجش نیروی کشش وفشارگاز وبخار.

tensiometer

(tensometer، tensimeter) کشش سنج، آلت سنجش نیروی کشش وفشارگاز وبخار.

tension

کشش، تنش، کشمکش.کشش، امتداد، تمدد، قوه انبساط، سفتی، فشار، بحران ، تحت فشار قرار دادن .

tensional

کششی، انبساطی.

tensionless

بیفشار، بی کشش.

tensity

قوه کشش، سفتی، شدت، وخامت.

tensive

سفت شونده ، سفت کننده ، کشیدنی، کشیده شدنی، وخیم شونده .

tensometer

(tensiometer، tensimeter) کشش سنج، آلت سنجش نیروی کشش وفشارگاز وبخار.

tensor

( تش. ) عضله ممدده ، تانسو ر.

tensorial

ممدده (momaddedeh)، کششی.

tent

چادر، خیمه ، خیمه زدن ، توجه ، توجه کردن ، آموختن ، نوعی شراب شیرین اسپانیولی.

tent caterpillar

(ج. ش. ) کرم صد پای پیله ساز.

tent stitch

کوک اریب.

tentacle

(ج. ش. ) شاخک حساس، ریشه حساس، موی حساس جانور ( مثل موی سبیل گربه )، بازوچه .

tentacular

بازوچه ای، ( ج. ش. ) دارای شاخک حساس، شبیه شاخک حساس.

tentage

وسائل چادر، چادر، خیمه زنی.

tentative

آزمایشی، تجربی، امتحانی، عمل تجربی.

tenter

( نساجی ) چهارچوب پارچه خشک کنی، نگهدار، مستحفظ، خیمه دار، خیمه دوز.

tenterhook

( نساجی ) گیره چهارچوب پارچه خشک کنی.

tenth

دهم، دهمین ، ده یک ، عشر، عشریه .

tenth rate

درجه دهم، از پائین ترین جنس، پائین ترین درجه .

tentless

بی چادر، ( اسکاتلند ) بی توجه ، بی دقت، لاابالی.

tentmaker

خیمه دوز، خیام.

tenty

(=tentie) متوجه ، مراقب، مواظب، دقیق، بدقت.

tenuis

علامت مکث و وقفه در یونانی.

tenuity

نازکی، باریکی، رقت، سادگی، لطافت، قلت.

tenuous

رفیق، نازک ، باریک ، لطیف، دقیق، بدون نقطه اتکائ.

tenure

حق تصدی، تصرف، نگهداری، اشغال، اجاره داری، تصدی.

tepee

(teepee، tipi) خیمه مخروطی سرخ پوستان .

tepid

نیمگرم، ولرم، سست.

tepidity

نیمگرمی، ملولی، سستی، فقور.

tepoy

(teapoy) ( درهند) میز چای خوری.

terai

کلاه لبه پهن نمدی سفید پوستان مناطق حاره .

teratology

مبحث شناسائی جنین ناقصالخلقه .

teratoma

تومور متشکله از انساج مختلف جنینی.

terbium

( ش. ) تربیوم، عنصر فلزی کمیاب بعلامت Tb.

tercel

(ج. ش. ) قوش نر، قوش چاردانگ .

tercentenary

( tercentennial)( جشن ) سیصد سالگی، سه قرن ، سیصد ساله .

tercentennial

(tercentenary)( جشن ) سیصد سالگی، سه قرن ، سیصد ساله .

terebinth

(گ . ش. ) درخت بنه .

terebinthine

تربانتین ، سقز، سقزی.

terete

گرد، مدور، حلقوی، استوانه ای شکل در برش عرضی.

tergal

(ج. ش. ) پشتی، ظهری.

tergiversate

مرتد شدن ، از مسلک خود دست کشیدن .

tergiversation

برگشت، ارتداد، بی ثباتی، تناقض گوئی.

tergiversator

مرتد، طفره رو.

term

مدت، دوره ، دوره انتصاب، جمله ، اصطلاح، عبارت، نیمسال، سمستر، ثلث تحصیلی، شرایط، روابط، فصل، موقع، هنگام، نامیدن .لفظ، اصطلاح، دوره ، شرط.

term insurance

بیمه موقت، بیمه در مورد مخاطره برای مدت معینی.

term paper

رساله کوتاه .

termagant

پرجنجال، داد وبیداد کن ، پتیاره ، سلیطه .

termer

( انگلیس - م. م. ) مقیم، دسیسه کار، زندانی.

terminable

فسخ پذیر، قابل فسخ، پایان یافتنی، انتهائی.

terminal

نهائی، انتهائی، واقع در نوک ، پایان ، انتها، آخر خط راه آهن یا هواپیما، پایانه .پایانه ، پایانی.

terminal symbol

نماد پایانی.

terminal unit

واحد پایانه ، واحد پایانی.

terminate

بپایان رساندن ، خاتمه دادن ، منقضی کردن ، فسخ کردن ، محدود کردن ، خاتمه یافتن .منتهی، محدود.پایان دادن ، پایان یافتن .

terminating

پایان دار، پایان بخش.

terminating symbol

نماد پایان بخش.

termination

پایان ، پایان یابی، پایان دهی.پایان ، خاتمه ، انتها، فسخ، ختم.

termination date

تاریخ پایان .

terminative

انتهائی، بپایان رساننده ، قطعی، خاتمه دهنده ، مختوم کننده .

terminator

بپایان رساننده ، فسخ کننده .

terminological

وابسته به مجموعه اصطلاحات، وابسته به اصطلاحات علمی وفنی.

terminology

اصطلاحات علمی یافنی، کلمات فنی، واژگان .لفظ گذاری، مجموعه اصطلاحات.

terminus

ایستگاه نهائی، پایانه .

termite

( ج. ش. ) موریانه .

termless

بی وعده ، بی مدت، بی پایان ، غیر قابل توصیف، بدون شرط.

termtime

دوره تصدی، دوره اجلاسیه دادگاه ، دوره تحصیلی.

tern

( ج. ش. ) پرستوک دریائی، چلچله دریائی، یک دسته سه تائی.

ternary

سه مبنائی، در مبنای سه .( ternate) سه برگچه ای سه گانه ، سه تائی، سومین ، گروه سه تائی.

ternate

( ternary) سه برگچه ای، سه گانه ، سه تائی، سومین ، گروه سه تائی.

terne

(=terneplate) ورق آلیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع، تیره رنگ ، با قلعوسرب پوساندن .

terneplate

(=terne) ورق آلیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع، تیره رنگ ، با قلعوسرب پوساندن .

terpene

( ش. ) هیدروکربن هائی موجود در اسانس بفرمول 61H 01C، ترپن .

terpenic

( terpenoid) ترپن دار، مخلوط باترپن .

terpenoid

( terpenic) ترپن دار، مخلوط باترپن .

terpsichore

رب النوع رقص وآوازهای دسته جمعی، ( مج. ) رقاص، رقص.

terpsichorean

وابسته به رقص، رقاص.

terra alba

مواد معدنی سفید رنگ .

terra cotta

سفالینه ، گل صورت سازی، قرمز مایل به قهوه ای.

terra firma

خشکی، خاک ، قطعه اصلی، خطه بدون جزیره .

terra incognita

زمین کشف نشده ، قطعه زمین از گرو در نیامده .

terrace

بهار خواب، تراس، تراس دار کردن ، تختان ، تختان دار کردن .

terrain

زمینه ، عوارض زمین ، زمین ، ناحیه ، نوع زمین .

terrane

طبقه سنگی که روی آن نوع سنگ خاصی تشکیل شده باشد.

terrapin

(ج. ش. ) لاک پشت خوراکی سواحل فلوریدا.

terraqueous

شامل خشکی ودریا، زمینی ودریائی.

terrarium

گلخانه ، نمایشگاه جانوران خشکی.

terrazzo

موزائیک سیمانی مرمر نما.

terrene

خاکی، زمینی، دنیوی، زمین ، سرزمین .

terrestrial

زمینی، خاکی، این جهانی، دنیوی.

terret

( territ) حلقه اتصالی، قلاده گردن سگ .

terrible

وحشتناک ، وحشت آور، ترسناک ، هولناک ، بسیار بد، سهمناک .

terricolous

( ج. ش. - گ . ش. ) خاکزی، خاکی.

terrier

فهرست ما یملک ، ( ج. ش. ) سگ بوئی شکاری، سگ تری یر.

terrific

ترسناک ، هولناک ، مهیب، عظیم، فوق العاده .

terrify

وحشت زده کردن .

terrigenous

تشکیل شده بوسیله عمل سایش رودخانه وجریان آب، خاکزاد.

territ

( terret) حلقه اتصالی، قلاده گردن سگ .

territorial

زمینی، ارضی، داخلی، محلی، منطقه ای.

territorial waters

آبهای ساحلی.

territorialism

( territoriality) سیستم ارباب ورعیتی، ایجاد حکومت مستقل ناحیه ای، کلیسا سالاری.

territoriality

( territorialism) سیستم ارباب ورعیتی، ایجاد حکومت مستقل ناحیه ای، کلیسا سالاری.

territorialization

ایجاد ناحیه ، محدود کردن بیک ناحیه .

territory

سرزمین ، خاک ، خطه ، زمین ، ملک ، کشور، قلمرو.

terror

دهشت، ترس زیاد، وحشت، بلا، بچه شیطان .

terrorism

ارعابگری، ایجاد ترس و وحشت در مردم.

terrorist

(terroristic) ارعابگر، طرفدار ارعاب وتهدید.

terroristic

(terrorist) ارعابگر، طرفدار ارعاب وتهدید.

terrorization

حکومت باتهدید وارعاب، عمل ترور کردن ، تهدید وارعاب، ارعابگری.

terrorize

ارعابگری کردن ، با تهدید وارعاب کاری انجام دادن ، با تهدید وارعاب حکومت کردن ، ترور کردن .

terrorless

بدون ترس.

terrtorialize

محدود بیک ناحیه کردن ، بصورت خطه در آوردن ، بنواحی متعدد تقسیم کردن ، بصورتقلمرو در آوردن .

terry

پارچه حوله ای، ( نظ. ) سرباز مدافع مرزی انگلیس.

terse

موجز، بی شاخ وبرگ ، مختصر ومفید، مختصر.

tertial

( ج. ش. ) مربوط به سومین شاهپر بال پرندگان ، سومین ردیف شاهپر.

tertian

هرسه روز یکبار، سه یک .

tertiary

سومین ، ثالث، قسمت سوم، دوران سوم.

tervalent

(ش. ) سه ظرفیتی.

terzarima

شعر مسمط بقافیه (bcb، aba).

tessellate

بصورت سنگهای چهارگوش کوچک درآوردن ، باموزائیک زینت دادن ، با موزائیک فرش کردن .

tessellation

مفروش سازی با آجر موزائیک ، موزائیک کاری.

tessera

کلمه عبور، اسم شب، قطعات کوچک مرمر یاشیشه مخصوص آجر موزائیک .

test

آزمون ، آزمودن .آزمون ، آزمایش، امتحان کردن ، محک ، معیار، امتحان کردن ، محک زدن ، آزمودن کردن .

test case

قضیه در آزمایش، شخص یا چیز مورد آزمایش.

test data

داده های آزماینده .

test match

مسابقه آزمایشی، مسابقات قهرمانی کریکت انگلیس واسترالیا.

test paper

کاغذ مخصوص آزمایش، ورقه امتحان ، آزمون برگ .

test pilot

خلبان آزمایش کننده هواپیما.

test problem

مسئله آزمابنده .

test program

برنامه آزماینده .

test routine

روال آزماینده .

test tube

( ش. ) لوله آزمایش.

testa

پوسته ، (گ . ش. ) تستا، کوزل، قشر خارجی دانه .

testable

آزمون پذیر، امتحان پذیر، آزمایشی، شهادت پذیر.

testacean

صدف دار، صدفی، نرمتن صدف دار.

testaceous

صدفی، صدف دار، دارای رنگ آجر زرد.

testacy

دارای وصیت نامه بودن ، نگارش وصیت نامه ، تهیه وتدوین وصیت نامه .

testament

وصیت نامه ، پیمان ، تدوین وصیت نامه ، عهد.

testamentary

وصیتی، وابسته به وصیت نامه ، وصیت شده .

testate

(شخص ) وصیت کرده ، دارای وصیت، شاهد، وصیت کردن ، شهادت دادن .

testator

موصی، وصیت کننده ، شاهد، میراث گذار.

tester

آزمایش کننده ، ممتحن ، آزمونگر.آزماینده .

testicle

خایه ، بیضه ، خصیه ، تخم.

testiculate

خایه ای، خایه دار، بیضه مانند.

testifier

شاهد، گواه ، تصدیق کننده .

testify

گواهی دادن ، شهادت دادن ، تصدیق کردن .

testimonial

گواهی نامه ، شهادت، تصدیق نامه ، سفارش وتوصیه ، رضایت نامه ، شاهد، پاداش، جایزه .

testimony

گواهی، شهادت، تصدیق، مدرک ، دلیل، اظهار.

testiness

زودرنجی وکج خلقی.

testing

آزمایش.

testis

( تش. ) بیضه ، خایه ، تخم، گواهی، شهادت.

testudinate

مانند کاسه سنگ پشت، گنبد مانند، لاک پشت.

testy

زود رنج، کج خلق.

tetanal

وابسته به کزاز.

tetanic

کزازی، داروی ایجاد کننده تشنجات کزازی.

tetanize

( طب ) بحالت انقباض دائم در آوردن .

tetanus

کزاز، تشنج.

tetched

(teched) مختل، بهم خورده .

tetchy

زودرنج، تند مزاج، ناراضی نما، کج خلق.

tete a tete

دوبدو، محرمانه ، گفتگوی دو بدو.

tether

کمند، افسار، حدود، وسعت، افسار کردن .

tetherball

نوعی بازی دو نفره با راکت وتوپ.

tetr

( -tetra =) پیشوندیست مشتق از کلمه یونانی بمعنی چهارودارای چهارقسمت واربعه .

tetra

( -tetr =) پیشوندیست مشتق از کلمه یونانی بمعنی چهارودارای چهارقسمت واربعه .

tetrad

چهار، گروه چهارتائی، اربعه ، چهارارزشی.

tetraethyl

شامل چهاردسته اتیل در هر ملکول.

tetrafluoride

فلورید مرکب از چهار اتم فلورین .

tetragonal

( هن. ) دارای چهار زاویه ، چهار کنجی.

tetrahedral

چهار ضلعی.

tetrahedron

( هن. ) جسم چهار سطحی، چهار ضلعی.

tetrahydrate

ترکیب شیمیائی شامل چهار مولکول آب.

tetrahydroxy

دارای چهار هیدروکسیل در هر ملکول.

tetralogy

( یونان باستان ) چهار نمایش، چهار درام یا تراژدی.

tetramer

ماده مرکبی که از چهار واحد تشکیل شده باشد.

tetramerous

چهار جزئی، چهارتائی، چهارپر.

tetrameter

شعر چهار وتدی، چهار وزنی.

tetrandrous

دارای چهار کاسبرگ .

tetrapetalous

دارای چهار گلبرگ .

tetraploid

چهارتائی، چهارلا، چهارگانه .

tetraploidy

چهارتائی.

tetrapterous

چهارباله ، دارای چهار بال، چهار جناحی.

tetrarch

استاندار، والی بخش های چهارگانه امپراتوری.

tetrarchy

یکی از استانهای چهارگانه ، حکومت چهار نفری.

tetraspore

( گ . ش. ) گروهی متشکل از چهار هاگ .

tetrasporic

(tetrasporous) چهار هاگی.

tetrasporous

(tetrasporic) چهار هاگی.

tetrastichous

چهاربیتی، چهار جزئی.

tetratomic

( ش. ) چهار اتمی، چهار ظرفیتی.

tetravalent

چهار ظرفیتی، چهار بنیانی.

tetrode

( برق ) لامپ چهار قطبی.

tetroxide

( ش. ) ترکیب دارای چهار اتم اکسیژن ، ترکیب چهار اکسیژنی.

tetter

بیماریهای تاول دار پوست مثل زرد زخم.

teuton

نژادقدیمی ژرمن ، توتنی.

teutonic

توتنی، از نژاد قدیم آلمانی، زبان قدیم توتنی.

teutonism

عقیده برتری نژادی آلمان .

teutonize

ساکن آلمان کردن ، به آلمانی ترجمه کردن .

texas

استان تکزاس درکشورهای متحده آمریکا، وابسته به تکزاس.

texbookish

وابسته به کتاب درسی، شبیه متن کتب درسی.

text

متن .متن ، نص، موضوع، کتاب درسی، مفاد.

textbook

کتاب درسی، کتاب اصلی دریک موضوع، رساله .

textile

پارچه ، پارچه بافته ، در (جمع) منسوجات.

textual

مربوط به متن یا نص، لفظی، متنی.

textual critic

نقدگر متون ادبی، ناقد ادبی، منقد، نقد ادبی متون .

textuary

مربوط به متن ، لفظی، متنی، متن .

textural

بافتنی، منسوج، بافته .

texture

بافندگی، شالوده ، بافته ، پارچه منسوج، بافت، تاروپود، دارای بافت ویژه ای نمودن .

thai

اهل کشور تایلند، زبان رسمی تایلند.

thalamic

(thalamus) ( تش. ) تالاموس، ماده خاکستری مغز میانی.

thalamus

(thalamic) ( تش. ) تالاموس، ماده خاکستری مغز میانی.

thalassic

دریائی، اقیانوسی، مربوط به دریا یاخلیج، بحری.

thalassocracy

حکومت بر دریاها، سلطه دریائی، دریاسالاری.

thalassocrat

فرمانروای دریاها، مسلط بر دریا.

thaler

یکنوع سکه بزرگ نقره آلمانی.

thallic

( ش. ) مربوط به تالیوم وترکیبات آن .

thallium

( ش. ) تالیوم، عنصر فلزی مشتق از آلومینیوم بعلامت TI.

thallogenous

ایجاد کننده تالیوم.

thalloid

(گ . ش. ) ریسه ای شکل، ریسه ای، ساقه ای.

thallophyte

(گ . ش. ) ریسه دار، از جنس ریسه داران .

thallous

(ش. ) مربوط به تالیوم.

thallus

(گ . ش. ) پایه ، ریسه ، ساقه ، بدنه گیاه .

than

نسبت به ، تا، که ، تا اینکه ، بجز، غیر از.

thane

(thegn) ( حق. قدیم انگلیس ) خان ، تیولدار آزاده .

thaneship

قلمرو یا موقعیت ومقام خان ، مقام خانی.

thank

تشکر، سپاس، سپاسگزاری، اظهارتشکر، تقدیر، سپاسگزاری کردن ، تشکر کردن .

thanker

سپاسگزار.

thankful

سپاسگزار، متشکر، ممنون ، شاکر.

thankless

ناسپاس، حق ناشناس، ناشکر، بیهوده .

thanksgiving

سپاسگزاری، شکر گزاری.

thanksgiving day

( آمر. ) چهارمین پنجشنبه ماه نوامبر، روزشکرگزاری.

thankworthy

قابل سپاسگزاری، قابل تشکر، قابل شکر.

that

آن ، اشاره بدور، آن یکی، که ، برای آنکه .

thatch

کاه وپیزر مخصوص اندود وپوشش بام، کاهگل، کاه پوش کردن ، کاه اندود کردن .

thaumaturgic

مربوط به معجزه یا کار خارق العاده ، خارق العاده ، سحر.

thaumaturgy

معجزه ، جادو، کار خارق العاده ، خرق عادت، معجزه ، اعجاز.

thaw

آب شدن ( یخ وغیره )، گداختن ، گرم شدن .

the

حرف تعریف برای چیز یا شخص معینی.

the dansant

ته دانسان ، مجلس چای ورقص عصرانه .

theater

(theatre) تئاتر، تماشاخانه ، بازیگر خانه ، تالار سخنرانی.

theater in the round

تماشاخانه دارای صحنه مدور.

theatergoer

شخصی که مکرر به تئاتر میرود، تماشاخانه رو.

theatre

(theater) تئاتر، تماشاخانه ، بازیگر خانه ، تالار سخنرانی.

theatrical

وابسته به تماشاخانه ، تئاتری، در خور تماشا.

theatricalism

تماشاخانه گرائی، پیروی از روش تماشاخانه ، تماشاخانه مسلکی.

theatricalize

تماشاخانه ای کردن ، بصورت تاتر در آوردن ، بروی صحنه آوردن .

theatrics

فن نمایش وتاتر.

theca

(گ . ش. - ج. ش. ) پوشش، کپسول، کیسه ، غلاف.

thecal

( thecate) دارای پوشش کپسول دار، غلاف دار.

thecate

(thecal) دارای پوشش کپسول دار، غلاف دار.

thee

تورا، ترا، بتو.

theft

دزدی، سرقت.

thegn

(thane) ( حق. قدیم انگلیس ) خان ، تیولدار آزاده .

thein

(theine) ( ش. ) تئین که درچای یافت میشود.

theine

( thein) ( ش. ) تئین که درچای یافت میشود.

their

شان ، خودشان ، مال ایشان ، مال آنها.

theism

اعتقاد بخدا، خدا شناسی، توحید، یزدان گرائی.

theist

یزدان گرای، معتقد بخدا، خدا شناس، موحد، خدا پرست.

theistic

یزدان گرایانه ، خدا پرستانه .

them

ایشان را، بایشان ، بانها.

thematic

فرهشتی، ریشه ای، مربوط بموضوع، موضوعی، مطلبی، مقاله ای.

theme

موضوع، مطلب، مقاله ، فرهشت، انشائ، ریشه ، زمینه ، مدار، نت، شاهد.

theme song

(مو. ) ملودی یا قطعه موسیقی تکرار شونده ، قطعه تکراری.

themselves

خودشان ، خودشانرا.

then

سپس، پس ( از آن )، بعد، آنگاه ، درآن هنگام، در آنوقت، آنوقتی، متعلق بان زمان .

thenar

(تش. ) ( وابسته به ) کف دست یا کف پا، برآمدگی کف دست.

thence

از آنجا، از آن زمان ، پس از آن ، از آن جهت، دیگر.

thenceforth

از آن پس، سپس.

thenceforward

از آن پس، از آنجا ببعد، از آن وقت.

theocentric

متوجه بخدا، خدا گرای، خدا دوست، خدا مرکز.

theocentricity

( theocentrism) توجه بخدا، خدا دوستی.

theocentrism

( theocentricity) توجه بخدا، خدا دوستی.

theocracy

یزدان سالاری، حکومت خدا، حکومت روحانیون .

theocrat

خداوند کشور، طرفدار یزدان سالاری.

theocratic

مربوط بحکومت خدائی، مربوط به خدا سالاری.

theodicy

اعتقاد بعدالت خدائی.

theodolite

تئودولیت، دوربین مهندسی، زاویه سنج طول یاب.

theogonic

وابسته به مطالعه وشناسائی اجداد واعقاب خدایان .

theogony

نسب نامه خدایان ، مطالعه وشناسائی اجداد واعقاب خدایان .

theolog

( theologue) متخصص الهیات، دانشمند علم دین ، طلبه علوم دینی.

theologian

متخصص الهیات، حکیم الهی، خداشناس.

theological

وابسته بعلوم الهی.

theologize

درعلم الهیات بحث کردن .

theologue

( theolog) متخصص الهیات، دانشمند علم دین ، طلبه علوم دینی.

theology

یزدان شناسی، علم دین ، الهیات، حکمت الهی، خدا شناسی.

theonomous

توسط خدا حکومت واداره شده .

theonomy

حکومت خدائی، کشوری که خدا پادشاه آن باشد.

theophanic

وابسته به تجلی خدا به انسان .

theophany

تجلی خدا به انسان ، ظهور خدا به انسان .

theorem

قضیه .قضیه ، برهان ، مسئله ، قاعده ، نکره .

theorematic

برهانی، متضمن برهان ، قضیه ای، مبنی بر قاعده .

theoretical

نظری.

theoretician

(=theorist) نگرشگر، ویژه گر در تئوری.

theorist

متخصص علوم نظری، نگرشگر، طرفدار استدلال نظری.

theorization

نگرشگری، تحقیقات نظری، استدلال نظری.

theorize

نگرشگری کردن ، استدلال نظری کردن ، تحقیقات نظری کردن ، فرضیه بوجود آوردن ، فرضیه ای بنیاد نهادن .

theorizer

نگرشگر، تئوری باف.

theory

نظریه ، نگره ، فرضیه .اصول نظری، علم نظری، اصل کلی، فرض علمی، تحقیقات نظری، نگرش، نظریه .

theosophical

وابسته به عرفان ، عرفانی.

theosophist

عارف، اهل عرفان .

theosophy

عرفان ، خدا شناسی، حکمت الهی.

therapeusis

(=therapeutics) مبحث تداوی، درمان شناسی.

therapeutic

درمانی، وابسته به درمان شناسی، معالج.

therapeutist

( therapist) ( طب ) متخصص درمان شناسی، درمان شناس.

therapist

(therapeutist) ( طب ) متخصص درمان شناسی، درمان شناس.

therapy

( طب ) درمان ، معالجه ، مداوا، تداوی.

there

آنجا، درآنجا، به آنجا، بدانجا، در این جا، دراین موضوع، آنجا، آن مکان .

thereabout

درآن حدود، درهمان نزدیکی، تقریبا.

thereafter

پس از آن ، از آن پس، بعد از آن ، بعدها.

thereat

از آن بابت، در آنجا.

thereby

بدان وسیله ، از آن راه ، بموجب آن در نتیجه .

therefore

برای آن (منظور )، از اینرو، بنابر این ، بدلیل آن ، سپس.

therefrom

از آن ، ازآنجا، ناشی از آن .

therein

درآن ، درآنجا، از آن بابت، از آن حیث.

thereinafter

پیرو آن ، بدنبال آن ، درتعقیب آن ، بعدا.

thereinto

درداخل آن در جزئ آن ، در ضمن آن .

thereon

بر آن ، بر این ، روی آن ، درآنجا.

thereto

بان ، بدان ، بعلاوه .

theretofore

تا آنزمان ، پیس از آنوقت.

thereunder

در زیر آن ، بموجب آن ، در ذیل آن .

thereunto

بان ، بدان ، بضمیمیه آن ، پیوسته به آن .

thereupon

درنتیجه ، بنابراین ، بیدرنگ ، پس از آن .

therewith

باآن ( نامه یا قرارداد)، به پیوست، درآن هنگام، بدانوسیله ، بیدرنگ ، فورا، درنتیجه آن ، از آن بابت، علاوه بر این ، بعلاوه .

theriac

تریاق، معجون ، پادزهر، شیره قند، تریاقی.

therm

کالری کوچک ، معادل هزار کالری بزرگ ، واحد گرما، حمام، داغ، حمام عمومی، گرما.

thermae

چشمه آب گرم، حمام آب گرم.

thermal

گرمایی، حرارتی.دمائی، گرمائی، حرارتی، گرم.

thermal spring

چشمه آب گرم.

thermic

گرمائی، وابسته بگرما، حرارتی.

thermionic tube

لوله الکترونی که درآن الکترون بوسیله حرارت دادن به الکترود منتشر میشود، لوله گرمایونی.

thermistor

رزیستور برقی، آلت مقاوم در مقابل برق.مقاومت گرمایی.

thermocoagulation

( درجراحی ) دلمه شدن نسوج در اثر حرارت.

thermocouple

جفت گرمایی، ترموکوپل.( الکتریسته ) وسیله اندازه گیری اختلاف درجه حرارت.

thermoduric

قادر به استقامت در برابر حرارت زیاد، دماپای.

thermodynamic

وابسته بعلم ترمودینامیک ، دماپویا.

thermodynamics

دانش دماپویائی، مبحث فعالیت مکانیکی ورابطه آن باحرارت.

thermoelectric

وابسته به رابطه برق وحرارت، دما برقی.

thermoelectricity

ایجاد جریان برق در اثر حرارت، دما برق.

thermoelectron

الکترونی که در اثر گرما صادر شود.

thermogram

دمانگاشت، گرمانگار، دمانگاره .

thermograph

گرمانما، گرماسنج خودکمار، دمانما.

thermographer

کسی که گرماسنجی کند، دمانگار.

thermographic

وابسته به گرما سنجی یا دمانگاری.

thermography

دمانگاری، گرمانگاری.

thermolabile

بی ثبات یا ناپایدار درمقابل حرارت، دماناپای.

thermolysis

(ش. ) تجزیه شیمیائی در اثر حرارت، تحلیل حرارت بدن .

thermolytic

وابسته به تحلیل گرما، وابسته به تجزیه در اثر گرما.

thermometer

گرماسنج، حرارت سنج.( thermometre) گرماسنج، گرمانما، میزان الحراره ، درجه ، دماسنج.

thermometre

( thermometr) گرماسنج، گرمانما، میزان الحراره ، درجه ، دماسنج.

thermometric

وابسته به گرماسنج، وابسته به گرماسنجی.

thermometry

گرماسنجی، دماسنجی.

thermonuclear

وابسته بدرجه حرارت هسته اتمی.

thermophile

گرمادوست، دمادوست، دماگرائی.

thermophilic

گرماگرای.

thermopile

پیل گرماسنج.

thermoplastic

قابل ارتجاع یا نرمش پذیر دراثر حرارت.

thermoplasticity

قابلت ارتجاع یا نرمش پذیری در مقابل حرارت.

thermoregulation

تنظیم حرارت.

thermoregulator

ترموستات، دستگاه تنظیم حرارت.

thermoregulatory

وابسته تنظیم حرارت.

thermos

فلاسک ، ترمس، قمقمه ، محفظه یاظرف عهایق حرارت.

thermoscope

دستگاه گرمابین ، گرمایاب، دمابین .

thermosetting

قابل سفت شدن در مقابل حرارت.

thermostability

قابلیت استحکام در مقابل حرارت.

thermostable

باثبات در اثر حرارت.

thermostat

(.n and .adj)آلت تعدیل گرما، دستگاه تنظیمگرما، (.vt)بوسیله آلت تعدیل گرماکنترل کردن .

thermotactic

دماواکنشی.

thermotaxis

تحرک در اثر گرما، تنظیم خود بخود حرارت در بدن ، دماواکنش.

thermotropic

گرماگرای، علاقمند به گرما، دماگرای.

thermotropism

دماگرائی، حساسیت نسبت به گرما، گرماگرائی.

therof

از آن ، وابسته بان ، متعلق بان ، از آنجا.

thesaurus

گنجینه ، خزانه ، انبار، مخزن ، ( مج. ) فرهنگ جامع، قاموس، مجموعه اطلاعات.

these

اینها، اینان .

theseus

قهرمان یونانی فاتح آمازون ها، ( افسانه یونان ) تزه یا تیسوس.

thesis

پایان نامه ، رساله دکتری، قضیه ، فرض، (مو. ) ضرب قوی.

thespian

وابسته به تسپیس شاعر یونانی، هنرپیشه .

thetic

(thetical) وضع شده ، مقرر، معین ، ثابت، مطلق، وابسته به یا شامل پایان نامه .

thetical

(thetic) وضع شده ، مقرر، معین ، ثابت، مطلق، وابسته به یا شامل پایان نامه .

thetis

( افسانه یونان ) حوری دریائی، مادر آشیل.

theurgic

جادوئی، سحرانگیز، جادوگر، ساحر.

theurgist

معجزه کننده ، جادوگر.

theurgy

معجزه ، جادو، سحر.

thews

نیروی عضلانی، عضله ، عادت، راه ورسم، رفتار، مشی، تقوی، وتر.

they

آنها، ایشان ، آنان .

they'd

(would they، had =they).

they'll

(shall they، will =they).

they're

(are =they).

they've

(haved =they).

thiaminase

تیامیناز، آنزیمی که از بین بردن تیامین را تسریع میکند.

thick

کلفت، ستبر، صخیم، غلیظ، سفت، انبوه ، گل آلود، تیره ، ابری، گرفته ، زیاد، پرپشت.

thick and thin

در هر حال، در دشواری وسهولت، راسخ.

thick film circuit

مدار غشایی ضخیم.

thick skinned

پوست کلفت، بی احساس.

thick witted

کودن ، خشک مغز، بی ذوق.

thicken

کلفت کردن ، ستبر کردن ، ضخیم کردن ، پرپشت کردن ، کلفت تر شدن ، غلیظ شدن .

thickener

ضخیم ساز، غلیظ کننده ، پرپشت کننده .

thicket

بیشه ، درختزار انبوه .

thicketed

پوشیده شده بوسیله جنگل ودرخت زار.

thickety

بیشه زار، بیشه مانند.

thickheaded

احمق، نادان ، کم هوش، خرف.

thickish

( thickly) نسبتا ضخیم، نسبتا انبوه .

thickly

(thickish) نسبتا ضخیم، نسبتا انبوه .

thickset

انبوه ، پرپشت، تنگ هم، تنگ ، کلفت، قطور.

thief

دزد، سارق.

thieve

دزدی کردن ، دزدیدن .

thievery

دزدی، سرقت.

thievish

خوگرفته به دزدی، دست کج، دزدوار، دزدانه ، درخور دزدان .

thigh

( تش. ) ران .

thighbone

استخوان ران .

thightrope

طناب بندبازی.

thimble

انگشتانه ، لوله فلزی کوتاه .

thimbleberry

(گ . ش. ) تمشک آمریکائی دارای میوه انگشتی شکل.

thimbleful

باندازه یک انگشتانه ، یک خرده ، یک جرعه .

thimblerig

شعبده بازی کردن ، ( بوسیله فنجان بازی ) گول زدن ، فریب دادن ، مغبون کردن .

thimblerigger

فنجان باز، مهره باز، شعبده باز، فریبکار.

thimbleweed

(گ . ش. ) شقایق نعمان ، شبدر چمنی.

thin

نازک ، باریک ، لاغر، نزار، کم چربی، کم پشت، رقیق، کم مایه ، سبک ، رقیق و آبکی، کم جمعیت، بطور رقیق، نازک کردن ، کم کردن ، رقیق کردن ، لاغر کردن ، نازک شدن ، کم پشت کردن .

thin film circuit

مدار غشایی نازک .

thin skinned

دارای پوست نازک ، پوست نازک ، ( مج. ) حساس، نازک نارنجی.

thine

از آن تو، مال تو.

thing

چیز، شیئ، کار، اسباب، دارائی، اشیائ، جامه ، لباس، موجود.

thing in itself

( فلسفه ) حقیقت غائی، شیئ در نفس خود.

thingummy

چیز، همان ، اسمش.

think

اندیشیدن ، فکر کردن ، خیال کردن ، گمان کردن .

think piece

( ز. ع. ) مقاله خبری آمیخته با افکار وتفسیرات نویسنده .

thinkable

فکر کردنی، اندیشه پذیر، قابل فکر، ممکن .

thinker

اندیشمند، فکر کننده ، متفکر، فکور.

thinking cap

طرز تفکر.

thinner

نازک کننده ، کم کننده ، رقیق کننده ، نازکتر، کم پشت تر.

thinnish

نسبتا لاغر.

third

سوم، سومی، ثالث، یک سوم، ثلث، به سه بخش تقسیم کردن .

third base

موضع بازیکن برای دفاع منطقه دورپایگاه سوم در بازی بیس بال.

third class

سومین دسته ، درجه سوم، بلیط درجه .

third degree

درجه سوم، رتبه سوم.

third dimension

بعد سوم، ضخامت، کلفتی، وابسته به بعد سوم.

third estate

( طبقه ) عوام.

third party

شخص ثالث.

third person

سوم شخص.

third rate

درجه سوم، پست.

third rater

درجه سوم.

third ventricle

( تش. ) بطن میانی مغز.

thirl

سوراخ، حفره ، پنجره ، لرزش، طنین ، سوراخ سوراخ کردن ، دریدن ، گرفتار کردن ، محدود کردن .

thirst

تشنگی، عطش، آرزومندی، اشتیاق، تشنه بودن ، آرزومند بودن ، اشتیاق داشتن .

thirster

تشنه .

thirsty

تشنه ، عطش دار، خشک ، بی آب، مشتاق.

thirteen

سیزده ، عدد سیزده .

thirteenth

سیزدهم، سیزدهمین ، یک سیزدهم.

thirtieth

سی ام، سیامین ، یک سی ام.

thirty

سی، عدد سی.

this

این ، ( صورت جمع آن these است ).

thistle

( گ . ش. ) خار، بوته خار، شوک ، باد آور، شوک مبارک ، تاتاری.

thistledwon

زائده پر مانند خار، کرک های روی خار.

thistly

خاردار.

thither

آنجا، به آنجا، بدانسو، به آنطرف، آنطرف تر، دورتر.

thitherto

تا آن زمان ، تا آن موقع، تاقبل از آن .

thitherward

(=thitherwards) بانطرف، بدانسو.

thitherwards

(=thitherward) بانطرف، بدانسو.

tho

اهل تونکن شمالی ( در چین ).

thole

کشیدن ، تحمل کردن ، گذاردن ، اجازه دادن ، چوب یا میله اهرم پارو، گنبد، قبه .

tholepin

میل پاروگیر، اهرم لوله توپ.

thomas

توماس، توما، اسم خاص مذکر.

thong

تسمه ، قیش، شلاق زدن ، باتسمه بستن .

thor

( نج. ) برج ثور، گاو.

thoracic

صدری، وابسته به قفسه سینه .

thoracic duct

( تش. ) مجرای سینه ، مجرای صدری.

thoracotomy

عمل جراحی شکافتن جدار سینه .

thorax

سینه ، صدر، قفسه سینه .

thorn

خار، تیغ، سرتیز، موجب ناراحتی، تیغ دار کردن .

thorn apple

(گ . ش. ) تاتوره خاردار.

thornback

(ج. ش. ) ماهی پهن چهارگوش خاردار.

thornbush

(گ . ش. ) بوته خاردار، بوته خار، تمشک جنگلی.

thornless

بی خار.

thornlike

خارمانند.

thorny

تیغستان ، خاردار، تیغ تیغی، خار مانند.

thoro

(=thorough) ( آمر. ) کامل، تمام، تمام وکمال.

thorough

از اول تا آخر، بطور کامل، کامل، تمام.

thorough paced

دقیق گام، خوش روش، بهمه جور قدم تربیت شده (اسب)، قابل، حسابی.

thoroughbrace

تسمه چرمی متصل کننده بدنه کالسکه به فنر.

thoroughbred

اصیل، خوش جنس، باتجربه ، کاردیده .

thoroughfare

راه عبور، شارع عام، شاهراه ، معبر.

thoroughgoing

بسیار دقیق، تمام وکمال.

those

آنها، آنان .

thou

تو، توبکسی خطاب کردن ، یک هزار دلار.

though

بهرحال، باوجود آن ، بهرجهت، اگرچه ، گرچه ، هرچند با اینکه ، باوجوداینکه ، ولو، ولی.

thought

گمان ، اندیشه ، فکر، افکار، خیال، عقیده ، نظر، قصد، سر، مطلب، چیزفکری، استدلال، تفکر.

thought out

تفکر شده ، فکر شده ، سنجیده ، مطالعه شده .

thoughtful

اندیشمند، باملاحظه ، بافکر، فکور، متفکر، اندیشناک .

thoughtless

بی فکر، بی ملاحظه ، لاقید، ناشی از بی فکری.

thoughtway

طرز تفکر.

thousand

هزار.

thousandth

یک هزارم، یک هزار، هزارم.

thraldom

(thralldom) بندگی، اسارت، عبودیت.

thrall

بنده ، غلام، بندگی، بنده کردن .

thralldom

(thraldom) بندگی، اسارت، عبودیت.

thrash

کوبیدن ، از پوست درآوردن ، کتک زدن ، کوزل کوبی.

thrasher

کوبنده ، از پوست درآورنده ، ماشین غله پاک کنی، خرمن کوب.

thrasonical

لاف زن ، از روی لاف وگزاف.

thraw

حالت نزع، رنج، درد، عصبانیت، خشم، دردبردن ، دردکشیدن ، پیچ خورده ، دررفته .

thrawart

پیچ خورده ، در رفته ، خودسر، کج خلق.

thread

نخ، رگه ، نخ کردن ، بند کشیدن .نخ، ریسمان ، قیطان ، رزوه ، شیارداخل پیچ ومهره ، شیار، برجستگی، رگه ، رشته ، نخ کردن ، بند کشیدن ، نخ کشیدن به ، موجی کردن ، دارای خطوط برجسته کردن ، حدیده وقلاویز کردن ، رشته رشته شدن ، مثل نخ باریک شدن .

threadbare

( در مورد پارچه ) نخ نما، مندرس.

threaded

بند کشیده ، نخ کشیده .

threading

بند کشی، نخ کشی.

threadless

بی نخ.

threadlike

نخ مانند.

thready

نخ مانند، باریک ، نازک ، چسبناک ، رشته رشته ، باصدای باریک .

threap

سرزنش کردن ، زدن ، اصرار کردن .

threat

تهدید، تهدید کردن ، ترساندن .

threaten

تهدید کردن ترساندن ، خبردادن از.

threatener

تهدید کننده ، ترساننده .

three

سه ، شماره .

three address

با سه نشانی.

three decker

هرچیز سه طبقه ای یا سه لایه ای.

three dimensional

سه بعدی.

three fold

سه برابر، سه لا، سه دفعه ، سه مرتبه ، سه گانه .

three gaited

( درمورد اسب ) یورتمه رو.

three handed

سه نفره ، سه دستی.

three input adder

افزایشگر با سه ورودی.

three legged

دارای سه پا، سه پایه ، سه پا.

three phase

(در برق) سه فاز.

three piece

درست شده از سه قسمت، سه پارچه ، سه تکه .

three ply

سه لا، سه لایه .

three square

دارای سه ضلع مساوی، بشکل مثلث، سوهان آهنگری دارای مقطع مثلث شکل.

threepence

سکه سه پنی.

threepenny

دارای ارزش سه پنی.

threescore

شصت، شصت تائی، سه ضرب در بیست.

threesome

سه نفری، بازی سه نفری.

thremmatology

(ز. ش. ) علم پرورش گیاهان وجانوران اهلی.

threnode

مرثیه ، سوگ نامه .

threnodist

مرثیه خوان ، روضه خوان ، مرثیه نویس.

threnody

مرثیه ، سوگ شعر، شعر عزا.

thresh

کوبیدن ، از پوست درآوردن ، خرمن کوبی کردن .

thresher

ماشین خرمن کوب، ( ج. ش. ) کوسه ماهی درنده سواحل آمریکاواروپا(vulpinus alopias).

threshing machine

ماشین غله پوست کنی، ماشین خرمن کوبی.

threshold

آستانه ، آستانه مانند، آستانه ای.آستانه ، سرحد.

threshold element

عنصر آستانه ای.

threshold function

تابع آستانه ای.

threshold gate

دریچه آستانه ای.

threshold logic

منطق آستانه ای.

threshold value

ارزش آستانه ای.

threshold voltage

اختلاف سطح آستانه ای.

threw

( زمان ماضی فعل throw )، پرتاب کرد، انداخت.

thrice

سه بار، سه دفعه ، سه مرتبه .

thrift

صرفه جوئی، خانه داری، عقل معاش.

thriftless

ولخرج، بی عقل معاش، دست بباد.

thrifty

خانه دار، صرفه جو، مقتصد.

thrill

هیجان ، بهیجان آوردن ، بتپش درآوردن ، لرز، لرزه .

thriller

( هر چیز ) هیجان انگیز، مرتعش کننده ، بلرزه درآورنده ، مختلج.

thrive

پیشرفت کردن ، رونق یافتن ، کامیاب شدن .

throat

گلو، نای، دهانه ، ( مج. ) صدا، دهان ، از گلو ادا کردن .

throatlatch

تسمه زیر گلوی اسب که افسار رانگاه میدارد.

throaty

دارای گلوی بزرگ ، دارای صدای گرفته وخشن .

throb

تپش، زدن ، تپیدن ، لرزیدن ، تپش داشتن ، ضربان .

throe

تیر کشیدن ( درد )، زایمان ، رنج، گیرودار.

thromboplastic

تسریع کننده انعقاد خون .

thrombus

( طب ) خون منعقد شده در رگ ، لخته .

throne

تخت، سریر، اورنگ ، برتخت نشستن .

throng

گروه ، جمعیت، ازدحام، هجوم، ازدحام کردن .

throstle

( ج. ش. ) باسترک ، دستگاه پشم ریسی.

throttle

گلو، دریچه کنترل بخار یا بنزین ، خفه کردن ، گلو را فشردن ، جلو را گرفتن ، جریان بنزین را کنترل کردن .

throttler

خفه کننده .

through

ازمیان ، از طریق، بواسطه ، در ظرف، سرتاسر.(=thru) از میان ، از وسط، از توی، بخاطر، بواسطه ، سرتاسر، از آغاز تا انتها، کاملا، تمام شده ، تمام.

throughither

(throughother) دستپاچه ، پریشانحال.

throughother

(throughither) دستپاچه ، پریشانحال.

throughout

سراسر، تماما، از درون و بیرون ، بکلی.

throughput

توان عملیاتی، حاصل کار.

throve

(زمان ماضی فعل thrive )، موفق شد، کامیاب شد.

throw

پرتاب، انداختن ، پرت کردن ، افکندن ، ویران کردن .

throw away

دور انداختن ، آشغال، چیز دورانداخته ، چیز بی مصرف.

throw back

ترقی وپیشرفت را عقب انداختن ، باعث تاخیر شدن ، رجعت، برگشت به خصال نیاکان .

throw down

سبب افتادن شدن ، طرد کردن ، رد کردن .

throw off

دورانداختن ، بیرون دادن ، فرار کردن ( از تعقیب کنندگان ).

throw out

بیرون انداختن .

throw over

ترک کردن .

throw up

بلند کردن ، کناره گیری کردن از، قی کردن .

throwin

( کلاچ را ) در دنده انداختن ، تزریق کردن ، مشارکت کردن ، افزودن بر.

throwster

پشم باف، نراد.

thru

(=through) از میان ، از وسط، از توی، بخاطر، بواسطه ، سرتاسر، از آغاز تا انتها، کاملا، تمام شده ، تمام.

thrum

ریشه ، ته نخ، ریشه یانخ آویخته ، صدای تپ تپ یا زدن روی میز، ریشه دار، مضراب زدن ، اندک ، زرزرکردن ( درساز)، روی میز زدن .

thrush

باسترک ، ( طب ) برفک .

thrust

فرو کردن ، انداختن ، پرتاب کردن ، چپاندن ، سوراخ کردن ، رخنه کردن در، بزور بازکردن ، نیرو، فشار موتور، نیروی پرتاب، زور، فشار.

thud

صدای خفه وآهسته ایجاد کردن ، ضربه ، ضربه های متوالی، تپ تپ، هف هف.

thug

آدم کش، بی شرف، قاتل، گردن کلفت.

thuggee

(thuggery) قتل، آدمکشی، ترور.

thuggery

(thuggee) قتل، آدمکشی، ترور.

thuggish

مثل آدمکش.

thuja oil

روغن معطر برگ کاج خمره ای.

thule

( در قدیم ) آخرین نقطه شمالی مسکون دنیا ( بعقیده بعضی نروژ ).

thumb

شست، باشست لمس کردن یا سائیدن .

thumb index

نویسه نما.

thumbhole

حفره ای که شست درآن جا بگیرد، سوراخ شستی، نویسه نما.

thumbnail

کوچک ، ناخن شست، هر چیزی که باندازه ناخن باشد.

thumbprint

اثر شست، اثر شست گذاشتن .

thumbscrew

اشکلک شست، باشست پیچاندن .

thumbtack

پونز، پونز زدن به ، با پونز محکم کردن .

thump

ضربت، با چیز پهن وسنگین ( مثل چماق ) زدن ، صدای تلپ، با صدای تلپ تلپ زدن یاراه رفتن .

thunder

تندر، آسمان غرش، رعد، رعد زدن ، آسمان غرش کردن ، باصدای رعد آسا ادا کردن .

thunderbird

( ج. ش. ) آلاگزنه استرالیائی، مرغ افسانه ای موجد رعد وبرق.

thunderbolt

آذرخش، صاعقه ، صاعقه زدن .

thunderclap

صدای صاعقه مانند، صدای تندر، غرش رعد.

thundercloud

ابر صاعقه دار.

thunderer

تندرگر.

thunderhead

توده ابری که حاشیه اش سفید است وقبل از رعد وبرق در آسمان ظاهر میشود.

thundering

رعد زن ، صاعقه انداز، غریب، رعد آسا.

thunderous

تندردار، رعد آسا، صاعقه وار.

thunderpeal

غرش رعد، صدای رعد، غرش.

thundershower

رگبار همراه با رعد وبرق.

thunderstone

سنگ آذرخشی.

thunderstorm

توفان تندری، توفان همراه باآذرخش وصاعقه .

thunderstrike

دچار صاعقه شدن ، دچار رعد وبرق شدن ، صاعقه زدن ، مبهوت شدن .

thunderstroke

صاعقه زدگی، اصابت صاعقه .

thurible

مجمر، بخوردان ، بخور سوز.

thurifer

حامل مجمر، حامل بخوردان .

thurl

( ج. ش. ) مفصل خاصره گوسفند.

thursday

پنج شنبه .

thus

بدین گونه ، بدینسان ، از این قرار، اینطور، چنین ، مثلا، بدین معنی که ، پس، بنابر این .

thwack

باچوب پهن کتک زدن ، زدن ، پر کردن ، ضربت.

thwart

بی نتیجه گذاردن ، خنثی کردن ، حائل کردن ، عقیم گذاردن ، مخالفت کردن با، انسداداریب، کج، در سرتاسر ( چیزی ) ادامه دادن یا کشیدن .

thwarter

باطل کننده ، خنثی کننده ، مسدود کننده .

thwartwise

بطور اریب، بطور متقاطع، اریب، متقاطع.

thy

مال تو، ات، ت ( مثل لباست وخانه ات).

thyestean

آدمخوار.

thyestes

( افسانه یونان ) فرزند پلوپس وبرادر اتریوس.

thyme

(گ . ش. ) آویشن ، صعتر.

thymey

(thymy) آویشنی، آویشن دار.

thymic

آویشنی، وابسته به غده تیموس.

thymus

( تش. ) غده تیموس.

thymy

(thymey) آویشنی، آویشن دار.

thypatron

لامپ گازی، تایراترون .

thyristor

تاریستون .

thyroid

سپردیس، سپرمانند، وابسته بغده درقی.

thyrsoid

دارای گل آذین خوشه ای.

thyrsus

( یونان باستان ) نیزه ای که سر آن میوه کاج ویا شاخه انگور نصب شده ، ( گ . ش. )گل آذین خوشه ای.

thyself

خودت، خودتو.

tiara

تارک (tarok)، کلاه پادشاهی ( در ایران قدیم )، تاچ پادشاهی، تاچ پاپ، تاج یاکلاه .

tibetan

اهل کشور تبت، تبتی.

tibia

( تش. ) درشت نی، قصبه کبری.

tibial

وابسته بدرشت نی.

tic

(طب ) انقباض غیر عادی عضلات، حرکات غیر ارادی اندامها.

tick

تیک تیک ، چوبخط، سخت ترین مرحله ، علامت، نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود، خطنشان گذاردن ، خط کشیدن ، چوبخط زدن ، نسیه بردن ، انواع ساس وکنه وغریب گز وغیره .

tick fever

( طب ) تب کنه ای، تب راجعه .

ticker

ساعت، دارای صدای تیک تیک ، تلگراف.

ticket

بلیط، ورقه ، آگهی، برچسب، برچسب زدن به ، بلیط منتشر کردن ، بلیط دار کردن .بلیط.

tickicide

داروی کنه کش.

tickle

غلغلک دادن ، غلغلک ، خاریدن .

tickler

غلغلک دهنده ، بهم زننده ، تحریک کننده قمقمه کوچک .

ticklish

غلغلکی، حساس.

ticktack

(tictac) تیک تاک ، صدای تپش دل، ضربان ، تیک تیک .

tictac

(ticktack) تیک تاک ، صدای تپش دل، ضربان ، تیک تیک .

tidal

جزر و مدی، کشندی.

tidal wave

موج کشند.

tidbit

(titbit) لقمه چرب ونرم، چیز عالی، خرده ریز.

tiddledywink

(tiddledywink) یک نوع بازی دومینو، بچه .

tiddledywinks

(tiddledywinks) یک نوع بازی دومینو، بچه .

tide

جریان ، عید، کشند داشتن ، جزر ومد ایجاد کردن ، اتفاق افتادن ، کشند.

tide table

نمودار جزر ومد یاکشند.

tideland

زمین ساحلی دستخوش جزر ومد.

tideless

بی کشند، بدون جزر ومد، بی جزر ومد، بی فصل، بیموقع.

tidemark

اثر جزر ومد، اثر سیل، میله شاخص جزر ومد، کشندنشان .

tidewaiter

مامور گمرک لب دریا، در انتظار فرصت، مترصد فرصت.

tidewater

آب جزر ومد که بخشکی میرسد، ( مج. ) خط ساحلی، کشند آب.

tideway

مسیرجزر و مد، روگاه جزر و مد، کشند راه .

tidy

بطورمنظم، مرتب، پاکیزه ، منظم کردن ، آراستن ، مرتب کردن .

tie

دستمال گردن ، کراوات، بند، گره ، قید، الزام، علاقه ، رابطه ، برابری، تساویبستن ، گره زدن ، زدن .

tie in

فروش جنسی بشرط آنکه مشتری کالای دیگری را هم بخرد، ارتباط دادن ، وسیله ارتباط.

tie line

خط ارتباطی.

tie silk

پارچه ابریشمی کراواتی.

tie up

انسداد، بستن ، پیچیدن ، مقید کردن ، حبس کردن .

tieback

رسن یابند پرده .

tiepin

سنجاق کراوات، سنجاق مدال وزینت آلات زنانه .

tier

ردیف صندلی، ردیف، رده ، صف، ردیف کردن ، ردیف شدن .

tier table

میز کوچک .

tierce

ثلث کردن ، به سه قسمت تقسیم کردن ، سه ورق جور آوردن .

tierced

ردیف دار، ردیف شده .

tiff

کدورت، کج خلقی، کج خلقی کردن .

tiffany

پارچه ململ، پارچه توری ابریشمی نازک .

tiffin

( درهند ) ناهار مختصر، ناهار خوردن .

tiger

( ج. ش. ) ببر، پلنگ .

tiger cat

( ج. ش. ) گربه وحشی، ببر.

tiger lily

(گ . ش. ) سوسن بلند آسیائی.

tiger moth

( ج. ش. ) پروانه درشت اندام ودراز بال (arctiidae).

tigerish

(tigerlike) درنده خو، ببر صفت.

tigerlike

(tigerish) درنده خو، ببر صفت.

tight

سفت، محکم، تنگ (tang)، کیپ، مانع دخول هوا یا آب یا چیز دیگر، خسیس، کساد.

tight coupling

جفت شدگی، محکم.

tight lipped

(mouthed tight) کم حرف، خاموش، رازدار.

tight mouthed

(lipped tight) کم حرف، خاموش، رازدار.

tighten

سفت کردن ، محکم کردن ، تنگ کردن ، فشردن ، بستن ، کیپ کردن ، سفت شدن .

tightener

سفت کننده ، تنگ کننده ، کیپ کننده .

tightfisted

خسیس، پست.

tights

جامه چسبان وخفت (kheft)، لباس تنگ .

tightwad

شخص خسیس.

tightwire

طناب سیمی.

tigress

( ج. ش. ) ببرماده ، ماده پلنگ .

tigris

رود دجله .

tike

(=tyke) سگ ، آدم خام دست وبی تجربه ، کودک .

til

( گ . ش. ) درخت کنجد.

tilbury

درشکه روباز سبک دوچرخه .

tile

آجر کاشی، سفال، با آجر کاشی فرش کردن .

tiler

کاشی پز، آجر پز، سفال پز.

till

(. conj and . prep) تا، تااینکه ، تاآنکه ، تاوقتیکه ، (.vi.vt and .n) کشت کردن ، زراعتکردن ، زمین را کاشتن ، دخل پول، کشو، دخل دکان ، قلک ، یخرفت.

tillable

قابل کشت وزرع.

tillage

کشت، کشاورزی، کشت وزرع.

tillandsia

(گ . ش. ) درخت آناناس گرمسیری آمریکایی.

tiller

کشاورز، زارع، کشتکار، اهرم سکان کشتی، جوانه ، جوانه زدن .

tillerman

شخم زن .

tilt

کجی، کج کردن کج شدن .کج شدن ، یک ورشدن ، کج کردن ، دراهتزاز بودن ، در نوسان بودن ، شیب داشتن ، مسابقه نیزه سواری، شمشیربازی سواره درقرون وسطی، زدوخورد، منازعه ، برخورد، سرعت، شتاب، پرتاب، شیب، سرازیری، کجی، تمایل، یک وری بودن .

tilth

کشت، زمین کشت شده ، زمین مزروعی.

tilting yard

(tiltyard) میدان مبارزه نیزه بازان و سوارکاران .

tiltmeter

شیب سنج زمین .

tiltyard

(yard tilting) میدان مبارزه نیزه بازان و سوارکاران .

timbal

(tymbal) نقاره ، دهل، کوس.

timbale

خوراکی مرکب از گوشت ماهی وجوجه وپنیر وغیره ، خوراک دلمه .

timber

چوب، تیر، الوار، کنده ، درخت الواری، صدای خشک ، ناهنجار، طنین دار شبیه صدای زنگ ، با الوار و تیر پوشاندن .

timberhead

انتهای تیر کشتی که طناب بدان آویزند.

timberland

جنگل، جنگل چوب الواری.

timberline

( در مناطق سرد و کوهستانی ) خط مفروضی که بالای آن هیچ درختی رشد نمیکند.

timberman

الوارفروش، نجار.

timberwork

الوارسازی، الوارکاری، تخته بندی.

timbre

(timbrel) دایره زنگی.

timbrel

(timbre) دایره زنگی.

time

زمان ، هنگام، وقت، مدت.وقت، زمان ، گاه ، فرصت، مجال، (درجمع) زمانه ، ایام، روزگار، مد روز، عهد، مدت، وقت معین کردن ، متقارن ساختن ، مرور زمان را ثبت کردن ، زمانی، موقعی، ساعتی.

time bill

سفته مدت دار، برنامه حرکت قطار.

time capsule

محفظه محتوی آثار تاریخی وفرهنگی.

time card

کارتی که ساعت حضور وغیاب کارگر روی آن قید میشود، گاه برگ .

time chart

جدول تطبیق ساعات نصفالنهارات مختلف.

time clock

ساعتی که زمان ورود وخروج کارمندان را ثبت میکند، گاه ساعت.

time constant

ثابت زمانی.

time dependent

وابسته به زمان .

time deposit

سپرده ئ بانکی مدت دار.

time division multiplex

تسهیم زمانی.

time draft

برات مدت دار.

time exposure

مدت بازماندن دیافراگم دوربین عکاسی.

time honored

مورد احترام بعلت قدمت.

time killer

وقت تلف کن ، وقت کش.

time lapse

مرور زمان ، گاه گذشت.

time limit

حد زمانی.

time loan

وام مدت دار، گاه وام.

time lock

قفل ساعتی، گاه قفل.

time money

وام مدت دار.

time note

سند یا قبض مدت دار.

time out

ساعت غیبت کارگر، وقفه ، فاصله ، ایست، (درورزش) تایم، مهلت.

time saver

صرفه جوئی کننده در وقت، گاه اندوز.

time scale

مقیاس زمانی.

time sharing

اشتراک وقت.

time sheet

ورقه ثبت ساعات کار.

time zone

منطقه جغرافیائی دارای ساعت یا نصف النهار معینی.

timeer

زمان سنج.

timekeeper

کارمند ثبت اوقات، وقت نگهدار، گاه نگهدار.

timeless

نامناسب، بیانتها.

timely

بموقع، بهنگام، بجا، بوقت، بگاه .

timeous

(timous) (اسکاتلند) بموقع، بجا، بهنگام، زود.

timepiece

ساعت، گاه شمار.

timer

کسی که وقت را نگه میدارد، ساعت.

timeshare

اشتراکی کردن وقت.

timeshared

با وقت اشتراکی.

timetable

گاه فهرست، صورت اوقات، برنامه ساعات کار، جدول ساعات کار.

timework

کار از روی مقاطعه .

timeworn

کهنه ، قدیمی، فرسوده .

timid

ترسو، کمرو، محجوب.

timidity

(timidness) حجب، کمروئی، ترسوئی، بزدلی، جبن .

timidness

(timidity) حجب، کمروئی، ترسوئی، بزدلی، جبن .

timing

تنظیم سرعت چیزی، تنظیم وقت.تنظیم وقت، زمان گیری.

timing chart

(diagram timing) نمودار تنظیم وقت.

timing diagram

(chart timing) نمودار تنظیم وقت.

timing track

شیار تنظیم وقت.

timocracy

(افلاطون ) شرف سالاری، (ارسطو) مالک سالاری.

timocratic

وابسته به شرف سالاری یامالک سالاری.

timorous

بزدل، ترسو، جبون .

timothy

اسم خاص مذکر، تیموتاوس.

timous

(timeous) (اسکاتلند) بموقع، بجا، بهنگام، زود.

timpani

( مو. ) نقاره ، دهل، کوس.

timpanist

نقاره زن ، طبال.

tin

قلع، حلبی، حلب، قوطی، باقلع یا حلبی پوشاندن ، سفید کردن ، درحلب یاقوطیریختن ، حلب کردن .

tin fish

ماهی کنسرو.

tin hat

کلاه خود فلزی.

tin pan alley

کوچه موسیقی دانان وآهنگ سازان ، جماعت موسیقی دانان .

tinamou

(ج. ش. ) قرقاول، پرنده خانواده ئ tinamidae.

tincal

بوره طبیعی، بوراق خام، تنکار.

tincan

قوطی حلبی.

tinct

رنگی، رنگ (رقیق) دار، دارای ته رنگ ، رنگ ، اثریارنگ جزئی.

tinctorial

دارای ته رنگ ، لونی، وابسته به رنگ یا رنگرزی.

tincture

تنتور، طعم جزئی، اثر جزئی، رنگ جزئی، ته رنگ ، رنگ زدن ، آلودن .

tinder

(tindery) آتش زنه ، آتش افروز، فتیله فندک ، گیرانه .

tinderbox

فنک ، قولان ، جای گیرانه .

tindery

(tinder) آتش زنه ، آتش افروز، فتیله فندک ، گیرانه .

tine

شاخ فرعی، دندانه ، نوک شاخه یاسیخ، چنگک خیش، از دست دادن ، گم کردن ، بافتن .

tinea

(طب) هر نوع مرض قارچی پوست، کچلی.

tinfoil

ورق قلع، ورق حلب، حلبی، ورقه نازک قلعی.

ting

صدای زنگ (دادن )، طنین ، طنین انداختن .

tinge

رنگ کم، رنگ جزئی، سایه رنگ ، کمی رنگ زدن .

tingle

صدا (کردن )، طنین (انداختن )، حس خارش، سوزش کردن ، حس خارش یاسوزش داشتن ، صدا.

tinhorn

بی پول و لات، متظاهربه پولداری.

tininess

ریزی، کوچکی.

tinker

بند زن ، وصال (vassaal)، سرهمبندی، وصله کاری، تعمیرکردن ، بندزدن .

tinkerer

بند زن ، سرهم بند، وصله زن ، حلبی ساز.

tinker's dam

(damn s'tinker) چیز بیارزش، خرده ریز.

tinker's damn

(dam s'tinker) چیز بیارزش، خرده ریز.

tinkle

جرنگ جرنگ ، صدای جرنگ ، صدای جرنگ جرنگ کردن ، طنین داشتن ، دارای طنین کردن .

tinkly

طنین دار، جرنگ جرنگی.

tinman

(tinner) حلبیساز.

tinner

(tinman) حلبیساز.

tinnily

قلع وار، نازک ، بطور ظریف.

tinny

قلع دار، قلعی، قلع مانند، حلبی ساز، قلع کار.

tinplate

آهن سفید، با قلع پوشاندن ، حلبی کردن ، ورق حلبی.

tinsel

پولک ، نقده ، زرق وبرق دار، پولک زدن .

tinsmith

حلبی ساز، آهن کوب.

tinstone

معدن قلع، سنگ قلع.

tint

رنگ ، ته رنگ ، رنگ مختصر، سایه ئرنگ ، دارای ته رنگ یاسایه رنگ نمودن .

tinter

رنگرز، رنگ کننده ، رنگ پس دهنده .

tintinnabulary

شبیه صدای زنگ ، دارای طنین .

tintinnabulation

جرنگ جرنگ ، طنین زنگ ، طنین ناقوس.

tintless

بی رنگ ، بدون سایه رنگ .

tintometer

رنگ سنج.

tinware

ظروف حلبی، حلبی آلات.

tinwork

قلع کاری، کارخانه قلع کاری.

tiny

ریز، خرد، کوچولو، بچه کوچولو، بسیار کوچک .(teeny) ریز، ریزه ، کوچک ، ناچیز.

tip

پول چای، انعام، اطلاعمنحرمانه ، ضربت آهسته ، نوک گذاشتن ، نوک دارکردن ، کج کردن ، سرازیر کردن ، یک ورشدن ، انعام دادن ، محرمانه رساندن ، نوک ، سرقلم، راس، تیزی نوک چیزی.

tip off

اخطار، اطلاع نهانی.

tip top

بالاترین درجه ، اوج، بهترین ، اعلی درجه .

tipcat

بازی الک دولک ، کلاه نوک تیز.

tipper

انعام دهنده ، کج کننده ، واژگون کننده ، تخلیه کننده .

tippet

خز دور گردن وسردست، گردن پوش.

tipple

دائم الخمر بودن ، میگساری کردن ، همیشه نوشیدن ، مست کردن ، مشروب، نوشابه .

tippler

میگسار، دائم الخمر، نوشابه فروش.

tipsiness

مستی، لولی، سرخوشی.

tipstaff

عصای سرفلزی، چماق دار، یساول.

tipster

فروشنده اسرار واطلاعات محرمانه ، خبرچی.

tipstock

قنداق جدا شونده تفنگ یا اسلحه .

tipsy

لول، لول شدن ، مست، تلوتلو خور.

tiptoe

بانوک پا راه رفتن ، نوک پنجه .

tirade

سخنرانی دراز وشدیداللحن .

tire

خسته کردن ، خسته ، از پا درآمدن ، فرسودن ، لاستیک چرخ، لاستیک ، لاستیک زدن به .

tired

(tiredly) خسته ، سیر، بیزار، خستگی، باخستگی.

tiredly

(tired) خسته ، سیر، بیزار، خستگی، باخستگی.

tireless

بی لاستیک ، خستگی ناپذیر، نافرسودنی.

tiresias

(افسانه ئیونان ) غیب گوی نابینای شهر تبس در یونان .

tiresome

خسته کننده ، مزاحم، طاقت فرسا.

tirewoman

کلفت، پیشخدمت زن .

tiring house

(room tiring) (درتئاتر) محل تعویض لباس هنرپیشه .

tiring room

(house tiring) (درتئاتر) محل تعویض لباس هنرپیشه .

tirl

کشیدن نخ، لرزاندن (بوسیله کشیدن نخ)، مرتعش کردن ، لرزش، ارتعاش، صدایارتعاش نخ یاکش.

tiro

(tyro) (م. م. ) نوچه ، نوآموز، تازه کار، مبتدی، کارآموز.

tisane

داروهای خیسانده ، داروهای جوشانده .

tissue

بافته ، بافت، نسج، رشته ، پارچه ئ بافته .

tissue paper

دستمال کاغذی نازک .

tit

تلافی، ضربه ، یابو، دختریازن ، نوک پستان ، ممه .

titan

(افسانه یونان ) تیتان ، غول پیکر، خدای خورشید.

titaness

زن غول پیکر.

titanic

(باحرف بزرگ ) غول آسا، خیلی کلان ، وابسته به عنصر تیتانیوم.

titaniferous

(ش. ) حاوی تیتانیوم، مولد تیتانیوم.

titanism

غول آسائی، عظیم الجثگی، شورش گرائی.

titanium

(ش. ) عنصر فلزی (اختصاری آن Ti).

titanous

تیتانیوم دار، حاوی تیتانیوم.

titbit

قسمت لذیذغذا، لقمه خوشمزه ، تکه لذیذ وباب دندان ، شایعات، اراجیف، خرده ریز.

tithable

عشر دهنده ، عشر گرفتن ، مشمول عشریه .

tithe

ده یک ، عشر، عشریه ، ده یک گرفتن از.

tither

عشر دهنده ، عشر گیرنده .

titillate

غلغلک دادن ، غلغلک شدن ، ( مج. ) بطور لذت بخشی تحریک کردن .

titillation

غلغلک ، غلغلک آوری، لذت، کیف، هیجان .

titillative

غلغلک آور.

titivate

(tittivate) زیبا کردن ، آراستن ، زیبا شدن .

titivation

آراستگی، پیراستگی.

title

کنیه ، لقب، سمت، عنوان ، اسم، مقام، نام، حق، استحقاق، سند، صفحه عنوان کتاب، عنوان نوشتن ، واگذارکردن ، عنوان دادن به ، لقب دادن ، نام نهادن .

title page

صفحه عنوان کتاب.

titleholder

(=titlist) صاحب سند مالکیت، دارای عنوان ، لقب دار.

titlist

(=titleholder) صاحب سند مالکیت، دارای عنوان ، لقب دار.

titmouse

(ج. ش. ) چرخ ریسک .

titratable

قابل عیارگیری.

titrate

عیارچیزی را معین کردن ، عیار گرفتن .

titration

تعیین عیار، عیارگیری.

titrimetric

عیارسنج، عیارسنجی.

titter

خنده تو دزدیده ، پوزخند زدن ، ترتر خندیدن .

tittivate

(titivate) زیبا کردن ، آراستن ، زیبا شدن .

tittle

ذره ، خرده ، نقطه ، همزه .

tittle tattle

شایعات بی اساس، سخن چین ، یاوه گفتن .

tittup

جست وخیز ( از خوشحالی )، جفتک زدن .

titular

لقبی، ناشی از لقب رسمی، افتخاری، عنوانی، لقب دار، صاحب لقب، متصدی، دارایعنوانی.

tnt

(luene =trinitroto) ( ش. ) مخفف کلمه تری نیتروتولوئن .

to

بسوی، سوی، بطرف، روبطرف، پیش، نزد، تا نسبت به ، در، دربرابر، برحسب، مطابق، بنا بر، علامت مصدر انگلیسی است.

to and fro

پس وپیش، عقب وجلو رفتن .

to be

آینده ، مربوط باینده .

to do

هیاهو، شلوغی، ازدحام.

to wit

یعنی، بعبارت دیگر، فی المثل.

toad

(ج. ش. ) غوک ، وزغ.

toadeater

چاخان ، متملق.

toadfish

( ج. ش. ) ماهی دهان گشاد دریائی.

toadflax

(گ . ش. ) کتان وحشی، گل کتانی.

toadstool

(گ . ش. ) قارچ سمی.

toady

چاپلوس، متملق، کاسه لیس، مداهنه کردن .

toadyism

چاپلوسی، تملق، مداهنه ، کاسه لیسی.

toast

نان برشته ، باده نوشی بسلامتی کسی، برشته کردن (نان )، بسلامتی کسی نوشیدن ، سرخشدن .

toaster

نوشنده بسلامتی کسی، نان برشته کن ، سرخ کننده ، برشته کننده .

toastmaster

( در مهمانی ) کسی که ناطقین بعد از صرف شام را معرفی میکند.

toastmistress

بانوی معرفی کننده ناطق سر میز غذا.

tobacco

تنباکو، توتون ، دخانیات.

tobacconist

تنباکو فروش، توتون فروش، توتونچی.

toboggan

سورتمه دراز و باریک ، با سورتمه رفتن .

tobogganer

سورتمه سوار.

tobogganist

سورتمه سوار.

toby

کفل، سرین ، لنبر، خیابان ، جاده اصلی، راه زنی.

tocher

جهیزیه ، جیهزیه دادن ، جهاز دادن .

tocology

(=tokology) علم مامائی، مبحث زایمان ومامائی.

tocsin

زنگ ، آژیر، سوت یا زنگ خطر.

tod

بوته ، شاخ وبرگ ، واحد قدیمی وزن .

today

امروز.

toddle

تاتی کردن ، تاتی، کودک تازه براه افتاده .

toddler

کودک تازه براه افتاده ، کودک نو پا.

toddy

شیره خرما که در ساختن عرق خرمابکار میرود، عرق خرما که باآب گرم مخلوط شود.

toe

پنجه ، انگشت پای مهره داران ، جای پا، با انگشت پا زدن یا راه رفتن .

toe box

چرم لایه سرپنجه کفش.

toe crack

شکاف جدار سم اسب.

toe dance

رقص روی نوک پا، رقاصه روی نوک پا.

toehold

( در کوهنوردی ) محل استقرار پنجه پا، جای پا، نفوذ کم.

toeless

بدون پنجه .

toenail

ناخن انگشت پا.

toeplate

نعل پنجه کفش.

toff

شخص آقا منش وخوش لباس.

toffee

تافی، آب نبات شامل شکر زرد وشیره .

toffy

تافی، آب نبات شامل شکر زرد وشیره .

toft

عرصه خانه ومتعلقات آن ، خانه رعیتی، بلندی، پشته ، تپه کوچک .

tog

( ز. ع. ) جامه پوشاندن ، لباس پوشیدن ، جامه .

toga

جبه ، ردا، ردای بی آستین ، لباس رسمی قضات.

together

با، باهم، بایکدیگر، متفقا، با همدیگر، بضمیمه ، باضافه .

toggery

رخت، جامه ، ملبوس، یراق ودهانه اسب، ( درجمع ) لباس فروشی.

toggle

میخ یا پیچ اتصالی حلقه زنجیر، میله عرضی انتهای زنجیریابندبرای پیچاندن وکنترل آن .ضامن .

toggle flip flop

الا کلنگ ضامنی.

toggle switch

گزینه ضامنی.

togs

ملبوس، جامه .

togtherness

اتفاق، باهمی.

toil

رنج، محنت، کار پر زحمت، کشمکش، ستیز، پیکار، مجادله ، بحث وجدل، محصول رنج، زحمت کشیدن ، رنج بردن ، تور یاتله ، دام.

toile

کرباس، پارچه کتان نازک .

toiler

زحمتکش، رنجبر.

toilet

توالت، آرایش، بزک ، میز آرایش، مستراح.

toiletry

آرایش، بزک ، لوازم آرایش، اسباب توالت.

toilette

توالت، آرایش، بزک ، میز آرایش، مستراح.

toilful

پرزحمت، زحمتکش، ساعی.

tokay

انگور سفید یا ارغوانی بیضی، شراب شیرین مجارستان .

token

نشانه .نشانه ، نشان ، علامت، نشانی، یادگاری، رمز، معجزه ، علامت رمزی، کلمه رمزی، علامت مشخصه ، یادگار، یادبود، اجازه ورود، بلیط ورود.

tokology

(=tocology) علم مامائی، مبحث زایمان ومامائی.

tolbooth

گیشه دریافت عوارض راه ، نواقل، زندان ، تالار ( پذیرائی ).

told

( زمان ماضی واسم مفعول فعل tell )، گفته شده .

tole

حلبی منقوش وجلادار.

toledo

شهر تولدو، شمشیر آبدار مصنوع تولدو.

tolerability

قابلیت پذیرش.

tolerable

قابل تحمل، نسبتا خوب، میانه ، متوسط، قابل قبول، مدارا پذیر.تحمل پذیر، قابل تحمل.

tolerance

تحمل، تاب.مدارا، سعه نظر، اغماض، تحمل، بردباری، ( طب ) قدرت تحمل نسبت بدارو یا زهر.

tolerant

بامدارا، مدارا آمیز، آزادمنش، آزاده ، دارای سعه نظر، شکیبا، اغماض کننده ، بردبار، شخص متحمل.

tolerantly

بامدارا، مدارا آمیز، آزادمنش، آزاده ، دارای سعه نظر، شکیبا، اغماض کننده ، بردبار، شخص متحمل.

tolerate

تحمل کردن ، تاب آوردن .تحمل کردن ، برخورد هموار کردن ، طاقت داشتن ، مدارا کردن .

toleration

مدارا، بردباری، تحمل، آزادی، آزادگی، آزادمنشی.

toll

باج، باج راه ، راهداری، نواقل، عوارض، تحمل خسارت، تعداد تلفات جنگی، ضایعه ، صدای طنین زنگ یاناقوس، طنین موزون ، باصدای ناقوس یا زنگ اعلام کردن .باج، هزینه .

toll call

( ز. ع. - آمر. ) مخابره تلفنی خارج شهری.

tollbooth

گیشه دریافت عوارض راه ، نواقل، زندان ، تالار ( پذیرائی ).

tollgate

باجداری، محل پرداخت عوارض.

tollhouse

باجداری، محل پرداخت عوارض.

tollman

مامور نواقل، راهدار.

tollway

باجراه .

tom

مخفف اسم توماس، جنس نر، گربه نر (tomcat).

tom collins

نوعی مشروب الکلی مرکب از جین وآب وغیره .

tom thumb

شخص کوتوله ، شخص بی اهمیت.

tom tom

طبل سرخ پوستان ، کوس، طبل زدن .

tomahawk

با تبر زین زدن ، تبرزین .

tomato

(گ . ش. ) گوجه فرنگی.

tomb

گور، آرامگاه ، قبر، در گرو قرار دادن ، مقبره .

tombac

مسبار، مطلا، فلز زرورق.

tombless

بی آرامگاه ، گورگم.

tombola

نوعی قمار شبیه لوتو.

tomboy

دختر پسروار.

tomboyish

( دختر ) مثل پسرها.

tombstone

سنگ قبر.

tomcat

گربه نر.

tome

جلد، جلد بزرگ ، مجلد، دفتر، کتاب قطور.

tomentose

کرک دار، پرزدار.

tomentulose

کرکی، پرزدار.

tomfool

آدم نادان ، احمق، بلید، دلقک ، لوده .

tomfoolery

مسخرگی، لودگی.

tommy

تامی، اسم خاص مذکر، توماس.

tommy gun

مسلسل دستی.

tommyrot

حماقت محض، بلاهت.

tomography

فن تشخیص امراض از روی عکسبرداری با اشعه مجهول، پرتونگاری مقطعی.

tomorrow

فردا، روز بعد.

tomtit

( ج. ش. ) سینه سرخ جنگلی.

ton

تن ، واحد وزنی برابر با کیلوگرم.

tonal

مربوطه به آهنگ صدا.

tonality

چگونگی صدا، آهنگ ، مایه ، رنگ پذیری.

tone

صدا، آهنگ ، درجه صدا، دانگ ، لحن ، آهنگ داشتن ، باهنگ در آوردن ، سفت کردن ، نوا.

tone arm

( در گرامافون ) آلت سوزن نگهدار گرامافون .

tone deaf

فاقد حساسیت نسبت به آهنگ موسیقی.

tone dialing

شماره گیری آهنگی.

tone language

زبانهای آهنگی ( مثل چینی که تغییر آهنگ وطرز تلفظ کلمه معنی آن را تغییر میدهد).

tone poem

شعر سمفونی، شعر متشابه التلفظ، شعر دارای ترادف.

toneless

بی آهنگ ، ناموزون .

toneme

کلمه متشابه ، لفظی که در السنه آهنگی تلفظ خاصی داشته باشد.

tonemic

دارای تلفظ مشابه .

tonetic

مبحث مترادفات ومتشابهات زبان .

tonetics

مبحث مترادفات ومتشابهات زبان .

tong

با انبر ( چیزی را ) گرفتن ، با انبر نگهداشتن ، زنگ را بصدا در آوردن ، طنین اندازشدن ، انبر قند گیر، انبرک ، انبر.

tongue

زبان ، زبانه ، شاهین ترازو، بر زبان آوردن ، ( باit) گفتن ، دارای زبانه کردن .

tongue and groove

کام وزبانه .

tongue lash

سرزنش کردن ، زخم زبان زدن ، فحش کاری.

tongue tie

لکنت زبان داشتن ، گیر کردن زبان ، لکنت زبان .

tongue twister

کلمه یا عبارت دارای تلفظ دشوار.

tongueless

بی زبان ، گنگ .

tonguelike

زبان مانند.

tonic

نیروبخش، مقوی، صدائی، آهنگی.

tonicity

صدا، آهنگ ، نیروبخشی، نیروی ارتجاعی.

tonight

امشب.

tonnage

گنجایش کشتی برحسب تن ، تن شماری، برحسب شماره تن ، بارگیر.

tonner

کشتی دارای تعداد معینی ظرفیت، کامیون دارای ظرفیت معینی.

tonometer

دانگ سنج، دستگاه اندازه گیری فشار وکشش.

tonometry

دانگ سنج.

tonsil

( تش. ) لوزه ، بادامک .

tonsillar

بادامکی، شبیه لوزتین .

tonsillectomy

( طب ) در آوردن لوزتین بوسیله عمل جراحی، عمل لوزه .

tonsillitis

( طب ) ورم لوزتین ، ورم لوزه ، زهر باد.

tonsillotomy

برش وقطع لوزه .

tonsorial

وابسته به سلمانی، دلاکی.

tonsure

فرق سر را تراشیدن ، سر تراشیده ، قسمت تراشیده سر کشیش.

tonus

توش، نیرو، تنوس، ( تش. ) خاصیت انقباض عضله .

too

زیاد، بیش از حد لزوم، بحد افراط، همچنین ، هم، بعلاوه ، نیز.

took

زمان گذشته فعل take.

tool

ابزار، آلت، شکل دادن ، مجهز کردن .آلت، افزار، ابزار، اسباب، آلت دست، دارای ابزار کردن ، بصورت ابزار درآوردن .

toolbox

جعبه ابزار.

toolhead

ابزار نگهدار اتومبیل.

toolhouse

ابزارخانه ، انبار ابزار.

tooling

شکل دهی، تجهیز.

toolroom

اتاق ابزار.

toom

(.n and .adj) خالی، تهی، فاقد، لاغر، دراز، کم هوش (.n)آهنگ ، صدا، دانگ .

toot

صدای تیزشیپور وبوق یاسوت، بطور منقطع شیپور زدن .

tooter

مواظب، شیپور زن .

tooth

دندان ، دندانه ، نیش، دارای دندان کردن ، دندانه دار کردن ، مضرس کردن .

tooth and nail

بطور وحشیانه ، با جرات باتهور، نومیدانه .

tooth billed

دارای منقار مضرس.

toothache

دندان درد، درد دندان .

toothbrush

مسواک دندان .

toothed wheel

چرخه دندانه دار.

toothily

بصورت مضرس، حریصانه .

toothless

بی دندان ، بدون دندانه ، ( مج. ) بچه گانه .

toothpaste

خمیر دندان .

toothpick

خلال دندان ، دندان کاو.

toothsome

لذیذ، مطبوع، باب دندان ، خوشمزه ، دندان مز.

toothy

دندانه دار، دارای دندان مضرس، (مج. ) حریص، دندان نما.

tootle

نی یا فلوت ملایم زدن ، دراز نوشتن ، چرند گفتن ، صدای سوت یا فلوت.

top

سر، نوک ، فرق، رو، قله ، اوج، راس، روپوش، کروک ، رویه ، درجه یک فوقانی، کج کردن ، سرازیر شدن .سر، بالا، اوج، فوقانی، عالی.

top billing

بالاترین قسمت آگهی سینما، صدر اعلان .

top boot

چکمه سواری، کروک اتومبیل.

top dog

نژاد یا شخص غالب، برتر.

top down

از بالا به پائین .

top drawer

دارای مقام یا اهمیت عالی، قدرت عالیه ، هیئت حاکمه .

top flight

بالاترین موفقیت، علو، اعلی ترین مرتبه .

top hat

کلاه مردانه استوانه ای.

top heavy

سرسنگین وته سبک ، افتادنی، غیر عملی.

top hole

عالی، درجه یک .

top lift

طبقه زیرین پاشنه پا.

top milk

رویه شیر، سرشیر، روشیر.

top round

قسمت گرد (gerd) گوشت کبابی.

top secret

مخصوص افسران وخواص، خیلی محرمانه .

top sergeant

( نظ. ) گروهبان یکم.

top spin

چرخش فرفره مانند توپ بازی.

top view

نمای فوقانی.

topaz

یاقوت زرد، زبرجد هندی، توپاز.

topcoat

روپوش، پالتو.

topdress

بطور سطحی پاشیدن ، سطحی ریختن .

tope

نوشابه زیاد خوردن ، درختستان ، باغ، گنبد بودائی، برج بودائی.

toper

باده گسار، میگسار، دائم الخمر، کوسه ماهی اروپائی.

topful

پر، مالامال، لبریز.

topgallant

سکوب بالای دکل کشتی، بالاترین شکوب دکل کشتی، وسائل بی مصرف کشتی.

tophus

سنگ آهکی تراورتن ، ( طب ) توفوس.

topiary

مربوط بارایش وتزئین درختان ، درخت آرائی.

topic

موضوع، مبحث، عنوان ، سرفصل، ضابطه .

topic sentence

( در انشائ ) جمله سرسطر، جمله عنوان .

topicality

حالت مناسب، موضوع مورد بحث روز.

topknot

گره زینتی روبان گیسو، کاکل.

topless

بی نوک ، بی سر، بی قله ، ( مج. ) بی انتها، ( لباس شنای زنانه ) بی بالاتنه .

toploftiness

(toplofty) خیلی متکبر، خود فروش، تکبر، خود فروشی.

toplofty

(toploftiness) خیلی متکبر، خود فروش، تکبر، خود فروشی.

toplogic

وابسته به مکانشناسی.

topmast

دومین دکل کشتی از عرشه .

topmost

اعلی ترین ، بالاترین .

topnotch

آخرین نقطه ، درجه یک ، اعلی.

topographer

مکان نگار، نقشه بردار، مساح.

topographic

وابسته بنقشه برداری یا مکان نگاری.

topography

نقشه برداری، مکان نگاری، مساحی.

topologist

مکان شناس.

topology

توپولوژی.مکان شناسی، وضعیت جغرافیائی، قیاس بمکان .

toponymic

وابسته به مکان نامی، وابسته به نام یک محل یا منطقه .

toponymy

مطالعه وجه تسمیه شهرها ونقاط، ذکر اسامی نواحی، مکان نامی.

topper

هرس کن ، شاخه زن ، سوهان ، چیز عالی.

topping

کاکل، طره گیسو، عمل هرس کردن ، سرشاخه زنی، عالی، ممتاز، باشکوه ، پرمدعا.

topple

از سر افتادن ، برگشتن ، واژگون کردن .

topsail

(l'=tops) ( د. ن ) بالاترین بادبان ، از سر، سراسیمه .

topside

بالاسو، قسمت بالا، در عرشه ، در راس.

topsides

بالاسو، قسمت بالا، در عرشه ، در راس.

topsoil

( ز. ش. ) روخاک ، خاک سطحی، خاک سطحی را برداشتن .

topstitch

نزدیک درز لباس کوک زدن .

topstone

سنگ راس، سنگ فوقانی.

topsy turvy

وارونه ، واژگون ، سروته ، درهم وبرهم.

topsy turvydom

درهم وبرهمی، اغتشاش، آشفتگی.

topwork

پیوند از جنس دیگری بدرخت زدن .

toque

کلاه زنانه کوچک و بی لبه ، ( ج. ش. ) بوزینه دارای موی کلاله ای.

tor

صخره بلند، تپه پرسنگ .

tora

تورات، شریعت موسی.

torah

تورات، شریعت موسی.

torch

مشعل، چراغ قوه ، مشعلدار کردن .

torch singer

خواننده شعر احساساتی وعاشقانه .

torch song

شعر احساساتی وعشقی.

torchbearer

مشعل دار.

torchlight

نور مشعل، هوای گرگ ومیش، وابسته به نور مشعل.

torchwood

( گ . ش. ) درخت صمغ بلسانی.

tore

قاش زین ، قرپوس زین ، گچ بری، چنبری، علف بلند، مرتع، چنبر، زمان ماضی فعلtear.

toreador

قهرمان گاو باز سوار بر اسب.

torero

گاوباز پیاده .

toreutics

فن حکاکی وقلم زنی ( بر روی فلز ).

toric

هلالی، چنبری.

torii

مدخل معبد، طاق مدخل معبد.

torment

زجر، عذاب، شکنجه ، آزار، زحمت، عذاب دادن ، زجر دادن .

tormentor

زجر دهنده ، عذاب دهنده .

torn

( اسم مفعول tear )، پاره شده ، درهم دریده .

tornadic

گردبادی.

tornado

توفان ، هیجان ، گردباد، طغیان .

toroid

چنبره .سطح ایجادشده از خط مارپیچی، مارپیچی.

toroid magnetic core

هسته مغناطیسی چنبره ای.

torose

متورم، برجسته ، شکم داده ، ( گ . ش. ) استوانه ای شکل ودارای برجستگی های متناوب.

torpe

استعاره ، معنی مجازی، طعنه .

torpedo

اژدر، ماهی برق، با اژدر خراب کردن .

torpedoboat

( نظ. ) ناو اژدرافکن .

torpid

خوابیده ، سست، بیحال، بی حس.

torpidity

حالت بیحالی، حالت سستی، ایست، کرختی.

torquate

طوقه دار، طوقی.

torque

گشتاور، نیروی پیچشی.گشتاوری، نیروی گردنده درقسمتی از دستگاه ماشین ، نیروی گشتاوری، چنبره ، طوق، طوقه .

torrent

سیل، سیل رود، جریان شدید، سیل وار.

torrid

حاره ، زیاد گرم، حاد، سوزاننده ، سوزان ، محترق، بسیار مشتاق.

torridity

سوزانی، داغی.

torridness

سوزانی، داغی.

torsade

یراق یا ریسمان تابیده .

torsion

پیچش، پیچ خوردگی، انقباض، پیچی.

torso

پیچ یا تاب خوردن ، تاب گشت، خاصیت تاب گشت.

tort

شبه جرم، آسیب، ضرر.

torte

کیک تخم مرغ وشکر ومغز گردو.

tortellini

خوراک رشته فرنگی پر از چاشنی جوشانده .

torticollis

( طب ) کجی مادرزادی گردن ، گردن کجی.

tortilla

نان ذرت مکزیکی.

tortious

( حق. ) وابسته به شبه جرم، زیان آور، مضر، موذی.

tortoise

لاک پشت، سنگ پشت، آدم کندرو.

tortricid

( ج. ش. ) پروانه بید درشت اندام، وابسته به پروانه بید.

tortricidae

( ج. ش. ) پروانه بید درشت اندام، وابسته به پروانه بید.

tortrix

( ج. ش. ) پروانه بید درشت اندام، وابسته به پروانه بید.

tortuosity

پیچ وخم، انحنائ.

tortuous

درشکن ، پیچاپیچ، غیر مستقیم، پیچ وخم دار، فریبکار.

torture

شکنجه ، عذاب، زجر، عذاب دادن ، زجر دادن .

torturer

شکنجه دهنده .

torturous

زجر دار، متضمن زجر وشکنجه ، طاقت فرسا.

torus

طبق، ماهیچه ، گچ بری بزرگ هلالی ته ستون .

tory

عضو حزب محافظه کار انگلیس، وابسته به حزب محافظه کار.

toryism

اصول وعقاید حزب محافظه کار، محافظه کاری.

tosh

آدم چرند، حرف مفت، بی معنی.

toss

بالا انداختن ، پرت کردن ، انداختن ، دستخوش اواج شدن ، متلاطم شدن ، پرتاب، تلاطم.

tosser

دستخوش امواج، پرت کننده .

tosspot

مست، دائم الخمر.

tot

آشغال، عدد، جمع، سرجمع، حاشیه نویسی، یادداشت مختصر، مبلغ، جمع بستن ، بچه کوچک .

total

کل، جمع کل، کامل.کل، کلی، تام، مطلق، مجموع، جمع، جمله ، سرجمع، حاصل جمع، جمع کردن ، سرجمع کردن .

total function

تابع کامل.

totalisator

ماشین جمع زنی، ماشین ثبت شرط بندی اسب دوانی.

totalism

(=totalitarianism) رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی.

totalitarian

یکه تاز، وابسته بحکومت یکه تازی، دارای حکومت مطلقه ودیکتاتوری.

totalitarianism

(=totalism) رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی.

totalitarianize

تبدیل بحکومت یکه تاز کردن ، بصورت حکومت مطلقه و استبدادی اداره کردن .

totality

کلیت، کلی، مقدار کلی، تمامیت، مجموع.

totalizator

ماشین جمع زنی، ماشین ثبت شرط بندی اسب دوانی.

totalize

کلی کردن ، کامل کردن ، جمع زدن .

totalizer

ماشین جمع زنی، ماشین ثبت شرط بندی اسب دوانی.

totally

سربسر، جمعا، بطور سرجمع، رویهمرفته ، کاملا، کلا.

totaquina

داروی ضد مالاریا مرکب از گنه گنه وترکیبات دیگرآن .

totaquine

داروی ضد مالاریا مرکب از گنه گنه وترکیبات دیگرآن .

tote

باربردن ، حمل ونقل کردن ، سوق دادن ، جمع کردن ، مجموع، برپشت حمل کردن .

tote road

جاده مخصوص حمل لوازم وذخائر بمحلی.

totem

توتم، روح محافظ شخص، درخت یا جانوری که سرخ پوستان حفظ وحامی روحانی خود دانسته واز تجاوز بدان یاخوردن گوشت آن خودداری می کردند، روح یاجانورحامی شخص.

totem pole

تیر یا چوبی که نقوش جانوران محافظ قبایل مختلف سرخ پوستان روی آن منقوش بوده .

totemic

وابسته به توتم.

totemism

توتم پرستی.

totemist

(=totemite) معتقد بوجود روح حافظ یک قوم یا قبیله .

totemistic

وابسته به توتم.

totemite

(=totemist) معتقد بوجود روح حافظ یک قوم یا قبیله .

toter

نقل وانتقال دهنده .

tother

دیگری، دومی، دوم، بعدی، دیگر، نفر بعدی.

totipotency

قدرت تولید وایجاد یک ارگانیسم از یک جزئ آن .

totipotent

دارای قدرت تولید یک ارگانیسم از یک جزئ آن .

totter

تردید کردن ، پس و پیش رفتن ، تلو تلو خوردن ، متزلزل شدن .

tottery

لرزان ، مرتعش، متزلزل، ناپیدار، سست.

totty

ناپایدار، سست، لزان ، مرتعش، بچه .

toucan

( ج. ش. ) طوفان ، توکان .

touch

دست زدن به ، لمس کردن ، پرماسیدن ، زدن ، رسیدن به ، متاثر کردن ، متاثر شدن ، لمسدست زنی، پرماس، حس لامسه .

touch me not ish

گل حنا، امر ممنوعه ، مغرور.

touchhole

سوراخ جای فتیله در توپهای قدیمی.

touchline

( در فوتبال ) خط اطراف زمین فوتبال.

touchstone

سنگ محک ، معیار.

touchy

زود رنج، نازک نارنجی، حساس، دل نازک .

tough

پی مانند، سفت، محکم، شق، با اسطقس، خشن ، شدید، زمخت، بادوام، سخت، دشوار.

tough minded

دارای فکر خشن وبدون احساسات.

toughen

سفت شدن ، مثل پی شدن ، سفت کردن .

toughie

(=toughy) آدم خشن ، مسئله بغرنج.

toughy

(=toughie) آدم خشن ، مسئله بغرنج.

toupee

کاکل یاموی مصنوعی.

tour

گشت، سفر، مسافرت، سیاحت، ماموریت، نوبت، گشت کردن ، سیاحت کردن .

tourbillion

(=tourbillon) گردباد، گرداب، آتش بازی گردبادی.

tourbillon

(=tourbillion) گردباد، گرداب، آتش بازی گردبادی.

tourism

گشتگری، جهانگردی، سیاحت.

tourist

گشتگر، جهانگرد، سیاح، جهانگردی کردن .

tourmaline

(مع. ) کهربای اصل.

tournament

مسابقات قهرمانی، تشکیل مسابقات، مسابقه .

tourney

مسابقه ، مسابقه دادن .

tourniquet

شریان بند.

touse

کشیدن ، دست زدن ، اذیت کردن ، اندامهای کسی را کشیدن ، جدا کردن ، کشیده شدن ، چروک شدن .

tousle

ژولیدگی مو، برهم زدن ، پریشان کردن ، مچاله کردن ، نزاع.

tout

خریدار پیدا کردن ، مشتری جلب کردن ، صدای نکره ایجاد کردن ، بلند جار زدن ، باصدایبلند انتشار دادن .

touter

جار زن .

tow

دو، دوبار، دو قسم، دونوع، دوتا، هر دوتا.باطناب بدنبال کشیدن ، پس مانده الیاف کتان یا شاهدانه ، طناب، زنجیر، یدک کش، یدک کشی.

tow car

کامیون جرثقیل دار.

tow truck

کامیون جرثقیل دار.

towage

کشش، عوارض یدک کشی، یدک کشی.

toward

آینده ، روی، بسوی، بطرف، نسبت به ، درباره ، نزدیک به ، مقارن ، درراه ، برای.

towardly

مساعد، سازگار، امید بخش، مطلوب، خوش آتیه ، کامیاب، نرم.

towboat

کشتی یدک کش.

towel

آبچین ، باحوله خشک کردن ، حوله ، دستمال کاغذی.

tower

برج، قلعه ( مثل برج ) بلند بودن .

tower house

قلعه مستحکم قرون وسطی، خانه بالای برج.

tower wagon

اتومبیل مجهز به جرثقیل یا نردبان .

towhead

کسیکه موهای مایل به سفید یا خاکستری دارد، پریشان گیسو.

towhee

( ج. ش. ) سهره آمریکائی.

towline

طناب یا ریسمانی که بوسیله آن چیزی را می کشند، طناب بوکسل، طناب مخصوص صید بالن .

town

شهرک ، قصبه ، شهر کوچک ، قصبه حومه شهر، شهر.

town clerk

کارمند شهرداری یا فرمانداری.

town crier

جارچی.

town hall

تالار شهرداری یا فرمانداری.

town house

خانه شهری، گدا خانه ، دارالمساکین .

town manager

شهردار انتصابی.

town meeting

انجمن شهری، انجمن بلدی، شورای شهری.

townee

ساکن شهر، شهری.

townsfolk

مردم شهری.

township

شهرستان ، ساکنین قصبه یاشهرستان .

townspeople

اهالی شهر، شهری.

townswoman

زن شهری، دختر شهری، فاحشه ، جنده .

towny

اهل شهر، شهری.

towrope

طناب مخصوص یدک کشیدن چیزی.

toxic

زهری، سمی، ناشی از زهر آگینی، زهرآگین .

toxicant

مسموم کننده ، سمی، مسموم، زهر، سم، داروی سمی.

toxicogenic

زهر زا، تولید کننده محصولات سمی.

toxicologic

وابسته به زهر شناسی.

toxicologist

زهر شناس، متخصص زهر شناسی.

toxicology

زهر شناسی، مبحث داروهای سمی.

toxicosis

بیماری ناشی از خوردن زهر، ایجاد مسمومیت.

toxin

زهرابه ، ترکیب زهردار، داروی سمی.

toxophilite

دوستدار تیروکمان ، تیرانداز، کماندار.

toxophily

علم تیراندازی باتیر وکمان .

toxoplasmosis

عفونت انگلی پستانداران وپرندگان وانسان .

toy

اسباب بازی، سرگرمی، بازیچه ، عروسک ، بازی کردن ، وررفتن .

toyer

سازنده اسباب بازی.

toylike

عروسک وار، مثل اسباب بازی.

toyon

( گ. ش. ) درخت راج سفید گل سواحل کالیفرنیا.

trabeated

(trabeation) ساخته شده بوسیله تیرهای افقی.

trabeation

(trabeated) ساخته شده بوسیله تیرهای افقی.

trabecula

میله میله ، دارای فواصل در بین یاخته ها.

trabecular

میله میله .

trabeculate

میله میله ، میله دار.

trace

اثر، نشان ، رد پا، جای پا، مقدار ناچیز، ز ترسیم، رسم، ترسیم کردن ، ضبطکردن ، کشیدن ، اثر گذاشتن ، دنبال کردن ، پی کردن ، پی بردن به .رد، ردیابی کردن ، رسم کردن .

traceable

قابل ردیابی، جستجو کردنی، یافتنی، قابل تعقیب.

traceless

بی نشان ، بی اثر.

tracer

ردیاب، نقشه کش، طراح، جستجو کننده ، رسام.

tracery

تزئینات ونقش ونگار پنجره های گوتیک .

trachea

(آوند کامل، و تش. ) قصبه الریه ، نای.

tracheal

(tracheary) مربوط به نای، نائی، نای مانند.

tracheary

(tracheal) مربوط به نای، نائی، نای مانند.

tracheate

( ج. ش. ) نای دار، دارای قصبه الریه .

tracheatomy

( طب ) بریدن نای، برش نای.

tracheid

(گ . ش. ) آوند ناقص.

tracheitis

( طب ) آماس نای.

trachle

سبب خستگی یا دردسر، روی زمین کشیدن ، ناپاک کردن ، چرک کردن ، تصادم کردن ، خسته کردن بزحمت انداختن .

trachoma

( طب ) تراخم.

trachytic

دارای زبره سنگ .

tracing

ردیابی، ترسیم.

tracing routine

روال ردیاب، روال رسام.

track

شیار، لبه ، باریکه ، پیگردی کردن .رد پا، اثر، خط آهن ، جاده ، راه ، نشان ، مسابقه دویدن ، تسلسل، توالی، ردپاراگرفتن ، پی کردن ، دنبال کردن .

track and field

وابسته به مسابقات دو صحرائی یا میدانی.

trackage

خطوط راه آهن ، قدرت کشش، حق جریه .

tracker

دنبال کننده ، سراغ گیر، پی کننده ، کشنده .

tracking

پیگردی.

tracking symbol

نماد پیگردی.

tracklayer

ریل گذار.

trackless

بی نشان ، بی رد پا، بی جاده ، بی ریل، بی اثر، بیراهه .

trackwalker

بازرس ریل گذاری راه آهن .

tract

مدت، مرور، کشش، حد، وسعت، اندازه ، داستان یانمایشنامه ویاحوادث مسلسل، نشان ، اثر، رد بپا، رشته ، قطعه ، مقاله ، رساله ، نشریه .

tractable

رام شو، رام کردنی، سربراه ، نرم، سست مهار.

tractarian

مقاله نویس، چاپ کننده ویا انتشار دهنده ، رساله ، مقاله ، مذاکره ، بحث، گفتگو.

tractate

رساله ، مقاله ، مذاکره ، بحث، گفتگو.

tractile

کشیده شدنی، نرم، لوله شو، دراز شدنی، قابل کشش، قابل اتساع.

traction

کشش، انقباض.

tractive

کشش دار، وابسته به نیروی کشش، کشنده .

tractor

تراکتور یا ماشین شخم زنی، گاو آهن موتوری.

tracucement

افترا زنی، بدنام سازی.

trade

بازرگانی، حرفه ، داد و ستد کردن ، مبادله کردن .سوداگری، بازرگانی، تجارت، داد وستد، کسب، پیشه وری، کاسبی، مسیر، شغل، حرفه ، پیشه ، آمد ورفت، سفر، آزار، مزاحمت، مبادله کالا، تجارت کردن با، داد وستد کردن .

trade acceptance

برات قبولی.

trade discount

تخفیف عمده از طرف تولید کننده به خریدار.

trade in

مبادله کردن ، مبادله .

trade name

نام تجارتی.

trade off

سبک و سنگین کردن .

trade school

مدرسه حرفه ای.

trade union

اتحادیه اصناف، اتحادیه صنفی.

trade unionism

پیروی از اصول وروشهای اتحادیه اصناف.

trade unionist

عضو اتحادیه صنفی.

trademark

علامت تجارتی، علامت تجارتی گذاشتن .

trader

بازرگان ، سوداگر.

tradescantia

(گ. ش. ) برگ بیدی.

tradesfolk

تاجر، سودا گر.

tradesman

کاسب، سوداگر، دکان دار، افزارمند، پیشه ور.

tradespeople

سوداگران ، تجار، دکانداران ، کسبه .

trading stamp

تمبریکه برای تشویق در مقابل خرید کالا بخریدار میدهند.

tradition

رسم، سنت، عقیده موروثی، عرف، روایت متداول، عقیده رایج، سنن ملی.

traditionalism

سنت گرائی، سنت پرستی، اعتقاد برسوم باستانی.

traditionalist

اهل سنت، پیرو روایات وسنن ، سنت گرای.

traditionalize

سنتی کردن ، بصورت حدیث در آوردن ، بصورت سنت درآوردن .

traditionary

حدیثی، روایتی، نقلی، روایت شده ، باستانی.

traditionless

بی سنت.

traditor

خائن ، خائن در امر مذهبی.

traduce

افترا زدن به ، بهتان زدن به ، بدنام کردن ، رسوا کردن ، لکه دار کردن ، تعریفکردن .

traducer

شخص بدگو، تهمت زن ، مفتری، بهتان زن .

traffic

عبور و مرور.(=traffick) شد وآمد، آمد وشد، رفت وآمد، عبو ومرور، وسائط نقلیه ، داد وستدارتباط، کسب، کالا، مخابره ، آمد وشد کردن ، تردد کردن .

traffic court

دادگاه تخلفات رانندگی.

traffic island

بلندی وسط خیابان مخصوص توقف پیاده رو.

traffic signal

علائم مخصوص عبور وسائط نقلیه ، چراغ راهنمائی.

traffick

(=traffic) شد وآمد، آمد وشد، رفت وآمد، عبو ومرور، وسائط نقلیه ، داد وستدارتباط، کسب، کالا، مخابره ، آمد وشد کردن ، تردد کردن .

trafficker

تاجر، سوداگر، کاسب، دکان دار، پشت هم انداز، دسیسه .

tragacanth

(گ . ش. ) کتیرا.

tragedian

نویسنده یا بازیگر نمایش های تراژدی ومحزون .

tragedienne

بازیگر تراژدی ( زن ).

tragedy

مصیبت، فاجعه ، نمایش حزن انگیز، سوگ نمایش.

tragi comedy

سوگ شاد نمایش، نمایشی که درآن مطالب جدی ومضحک باهم آمیخته باشد، اثرتراژدی وکمدی.

tragic

حزن انگیز، غم انگیز، محزون ، فجیع.

tragic flaw

نقیصه یاخدشه در زندگی قهرمان .

tragicomic

مربوط به اثر کمدی وتراژدی، غم انگیز وتفریحی، حاوی حوادث حزن آور وخنده آور.

tragopan

( ج. ش. ) قرقاول رنگارنگ هندی.

tragus

( تش. ) زبانه گوش، غضروف جلو گوش.

trail

بدنبال کشیدن ، بدنبال حرکت کردن ، طفیلی بودن ، دنباله دار بودن ، دنباله داشتن ، اثر پا باقی گذاردن ، پیشقدم، پیشرو، دنباله .

trail run

رانش آزمایشی.

trailblazer

پیشقدم، پیشگام.

trailer

گیاهی که بزمین یا در و دیوار میچسبد، یدک دوچرخه یاسه چرخه یاواگن ، ترایلر، اتومبیلیدک کش، یدک ، ردپاگیر، باترایلر حمل کردن .پشت بند.

trailer camp

(park trailer، court trailer) محل استقرار ترایلربا اتاقهای چرخدار متصل به وسائط نقلیه .

trailer card

کارت پشت بند.

trailer court

(park trailer، camp trailer) محل استقرار ترایلر با اتاقهای چرخدار متصل به وسائط نقلیه .

trailer label

برچسب پشت بند.

trailer park

(court trailer، camp trailer) محل استقرار ترایلر با اتاقهای چرخدار متصل به وسائط نقلیه .

trailer record

مدرک پشت بند.

trailerite

ساکن اتاقهای متحرک بوسیله وسائط نقلیه .

trailing edge

لبه پشتی.انتهای تیغه پروانه موتور وغیره .

trailng

پشتی، عقبی.

train

قطار، دنباله ، دم، ازار، رشته ، سلسله ، متلزمین ، نظم، ترتیب، سلسله وقایع توالی، حیله جنگی، حیله ، تله ، فریب اغفال، تربیت کردن ، پروردن ، ورزیدن ، فرهیختن ، ورزش کردن ، نشانه رفتن .قطار، سلسله ، تربیت کردن .

train oil

روغن بالن ، روغن نهنگ .

trainable

فرهیخت پذیر، تربیت شدنی، قطار شدنی.

trainband

گروه نظامی تعلیمات دیده .

trainbearer

کسیکه دنباله لباس دیگری را می گیرد، دنباله کش.

trainee

کار آموز، فرهیختگر.

trainer

فرهیختار.

training college

دانشسرا.

training school

آموزشگاه حرفه ای، کار آموزگاه .

trainsick

( در مورد مسافر ترن ) دچار بهم خوردگی حال.

traipse

قدم زدن ، راه رفتن ، بزحمت راه رفتن ، سرگردان بودن ، ول گشتن ، هرزه گردی کردن .

trait

ویژگی، نشان ویژه ، نشان اختصاصی، خصیصه .

traitor

خائن ، خیانتکار.

traitorous

خیانت آمیز، خائن ، خائنانه .

traitress

زن خائن .

traject

از محلی عبور کردن ، از مسیر بخصوصی گذشتن ، عبور، گذرگاه ، ورا افکنی، ورا افکندن .

trajectory

خط سیر، مسیر، ورا افکن ، مسیر گلوله .خط سیر، گذرگاه .

tram

تراموای، واگن برقی، باواگن رفتن .

tramcar

واگن شهری، تراموای.

tramline

خط تراموا، خط مخصوص واگن برقی.

trammel

یکجور دام یا تور، پابند، کملاف، آلت ترسیم بیضی، تعدیل، تعدیل کردن ، بدامافتادن ، محدود ساختن .

tramontane

واقع در ماورائ جبال آلپ، بیگانه ، وراکوهی.

tramp

ولگرد، آسمان جل، خانه بدوش، باصدا راه رفتن ، پیاده روی کردن ، با پا لگد کردن ، آوره بودن ، ولگردی کردن ، آواره ، فاحشه ، آوارگی، ولگردی، صدای پا.

tramper

ولگرد.

trample

پایمال کردن ، پامال کردن ، زیر پا لگد ماک ل کردن ، لگد.

trampoline

توری که در آکروبات از آن استفاده میکنند.

tramroad

جاده مخصوص تراموا وواگن برقی.

tramway

تراموای، واگن راه آهن برقی یا اسبی.

tranalpine

واقع در آنسوی کوه آلپ، ماورای آلپی.

trance

نشئه ، از خود بیخودی، بیهوشی، خلسه ، مسحور کردن یاشدن ، باچالاکی حرکت کردن .

trancscendent

ورارو، برتری، مافوق، افضل، فائق ماورای مقررات.

tranformable

قابل تغییر شکل، دگرگونی پذیر.

trangam

اسباب عجیب وغریب، زیور.

tranillumination

انقال نور از خلال عضوی بعضو دیگری.

tranisitor

ترانزیستور.

trannlatability

قابلیت ترجمه ، قابلیت انقال.

tranquil

آرام، آسوده ، بی جنبش، درحال سکون .

tranquility

(tranquillity) آرامش، آسودگی، آسایش خاطر، راحت.

tranquilize

(eztranquilli) آرام کردن ، آسوده کردن ، فرونشاندن .

tranquilizer

مسکن (mosakken)، داروی تسکین دهنده .

tranquillity

(tranquility) آرامش، آسودگی، آسایش خاطر، راحت.

tranquillize

(eztranquili) آرام کردن ، آسوده کردن ، فرونشاندن .

transact

معامله کردن ، داد وستد کردن .

transaction

ترکنش، معامله .معامله ، سودا، انجام.

transaction data

داده های تراکنشی.

transaction file

پرونده تراکنش.

transaction oriented

تراکنش گر.

transaction tape

نوار تراکنش.

transactions

معاملات، شرح مذاکرات.

transactor

معامله گر، سوداگر.

transatlantic

آنطرف اقیانوس اطلس.

transceiver

فرستنده و گیرنده .

transcend

ورارفتن ، برتری یافتن ، سبقت جستن ، بالاتر بودن .

transcendence

برتری، تفوق، وراروی.

transcendental

متعالی، غیر جبری.

transcendentalism

فلسفه ماورائ الطبیعه ، فلسفه خارج جهان مادی.

transcontinental

عبور کننده از سرتاسر قاره .

transcribe

آوانویسی کردن ، رونویس کردن ، رونوشت برداشتن ، نقل کردن .رونویسی کردن .

transcriber

محرر، رونویس کننده ، آوانویس.

transcript

رونوشت، سواد، نسخه رونوشت.رونوشت.

transcription

رونویسی.آوانویسی، رونویسی، استنساخ، سواد برداری، رونوشت.

transcutaneal

(transcutaneous) عبور کننده از پوست، ماورائ پوستی، ورا پوستی.

transcutaneous

(transcutaneal) عبور کننده از پوست، ماورائ پوستی، ورا پوستی.

transducer

ورارسان ، ترانسفورماتور، دستگاه گیرنده نیرو از یک دستگاه ودهنده نیرو بدستگاه دیگری.مبدل.

transduction

ورا رسانی، حلول، انقال، عبور، هدایت، عبور از ماورائ چیزی.

transect

بطور عرضی برش کردن ، برش عرضی کردن .

transection

برش یا مقطع عرضی.

transept

بازوئی کلیسا، جناح کلیسا.

transfer

انتقال، واگذاری، انتقال دادن .ورابری، ورابردن ، انقال دادن ، واگذار کردن ، منتقل کردن ، انتقال واگذاری، تحویل، نقل، سند انتقال، انتقالی.

transfer check

مقابله ، انتقال.

transfer function

تابع انتقال.

transfer instruction

دستور العمل انتقال.

transfer interpreter

مفسر انتقال.

transfer medium

رسانه انتقال.

transfer operation

عمل انتقال.

transfer time

زمان انتقال، مدت انتقال.

transferable

انقال پذیر، قابل انتقال، قابل ورابری.انتقال پذیر، قابل واگذاری.

transferee

تحویل گیرنده ، منتقل الیه ، متصالح.

transference

انتقال، واگذاری، نقل، تحویل، حواله ، ورابری.

transferential

انتقالی.

transferor

دهنده ، منتقل کننده ، مصالح، انتقال دهنده .

transferred

انتقال یافته ، واگذار شده .

transferrer

انتقال دهنده .

transfigure

تغییر صورت دادن ، تغییر شکل یافتن ، تغییر شکل دادن ، تجلی کردن ، نورانی کردن ، دگر سیما کردن .

transfinite

ماورائ اعداد محدود، خارج از اعداد محدود.

transfix

سوراخ کردن ، میخکوب کردن ، مبهوت کردن ، درجای خود خشک شدن .

transfixion

عمل سوراخ کردن ، بهم دوختن ، حیرت زدگی.

transform

تغییر شکل یافتن ، تغییر شکل دادن ، دگرگون کردن ، نسخ کردن ، تبدیل کردن .

transformation

دگرسازی، تغییر شکل، تبدیل صورت، دگرگونی، وراریخت.ترادیسی، تبدیل.

transformative

قابل تغییر، قابل تبدیل، دگرگون شونده .

transformer

ترادیسیدن ، مبدل.تبدیل کننده ، تغییر دهنده ، ترانسفورماتور، دستگاه تبدیل برق ضعیف به برق قوی.

transfusable

(transfusible) قابل تزریق در جسم دیگری.

transfuse

از یک ظرف بظرف دیگر ریختن ، چیزی را نقل وانتقال دادن ، رسوخ یافتن در، تزریقکردن در.

transfusible

(transfusable) قابل تزریق در جسم دیگری.

transfusion

تزریق، نقل وانتقال، رسوخ، تزریق خون .

transgress

تجاوز کردن از، تخلف کردن از، تخطی کردن از، سرپیچی کردن از.

transgression

سرپیچی، تخلف، تجاوز، خطا، گناه ، فراروی.

transgressive

گناهکار، خاطی، متجاوز، عاصی، خطاکار.

transgressor

متجاوز، متخلف، خطاکار، تجاوزکار، فرار و.

tranship

نقل وانقال بار وغیره از یک وسیله یاکشتی به وسیله یاکشتی دیگری.

transhumance

چرگشت، حرکت موسمی چهارپایان .

transhumant

چرا گرد، حرکت کننده بسوی کوهستان برای چرا.

transience

فراگذری، ناپایداری، زود گذری، بی ثباتی، کوتاهی.

transient

زود گذر، ناپایدار، فانی، کوتاه ، تند، فراگذر.گذرا.

transient failure

خرابی گذرا.

transient response

واکنش گذرا.

transiguration

دگرسیمائی، تبدیل صورت، تبدیل هیئت، تغییر شکل، جلی.

transilluminate

( طب ) عبور نور از یک عضو.

transinformation

آگاهی متقابل.

transistor

ترانزیستور.

transistorize

دارای ترانسیتور کردن .

transistorized

ترانزیستوری.

transit

عبور، گذر، راه عبور، حق العبور، عبور کردن .گذر، عبور.

transit time

مدت گذر، مدت عبور.

transition

انتقال، عبور، تغییر از یک حالت بحالت دیگر، مرحله تغییر، برزخ، انتقالی.گذار، تحول.

transition diagram

نمودار گذارها، گذارنما.

transitive

انتقالی، متغیر، ( من. ) رابطه مجازی، رابطه غیر مستقیم، ( فعل ) متعدی.تراگذر، متعدی.

transitivity

زودگذری، انتقال پذیری، حالت متعدی.

transitoriness

زود گذری، حالت ناپایداری، حالت بی بقائی.

transitory

سپنج، ناپایدار، فانی، زودگذر، بی بقا.

translatable

قابل ترجمه ، قابل معنی کردن ، قابل تعبیر.

translate

ترجمه کردن ، برگرداندن .ترجمه کردن ، معنی کردن ، تفسیر کردن .

translate time

هنگام ترجمه ، حین ترجمه .

translation

ترجمه ، برگردان .ترجمه ، پچواک ، تفسیر، انقال، حرکت انتقالی.

translative

مجازی، استعاری، ترجمه ای، انتقالی، پچواکی.

translator

مترجم، برگرداننده .پچواک گر، مترجم، ترجمان ، دیلماج.

transliterate

حرف بحرف نوشتن .عین کلمه یاعبارتی را از زبانی بزبان دیگر نقل کردن ، حرف بحرف نقل کردن ، نویسه گردانی کردن .

transliteration

نویسه گردانی، نقل عین تلفظ کلمه یا عبارتی از زبانی بزبان دیگر.حرف به حرف نویسی.

translocate

جابجا کردن ، از جای خود برون کردن .

translocation

جابجا شدگی، جایگیری، پس زنی.

translucence

(translucency) فراتابی، نیم شفافی، ماتی شفافی، حالت زجاجی.

translucency

(translucence) فراتابی، نیم شفافی، ماتی شفافی، حالت زجاجی.

translucid

فراتاب، شفاف کننده ، روشن کننده زجاجی، شفاف.

transmarine

فرا دریا، واقع در آنسوی دریا، متعلق به ماورائ بحار.

transmigrate

فرا کوچ کردن ، کوچ دادن ، منتقل کردن ، تناسخ کردن .

transmigration

فرهنگسار، حلول روح مرده در بدن موجود زنده دیگری، تبعید، فراکوچ.

transmigrator

فراکوچگر، مهاجر، نقل مکان کننده ، تناسخ کننده .

transmigratory

فراکوچ کننده ، مهاجرتی، مربوط به تناسخ، تناسخی.

transmissibility

فرا فرستادن پذیری، قابلیت فرستادن ، انتقال پذیری، قابلیت سرایت.

transmissible

فرافرستادنی، فرستادنی، انتقال پذیر، قابل سرایت، مسری.

transmission

انتقال، عبور، ارسال، سرایت، اسبابی که بوسیله آن نیروی موتور اتومبیل بچرخهامنتقل میشود، فرا فرستی، فرا فرستادن ، سخن پراکنی.مخابره ، مخابرات، ارسال.

transmission error

خطای مخابره .

transmission line

خط مخابره ای.

transmission rate

نرخ مخابره ، سرعت مخابره .

transmissive

فرا فرست پذیر، انتقال دهنده ، فرستنده ، قابل انتقال، انتقال یافته .

transmissivity

فرافرست پذیری، نیروی انتقال دهنده ، قابلیت نقل وانتقال.

transmit

فرا فرستادن ، پراکندن ، انتقال دادن ، رساندن ، عبور دادن ، سرایت کردن .مخابره کردن ، فرستادن .

transmittable

قابل فرا فرستی، قابل پراکنی ( بوسیله رادیو وغیره ).

transmittal

(transmittance، transmittancy) انتقال، سرایت، عبور، ارسال، مخابره ، پراکنش.

transmittance

(transmittal، transmittancy) انتقال، سرایت، عبور، ارسال، مخابره ، پراکنش.

transmittancy

(transmittal، transmittance) انتقال، سرایت، عبور، ارسال، مخابره ، پراکنش.

transmitter

انتقال دهنده ، منتقل کننده ، فرستنده ، فرا فرست.مخابره کننده ، فرستنده .

transmogrification

دگرگون سازی، تغییر شکل، تحول، تناسخ.

transmogrify

تغییرشکل دادن ، نسخ کردن .

transmontane

(transmountain) ماورائ کوهستانی، فرا کوهی.

transmountain

(transmontain) ماورائ کوهستانی، فرا کوهی.

transmutable

قابل تبدیل، قلب ماهیت یافتنی، دگرگونی پذیر.

transmutation

تبدیل، تغییر شکل، قلب ماهیت، تکامل، استحاله ، تبدیل عنصری بعنصر دیگری.

transmutative

قابل تبدیل، قابل تغییر، تبدیل شدنی، قلب ماهیت یافتنی.

transmute

تبدیل کردن ، تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن ، کیمیاگری کردن ، تغییر هیئت دادن .

transom

آلت افقی ( در وپنجره )، پنجره بالای در یا بالای پنجره دیگری، تیر سردرب، سنگ درب.

transpacific

وابسته بسرتاسر اقیانوس آرام، واقع درآنسوی اقیانوس آرام.

transparence

فرانمائی، پشتنمائی، شفافیت، حالت زجاجی.

transparent

پشت نما، شفاف، نور گذران ، فرانما، پیدا.شفاف، ناپیدا.

transpicuous

فرا آشکار، شفاف، روشن ، آشکار، واضح.

transpierce

رسوخ کردن ، سرتاسرسوراخ کردن ، سرتاسر سوراخ شدن .

transpiration

فراتراوش، ترشح، خروج، نفوذ، افشائ، تعرق، نشر، حلول.

transpire

رویدادن ، بیرون آمدن ، نشرکردن ، نفوذ کردن ، بخار پس دادن ، فاش شدن ، رخنه کردن ، فراتراویدن .

transplant

نشاکردن ، درجای دیگری نشاندن ، مهاجرت کردن ، کوچ دادن ، نشائ زدن ، ( جراحی ) پیوندزدن ، عضو پیوند شده ، فراکاشتن .

transplantable

پیوند شدنی، قابل برداشتن وکاشتن درمحل دیگری.

transplantation

فراکاشتن ، پیوند، جابجا سازی، قلمه زنی، نشاکاری.

transplanter

فراکاشتگر، حمل کننده از یک محل وکارنده در محل دیگری.

transponder

دستگاه گیرنده یااداری که بمحض دریافت مخابره ای بطور خودکار آن را جواب میدهد.

transpondor

دستگاه گیرنده یااداری که بمحض دریافت مخابره ای بطور خودکار آن را جواب میدهد.

transpontine

واقع در آنسوی پل، واقع در جنوب رود تیمز در لندن .

transport

ترابری کردن ، بردن ، حمل کردن ، نقل وانتقال دادن ، نفی بلد کردن ، از خود بیخودشدن ، از جا در رفتن ، بارکش، حمل ونقل، وسیله نقلیه ، ترابری.حمل کردن ، حامل.

transportability

قابلیت حمل، ترابرپذیری.

transportable

قابل حمل ونقل، ترابرپذیر.

transportation

ترابری، حمل ونقل، بارکشی، تبعید، انتقال.ترابری، حمل و نقل.

transporter

ترابرگر، انتقال دهنده ، منتقل کننده ، دستگاه ناقله ، ناقل.

transposable

قابل جابجا شدن ، جابجا شدنی.

transpose

ترانهادن ، پس و پیش کردن .پس وپیش کردن ، قلب کردن ، مقدم وموخر کردن ، ( ر. ) بطرف دیگر معادله بردن .

transposed

ترانهاده ، پس و پیش.

transposition

ترانهش، پس و پیشی.پس و پیش سازی، تقدم و تاخر، جابجاشدگی، (ر. )انتقالاعدادمعلوم بیکسو و مجولات بطرفدیگر معادله ، فراگذاری.

transreceiver

فرستنده و گیرنده .

transrorm

ترادیسی، ترادیسیدن ، تبدیل کردن .

transshape

تغییر شکل دادن ، تغییر ماهیت دادن ، مسخ کردن .

transshipment

انتقال به کشتی یا وسیله نقلیه دیگری.

transubstantiate

بجسم دیگری تبدیل کردن ، قلب ماهیت کردن .

transubstantiation

قلب ماهیت، استحاله ، تبدیل جسمی بجسم دیگر، اعتقاد باینکه نان وشراب مصرفیدرآئین عشای ربانی مسیحیان هنگام ورود ببدن شخص تبدیل بجسم وخون عیسی میگردد.

transudate

فرانشت، مواد فرانشت شده ، مواد مترشحه ، ترشح، عرق، تراوش.

transudation

فرانشت، تراوش، ترشح، نفوذ، رسوخ، عرق.

transude

تراوش کردن ، فرانشت کردن .

transuranic

(transuranium) دارای عدد اتمی بیشتر از اورانیم.

transuranium

(transuranic) دارای عدد اتمی بیشتر از اورانیم.

transvaluate

(transvalue) سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی، نوسنجیدن .

transvaluation

سنجش ارزش برحسب معیار جدیدی، نوسنجیدن .

transvalue

(transvaluate) سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی، نوسنجیدن .

transversal

سنجش ارزش برحسی معیار نوینی، نوسنجی.

transverse

متقاطع، خط قاطع، (تش. ) عضله مستعرضه .

transverse process

زائده جانبی ستون فقرات.

transvestism

تقلید از روش و طرز لباس جنس مخالف.

transvestite

کسی که در لباس ورفتار از جنس مخالف خود تقلید میکند، ( در مورد مرد ) زن جامه .

trap

زانوئی مستراح وغیره تله ، دام، دریچه ، گیر، محوطه کوچک ، شکماف، نیرنگ ، فریبدهان ، بدام انداختن ، در تله انداختن .تله ، در تله اندازی.

trapdoor

دریچه .

trapezium

شبیه ذوذنقه ، چهار پهلو، چهار ضلعی غیر منظم.

trapezius

( تش. ) عضله ذوذنقه .

trapezoid

ذوذنقه ، ذوذنقه وار.ذوزنقه .

trapezoidal

ذوزنقه ای.

trapezoidal rule

قاعده ذوزنقه ای.

trapping

تله گذاری، در تله اندازی.یراق، تجملات وتزئینات، بدام اندازی.

trappist

عضو فرقه ای از راهبان مرتاض اهل سکوت.

traps

نردبان قابل حمل، اسباب، بنه (boneh).

trapze

بند بازی، طناب بند بازی، ذوذنقه .

trapzezist

بند باز، آکروبات.

trash

آشغال، مهمل، خاکروبه ، زوائد گیاهان ، بصورت آشغال در آوردن .

trashy

مهمل، بیهوده ، چرند، مزخرف، جفنگ .

trasship

بکشتی یا وسیله نقلیه دیگری انتقال دادن .

trauma

ضره ، زخم، آسیب، ضربه روحی روان آسیب، روان زخم.

traumatic

وابسته به روان زخم، زخمی، جراحتی، ضربه ای.

traumatism

روان زخم، ( طب ) ضربه ، تصادم، اثر ضربت، ضغطه .

traumatize

دچار روان زخم کردن ، با ضرب وجرح مشروب ساختن ، معذب کردن .

travail

مشقت، درد زایمان ، رنج بردن ، رنج زحمت، درد شکیدن .

trave

تیر، الوار، چهارچوب اسب بندی.

travel agency

آژانس مسافری، آژانس مسافرتی.

travel agent

سفرچین ، سفر آرا، بلیط فروش سرویس مسافری، آژانس مسافرتی.

traveler

مسافر، پی سپار رهنورد.

traveler's check

چک مسافرتی.

traveling fellowship

بورس تحصیلی شامل هزینه مسافرت وتحقیقات در خارج از محل خود.

traveling man

فروشنده سیار.

traveling salesman

فروشنده سیار.

travell

درنرودیدن ، سفر کردن مسافرت کردن ، رهسپار شدن ، مسافرت، سفر، حرکت، جنبش، گردش، جهانگردی.

traveller

مسافر، پی سپار، رهنورد.

travelogue

(traversabel) سخنرانی درباره مسافرت.

traversabel

(travelogue) سخنرانی درباره مسافرت.

traversable

قابل عبور.

traversal

پیمایش.

traverse

خاکریز یا جان پناه ، خط متقاطع، اشکال، مانع حائل، درب تاشو، حجاب حاجز، عبورجاده ، مسیر، معبر، پیمودن ، طی کردن ، گذشتن از، عبور کردن ، قطع کردن .پیمودن ، عرضی، متقاطع.

traverseal

عمل پیمودن ، عمل طی کردن ، پیمایش.

travertine

(=travertin) ( مع. ) سنگ آهک سفید رنگ ، تراورتن .

travesty

تعبیر هجو آمیز، تقلید مسخره آمیز کردن .

travois

ارابه یا وسیله نقلیه قدیمی سرخ پوستان آمریکا.

trawl

کشیدن ، باتور کیسه ای ماهی گرفتن ، دام یا تور، کیسه ای که درته دریاکشیده میشود، بند.

trawler

کرجی ماهیگیری.

tray

سینی، طبق، جعبه دو خانه .

treacherous

خیانت آمیز، خائنانه ، خیانتکار، خائن .

treachery

نارو، خیانت، غدر، بی وفائی.

treacle

شیره قند، تریاق.

tread

گام برداری، پاگذاشتن ، راه رفتن ، لگد کردن .

treader

لگد کننده ، گام بردار.

treadle

پاتخته ، رکاب ماشین ، جاپائی، رکاب ساختن .

treadmill

چرخ افقی بزرگی که زندانیان آن را بحرکت درآورند، چرخ عصارخانه ، کارپرزحمت.

treason

خیانت، پیمان شکنی، بی وفائی، غدر.

treasonable

(treasonoius) خیانت آمیز، قابل ارتکاب خیانت، خائنانه .

treasonoius

(treasonable) خیانت آمیز، قابل ارتکاب خیانت، خائنانه .

treasurable

اندوختنی.

treasure

گنج، گنجینه ، خزانه ، ثروت، جواهر، گنجینه اندوختن ، گرامی داشتن ، دفینه .

treasure trove

خزانه ، دفینه ، گنج، ( مج. ) کشف.

treasurer

خزان دار، گنجور، صندوقدار.

treasurership

خزانه داری.

treasury

خزانه داری، گنجینه ، گنج، خزانه .

treasury note

اسکناس صادره از طرف خزانه .

treasury stock

سهم منتشره شرکت که بعنوان سرمایه منظور میگردد.

treat

رفتار کردن ، تلقی کردن ، مورد عمل قرار دادن .رفتار کردن ، مورد عمل قرار دادن ، بحث کردن ، سروکار داشتن با، مربوط بودن به ، مهمان کردن ، عمل آوردن ، درمان کردن ، درمان شدن ، خوراک رایگان ، چیز لذت بخش.

treatable

رام، نرم، تعلیم بردار، قابل درمان ، قابل بحث.

treater

طرف معامله ، مذاکره کننده ، طرف گفتگو.

treatise

رساله ، مقاله ، شرح، دانش نویسه ، توضیح.

treatment

رفتار، تلقی، طرز عمل.رفتار، معامله ، معالجه ، طرز عمل، درمان .

treaty

پیمان ، معاهده ، قرار داد، پیمان نامه ، عهد نامه .

treble

سه لا کردن ، سه برابر کردن ، ( مو. ) صدای زیر در آوردن ، سه برابر، صدای زیر.

treble clef

( مو. ) علامت کلید G (سل) موسیقی.

treble staff

( مو. ) علامت کلید G (سل) موسیقی.

trebly

بطور سه برابر، سه گانه ، سه لا.

trebuchet

(trebucket) منجنیق مخصوص پرتاب مرمی ( پرتابه )، یکجور ترازو.

trebucket

(trebuchet) منجنیق مخصوص پرتاب مرمی ( پرتابه )، یکجور ترازو.

trecento

( هنر وادب ایتالیا ) قرن چهاردهم میلادی.

tredecillion

عدد یک با صفر بتوان .

tree

درخت.درخت، شجر، قالب کفش، چوبه دار، شجره النسب، درخت کاشتن ، بدرخت پناه بردن ، بشکل درخت شدن ، ( ز. ع. ) درتنگنا قرا ردادن .

tree farm

محوطه درخت کاری جنگل ( برای استفاده تجارتی )، خزانه درخت.

tree house

خانه بالای درخت.

tree of heaven

(گ . ش. ) درخت عرعر.

tree structure

ساخت درختی.

tree surgeon

ویژه گر برش و قطع بخشهای بیماری زده یا پوسیده درختان .

tree surgery

تشریح علمی درخت.

treehopper

( ج. ش. ) زنجره درختی.

treeless

بی درخت.

treenail

(=trenail) میخ بزرگ چوبی، با میخ چوبی یا گوه بهم کوبیدن .

treetop

نوک درخت.

trefoil

( گ . ش. ) شبدر سه برگه ، سه پره .

treillage

شبکه ، داربست، چفته مو.

trek

سفر، کوچ مسافرت باگاری، بازحمت حرکت کردن ، باسختی وآهستگی مسافرت کردن .

trekker

مسافر باگاری.

trellis

شبکه ، داربست، چفته ، داربست بستن .

trelliswork

داربستبندی، شبکه ، چیز شبکه مانند، شبکه داربست.

tremble

لرزیدن ، مرتعش شدن ، لرز، لرزه ، ارتعاش، ترساندن ، لرزاندن ، مرتعش ساختن ، رعشه .

trembly

لرزان ، مرتعش، رعشه دار.

tremendous

شگرف، ترسناک ، مهیب، فاحش، عجیب، عظیم.

tremolant

لرزش دار، لرزان ( مو. )، موجد لرزش.

tremolo

( مع. ) لرزش، لرزش صدا، تحریر، ارتعاش.

tremor

(tremour) لرزش، تکان ، جنبش، تپش، رعشه ، لرزه .

tremour

(tremor) لرزش، تکان ، جنبش، تپش، رعشه ، لرزه .

tremulant

لرزش دار، مرتعش، ترسان ، لرزش، تحریر.

tremulous

لرزنده ، تحریر دار، لرزش دار، مرتعش، بیمناک .

trenail

(=treenail) میخ بزرگ چوبی، با میخ چوبی یا گوه بهم کوبیدن .

trench

چال، جان پناه ، خندق، گودال، سنگر، استحکامات خندقی، شیار طولانی، کندن ، خندق زدن .

trench foot

( طب ) پای سرمازده .

trench knitfe

چاقوی مخصوص مبارزه دست بیقه .

trenchancy

تیزی، برندگی، قاطعی، نفوذ، شکاف.

trenchant

برنده ، تیز، بران ، نافذ، قاطع، قطعی، سخت.

trencher

تخته نان بری، خوراکی های روی میز، پالتو بارانی، ماکول، خوردنی، مفت خور.

trencherman

آدم خوش خوراک ، پرخور، اکول.

trend

گرایش، تمایل.آلودگی لوزه وحلق وگلو با سیل.

trepan

روند، متمایل شدن ، تمایل داشتن ، منجر شدن به ، خم شدن ، تمایل، چرخش، انحراف، خمیدگی، مسیر، استیل، سبک ، روش، ( مع. ) جهت، طرف، سو.

trepanation

مته حفاری معدن وجراحی، بامته سوراخ کردن ، حیله گر، تله ، حیله ، بدام انداختن .

trepass

تجاوز کردن ، تعدی کردن ، پا فرا گذاشتن ، تخطی کردن ، تخلف، تخطی، تجاوز.

trephination

مته کاری ( جمجمه ).

trephine

مته کاری، ایجاد سوراخ بامته .

trepid

لرزان ، مرتعش، ترسان ، مرتعش کننده ، ترسناک .

trepidant

ترسو، کمرو.

trepidation

بیم وهراس، آشتفگی، لرزش، رعشه ، وحشت.

trespasser

تجاوزکار، عهد شکن ، متخلف، خلافکار، خاطی، متجاوز.

tressed

بافته شده ، طره شده ، طره طره .

tressel

(Trestle) سه پایه ، ستون را روی پایه قرار دادن .

trestle

(tressel) سه پایه ، ستون را روی پایه قرار دادن .

trestlework

تیرها و پایه های چوبی و فلزی زیر ساختمان یا پل.

trews

شلوار چسبان یا نیم شلواری جوراب دار چسبان .

trey

( در ورق بازی ) سه لو، خال ، پیشوندیست بمعنی دارای سه قسمت وسه قسمتی وسه تائیوهرسه واحد یکبار.

triable

آزمایش کردنی، آزمودنی.

triad

مجموعه سه تائی.مجموع سه چیز، تثلیث، سه تائی، ثلاثی.

trial

محاکمه ، دادرسی، آزمایش، امتحان ، رنج، کوشش.آزمایش، امتحان ، محاکمه ، سعی.

trial and erroe

آزمایش و خطا، سعی و امتحان .

trial and error

روش آزمایش و خطا.

trial balance

ترازنامه آزمایشی.

trial jury

( در دادگاه ) هیئت منصفه .

trial lawyer

وکیل دادگستری که در دادگاههای جنائی حضور مییابد.

trial run

استفاده آزمایشی ( از هر چیز ).

triangle

مثلث، سه گوش.مثلث، سه گوش، سه پهلو، سه بر.

triangular

سه گوشی، مثلثی.سه گوشه ، دارای سه زاویه ، بشکل مثلث.

triangularity

مثلثی شکل، سه گوشی، سه پهلوئی.

triangularization

مثلث بندی.

triangulate

سه زاویه ای، سه گوش کردن ، بصورت مثلث درآوردن .

triangulation

تقسیم ناحیه ای به مثلثهای مجاور هم جهت مساحی، سه گوش سازی.

triarchy

سه تن سالاری، سه بخشی.

triassic

( ز. ش. ) مربوط بدوره تریاسه ، تریاس.

triatomic

دارای سه اتم، سه اتمی، سه بنیانی.

triaxial

سه محوری، سه جزئی.

tribal

قبیله ای، طایفه ای، سبطی، ایلی، ایلیاتی، تباری.

tribalism

زندگی ایلیاتی، سازمان وتشکیلات قبیله ای، قبیله گرائی، ایل گرائی.

tribe

تبار، قبیله ، طایفه ، ایل، عشیره ، ( درجمع ) قبایل.

tribesman

عضو قبیله یا طایفه ، ایلیاتی، هم قبیله .

triboelectricity

ایجاد برق در اثر اصطکاک ، برق مالشی.

tribophysics

فیزیک اصطکاکی، مبحث اصطکاک در فیزیک .

tribulate

خفت (kheffat) دادن ، آزار کردن .

tribulation

محنت، رنج، آزمایش سخت، عذاب، اختلال.

tribunal

دادگاه محکمه ، دیوان محاکمات.

tribunate

مقام یامسند قضاوت.

tribune

حامی ملت، سکوب سخنرانی، کرسی یامیز خطابه ، منبر، تریبون .

tribuneship

مقام حامی ملت.

tributary

خراجگزار، فرعی، تابع، شاخه ، انشعاب.

tribute

باج، خراج، احترام، ستایش، تکریم.

trice

کشیدن یا بستن ، باطناب بستن ، دم، لحظه .

triceps

( تش. ) ماهیچه سه سر.

trichina

( ج. ش. ) کرم گوشت خوک ، تریشین .

trichinize

با کرمگوشت خوک آلوده شدن .

trichinosis

( طب ) آلودگی باتریشین یا کرم گوشت خوک .

trichinous

( ج. ش. ) مربوط به کرم انگل گوشت خوک .

trichoid

موئی، شبیه موی.

trichome

(trichomic) کرک گیاهی، مویک ، مویچه .

trichomic

(trichome) کرک گیاهی، مویک ، مویچه .

trichomonad

(ج. ش. ) جانور آغازی تاژکدار دارای موهای کرک مانند.

trichotomous

سه بخشی، بسه بخش تقسیم شده ، دارای سه قسمت.

trichotomy

تقسیم وجود انسان به سه قسمت ( تن وجان و روح )، تقسیم بسه بخش.

trichromat

سه رنگ ، سه رنگی.

trichromatism

( در بلور ) سه رنگی، وقوع در سه حالت.

trick

حیله ، نیرنگ ، خدعه ، شعبده بازی، حقه ، لم، رمز، فوت وفن ، حیله زدن ، حقه بازی کردن ، شوخی کردن .

trick or treat

قاشق زنی وکاسه زنی دم درب خانه های مردم.

trick track

(trictrac) بازی تخته نرد قدیمی.

tricker

حقه باز، نیرنگ باز، گول زن ، شیاد.

trickery

حیله گ ری، حیله بازی، گول زنی، نیرنگ .

trickily

از روی حقه بازی.

trickiness

حقه بازی، دغل زنی.

trickish

(trikcy) حیله گرانه ، شیادانه ، مزورانه ، از روی حیله وتزویر.

trickle

چکیدن ، چکانیدن ، چکه .

tricklet

نهر باریک .

trickster

حقه باز، شیاد، گول زن ، نیرنگ باز، بامبول زن .

tricky

نیرنگ آمیز، خدعه آمیز، مهارت آمیز، نیرنگ باز.

tricolette

پارچه ابریشم مصنوعی لباس زنانه .

tricolor

پرچم ملی سه رنگ فرانسه ، سه رنگ .

tricone

(tricorn) کلاه سه ترک ، سه گوش، دارای سه شاخ.

triconered

دارای سه گوشه .

tricorn

(tricone) کلاه سه ترک ، سه گوش، دارای سه شاخ.

tricostate

( گ . ش. - ز. ش. ) سه دنده ای، دارای سه دنده .

tricot

کش باف، بافتنی، تریکو.

tricotine

پارچه زبر لباسی خانه خانه .

tricrotic

(tricrotism) نبض سه ضربه ای، ضربان نبض بطور سه ضربه ای.

tricrotism

(tricrotic) نبض سه ضربه ای، ضربان نبض بطور سه ضربه ای.

trictrac

(track trick) بازی تخته نرد قدیمی.

tricuspid valve

( تش. ) دریچه سه لختی، سرپوش سه گوش.

tricuspid

سه نوک ، سه گوش، سه لختی.

tricuspidate

دارای سه لخت، دارای سه چین در دریچه قلب.

tricycle

(tricyclic) سه چرخه ، دارای سه چرخ.

tricyclic

(tricycle) سه چرخه ، دارای سه چرخ.

tridactyl

(tridactylous) سه انگشتی، سه وتدی.

tridactylous

(tridactyl) سه انگشتی، سه وتدی.

trident

(tridentate) نیزه سه شاخه ، عصای سه دندانه ، سه دندانه ای.

tridentate

(trident) نیزه سه شاخه ، عصای سه دندانه ، سه دندانه ای.

tridimensional

سه بعدی (di'bo).

tridimensionality

حالت سه بعدی.

triduum

عبادت سه روزه ، سه روز، ایام ثلاثه .

tried

آزموده ، آزموده شده ، در محک آزمایش قرار گرفته .

triennial

سه ساله ، هر سه سال یکبار.

triennium

دوره سه ساله .

trier

آزماینده ، آزمایش کننده ، کوشا.

trifid

سه جزئی، سه شاخه ، سه دندانه ، سه شکافی.

trifle

چیز جزئی، ناچیز، ناقابل، کم بها، بازیچه قرار دادن ، سرسری گرفتن .

trifler

بی اهمیت، جزئی.

trifocal

دارای سه فاصله کانونی ومرکزی، سه کانونی.

trifoliate

سه برگ ، سه برگی.

trifoliolate

دارای سه نشریه ، سه برگ .

trifolium

(گ . ش. ) شبدر.

triforium

سه دهانی، سه بابی.

triform

دارای شکل سه تائی، سه شکلی، شکل سه تائی.

trifurcate

بسه شاخه تقسیم شدن ، بسه قسمت منقسم شدن ، چیز سه انشعابی.

trifurcation

سه شاخه ، سه گانگی، سه انشعابی.

trig

قابل اعتماد، وفادار، فعال، سرحال، منبسط، تر وتمیز، دویدن ، چهار نعل رفتن ، شیک ، خود آرا، خط شروع مسابقه ، خندق، از حرکت بازداشتن ( مثل چرخ ماشین )، علامت گذاشتن .

trigeminal neuralgia

نورالژی عصب سه قلو، درد عصب سه قلو.

trigger

ماشه ، رها کردن ، راه انداختن .ماشه اسلحه ، گیره ، سنگ زیر چرخ، چرخ نگهدار، ماشه ( چیزی را ) کشیدن .

trigger circuit

مدار رها ساز.

trigger happy

عاجز از کنترل خود در اثر شادی، دست به هفت تیر.

trigger tube

لامپ رها ساز.

triggerfish

( ج. ش. ) ماهیان رنگارنگ دارای بدن ضخیم.

triggering

رهاسازی، راه اندازی.

triggerman

ماشه کش، آدمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش.

triglyphic

وابسته به تزئینات برجسته سه ترک .

trigon

مثلث سه گوش، گروه سه صورتی، ( نج. ) سه حالتی، ستاره سه تائی، اجتماع سه ستاره باهم.

trigonometric

( ر. ) مثلثاتی، وابسته به مثلثات.مثلثاتی.

trigonometry

( هن. ) مثلثات.مثلثات.

trigonous

دارای سه زاویه ، سه زاویه ای، چلیپائی، مثلث.

trigraph

سه حرفی که مجموعا نمایشگر یک صوت باشد، سه حرف متحد التلفظ.

trihedral

( هن. ) سه وجهی، سه روی، سه سطحی.

trihydrate

( ش. ) ترکیب شیمیائی دارای سه ملکول آب.

trihydroxy

( ش. ) هیدورکسیدی دارای سه بنیان هیدروکسیل.

trijugate

( گ . ش. ) دارای سه جفت برگچه ، سه زوج برگچه ای.

trikcy

(trickish) حیله گرانه ، شیادانه ، مزورانه ، از روی حیله وتزویر.

trilateral

سه جانبه ، سه ضلعی، سه بر.

trilaterality

سه ضلعی، حالت سه جانبی.

trilinear

( هن. ) سه خطی، دارای سه خط.

trilingual

سه زبانی، متکلم بسه زبان .

triliteral

سه حرفی، ثلاثی، کلمه سه حرفی.

triliteralism

حالت سه حرفی، ثلاثی.

trill

با تحریر خواندن ، چرخیدن ، روان شدن ، جاری شدن ( مثل نهر)، پیچانیدن ، لرزیدن ، حرف عله ، علت، لرزش صدا.

triller

آواز خوان باتحریر.

trillion

تریلیون ، ( آمر. - فرانسه ) عدد یک با صفر، ( انگلیس ) عدد یک با صفر.

trilobate

سه قطعه ای، سه تکه .

trilobation

سه قطعه ، سه تکه ای.

trilobite

بند پایان خرچنگی دارای بدن سه بند.

trilocular

(triloculate) دارای سه حفره ، سه یاخته ای.

triloculate

(trilocular) دارای سه حفره ، سه یاخته ای.

trilogy

سه نمایش تراژدی، گروه سه تائی.

trim

درست کردن ، آراستن ، زینت دادن ، پیراستن ، تراشیدن ، چیدن ، پیراسته ، مرتب، پاکیزه ، تر وتمیز، وضع، حالت، تودوزی وتزئینات داخلی اتومبیل.

trim size

اندازه طبیعی ( پس از پرداخت وبریدن زاویه چیزی ).

trimerous

سه جزئی، سه بندی، سه مفصلی، سه گروهی.

trimester

دوره سه ماهه ، در حدود سه ماه .

trimeter

شعر سه وتدی.

trimmer

پیرایشگر، دستکاری کننده ، صاف کننده ، زینت دهنده ، تغییر عقیده دهنده بنابمصالحروز، تادیب کننده .

trimolecular

(ش. ) سه ذره ای، دارای سه ملکول.

trimonthly

هر سه ماه یکبار.

trimorph

(trimorphous) سه شکلی، سه وجهی، سه حالتی.

trimorphous

(trimorph) سه شکلی، سه وجهی، سه حالتی.

trimotor

هواپیمای سه موتوره .

trinal

(trinary) سه گانه ، سه تائی، ( ر. ) دارای سه متغیر.

trinary

(trinal) سه گانه ، سه تائی، ( ر. ) دارای سه متغیر.

trindle

چرخ، شمع مومی دراز ونوک تیز، ( درصحافی کتاب ) تنگ (tang)، پیچیدن ، غلتاندن .

trine

سه لا، سه بر، سه تائی.

trinitarian

معتقد به تثلیث، معتقد بوجود اقانیم ثلاثه .

trinity

سه گانگی، (در مسیحیت ) معتقد بوجود سه اقنوم در خدای واحد.

trinket

گول زنک ، چیز کم خرج، جواهر بدلی، دزدکی وزیر جلی کار کردن .

trinketer

فروشنده جواهر بدلی.

trinketry

جواهر آلات بدلی.

trinkums

زیور آلات بدلی (frippery، trinkets).

trinomial

شامل سه نام، دارای سه عبارت، سه اسمی.

trio

سه نفر خواننده ، قطعه موسیقی مخصوص نواختن یاخواندن سه نفر، سه نفری، سه تائی.

triode

لامپ سه قطبی، سه راه .

trip

سبک رفتن ، پشت پا خوردن یازدن ، لغزش خوردن ، سکندری خوردن ، سفر کردن ، گردش کردن ، گردش، سفر، لغزش، سکندری.

trip hammer

چکش اهرمی لنگری.

tripartite

سه جزئی، سه نسخه ای، سه جانبه ، سه طرفه ، سه سویه .

tripartition

تقسیم بسه قسمت، سه قسمتی کردن ، قسمت سوم.

tripe

شکمبه ، سیرابی، دکان سیرابی، بی ارزش.

tripetalous

دارای سه کلبرگ ، سه پر، سه گلبرگی.

triphibian

( triphibious) سه حیاتی، سه خاصیتی، هواپیمای دریائی.

triphibious

(triphibian) سه حیاتی، سه خاصیتی، هواپیمای دریائی.

triphthong

کلمه یا حرف سه صوتی.

tripinnate

(گ . ش. ) سه سوزنی، دارای آرایش سوزنی.

triplane

هواپیمای سه طبقه یا سه باله .

triple

سه برابر، سه گانه .سه گانه ، سه برابر، سه جزئی، سه گروهی، سه برابر کردن ، سه برابر چیزی بودن .

triple address

با نشانی سه گانه .

triple precision

با دقت سه برابر.

triple space

دو سطر در میان .دو خط در میان کردن .

triple tongue

نت های سه تائی را بسرعت باساز نائی زدن .

triplet

سه گانه ، سه تائی، سه جزئی، سه قلو.سه قلو، سه بخشی.

triplex

سه تائی، سه جزئی، سه لا.سه قسمتی، سه جزئی، سه برابر کردن .

triplicate

سه نسخه ای، سه برابر، سه برابر کردن .سه برابر، در سه نسخه ، در سه نسخه تهیه کردن .

triplication

( triplicity) سه نسخه سای، تثلیث، تهیه در سه نسخه .

triplicity

(triplication) سه نسخه سای، تثلیث، تهیه در سه نسخه .

triploblastic

دارای سه غشائ سلولی ابتدائی.

triploid

( زیست شناسی ) سه قسمتی، سه بخشی، سه جزئی.

triploidy

سه قسمتی، حالت سه تائی.

triply

بطور سه برابر.

tripod

سه پایه ، سه رکنی، چیزی که سه پایه داشته .

tripos

سه پایه ، ( در دانشکده کمبریج ) امتحان حساب.

tripper

سیاح، مسافر، گشت گر، دستگاه لغزاننده .

trippet

زبانه یا برجستگی چرخ که در فواصل معین بچرخ دیگرمیخورد.

triptych

عکسی که در سه قاب تهیه کرده پهلوی یکدیگر قرار دهند.

triquetrous

دارای سه گوشه تند، مثلثی شکل، سه گوشه .

triradiate

دارای سه شعاع، سه شاخه ، سه شعاعی.

trireme

کشتی جنگی روم و یونان باستان .

trisect

بسه بخش مساوی تقسیم کردن ، سه بخش کردن ، تقسیم بسه قسمت.

trisector

قسمت کننده بسه بخش.

triskele

(triskelion) شکلی مرکب از سه پره یا سه انشعاب، سه ترکی.

triskelion

(triskele) شکلی مرکب از سه پره یا سه انشعاب، سه ترکی.

trisoctahedron

کثیر الاضلاع وجهی، بلور وجهی.

triste

(tristful) اندوهناک ، گرفته ، محزون ، غمگین .

tristful

(triste) اندوهناک ، گرفته ، محزون ، غمگین .

tristylous

(گ . ش. ) سه ستونی، سه پایه .

trisyly

ساختمان سه ستونی، وضع سه ستونی.

triteness

ابتذال، فرسودگی.

tritheism

سه یزدان گرائی، سه خدائی، اعتقاد باقانیم ثلاثه مسیحیت.

trithist

پرستنده سه خدا، سه اقنومی.

tritone

فاصله سه آهنگ ، فاصله سه گام.

triturable

بصورت پودر در آوردنی، سائیدنی.

triturate

سائیدن ، نرم کردن ، بصورت پودر درآوردن .

trituration

سایش، خردسازی، نرم سازی، پودر سازی.

triturator

آسیاب کننده ، ساینده .

trity

کهنه ، پوسیده ، مبتذل، بطور مبتذل، بطور پوسیده .

triumph

پیروزی، فتح، جشن فیروزی، پیروزمندانه ، فتح وظفر، طاق نصرت، غالب آمدن ، پیروزشدن .

triumphant

پیروز، منصور، فاتحانه ، فریاد پیروزی.

triumvier

(triumvirate) یکی از سه زمامدار روم قدیم، سه نفری.

triumvirate

(triumvier) یکی از سه زمامدار روم قدیم، سه نفری.

triune

تثلیث، اعتقاد بوجود سه شخصیت در خدا.

trivalence

(trivalency، trivalent) ترکیب سه بنیانی، سه ترکیبی، سه ارزش.

trivalency

(trivalence، trivalent) ترکیب سه بنیانی، سه ترکیبی، سه ارزش.

trivalent

(trivalency، trivalence)(ش. ) سه ظرفیتی، سه بنیانی، سه ارزشی.

trivalve

سه دریچه ای.

trivet

سه پایه ، دیگپایه .

trivia

چیزهای بی اهمیت، ناچیز.

trivial

جزئی، ناچیز، ناقابل، کم مایه ، مبتذل.بدیهی، ناچیز، مبتذل.

triviality

پیش پاافتادگی، ابتذال، بی موردی، ناچیزی.

trivialization

ناچیز شماری.

trivialize

بی اهمیت شدن ، بی اهمیت دانستن ، مبتذل کردن .

triweekly

هر سه هفته یکبار، سه هفته ای.

trochaic

(درشعر) مرکب از دو هجا که یکی بلند و دومی کوتاه باشد.

trochal

( ج. ش. ) چرخی، شبیه چرخ.

troche

قرص دارو، قرص مکیدنی، شاخ سه شعبه گوزن .

trochee

( شعر ) وتد یا قافیه دو هجائی که هجای اولش بلند یا موکد وهجای دومش کوتاه یاخفیف باشد.

trod

( زمان ماضی قدیمی فعل tread )، گام زد.

trodden

( اسم مفعول فعل tread )، گام زده .

troglodyte

غارنشین ، انسانهای غارنشین ، وحشی.

troglodytic

غارنشین ، غارزی.

trogon

( ج. ش. ) تروگن ، مرغان رنگارنگ .

troika

( روسی ) ارابه یا درشکه سه اسبه ، سه اسب، هر دسته سه تائی.

trojan

وابسته به یا اهل شهر باستانی تروا (troy).

troll

(افسانه توتنی) غول یا جن ساکن غار وکوه ، دایره وار حرکت کردن ، چرخیدن ، چرخاندن گرداندن ، گشتن ، سرائیدن ، چرخش.

troller

چرخاننده ، پیچاننده ، خواننده .

trolley

(trolly) چرخ دستی مامورتنظیف، گاری بارکش، اتومبیلبارکش کوتاه ، واگن برقی، باواگن برقی حمل کردن .

trolley car

(trolleybus) ( آمر. ) واگن برقی شهری، اتوبوس برقی.

trolleybus

(car trolley) ( آمر. ) واگن برقی شهری، اتوبوس برقی.

trollop

زن شلخته ، زن بندوبار، زن هرزه ، جنده .

trolly

(trolley) چرخ دستی مامورتنظیف، گاری بارکش، اتومبیلبارکش کوتاه ، واگن برقی، باواگن برقی حمل کردن .

trombone

( مو. ) ترومبون ، شیپور دارای قسمت میانی متحرک .

trombonist

شیپور زن ، ترومبون نواز.

trommel

( مع. ) غربال سیمی استوانه شکلی مخصوص سنگ معدن .

trone

قپان ، بازار، میدان .

troop

گروه ، دسته ، عده سربازان ، استواران ، گرد آوردن ، فراهم آمدن ، دسته دسته شدن ، رژه رفتن .

troop carrier

نیرو بر.

trooper

سپاهی، سوار، اسب سواری، نظامی.

troopship

کشتی سرباز بر.

tropaeolum

( گ . ش. ) آب تره ، شاهی آبی.

trophic

وابسته بتغذیه ، غذائی، تغذیه ای.

trophoplasm

ماده مغذیه سیتوپلاسم.

trophoplasmic

(trophoplasmotic) دارای مواد مغذی سیتوپلاسم.

trophoplasmotic

(trophoplasmic) دارای مواد مغذی سیتوپلاسم.

trophy

یادگاری پیروزی، نشان ظفر، غنائم، جایزه .

tropic

(trpical) نواحی گرمسیری بین دومدارشمال وجنوب استوا، گرمسیری، مدارراسالسرطان ، مدارراس الجدی حاره ، گرمسیر.

tropical

(trpic) نواحی گرمسیری بین دومدارشمال وجنوب استوا، گرمسیری، مدارراسالسرطان ، مدارراس الجدی حاره ، گرمسیر.

tropism

سوگرایش، گرایش.

tropologic

گرمسیری، مجاز (zmajaa)، مجازی، دارای تفسیر اخلاقی.

tropology

ترجمه یا تفسیر مجازی وروحانی، استعاره سازی.

trot

یورتمه ، یورتمه روی، بچه تاتی کن ، یورتمه رفتن ، صدای یورتمه رفتن اسب، کودک ، عجوزه .

troth

وفا، وفاداری، پیمان ، ( م. م. ) نامزد کردن ، راستی، براستی، از روی ایمان ، نامزدی.

trothplight

نامزدی، ( ک . ) نامزد شدن ، نامزد کردن .

trotline

نخ قلاب ماهی گیری.

trotter

( درجمع ) پاچه ، یورتمه ران ، اسب یورتمه رو، شخص چابک و پرکار.

troubadour

شاعر بزمی ونوازنده دوره گرد قرون الی فرانسه ، نغمه سرای سیار.

trouble

آزار، آزار دادن ، رنجه کردن ، زحمت دادن ، دچار کردن ، آشفتن ، مصدع شدن ، مزاحمت، زحمت، رنجه .

troublemaker

مزاحم، موجد زحمت ودردسر، آشوبگر.

troubler

مزاحم، موجب تصدیع خاطر، مزاحمت.

troubleshooter

مشگل گشا، کاشف عیب ونقص ورفع کننده آن .

troublesome

پرزحمت، سخت، دردسردهنده ، مصدع، رنج آور.

troublous

رنجه آور، پر زحمت، طاقت فرسا، پردردسر، مزاحم.

trough

آبشخور، سنگاب، تغار.

trounce

شکست دادن ، سخت زدن ، بسختی تنبیه کردن ، سرزنش کردن .

troupe

دسته بازیگران ونمایش دهندگان ، بصورت دسته حرکت کردن .

trouper

عضو دسته نمایش دهندگان ، سپاهی.

troupial

(=icterus) ( ج. ش. ) مرغ انجیر خوار آمریکائی.

trousers

شلوار.

trousseau

جهاز عروس، جامه یا رخت عروس.

trout

(ج. ش. ) ماهی قزل آلا، ماهی قزل آلا گرفتن .

trouty

دارای تعداد زیادی ماهی قزل آلا.

trove

چیز پیدا شده ، گنجینه ، تحفه .

trover

یابنده ، چیز پیدا ده .

trow

اندیشه کردن ، تصور کردن .

trowel

ماله ، بیلچه باغبانی، ماله کشیدن .

troweler

ماله کش.

troy

شهر تروا در شمال غربی آسیای صغیر، وابسته به تروا.

truancy

وقت گذرانی، پرسه زنی، طفره زنی، گریز.

truant

طفره رو، از آموزشگاه گریز زدن ، شاگرد یا آدم طفره رو، مکتب گریز.

trubleshoot

عیب زدائی، رفع عیب.

truce

جنگ ایست، متارکه جنگ ، قرار داد متارکه موقت جنگ .

truck

معامله کردن ، سروکار داشتن با، مبادله ، معامله خرده ریز، بارکش، کامیون ، واگن روباز، چرخ باربری.

truck trailer

ترایلر کامیون ، ارابه بی موتوری که توسط کامیون برده شود.

truckage

مبادله جنسی، مبادله ، معامله ، بارکشی با کامیون .

trucker

راننده کامیون .

truckle

چاپلوسی کردن ، با چرخ کوچک مخصوص غلتاندن ، چرخ.

truckle bed

(bed =trundle) تختواب کوتاهی که زیر تختواب دیگر قرار گیرد.

truckler

حرکت دهنده یا غلتاننده چرخ، چاپلوس.

truckline

سرویس باربری.

truckman

معامله گر، راننده کامیون .

truckmaster

شخصی که مامور خرید وفروش میان سرخ پوستان است.

truculence

(truculency) وحشیگری، سبعیت، خشونت.

truculency

(truculence) وحشیگری، سبعیت، خشونت.

truculent

وحشی، خشن ، بی رحم، قصی القلب، سبع.

trudge

قدم آهسته ، راه پیمائی بازحمت، باخستگی راه رفتن .

trudgen stroke

شنای کرال.

trudger

راه پیما، سالک ، قدم زننده .

true

درست، صحیح، واقعی.راست، پابرجا، ثابت، واقعی، حقیقی، راستگو، خالصانه ، صحیح، ثابت یاحقیقی کردن ، درست، راستین ، فریور.

true bill

اعلام جرمی که هیئت منصفه در ظهر آن صحه گذارند.

true complement

متمم واقعی، متمم مبنائی.

true false test

آزمایش درستی ونادرستی چیزی.

true life

واقعی، حقیقی وصحیح، مطابق زندگی روزمره .

trueborn

پاکزاد، پاک نهاد.

truehearted

(trueheartedness) صمیمی، بی ریا، پاکباز، پاکدل، پاک نهاد.

trueheartedness

(truehearted) صمیمی، بی ریا، پاکباز، پاکدل، پاک نهاد.

truelove

عشق پاک .

trueness

درستی، صداقت، بی ریائی، حقیقی، خلوص نیت.

truepenny

رفیق درستکار، باشرافت.

truffle

( گ . ش. ) قارچ دنبلان ، قارچ خوراکی دنبلان ، دنبلان وار.

truism

چیزی که پر واضح است، ابتذال.

truistic

عاری از لطف، بیمزه ، بدیهی، مبتذل.

trull

فاحشه ، دختر جوان ، کلفت (kolfat).

truly

صادقانه ، باشرافت، موافق باحقایق، بدرستی، بطور قانونی، بخوبی.

trump

صدای شیپور، ( در بازی ورق ) خال آتو، خال حکم، خالآتو بازی کردن ، مغلوب ساختن پیشی جستن ، آدم خوب، نیروی ذخیره ونهانی.

trump up

نسبت ناروا دادن ، دروغ بافتن ، تهمت زدن .

trumped up

خلاف واقع، نادرست، بیمورد، ناروا، جعلی.

trumpery

خرده ریز، خرت وپرت، سخن مهمل، زرق وبرق دار، نادان فریب، خوش ظاهر، چرند.

trumpet

شیپور، کرنا، بوق، شیپورچی، شیپور زدن .

trumpeter

شیپور زن ، شیپورچی، کرنازن ، جارچی.

truncate

بریدن ، کوتاه کردن .بی سر کردن ، شاخه زدن ، ناقص کردن .

truncation

برش، کوتاه سازی.قطع سر، سرزنی، بی سر سازی، ابتر سازی، تسطیح زوایا، ناقص سازی.

truncation error

خطای برشی.

truncheon

چوب پاسبان ، چوب قانون ، باتون ، عصا، چماق، باچماق یاباتون زدن .

trundle

چرخک ، غلتک ، بارکش کوتاه ، تراندن ، غلتاندن ، گشتن ، چرخیدن ، غل خوردن .

trundle bed

(=trucklebed) تختخواب چرخکدار کوتاهی که زیر تختخواب بزرگتری جا بگیرد.

trundler

غلتاننده ، غلتان ، غلتک زن .

trunk

تنه ، بدنه ، کنده درخت، خرطوم بینی انسان ، چمدان بزرگ ، صندوق، بدنه ستون .شاه سیم.

trunk circuit

شاه مدار، معبر مشترک .

trunk hose

شلوار کوتاهی که تانیمه ران میرسیده .

trunnion

بازودسته ، سر محور.

truss

چوب بست زدن ، پایه زدن ، بستن ، بسیخ کشیدن ، بدار آویختن ، جفت کردن ، گره زدن ، دسته کردن ، متمسک شدن ، کوک زن ، بهم بستن ، بادبان را جمع کردن ، بار سفر بستن ، بدار آویخته شدن ، خرپا، شکم بند، بقچه ، انبان ، فتق بند.

truss bridge

پل دارای اسکلت آهنی.

trusser

چوب بست زننده ، بسته ، دسته ، محکم شده ، بشکه ساز.

trust

اعتماد، ایمان ، توکل، اطمینان ، پشت گرمی، امید، اعتقاد، اعتبار، مسئولیت، امانت، ودیعه ، اتحادیه شرکتها، ائتلاف، اعتماد داشتن ، مطمئن بودن ، پشت گرمی داشتن به .

trust company

شرکت امین یا امانت دار، بانکی که امانات وسپرده ها را نیز نگهمیدارد.

trust fund

سپرده ، وجه امانی، سرمایه امانی.

trust territory

ناحیه تحت قیمومت شورای امنیت سازمان ملل متحد.

trustee

امین ، متولی، امانت دار، تولیت کردن .

trusteeship

امانت، امانت داری، تولیت، جزئ امنا بودن .

truster

اطمینان کننده ، باور کننده ، امانت گذار، ودیعه گذار، اعتباردهنده ، نسیه دهنده ، توکل کننده .

trustful

موتمن ، مطمئن ، معتمد، اطمینان ، اعتماد.

trustiness

قابلیت اعتماد.

trustworthy

قابل اعتماد، معتمد، موثق، درست، امین .

trusty

معتبر، قابل اعتماد، موتمن ، مورد اطمینان ، امین ، اطمینان بخش.

truth

راستی، صدق، حقیقت، درستی، صداقت.

truth table

جدول درستی، جدول صحت.

truth value

ارزش درستی.

truthful

(truthfully) راستگو، صادق، راست، از روی صدق وصفا.

truthfully

(truthful) راستگو، صادق، راست، از روی صدق وصفا.

try

کوشش کردن ، سعی کردن ، کوشیدن ، آزمودن ، محاکمه کردن ، جدا کردن ، سنجیدن ، آزمایش، امتحان ، آزمون ، کوشش.

trying

کوشا، ساعی، سخت.

tryout

آزمون برای گزیدن نامزد مسابقات یانمایش وغیره ، آزمایش درجه استعداد، آزمایش.

tryst

قرار ملاقات، میعادگاه ، نامزدی، قرار ملاقات گذاشتن .

tryworks

کوره آجری دارای سه پایه کار گذارده شده در آن .

tsar

(arzc، arz=t) تزار، امپراتور روسیه .

tsetse

( ج. ش. ) مگس تسه تسه ناقل تریپانوزوم.

tu quoque

( لاتین ) تونیز، توهم بیا بمیدان ( بصورت دعوت حریف بعمل متقابل گفته میشود ).

tu whit tu whoo

صدائی شبیه صدای جغد، صدای جغد.

tub

تغار چوبی، تغار رخت شوئی، طشت، وان ، حمام فرنگی، هرچیزی بشکل تغاهر، شستشوکردن ، شسته شدن .

tuba

شیپور بزرگ .

tubal

( تش. ) وابسته به لوله رحمی یا گذرگاه تخم، لوله رحم، لوله ای.

tubate

دارای شکل لوله ، لوله مانند.

tubbable

متناسب برای لوله یا تغار یابشکه .

tubber

تغار ساز، طشت ساز، گازر، شستشو دهنده .

tubby

چاق، فربه ، خمره وار، بشکل وان .

tube

لوله ، تونل، مجرا، دودکش، نای، نی، لوله خمیرریش وغیره ، ناودان ، لامپ، لاستیک توئی اتومبیل ودوچرخه وغیره ، لوله دار کردن ، از لوله رد کردن .لامپ، لوله .

tuber

تکمه ، دکمه ، زگیل، سیبک ، برآمدگی زگیل مانند، برجستگی ( گ . ش. ) قارچ دنبلان .

tubercle

(گ . ش. - تش. ) آزخ، برآمدگی گرد، دکمه ، زگیل، برآمدگی دندان آسیاب، برجستگی رویاستخوان .

tubercular

آزخی، آزخ دار، برآمدگی دار، سلی، مسلول.

tuberculate

تکمه ای، دارای برآمدگی های سلی، مبتلا بمرض سل.

tuberculation

ابتلائ بمرض سل، برجستگی یازگیل.

tuberculosis

( طب ) مرض سل.

tuberculotoxin

مواد سمی که از باسیل کخ ترشح میشود.

tuberculous

دارای برآمدگی یا دکمه ، مسلول، سلی.

tuberculum

دکمه ، برجستگی.

tubing

مصالح لوله سازی ولوله کشی، لوله سازی، لوله گذاری، نصب لوله ، لوله بدون درز.

tubular

لوله ای.مجوف، لوله مانند، سیگاری شکل، ساخته شده از لوله .

tubularity

حالت لوله ای، چیز مجوف.

tubule

لوله کوچک ، ناسور.

tubuliferous

(tubulifloral) دارای گلهای لوله ای وطبقی شکل، وابسته به استکانیان .

tubulifloral

(tubuliferous) دارای گلهای لوله ای وطبقی شکل، وابسته به استکانیان .

tubulure

(ش. ) دریچه کوچک لوله ای.

tuck

چین ، تاه ، بالازدگی، بالازنی، توگذاری، شیرینی مربا، نیرو، روحیه ، چین دادن یاجمع کردن انتهای طناب، توگذاشتن ، نیرو، زور، شدت زومندی، درجای دنج قرارگرفتن یاقرار دادن ، شمشیر نازک .

tuck point

بند کشی کردن درزهای آجر وسنگ ( باسیمان یا آهک وگچ ).

tuck shop

مغازه قنادی، مغازه حلویات ( معمولا مجاور مدرسه ).

tucker

شمشیر ساز، خوراک ، تامین غذا کردن .

tucket

خوشه نرسیده ذرت هندی.

tudor

خانواده سلطنتی تودور در انگلیس.

tuesday

(tuesdays) سه شنبه .

tuesdays

(tuesday) سه شنبه .

tuffet

صندلی یانشیمن کوتاه ، کلاله ، خوشه .

tuft

دسته ، طره ، منگوله ، ریشه پارچه ، ته ریش، ریش بزی، کلاله ، طره دار یا پرزدارکردن .

tufter

کسی که شکار را رم میدهد، شکارچی.

tug

بزحمت کشیدن ، بازورکشیدن ، تقلا کردن ، کوشیدن ، کشش، کوشش، زحمت، تقلا، یدک کش.

tugger

یدک کش، کسیکه کوشش وتقلا میکند، وسیله نقاله .

tuille

زره ران وپهلو.

tuition

(tuitional) شهریه ، حق تدریس، تعلیم، تدریس، آموزانه .

tuitional

(tuition) شهریه ، حق تدریس، تعلیم، تدریس، آموزانه .

tulip

( گ . ش. ) لاله ، گل لاله .

tulle

پارچه توری ابریشمی نازک مخصوص روسری ولباس زنانه .

tumble

رقصیدن ، جست وخیز کردن ، پریدن ، افتادن ، لغزیدن ، ناگهان افتادن ، غلت خوردن ، معلق خوردن ، غلت، چرخش، آشفتگی، بهم ریختگی.

tumbledown

خراب، لغزان .

tumbler

لیوان ، معلق زن ، بازیگر شیرین کار.

tumbleweed

(گ . ش. ) تاج خروس.

tumbling barrel

غلتک مخصوص صیقل فلزات.

tumbling verse

( انگلیس ) شعر بی قاعده وبی وزن قدیمی.

tumbrel

(tumbril) آلت شکنجه ، گیوتین ، گاری، قایق ته صاف، آدم مست وتلوتلو خور.

tumbril

(tumbrel) آلت شکنجه ، گیوتین ، گاری، قایق ته صاف، آدم مست وتلوتلو خور.

tumefaction

(tumescence) آماس، ورم، حالت تورم.

tumefactive

متورم، آماس دار.

tumescence

(tumefaction) آماس، ورم، حالت تورم.

tumescent

(tumid) بادکرده ، آماس کرده ، آماسیده ، ورم کرده ، متورم، ورقلنبیده ، پرآب وتاب، مطنطن .

tumid

(tumescent) بادکرده ، آماس کرده ، آماسیده ، ورم کرده ، متورم، ورقلنبیده ، پرآب وتاب، مطنطن .

tumidity

ورم، آماس، غرور، بادکردگی.

tummy

شکم، معده .

tumor

(tumour) دشپل، تومور، برآمدگی، ورم، غده .

tumorous

دشپل دار، دشپلی، متورم، مغرور، گستاخ، غده ای.

tumour

(tumor) دشپل، تومور، برآمدگی، ورم، غده .

tump

( د. گ . -انگلیس ) تپه ، توده درختان واقع بر روی تپه ، توده ، انبوه ، انباشته .

tumult

هنگامه ، همهمه ، غوغا، شلوغ، جنجال، آشوب، التهاب، اغتشاش کردن ، جنجال راه انداختن .

tumultuary

پرآشوب، آشفته ، پر سر وصدا.

tumultuous

پر همهمه ، پر آشوب، شلوغ، بهم ریخته ، بی نظم.

tumulus

پشته خاک روی قبر، مقبره ، تپه .

tun

بشکه بزرگ ، بقدر یک بشکه ، آدم یا چیز بشکه مانند، لوله بخاری، لیوان ، قدح، دربشکه ریختن .

tuna

(fish =tuna) ( ج. ش. ) ماهی تونایاتون .

tuna fish

(=tuna) ( ج. ش. ) ماهی تونایاتون .

tunable

(tunably، =tuneable) خوش نوا، خوش آهنگ ، کوک ، موزون ، تنظیم پذیر.

tunably

(tuneable، tunable) خوش نوا، خوش آهنگ ، کوک ، موزون ، تنظیم پذیر.

tundra

تندرا، دشت های بی درخت پوشیده از گلسنگ نواحی قطبی.

tune

میزان کردن ، وفق دادن ، کوک کردن .آهنگ ، لحن ، نوا، آهنگ صدا، آواز، لحن تلفظ، وفق دادن ، کوک کردن یامیزان کردن آلت موسیقی یارادیو وغیره ، رنگ ، نغمه .

tune up

شروع باواز کردن ، ( مک . ) موتور را تنظیم کردن .

tuneable

(tunably، =tunable) خوش نوا، خوش آهنگ ، کوک ، موزون ، تنظیم پذیر.

tuned

میزان شده ، وفق یافته ، کوک شده .

tuneful

خوش آهنگ ، شیرین ، ملیح، خوش الحان ، بانوا.

tunel diode

دیود نقبی، دیود تونلی.

tuneless

ناکوک ، بی آهنگ ، نارسا، ناموزون .

tuner

میزان کننده ، میزان کننده موتور، پیچ میزان رادیو، وسیله تنظیم جریان برق وغیره ، نواگر.

tungsten

( مع. ) تنگستن ، تونگستن ، فلزی از جنس کروم.

tungstic

دارای تنگستن .

tunic

نیام، ( روم قدیم ) پیراهن بی آستین یا با آستین که مرد وزن میپوشیده اند، بلوزیا کت کوتاه کمربند دار، کت کوتاه سربازان انگلیس، پوشش.

tunica

غشائ پوششی، نام قبیله ای از سرخ پوستان آمریکا.

tunicate

(tunicated) نیام دار، پوشش دار، پیراهن پوش، جانور نیام دار.

tunicated

(tunicate) نیام دار، پوشش دار، پیراهن پوش، جانور نیام دار.

tunicle

پوشش یاپیراهن کوتاه وکوچک ، لباس روئی کشیش در عشائ ربانی، لباس کوتاه .

tuning

میزان سازی.

tuning fork

( مو. ) دوشاخه ، دیاپازون .

tuning pipe

نای مخصوص کوک ومیزان کردن بعضی آلات موسیقی.

tunnel

تونل، نقب، سوراخ کوه ، نقب زدن ، تونل ساختن ، نقب راه .

tunny

( ج. ش. ) هر نوع ماهی اسقومری اقیانوسی.

tup

شاخ قوچ، سندان ، چکش، شاخ زدن ، جفت گیری کردن .

tuple

چند تائی.

tuppence

دوپنی.

tuque

کلاه بافته پشمی زمستانی.

turanian

تورانی، مردمی از نژاد آلتائی اورال.

turban

عمامه ، دستار، کلاه عمامه مانند.

turbid

گل آلود، تیره ، کدر، درهم وبرهم، مه آلود.

turbidimetry

زلال سنجی.

turbidity

تیرگی، گل آلودی، مه آلودی.

turbinal

(ج. ش. - تش. ) پیچی شکل، فرفره ای.

turbinate

وارونه مخروط، فرفره ای، مانند مخروط وارونه ، مارپیچ.

turbine

توربین .

turbo

پیشوندی بمعنی توربینی ووابسته به توربین .

turbocar

اتومبیل توربین دار.

turbocharger

موتور شارژ کننده توربین .

turbofan

دستگاه تهویه یا بادبزن متحرک بوسیله توربین .

turbogenerator

دستگاه مولد برق دارای توربین .

turbojet

هواپیمای جت توربین دار، جت توربینی.

turbojet engine

موتور هواپیمای دارای توربین جت.

turboprop

(engine propeller =turbo) هواپیمای دارای موتور توربین دار.

turboprop jet engine

موتور جت مجهز به موتور توربین .

turbot

( ج. ش. ) سپر ماهی، ماهی پهن خوراکی.

turbulator

اسباب مخصوص بهم زدن مایعات.

turbulence

(turbulency) آشفتگی، اغتشاش، آشوب، گردنکشی، تلاطم.

turbulency

(turbulence) آشفتگی، اغتشاش، آشوب، گردنکشی، تلاطم.

turbulent

سرکش، گردنکش، یاغی، متلاطم، آشفته .

turcoman

(turkoman) ترکمن ، ترکمنی.

turd

سنده ، گه ، پشکل.

tureen

ظرف سوپ خوری، قدح سوپ خوری.

turf

چمن ، کلوخ چمنی، خاک ریشه دار، طبقه فوقانی خاک ، مرغزار، ذغال سنگ نارس، باچمن پوشاندن .

turgescence

تورم، برآمدگی، آماس، بادکردگی، تکبر.

turgescent

آماس کننده ، متورم، باد کرده ، پرطمطراق.

turgid

بادکرده ، آماس دار، متورم، متسع، پر طمطراق.

turgidity

ورم، آماس، باد، بادکردگی، تورم، غرور، طمطراق.

turgor

( گ . ش. ) ورم سلولهای زنده گیاهی، اتساع غشائ پروتوپلاسم گیاهی.

turing machine

ماشین تورینگ .

turk

ترک ، اهل کشور ترکیه .

turkey

کشور ترکیه ، بوقلمون ، شکست خورده ، واخورده .

turki

(turkic) زبانهای ترکی شامل جغتائی وعثمانی.

turkic

(turki) زبانهای ترکی شامل جغتائی وعثمانی.

turkish

ترکی، ترک .

turkish bath

گرمابه بخار، حمام ( بنوعی که در ایران وترکیه مرسوم است ).

turkish towel

حوله مخمل نما.

turkism

آداب وسنن ترکی، اصطلاحات ترکی.

turkoman

(turcoman) ترکمن ، ترکمنی.

turk's capcactus

(shead'turk) (گ . ش. ) کاکتوس هند غربی.

turk'shead

(capcactus s'turk) (گ . ش. ) کاکتوس هند غربی.

turmeric

(گ . ش. ) زردچوبه .

turmoil

غوغا، ناراحتی، پریشانی، بهم خوردگی، آشفتگی.

turn

نوبت، چرخش، گردش ( بدور محور یامرکزی )، چرخ، گشت ماشین تراش، پیچ خوردگی، قرقره ، استعداد، میل، تمایل، تغییر جهت، تاه زدن ، برگرداندن ، پیچاندن ، گشتن ، چرخیدن ، گرداندن ، وارونه کردن ، تبدیل کردن ، تغییر دادن ، دگرگون ساختن .

turn around time

زمان برگشت.

turn off

خاموش کردن یاشدن ، محل چرخش، نقطه تحول، نقطه انحراف.

turn on

شیرآب یا سویچ برق را بازکردن ، بجریان انداختن ، روشن کردن .

turn out

تولید کردن ، وارونه کردن ، با کلید خاموش کردن ، اجتماع، ازدحام، تولید، ازکاردرآمدن ، بنتیجه مطلوبی رسیدن ، ( انگلیس ) اعتصاب، اعتصابگر.

turn over

غلتاندن ، وارونه کردن ، برگرداندن ( خاک )، تعمق کردن ، مرور کردن ، ورق زدن ، برگشتگی، واژگون شدگی، سرمایه ، عایدی فعالیت، عملکرد، محصول، بازده ، انتقال، برگردان ، تعویض.

turn to

مبارزه ، توجه ، عطف توجه ، مراجعه ، بکار پرداختن .

turn up

رخ دادن ، ظهور، ظاهر شدن .

turner

خراط، تراش کار، چرخ کار، چرخنده ، چرخاننده .

turnery

خراطی، تراش کاری، دکان خراطی، کارخانه تراش، ماشین تراش، اشیائ تراشیدنی، منبت کاری.

turnicidae

(=turni) (ج. ش. ) خانواده بلدرچین .

turning chisel

اسکنه ماشین تراش، قلم ماشین تراش.

turning point

نقطه برگشت، مرحله قاطع، نقطه تحول.

turnip

(گ . ش. ) شلغم، منداب.

turnix

(=turnicidae) (ج. ش. ) خانواده بلدرچین .

turnkey

زندانبان ، کلید دار زندان ، دستگاه انحراف سنج زاویه .

turnover

برگشت، حجم معاملات، تغییر و تبدیل.

turnpike

جاده ، شاهراه ، باج راه .

turnsole

(گ . ش. ) گل آفتاب گردان ، گیاه تورنسل.

turnspit

اسبابی که سیخ کباب را روی آتش میچرخاند.

turnstile

تیری که چهار بازوی گردنده داردوهرکس میخواهد از آن بگذرد کوپن خود را در سوراخآن انداخته وآنرا چرخانده وارد میشود، گردان در.

turntable

صفحه گردونه ، سکوب چرخنده ، معلق، پشتک .

turpentine

تربانتین ، سقز، قندرون ، تربانتین زدن به .

turpentinic

(turpentinous) سقزدار، دارای تربانتین .

turpentinous

(turpentinic) سقزدار، دارای تربانتین .

turpitude

فساد، پستی، دلواپسی، دنائت ذاتی.

turps

روغن یا عرق تربانتین .

turquois

(=turquoise) ( مع. ) فیروزه ، سولفات قلیائی آلومینیوم.

turquoise

(=turquois) ( مع. ) فیروزه ، سولفات قلیائی آلومینیوم.

turret

مناره کوچک ، برج کوچک ، ( نظ. ) برج متحرک ، برج گردان ، جان پناه .

turtle

هر نوع لاک پشت آبی، کبوتر قمری، لاک پشت، لاک پشت شکار کردن .

turtleback

( ج. ش. ) کاسه پشت، لاک پشت، هر چیز برجسته بیضی شکل، عرشه منحنی عقب یا جلوکشتی.

turtledove

(ج. ش. ) کبوتر قمری (ringdove)، یار، عزیز، محبت نشان دادن .

turtlehead

(گ . ش. ) عشبه خیلون .

turtleneck

یقه اسکی، یقه برگردان ، ژاکت یقه دار.

turves

( صورت جمع کلمه turf )، مرغزار، چمنها.

tuscan

اهل توسکانی، وابسته بتوسکانی در ایتالیا.

tusche

جوهر چاپ مخصوص طراحی و گراور سازی.

tusk

دندان دراز وتیز، دندان نیش اسب، عاج، دندان عاج فیل، دندان گراز حیوانات، ( بادندان ) سوراخ کردن یا کندن .

tusk tenon

زبانه یا گیره ای که دارای زبانه های کوچکتری باشد بطوری که رویهم بشکل پله یاتضاریس پله ای درآیند.

tusker

( ج. ش. ) فیل عاج دار، گراز، دارای دندان گراز.

tussah

(tusseh، tussore) (ج. ش. ) کرم ابریشم شرقی.

tusseh

(tussah، tussore) (ج. ش. ) کرم ابریشم شرقی.

tussive

سرفه آور، وابسته به سرفه .

tussle

تقلا، مسابقه جسمانی، کشمکش، مجادله ، نزاع کردن ، بحث کردن ، تقلا کردن .

tussock

دسته علف، دسته مو، دسته انبوه ، کلاله .

tussock grass

(گ . ش. ) علف چمن وچراگاه ، چمن باتلاقی.

tussocky

موئی، پشمالو، پوشیده از کلاله مو یا علف.

tussore

(tussah، tusseh) (ج. ش. ) کرم ابریشم شرقی.

tut

اوه ، عجبا.

tutee

کسی که تحت سرپرستی لله باشد.

tutelage

للگی، قیمومت، سرپرستی، تعلیم سرخانه .

tutelary

دارای قیم یا سرپرست، دارای محافظ وحامی، وابسته بقیمومت، وابسته بسرپرست، قیمومتی.

tutor

(tutorial) آموختار، لله ، معلم سرخانه ، ناظر درس دانشجویان ، درس خصوصی دادن به .

tutorage

(tutoship) معلمی، آموزانه ، سرپرستی، قیمومت، للگی.

tutoress

معلمه ، قیم زن ، آموزگار زن .

tutorial

(tutor) آموختار، لله ، معلم سرخانه ، ناظر درس دانشجویان ، درس خصوصی دادن به .

tutoship

(tutorage) معلمی، آموزانه ، سرپرستی، قیمومت، للگی.

tutoyer

دوم شخص مفرد را در مکالمه بکار بردن ، در محاوره (تو) استعمال کردن .

tuts

(گ . ش. ) درخت سنای زهری.

tutti

( مو. ) برای تمام صداها وسازها، باهم، مجتمعا.

tux

(=tuxedo) لباس مردانه مخصوص چای عصر، لباس رسمی.

tuxedo

(=tux) لباس مردانه مخصوص چای عصر، لباس رسمی.

tuyere

دهانه لوله ، دهانه دم آهنگری.

twaddle

چرند گفتن ، سخن بی معنی.

twaddler

چرند گو، مهمل گو، چرند نویس.

twain

دو، دوتا، جفت، زوج، توام، دوقلو، چند قلو.

twang

صدائی که هنگام کشیدن سیم ساز از آن شنیده میشود، صدای زه ، صدای تودماغی، صدایدنگ دنگ ایجاد کردن .

twangy

دارای صدای دنگ دنگ ، تودماغی.

twayblade

(گ . ش. ) انواع ثعلب دارای برگ زوجی، لیستر، جریان .

tweak

نیشگون گرفتن وکشیدن ، پیچ دادن ، پیچیدن ، پیچاندن ( بینی )، نیشگون تیز.

tweed

پارچه پشم ونخ راه راه مردانه ، نوعی فاستونی.

tweedey

( درمورد پارچه ) پشم ونخ راه راه ، فاستونی.

tweedledum and tweedledee

دو فرد یا دو گروه خیلی مشابه .

tweese

(eztwee) کندن مو، ( طب ) انبرک .

tweet

صدای جیر جیر، جیر جیر کردن ( پرندگان کوچک ).

tweeter

بلندگوی دارای صدای ناهنجاروگوشخراش.

tweeze

(tweese) کندن مو، ( طب ) انبرک .

tweezer

موچین ، قیچی، انبرک ، باموچین کندن .

twelfth

دوازدهم، دوازدهمین ، یکی از دوازده قسمت.

twelve

دوازده ، دوازده گانه ، یک دوجین .

twelve punch

سوراخ سطر دوازدهم.

twelvmo

ورق کاغذ دوازده ورقی، قطع ورقی.

twentieth

یک بیستم، بیستمین ، بیستم.

twenty

عدد بیست.

twenty fourmo

قطع کاغذ یاکتاب ورقی.

twenty one

( بازی ورق ) بیست ویک ، عدد بیست ویک .

twice

دوبار، دوفعه ، دومرتبه ، دوبرابر.

twice born

دوباره زاد، تجسم ثانوی، تولد تازه روحانی یافته .

twice laid

ساخته شده از انتهای رشته های طناب.

twiddle

بارامی دست زدن ، بازی کردن ، ور رفتن ، باساعت مچی وغیره بازی کردن ، وررفتن ( باچیزی )، تکان دادن .

twig

(.n) شاخه کوچک ، ترکه ، (.vt) فهمیدن ، دیدن .

twigged

(twiggy) شاخه دار، ترکه مانند، لاغر.

twiggy

(twigged) شاخه دار، ترکه مانند، لاغر.

twilight

تاریک روشن ، هوای گرگ ومیش، شفق.

twilit

تاریک وروشن ، گرگ ومیش، نیمه روشن .

twill

پارچه جناغی، پارچه جناغی بافتن .

twin

دوقلو، توام، همزاد.( درجمع ) جوزا، هم شکمان ، زوج، جفت، دوتا، دوقلو، توام کردن ، جفت کردن .

twin check

مقابله توام، بررسی توام.

twinborn

دوقلو بدنیا آمده .

twine

ریسمان چند لا، نخ قند، پیچ، بهم بافتن ، دربرگرفتن .

twiner

( ریسمان ریسی ) چندلا کننده ، چیزی که می پیچد یا دورمیزند، پیچنده .

twinflower

(گ . ش. )پیچ امین الدوله معطر آمریکائی.

twinge

دور زدن ، پیچیدن ، درد کشیدن ، تیر کشیدن ، نیش، سوزش، سرزنش وجدان ، دردشدیدوناگهانی.

twinkle

چشمک زدن (بویژه در مورد ستارگان )، برق زدن یاتکان تکان خوردن ، چشمک ، بارقه ، تلائلو.

twinkler

چشمک زن ، جرقه زن .

twirl

چرخش، گردش، چرخیدن .

twirler

پیچ دهنده ، چرخاننده .

twist

پیچ، تاب، نخ یا ریسمان تابیده ، پیچ خوردگی، پیچیدن ، تابیدن ، پیچ دار کردن .

twist drill

پارچه راه راه مارپیچی.

twister

کسی که میچرخاند یا می پیچاند، کسی که اغراق میگوید یا تحریف میکند، گردباد، چرخان .

twistor

حافظه پیچشی.

twisty

تاب دار، پیچ خورده ، پیچ دار، منحرف، تابیده .

twit

سرزنش کردن ، عیوب یا اشتباهات کسی را یادآور شدن ، سرزنش.

twitch

(grass =twitch) تکان ناگهانی، ناگهان کشیدن ، جمع شدن ، بهم کشیدن ، گره زدن ، فشردن ، پیچاندن ، سرکوفت دادن ، منقبض شدن ، کشش، حرکت یا کشش ناگهانی.

twitch grass

( =twitch) تکان ناگهانی، ناگهان کشیدن ، جمع شدن ، بهم کشیدن ، گره زدن ، فشردن ، پیچاندن ، سرکوفت دادن ، منقبض شدن ، کشش، حرکت یا کشش ناگهانی.

twitter

چهچه ، چهچه زدن ، صداهای مسلسل ومتناوب ایجاد کردن ، ( از شدت شوق یاهیجان )لرزیدن ، هیجان وارتعاش، سرزنش کننده .

twittery

عصبانی، لرزان ، تحریک شده .

twixt

(=betwixt) مابین ، درمیان .

two

دو قسم، دو نوع، دو تا، هر دو تا

two address

با دو نشانی.

two bit

بارزش سنت، جزئی، بی اهمیت.

two faced

دو رو، دو وجهه ، آدم دو رو.

two fisted

شدید، سخت، نیرومند، دومشتی.

two handed

دارای دو دست، قوی، محکم، استوار.

two input adder

افزایشگر با دو ورودی.

two input subtractor

کاهشگر با دو ورودی.

two level logic

منطق دوسطحی.

two level store

انباره دو سطحی.

two out of five code

رمز دو از پنج.

two pass

دو گذری.

two pass assmbler

هم گذر دو گذری.

two phase

( در مورد برق ) دو فاز، دومرحله ای، دوحالتی، دو وهله ای.

two phase machine

ماشین دو فازه .

two ply

دولا، دولاتاب.

two scale

دو مقیاسی، دودوئی.

two some

دونفری، دو نفره ، دوگانه .

two star

دوستاره ای، سرلشکر، دریا دار.

two state

دو حالتی.

two state algebra

جبر دو حالتی.

two state circuit

مدار دو حالتی.

two state jump

جهش دو حالتی.

two state variable

متغییر دو حالتی.

two step

دوگامی، رقص دوگامی.

two valued

دو ارز، دو ارزشی.

two way

دو راهه ، دو طرفه .دارای دو راه ، دو راهه .

two way list

لیست دو طرفه .

two wire circuit

مدار دو سیمه .

twofold

دارای دو چیز، دوقسمتی، دو برابر، دوگانه .

twon car

اتومبیل کرایه مسافری.

twonsman

اهل شهر، شهری، همشهری.

twopence

مبلغ دو پنس، مسکوک دو پنسی.

twopenny

سکه دو پنسی، کتاب اول ابتدائی بچه ها.

two's complement

نسبت به دو.

tycoon

سرمایه دار خیلی مهم، آدم بانفوذ وپولدار.

tying

( وجه وصفی معلوم از فعل tie)، متصل کننده .

tyke

آدم خام دست، بچه شیطان وموذی، طفل.(tike) آدم خام دست، بچه شیطان و موذی، کودک .

tymbal

(timbal) نقاره ، دهل، کوس.

tympan

(=tympanon) طبل، جبهه کلیسا، پرده ، غشائ.

tympanic

بشکل طبل، مثل پرده صماخ.

tympanist

طبل زن .

tympanites

استسقائ طبل، نفخ شکم در اثر گاز.

tympanon

(=tympan) طبل، جبهه کلیسا، پرده ، غشائ.

tympanum

(تش. ) طبل گوش، گوش میانی، پرده گوش، طبل.

tympany

ورم، گزافه گوئی، مبالغه ، صدای سنگین ، طبل.

typable

(typeable) باماشین تحریر نوشتن ، نوشتنی.

typal

شبیه نمونه ، نمونه ای، شبیه حروف چاپی.

type

سنخ، نوع، قسم، رقم، گونه ، الگو، قبیل، حروف چاپی، کلیشه ، باسمه ، ماشین تحریر، طبقه بندی کردن ، با ماشین تحریر نوشتن ، نوع خون ، نوع خون را معلوم کردن .

type genus

جنس یاگونه ( در تقسیم بندی )، نوع مشخص.

type writer

ماشین تحرر، حرف نگار.

typeable

(typable) باماشین تحریر نوشتن ، نوشتنی.

typeset

حروفچینی کردن .

typesetter

حروفچین .

typewrite

باماشین تحریر نوشتن .

typhoid

تیفوئیدی، وابسته به تیفوئید، حصبه .

typhoon

توفان سخت دریای چین ، گردباد.

typhous

(typhus) تیفوس، تیفوسی، حصبه ای.

typhus

( typhous) تیفوس، تیفوسی، حصبه ای.

typicality

(typicalness) نمونه ، علامت، شاخصیت، خصوصیت.

typicalness

(typicality) نمونه ، علامت، شاخصیت، خصوصیت.

typification

سنخ بندی، طبقه بندی، علامت سازی، تعیین نمونه .

typify

نمونه دادن ، بانمونه مشخص کردن ، نمونه بودن ، نماینده نوعیازگیاه یاجانوربودن .

typist

ماشین نویس.

typograph

ماشین حروف ریزی وحروف چینی.

typographer

مامور چاپخانه ، چاپچی، مطبعه چی.

typographic

چاپی، مربوط به چاپ.

typography

فن چاپ، فن بیان وتعریف چیزی بصورت علائم ونشانه های رمزی.

typology

سنخ شناسی، گونه شناسی، نوع شناسی، نشانه شناسی.

tyrannical

ستمگرانه ، وابسته بفرمانروای ظالم، ظالمانه .

tyrannicide

قاتل ستمگران ، ستمگر کش، ستمگر کشی.

tyrannize

ستم کردن ، مستبدانه حکومت کردن .

tyrannous

ستمگر، ستمگرانه ، ظالمانه ، از روی ظلم وستمگری.

tyranny

حکومت ستمگرانه ، حکومت استبدادی، ستمگری، ظلم، ستم، جور (jovr)، ظلم وستم.

tyrant

ستمگر، حاکم ستمگر یا مستبد، سلطان ظالم.

tyre

(=tire) لاستیک اتومبیل.

tyro

(tiro) (م. م. ) نوچه ، نوآموز، تازه کار، مبتدی، کارآموز.مبتدی، تازه کار، نوچه .

tyupical

سنخی، نوبتی، نوبه ای، برجسته ، شاخص، معروف.

tzar

(arzc، =tsar) تزار، امپراطور روسیه قدیم.

tzarina

ملکه روسیه تزاری.